ملاله، عایشه: داستانهایی هست که تو نمیدانی!
فرانک مجیدی: ماجرای تلخ «ملاله یوسفزای» را حتماً اغلب شنیدهاید. دختر نوجوان 14 سالهی پاکستانی، که به جرم عشق و علاقهاش برای ادامهی تحصیل، مورد اصابت گلوله از سوی یکی از اعضای طالبان قرار گرفتهاست و حالش بهشدت بحرانی است. ملاله، دخترِ پدری است که در ایالت سوات، جایی که طالبان تحصیلات برای دختران را منع کرد، مدیر مدرسه است. اهالی محل به پدر او احترام میگذارند و دوستش دارند. والدین ملاله، برخلاف بیشتر خانوادههای محل که اصرار بر ازدواج زودهنگام دخترانشان دارند، مشوّق او برای ادامهی تحصیل هستند . ملالهدوست دارد پزشک شود. دخترک این آرزو را تنها برای خود ندارد. دوست دارد همهی دخترهای شهرش تحصیل کنند و مشاغلی مهم در جامعه داشتهباشند و مادرانی دانا در سالهای آینده باشند. ملاله شروع میکند به نگارش مقالاتی دربارهی شرایط و وضعیت تحصیلی دختران سوات، مقالاتی که او را نامزد کسب جایزهی بینالمللی صلح کودکان میکند. از دست رفتن کنترل نسبی طالبان بر منطقه، باعث میشود ملاله آرزوی خود را نزدیکتر و زمینیتر بیابد. دیگر مانعی بر «خانم دکتر» شدن او نیست، دستکم نه تا روز 9 اکتبر 2012. روزیکه او در دبیرستان و در برابر چشم دوستانش مورد اصابت گلوله قرار گرفت. خبرگزاری «راوالپندی» از سوی ژنرال «عاصم سلیم بژوا» اعلام کردهاست که 36 تا 48 ساعت آینده برای ملاله بسیار بحرانی خواهد بود.
ملاله در حالحاضر، در بیمارستان نظامی پیشاور تحت تدابیر شدید امنیتی و مراقبت ویژهی کادر پزشکی، نگهداری میشود. از بیم تکرار سوء قصد، ملاقات با او ممنوع است. دولت پاکستان برای یابندهی ضاربان، جایزهی 100 هزار دلاری تعیین کرده و یک هواپیمای خط بینالمللی بهمقصد آمریکا، در صورتی که سلامتی ملاله بیش از این به خطر افتد، اجاره نمودهاست. بانکی مون، در روز جهانی دختر از ملاله یوسفزای تقدیر کرده و گفته مشخص است طالبان از چه میترسد، دختری ایستاده با یک کتاب!
مدتها پیش، وقتی تصویر دختر زیبای افغانی با بینی و گوش بریدهشده، عایشه، روی جلو مجلهی «تایم» رفت، دربارهاش نوشتم. دربارهی شرایط کودکان و زنان افغان که زیر یوغ تندرویها و خشم و نادانی طالبان قرار دارند. وقتی اولین تصاویر از چهرهی عایشه، پس از جراحی ترمیمی نیز منتشر شد، دربارهاش نوشتم . گفتم که داستانهایی مانند عایشه بسیار است. عایشه میتواند هر مرد و زنی، از هر نژاد و با هر باوری باشد که قربانی بیعدالتی و دیالکتیک سیاسی و اجتماعی میشود. نوشتم که داستان عایشهها بسیار است، داستانهایی که شانس آن را ندارند به خاطر آنکه تحت پوشش خبری قرار گیرند، به اطلاع جهان برسند. دردهایی که میمانند و روایت نمیشوند و این داستانها، قصه نیستند. واقعیاتی گفتهنشده و گمنام میمانند که وجود دارند. این پستها، از نظر وبلاگی مورد اقبال مناسبی از سوی خوانندگان قرار گرفت. شما خوانندگان «یک پزشک» حرفهایم را چنانکه گفتهبودم شنیدید، نظرتان را گفتید و از احساساتتان برایم نوشتید. شما، دوستان هموطن من و خواهران و برادرانی از افغانستان بودید که نوشتید احساس ناخوشایندی نسبت به خشونتهای غیرانسانی طالبان دارید و تصویر عایشه را فراموش نمیکنید. آنروزها، از خواندن کامنتهای شما هیجانزده میشدم. بهعنوان یک وبلاگنویس، احساس میکردم نسبتاً به خواستهام رسیدهام و تأثیر لازم را تا جایی که در توانم بود، گذاشتهام. اما راستش آن است که خود من، آن روزها را فراموش کردهبودم. این خطایی نابخشودنی است، برای کسی که میخواست مدافع دخترانی مانند عایشه باشد، دخترانی که مفرّی برای گریز از شرایط ندارند. حداقل کاری که میتوانم بکنم، آن است که به اشتباهم اعتراف کنم.
به چیزهای اندکی که دربارهی ملاله میدانم، فکر میکنم و آنها را در کنار کلیّات زندگی خودم میگذارم. ما هر دو دخترانی از جنوبغربی آسیا هستیم. با شباهتهایی نسبی که محیط جغرافیایی بر رنگ پوست و موهایمان گذاشتهاست. ما در چندین صد کیلومتری هم زندگی میکنیم. زبان هم را نمیدانیم و یکدیگر را نمیشناسیم. دوست داریم درس بخوانیم و عاشق نوشتن هستیم. من اما، هیچوقت معنای «جنگیدن» را حقیقتاً درک نکردهام. همیشه گفتهام کاری را انجام میدهم و آن کار از همان لحظهی طرح شدن، انجامشده بود. خانواده و اقوامم حامی ادامهی تحصیلم هستند و من بدون هیچ وحشتی، بدون این هدف که شیمیست بزرگی شوم و صرفاً برای آن که دلم میخواهد بیشتر بدانم، به ادامهی تحصیل پرداختم. حتی هر دو کنکوری که گذراندم، به آسانی گذشت. روز سهشنبه، در دقایقی که ضارب بهسمت ملاله گام برمیداشت و با نفرت از آن دختر، اسلحهاش را لمس میکرد، من با همآزمایشگاهیهایم، خانمهای موفقی که در مقطع دکتری تحصیل میکنند، با هیجان دربارهی امتحان دکتری بحث میکردم، تنها پارامتری که لازم است در نظر بگیرم، خود آزمون و میزان آمادگی من است. چند صد کیلومتر آن طرفتر از من اما، دختری بود که نمیشناختم، یعنی تمام دنیا با او غریبه بود. او زیر نگاه مشکوک و ناراضی زنان و مردان محل، رسم «نادان ماندن» را هر روز زیر پا میگذاشت. دو، سه سالی بیش از نیمی از سن و سال من زندگی کردهبود، اما برای «نوشتن»، برای «دانستن»، برای «لذت آموختن»، هر لحظهی زندگیاش را جنگیدهبود. به آرزوهایش چنگ زدهبود، به ترسهایش پشتپا، و رؤیایش را ساختهبود. برای «آگاهی» نسبت به واژه و مفهوم تازهتری که میتواند فردا یاد بگیرد، پسکوچههای تنگ با وعدهی تهدید را پشت سر میگذاشت تا به مدرسهی بدون امکاناتی برسد که دروازهی رؤیاهایش بود. در اینسو اما، من آنقدر خوشبخت بودم که فراموش کردهبودم دختران و پسران زیادی هستند که برای بدیهیترین حقوق انسانی، مورد خشونت واقع میشوند. فراموش کردهبودم که روزی که پستهایم را برای «عایشه» نوشتم، چه آرزوهایی داشتم.
برای بیدار شدن دنیا، برای آن که دیگرْ بار نفرتها از خشکمغزی طالبان افزایش یابد، جان دختر جوانی مورد تهدید است. جان دخترانی جوان، و پسرانی که برای استفاده در حملههای تروریستی ممکن است مورد سوء استفاده قرار گیرند، دختران و پسرانی که شانس تحصیل و دانستن، حتی به اندازهی ملاله را نداشتهاند. شانس بودن مثل خیلی از ما، که با غر زدن از کلاسهای صبحمان، نگران ندیدن کامل «نود» و فوتبالهای زیبای اروپایی هستیم و بزرگترین دغدغهمان جدا شدن از رختخواب نرم و گرم در صبحهای زمستان است. تلختر آنکه، این داستانها تنها برای افغانستان و پاکستان نیست. در همسایگی ما، نزدیک به ما، از همکلاسیهای قدیمی، چند نفر بودند که خانوادههایشان اجازهی ادامهی تحصیلشان را ندادهاست؟ از چند نفر خوشبختتر هستیم؟ شرایط ما آرزوی چند نفر است؟ چقدر فراموش کردهایم؟ چقدر بیتفاوتیم و سکوت میکنیم؟
طبق آماری که بنیاد 10x 10 میدهد (این ویدئوی تأثیرگذار را حتماً ببینید!) من از حداقل 77 میلیون دختر در جهان خوششانستر هستم. دخترانی از پاکستان، افغانستان، هائیتی، و حتی هموطنانی که آرزوی بعیدشان، رفتن به مدرسه است. دخترانی که برای زندهماندن میجنگند. یک دختر 14 سالهی پاکستانی حالا بهپاس اهمیت «دانستن» و «آگاهی» توجه جهان را به این حق مسلّم جلب نمودهاست. حتی همین اهمیت، حتی این نوع بیدار شدن –علیرغم قیمت گزافی که پرداخته شده- باعث میشود محدودیتها در هم شکند، بیداری گستردهتر گردد و به نادانیای که مادر تفکرات رادیکال و طالبانی است، «نه» قاطع گفتهشود. این بیداری است که افسون خواب غفلت طالبان و تندروی را باطل میکند. داستان ملاله هم یک نماد است، یکی از صدها هزار داستان ناعادلانه، یکی که روایت شده و شنیدهایم. داستانی که جهان را در برابر طالبان و هر محدودیتی متحد کند، داستانی ارزشمند است. دیگر نباید فراموش کنیم، هرگز نباید از یاد ببریم که برای آنچه به آسانی داریم، چه آرزوهای ناگفتهای وجود دارد. ملاله، دختری در چند صد کیلومتری من، به آرزوی خوب تکتک مردم چهان نیاز دارد تا نماد زندهی «نه گفتن در برابر نادانی» بماند. نابودی تفکری تندرو، به بیدار ماندن ما نیازمند است. تا کی به بیدار میمانیم؟ تا کی از یاد نمیبریم؟ چقدر برای آرزوهای ملاله میجنگیم؟
ملاله، دختری در چند صد کیلومتری من، ناآشنا تا هفتهی گذشته، 14 ساله، بسیار بزرگتر، شجاعتر و جنگجوتر از من است. بزرگترین آرزوی من در حال حاضر آن است که این فعل را برای زمان آینده هم به کار برم. به نام پاسداشت آگاهی و دانش، باید تمامقد در برابر ملاله ایستاد، در برابر تمام ملالهها، تمام دختران و پسران سرتاسر جهان که میخواهند از راه «آموختن» زندگی خود را بهتر از پدر و مادرشان کنند. بیدار ماندن ما، دانستن ما، فراموش نکردنشان، راه را برای آنها هموارتر میکند. به آرزوی یک لبخند شاد آنها بهخاطر آموختن یک درس تازهتر در مدرسهی محقرشان، احترام بگذاریم. کاش دیگر فراموش نکنم. هرگز!
ممنون از پست بسیار زیباتون…من دارم برای کنکور میخونم…این پست به من یادآوری کرد که از چه نعمتهایی برخوردارم و چه امکاناتی دارم…به من انرژی دوباره داد…آرزو میکنم همه نوجوونا و جوونا در سرتاسر دنیا به خواسته های پاکشون برسن…آمین
ممنون خانم مجیدی از نوشته پر احساس تان . براستی منشاء چنین خشون هایی را باید در کجا جستجو کنیم ؟ مذهب ، موقعیت جغرافیایی ، جهل و ناآگاهی و … ؟
ممنون از اینکه اطلاع رسانی می کنی
باور کن دستم نمیره واسه نوشتن حتی یه کلمه که بگم کاش ما هم…..
از ته دل میگم : خدایا به داد ما برس
من معمولا کامنت نمیذارم ولی این خیلی دردناک و تاسف برانگیز بود و البته چراغ خطری برای توجه به بی عدالتیهایی که این روزها در جامعه ما هم شیوع پیدا کرده. تعصبهای بیجا و احمقانه که با جدا کردن دخترها و پسرهادر دانشگاه و بعد حذف دخترها از بعضی رشته ها شروع میشه و خدایی نکرده به همچین حرکات وحشیانه ای ختم میشه. خدا عاقبتمون رو بخیر کنه!
مطلب خوبی بود. سپاس. اما دو نکته را باید یادآور شوم:
1. “…دختر زیبای افغانی با…” واژه “افغان” صحیح است. “افغانی” واحد پول و.. است. اما ملیت “افغان” یا “افغانستانی” درست است.
2. نام این دختر به طور درست “مَلالَی” است. که یک نام پشتو است. در جنوب افغانستان و شمال پاکستان، اقوام و قبایل پشتون زندگی میکنند که ملالی هم جز آنهاست. “مَلالَی یوسفزَی”
خوش باشید.
به امید روزی که جهل و بی عدالتی از چهار گوشه جهان ریشه کن شه…
یاد مستند کانی 2012 افتادم
اون موقع که دیدم خیلی رگهام باد کرد و سعی کردم هر چی بشتر این مستند رو ترویج بدم ولی بعد از مدت کوتاهی همه چیز از یادم رفت
به نام پاسداشت آگاهی و دانش، باید تمامقد در « کنار » ملاله ایستاد
ممنون از یادآوری چیزهای باارزش زندگی(حق مسلم هر آدم) که باید همه آدم های دنیا از اون لذت ببرن ، از صمیم قلب دعا میکنم که ملاله به آرزوش برسه و خودش با صدای خودش این حرفارو به همه آدم نماها بزنه
وقتی خبر این ترور وحشتناک رو خوندم واقعا بر خود لرزیدم. کسانی که درس خوندن و آگاهی و دانش یک دختربچه 14 ساله رو برای ادامه تفکرات متحجرانه و غیرانسانی خود خطری جدی میدونن چه چهره شوم و شیطانی از انسانیت به نمایش گذاشتند…
ولی وقتی میبینم انسان های آزاده ای مانند ملالی هنوز هم وجود دارند دلگرم میشم. امیدوارم ما هم بتونیم در راه اینگونه انسان های شریف قدم برداریم و ذره ای در برابر تاریکی جهل ایستادگی کنیم.
با آرزوی بهبود و سلامت برای این انسان شجاع و نیک سیرت
چند ساله که خواننده خاموش نوشته هاتون هستم. از همون چند صد کیلومتر اونورتر. از کابل.
نمیدونم میدونین یا نه, با همین نوشته ها دارین چه کار بزرگی میکنین.
دست مریزاد
خدا قوت
به امید آگاهی همه مردم جهان
من امروز به خاطر اینکه خواستم از حق خودم و هم کلاسی هام دفاع کنم ضربه بزرگی دیدم
هموم هایی که باید پشت گرمی من بودن بهم خیانت کردن
همه بهم خیانت کردند
ولی من احساس خوبی دارم
احساس میکنم بزرگ شدم
دیگه نمیخوام وقتی به گذشتم نگاه میکنم فقط ظلم هایی که بهم شده رو یه یاد بیارم
میخوام بگم که تونستم به اندازه خودم اعتراض کنم، تونستم حرف بزنم
خیلی حالم خوبه
It s Malaalay bar vazne baraadar.
خیلی زیبا بود . خداوندا یارایش باش
خیلی متاثر شدم :((
یکی از زبیاترین نوشته های چند گاه اخیر “یک پزشک” بود (که متاسفانه اخیرا گاه بوی سمبل کاری از آن به مشام میرسد).
مهمترین عوامل برای نوشتن یک نوشته ی خوب (موضوع خوب، توانایی نویسنده، علاقه و احساس نویسنده پشت سر نوشته) زا همه با هم داشت.
چرا ملاله رو ملالا نوشتید ؟
علتی داره؟
مرسی از این پست
بهش نیاز داشتم
مرسی خانم مجیدی از این که در مورد این اتفاق توجه داشتید.
واقعا تکان دهنده است
شاید شرایط ماهاهم کمتر از این خانوم نباشه فقط به صورتی متفاوت ایشون به وقتش تونست به ایسته نمی دونم منم وقتی وقتش رسید می تونم یا نه ؟
من به یک پذشک میام تا از این حرف ها بشنوم امیداورم اقای مجیدی جلوی تبدیل شدن یک پزشک رو به یه سایت IT معمولی بگیرن وبازم مقاله های جذاب خودشون رو بزارن هرچند کم اما به شدت مفید
باسلام
ممنون از نوشته های بسیار خوب شما
“طالبان از چه میترسد، دختری ایستاده با یک کتاب!”
من از بزرگان[…] مملکتمان کسی را ندیدم این ترور را محکوم کند . چرا؟
به نکته خوبی اشاره کردی رضا جان
واقعا اینم دردناکه! از مسئولین انتظاری نداریم اما واقعا بزرگانی هستند که باید اینو رسما محکوم میکردند. هنرمندان اساتید دانشمندان و …
به امید روزی که جاهلان اکثریت نباشند
اینجا هر روز شاهد قربانی شدن عایشه ها و ملاله ها هستیم اما تنها تاسف خوردن کافی نیست!
“تا کی به بیدار میمانیم؟ تا کی از یاد نمیبریم؟ چقدر برای آرزوهای ملاله میجنگیم؟…”
واقعا عالی بود ، سپاس
دوست کوچک من داکتر ملاله.. ! سلامتی ات را خواهانم و سعادتمند باشی هرگز از پای ننشین پیروز میشوی…
منم خواننده خاموش نوشته هاتون هستم.اما اینبار نمیشه خاموش ماند .خیلی متاثر شدم.ممنون از زحماتتون
سلام فرانک عزیز. ممنون از پست خوبتون. همیشه این سوال برام هست که بعضی ها چطور می تونن حیثیت انسانی رو زیر پا بذارن و برای مردم تکلیف تعیین کنن؟ نمی دونم چی توی ذهن پست این ها می گذره.
من هم واقعا متاسف هستم. فقط به خاطر اینکه در کامنتها فقط به ابراز تاسف بسنده شده است.
هیچ کس به صورت عملی به ریشهیابی این مسئله نمیپردازد. این تفکرات ریشه در دورانی دارد که زن را به ابزار برای نیل به اهداف مردان تبدیل کرد که در نهایت باعث شد با تبدیل زنان به موجوداتی که توانایی زن بودن را نداشته باشند، ضربه آن به خود مردان نیز وارد شود. این زنان «از خود بیخود شده» بعد از قرنها برای تبدیل به خود شدن تلاش میکنند و متاسفانه بدلیل عدم وجود مرجعی برای بازگشت به خویشتن، اکثریت آنها بجای بازگشت به ذات زنانه خویش، تبدیل به اشخاصی میگردند برای انتقام گیری از مردان. زنانی که انواع روشها برای سوءاستفاده از مردان خود را به کار میگیرند تا شاید قواعدی که بر علیه آنان به صورت قانون در آمده را جبران نمایند. (کافی است یک نگاهی به خانوادههای اطرافیانتان بیندازید. اینگونه زنان کم نیستند.) و این باعث میگردد که مرد نیز از ذات مردانه خود خارج گردد و در نهایت بیندیشد که (زن را اگر آزاد بگذارم بهتر از این نمیشود. زن را باید بیشتر از این تحت فشار قرار داد. زن موجودی نیست که بتوانم با او مشورت کنم. زن کسی نیست که بتوانم در زندگی به او اختیار بدهم. زن …)
و اینگونه است که مردی که با حس برتری جویانه خود زن را محدود کرد، نتیجه آن دستاویز خود او شد و نه زن از زندگی بهرهای میبرد و نه مرد.
به ملاله می نگرم، چشمهایش ، نگاه مصمم و امیدوارش… نگاه عجیبی دارد … سخن ها می گوید… من کجا ایستاده ام؟ شرمم می آید چشم در چشمش بدوزم حتی در عکس…
زندگی همیشه زیباست فقط بستگی دارد که چه طوری ان را نگاه کنی…!
چه زیبا نوشتی و چه تاثیر گذار…
همشهری کهن سالی را میشناختم که تا زمان مرگ حسرتی بزرگ بر دل داشت. پدر و مادرش او را از تحصیل محروم کرده بودند، چون آغای محله شان گفته بود درس خواندن جایز نیست و پدرش او را از مکتب در آورده بود …
خانم میان سالی را میشناسم که پدرش هرگز اجازه تحصیل او را نداد. او حالا به نهضت میرود ولی دیگر چشمان کم سو، تن خسته و مشکلان زندگیش ملال یادگیری را از او گرفته است …
خانم تازه ازدواج کرده ای را میشناسم که همسرش اجازه ادامه تحصیل را نمیدهد و آرزوهایش در حال فراموشی است چون همسرش معتقد است زن باید خانه داری کند…
دختری جوانی را میشناسم که به موقعیت هم سن و سال هایش غبطه میخورد چون پدرش مخالف ادامه تحصیل اوست …
زن همسایه مان همیشه تاکید میکند که نباید دختر دانشگاه دیده گرفت و حکم کلی را در مورد آنها صادر میکند …
کوته فکران جامعه ای که در آن زندگی میکنم دانشگاه را عامل افکار غیر سنتی قشر تحصیل کرده میدانند و دانشگاه را عامل فساد میداند …
چند صد کیلومتر آنطرف تر در کشور همسایه ام، ملاله 14 ساله که خواستار حق تحصیل است مورد اصابت گلوله ی افراطی ها قرار گرفت،
و کسی هم که به او شلیک کرد پسری است که از تحصیل نهی شده و مورد سو استفاده گروه های افراطی قرار گرفته،
و این داستان ادامه دارد …
و ترسی که از دختران و پسران کتاب به دست وجود دارد !
باید ستود ملاله را که به نادانی “نه” گفته و با این کار ترس بر اندام کوته فکران انداخته است.
مرسی از اطلاع رسانی شما
سایت اچ پی
متن بسیار با ارزشی بود. ممنون
به امید روزی که در برابر بی عدالتی سکوت نکنیم. به امید روزی که تعصب خشک و ارتجاع و ریشه جهل خشکیده و برکنده شود.
http://g-honar-v-mobarze.blogfa.com/post/413
به امیدی روزی که جهل و بی عدالتی از بین بره
خداوند رحمتش کند و روحش را قرین رحمت کند.
ممنون از مطالبتون
واقعا تاسف باره خیلی ناراحت شدم
خیلی متاثر شدم
خواهشا از این جور چیزا زیاد بذارید !
بازم تشکر میکنم
ممنون از سایت فوق العادتون
واقعا زحمت زیادی میکشید
خسته نباشید !
موفق باشید
خدا لعنتشون کنه
ازشون متنفرم
ممنون از سایت فوق العادتون
خسته نباشید !
واقعا زحمت زیادی میکشید
موفق باشید
ممنون از سایت خوبتون
مطالبتون واقعا عالی هستن
موفق باشید
سلام
ممنون از سایت خوبتون
مطالبتون واقعا خواندنی هستش ! من هر روز به سایتتون سر میزنم
موفق باشید
واقعا متاثر شدم
دستتون درد نکنه مطلب خوبی بود
این بنده خدا هم قربانی یک سری مسائلی هست .
خیلی ناراحت شدم
آخه این همه ظلم و جنایت تاکی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنون خانم مجیدی بابت به اشتراک گذاری این مطلب خوب
ممنون خانم مجیدی بابت به اشتراک گذاری این مطلب
ممنون بابت سایت خوبتون
ممنون خانم مجیدی بابت به اشتراک گذاری این مقاله متفاوت و تاثیر گذار
خیلی جالب بود ممنون خانم مجیدی بابت به اشتراک گذاری این مطلب تاثیر گذار
به امید یه روز خوب…
ممنون خانم مجیدی برای اشتراک این مطلب
با تشکر از مطلب خوبتان
ممنون بابت به اشتراک گزاری دکتر
یک پزشک همیشه با مقالات عالی و تاثیرگذار آدم رو غافل گیر می کنه!
ممنون از سایت خوبتون من همیشه پیگیر سایت خوبتون هستم
سپاس
ممنون از اطلاع رسانی
سایت خوبی دارید
سپاس
خیلی خوب بود ممنون بابت به اشتراک گذاری
بی صبرانه منتظر مطالب بیشتر هستیم
ممنونم از این مطلب تاثیر گذارتون. سایتتون همیشه آدم رو تحت تاثیر قرار میده. بابت تمام چیزهایی که خداوند بهم داده متشکرم. موفق باشید.
خیلی ممنون بابت به اشتراک گذاری این مطلب
سلام ممنون خیلی کارتون عالیه
مطالبتون خیلی عالیه
واقعا تاثیرگذار و دردناک بود. به امید ریشه کن شدن جهل و نادانی
به امید جهانی بدون جنگ
به امید ایجاد صلح و دوستی در دنیا
به امید فردایی بهتر و روشن تر
ممنون برای اشتراک گذاری مطالب و سایت خوبتون
به امید آگاهی بیشتر همه مردم جهان و مردم ایران
به امید روزهای خوب و شاد
ممنون از پستتون