عکس فراموش‌شده کودک و پلیس – «جاش»، کودکی که هنوز تنفر را یاد نگرفته بود!

13

عصر دیجیتال، اینترنت و شبکه‌های اجتماعی گاهی باعث محو شدن و رقیق شدن اصالت‌ها و سطحی شدن افکار می‌شوند، اما این گزاره، گمانی بدبینانه است، چون همین شبکه‌های اجتماعی که گاهی ساعت‌ها حیرانی در آنها چیزی برای کاربر در بر ندارد، باعث رسیدن ما به مطالبی می‌شوند که «تغییری» در ذهنمان ایجاد می‌کنند و ما را به «جور دیگر دیدن» تشویق می‌کنند.

در هیاهوی CES، امروز ترجیح می‌دهم که برایتان داستان یک عکس فراموش‌شده را تعریف کنم:

حدود بیست سال پیش در پنجم سپتامبر سال 1992، یک عکاس پاره‌وقت به نام «تاد رابرتسون» از سوی یک نشریه محلی در گینسویل Gainesville  ایالت جورجیا، مأمور شده بود که از یک راهپیمایی عکس بگیرد. این عکاس، یک سال پیشتر از دانشگاه جورجیا در رشته روزنامه‌نگاری فارغ‌التحصیل شده بود و تجارب کاری بسیار محدودی داشت.

تظاهرات، مربوط به کوکلوس‌ کلان‌ها بود، آنها امید داشتند که با این کار روحی تازه به کالبد تشکیلات نژادپرستانه‌ در حال زوالشان بدمند.

افراد زیادی در تظاهرات کوکلوس‌ کلان شرکت نکرده بودند، تعداد آنها را می‌شد شمرد: 66 نفر! سه برابر آنها افراد پلیس در محل حاضر بودند، 100 نفری هم صحنه را تماشا می‌کردند که بیشتر آنها مخالف آنها بودند.

کوکلوس‌ ‌کلان (Ku Klux Klan)،  نام سازمان‌های همبسته‌ای در کشور ایالات متحده آمریکا است که پشتیبان برتری نژاد سفید، یهودستیزی، نژادگرایی، ضدیت با آئین کاتولیک، بومی‌گرایی و نفرت نژادی می‌باشند. آن‌ها برای رسیدن به اهداف خود به اعمال غیر اخلاقی‌ای متوسل می‌شوند. برای نمونه پریشان ساختن شکل خود و ترساندن سیاهان آمریکا استفاده از ابزار ترور، خشونت و ایجاد وحشت از جمله حربه‌های آنان جهت پیشبرد عقایدشان است. این گروه نخستین بار در ۱۸۶۵ میلادی به دست کهنه‌سربازان ارتش کنفدراسیون آمریکا بنیاد نهاده شد.

01-10-2013 09-51-30 PM

خبرنگاران حاضر مراقب بودند تا اگر درگیری‌ای رخ بدهد، صحنه‌ای را از دست ندهند، اما رابرتسون ترجیح داد که تنها روی سه فرد در تظاهرات تمرکز کند: یک مادر و دو پسر کوچکش. مادر لباس سفیدی تن پسرهایش کرده بوده و روی سر آنها کلاه ویژه نوک‌تیز ویژه کوکلوس‌ کلان‌ها را گذاشته بود.

در این حین، ناگهان رابرتسون متوجه شد که یکی از پسرها به سمت یکی از پلیس‌های سیاه‌پوست گام برمی‌دارد، ‌لحظه‌ای انعکاس تصویر خودش را روی سپر او می‌بیند و محو آن می‌شود.

رابرتسون این لحظه را ثبت کرد.

یک لحظه بعد مادر پسرک متوجه شد، نام پسرک را که «جاش» بود صدا زد و دورش کرد.

کسی متوجه صحنه نشده بود، تنها رابرتسون بود که صحنه را دیده بود و شکارش کرده بود.

رابرتسون به روزنامه برگشت، اما عکاس تمام‌وفت نشریه، عکس‌های خیلی خوبی گرفته بود، پس نیازی به عکس‌های او نبود، عکسی از رهبر کلان‌ها، قرار شد که در صفحه اول نشریه کار شود. به عکس‌های او از جمله این عکس خاص توجهی نشد.

رابرتسون در همان اطراف به یک لابراتوآر  ظهور فوری عکس رفت و عکس‌ها را در ابعاد کوچک ظاهر کرد، عکس‌ها را دوباره نشان داد،‌ عکس او تنها در یکی از صفحات میانی نشریه شانس انتشار  پیدا کرد:

01-10-2013 09-37-36 PM

البته بخش محلی خبرگزاری آسوشیتدپرس هم متوجه شد و عکس را به صورت محدود کار کرد و عکس توجهاتی را جلب کرد. مثلا از طرف مسئولان یک شوی تلویزیونی با او تماس گرفته شد تا از طریق او بتوانند مادر و پسرک را پیدا کنند تا در شوی آنها شرکت داده شوند و با آنها گفتگو شود، ولی رابرتسون هیچ اطلاعی از محل زندگی این مادر نشداشت.

عکس بعد از آن در چند تابلویید اروپایی هم چاپ شد، بهترین پیروزی عکس، بردن یک جایزه ایالتی بود و بس.

نشریه‌ای که عکس بار اول در ان چاپ شده بود، مدت‌ها وب‌سایتی نداشت و عکس شانس ورود به دنیای اینترنت را هم پیدا نکرد و عکس مدت‌ها روی یک میکروفیلم بود.

رابرتسون بعد از آن رؤیاهایش را فراموش کرد، دیگر عکاس حرفه‌ای را ادامه نداد وارد تشکیلات کاری پدرش که یک کابینت‌ساز بود شد، ازدواج کرد، صاحب فرزند شد، مشغله زیاد پیدا کرد و عکاسی را فراموش کرد، طوری که حتی در سفرهای خانوادگی هم فقط با دوربین‌های معمولی عکس می‌گرفت.

هفت سال بعد، زمانی که یک جزوه آموزشی یا پمفلت با عنوان «ده راه برای مبارزه با نفرت» می‌خواست چاپ شود، با او تماس گرفته شد تا عکس او در این پمفلت چاپ شود و او هم اجازه داد. این عکس در صفحه دوم جزوه، بدون اینکه توضیحی در مورد آن داده شود، چاپ شد. (این جزوه باارزش را حتما دانلود کنید.)

عکس دوباره فراموش شد تا اینکه در سال 2011 عکس آنلاین شد، در نخستین حضور آنلاین، به سبک شتاب‌زده کاربران در شبکه‌های اجتماعی هیچ توضیحی در مورد عکس به جز عبارت Awwwww داد نشده بود!

kkktoddrobertsonphoto

اما عکس بعد از آن وارد یکی دو سایت دیگر هم شد، در آن سایت‌ها کنجکاوی کاربران، منجر به آشکار شدن تدریجی داستان گرفته شدن عکس شد.

تا اینکه همین یک ماه پیش سرانجام وارد فیس‌بوک و پینترست شد و هزاران لایک و کامنت را متوجه خود کرد.


به عکس نگاه کنید، فرصت‌طلبی رابرتسون، یک لحظه را برای همیشه برایمان منجمد و ماندگار کرده است.

در یک سو، کودکی بازیگوش را داریم که به همه چیز به صورت یک بازی نگاه می‌کند و محو تصویر خود است. اما در سوی دیگر واقعا چه چیز در ذهن پلیس سیاه‌پوست می‌گذرد؟

او برای این آمده است که از کارهای غیرقابل پیشبینی نژادپرست‌ها جلوگیری کند، بایستی در دل، از آنها متنفر باشد، و از درگیری احتمالی واهمه داشته باشد.

اما این کودک معادله را برای یک لحظه بر هم می‌زند. پلیس دیگر این کودک سفیدپوست را عضوی از خانواده‌ای که می‌خواهند نفرت‌پراکنی را بیاغازند، نمی‌بیند، کودک کلاه شاخص کوکلوس‌ ‌کلان‌ها، را بر سر دارد، اما پلیس کلاه را نمی‌بیند، او یک کودک معصوم را می‌بیند که بدون توجه به سایر دنیا، بدون اینکه بداند تنفر چیست، به او نزدیک می‌شود. او محو زیبایی کودک شده است.

آیا پلیس به این فکر می‌کرده است که چرا بزرگ‌ترهای این کودک، نمی‌خواهند بازگشتی به ریشه‌ها داشته باشند؟ آیا مادر کودک مثل عکاس، متوجه زیبایی و تأثیرگذاری این صحنه شد؟

جاش الان کجاست؟ آیا تنفر را یاد گرفته است؟ یا اینکه ذهن او هم «تغییر داده شده است.» یا اینکه پاک‌نهادی کودکی را فراموش نکرده است.


با وجود همه سرگرمی‌سازی‌های ضایع‌کننده وقت که شبکه‌های اجتماعی دارند، واقعا نمی‌شود تأثیر شگرف آنها را فراموش کرد.

ما در شبکه‌های اجتماعی فارغ از مرزها و باورها و جبرها، عضوی از یک شبکه جهانی می‌شویم، این زیبایی کردار و گفتار و نکته‌بینی‌های ماست که میزان محبوبیت ما را مشخص می‌کنند و نه پیش‌فرض‌های تحمیل شده.

این شبکه‌ها، گاهی مثل مورد این عکس جالب کودک و پلیس، وسیله‌ای می‌شوند برای به یاد آوردن اسناد، خاطرات و تفکراتی که می‌روند تا به دست فراموشی سپرده شوند. در یک پزشک چندی پیش در مورد یک عکس مشهور دیگر هم نوشته بودم که بدون شبکه‌های اجتماعی آن عکس مشهور را فراموش می‌کردیم،  عکس اگوست لندمسر که برخلاف هزاران فرد در پیرامونش، نخواسته بود سلام نازی بدهد.

اما شبکه‌های اجتماعی گاه پا را از این حد فراتر می‌گذارند، و باعث تغییر ذهن مطلق‌اندیشان عضوش هم می‌شوند، چندی پیش مقاله‌ای جالب می‌خواندم در مورد دختر یکی از حکمرانان کشورهای آسیای میانه، حاکمی که خیلی‌ها او را داری مشی تمامیت‌خواهانه می‌دانند. نمی‌شود در مورد اخبار یا شاید افسانه‌هایی که در مورد او گفته شده، اظهار نظر درستی کرد، گفته می‌شود که از صنایع مُد تا اقتصاد کلان کشورش، دستی دارد، اما او از زمانی که عضو توییتر شده است، دیگر نمی‌‌تواند لااقل به صورت ظاهری مثل گذشته رفتار کند و سخن بگوید، او حتی مجبور می‌شود که پاسخ روزنامه‌نگاری تبعیدی را هم بی فوت وقت بدهد…

شبکه‌های اجتماعی مثل خیلی چیزهای دیگر در زندگی‌مان، موجوداتی سیاه و سفید هستند، آنها را خاکستری ببینیم.

منبع

 


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

این عکس‌ها را ببینید تا تصدیق کنید که افسوس‌ها (حسادت‌های) اینستاگرامی ما بسیار اوقات درست نیستند!

هر کسی ممکن است طور خاصی از اینستاگرام استفاده کند. یکی صفحات خبری را دنبال می‌کند، دیگری بیشتر صفحات کاری یا سرگرمی را. یکی به اخبار و عادات سلبریتی‌ها علاقه دارد و برخی‌ها هم همه آشنایان و اعضای خانواده و دوستان قدیم و جدید را دنبال…

جالب و گاهی خنده‌دار: آدم‌هایی که خیلی شبیه تابلو یک آگهی کنارشان هستند!

گاهی شباهت آدم‌ها به هم عجیب به نظر می‌رسند. حالا در نظر بگیرید که کاملا تصادفی اشخاصی در کنار تابلویی یا آگهی دیواری ایستاده باشند و چهره آنها به یکی از شخصیت‌های تابلو یا آگهی شباعت زیادی داشته باشد یا اصلا فرد افزونه‌ای برای مفهوم تبلیغ…

نمونه‌هایی از تغییر دکوراسیون‌های زیبا و اقتصادی

بعضی از تغییر دکوراسیون‌ها بسیار زمان‌بر و پرهزینه هستند، اما برخی هم بسیار اقتصادی و مختصیر و مفید هستند، با این همه تغییر زیادی در روحیه ما و زیبایی خانه‌مان ایجاد می‌کنند.این تغییر دکوراسیون‌ها ممکن است برایتان جالب باشند:…

جوزف ساموئل: مردی که نمی‌توانست به دار آویخته شود!

جوزف ساموئل یک جنایتکار بزرگ بود نبود، فقط از منازل سرقت می‌کرد. در وهله اول،هیچ چیز قابل توجهی دیگری در مورد زندگی او جالب نبود. با این حال، وقتی قرار شد او را اعدام کنند، همه چیز عجیب و غریب شد.جوزف ساموئل در سن چهارده سالگی در سال…

کسانی که توهم خاص و عجیبی دارند: ما از ستاره‌های دیگر آمده‌ایم و فرازمینی هستیم! پدیده Starseed

ممکن است خیلی احمقانه به نظر برسد. اما افرادی هستند که معتقدند از سایر سیارات به زمین آمده‌اند تا به شفای سیاره زمین کمک کنند و بشریت را به «عصر طلایی» هدایت کنند و به دوره‌ای از خوشبختی، شکوفایی و موفقیت برسانند!جستجوی اینترنتی این…

عکس‌های پراکنده جالب که دقایقی شما را سرگرم خواهند کرد

این ساعت آفتابی زمان را به صورت دیجیتالی نشان می‌دهدکریم عبدالجبار و مربی جان وودن : هرگز فراموش نکنید که چه کسی به شما کمک کرده و باعث پیشرفت شما شده.فقط به دقت نگاه کنیدآتش نشانان آمریکایی در حال خاموش کردن آتش در…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / کلینیک زیبایی دکتر محمد خادمی /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /
13 نظرات
  1. Omid می گوید

    خیلی جالب بود ممنون!

  2. خدادادی می گوید

    بسیار سودمند بود. مرسی. پس لطف کنید برای فیسبوک هم یک دکمه اشتراک در پایین مطالبتان بگذارید.

  3. آرمین می گوید

    ممنون بابت مطلب

  4. رامین می گوید

    بسیار عالی بود فوق العاده

  5. پیام پژوهان می گوید

    هیچ کدومو نخوندم جز اون عکس کودک و پلیسه . خیلی بیش از حد معنی داشت !

  6. سیب پزشکی می گوید

    بسیار عالی بود. جزوه ده فرمان هم جالبه. مثلا اگه به فارسی ترجمه بشه میتونه جزوه تاثیرگذاری از آب دربیاد

  7. مهرآذر می گوید

    درود بر شما
    واقعا یه فرصت طلبی عالی بوده و عکسی سرشار از پیام.
    شما هم خوب نوشتید از اینکه در لحظه پلیس و بچه در اون راهپیمایی چه حسی از این رویداد داشتن، سپاسگذار

  8. فرزاد می گوید

    بسیار عالی. به همین مصداق در بسیاری از موارد هم رفتار متقابل زندانی و مامور داستان های شنیدنی و تاثیرگذاری رو رقم زده.

  9. شهین می گوید

    این پست تون خیلی عالی بود. عالی و همین طور به دور از دنیای گجت ها و app ها. ممنون
    سبز باشید و ماندگار

  10. عطیه می گوید

    سلام عالی بود
    خیلی بعد از دیدن این عکس و خوندن مطلبتون احساس خوبی داشتم
    ممنون

  11. طراحی داخلی مغازه می گوید

    بسیار عالی بود فوق العاده

  12. علی می گوید

    سلام
    مطلب اخیرتان که به اینجا لینک داده بود باعث شد تا شاید دوباره این مطلب را بخوانم.
    نخست اینکه، یکی از نکات مثبت یک پزشک پرداختن به موضوعاتی چنین انسانی و عمیق است. انشالله سلامت و سربلند باشید.

    اولین تفسیری که از عکس به نظرم رسید، بیشتر معطوف به کودک بود. انعکاس چهره کودک در سپر شیشه ای پلیس سیاه پوست میتواند آینه ای باشد استعاری که واقعیت برابری انسانها را فارغ از نژاد و ملیتشان، فراروی او نهاده است. گویی کودک مجالی یافته تا واقعیت خود را در این آینه مشاهده کند.

  13. دکتر بهزاد می گوید

    عالی بیست

    ممنون

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.