فیلم لینکلن – معرفی و نقد و تحلیل – Lincoln (2012)
فرانک مجیدی: فیلم «لینکلن»، تازهترین اثر اکرانشدهی کارگردان و تهیهکنندهی معروف و پرکار سینما، «استیون اسپیلبرگ» است. فیلمی که با 12 نامزدی در هشتاد و پنجمین دورهی اسکار، از مورد توجهترین آثار سینمایی تازهی این روزهاست.
داستان فیلم، از ماجرای آشنای آمریکا در سالهای جنگ داخلی، ریاستجمهوری آبراهام لینکلن (دنیل دیلوییس) و فراز و نشیب تصویب اصلاحیهی سیزدهم اعلامیهی منع بردهداری در کنگره میگوید.
سال گذشته، اسپیلبرگ با فیلم «اسب جنگی»، که در 6 رشته نامزد دریافت جوایز اسکار بود، در دورهی هشتاد و چهارم حضور یافت. فیلمی که بهرغم نمرهی قابلقبول در imdb و این تعداد نامزدی، بهزعم من بسیار معمولی بود و لحظات دراماتیک آن، بهقدر کافی بیننده را تحتتأثیر قرار نمیداد. امسال اما، اسپیلبرگ به سراغ یکی از نمادینترین شخصیتهای تاریخ رفتهاست. پروژهای که دغدغهی 12 سالهی اسپیلبرگ بود و از روی کتاب «تیم رقبا: نبوغ سیاسی آبرهام لینکلن» بهقلم «دوریس کِرنز گودوین» و با فیلمنامهنویسی «تونی کوشنر» -فیلمنامهنویس «مونیخ»- ساختهشد. ساخت فیلمهای تاریخی، با روایت معروفی که همگان از کلیّت ماجرا اطلاع دارند، ابداً کار سادهای نیست. این احتمال وجود دارد که بهدلیل همین آگاهی عمومی، اثر با اقبال کافی مواجه نشود و هیجانی برای دیدن روایت بهوجود نیاید، و حتی بدتر از آن، بیننده احساس کند که کاراکترها با کاراکترهای حقیقی قرابتی ندارند و همان میل حداقلی برای یادبود ماجرا، از بین برود.
برداشت سینمایی اسپیلبرگ، با توجه به زمانهای که دوربین او به تصویر میکشد -1865-، وجوه قابلاحترام زیادی دارد. طراحی گریم، صحنه و لباس در این فیلم بینقص است. «جان ویلیامز» میتوانسته بهخوبی شخصیتها و احساسات موجود در صحنهها را بهزبان موسیقی بیان کند. نقشهای جانبی خوبی مانند تادئوس استیونز (تامی لی جونز)، مری تاد لینکلن –همسر لینکلن- (سالی فیلد) و ویلیام سیوارد (دیوید استراثایرن) دارد. سخنرانیهای تأثیرگذاری از لینکلن در فیلم گنجانده شده و عقیدهی او دربارهی آزادی و دموکراسی، بهخوبی به بیننده تفهیم میشود. اینکه اسپسلبرگ، برههی تاریخی محدودی را برای تعریف داستان انتخاب کرده، یک امتیاز محسوب میشود. سال گذشته نیز، فیلم سیاسی «بانوی آهنین» به شخصیت تأثیرگذار «مارگارت تاچر» پرداخته بود که بانو «مریل استریپ»، برای ایفای نقش اصلی، سومین جایزهی اسکار خود را بهدست آورد. اما این فیلم از آنجا که نوجوانی تا زمان حال تاچر را بریدهبریده و بسیار هول و شالخته به نمایش میگذاشت، نمیتوانست مخاطب را به لذت دیدن یک فیلم سینمایی برساند و صرفاً او را غرق در تحسین استریپ، برای بازی استادانهاش می کرد.
وجوه قابل انتقاد اما، در فیلم لینکلن کم نیست. مهمترینشان، آنکه لینکلن صرفاً در صحنههایی بسیار معدود به خودِ جنگ داخلی میپردازد. یکی سکانس ابتدایی که اتفاقاً میان گل و لای، باران و خون، بسیار خوب درآمده و این از کارگردان «نجات سرباز رایان» بعید هم نبود، یکی صحنهای که رابرت به چشم «ضایعات» جنگ را میبیند و منقلب میشود و دیگر سرکشی پایانی لینکلن به جبههها و دیدن انبوهی از جنازهها. در باقی فیلم، بازیگران حین دیالوگها صرفاً به اطلاع بیننده میرسانند که اوضاع جنگ خوب پیش نمیرود. بیننده عملاً بحران و اضطراب ناشی از خونبار بودن اوضاع را حس نمیکند و ماجرا برایش، مثل اخبار اوضاع وخیم جنگی در قارهای دور به نظر میآید. برخی از کاراکترها، بسیار بیبُعد و معنا هستند. مثلاً به هیچوجه نمیتوانم پسر ارشد لینکلن، رابرت (جوزف گوردن لیوئیت)، را درک کنم. این مخصوصاً زمانی ناراحتکننده است که لیوئیت نقشهای خوبی را در سایر فیلمهای سالهای اخیر بر عهده گرفتهاست. سعی میشود با نشان دادن روابط خانوادگی، بیننده به لایههای شخصی زندگی «لینکلن» نزدیک شود. اما اینهمه، مثل رفعتکلیف شدهاست. نه روابط پدر و پسری لینکلن با رابرت، و نه رابطهاش با همسرش شبیه «خانواده بودن» شدهاست. مثل این است که دوربین اسپیلبرگ هرگز نمیخواهد کاراکتر لینکلن را از قاب پر دبدبهی «آقای رئیسجمهور» خارج کند. او بهجای یک همسر و یک پدر، «آقای رئیسجمهور» میماند و این شخصیت، تنها در سکانس مشاجرهی شدیدش با مری –که لینکلن اغلب «مالی» میخواندش- شکسته میشود. اتفاقاً این سکانس یکی از بهترین سکانسهای فیلم است و بیننده را جذب خود میکند. اینکه به عمد، صحنهی ترور رئیسجمهور نشان داده نمیشود و هیچ سخنی از قاتل او به میان نمیآید، مانند رها کردن داستان در نقطهی اوجش بود.
اسپیلبرگ از ابتدا برای این فیلم، دنیل دیلوییس را در نقش اصلی در نظر گرفتهبود. اما بعداً نام «لیام نیسن» که پیشتر برای فیلم «فهرست شیندلر» با هم همکاری داشتند، مطرح شد. نیسن به آن جهت که احساس میکرد برای این نقش مسن است، نقش را نپذیرفت. اسپیلبرگ هم از ابتدا گفته بود اگر دیلوییس نقش را نپذیرد، فیلم را نخواهد ساخت. دیلوییس نامهای به اسپیلبرگ مینویسد و محترمانه نقش را رد میکند، اما «لئوناردو دیکاپریو» او را راضی میکند تا نقش را بپذیرد. بدینترتیب، دیلوییس 55 ساله نقش لینکلن 56 ساله را میپذیرد. هرچه که کارگردان مشتاق همکاری با دیلوییس بود، در انتخاب «سالی فیلد» تردید داشت. فیلد برای این نقش، بسیار مسن محسوب میشد. او از دیلوییس 10 سال و از شخصیت واقعی مری تاد لینکلن، 20 سال مسنتر بود. فیلد میگوید: «از اسپیلبرگ خواهش کردم تا نقش را برای من در نظر گیرد، و دنیل آنقدر عزیز است که از ایرلند پرواز کرد تا برای تست حاضر شود. همواره او را بهخاطر این محبتش دوست خواهم داشت.» فیلد برای این نقش، 25 پاوند وزن اضافه کرد. فیلمبرداری، 3.5 ماه بهطول انجامید و در این مدت، اسپیلبرگ سر صحنه، دیلوییس را «آقای رئیسجمهور» و فیلد را «خانم لینکلن» با «مالی» صدا میزد. گفته شده، کوشنر برای نوشتن فیلمنامه، شش سال وقت صرف کرد. در سکانس رأیگیری برای اصلاحیه، نام اغلب کسانی که به طرح رأی منفی دادند، بهخاطر حفظ آبروی نوادگانشان تغییر دادهشد.
لینکلن، رئیسجمهوری از حزب جمهوری خواه بود. تا پیش از دیدن فیلم، برایم عجیب بود که با توجه به آرا و عقایدش و احترام فراوان به دموکراسی، از حزب دموکرات نیست. با آنچه که در فیلم به نمایش در میآید، تعاریف این احزاب، چیزی کاملاً برعکس با تعاریف امروزیشان است. دموکراتهای فیلم، عموماً یا ضعیفالنفس هستند و بهراحتی از موضع خود عقبنشینی میکنند، یا بهشدت خشکمغز و دیکتاتورمآب هستند. اما فیلم حقیقتی را نمایش میدهد، برای رسیدن به حدنصاب 3/2 آرا، رأی برخی از نمایندگان دموکرات «خریده» شد. اینجا برای کسی که دموکراسی آرمانی و ایمان راسخ لینکلن به اصل دموکراسی و خواستهی مردم را میبیند، تردیدی ایجاد میشود. آیا این اخلاقی است که برای رسیدن به آزادی بزرگتر، ازادی یک نژاد، آزادی انتخابات و آرای گروهی نادیده گرفته شود؟ آیا این خود نقض ابتداییترین حروف الفبای آزادی عقیده و دموکراسی نیست؟ چندی قبل، میخواستم این مطلب را بنویسم، اما بهخاطر این تردید و پرسش دست نگاه داشتم. تردیدم را در پلاس نوشتم، یکی از کامنتها برایم جالب بود. دوستی نوشتهبود اگر لازمهی رسیدن به یکی از آزادیها، نقض آزادی دیگر است، پس یکی از آنها آزادی نیست. دموکراتها، به دلیل اختلافات سیاسی و حتی داستانهایی که دربارهی «قرارداد لینکلن با شیطان» سرودهبودند، برخلاف نامی که داعیهی آن را داشتند، با آزادی بردگان موافق نبودند. سخنرانی «فرناندو وود» که در فیلم هم دیده میشود و لینکلن را «پادشاه لینکلن آفریقایی» و «سزار» میخواند، تکلیف آنان را تا حدود زیادی مشخص میکند. سیاستمداران آن دوران، گرچه به اصلاحیه رإی دادند، اما به برابری نژادی باور نداشتند. نه به برابری نژادی، که به حق رأی سیاهپوستان و زنان. آزادی در رواج دیکتاتوری، سکوت و مصالحه با دیکتاتور، عین بیاحترامی به معنای آزادی است. گمان میکنم، این چیزی است که لینکلن را راضی به «خریدن رأی دموکراتها» کرد.
آنچه از کاراکتر لینکلن در فیلم نمایانده میشود، سیاستمداری بهشدت معتقد به قدرت مردم، با مردم و برای مردم است. سیاستمداری که آنچنان به حق و عدالت باورمند است، که گرچه «قهرمان زمانهی خویش» است، اما با وجود تنگنظری و کوتهفکریهای سیاستمداران زمانهی خود، «مرد زمانهی خویش» نیست. جامعهای که سیاستمداری مانند لینکلن را دارد، باید طبع و اندیشهای بلند یابد تا به مفهوم آرمانی آزادی مورد نظر او برسد. لینکلن، شدیداً تنها و خسته است. او از جنگیدن خسته است و تا مغز استخوان، این خستگی ابدی در او نفوذ کردهاست، اما همچنان آرام و خمیده و با لبخندی محجوب پیش میرود. پیش میرود تا به سرنوشت محتوم تمام سیاستمداران پاکی برسد که سیاست، تحمل پاکیشان را نداشت –شاید تنها سیاستمدار رسته از این دسته، ماندلا باشد.-
با تمام این اوصاف، فیلم «لینکلن» هم میتوانست مانند «اسب جنگی»، فیلمی کاملاً عادی باشد، جز آنکه عنصری در فیلم هست که اقلاً حضور او عادی نیست. از دید من یک شاهکار تمامعیار در بازیگری است. دنیل دیلوییس! دیلوییس پیش از این فیلم در «نُه» اثر موزیکال «راب مارشال» ایفای نقش کرد که یک شکست هنری بود. اما این فیلم نقطهی اوجی است که تمام هنر بازیگریاش را در آن به نمایش گذاشتهاست. هر لحظهی حضور دیلوییس، مانند این است که خود لینکلن از مرز زمان بعید 148 ساله گذشته و روی پردهی سینما آمده. طرز راه رفتن لنگلنگان او، با خستگی ایستادن و نشستن و نگاه کردنش، شوخطبعی و نرمشش در برابر دوستان و مراجعین، غم و خستگی عمیق و کار کردن بینظیر روی جنس صدا، در کنار استعداد ذاتی او، کمک کرده که یک لینکلن عزیز و دوستداشتنی را شاهد باشیم. استراثایرن و «هال هالبروک» هم که در فیلم حضور دارند، هر یک در تئاتر و مینیسریالی نقش لینکلن را بر عهده داشتهاند، ستارهای مانند «گریگوری پک» هم این نقش را ایفا کرده، اما لینکلنِ دیلوییس، چیز دیگری است؛ کلاسی جدا در نحوهی درک بازیگر از شخصیت و ارائهاش دارد. خود دیلوییس دربارهی بازیاش در نقش لینکلن میگوید: « هیچگاه این میزان عشق را نسبت به انسانی که هرگز با او ملاقاتی نداشتم، حس نکردهام. و فکر میکنم احتمالاً این به دلیل تأثیری است که لینکلن روی اغلب افرادی که برای کشف کردنش زمان میگذارند، مینهد… آرزو داشتم که او همیشه با من میماند.» دیلوییس که پیشتر دو اسکار برای «پای چپ من» و «خون به پا خواهد شد» دریافت کرده، برای بازی بینظیرش تمام جوایز مهم در رشتهی بهترین بازیگر مرد را بهخاطر این فیلم به خود اختصاص داده و نه شانس بزرگ گرفتن اسکار این دوره، که مسلماً برندهی مجسمهی طلایی این دوره است.
148 سال، پس از رنجهای لینکلن در راه الغای قانون بردهداری، سالها پس از «مارتین لوترکینگ» و «مالکوم ایکس»، در کنار مرد دوستداشتنی و بزرگی مانند «نلسون ماندلا»، دنیا به حقانیت نگاه لینکلن دربارهی حق آزادی سیاهپوستان پی برده و نگاه نژادپرستانه، باعث شرم و نفرت است. 148 سال بعد، یک سیاهپوست رئیسجمهور آمریکا است. دیگر به گونه و پشت سیاهپوستان داغ اربابان مزارع پنبه نیست، دیگر کسی حق ندارد آنها را برای رنگ پوستشان مورد تمسخر قرار دهد. نه اینکه اینها نباشد و به تمامی از بین رفتهباشند، اما قاطبهی افکار عمومی آموختهاند که این برتراندیشی بیهوده را محکوم نمایند. اینهمه، مدیون کسی است که اولین قدم را برای پیمودن راهِ این سفرِ طولانی نهاد؛ آبراهام لینکلن! کسی که «ایدهی دموکراسی را، آنگونه که واقعاً هست نجات داد»، دموکراتترین جمهوریخواهی که میشود به احترامش همهعمر، تمامقد ایستاد!
“اگر لازمهی رسیدن به یکی از آزادیها، نقض آزادی دیگر است، پس یکی از آنها آزادی نیست.”
“آبراهام لینکلن! […] دموکراتترین جمهوریخواهی که میشود به احترامش همهعمر، تمامقد ایستاد!”
به ایشون پیامبر عصر جدید گفته میشود.
ممنون خانوم مجیدی مثل همیشه عالی بود ، واقعا بازی دیلوییس در این فیلم ستودنی بود …
البته اگر اشتباه نکنم. اولین نفر اون عضو کنگره بود که مصوبه رو برد خونه. تو فیلم گفت که من 30 (یا 50) ساله برای این تلاش کردم.
قبل از اینکه حرفمو شروع کنم باید بگم من خودم رو یه کانسروتیو میدونم نه یک جمهوری خواه هرچند که طبیعتا خیلی از عقاید و نظر هام شبیه جمهوری خواه هاست، در نتیجه ممکنه به دلیل خستگی از حماقت لیبرال ها و دموکرات ها تا حدی نسبت به واقعیت امر کور شده باشم…
اول اینکه دموکرات ها به همون اندازه عقل دارن که میانگین مردم دارند(که باید هم همینطور باشه چون هدف دموکراسی همینه)، بذارین یه مثال ساده برای نشون دادن ضعف دموکراسی براتون بزنم
فرض کنید یه نفری بره توی یه مسجد و یه کافی شاپ نسبتا گرون در مورد اینکه حجاب خوبه یا بده رای گیری کنه، مسلما نتیجه آراء باهم تفاوت های اساسی دارن، حالا اینکه کدوم یکی از این 2تا نتیجه درست هستن رو دموکراسی نمیتونه تایین کنه… ممکنه بگین اگه در سطح یه کشور رای گیری بشه اون موقع مشکل حل میشه (که واقعا هم مبشه… و درواقع حدف دموکراسی هم همینه: رای بیشتر نتیجه ی درست تر)حالا اگه بیایم در مورد دین همین کار رو بکنیم منتها در سطح جهانی چه نتایجی میگیرم؟ همه میدونیم که در اون شرایط مسیحیت باید دین بقیه بشه چون الان از بقیه بیشتر پیرو داره، یا حد اقل باید دین تمام دموکرات ها باشه نه؟ من دوست دارم اینجا یه نتیجه ی خیلی کوتاه بگیرم: هر کس که میگه دموکراته ولی مسیحی نیست در واقع اصلا دموکرات نیست…
این یه مثال در مورد جایی بود که دموکرات ها دچار تناقض میشن، توی نظر بعدیم(اگه این یکی تایید بشه میخوام در مورد جایی که دموکراسی دچار اشتباهات بزرگ میشه حرف بزنم)
جناب Ara، از اون حرفا زدید.
دموکراسی یعنی حکومت اکثریت با رعایت حقوق اقلیت ها; نه انکار اقلیت ها. چیزی که شکا گفتید “ذیکتاتوری اکثریت” نامیده میشه، نه دموکراسی.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C
دموکراسی ایراداتی داره، اما با توجه به اینکه قرار داشتن قدرت در دست تعداد محدودی نخبه ( حتی نخبه واقعی) خطرناک هست، انتخاب امنتری هست.
دموکراسی یعنی جکومت اقلیت بر اکثریت!
خوب که نگاه کنیم می بینیم به هر حال دولتی وجود دارد که نهایتا بر ملتی حکومت می کند. گاه این دولت مورد قبول اکثریت است گاه مورد قبول اقلیت.
بد آنکه مورد اقلیت باشد.
هیچ ایدئولوژی ای بدون ایراد و تماما قابل قبول نیست.
خیلی فیلم مهشری بود بی نظیر
در اوائل قرن بیستم، حدود سالهای بین جنگ جهانی اول و دوم گروه هواداران سیاسی دموکرات ها و جمهوری خواه ها عوض شد، طرفداران جمهوری خواها شدن سفید پوست های مناطق غیر شهری و طرفدارای دموکرات ها شدن بیشتر تحصیل کرده ها،چپ ها و اقلیت های شهری، و به طبع این تغییر مواضع احزاب هم تغییر کرد، از دوره روزولت بود که دیگه دموکرات ها به لیبرال بودن و سیاست های اقتصادی پیشرو معروف شدن، اصلا می گن که انتخاب اوباما سیاهپوست به عنوان کاندید دموکرات ها یه جور تلاش برای پاک کردن ننگ قدیمی هم بود، گرچه الان شاید بشه گفت لینکلن بین دموکرات ها محبوبتر از جمهوری خواه هاست و یکی از انجیلهایی که اوباما بهش سوگند یاد کرد، انجیل لینکلن بود
ممنون.
وقتی که در گلدن گلوب امسال، بیل کلینتون روی صحنه حاضر شد، حاضرین شگفت زده شدند و تشویق بیامانی انجام دادند. تو این فکرم که چند سال بعد، اگر رئیس جمهور فعلی ما، در یک جشنواره سینمایی حضور پیدا کند، سینماگران ما چه خواهند کرد؟!
من میدونم شما نظرم را نشان نمیدید اما انقدر عاشقانه از امریکا حرف نزنید باید تمام قد برای مردی ایستاد که 1400 سال پیش به دستان دخترش بوسه زد وقتی دختران را زنده به گور میکردند وقتی یک سیاه پوست را موذن خودکرد که به سیاه پوستها هیچ اهمیت نمیدادند
ما نظراتی که به خوانندگان یا هر نژاد، تفکر و دینی توهین نکند، تأیید نکند منتشر میکنیم. این را به این خاطر میگویم که اخیراً کامنتهایی در گونهی «نظر من که تأیید نمیشه، اما…» زیاد شده و شاید برخی این را راهی برای تأیید نظراتشان میدانند.
در ضمن، من عاشقانگیای در این متن نسبت به آمریکا نمیبینم. بیایید کمی دید خود را وسعت دهیم. احترام گذاشتن به بزرگان هر دینی، دلیلی بر این نیست که آدمهای معاصر و بزرگ و تأثیرگذار بر تاریخ را مورد احترام قرار ندهیم. بالعکس ماجرا هم صادق است. من برای تمام افرادی که فکر بشریت را قدمی پپیشتر میبرند، احترام قائلم و برای تمام این افراد احترام قائلم. کاش دوستان هم برای تمام این افراد جایی در دل و ذهنشان داشته باشند.
ای بابا!
رها کنید این مردم متعصب را!
عده ای می پندارند که دیگران (خارج از این مرزها…!!) ایمان ندارند، مذهب ندارند، اعتقاد ندارند، انسانیت را نمی دانند!
دیگر بحث با اینها خسته کننده شده.
به قول دکتر علی شریعتی:
” دریغا! که حماقت هم موهبتی است خدادادی؛ چرا که یک انسان می تواند که خود را بکشد اما نمی تواند که نفهمد!”.
“”سیاستمداری بهشدت معتقد به قدرت مردم، با مردم و برای مردم است””
قسمتی از دیالوگ های فیلم!
لینکلن در صحنه ای از فیلم، پس از گفتگو با یک سرباز جوان درباره اقلیدس، متن تلگراف را عوض میکند. او می گوید:
“It is self-evident that things that are equal to the same thing are equal to each other.”
(مفاهیم بدیهی اقلیدس- مفهوم اول: دو مقدار مساوی بامقدار سوم با هم مساوی اند.)
در صحنه دیگر که مخالفین در پارلمان تلاش می کنند با دستاویز مذاکره با دشمن، لینکلن را خلع سلاح کنند، یادداشتی به مجلس میفرستد که خنثی کننده این توطئه است.
فیلم با تمرکز روی دیالوگهای رئیس جمهور توانسته نظر بیننده را تا اندازه ای به نقش کلیدی لینکلن در تاریخ آمریکا معطوف کند. لینکلن در چهل سالگی منطق اقلیدس را فرا گرفت و گفته می شود همیشه یک کپی از “اصول” را همراه داشت. شاید با استفاده از همین منطق بود که لینکلن توانست بین جبهه های سیاسی که با هم در تضادّ آشکار بودند، پل بزند.
لینکلن مرد بن بست های دیپلماتیک بود. او معتقد بود یک سیاستمدار، باید مانند یک ریاضیدان به دنبال وجوه مشترک باشد. بدین ترتیب دو هدف سیاسی ناممکن، دست یافتنی شدند و دو رؤیا مبدّل به مفاهیم بدیهی گشتند: پایان جنگ داخلی و الغاء برده داری.
منبع: http://www.huffingtonpost.com/ravi-chaudhary/steven-spielbergs-lincoln_b_2155859.html
نکته دیگر درباره فیلم، نحوه استفاده کارگردان از “فلاش بک” در ابتدا و انتهای داستان است. این تمهید سینمایی حال و گذشته را با یکدیگر پیوند می دهد و این پیوند در بر گیرنده دو مفهوم است: خاطره و تاریخ. مثلاً تصور کنید فیلم با خبر ترور رئیس جمهور آغاز شود و بلافاصله صحنه اتاق خواب و حضار نگران، واکنش خانواده و به تدریج فلاش بک به گذشته و اتفاقاتی که منتهی به الغاء برده داری، پایان جنگ و مرگ لینکلن می شوند.
اما در عوض می بینیم فلاش بک در “لینکلن” کاربرد متفاوتی پیدا کرده است: در ابتدای فیلم برای القای حال و هوای میدان جنگ به صورت نقل خاطره توسط سرباز سیاهپوست، تا قضاوت بیننده درباره وقایع فیلم را تحت تأثیر قرار دهد و در انتهای فیلم، هنگامی که کارگردان برای اینکه بیننده با شوک مرگ لینکلن سینما را ترک نکند، به سخنرانی شورانگیز مراسم دومین افتتاحیه او بازمیگردد.
منبع: تعریف و نگره فلاش بک؛ مورین توریم؛ شهرام نجاریان؛ فرهنگ و هنر؛ فارابی؛ بهار 77؛ شماره 28؛ صفحه 82 تا 97
شاید چیزی که بیشتر از همه باعث شد این فیلم فیلمی به شباهت اسب جنگی نباشد نظم و دقت در لوکیشن بود
در جای جای فیلم شما نظم و دقت و در بازیگرا و لوکیشن میبینید ، نظمی که بیننده رو متاثر کند
شما بازی دیلوییس را در نظر بگیرید ، نحوه ایستادن ، تفکر ، طرز بیان جملات و … اون لحظه ای که برای فرستادن تلگراف رفته بود و با دو جوان هم کلام شد را به خاطر بیاورید
یا زمانی که با همسر خودش به سختی مشاجره کرد که باعث غافلگیری بیننده ای که تا به الان لینکونی آروم دیده بود ، شد
فیلم خوبی بود ، انتقاداتتون بسیار به جا بود
درباره نشان ندادن صحنه ترور من فقط این به ذهنم اومد شاید کار ترور رو خیلی کوچتر از اون میدونسته که حتی به شخصش اشاره کنه
و در آخرم در مورد آزادی و دموکراسی که صحبتش و کردید
ازادی به نظر من معنی مطلق و واقعی نداره و به طور کامل شما نمیتونید آزادی رو بیان کنید و براش قاعده و چارچوب درست کنید
اگر قاعده براش درست می کردید لینکون به مشکل بر میخورد ، طبق قاعده نباید رای خریداری می شد ، به نظر من به هیچ عنوان نمیتونیم معنی دقیقی از آزادی بیان کنیم
و در مورد دیدگاه یکی از دوستان که یه جوراییم بهم برخورد که با اون دید به این نوشته نگاه کردند ، خب در دنیا آدم های خوب زیاد هستند نوشتن از اونا توهین و یا فراموش کردن شخص دیگری نیست !
و در آخرم خدا قوت خانم مجیدی
هر متنی هر اثر هنری که انسان بودن و انسان ماندن را به مخاطبش القا کند و نه ادم بودن را بی شک اثری قابل تامل خواهد فارغ از تمام دسته بندی های ملی مذهبی قومی نژادی و…اصل ورود هنر بر محور ارزش های انسانی به زندگیست