زندگی ما عملا چقدر رنگی است؟!

شرکت کرایولا Crayola  با نام قبلی شرکت بینی و اسمیت، یک برند معتبر در زمینه تولید مدارنگی، رنگ و مدادشمعی است.

این شرکت در سال 1885 تأسیس شد و ابتدا روی تولید رنگدانه‌های صنعتی تمرکز داشت، اما بعدا کارش به سمت تولید نوشت‌‌افزار برای مصارف عامه کردم، سوق پیدا کرد.

مطلب جالبی که امروز دیدم، سیر تحول مدادشمعی‌های این شرکت بود، در سال 1903، این شرکت جعبه‌های مدادشمعی 8 تایی روانه بازار می‌کرد، سال 1905، تعداد رنگ‌ها به 30 رسید، سال 1958 رنگ‌ها به 64 افزایش پیدا کرده بود، در سال 1972 با افزوده شدن رنگ فلورسنت، تعداد رنگ‌ها به 72 رسید.

در سال ‌ 1990، تعداد 16 رنگ جدید معرفی شد و 8 رنگ قدیمی حذف شد و تعداد رنگ‌ها به 80 رسید.

و در سال‌های 1993 و 1998، تعداد رنگ‌ها به ترتیب به 96 و 120 افزایش یافت.

در اینجا شما می‌توانید چارت جالبی را ببنید که در آن نشان داده شده بین سال‌های 1903 تا 2010، چقدر گستره رنگ‌های استفاده شده در مدادشمعی‌های Crayola  بیشتر شده است.

10-6-2014 6-01-02 PM


اما با دیدن همین رنگ‌ها و نام‌ها مسائل مختلفی به نظرم رسید:

زندگی ما عملا چقدر رنگی است؟!

طبیعت هیچ وقت از رنگ خالی نمی‌شود، البته شاید در بعضی از مناطق جغرافیایی گستره رنگ‌ها محدودتر باشد، مثلا در منطق قطبی. در بعضی هم گستره رنگ‌ها بیشتر است.

تنها برای یک مثال دم دستی، شما کافی است در فصل پاییز به شمال سفر کنید و ببینید رنگ‌های برگ‌های پاییزی درختان چطور متعجب‌تان می‌کنند. و این طیف وسیع رنگ فقط در منطقه شمال ایران مشاهده نمی‌شود، اصلا خاک برهنه ایران هم پر از رنگ است:

در موزه و نگارخانه دکتر احمد نادعلیان در جزیره هرمز، در قسمتی همه خاک‌ها و کانی‌های جزیره جمع‌آوری شده‌اند، تفاوت رنگ‌ها را ببینید:

10-6-2014 5-45-31 PM

اما بودن و سپری کردن عمر در یک طبیعت گونه‌گون با رنگ‌های الهام‌بخش هم عملا باعث نمی‌شود یک فرد به صورت خاص و یک جامعه به صورت عام، کاربرد و تصوری از این همه رنگ داشته باشد.

ما کودکان دهه شصت عملا رنگ‌های کمی را می‌شناختیم، بسیاری از ماها همه کارتون‌ها دوره کودکی را در تلویزیون‌های سیاه و سفید دیدند و همین کودکان این روزها که به حکم تجدید خاطره نوستالژی‌ها، گاهی کارتون‌های قدیمی پخش می‌شوند، از دیدن رنگی شدن کاراکترها، ناگزیر تعجب می‌کنند!

10-6-2014 6-16-17 PM

تصور می‌کنم در آن دوره و زمانه، حتی آن دسته از ماها که بسته‌های مدادرنگی‌ها 12 یا 24 رنگی هم داشتیم، ذوق چندانی در رنگ‌آمیزی نقاشی‌ها نداشتیم.

اما حالا دیگر فرضا خرید و داشتن یک بسته مدادرنگی 36 رنگ FABER CASTELL برای دسته قابل توجهی از کودکان در سن مدرسه، چیزی رؤیایی نیست.

10-6-2014 6-18-21 PM

کلا قضیه چند چیز است:

1- شوق و ابتکار شهروندان یک کشور برای به‌کارگیری رنگ در زندگی روتین خود چقدر است.

2- در خاطره جمعی ما، چقدر رویدادها و گذشته خود را با رنگ به یاد می‌آوریم.

3- چقدر در زبان و ادبیات ما صحبت از رنگ می‌شود و برای نامیدن رنگ‌ها، چقدر واژه داریم. اصلا زبان ما چقدر توانایی برای واژه‌سازی در مورد رنگ‌ها دارد.

10-6-2014 6-06-06 PM


در فرهنگ رایج ما، رنگی پوشیدن حتی برای مردان چندان از دید عمومی شایسته به نظر نمی‌رسد. شما نمی‌توانید با خیال راحت پیراهن‌هایی در موقعیت‌های حتی نیمه‌رسمی با رنگ‌های گرم بپوشید.

ممکن است، کودکان ما حالا میزان دسترسی به رنگ‌شان زیاد شده باشد، اما آیا اگر از جامعه میانگین بگیریم، چند درصد ما می‌توانند به جز رنگ‌های اصلی، رنگ‌های فرعی را شناسایی کنند و آنها را نام ببرند.

واژه‌سازی شهروندان هر منطقه برای رنگ‌ها تابع خیلی چیزهاست که پیشتر از هم به آنها اشاره کردم. حالا تصور کنید که مثلا یک جامعه بسته با جوامع باز با مجراهایی مثل اینترنت، ورود کتاب‌ها و نشریات یا تلویزیون و فیلم‌ها  متصل شوند.

یکی از مشکلات پنهان این رابطه جهان‌گستر، تطبیق دیداری است.

یکی از دوستان حرف جالبی می‌زد، او می‌گفت که در نخستین روزهایی که کانال‌های تلویزیونی فرنگی را دریافت می‌کرد، بیش از هر چیز محو طیف رنگ‌های مورد استفاده شده بود. اینکه چقدر از رنگ‌های متنوع و گرم به تناسب استفاده شده بود، تو گویی که گیرنده‌های چشم به این مقدار رنگ عادت نداشتند. او این رنگ را قبلا در طبیعت پیرامونش می‌دید، اما عادت نداشت که این رنگ‌ها را تلویزیون هم ببیند.


و موضوع آخر هم این است، که چقدر ذهن ما توانایی به یاد آوردن خاطره‌ها را با رنگ‌ها دارد، اصولا ما در خواب‌هایمان چقدر، خواب رنگی می‌بینیم.

می‌گویند که آدم‌هایی هستند که خواب‌های سیاه و سفید می‌بینند. من نمی‌دانم این مسئله واقعیت دارد یا یک افسانه نادرست است.

شخصا خواب‌های بسیار واضح و پر از رنگ می‌بینم، اما در خاطراتم که جستجو می‌کنم، خیلی از آنها را با طیف رنگ کم به یاد می‌آورم، حتی گاهی شبیه صحنه‌های فیلم sin city!

برای نوشتن این پست برخلاف همیشه، در اینترنت جستجو نکردم، در واقع هدفم این بود که به نوعی طرح مسئله بکنم و مجهولاتم را با شما به اشتراک بگذارم، تا بدانم نظر شما چیست.


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

15 دیدگاه

  1. چه جالب! منم وقتی خواب میبینم، بعد از بیداری کاملاً آگاهم که خواب رو با کیفیت و جزئیات زیاد دیدم ولی به ندرت اون رو واضح و رنگی بیاد میارم! خاطراتم هم همینطور! معمولاً خاطره‌ها سیاه و سفید هستند. بجز آیتم های رنگی خاص اون. مثلاً بجز یک دریای آبی بقیه سیاه و سفید هستند!
    من هم کارتون های زمان کودکی رو سیاه و سفید دیدم. شاید همین مورد روی تخیل و قدرت بازسازی حاقظه ما تاثیر گذاشته باشه.

  2. بخاطر همین هم هست که خیلی از ما ها زمانی که از جلوی فروشگاه های تلویزیون های LED رد می شویم و دموهای رنگی اونها رو میبینیم ناخودآگاه متوقف می شویم و چند لحظه خیره می مانیم.

  3. یادمه بچه که بودم بازیهایی مثل سوپر ماریو رو با تلویزیون سیاه
    سفید بازی کردم. اما خاطره ای که الان ازش دارم کاملا رنگیه.
    و البته شمال که رنگ های زیبایی داره من خودم تو یکی از شهرهای کویری ساکنم. انگار که همیشه یه عینک زرد به چشممه!

  4. سلام آقای مجیدی.ما خیلی قرارهایی که در کودکی با خود گذاسته بودیم فراموش کرده ایم و بعضی از اونها نقاشی و داستان نویسی و شعر و هنرمند بودن هست.

    ما باید دیدن طبیعت را به خودمان هدیه دهیم

  5. سلام
    در پوشش زنان جوان ما کردها تنوع رنگی خوبی دیده میشه اما این تنوع به مردها که میرسه به چند رنگ محدود میشه و خودم بارها به خاطر انتخاب هام ملامت شدم البته در این بین با تاثیر تصاعدی خریدار بر بازار و بازار بر خریدار انتخاب ها محدود و معین میشه یعنی وقتی من واسه خرید میرم انتخاب هام کمه و فروشنده هم غیر از رنگهای عرف رو نمیاره چون میترسه رو دستش بمونه.. نتیجه اینکه تغییر سلیقه نیاز به فرهنگ سازی داره

  6. البته این روز ها حداقل توی شهر تهران که رنگی پوشیدن و طیف رنگ خیلی زیاد شده . هم برای آقایان و هم برای بانوان…

    خواهش میکنم کمی بیشتر در حوزه سبک زندگی هم مطلب منتشر کنید. تو دنیای نت امروز چیزی که فراموش شده سبک زندگی هست که قبلا توی یک پزشک بیشتر شاهدش بودیم و انشاالله که باز هم بیشتر باشیم . شکرا جزیلا

  7. رنگ ها یکی از رابطهای عمیق بشر با طبیعت هستند که تمدن مدرن این ارتباط را خدشه دار کرد. فرهنگ هایی هستند مثل فرهنگ سرخپوستان، چین و هند در این فرهنگ ها ارتباط عمیق و یکپارچه شدن با طبیعت یکی از پایه های اصلیه و به همین دلیل هم رنگ و رنگارنگی در تمام اجزای این فرهنگها خیلی اهمیت داره.
    فرهنگ هایی که منتج شده از فرهنگ عبری و هند و اروپایی هستند مثل ایران، اعراب یا حتی اروپایی ها این ارتباط عمیق را با طبیعت ندارند که در ادیانشون هم انعکاس داشته و به همین دلیل رنگ و رنگینگی در فرنگشون جایگاه نداره.
    رنگ یک جذابیت بصری عمیق و تحرک احساسی بوجود می یاره و خودآگاه انسان ها را تحریک می کنه.
    اینا چیزهایی بود که به نظرم رسید :)

  8. من همیشه هر رنگی که دوس داشتم استفاده کردم تمام لباس هام رنگین البته رنگهایی که متناسب باشه باهم.خیلی شاد و انرژی بخشه رنگ های تیره هم جای خودشونو دارن اونا هم خیلی قشنگن خیلی وقتا مورد استفاده قرار میگیرن کلا من همه رنگارو دوس دارم.

  9. ساکنان مناطقی مثل شمال و سایر روستاها رو نمی‌دونم ولی ما ساکنان تهران واقعا رنگ نمی‌بینیم. تمام شهر خاکستریه، آسفالت زمین، ساختمونهایی بدشکل خاکستری، حتی آسمونمون خاکستریه. هرجا هم نشونی از درخت و سرسبزی باشه در هجوم آپارتمان سازان از بین میره. مردم هم بجای اینکه جلوی در خونه شون یه درخت باشه، ترجیح میدن جاش ماشینشون رو پارک کنند.

    اکثرا هم فرصت زیادی برای بودن در طبیعت و لذت بردن ازش و دیدن رنگهای متفاوت نداریم.

    پوششمون هم که دیگه بدتر. بچه که بودیم کیف و کفش و لباس فقط می‌تونست سرمه‌ای، قهوه‌ای، خاکستری یا مشکی باشه حتی برای یک بچه شش ساله. جوری که در شش سالگی بخاطر یک جفت کفش زرد سرصف با دعوا و داد و بیداد ناظم مواجه شدم جوری که فرداش نمی‌خواستم مدرسه برم و مامانم با کلی تلاش و انواع قولها و حرفها، تونست آرامم کند. 9 ماه سال، شش روز در هفته، روی 6 ساعت در مدرسه (دبیرستان که از این هم بیشتر بود)، باید در یک محیط با رنگهای تیره سر می‌کردیم. هنر و نقاشی و رنگ جای زیادی در برنامه درسی‌مون نداشتن. طبیعت هم که هیچی.

    الان هم که خانمها در محیطهای ادارای رسمی، نمی‌تونن رنگهای شاد بپوشن و باز محدود میشه به همون رنگهای سرمه‌ای، قهوه‌ای، خاکستری یا مشکی؛ این بار حدود 10 ساعت در روز! خود من پارسال وقتی روز اولی که یک ژاکت با رنگ کمی (فقط کمی) غیر تیره! (حتی نمی‌تونم بگم رنگ شاد چون واقعا حتی رنگ شاد هم نبود) رو پوشیده بودم و داشتم از در اداره می‌رفتم بیرون، نگهبان همچین چپ چپ نگاه کرد که دیگه از اون روز به بعد، ‌ژاکت رو میگذاشتم توی کیف و بعد از سوار شدن به تاکسی، وقتی داشتم یخ می‌زدم توی تاکسی با کلی دردسر و مزاحم شدن بغل‌دستیها می‌پوشیدمش. بعد از چند روز هم برگشتم به همون کاپشن مشکی همیشگی.

    اتفاقا فکر می‌کنم آقایان در ایران چه در محیطهای اداری چه مثلا صدا و سیما خیلی پیراهن‌هایی با رنگهای متنوع‌ می‌پوشند (مثل زرد، صورتی، بنفش، نارنجی و قرمز، راه راه و چهارخانه رنگی، کت و شلوار رنگ روشن و. . .) چیزی که در سایر کشورها در محیطهای رسمی و حتی نیمه‌رسمی اینقدر شایع نیست و حتی کسانی که از خارج کشور میان، این موضوع براشون جلب توجه می‌کند و میگن اینجا برعکسه، آقایون از خانمها رنگی‌ترن!

    اتفاقا فکر می‌کنم این گرایش مثلا آقایان به لباسهای رنگی یا حتی افراط خانمها در خیلی قروقاطی رنگی پوشیدن در جاهایی که کمی آزادی پیدا می‌کنند، ناشی از همین عقده‌های سرکوب‌شده ما در استفاده از رنگ در زندگی‌مون و بخصوص کودکی‌مون باشه. می‌شناسم کسانی رو که مثلا توی ایران همش از دست دوروبریهاشون شاکی بودن که چرا همش مشکی می‌پوشید، رنگی بپوشید و اینها، بعد رفته آلمان و میگه اونجا خانم و آقا در محیطهای رسمی و نیمه‌رسمی اکثرا سفید و مشکی یا طیف‌های خاکستری به تن دارند و هیچ ناراحتی هم ندارن.

    نکته دیگه در مورد اون داستان اولین مواجهه با تلویزیونهای فرنگی هم درسته، خیلیها هستند تنها دلیل مشاهده اون تلویزیونها براشون همینه، میگن حداقل “یه رنگ و رویی داره فیلمهاشون” و راست میگن، البته یه دلیل خوش رنگ و رو بودن اونها، کیفیت تصویر و پخششون هم هست.

    بله، ما زندگیمون رنگی نیست، خاکستریه. چون هم از طبیعت دور شدیم و هوا کردن ستونهایی از رنگ خاکستری و سیاه و قهوه‌ای برامون مهمتر از داشتن چندتا دونه گل رنگی شده و هم اینکه به دلایل مسخره‌ای، خیلی جاها اجازه استفاده از رنگ رو در پوششمون نداریم.

  10. خیلی جالب بود فقط یه سوال چرا این نمودار طیف رنگی این شکلی بود نمیشد فهمید بر چه اساس رسم شده

  11. باید ها و نباید های خسته کننده و همیشگی .. کاش آدم ها رو به حال خودشون بذاریم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]