مجله هفتگی یک پزشک : فراموش شده در قضاوت ها
همچون سالهای گذشته باری دیگر همایش اپل برگزار شد و ما شاهد معرفی آیفونهای جدید و صد البته ساعت اپل بودیم. اما ما اینبار کاری با مشخصات و خوب یا بدی این گجتها نداریم بلکه به نکتهای میپردازیم که دراین چند روز کاملا فراموش شد. جدا از آن نگاهی میاندازیم به فیلمی تازه از تام کروز و باهم سفری میکنیم به بلندی های بادگیر. تصاویر و سریال هفته را هم فراموش نکردهایم. با همه اینها و نکاتی از استیوجابز مجله این هفته را به خانههای شما میآوریم.
سریال هفته
سریال این هفته را احتمالا بیشترمان دیدهایم اما مطمئنا بسیاری ازماها که جز Game of Thrones و بریکینگ بد سریال دیگری را قبول نداریم، از دیدن Da Vincis Demons خودداری کردهایم. خوب اجازه دهید که همین اول معرفی بگویم که واقعا تماشا نکردن این سریال، اشتباه است و به جرات میگویم که Da Vincis Demons را باید دید. البته ممکن است فکرکنید که این سریال، بیشتر شبیه یک مستند درمورد زندگی داوینچی است و حتی به خاطر دیدن تصاویرش پی به تخیلی و غیرواقعی بودن داستان ببرید.
خوب باید بگویم که هیچکدام از دومورد بالا درست نیست و نه تنها سریال Da Vincis Demons تقریبا برپایه واقعیات و حقایق ساخته شده است بلکه اصلا یک مستند خشک و خالی نیست و حتی گاهی اوقات میتوان آن را با Game of Thrones مقایسه نمود. به عبارتی جدا از داستان بسیار قوی و فوقالعاده که با فصل دوم بهتر هم میشوند، فضاسازی سریال بهقدری زیبا کار شدهاست که واقعا چیز کمی از سریال های بزرگ ندارد.
اگر بخواهم درمورد داستان بگویم، البته مجبورم که به این مورد اشارهای کوتاه داشته باشم چون همچون سریال بالا، داستان نقشی کاملا اساسی در سریال دارد. محوریت سریال برپایه داوینچی، مخترع و نقاش است و درسریال هم این مورد کاملا رعایت شده است. به عبارتی بازیگر نقش اول سریال همان مخترع و نقاش بزرگ خودمان است که البته در سریال مهارت های خوبی در جنگیدن هم دارد. به هرحال هرچند میدانم بسیاری این سریال را تماشا کردهاند اما قطعا تعدادی هم به خاطر دلایلی این سریال را کنار گذاشتهاند. بههمین خاطر پیشنهاد میکنم حتما حداقل فصل یک Da Vincis Demons را تماشا کنید. مطمئن باشید که نظرتان عوض خواهد شد.
فیلم هفته
این هفته شاهد عرضه فیلم Edge of Tomorrow برای دانلود بودیم. اجازه دهید پیش از هرچیزی بگویم که این فیلم تام کروز واقعا برایم رضایت بخش بود و جای Oblivion را کاملا برایم پر کرد. با این مقدمه اگر بخواهم با داستان شروع کنم، میتوانم قاطعانه بگویم که فیلم نسخهای از Source Code بود اما بسیار زیباتر و پرمعنیتر. به عبارتی تام این بار در نقش قهرمانی بود که به خاطر ماده ای و نه اختراعی توسط بشر، قابلیت مردن و برگشتن به یک روز قبل را پیدا کرده بود.
موردی که دراین فیلم بسیار جالب بود و بیشتر بینندگان هم به آن اشاره داشتند، ابر قهرمان نبودن تام کروز بود، موردی که تابه حال کمتر دیده شده است. به عبارتی Cage یا همان تام خودمان، پیش از آنکه دنیارا نجات بدهد، افسری معمولی بود که آموزش و مهارت آن چنانیای برای جنگیدن ندیده بود و همین برایم جالب بود. چرا که این روزها اگر دنبال کننده سینمای هالیوود باشید، احتمالا بارها و بارها داستان قهرمانانی را دیدهاید که هربار دنیارا با قدرتهایشان نجات میدهند و کار بهجایی رسیدهاست که فیلمی همچون گودزیلا برایم واقعا خندهدار شده بود.
با همه اینها Edge of Tomorrow از فیلم نامهای جسورانه و بلندپروازانه بهره میبرد و واقعا براین باورم که این روزها ما کمتر چنین ذهنهای خلاقی را شاهدیم. باهمه اینها اگر داستان را کنار بگذاریم، جلوههای ویژه فیلم واقعا زیبا و هیجان انگیز کار شدهاند و درکنار داستانی قدرتمند اما تاحدودی تقلید شده، فیلمی قابل تماشا را ساختهاند. بههرحال، یک سوال: فکر نمیکنید این روزها ما خودخواسته هرروزمان را تکرار می کنیم؟ اگر شما جای Cage بودید چه میکردید؟ از تلاش کردن دست برمیداشتید و بارها میمردید؟ فکر کنم کل هدف این فیلم همین سوال باشد!
کتاب هفته
پیش از معرفی کتابها جا دارد اشارهای به آپدیت اپلیکیشن فیدیبو برای گجتهای اندرویدی داشته باشم. البته شاید رابط کاربری این اپ تاحدی شبیه اپ Kobo شده باشد اما ازآنجا که این اپ تاثیر زیادی در کتابخوانی ما داشته است، ازاین نکته میگذریم. طراحی جدید اپ واقعا بهتر شدهاست، بهخصوص که ظاهری مدرنتر و فلتتر هم پیدا کردهاست. حتی امکان یادداشت کردن و پررنگ کردن متن هم به اپ اضافه شدهاست و نکتهای جالب تر اینکه میتوانید یادداشتهای دیگران را هم مطالعه کنید.
اما جدا ازاینها بهتازگی سه کتاب همزمان با چاپ کاغذی برروی این اپ قرار گرفتهاند و جدا از اینکه من اصلا قصد تبلیغ فیدیبو را ندارم اما بسیار خوشحالم که این روزها تلاش های فراوانی برای مطالعه صورت میگیرد، حال به شکلی کاغذی یا الکترونیکی. امیدوارم طراحان این اپ با افزودن قابلیتهای اشتراکی و تشویقی، افراد بیشتری را به کتابخوانی دعوت کنند.
اما برویم سراغ کتاب اول. اولین کتاب این هفته، بلندی های بادگیر است. احتمال میدهم که بسیاری از شما این کتاب زیبا و رمان وار را مطالعه کردهاید اما برای من کاملا به معرفیاش میارزد. البته شاید برای بیشترمان داستان کتاب تاحدودی غمانگیز و همچون گفتههای بسیاری از خوانندگان، عجیب باشد اما وقتی به داستان زندگی امیلی برونته نویسنده کتاب نگاه میکنیم، متوجه دلیل این غم و عجیب بودن داستان میشویم. باهمه این ها آرزوی من است که نویسندگان ماهم گاهی این چنین تضادها و جملات زیبایی را به نوشتار تبدیل کنند. هرچند باورم براین است که کتاب های نویسندگان بزرگ زاده زندگی متفاوت آنهاست:
روح از هرچیزی ساخته شده باشد جنس روح او و من یک جنس است.
اما کتاب دوم به کلاه کجاست اختصاص دارد. من تابه حال کتابهای بسیاری معرفی کردهام که از چند داستان تشکیل شدهاند و به نظرم این نوع کتابها درنوع خودشان واقعا جالباند. دلایل زیادی هم دارم اما دلیل اصلیام این است که وقتی شما مثلا 50 داستان با موضوعات متفاوت را مطالعه میکنید، به نوعی در آن کتاب زندگی میکنید. مثلا همین کتاب کلاه کجاست بااین که داستان های متفاوتی را روایت میکند اما با عوض شدن هرداستان احساس میکنید یک برگ دیگر از زندگی خودتان درحال رقم خوردن است و به عبارتی این نوع داستانها بیشتر شکلی اجتماعی دارند و این به نوعی باماارتباط برقرار میکند.
… بله، آنها آنجا ایستاده بودند. دختران زیبای متوقعی که یکدیگر را تحسین میکردند. فقط یک نفر بین آنها بود که دامن سیاه بلند ساده و بلوز شیفون سفیدی برتن داشت و موهایش را خیلی ساده به عقب شانه کرده و با یک نوار بسته بود. او درعین سادگی، فوقالعاده به نظر میرسید. دخترها توجهی به او نداشتند. آخر او چه چیز قابل توجهی داشت؟ بلوز و دامن اورا که دیده بودند. چشمان درشت تیرهی او هم که از شادی میدرخشیدند، بهنظر آنان قابل توجه نبود. برای آنها لباس نوی خودشان جالبتر بود.
از دخترم پرسیدم : این دختر نوجوان کیست؟ کریستینه با کمی حجالت گفت: هم کلاسی من است. چه همکلاسی خوبی. بله درست است، اما پدرش بسیار فقیر است.
… درهمان لحظه به خاطرم رسید که پسرم در همان شبانه روزی است. او در گوشهای و درمیان همکلاسیهایش ایستاده بود. پنهانی با چشمانم اورا نزد خود خواندم. آمد… به او گفتم آلفرد لطفی در حق من بکن. آن دختر جوان را میبینی که دامن سیاه و بلوز سفید بر تن دارد؟
آندریا را میگویی؟ گفتم من نمیدانم اسمش چیست اما وقتی رقص شروع شد، خیلی خوشحال میشوم که تو برای اولین بار رقص از او تقاضا کنی. غیر ممکن است، پدر! پسرم این را طوری جدی گفت، گویی تقاضای یک بیآبرویی از او کردهام. آلفرد: دراینصورت دیگر نمیتوانم نزد هم کلاسی هایم برگردم. پدر: یعنی برای اینکه اورا به اولین رقص دعوت کردهای؟
لطفا این را از من نخواه پدر. دیگران از دست من عصبانی میشوند. پدر: دیگر چیزی نفهمیدم. با عصبانیت پرسیدم: فقط چون این دختر مثل دیگران آراسته نیست؟ پسرک جواب داد: این آندریا است پدر، میفهمی؟ آندریا! همه ما خودمان را برایش میکشیم. همه میخواهند با او برقصند، چون لباسهایش مسخره نیست و موهایش آرایش عوضی ندارند. چون همه ما دلمان میخواهد با او برقصیم، قبلا باهم به توافق رسیده ایم که من تازه دور چهارم با او برقصم. دوباره حواسم سرجایش آمد و ازخوشی به پشت سر پسرم زدم… .
واما در آخر بهتازگی مطلبی در مورد بازی پو در مجله سیب سبز دیدم و بهنظرم بسیار مفید آمد. این روزها شاهد اینیم که بسیاری واقعا در دنیای بازیها غرق شدهاند و بزرگترین نمونهاش بازی هایی همچون کلش و پو هستند. بهنظرم مطالعه این مقاله میتواند بسیار مفید باشد و هرچند میدانم این جملهام تاثیر زیادی ندارد اما میگویم که بهجای Clash، کتاب بخوانید!
چگونه بیشتر کتاب بخوانیم
همه ما وقتی تازه شروع به کتاب خوانی میکنیم، درمقایسه با کتاب خوانهای حرفهای زمان بیشتری را صرف تمام کردن یک کتاب میکنیم. برای مثال خود من آن اوایل بارها وقت میگذاشتم تا شخصیتها و جریان اصلی داستان را بهیاد بیاورم. این یک چیز کاملا عادی است و بیتردید هرکاری یک استارتی میخواهد. اما بیشترمان پس از اینکه عادت مطالعهمان را پیدا کردیم، ازاین که نمیتوانیم بیشتر کتاب بخوانیم، ناراحت میشویم و دنبال روش هایی میگردیم که سریعتر یک کتاب را به اتمام برسانیم. وبلاگ jamesclear مطلب جالب و کوتاهی در مورد بیشتر کتاب خواندن نوشته است که نظرم را برای ترجمه خلاصه وارش جلب کرد.
البته باید مقالهرا با این نکته شروع کنم که این روزها بیشترمان کتابرا به صورت الکترونیکی مطالعه میکنیم و این یعنی نوتیفیکیشنهای بیپایان که واقعا مارا از هدفمان دور میکنند. پس اگر میتوانید بیشتر از کتابهای کاغذی استفاده کنید، چون علاوه بر احساس خاص و زیبابودنشان، حواس پرتی هم ندارند. هرچند که این اصلا به معنای کتاب نخواندن الکترونیکی نیست و گفتیم اگر دسترسی به کتابهای کاغذی دارید.
هرروز 20 صفحه. نویسنده راه حلش را بهاین شکل شروع میکند : من معمولا بعد از بیدار شدن و نوشیدن یک لیوان آب، 3 نوشته تشکرآمیز مینویسم و سپس 20 صفحه از یک کتاب را مطالعه میکنم. من به مدت 10 هفته این عادت جدید را بهکار بردهام و طی این مدت به صفحه صدم از کتاب هفتمم در این سال رسیدهام. به عبارتی در یک سال میتوانم 36 کتاب را مطالعه کنم، بدک نیست!
نویسنده دلیل این 20 صفحه را اینطور بیان میکند: 20 صفحه به اندازه کافی کم است و این باعث میشود که خواننده از تمام کردنش ترسی نداشته باشد. به عبارتی وقتی شما اول صبح شروع به خواندن 20 صفحه از کتاب میکنید، به راحتی ظرف 30 دقیقه میتوانید این 20 صفحه را به پایان برسانید و دیگر نگران کارهای ضروری و روزمرهتان نخواهید بود. حال بیایید فرض کنیم شما میخواهید تعداد صفحاتتان را افزایش دهید. بااین روش 20 صفحهای نهتنها از مطالعه باز نمیمانید بلکه بسته به زمان و علاقهتان میتوانید تعداد صفحات را بالا ببرید و جدا از آن برای اینکه بهتر بیدار شوید و این 20 صفحه را شروع کنید، میتوانید موقع خوابیدن هم مطالعه داشته باشید.
ساعت اول. سوالی که یک انسان میتواند بارها از خودش بپرسد این است که ساعت اولیه روزش را چطور شروع میکند؟ احتمالا بیشتر ما بسیار دیر از خواب بلند میشویم اما باهمین دیر بیدار شدن، بازهم ساعت اولیه از بیداریمان را صرف چک کردن شبکههای اجتماعی، نوتیفیکیشنها و حاضر شدن میکنیم. با همه اینها بیایید یک ساعت، فقط یک ساعت زودتر از نیازمان از خواب بلند شویم و 20 صفحه از کتاب مورد علاقهمان را مطالعه کنیم. اینطوری، هم لباسهای ظاهریمان را سریعتر میپوشیم هم به روحمان لباس میپوشانیم. باهمه اینها، اگر بخواهم نظر شخصیام را هم اضافه کنم، واقعا 20 صفحه کتاب چیز زیادی در روز نیست، باور کنید نیست، اما در یک سال میتواند خیلی شود!
کمی در باب استیو جابز
برای بسیاری استیو جابز یک اسطوره است و درمقابل آن بسیاری جابزرا عاری از هرنوع خلاقیت و حتی به عنوان یک فرد سودجو میشناسند. باهمه اینها، اسطوره یا سودجو، استیوجابز کاری کرد که یک برند، چنان پبش رود که چند روز پیش، افراد بسیاری حتی بدون داشتن ذرهای اطلاعات، کنفرانس اپل را یک انقلاب بدانند. انقلاب بودن یا نبودن کنفرانس را به قضاوت خودتان میسپاریم و نگاهی میاندازیم به کارهایی که جابز برای اپل کرد. بههرحال خوب یا بد، جابز بالارفتن را خوب بلد بود.
احتملا بسیاریتان میدانید که جابز در رفتار بسیار تندخو بود و دراخراج و توهین کردن هیچ ترسی نداشت. حتی نویسنده مقاله جابزرا خیلی بدتراز اینها تعریف میکند و بهنظرش جابز زیاد از اخلاق چیزی نمیدانست. اما جابز بعد از بیرون انداخته شدن توسط شرکت خودش، نهتنها تسلیم نشد بلکه کمک کرد تا شرکت بزرگی همچون پیکسار راهاندازی شود و با بازگشتش به اپل، شرکتی در آستانه ورشکستیرا ازاین رو به آنرو کرد. حال خوب و بد بودنش با شما، اما واقعا هرکسی نمیتواند از یک برند چیزی بسازد که بسیاری در دنیا در حسرت داشتن یک دستگاهش باشد. حال این دستگاه هرچقدر که میخواهد کوچک، عقب یا بد باشد!
چیزهای بیهوده را رها کنید و برروی آن چیزی که مهم است تمرکز کنید. هنگامی که استیو به اپل بازگشت، با سیلی از گجتهای متفاوت روبرو شد که این شرکت مشغول فروششان بود. اولین کاری که جابز انجام داد، کاهش تعداد گجتهای این شرکت بود به شکلی که از میان آن همه فقط نام مک باقی ماند و بعد از آن بود که ما شاهد معرفی آیپاد، آیفون و آیپد بودیم. اگر بخواهم توضیحی کوتاه ارائه کنم، اپل تعداد گجتهایش را پایین آورد اما برروی همان دستگاهها پایبند ماند و خط تولیدشان را حفظ کرد. جالب است که استیو این کاررا فقط با اپل نکرده، بلکه به همه این توصیه را کرد!
آیا شما نصیحتی برای من دارید؟ سوالی که پارکر از شرکت نایکی از جابز پرسید. ” خوب، فقط یک چیز. (جابز)نایکی محصولات خوب زیادی دردنیا درست میکنید. محصولاتی که خیلیها دلشان میخواهد. اما شما چیزهای آشغال زیادی هم درست میکنید. فقط ازدست اینها خلاص شوید و روی چیزهای که اهمیت دارند تمرکز کنید.” بعد از این جمله پارکر حرف زدن جابز را متوقف کرد و بهاو خندید. اما جابز اصلا نخندید، او واقعا جدی بود. پارکر بعدها گفت جابز راست میگفت، ماباید تغییر میکردیم.
این کار جابز درس بزرگی به ما میدهد. اگر دیگران شمارا به کاری دعوت میکنند، بهراحتی به آنها نه بگویید و برروی کاری تمرکز کنید که واقعا مهم است.
مسئولیت پذیر باشید. جابز واقعا یک چیز را به دنیا آموخت. هرکسی باید کاری را انجام دهد که برای آن ساخته شده است. شاید این جمله ساده به نظر برسد اما اگر اپل امروزه به جایی رسیده است که بسیاری فکر میکنند میتواند انقلابی ایجاد کند، دلیلش این است که هرکس در این شرکت برروی وظایفش متمرکز بود. جالب است که جابز برروی کار تک تک افراد نظارت و از هرکدام انتظار تمام کردن کارش را داشت. به عبارتی اگر کسی کارش را درست به سرانجام نمیرساند، سروکارش با خشم جابز بود.
خشمگین بودن جابز چه خوب چه بد، درسی به ما میدهد. ما باید برروی کار اصلیمان تمرکز کنیم و دست از مولتی تسک بودن برداریم. خودم فکر میکنم اگر یک کاررا درست به پایان برسانیم، نتیجه بسیار بهتری از چند کار ناتمام خواهد داشت و فکر میکنم اگر جابز امروز در اپل بود، بیشتر برروی طراحی ساعت اپل نظارت میکرد!
تجربه های بیشتری در زندگی کسب کنید. تمرکز کردن و مسئول بودن بههیچ وجه دلیل براین نیستند که ما مهارتها و داشتههای خودمان را تقویت نکنیم. به عبارتی کسی مثل من اگر به نویسندگی علاقه دارد، نباید فقط برروی نوشتن تمرکز کند، بلکه باید نیازهایی که برای نوشتن نیاز است را هم بیاموزد. کتاب بخواند، جامعه را بشناسد و منبع الهامی داشته باشد. احتمالا سخنرانی جابز در دانشگاه استنفورد را به یاد میآورید:
Reed College at that time offered perhaps the best calligraphy instruction in the country. Throughout the campus every poster, every label on every drawer, was beautifully hand calligraphed. Because I had dropped out and didn’t have to take the normal classes, I decided to take a calligraphy class to learn how to do this. I learned about serif and san serif typefaces, about varying the amount of space between different letter combinations, about what makes great typography great. It was beautiful, historical, artistically subtle in a way that science can’t capture, and I found it fascinating
نقل قول بالا به این که چطور جابز کلاسهای خطاطی را برداشت و دنبال کلاسهای دیگر نرفت اشاره دارد. اجازه دهید ادامه نقل قول را بخوانیم:
None of this had even a hope of any practical application in my life. But ten years later, when we were designing the first Macintosh computer, it all came back to me. And we designed it all into the Mac. It was the first computer with beautiful typography. If I had never dropped in on that single course in college, the Mac would have never had multiple typefaces or proportionally spaced fonts. And since Windows just copied the Mac, it’s likely that no personal computer would have them. If I had never dropped out, I would have never dropped in on this calligraphy class, and personal computers might not have the wonderful typography that they do. Of course it was impossible to connect the dots looking forward when I was in college. But it was very, very clear looking backwards ten years later
جابز به زیبایی میگوید که اگر آن دوران خطاطی و خوشنویسی را انتخاب نمیکرد، 10 سال پیش (10 سال از زمان سخنرانی) هنگامی که اولین کامپیوتر مکینتاش را میساخت، به هیچ وجه از تایپوگرافی و فونتهای زیبا بهره نمیبرد. جمله زیباییست، ارتباط دادن چیزهای کوچک به اتفاقات بزرگ. میتوانید این مصاحبه را از یوتیوب یا از آپارات تماشا کنید. و اما آخرین نقل قول که معنا و درکش را به خودتان میسپارم چون به نظرم چنین نقل قول هایی باید با همان کلمات و همان حس خوانده شوند:
Creativity is just connecting things. When you ask creative people how they did something, they feel a little guilty because they didn’t really do it, they just saw something. It seemed obvious to them after a while. That’s because they were able to connect experiences they’ve had and synthesize new things. And the reason they were able to do that was that they’ve had more experiences or they have thought more about their experiences than other people
Unfortunately, that’s too rare a commodity. A lot of people in our industry haven’t had very diverse experiences. So they don’t have enough dots to connect, and they end up with very linear solutions without a broad perspective on the problem. The broader one’s understanding of the human experience, the better design we will have
فکر کنم برای طراحی ساعت اپل، طراحان اپل نقطه هایی نداشتند تا با ارتباطشان چیزی بسازند که واقعا متفاوت باشد. مطمئنا اگر کسی در اپل بود که میدانست ساعت زیبا چه شکلی است و چگونه میتوان هوشمندش کرد، امروز شاهد گجتی نبودیم که اپل آنرا بسازد. باهمه اینها، اگر امروز در زندگیمان تجربههایی بدست بیاوریم، بعدها از سرانجام کاری نگران نخواهیم بود.
زندگی روزانه ما. اگر فیلم هفته پیش را دیده باشید، متوجه شدهاید که افرادی که از بیماری هایی همچون سرطان رنج میبرند برای هرروزشان برنامهای دارند. جابز هم نقل قول جالبی در این زمینه دارد، البته بسیاری فکر میکنند این جمله خود جابز است اما استیو وقتی 17 ساله بود این نقل قول را خواند:
When I was 17, I read a quote that went something like: “If you live each day as if it was your last, someday you’ll most certainly be right.” It made an impression on me, and since then, for the past 33 years, I have looked in the mirror every morning and asked myself: “If today were the last day of my life, would I want to do what I am about to do today?” And whenever the answer has been “No” for too many days in a row, I know I need to change something
به نظرم گاهی اوقات ماهم باید در آیینه نگاه کنیم و فکرکنیم که آخرین روز زندگیمان است. مطمئنا انسان روز آخر زندگیاش کارهایی انجام میدهد که روزهای دیگر فقط فکر و خیالش را میکرد.
Remembering that I’ll be dead soon is the most important tool I’ve ever encountered to help me make the big choices in life. Because almost everything — all external expectations, all pride, all fear of embarrassment or failure — these things just fall away in the face of death, leaving only what is truly important. Remembering that you are going to die is the best way I know to avoid the trap of thinking you have something to lose. You are already naked. There is no reason not to follow your heart
جابز چه بد چه خوب، چه اسطوره چه سودجو و پول دوست، جمله بالارا گفته است. این جمله برای بسیاری ازماها یک نقل قول همچون بسیاری جمله های زیباست اما مطمئنا برای اندکی معنای خاصی میدهد. اندک افرادی درک میکنند که وقتی مرگ پایان همه چیز است، نباید از دنبال کردن قلبشان هراسی داشته باشند. به یاد داشته باشیم که معنای جمله جابر این نیست که از کار و زندگیمان خارج شویم، بی تردید همه ما روزانه کارهایی را انجام میدهیم که دوست نداریم و برایمان تکراری اند اما گاهی اوقات میتوانیم از آن روزها خارج شویم و تغییری ایجاد کنیم.
زود قضاوت میکنیم
من خودم را در جایگاهی نمی بینیم که کنفرانس اپل را خوب یا بد توصیف کنم، مثلا آیفون 6 را زیبا یا زشت بخوانم، اما یک چیزرا درمورد این کنفرانس به وضوح دیدم و آن چیزی نبود جز قضاوت های زود هنگام ما انسان ها در سرتاسر دنیا! البته موقع بازی فوتبال ایران در جام جهانی و باخت بازی آخرش، این مورد کاملا برایمان واضح شده بود اما این کنفرانس واقعا جالب بود، چرا که قشر اصلی این رویداد، اکثرا ماهایی بودیم که دیگران مارا اهل مطالعه، تفکر و دانش میدانند.
پیش از کنفرانس، بسیاری از طرفداران اپل، با قاطعیت از ساعت اپل که پیشتر بانام آیواچ میشناختیم، به عنوان انقلابی یاد میکردند و طبق گفته آیو آنرا منقرض کننده ساعتهای لوکس و سوئیسی میدانستند، از آیفون هم بگذریم که واقعا بسیاری از طراحی پشت و لنز آن به شدت ناراحت شدند. اما در اینجا هدف من خوب یا بد دانستن ساعت اپل و آیفون نیست بلکه میخواهم در مورد اصل قضاوت صحبت کنم چرا که وقتی رفتار کاربران را قبل و بعد از کنفرانس میبینم، به شدت آزرده میشوم که چرا این قشر پیش از دیدن و تجربه کردن گجت، با قاطعیت از موفقیت یا شکست آن صحبت میکنند.
به احتمال زیاد دلیل این قاطعیت و قضاوت، اعتماد و باور داشتن بیش از حد ما به برندها و افراد مختلف است. تاجایی که حتی تعداد زیادی از طرفداران اپل، فراموش کردهاند که جابز درگذشته است و باید قبول کنند که زمان یک فرد با دیگری فرق خواهد داشت و مطمئنا تیم کوک رویه دیگری را درپیش خواهد گرفت. اما از طرفی، یک دلیل هم بسته نگه داشتن مغزمان به شکلی خودخواسته نسبت به بقیه چیزهاست، موردی که واقعا میتواند مضر باشد. بیشترمان، شانس امتحان و بررسی محصولات دیگررا بهخودمان نمیدهیم و چشم بسته از تبلیغات برندها و انسانها پیروی میکنیم. برای مثال، استیوجابز برای من انسان محترمی است و تفکرش را بسیار میپسندم، اما اینکه کورکورانه تمام کارهایش را پیروی کنم، بیتردید کاریست بس اشتباه.
منظور کلی من این است که انسان دارای مغز، تفکر و ارادهاست. تاجایی که حتی دانشمندان بهتازگی میخواهند ببینند آیا دنیای ما واقعای است یا نه! دروغ یا واقعی بودن دنیا بماند برای آینده اما میبینیم که انسانی تا چه حد میتواند پیش رود و همانطور که در فیلم هفته گفتم، داستانی جسورانه خلق کند. حال با چنین قدرتی، ما انسانها گاهی اسیر قضاوت میشویم و تفکر و صبر را کاملا فراموش می کنیم و درآخر با شرمندگی یا گفتههایمان را تکذیب میکنیم و یا مجبوریم که احساس ندامت کنیم. به نظرم ما به عنوان کسانی که حداقل مطالعهای داریم و دنبال کننده علم هستیم، دست از قضاوت و تصمیم گیری زودهنگام برداریم و آگاهانه اخبار و رویدادهارا دنبال کنیم.
عکس های هفته
این هفته باهم نگاهی داریم به تعدادی از ساختههای جانی آیو و Newson. فکر میکنم انسان وقتی برای کاری وقت میگذارد، عجلهای نمیکند و از افکار و طرحهای دیگران هم بهره میبرد، محصولی خلق میکند که همان اول نگاه را جذب خودش میکند. اما همانطور که بالاتر هم گفتیم، این خلق کردن نیاز به تجربه و درک کردن اطراف دارد و بهنظرم آیو و Newson تجربه بیشتری در طراحی گجتی همچون پخش کننده موسیقی، اسمارتفون و صندلی دارند تا ساعت.
بیتردید وقتی آدمی قدرت ذهن و تجسمش را به کار بگیرد، کارهایی خلق میکند که بیننده را به تعجب وا میدارند. اکانت این هفته اینستاگرامیمان از همین دسته افراد است. Brandonwoelfel شاید زیادی دست به افکت و فتوشاپ باشد، اما این مهم نیست چرا که احساسی که از تصاویرش به بیننده منتقل میشوند، آنچنان ناب و خاص هستند که هرکسی را به فکر میبرند.
اکانت ایرانیمان اما از آن خلاقها و خوش ذوقهاست. فرحناز حمیدنژاد کاری با شبکههای اجتماعی کرده که کمتر ایرانی انجام میدهد، بهاین صورت که هرروز داستان و طرحهای خودشرا به زیباترین شکل ممکن به اشتراک میگذارد. بهجرات میگویم که تا این حد تصویر سازی، تجسم و داستان گویی واقعا قابل ستایش است.
اپلیکیشنهای هفته
ویندوزفون هرچه که نباشد سیستم عامل زیبا و جذابی است و قبلا اپی برای پیدا کردن والپیپر معرفی کرده بودیم. Shoopix هم مشابه اپ قبلی است اما بااین تفاوت که خود اپ به صورت خودکار تصاویر صفحه قفل یا لاک اسکرین شمارا عوض میکند. به عبارتی هرلحظه باتصویری خاص احساسی خاص دریافت میکنید.
دانلود اپلیکیشن برای سیستم عامل : ویندوزفون (لینک دانلود)
اپ بعدی فقط یک اپ نیست بلکه کالکشنی از اپهای Babbel است. احتمالا بیشترتان این نام را شنیدهاید اما به جرات میتوان گفت که هرچقدر هم از این مجموعه بگوییم کم است. دراین مجموعه 11 زبان برای آموختن قرار داده شدهاست که فکر میکنم طراحی اپها در ویندوزفون زیبایی و راحتی دوچندانی دارند.
دانلود اپلیکیشن برای سیستم عامل : ویندوزفون (لینک دانلود)
اپلیکیشن آخرBamboo Paper است، آشنایی که بیشترمان میشناسیمش اما چندنفر از شما آن را برروی ویندوزتان امتحان کردهاید؟ همین الان به رایگان این اپ را دانلود کنید و تبلت ویندوزیتان را به دفترچه یادداشتی با محیطی زیبا تبدیل کنید.
دانلود اپلیکیشن برای سیستم عامل : ویندوز (لینک دانلود)
فیلم Edge of Tomorow بیشتر از فیلم Groundhog Day الهام گرفته که اون هم فیلم بسیار زیبایی هست.
http://www.imdb.com/title/tt0107048/
یکی لطف کنه آدرس تورنت دانلود فیلم edge of tomorrow رو اینجا قرار بده. من که هر چی آدرس میبینم به نظر نسخه اسکرینه
بفرما نسخه بلوری، البته خودم هنوز تازه گذاشتم واسه دانلود
magnet:?xt=urn:btih:10cf16dcc6a588eb0b8b26d4860df2f9723ecb2b&dn=Edge of Tomorrow (2014) 720p BluRay x264 YIFY&tr=http://mgtracker.org:2710/announce&tr=http://tracker1.wasabii.com.tw:6969/announce&tr=udp://open.demonii.com:1337/announce&tr=udp://tracker.coppersurfer.tk:6969/announce&tr=udp://tracker.openbittorrent.com/announce
سینا جان ممنون از مطلب بسیار خوبت.
یه سوال دارم ازت در مورد اینکه مشخصات تبلت شما برای کتاب خوندن چیه که به راحتی میتونید باهاش کتاب بخونید؟ و آیا قلقی برای کتاب خوندن روی تبلت دارید؟ (مثلاً آیا جلد خاصی به پشتش نصب کردید که سر نخوره یا …)
راستش من یه نیو آیپد دارم و بعد از دو سال که حدود دویست تا کتاب روش ریختم اصلاً نمیتونم باهاش کتاب بخونم. اصلاً نمیدونم چطوری واسه کتاب خوندن بگیرمش دستم. دراز که میکشم دستم درد میگیره. وقتی میشینم، گردنم درد میگیره. واقعاً نمیدونم چطور میشه با یه تبلت ده اینچی تو حس یک رمان رفت.
به نظرم ایپد به خصوص نسخه هایی مثل ایر اصلا برای کتاب خوندن مناسب نیستن و خودم شخصا برای اپ های اختصاصی از ایپد استفاده میکنم. برای کتاب خوندن من خودم از فونپد ایسوس استفاده میکنم، چون هم صفحش ایده آله هم اینکه پشتش یه حالت زبرمانند داره که زیاد لیز نمیخوره ……هرچند اگه نظر منو بخواین کتاب خوان الکترونیکی بهترین انتخابن، چون جدا از سبکی و خوش دستی صفحش ضرری به چشم وارد نمیکنن : )
مستند این هفته چی پس؟
متاسفانه مستند خوب انقدر نیست که بشه هرهفته معرفیش کرد… البته هست ولی من همشو ندیدمو و واقعا وقت لازمه که همشو یه چکی کنم. هفته بعد حتما : )
به نظر من سریال داوینچی برعکس اون چیزی که توی این پست اومده خیلی تینیجری از آب دراومده . داوینچی با موهای ژل زده و خیلی خوش تیپ عاشق زن زیبای کاخ میشه و…
راستش هدف من از معرفی سریال بیشتر نمایش بینش داوینچی به اطراف و محیطش بود وگرنه اگه به ظاهر بازیگر نگاه کنیم بیشتر به درد ومپایر و اینا میخوره : )
در مورد فیلم لبه ی فردا باهاتون موافقم، منم یکی از چیزایی ک غافلگیرم کرد ترسو بودن و توانایی های کم شخصیت تام کروز بود! در واقع کلیشه ی قهرمان بودن رو کنار زدن ولی همچنان کلیشه ی قهمران شدن پا برجا بود، شخصیتی که به مرور زمان اموزش میبینه و کم کم قهرمان فیلم میشه. فیلم ایده اش کپی از سورس کد بود همونطور ک شما گفتید، شاید فقط پرداخت نسبتا بهتری داشت، میشه فیلم رو یکبار دید.
اما در مورد ساعت اپل باهاتون موافق نیستم، اگه همه مردم این ایدئولوژی شمارو داشته باشن و بگن باید بعد از کارباهاش قضاوت کنیم، اپل و یا هر شرکت دیگه ای بی نیاز از تبلیغات میشه به هر حال اکثریت باید یک نمونه خریداری کنن تا بتونن اهاش کار کنن. در حالی جذب اولیه ی مردم برای خرید یک محصول یاید توسط شرکت سازنده و در همین مراسم ها صورت بگیره! باید اینقدری پیش از خرید برای مردم نوآوری عرضه کنه که مردم وسوه به خرید بشن!
نه منظور کلی من برند و اینا نبود بلکه قشر خودمون بود که باید با اصول و منطق نظر بدن درحالی که خیلی از آدمارو شاهد بودیم که با قاطعیت از برتری ساعت اپل حرف میزدن و بعد معرفی کلا نظرشونو عوض کردن. هدف منم فقط این ساعت نبود بلکه گفتن قضاوت هایی بود که ما پیش از هرچیزی داریم : )
باهاتون موافقم یاده آبلیویون رو برای من هم زنده کرد فیلم edge of tomorrow ولی در مورد سریال داوینچی از یک لحاظ هایی شبیهه game of thrones هست اونم آوردن صحنه های غیر اخلاقی برای جذب مخاطبه اگه نداشت این صحنه ها رو من به شخصه علاقه پیدا می کردم
تام کروز با بازی تو edge of tomorrow کلا نشون داد اکشن بازی کرن به سن و سال ربط نداره و هنوز پیر نشده برای این کار.
سلام جناب سلماسی، من چند تا سوال ازتون داشتم،ممکنه ای میلتون را داشته باشم،. ممنونم.
بله بفرمایید : )
Sina.saal@gmail.com
ایده هفته چی شد ؟
راستش سعی می کنم ایده هارو بیشتر تو خود مطلب جا بدم اینجوری از صرف یه نوشته درمیاد : )
سلام
خوش به حال شما که کتابهارا به خاطر تبلیغ فیدیبو رایگان دریافت می کنید .
والا اخر هفته که میشه میبینم هرچی پول داشتم دادم کتاب گرفتم D: من هیچ وقت برای معرفی یه سرویس خوب که ذره ای فایده داشته باشه هزینه ای نمی گیرم : )
اگر میشد سایت http://www.samanpl.ir/ رو معرفی کنین که تمام کتابخونههای عمومی کشور رو برای جستجو داره و یا کتاب هاتون رو از کتابهای کتابخونهها پیشنهاد میدادین شاید کمک بیششتری برای ترغیب به کتابخونی میبود
سلام
در مورد کتاب هایی که معرفی میکنید نمیتونم اظهار نظر دقیقیداشته باشم چون همه اونها رو مطالعه نمیکنم ( البته مامور سیگاری خدا کتاب خوبی بود و ممنون بابت معرفی )
اما در مورد سریال و فیلم تعجب میکنم که معرفی بر چه اساسی هست . بیشتر حس میکنم هدفصرفا یک معرفی باشه و آخرین چیزی که گیر نویسنده میاد و اون رو معرفی میکنه . درصورتی که اگر ملاک گزینه های دیگری باشد خیلی انتخاب های دیگری فعال خواهد بود بجز معرفی سریالی مثل داوینچی که برند شبکه استارز بیان کننده محتوای سریال خواهد بود و نیازی به دنبال کردن اون نیست . البته فیلم معرفی شده رو هنوز ندیدم باز هم حس میکنم بهتر نیست بجای فیلم هایی که صفحه اول همه سایت ها هست فیلم هایی که مهجور مانده اند معرفی شوند ؟
خدا قوت
ایدهی فیلم قورباغه ات و قورت بدهی برایان تریسیه!