نوشته کوتاهی در مورد آغاز ماه مهر+ یک هدیه نوستالژیک

اعتراف میکنم از ماه مهر بدم میآمد، البته متنفر هم نبودم، اما از رفتن سر کلاسهای انعطافناپذیر و مواد درسی خشک بدم میآمد، البته یک چیزهاییاش هم خوب بود: دیدن دوستان، بوی مداد و کاغذ و دوات و قلم نی و دفتر تازه و جلد کشیدنها.
فکر کنم اگر اون زمان اینترنت بود و دسترسی آسان به کتاب و فیلم هم وجود داشت، از مهر متنفر میشدم، به هر حال اون زمان خبری از اینها نبود!
و البته یکی از بهترین لذتهای زمان مدرسه، برگشتن به خونه با مادر بود، مادر در مدرسه پهلویی آموزگاری یک مدرسه دخترانه بود، و خیلی کیف داشت نگاه میکردی و بین انبوه دانشآموزای دختر و پسر چشمایی را خیلی زود پیدا میکردی که دوستت داشتند و فوری از نگاهت میفهمیدن که بیست گرفتی یا نه و بین راه اگه بیست نمیگرفتی هی نق میزدی، هی لج میکردی!
میدانید عاشق چه پنجشنبههایی بودم؟
پنجشنبههایی که صبحی بودم و میدونستم شنبه بعدی هم بعدازظهریام، این طوری اگه پنج شنبه و جمعه به تنبلی میگذشت، صبح روز شنبه برای انجام تکالیف باقی بود. اما وای از پنجشنبههایی که بعد از ظهری بودیم، چشم به هم میزدیم، شنبه میشد!
در یک پزشک پیش از این در مورد خاطرات مدرسه هم نوشته بودم، همچنین بد نیست که نوشته قبلیام را در مورد خاطرات جنگ بخوانید.
اما به همین مناسبت مناسب میبینم که هدیهای به شما تقدیم کنم:
یکی از خوانندههای «یک پزشک» به نام خانم زهرا فیاض زحمت کشیدهاند و کتاب فارسی و حساب سال سوم دبستان را در سال ۱۳۲۹ با کیفیت بسیار خوب اسکن کردهاند و برای من ایمیل کردهاند.
کتاب را PDF کردم و برای دانلود شما آماده کردم. (دانلود از مدیافایر – دانلود از فایلگیر)
البته این کتاب بیش از آنکه برای شما نوستالژیک باشد، برای پدربزرگها و مادربزرگها بالای ۷۰ سال شما نوستالژیک خواهد بود.
دریغ که دیگر پدربزرگ و مادربزرگم در قید حیات نیستند، وگرنه احتمالا این کتاب را بسیار دوست داشتند، اما اگر شما پدربزرگ و مادربزرگی با این محدوده سنی دارید، بد نیست کتاب را پرینت بگیرید یا روی صفحه کامپیوتر یا تبلت نشانشان بدهید.
توضیح: متأسفانه چند صفحه از کتاب اصلی، کنده شده بود و طبعا فایل PDF فاقد این صفحات است، دوم اینکه چنان که افتد و دانی برای رعایت مواردی مجبور شدم یک صفحه از کتاب را محو کنم. احتیاط از این جهت که همیشه در محیط اینترنت، احتمال سوء برداشتهایی وجود دارد. از دید شخصی نیازی به محو کردن این صفحه نبود و همه به تاریخ واقف هستند.
یک پزشک ِ عزیز مرسی از این هدیه گران بها
شاید نوستالژی نداشته باشم باهاش اما واقعا حس خوبی داره دیدن این کتاب
مرسی عالی بود
چه زود میگذره!
با اینکه تمام دوران مدرسه شاگرد اول بودم اما همیشه و حتی تا امروز که دانشجو هستم از اول مهر متنفر بودم و هستم
من تا چند سال پیش از اومدن مهر دلگیر میشدم بابت نوستالژی و این حکایتا. به هرجهت کودکی من هم درجنگ گذشت البته که شهر ما دور از جنگ بود اما برای من مهر ماه به طرز عجیبی با جنگ عجین شده.پاییز سال ۵۹بود و من هنوز مدرسه ای نشده بودم یه روز صبح از خواب بیدار شدم صدای گریه برادرم رو شنیدم اومدم بیرون از اتاق ,به مادرم میگفت که دوستش شهید شده.نشسته بود رو پله ها و مادرم ایستاده بود نگاهش میکرد و احتمالا مستاصل که برای ارامش بخشی به پسرش کاری از دستش بر نمیاد و نور پریده رنگ صبح پاییزی از پنجره باریک و بلند پاگرد پله ها زوی مادر و پسر میتابید .
برادرم دانشگاه رو نا تمام گذشت و رفت جبهه. یه بار که مادرم با دوستش صحبت میکرد شنیدم که میگفت من شبا نمیتونم راحت بخوابم چون نمیدونم پسرم بالش داره یا نه.نمیدونم غذا چی میخوره.
چه خوش خیال بود مادرکم وچه نگرانیهای شیکی داشت.در حالیکه در یکی از عملیاتها دوست برادرم خبر اورد که پسرتون مجروح شد و ما نتونستیم بیاریمش عقب.
طفلکی مادرم حتما اونموقع متوجه شده که باید نگران جون بچه اش میبود و لابد چه غصه ها که نخورد چون تودار بود وبه ما چیزی نمیگفت.البته که دیگه خبری هم از برادرم نشد.
کاش دوست خوش انصافش حرفی از تیرخوردن برادرم نمیگفت اینطور مادرکم کمتر غصه میخورد .
این بود انشای ما در مورد ماه مهر
متن عالی
سلام
چقدر خوب نوشتید…
ممنون بابت فایل pdfنوستالژیک پدربزرگ ومادربزرگامون…
ممنون بابت نوشته بسیار خوبتون. مخصوصاً اون پنجشنبه های نوستالژیک خیلی به دلم نشست. حیف که بچه های الان هیچ لذتی از پنجشنبه های نیمه وقت نمیبرند. چون کلاً پنجشنبه و جمعه، دو روز در هفته تعطیلند و دیگه قدر یه نیمروز تعطیلی بسیار خوشمزه رو نمیدونن 🙁
“میدانید عاشق چه پنجشنبههایی بودم؟
پنجشنبههایی که صبحی بودم و میدونستم شنبه بعدی هم بعدازظهریام، این طوری اگه پنج شنبه و جمعه به تنبلی میگذشت، صبح روز شنبه برای انجام تکالیف باقی بود.”
یه حس خیلی خوب که مدتها از خاطرم رفته بود، یهو برام زنده شد … یادش بخیر.
باز هم یه مطلبی که اشکو به چشمام میاره و تبسم رو به لبم . وای وای وای دوران مدرسه . اون کلیپ اول مهر که می گفت هم شاگردی سلام هم شاگردی سلام .. شعرشو برای خواهر زاده ام که می خونم می گه خاله چه شعرهای خوبی داشتین اون موقع …
وقتی زنگو می زدن چنان از کلاسها سرازیر می شدیم و با چنان انفجاری ازدر خروجی بیرون می اومدیم که نگو . کمترین آسیب وارد شده این بود که چونه مقنعه ات رفته روی سرت مونده و بیشترین آسیب ها رو که دیگه نگو… وقتی از در پرتاب می شدیم بیرون یکی کیفش نبود یکی کفشش تو جمعیت جا مونده بود و یکی شانس آورده بود که مقنعه اش خفه اش نکرده بود … راستی چرا همه بچه های مدرسه ما اینجوری بودن .. جالب اینه که واسه خونه رفتن خیلی هم عجله نمیکردند چون بعدها می شنیدیم که خیلی ها موندن و بعد تعطیلی کلاسها لی لی بازی کردن .. تا ننه شون اومده دنبالشون …. اصلا اونجوری از کلاس بیرون اومدن واسه خیلی ها تفریح شده بود..
یک بار یادمه که یکی ازبچه های کلاس رو دفتر خواست بعد کنجکاوی های بسیار فهمیدیم فاطمه برای اولین بار اومده بود تفریح کنه موقع خروج از مدرسه تو همهمه بچه ها تو راهرو هی به سر بچه ها میزده و از قضا یکی ازاین بچه ها معلم کلاس پنجم بوده که بسیار قد کوتاهی داشته و فاطمه از عقب نشناخته بوده که خانوم معلمه … به کله ایشون هم ضربه ای نثار کرده بود حالا هی فاطی می گفت به خدا آروم زدم … مگه فایده ای داشت .مادرش به ضیافتی در مدرسه دعوت شد..
ممنون دکتر
سلام آقای مجیدی ( یک پزشک) عزیز
میشه خواهش کنم لطف کنین صفحه هایی رو که محو کردین رو به صورت ایمیل برای من بفرستید
خیلی دنبال همچین کتاب هایی بودم و به نظرم این حق هر شخصیی هست که از تاریخ مملکت خودش بدون محو شدگی و سانسور اطلاع داشته باشه…
اگه حتی لازم نظر منو تایید نکنین ولی این خواهش منو عملی کنین
متاسفانه اول مهر برای من اول بدبختی ها، اذیت ها، گیرهای الکی، صبح بیداری های زورکی، و دهها مشکل و معضل دیگه بود برای همین هم به شدت از این ماه متنفر بودم و در کمال تاسف باید اعتراف کنم این احساس بقدری قوی و ریشه دار بود که تا همین الان که سال ها از آن روزها گذشته ولی باز با نزدیک شدن به این روز همان احساس و حال بد به سراغم میاد و افسرده میشوم من از این ماه بدم میاد همین
ممنون از لطفتون (:
من ولی واقعن از مدرسه و کلیه متعلقاتش (به قول شما جلد کردن و بوی مداد و…) هم متنفر بودم!
ساعتهایی از عمر که میشد به وضوح تشخیص داد که وقت داره به بطالت میگذره. با این سیستم آموزشی بیمار…
حتا هنوز هم وقتی میبینم بچه فامیلمون قراره امروز-فردا بره سر کلاس حالم بد میشه :/
پدر بزرگ و مادر بزرگم هنوز قسمتهای زیادی از این کتاب حفظن و گاهی ک سر حالن برامون میخونن.
سلام.
حرف دلم،و البته یکی از امید های یک هفته مدرسه رفتن…
“” پنجشنبههایی که صبحی بودم و میدونستم شنبه بعدی هم بعدازظهریام، این طوری اگه پنج شنبه و جمعه به تنبلی میگذشت، صبح روز شنبه برای انجام تکالیف باقی بود. اما وای از پنجشنبههایی که بعد از ظهری بودیم، چشم به هم میزدیم، شنبه میشد! “” …
و این قصه همچنان ادامه دارد…
شاید بعضی از ما بعد از مدتی تلخی هارو فراموش میکنیم و حس نوستالژیک پیدا میکنیم.
شخصا هیچوقت دلم برای مدرسه تنگ نشده، هر بار که به یاد میارم خوش حال میشم که دیگه مجبور نیستم برم مدرسه، و برای بجه هایی دارن مدرسه رفتن رو تحمل میکنن افسوس میخورم. برای من محیط مدرسه واقعا سخت بود. حس موجودی بیگانه در بین جمعی هیولای ریز و درشت داشتم و معلم های بی اعصاب که بماند!
یادمه حتی جرات نمیکردم تو مدرسه دسشویی برم.
تو کلاس ها حوصله م سر میرفت، تو کلاس مرتب تکرار های مکرر مباحث پیش پا افتاده برای بچه هایی که یا گوش نمیدادند و یا هوش کافی نداشتند (بعید میدونم) و حتی امتحانات کاملا احمقانه.
برای من مدرسه، تجربه هر روزه ترس و اضطراب از بچه ها خشن بود و پاداشش ساعت ها حوصله سر رفتن و شمردن ثانیه ها تا تموم شدن و برگشتن به خونه برای انچام تکالیف به همون بدی. (من تقریبا تمام تکالیفم رو قبل از اومدن معلم به کلاس در روز تحویل انجام میدادم)
واقعا سیستم آموزشی افتضاح بود و کودکی حداقل من یکی رو تباه کرد.
با سلام ، آقای مجیدی ممنون میشم صفحات محو شده رو برام بفرستید.
با تشکر .
🙂 لبخندی توأم با حسّ خوب نوستالژی. سپاسگزارم 🙂
خیل عالی بود با اینکه خودم دانشجو هستم اما خیلی دلم برای مدرسه تنگ شده واقعا اول مهر یه بوی خاصی داشت بوی زندگی می داد من بر عکس شما همیشه عاشق اول مهر بودم وهستم
با اینکه پست قدیمی بود ولی خیلی لذت بردم . ممنون ازتون