شبکههای اجتماعی و آینده نژاد بشر: سناریوی محو تکاملی در مقابل سناریوی گایا

مقدمه: در این نوشته نویسنده همکارم در یک پزشک -احمد شریفپور- نظرات یک پژوهشگر به نام سوزان گرینفیلد را بازتاب داده است.
این نوشته همسو با سایر نوشتههایی است که پیش از این در یک پزشک خوانده بودید و در واقع مطلبی است آیندهنگرانه که رابطه انسان، اینترنت و شبکههای اجتماعی را بررسی میکند و هشدار میدهد که این رابطه ممکن است آنقدر تنگاتنگ شود که فردیت ما را از بین ببرد.
به تازگی مطلبی نوشته بودم، که در ان خطر دلمشغولی زیاد با شبکههای اجتماعی را توضیح داده بودم: ما: کاربران شبکههای اجتماعی یا کارگران آنها؟
در پست دیگری تشریح کرده بودم که خطر از بین رفتن فردیت چیست و خرد جمعی و دموکراسی سایبری چه تفاوتی با حل شدن فردیت ما در جمع دارد: دنیای وحشتناکی که در آن الگوریتمها برایمان دست به انتخاب میزنند، تصمیم میگیرند و هنر و سرگرمی میآفرینند!
اما در این نوشته ما با نظر خانم گرینفیلد آشنا میشویم، محققی که وقتی لانچر فیسبوک را دید، متوجه خطرات بلندمدت چنین روندی شد.
البته هیچ خطر بالقوه کوتاهمدتی در راه نیست و کسی با نصب این لانچر یا یکی دو ساعت کار روزانه در شبکههای اجتماعی، زندگیاش از این رو به رو نمیشود، این مطالب در شرایط حاضر نامحسوس هستند و شاید در کشور ما چنان که افتد ودانی بسیار نامحسوستر!
اما شما یک جامعه همیشه متصل به اینترنت را با ابزارهای هوشمند پوشیدنی مثل عینک گوگل تصور کنید و این را در کنار نسلهای بعدی شبکههای اجتماعی بگذارید که به مراتب سرگرمکنندهتر و مجابکنندهتر خواهند بود.
برای چنین جامعهای دو سناریو قابل پیشبینی است، یکی همین ایده سناریوی بدبینانه است، همان چیزی که در مینیسریال Black Mirror قابل مشاهده است و در آن با از بین رفتن فردیت و ذوب شدن فردیت در جامعه، هیچ ایده و هنر و نگاه متفاوتی مجال خودنمایی پیدا نمیکند.
پس نخست با بیانی دیگر و از زبان خانم گرینفیلد با این سناریویی بدبینامه آشنا میشویم تا در انتهای پست من سناریوی پیشنهادی بعدی را به شما معرفی کنم!
فیسبوک بیشتر و بیشتر وارد زندگی ما میشود و بیشتر ما نمیتوانیم از تیررس آسیبها یا حداقل تاثیرات آن دور بمانیم. کوچکترین تاثیر آن شاید دامن زدن به وسواس دائمی ما برای سرکشی در زندگی دیگران و ثبت لحظه لحظه زندگی خودمان است! عرضه تلفن فیسبوک یا تصمیمی که دستاندرکاران این سایت برای تسخیر گوشیهای اندروید گرفتهاند، انجام هر دوی این کارها را برای ما سادهتر میکند. اوضاع به گونهای است که فیسبوک انگار به یکی از ملزومات زندگی تبدیل شده است.
بارونس سوزان گرینفیلد یک محقق ارشد و استاد فارماکولوژی دانشگاه آکسفورد است. او یک نوروساینتیست (عصبشناس) است و در این مطلب نگرانیهایش را در باب رواج شدید فیسبوک مطرح کرده است.
سونامی اطلاعات شخصی که اکنون در مراکز داده فیسبوک جاری شده است، نگرانیهای خاص خود را بر میانگیزد. من به عنوان یک عصبشناس نگران تاثیراتی هستم که چنین پیشرفتهاییبرای ما انسانها در بر دارد.
دلیل برتری انسانها نسبت به سایر گونههای حیات و تبدیل شدن آنها به نژاد غالب در کره زمین تنها مدیون عملکرد پیچیده و عجیب وغریت مغز ما است. این برتری در مقایسه با سایر گونههای حیات بیش از هر چیز خود را در توانایی تطبیق با شرایط محیط نشان میدهد، فرایندی که به آن «پلاستیسیتی» مینامند. به این ترتیب و اگر مغز انسان با محیطی که در آن قرار دارد سازگار میشود، قرار گرفتن در محیطی مانند فیسبوک که در آن همیشه در انتظار کارها و نظرات دیگران هستیم، مغز ما را به فرمی جدید تحت تاثیر قرار خواهد داد. مغز انسان قرن بیستویکمی با نیازها و امکانات جدید و انقلابی که آن را به توفان دیجیتال تشبیه کردهاند، چگونه خواهد بود؟
از همین حالا نشانههایی از کمرنگ شدن اهمیت موضوعی به نام «حریم خصوصی» در اذهان نسل جوان جامعه به چشم میخورد. [در آمارهای ما] حدود 55 درصد نوجوانان اطلاعات شخصیشان را در اختیار افرادی که نمیشناسند قرار دادهاند. این اطلاعات شامل تصاویر و حتی توصیفات جسمی بوده است. در همین حال بیش از نیمی از آنها پیامهایی گروهی را برای مجموعهای از دوستان (!) که بیش از 500 نفر بودهاند ارسال کردهاند. و این کار را با اطلاع از این موضوع انجام دادهاند که هر یک از این 500 نفر میتواند آن را برای تمام شبکه دوستانش ارسال کند. چیزی که اکنون [از حفظ حریم شخصی] مهمتر انگاشته میشود، مشهور بودن است. بهای چنین بیپروایی و شهرتهای آنی، همانا از دست رفتن حریم خصوصی است. اما به چه دلیل ما که تا پیش از این حریم خصوصی را چون گنجی پاس میداشتیم، تا این حد به آن بیتوجه شدهایم؟
دلیل شاید این باشد که تا کنون حریم خصوصی روی دیگر سکه هویت ما بوده است. ما خودمان را به عنوان موجودیتهایی مستقل میدیدیم که گرچه همواره با دنیای بیرون در تماس بود، اما در عین حال از آن مجزا بود. ما با دنیای بیرون تعامل داشتیم، اما در زمانی که مایل بودیم و به شیوهای که اراده میکردیم. شما رازها، خاطرات و امیدهایی داشتید که هیچکس به صورت معمول به آنها دسترسی نداشت: یک زندگی خصوصی مجزا از زندگی حرفهای و جدا از هر دوی آنها زندگیهایی متفاوت که در دوستی با افراد مختلف و بسته به میزان اعتماد و صمیمیت با آنها تجربه میکردیم. علاوه بر همه اینها شما یک راوی درونی دارید، جریانی از پردازشهای فکری (جریان سیال ذهن) که حداقل تا کنون تنها متعلق به شما بود.
یکی دیگر از نتایج زندگی فیسبوکی چیزی است که ما آن را «سرهای چت» یا Chat Heads مینامیم. هرگاه کسی با موبایل شما تماس میگیرد، حبابی ظاهر میشود که متن پیام را همراه با تصویر طرف مقابل به شما نشان میدهد. این حبابهای مصور، بدون توجه به کاری که شما در حال انجام آن هستید، روی صفحه موبایلتان ظاهر میشوند و تماس تصویری دایمی و ثابتی را فراهم میکنند. اما اگر شما بیش از حد در «حال حاضر» غرق شوید، خود را وقف توجه به خواستهها و گاه برآوردن نیازهای دنیای بیرون کنید، حفظ و نگهداری این راوی درونی مشکلتر از پیش خواهد شد. ذهن به احتمال زیاد کودکانهتر، واکنشگر و متکی به افکار و رفتار دیگران باقی میماند.
هماکنون هم جوانان بیستوچند سالهای را میبینیم که هنوز در خانه زندگی میکنند، لباسهای کودکانه میپوشند و با بازیهای علمی تخیلی یا فانتزی سرگرم شدهاند که در دنیای سیاهوسفید آنها همه چیز خیر یا همه چیز شر است. برخی از آنها هم به صورت مداوم در تلاش برای جلب توجه دیگران در سایتهای شبکههای اجتماعی هستند.موجودیتی که فیسبوک از «شما» خلق میکند، شخصیتی که در مرحله بعدی تکیه زیادی به آخرین سیستمعاملها دارد، زمانی برای تفکر به خاطرات درونی یا بالغ شدن در اختیار ندارد و نمیتواند واکنشهای درونی را تجربه کند یا به مغزی بالغ و کامل تبدیل شود. اگر شما از هماکنون شخصیت خودتان را براساس لایکها و نظرات مثبت دیگران بسازید، مجبورید از نابودی حریم خصوصی نیز استقبال کنید تا به هویت جدیدی دست یابید و در آن رشد کنید که جمعگرا (Collective) و فرامتصل (Hyper-Connected) است.
شاید این به معنای نوعی از زندگی باشد که در آن هیجان گزارش دادن و دریافت گزارشها و خبرهای دیگران کاملا نفس «تجربه کردن» را به حاشیه براند. زندگی شما اکنون در تناقضی آشکار متشکل از لحظات منفصل آنلاین است، اما خود واقعی شما در دنیای آفلاین زندگی میکند! شادیهای لحظهای که تجربه خواهید کرد دیگر حاصل تجربه دست اول و خام زندگی نیست، بلکه تجربهای غیرمستقیم از واکنشها و تاییدهای دیگران است که آن هم با کمی تاخیر به دست شما میرسد.
اگر بنا است که ما در دنیایی زندگی کنیم که در آن تماس چهره به چهره (چون دیگر برای ما راحت نیست) به موضوعی حاشیهای تبدیل شود؛ در آن صورت چنین تناقضی با دنیای فیزیکی و سهبعدی ممکن است به تغییری اساسی در طبیعت روابط انسانی منجر شود. سرعت مورد نیاز برای نشان دادن واکنش و زمان اندک در دسترس، ممکن است به قیمت سطحی شدن کارها و واکنشهای نشان داده شده تمام شود.
نباید فراموش کنیم که تعامل میان مغز و محیط اطراف دیالوگی دوسویه است. نگاه ما به فناوری و نحوه استفاده ما از آن بسیار مهم است، اما از آن مهمتر تاثیری است که محیط ایجاد شده بوسیله فیسبوک یا نمونههای مشابه بر شکل و ساختار مغز ما دارد و از هر دوی آنها مهمتر نحوه نگاه ما به خودمان است.
منبع (+)
خب، سناریوی دیگر چیست؟!
سناریوی گایا
اسم سناریوی بعدی را من به سادگی گایا میگذارم، این چیزی است که اگر شما کتاب «ظاهرا» علمی-تخیلی بنیاد کهکشانی و زمین از ایزاک آسیموف را خوانده باشید، با آن آشنا هستید.
داستان از این قرار است که قهرمانان داستان به سیارهای به نام گایا میروند، در آنجا متوجه میشوند که مردم و زیستکره و همه موجودات و بیجانها در این سیاره در یک حالت تعادل و تعامل با همه هستند و شبیه یک پیکر واحد فکر میکنند و عمل میکنند. چیزی شبیه همان سیاره فیلم آواتار، منتها منسجمتر!
تا پیش از این همه تصور میکردند که آینده بشریت در گرو احیای یک امپراتوری فراگیر کهکشانی است، اما دیدن گایا آنها را به شک برد که نکند بشود نوع دیگری از تمدن را پایه نهاد و همه کهکشان را شبیه گایا کرد.
به تراویز-قهرمان اصلی جلد آخر مجموعه بنیاد- این امکان داده شد که بین دو آینده محتمل یکی زا برگزیند، تراویز، گایا یا کهکشان-شهر را انتخاب کرد، اما بسیار در تردید بود که انتخاب درستی کرده است یا نه. او دقیقا از این حل شدن فردیت انسانها میترسید. جدالهای کلامی او با بلیس در این کتاب نمایانگر تردید ذهنی خود آسیموف در مورد آینده تمدنها بشری است.
کلا اگر کتابهای آسیموف را مرور کنید، میبینید که او سه آینده را برای بشریت و نظامهای حاکم بر او پیشبینی کرده است:
– امپراتوریهایی که در آن یک فرد یا مجموعهای از خردمندان برای ما تصمیم میگیرند، امپراتوریهایی که در آن خبری از دموکراسی نیست.
– نظامهای دموکراتیک در کتابهای آسیموف خیلی کم مورد بحث قرار گرفتهاند و او همیشه به این نظامها و امکان برپایی واقعی آنها بدبین بوده است و اعتقاد داشته است که اگر هم برپا شوند پوستهای خواهند بود. بنابراین گرچه در کتاب «ستارگان همچون غبار» در آخر داستان سند دموکراسی پیدا شده روی زمین را راز بهروزی برای همه بشریت میداند، اما در کتابهای دیگر نگاه مشروحی به این امکان ندارد.
– آینده محتمل دیگر، آیندهای دیگری است که در آن فردیت انسان در کلیت ذوب شده باشد، چیزی که آسیموف اسمش را گایا گذاشته است، فرضیه گایا با آنچه که من در پی شرح آن هستم، تفاوتهایی دارد.
اما میشود تصور کرد که نسلهای بعدی شبکههای اجتماعی احیاگر عملی این امر باشند. وقتی شما به صورت نامحدود، از طریق وسایل پوشیدنی یا حتی تراشههای مغزی با همه در تماس آنی باشید و واکنشهای آنها را بدانید و با بازخورد گرفتن از آنها کارهایتان را پیش ببرید و زمانی که اصولا تصمیمات مهم در مورد کشورها با نظرسنجیهای آنی از مردم گرفته شود، ما پا به تمدن جدیدی میگذاریم.
از هماکنون نشانههای کم شدن فاصله ما و رایانههای و اینترنت به چشم میخورد، زمانی ما تنها با خطوط فرمان با رایانههای تماس میگرفتیم، بعد واسطه ارتباط رابطهای کاربری گرافیکی شدند و حالا به صورت لمسی و شنیداری (مثلا سیری) یا دیداری (مثلا کینکت) در تماس با رایانههای هستیم. در ادامه این روند، به احتمال زیاد با وسایل پوشیدنی رابطه ما و کامپیوترها و اینترنت تنگاتنگتر خواهد شد و شاید زمانی برسد که ذهنیات ما بیواسطه در ارتباط با شبکه جهانی اینترنت قرا بگیرند.
در چنین دنیایی ماهیت شبکههای اجتماعی، نسبت به زمان حاضر دگرگون خواهد شد، اگر حالا ساعتی در پلاس، فیسبوک، توییتر و اینستاگرام میروید و لایکی میزنید و عکس یا مطلبی به اشترام میگذارید، در آینده ذهنیات شما بیدرنگ امکان قرار گرفتن روی شبکههای اجتماعی را دارند.
در این تمدن فردیت رنگ میبازد، به جای حکومت خردمندان یا حکومت منتخبان خردمند، این همه هستند که برای همه تصمیم میگیرند.
شبکههای اجتماعی کنونی، در مقابل نسلهای بعدی شبکههای اجتماعی شاید به اسباببازیهای کودکانه بیشتر شبیه باشند!
آیا چنین مقدر شده است که ما در ادامه روند تکاملی، با واسطه اینترنت و شبکههای اجتماعی به گایا برسیم؟ یا اینکه نشاط، تخیل، خلاقیت و انگیزههای فردی در چنین تمدن گایایی آنقدر افت خواهد کرد که منجر به فروپاشی ما خواهد شد؟!
جالب بود… ممنون
برای من تا حدودی ثقیل است که درک کنم چرا فیسبوک فردیت را کم می کند به صورتی که جامعه ای را از دموکراسی به گایا ببرد. (البته من شخصا منتقد فیسبوک هستم، چون فعالیتهای جاری در فیسبوک بسیار سطحی است- در خارج کشور را نمی دانم). ولی نکته ای را نباید فراموش کرد که سرنوشت جوامع را نخبگان تعیین می کنند و رفتار نخبگان با این روندی که این روزها در فیسبوک می بینیم متفاوت است.
واقعاً نمیدونم چی بگم. این پست تمام تصور و نگرانی من بود که نمیتونستم بیان کنم. و شما واقعاً این رو عالی نوشتید!
در سال 1952 هنگامیکه آلبرت شوایتزر برای دریافت جایزه صلح نوبل به اسلو رفت خطاب به مردم جهان اظهار داشت : باید جرات رویارویی با وضع حاضر را داشته باشیم…انسان ابر مرد شده است ولی این ابر مرد نیروی ابرانسانی پیدا کرده به خرد ابر انسانی دست نیافته است.
ماجرا اینجاست اقلیت همیشه حتی برای لحظه ای زحمت فکر کردن به اینجور مسائل رو به خودش نمیده.
منظور از اقلیت یعنی فرهیختگان جامعه «آریستوکراسی» یا کی؟ آلبرت شوایتزر که اکثر عمرش رو تو آفریقا بود و علیرغم نخبگی اش کلآً از جامعه متمدن بریده بود!
ضمناً نکته این مقاله “اکثریت” هستند و گرایش به محو شدن در یک «خرد جمعی و دموکراسی سایبری»؛ از دید من آریستوکراسی معمولاً منجر به فساد و دیکتاتوری میشه، دموکراسی هم که بیشتر به توهم و ایده آل گرایی هست، میمونه همین فرآیندهای فراگیر تکنولوژی که یه راه جدید هست تا شعور همگانی یکبار دیگه سعی کنه راهی جدید برای پیشبرد تمدن پیدا کنه. اینکه دوستان این حرکت رو کودکانه و سطحی برآورد کردن، بنظرم بیشتر مزیت هست تا عیب! نشانه شروع تدریجی یک مرحله بلوغ فکری همگانی هست.
بازم اما و اگرها زیاد هست مثلاً اینکه که افسار نیفته بازم دست نخبگان و هدایت و …
WOW دکتر فوق العاده بود. واقعا توجه به چنین نکاتی باعث روشن شدن موتور مغز ما و شروع جریان تفکر میشه.
جزو مقالاتی بود که واقعا ارزش ماندگاری رو داره، حیف تنها کاری که میتونم انجام بدم پرینت گرفتن و ذخیرش در پاکته .
بسیار سپاس گذارم.
واقعا با صحبت های نورولوژیست موافقم و این چیزیه که چند ماهه دارم میگم. اینترنت ما و خودش رو دائما داره به سمت سطحی تر و کودکانه تر شدن حرکت می ده. یه مثال بزنم، سه سال پیش وقتی می خواستید مشخصات فنی یک دستگاه الکترونیکی رو به دست بیاورید به راحتی تمام ممکن بود. حالا سعی کنید مشخصات حتی یک دیوایس معروف مثل مک بوک رتینا رو به دست بیاورید، با سرچ گوگل یا بینگ یا هر چیز دیگه ای خیلی خیلی سخته! فقط یه عده که از قدیم با سایت های تخصصی اشنا هستن سریع می تونن دسترسی پیدا کنند. وگر نه با سرچ فقط نوشته های سطحی، تکراری و بعضا احمقانه تِک-بلاگر های معروف مواجه می شوید. تازه این شرایطیه که تو وب جهانی حکم فرماست و بهتره در مورد نوع فارسی اش هیچ حرفی نزنیم.
حالا این مثالی بود تقریبا مانوس برای خیلی از ما. صد ها موضوع دیگر هم وجود داره که داره با همین روند ها پیش میره.
وتغییر اگه قراره از جایی شروع شه، اونجا بلاگ های خود ماست. عمیق تر فکر کنیم-عمیق تر بنویسیم
«هماکنون هم جوانان بیستوچند سالهای را میبینیم که هنوز در خانه زندگی میکنند …. و با بازیهای علمی تخیلی یا فانتزی سرگرم شدهاند»
دقیقا احساس کردم که روی سخن با منه! 😐 ولی چه کنیم دیگه؟! 😀
به هر حال: «محتسب گر می خورد معذور دارد مست را!»
سپاس دکتر! نوشته عالیای بود
ضمنا این بخش «در دنیای سیاهوسفید آنها همه چیز خیر یا همه چیز شر است» از انصاف و حقیقت به دوره. مدتهاست که این رسانهها به پختگی رسیدن و میتونن حرفهایی جدی و حقیقی برای گفتن داشته باشن.
پ.ن: حالا من هم اصل مطلب رو ول کردم و این چند خط رو رها نمیکنم!
پ.ن ۲: در مورد سناریوی دوم؛ گایایی که ما میسازیم تنها انسانها رو شامل میشه؟ و آیا لزوما این کافیه؟
سلام
من متوجه نشدم نظر شما در مورد گایا چیه؟ خوبه یا بد؟ و چرا؟
سناریو ی “ماتریکس”
من که مدتیه تصمیم گرفته ام از اینترنت و سایتهای مختلف و شبکه های اجتماعی فاصله بگیرم. به خاطر اینکه:
معتقدم اینترنت باعث تسریع روند گسترش اطلاعات شده، پس ما دیگه دوست نداریم برای چیزهایی که میشه با سرچی در گوگل پیدا کرد، وقت بذاریم. خوب تا این جا درست. ولی هیچ شده از خودمون بپرسیم اون وقت آزادمون را حالا میخواهیم کجا صرف کنیم؟
و اگر جواب سوال بالا، باز هم اینترنت باشه، بعید نیست صد سال بعد سناریوی “ماتریکس” به وقوع بپیونده….
اگر در خصوص تکامل موجودات دقت کرده باشید، عضوی از بدن آنها بدلیل شرایط زندگی حذف و یا تغییر شکل داده است.(مثلا ماهیانی وجود دارند که بدلیل زندگی در آب غارها، کور بوده و عضو چشم در آنها حذف شده است)
همین امر نیز در انسانها وجود داشته است که البته در انسانها وجود تکنولوژی نقش پر رنگتری نسبت به شرایط زیستی بازی کرده است. همانطور که در مقالات قبلی شما در همین سایت عنوان شده بود، نوع فعالیت و کارهای روزانه، اثر مستقیمی در ایجاد ارتباط نورونهای مغزی و شکل مغز داشته است. حال مسلم است با نوع اعتیاد آور این تکنولوژیهای نو ظهور، علاوه بر تغییر شکل مغز، قدرت تفکر و تعقل نیز کاسته و شکل گیری دنیاهای فانتزی مثل گایا، به حقیقت نزدیکتر خواهد شد.
پی نوشت: درکودکی بعد از خواندن آن کتابهای تخیلی، با خود می گفتم مگر می شود؟ حال می گویم کی می شود؟
پی نوشت 2: درخصوص گایا؛ فرضیه ای هست که می گوید زمین دارای روحی است به نام گایا که در جهت به تعادل بردن شرایط اقلیمی زمین حرکت می کند.
“اگر حالا ساعتی در پلاس، فیسبوک، توییتر و اینستاگرام میروید و لایکی میزنید و عکس یا مطلبی به اشترام میگذارید،” اشتراک
سلام
مطالب جالبی که تو این سه قسمت در مورد شبکههای اجتماعی نوشته بودید رو دنبال می کنم امیدوارم ادامه داشته باشه٬به نظر من شاید این هم قسمتی از روند تکامل انسان باشه و به سود انسان!
در قسمت بالای سایت که کادرباز شده و نشان میدهد مقاله ای که نوشتن مربوط به کدوم دسته هست. این کار باعث شده که عنوان مقاله بره زیر اون کادر و خونده نمیشه قبلن هم گفته بودم ولی توجه نکردید . اگه لطف کنید کاری کنید که بشه ادم عنوان مقاله رو هم بتونه تشخیص بده خیلی خوب میشه
به نظر من جامه به یک قهرمان نیاز داره!!!!!یک هکر!!!!
یکی که نسخه ی همه اینا رو بپیچه!!!!!!!
چرا؟؟؟؟
احساس میکنم سناریوى گایا و صحبت هاى خانم گرین فیلد دو مبحث جداگونه رو مطرح میکردن و شما ارتباط اشتباهى رو جایگزین کردین چرا که نگرانى گرین فیلد از حضور تنیده شده ى تکنولوژى استفاده ى جمعى ، آنى و کثیر الافراد و در یک کلمه مردمى نیست ، بلکه بیشتر استفاده ى اون در مسیر دور شدن از فردیت و براى خوشایند جمع هست جایى که تفکر جاش رو با مقبولیت جمعى عوض میکنه و این نوع مشکل هم اکنون هم در شبکه هاى اجتماعى وجود داره ولى با حضور بیشتر اونها به معضل بدل خواهد شد…
سلام و ممنونم
مطلبی گران مایه بود، البته سطح مطالعات من به اندازه دیگر دوستان نیست، و من هم به نوعی از این کارهای سطحی و مطالب سطحی در فیس بوک رنج میبرم، نکته جالب اینجاست که هر شخصی را که مد نظرت باشه میشه از روی لایک ها و اشتراک گذاری هاش گوشه ای از شخصیتش را شناخت و اینکه الگوهای فکری و ذهنیش چیه یا حتی اعتقاداتش چیه، اگر در گذشته ای نه چندان دور جامعه شناسان به جمع آوری اطلاعات از دنیای واقعی میپرداختند، الان بسیار راحت تر از آن موقع این اطلاعات را از فیس بوک جمع آوری میکنند.
به نظر من سطح سواد، عقاید اکثریت، الگوهای فکری اکثریت، سوء رفتار ها و ناهنجاری های اجتماع را میتوان از فیس بوک دریافت کرد و مطالعات و راه های هدفمند کردن تغییرات کلی را پیش گرفت.
علارغم هدف شما و سوزان و این القای ترس و چاره اندیشی من چند سوال ساده دارم.
۱- چه ایرادی دارد نخبگان یا متفکران غنی تر برای اکثریت تصمیم بگیرند؟
۲- چه ایرادی دارد تمام شخصیت و رازهای آدمی بتواند بی درنگ به اشتراک گذاشته شود؟ این که راه بسوی دنیای صادقانست.
۳- الان منظور شما چیه، یعنی دارید صرفا یک روند سبک زندگی رو معرفی میکنید یا یک مشکل رو گزارش میکنید؟ فکر نمیکنید این روند حاضر حاصل بین الذهان مردم جهان با رهبری نخبگان باشد؟ این که قابل احترام است!
ممنون
برای من هم سوال پیش اومد!!!!
واقعا اینکه نخبگان برای اکثریت تصمیم گیری کنند ک چیز بدی نیست!غیر اینه که مسیر درستو همگی میرن و هیچ کس اشتباه نمیکنه؟
حق با شماست.
تقریبا همه ماها تو همین شراطی هستیم.
واقعا به نظر شما هم تنها دلیل برتری انسان از موجودات دیگه مغزشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
من کاملا با از بین رفتن حریم خصوصی و فردیت مخالفم.
واقعا به نظرتون ایرادی نداره که تمام رازها و ذهنیت ها و دلمشغولی هاتون رو تمام عالم بدونن؟؟
حالا سوای این مساله، توی فرهنگ های سنتی و متکی به مذهب و عرفی مثل کشور ما، همین مساله ی به ظاهر ساده ی ” عکس های خصوصی رو در فیس بوک گذاشتن” باعث خیلی از بحران های خانوادگی توی همین ایران خودمونه… که حداقل من میتونم چندین موردشو رو که در جریان بودم بهتون بگم.
حریم خصوصی آدما مهمه. مهم ترین چیزیه که دارن. شامل احساساتشون، عشقشون، ایمانشون، و شخصی ترین لحظاتشون هست.
خیلی از لحظاتی که دسته جمعی با همیم، موندگار ترین میشن وقتی عکسشو برای دوستامون هم به اشتراک میذاریم.
ولی تمام فردیات رو نه… من مخالفم.
بعید نیست که تو آینده خصوصیات انسانی نزول کنه و جای خودش رو به نظام مبتنی بر رایانه ها و اینترنتو امثال اونها بده…
همین حالاشم شبکه های اجتماعی کم جای خودشونو تثبیت نکردن…
یه دلمشغولی خیلی از جونها همین نتو شبکه های اجتماعی شده…
کسی رو میشناسم اگه روزی به فیسبوک سر نزنه روزش شب نمیشه…
قبلا طی چندین پست از دیدهای مختلف به موضوع آگاهی نسبت به آینده و گذشته حرف زده شده!چیزی که با خوندن این پست ب ذهنم خطور کرد همین نگرش های ماست به آینده!که احتمال زیاد از دیرباز رواج داشته و در هر وهله زمانی میتونه یک پیشگویی آینده محسوب بشه و برعکس
همه این نظریات یک ایده محتمل واسه آینده ایست که ما گذشتگانش محسوب میشیم!
ولی من ب شخصه دوس ندارم نظریه گایا ب حقیقت بپیونده.
چ نکاته ریز بینانه ای
باید اعتراف کنم که واقعا سایت خوب، مفید و کارامدی رو اداره می کنید و شایسته رسیدن به هدف دنیوی و معنوی تان هستید… هم اگرچه حتی فقط شاید بیننده و کسب درامد از ان الویت اول شما باشد! که من در مورد شما و امثال شما مطمءنم که مورد پولی ان خوشبختانه در وهله های بعدی هدفتان قرار دارد.و هم بدلیل اگاهی دادن به ما و ایشان!
چون بعد از چند سال سکوت این مقاله ذهن ناخوداگاه منو وادار به کمی اجتماعی شدن کرده. علی رغم بیگانگیم با دنیای گذشته و آینده چون در هر دوش ظلم و غارت و پلیدی بوده و خواهد بود!
بگذریم می خواستم یه نظری بدم شاید قطره ی اندکی شوم در این اقیانوس بی انتهای کنجکاوی خرد جمعی بشر و مفید آیاد دوستان را.
بنظرم دوستان یه چیزی رو بهش کم لطفن و اون اینه که نه فقط رفتار و اهداف نخبگان بلکه نیاز بشر به راحتی و همچنین، مهمتر از این ها نیاز انسان جاه طلب به فناناپذیری و تسخیر تمام علوم و از همه این ها مهمتر استخراج منابع بیشتر و از این هم مهمتر در این مقطع متاسفانه پول و دلاره که داره_البته کلمه تاسف اوره! “متاسفانه” برای این مورد اخری بود_ مسیر تکامل بشر رو رقم می زنه. اینارو گفتم تا به اینجا برسم که در نظرات دوست عزیزی رفتار نسل جدید و دهه هفتادی ها_نه همشون بلکه اکثرشون_ یک جور ” بلوغ و رشد ” جمعی حساب شده بود و از این مفید یاد کرده بودن. اما این نوجوان و نورسیده مادر م…ر…د…ه _بی ادبیم را ببخشید_ آیا نیاز به یک سرپرست یا راهنمای آگاه نداره؟! (البته نه از اون زوریاش که بدبخته بی پدر رو بخوان به زور ببرن جنتا!)
من می گم داره شمارو نمی دونم پس دوباره همین نخبگانند که باید از بینش و فهم عمیق درونیشون استفاده کنن و به داد رشد این “نوجوان جمعی” برسند چون اگر یک جوان یاغی تحویل جامعه جهانی و عالمی بدیم معلوم نیست چه بلای سر خودش و دیگران_منظور اشیاء یا به قول خودم جانداران بی جان! و موجودات جان دار مغز دار!_ بیاورد.
پس حق کمترین ها _منظور تعدا افراد داخل حلقه عمومیت افکار مردم_ هست که همیشه اول نگران اهداف بشر سازشون و بعد من عموم و عادی باشند، در واقع آنها_یعنی دگر اندیشان و نخبگان و تارکان_ حق دارند دلواپس باشند، البته نه از نوع جناحیش!
در همین محیط مجزا_ منظور مجازی است_ هم نخبگان باعث شدند من و شما دور هم جمع بشیم وفکر کنیم و تبلیغ ببینیم وچه چه بزنیم و لذت ببریم و آن ها هم یعنی نخبگان هدفی دارن که البته اقتصاد جزء مهمی از جزویت آن هدف بشری می باشد.
با ارزوی موفقیت نخبگان و دانایان که حیف همیشه از خرد جمعی عقبند!
خلاصه بعد این صحبتا چقدر دوست دارم برگردم اون قدیم ندیما یه کشاورزی کنم یا برم اون جدیدا البته یکم جلوترا، بازیه جی تی ای رو با واقعیت افزوده و تی ری دی و چند بعدیو این چیز میزا یه تستی بزنم و بیخیال این ناخوآگاه لعنتی نادان وقت نشناس بشم!
شمارا ای عزیزان متفکر که از پست هایتان لذت بسیار فهمیدم به کل مسپارم!
بیاندیشید که اندیشیدن بزرگترین سرمایه مغز ناقص بشر است شاید که درک کنیم… شاید.
البته خوبه من سکوت کنم چقد ور زدم!
فقط می دونم اینجوری پیش بره حیلی هامون – البته با عرض معذرت از بعضی ها – کودن و خرفت می مونیم .
عالی دکتر جان .