درباره الکساندر سولژنیتسین

5

«پیش از سقوط هر اجتماع، فرزانگان و اندیشمندانی پدید می آیند که کارشان تفکر است و جز این نیست و چه خنده‌ها که بر این جماعت نکردند و این جماعت را به باد چه تمسخرها و استهزاها که نگرفتند. گویی که مثل استخوان در گلوی آن کسانی مانده بودند که رفتارها و کردارهای کوته‌بینانه و خشک و ساده‌دلانه‌ای دارند. هیچ لقب دیگری جز گندیده‌ها نصیب و قسمت این جماعت نشد. برای آنکه این اشخاص گلی بودند که بسیار زود شکفته شده بودند. عطری بسیار لطیف داشتند و این بود که به دام داس‌شان دادند و در زندگی شخصی‌شان سخت بی‌سلاح بودند: نه راه تسلیم می‌شناختند، نه راه تظاهر و تصنع و نه راه سازش و آشتی… هر کلمه‌ای که بر زبان می‌آوردند فکر و عقیده‌ای بود و جهش و بانگ اعتراضی… داس، درست گریبان همین اشخاص را گرفت…»

اینها جملاتی است از مجمع الجزایر گولاگ شاهکار الکساندر سولژنیتسین نویسنده بزرگ قرن بیستم روسیه که به وجدان ملت روسیه معروف شده است. اگر چه عمده شهرتش به واسطه فعالیت‌های ضدکمونیستی‌اش است ولی بی‌انصافی است که او را به همین جنبه محدود کنیم. تلاش سولژنیتسین همواره بر آزادی انسان از نوع اسارت، مادی‌گرایی و زورمداری بود. این نویسنده روسی تلاش می‌کرد به وجدان جمعی مردم جامعه روس و دیگر ملل رجوع کند و مشکلات زندگی آنان را با نگاهی ریشه‌ای بررسی کند. او سال‌ها در زندان و تبعید و مسافرت‌های اجباری خارج از کشورش به سر برد و از دوران گورباچف اجازه یافت به کشور عزیزش باز گردد. به هر حال، او یک روس آزادیخواه و انسان دوست بود که جوایز متعددش همچون نوبل ادبی ۱۹۷۰ تاییدی بر این امر است.

5-26-2014 6-30-04 PM

از آثار او می‌توان به مجمع‌الجزایر گولاگ، یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ، هالو و زن بدکاره، دایره اول چرخ سرخ، جمهوری کار، تانک‌ها حقیقت را می‌دانند، شمعی در باد، دست راست، بخش سرطان، خانه ماتریونا و … اشاره کرد.

«من در ۱۱ دسامبر ۱۹۱۸ در شهر کیسلوودسک به دنیا آمدم. پدرم دانشجوی رشته زبان‌شناسی دانشگاه مسکو بود که تحصیلاتش را ناتمام گذاشت و در آغاز جنگ جهانی اول در ۱۹۱۴ داوطلبانه به خدمت سربازی رفت. او تا پایان جنگ به عنوان افسر توپخانه انجام وظیفه کرد و سرانجام شش ماه قبل از تولد من در تابستان ۱۹۱۸ درگذشت.

من در کنار مادرم پرورش یافتم که به عنوان تندنویس در شهر روستوف در کناره رود دن کار می‌کرد. تمامی دوران کودکی و نوجوانی‌ام را در آنجا سپری کردم و همچنین دوران متوسطه تحصیلی خود را که در سال ۱۹۳۶ به پایان رسید.

به عنوان یک نوجوان و بدون اینکه از سوی دیگران تشویق شوم، قصد داشتم که نویسنده باشم و در حقیقت، کتاب‌های زیادی برای نوجوانان نوشته بودم. در دهه ۱۹۳۰، برای چاپ و انتشار نوشته‌هایم، تلاش‌های زیادی کردم اما کسی تمایل به پذیرش نوشته‌هایم نداشت. می‌خواستم در رشته ادبیات تحصیل کنم ولی در روستوف شرایطی که درخور آمال و آرزوهای من باشد وجود نداشت. رفتن به مسکو ممکن نبود، به این دلیل که مادرم تنها بود و از لحاظ شرایط جسمی در وضعیت خوبی به سر نمی‌برد. همچنین وضعیت و شرایط زندگی‌مان محقر و ساده بود. بنابراین، در گروه ریاضیات دانشگاه روستوف تحصیل را آغاز کردم، محلی که ثابت کرد استعداد قابل توجهی بری ریاضیات دارم. اگر چه یادگیری این رشته را آسان یافتم، آرزو نداشتم زندگیم را وقف ریاضیات کنم، با وجود این، ریاضیات نقش سودمندی در سرنوشتم داشت و حداقل دو بار، ریاضیات مرا از مرگ نجات داد. اگر به عنوان ریاضیدان، به شاراشیا انتقال نمی‌یافتم (شاراشیا مکانی بود که چهار سال از دوران محکومیت خود را در آنجا گذراندم)، با گذراندن هشت سال در کمپ‌های مختلف جان خود را از دست می‌دادم. همچنین در زمان تبعیدم، اجازه یافتم که ریاضیات و فیزیک تدریس کنم و این مسئله به آسایش و راحتی‌ام در آن دوران کمک شایانی کرد و برایم نوشتن را ممکن ساخت.

5-26-2014 6-30-35 PM

اگر تحصیلات ادبی داشتم به احتمال زیاد از این شرایط سخت نجات نمی‌یافتم و در عوض فشارهای بیشتری را تحمل می‌کردم. بین سال‌های ۱۹۴۱ _ ۱۹۳۹ و همزمان با تحصیل ریاضیات و فیزیک در دانشگاه به صورت مکاتبه‌ای با مؤسسه تاریخ، فلسفه و ادبیات در مسکو، به یادگیری اصول نگارش پرداختم. در سال ۱۹۴۱، درست چند روز قبل از شروع جنگ، در رشته ریاضیات و فیزیک دانشگاه روستوف فارغ‌التحصیل شدم. در شروع جنگ و به دلایل ناتوانی جسمی در خلال زمستان سال ۱۹۴۲ – ۱۹۴۱، مأمور شدم به عنوان راننده در یک واحد حمل و نقل خدمت کنم .بعد از آن، به دلیل دانشی که در ریاضیات داشتم، به مدرسه آموزش توپخانه منتقل شدم و دوره‌ای فشرده و پرشتاب را در نوامبر ۱۹۴۲ به پایان رساندم. بلافاصله بعد از آن به فرماندهی یگان تشخیص ساخت توپخانه درآمدم. در این موقعیت و بدون استراحت، در خط مقدم به کار گرفته شدم تا اینکه در فوریه سال ۱۹۴۵ تحت تعقیب قرار گرفتم. این اتفاق در پروس شرقی رخ داد، منطقه‌ای که به گونه‌ای چشمگیر به سرنوشت من گره خورده بود. در سال ۱۹۳۷ و به عنوان دانشجوی سال اول تصمیم گرفتم مقاله‌ای مشروح تحت عنوان «فاجعه سامسونوف» از رویداد سال ۱۹۱۴ در پروس شرقی بنویسم و در رابطه با آن مطالعاتی داشتم و حتی در سال ۱۹۴۵ به آن منطقه رفتم.

5-26-2014 6-27-38 PM

من تحت تعقیب قرار گرفتم به این دلیل که گروه اطلاعاتی روسیه در مکاتباتم با یک دوست و همکلاسی قدیمی در خلال سال‌های ۱۹۴۵ – ۱۹۴۴ به نکاتی گستاخانه در مورد استالین دست پیدا کرده بودند، اگر چه ما به او (استالین) خیلی پوشیده اشاره می‌کردیم. بر همین اساس که اتهام بیشتری بر من وارد کنند، پیش‌نویس داستان‌های مرا پیدا کردند و از آنها نیز استفاده کردند. اگر چه اینها، برای تعقیب قانونی کافی نبودند، در ژوئیه ۱۹۴۵ و به صورت غیابی به هشت سال کار در اردوگاه‌های تأدیبی محکوم شدم. (در آن زمان چنین محکومیتی به نظر ملایم می‌آمد.)

5-26-2014 6-27-27 PM

قسمت اول محکومیت خود را در چندین اردوگاه تأدیبی گذراندم. (این نوع از اردوگاه‌ها در نمایشنامه‌ای تحت عنوان هالو و زن بدکاره توصیف شده است.) در سال ۱۹۴۶، به عنوان ریاضیدان، به گروه مؤسسات تحقیقاتی و علمی وزارت امور داخلی و وزارت امنیت کشور منتقل شدم. دوره میانی محکومیت خود را در چنین زندان‌های مخصوصی سپری کردم. (دایره اول) در سال ۱۹۵۰ به اردوگاه‌های جدیدی که برای زندانیان سیاسی مهیا شده بود، انتقال یافتم. در چنین اردوگاهی که در قزاقستان واقع شده بود (یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ)، به عنوان معدنچی، آجر کار و ریخته‌گر کار کردم. در آنجا به تومور بزرگ سرطانی مبتلا شدم که حتی عمل جراحی نتوانست آن را از بین ببرد. بعد از یک ماهی که از خاتمه محکومیت هشت ساله‌ام گذشته بود، اولیای امور بدون تجدید نظر مرا به منطقه کوک – ترک (جنوب قزاقستان) تبعید کردند. این تصمیم تنها علیه من نبود بلکه در آن زمان روشی متداول به شمار می‌آمد. دوره تبعید خود را از مارس ۱۹۵۳ آغاز کردم و تا ژوئن ۱۹۵۶ ادامه داشت. (در پنج مارس، زمانی که مرگ استالین به گوش همگان رسید، برای اولین بار اجازه یافتم تا بدون محافظ بیرون بروم.) در اینجا بود که سرطان من به سرعت گسترش یافت و در پایان سال ۱۹۵۳ به مرگ خیلی نزدیک شدم.

5-26-2014 6-30-22 PM

توانایی خوردن و استراحت کردن نداشتم و به شدت تحت تأثیر سموم مربوط به تومور سرطانی بودم. به هر طریق، توانستم به بیمارستان سرطان‌شناسی تاشکند بروم و در خلال سال ۱۹۵۴ از درد سرطان راحت شدم (بخش سرطان و دست راست) در خلال سال‌های تبعید، ریاضیات و فیزیک را در یک مدرسه مقدماتی تدریس می‌کردم و در خلال زندگی سخت و تنهایی که داشتم، در خفا مطلب می‌نوشتم. (در اردوگاه فقط می‌توانستم اشعاری را که حفظ کرده بودم به روی کاغذ بیاورم.) قطعه‌هایی را که نوشته و آماده کرده بودم سروسامان دادم تا آنها را با خود به بخش اروپایی روسیه منتقل کنم که در آنجا نیز این نوشته‌ها با استقبال مواجه شد. در منطقه ولادیمیر (خانه ماتریونا) و سپس در ریازان، خود را با درس دادن سرگرم می‌کردم و در خفا خود را وقف نوشتن می‌کردم. در خلال همه این سال‌ها تا سال ۱۹۶۱، متقاعد شده بودم که حتی یک خط از دست نوشته‌هایم را به صورت چاپ شده، در تمام عمرم نخواهم دید. به ندرت جرأت می‌کردم که به آشنایان نزدیک اجازه خواندن نوشته‌هایم را بدهم؛ چون از شناخته شدن می‌ترسیدم. سرانجام، در سن ۴۲ سالگی، این نوع نگارش پنهان مرا خسته و فرسوده کرد. سخت‌تر از همه مشکلاتی که داشتم این بود که نمی‌توانستم نوشته‌های خود را به قضاوت ادبا بگذارم. در سال ۱۹۶۱، بعد از بیست و دومین کنگره حزب کمونیست شوروی و سخنرانی تواردوفسکی در آن، تصمیم به آشکار کردن آثار خود کردم و در ابتدا کتاب یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ را عرضه کردم.

5-26-2014 6-27-53 PM

5-26-2014 6-27-04 PM

ظهور این چنینی برایم پرمخاطره و خطرناک بود؛ چون ممکن بود به نابودی دست‌نوشته‌ها و حتی خودم منجر شود. اما در آن زمان، همه چیز با موفقیت پیش رفت و بعد از تلاش‌های فراوان؛ تواردوفسکی توانست اولین داستان بلند مرا بعد از یک سال، به چاپ برساند. این کتابم فوراً توسط اولیای امور توقیف شد و سپس هر دو اثر من به این سرنوشت دچار شد. در خلال این ماه‌ها، به نظر می‌رسید که من مرتکب گناه نابخشودنی شده‌ام. از یک سو، به این سبب که جامعه آمادگی پذیرش چنین مطالبی را نداشت و از سوی دیگر اینکه، دولتمردان توانایی به انجام رساندن چنین مباحثی را در من نمی‌دیدند.

ارزشیابی اتفاقات در زمان وقوعشان غیرممکن است. درک این رخدادها حتی با کمک دیگران نیز امکان پذیر نیست. شگفت‌انگیزترین و غیر منتظره‌ترین موضوعات برای ما، روند اتفاقات آینده خواهد بود.»

در ۳ اوت ۲۰۰۸ وی در محل باغ ییلاقی خود به نام تروئیتسه – لیکووا در حومه شهر مسکو به علت ایست قلبی درگذشت. وی را در صومعه دانسکی به خاک سپردند. این محل را آلکساندر سولژنیتسین ۵ سال قبل از مرگش انتخاب کرده بود.

ترجمه از حامد خاکسار


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

مهندسان بامزه با اختراعات و ابداعات عجیب و غریب و کارا ! گالری عکس

بسیار پیش می‌آید که برای انجام کاری تنها دو راه داریم، یا خرید یک محصول گران و استفاده از آدم‌های کاربلد برای راه‌اندازییا اینکه خودمان با یک سری ابتکار و به صورت به اصطلاح زمخت ولی کارراه‌انداز، تقریبا بدون هزینه کار را انجام بدهیم.…

10 عکس بسیار زیبا از درخت – انتخاب شده از عکاسان خلاق

درخت‌ها زندگی‌بخش زمین و مایه زیبایی آن هستند. انسان‌ها هزاران سال است که آنها بهره می‌برند و تا توانسته‌اند پهنه زمین برخوردار از زیبایی‌شان را کمتر و کمتر کرده‌اند. درختان متنوع با شکل و آرایش متفاوت ریشه، تنه، شاخه‌ها و برگ‌ها، چشم‌نواز…

نحوه تماشای فیلم ها و سریال های تلویزیونی مارول به ترتیب درست – یک فهرست جالب

خب، اول اصلا باید پاسخ بدهیم که چرا ممکن است کسی از فیلم‌ها و برنامه‌های تلویزیونی مارول لذت ببرد و عاشق‌شان باشد.من خودم اصلا دوست‌دار این فیلم‌ها نیستم. ولی خب مگر من عاشق ژانرهایی از سای فای نیستم و از اینکه بقیه این دنیاها را درک…

عکس های رنگی مردم «عادی» در دوران استالین که توسط یک دیپلمات آمریکایی که به دلیل جاسوسی اخراج شد،…

زندگی مردم عادی چیزی است که آنچنان که باید و شاید ثبت نمی‌شود. مورخی را تصور کنید که پنج دهه بعد بخواهد در مورد تاریخ الان ایران تحقیق کند. او احتمالا انبوهی از روزنامه‌های و مجلات و کتاب‌ها و مصاحبه‌های شفاهی و آمارها یا اطلاعات سایت‌ها را…

سری جدیدی از عکس‌های جذاب مقایسه‌ای زمان قدیم و جدید مکان‌ها و شهرها

عکس‌های «قبل و بعد» یا عکس‌های یک مکان بعد از گذشت زمان مدید، به چند دلیل جالب از آب درمی‌آیند:دگرگونی دیداری: انسان‌ها به طور طبیعی به سمت تغییرات و دگرگونی‌های بصری گرایش دارند. عکس‌های قبل و بعد تصویری واضح و قابل توجه از پیشرفت،…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /
5 نظرات
  1. امید می گوید

    یک بیوگرافی مختصر مفید و تامل برانگیز. عالی بود. ممنون.

  2. نیما می گوید

    دکتر عزیز شاید نظر زیر خیلی شخصی باشه،

    جدیدا تعداد پستهای شما خیلی زیاد شده (البته نسبت به قبل) که مسلما مزایای زیادی داره، ولی بعضی پستهای خوب هم مثل این یکی چون مدت کمی در بالای صفحه اول باقی میمونه مهجور واقع میشه. فکر میکنم باید فکری به حال این موضوع بکنید.

    1. ngc می گوید

      فکر کردم فقط مشکل منه….
      با نظرشون موافقم.

    2. شیرین بیانی می گوید

      فکر میکنم با این پیشنهاد میشه این مشکل رو حل کرد:
      سمت چپ ستون ثابتی ایجاد شود، بهترنی های هفته رو (به تعداد پنج عدد) در این قسمت قرار داده شود، اینجوری تا یکهفته مطلب برتر دیده خواهد شد.
      برای انتخاب مطلب برتر هم میشه از سیستم ستاره دادن از طرف خوانندگان به هر مطلب، استفاده کرد.

  3. پرستو می گوید

    روحش شاد. حقیقتا وجدان مردم روس بود. آزاد مردی که باور خود را محترم نگاه داشت و سختی و عذاب زندان و تبعید را به جان خرید اما از وظیفه انسانی خود در نقد حکومت و افشاء آنچه بر انسان روس می گذشت خودداری نکرد. روانش شاد باد

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.