ترانهای که زمینهساز صلح شد: «گوتینگن»، ترانه بانوی سیاهپوش صحنهها
ما ترانههای بسیاری را میشناسیم که برای همیشه در ذهنهایمان ماندگار شدهاند و بیانگر عشق، صلح، دوستی و یا روایتگر رنجها و تألمات تاریخی نوع بشر هستند. اما تأثر عملی این ترانههای به جز ساختن لحظاتی دوستداشتنی و خاطرهانگیز برای شنوندگانشان، چه میتواند باشد.
50 سال پیش، آلمان و فرانسه، دو همسایه که به تازگی جنگ بینشان تمام شده بود و هنوز هم جوشگاههای زشت جنگ را بر پیکرشان حس میکردند، به تازگی معاهده صلح را امضا کرده بودند.
حمله آلمانها به فرانسه، توسط متفقین و مقاومت فرانسه، سانتیمتر به سانتیمتر و شهر به شهر، پس زده شده بود. مردم آلمان سعی میکردند با وضعیت جدید کنار بیایند، آنها از سویی باید تحقیر شکست کامل را تحمل میکردند و از سوی دیگر عذاب وجدان همکاری با رایش سوم را تحمل میکردند. آنها با خودشان فکر میکردند که چطور کشور متمدنشان، زمینه را برای جنایتهای تاریخی هیتلر فراهم آورده؟
در همین زمان، ناگهان صدایی نرم و مخملین، بهانهای شد برای تسکین دردها و احساسات متناقض مردم آلمان.
مونیک سرف با نام هنری باربارا در سال 1930 در پاریس به دنیا آمده بود، او یک یهودی بود و بنابراین هدف نازیهای محسوب میشد. اما او دو دهه پس از پایان جنگ، به شهر آلمانی «گوتینگن» سفر کرد که در مرکز آلمان واقع است. به زودی او عاشق این شهر و مردمانش شد.
باربارا، شعری در ستایش این شهر، نخست به فرانسه و سپس به زبان آلمانی نوشت. او در این شعر از اشخاصی به نامهای هرمان، پیتر و هلگا نام برده بود که گمان میرود نام دوستان یا شاید هم عشاقاش بوده باشند.
این ترانه قلب مخاطبین آلمانی را تسخیر کرد و تبدیل به یک پدیده شد، طوری که یک خیابان در گوتینگن را به نام او کردند و مدال افتخار شهر هم به او هدیه شد. بیشک این ترانه نقش عمدهای در صلح ملت آلمان و فرانسه بازی کرد.
در قسمتی از این ترانه آمده است:
«گرچه ما رود سن و جنگل وینسنس را داریم، اما پروردگارا، این رُزها، در گوتینگن زیبا هستند …
کودکان پاریس و گوتینگن، به مانند هم هستند، به امید اینکه زمانه خون و نفرت بازنگردد، هیچگاه بازنگردد،
زیرا که من مردمانی را در گوتینگن دوست دارم، در گوتینگن.»
یکی از افرادی که در میان حضار شنونده این ترانه بود، دانشجویی به نام گرهارد شرودر بود. او بعدها صدر اعظم آلمان شد و از واژههای این ترانه در سخنرانی افسانهای خود در چهلمین سال انعقاد صلح استفاده کرد. این سخنرانی دقیقا 10 سال پیش انجام شد. این ویدئو را میتوانید در اینجا ببینید.
شرودر در این سخنرانی گفت: هنگامی که باربارا ترانه گوتینگن را خواند، من دانشجوی دکتری در این شهر بودم. این ترانه به قلبهای ما نفوذ کرد و آغازی برای دوستی بین کشورهایمان شد.
اگر امروزه به این ترانه گوش کنید، فهم جذبه آن برای شما ساده است. این ترانه در یک زمینه غمگین، حسی از زیبایی و عشق دارد.
باربارا دلایل زیادی برای غم داشت، او قربانی بدرفتاری پدرش بود، دوران جنگ را در فرار از نازیهای سپری کرد و مجبور شده بود پاریس را ترک کند.
زمانی که جنگ تمام شد، او به پاریس برگشت و مشغول آوازخوانی و تعلیم پیانو در پاریس شد. اما فقط میکدهها و ترانههای ادیت پیاف و ژاک برل بود که می توانست اندکی او را غم جدا کند. تحول بزرگ هنگامی رخ داد که آلبوم Barbara chante Barbara را عرضه کرد.
و البته در گوتینگن همه چیز عوض شد، او به خاطر عشقی که نثار این شهر کرده بود، مانند یک قهرمان دوست داشته میشد. حتی تمبری با چهره او چاپ شد و هنگامی که او در سال 1997 درگذشت، حدود 250 هزار نفر در مراسم به خاکسپاری او شرکت کردند.
گوتینگن کوتاهزمانی بعد از یک سخنرانیهای مهم سیاسی قرن ضبط شده بود. زمانی که شارل دو گل، به شهر لودویگسبورگ رفته بود و جوانان آلمانی را با زبان آلمانی خطاب قرار داده بود.
دوگل در آن زمان امیدواری خود را با سخنرانی معروفش به آلمان چنین بیان کرد که نسلهای بعدی، فاصلههای میان دو کشور را از بین بردارند؛ دو کشوری که پیش از آن، به عنوان دشمنان آشتیناپذیر در برابر هم قرار گرفته بودند.
رییس جمهور آن زمان فرانسه، جوانان آلمان را به عنوان «کودکان مردمی بزرگ» نامید که در جریان تاریخش، اشتباهات بزرگ را مرتکب شده است؛ اما باوجود آن، جهان را با علم، هنر، فلسفه و نیروی ابداع نیز غنی ساخته است.
این سخنرانی را میتوانید در یوتیوب ببینید.
اما دست آخر باید این سؤال را مطرح کنیم که در برقرای صلح کدام یک موفقتر بودند، ترانه باربارا یا سخنرانیهای مردان سیاسی دو کشور؟!
شما می توانید ترانه گوتینگن را با اجرای مونیک سرف و همچنین بازخوانی لارا فابین از این لینکها دانلود کنید:
به نظرم سیاستمدارا فقط اومدن از اب گل الود ماهی بگیرن
اهنگ خیلی قشنگه جایی ترجمه کاملش پیدا نمیشه؟
ترانه زیبایی بود و از اون دلنشین تر متن و مقایسه خوب شما بود. ممنون دکتر جان.
یکی دیگر از ترانه هایی که تحت تاثیر جنگ جهانی خوانده شد و اتفاقاً گروه دیگری از آسیب دیدگان جنگی (مهاجران) را مخاطب خود قرار داده بود ترانه La Maritza از خانم سیلوی وارتان بوده… تو یکی از پستهام خلاصه داستان رو نوشتم…
http://www.masoudz.com/%D9%86%D8%BA%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%D8%AF%D8%B1%D9%85-%D8%A7%D8%B2-%D8%B3%D8%B1%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%DB%8C
پیروز و برقرار باشی همیشه
ممنون بابت کامنت و معرفی اون ترانه دیگه.
آقا شما درک سیاسیه زیبای داری و آگاه به شرایط حالی!
اول از همه تبریک بابت تغییرات سایتتون. و اما دوم:
توی پاراگراف سومی در انتها سوالی رو از قول آلمانیها مطرح کردید که فکر میکنم با توجه اینکه قبلا هم مطالبی رو در این خصوص پست کردید سوالی بیشک جذابی برای شما بوده باشه. اجازه می خوام نظر خودم رو بگم. به عقیده من آلمانیها از قبل از شروع جنگ دوم ملت آسیب دیدهای بودن. کمی اغماض در تاریخ باعث میشه اونها رو ملتی بدونیم که فقط و فقط تابع حزبشون بوده باشن و هیچ گونه دیدی از شقاوتی که مشغول انجامش بودن رو نداشته باشن. ریشه این عقیده البته بر میگرده به جنگ اول و شکست وحشتناکی که دو طرف جنگ و خصوصا آلمانها تحت عنوان عهدنامه ورسای در پایان جنگ متحمل شدند. که کینه عمیقی رو در اونها ایجاد کرد. مطالعه مفاد عهدنامه بدرستی میتونه حس ذلتی رو که دولت و ملت آلمانها متحمل شدند القا کنه. پس دور نبوده اندیشه ای که اونهارو دست کم با شعارهای خاص رایش ها همراه کنه.
ملت ها خیلی کم دنبال جنگ هستند و این البته دولتها هستند که مردم رو به صحنه نبرد میکشونن. اما دستکم اگر شرایطی رو که بنا به تاریخ مطالعه کنیم خواهیم دید لااقل عذاب وجدانی در ابتدای جنگ برای اونها نبوده . (شما هم انتهای جنگ رو البته عنوان کردی که من نظرم رو در تقابل نظر شما نمیدونم )
قطعا نظر شما در تقابل با نوشته نیست. در واقع هیتلر سوار بر موج احساسات و توقعات و تحقیر ملت آلمان بعد از جنگ جهانی اول شد. این کار را خیلی خوب انجام داد.
علیرضا مجیدی تو یه نابغه ای در انتخاب پست، در ترجمه، در داستانسرایی و در وبلاگ نویسی.
هر روز منتظر یه شاهکاره جدید هستیم تو وبلاگت
من یه خواننده خاموشم و خیلی کامنت نمی ذارم جایی، ولی اینجا تنها جاییه که کامت می ذارم برای اینکه وقتی بعضی پستها رو می خونم چشمام برق می زنه و نفسم تنگ می شه از شدت هیجان.
این پست هم همینطور، نمی دونم چرا، ولی بسیار بسیار تاثیر گذار بود.
عاشق پستهای تاریخی و نوستالژیکت هستم.
امیدوارم همیشه در اوج بمونی و امیدت رو از دست ندی.
منم خواننده ی خاموشم و عادت ندارم کامنت بذارم.
فقط می خواستم بگم دست مریزاد.
عالی بود. هم پست، هم موسیقی