معرفی فیلم: The Giver
فیلم The Giver از آن دست فیلمهایی نیست که فروش بالایی پیدا کند، در موردش در مجلات سطح بالای فیلم قلمفرسایی شود، یا نمره بالایی در سایتهای معتبر سینمایی بگیرد،
فیلم دو هنرپیشه سطح اول دارد (مریل استریپ و جف بریجز، بگذریم از نقشهای جانب کیتی هولمز و تایلور سوییفت). کارگردان این فیلم فیلیپ نویس است و جف بریجز یکی از تهیهکنندگان آن هم است.
چیزی که باعث شد در مورد فیلم بنویسم، معنی و مفهوم فیلم است.
به راستی آرمانشهر کجاست و ناکجاآباد کجا؟ آیا تلاش برای ساختن آرمانشهر، چیزی که تنها در حوزه تئوریک امکانپذیر خواهد بود و انسان هیچگاه نخواهد توانست آرمانشهر بسازد؟ اصلا چه چیزهایی باعث شده که علیرغم این همه تلاش بشریت برای رسیدن به یک جامعه برگزیده سعادتمند، اما هیچگاه آرمانشهری عملی را تجربه نکنیم؟
اینها سؤالاتی هستند که با دیدن این فیلم به ذهن ما هجوم میآورند؟
نمیخواهم در مورد داستان فیلم به صورت مستقیم صحبت کنم، چون اصولا فیلم داستان طولانیای ندارد که تازه من بخواهم بخشی از آن را در ابتدا برایتان بنویسم.
پس روی همان مفهوم و ایده فیلم تمرکز کنم. فیلم The Giver بر اساس رمانی نوشته شده که لوییس لوری در سال 1993 نگاشت.
آیا یک جامعه بدون بخل، حسد، قتل، دزدی و دروغ ممکن است؟
مشکل این است که فلاسفه تصور میکنند که شاید روشی بتوان یافت که در آن ذات انسان را بشود غربال کرد و بخشهای «خوب» و «بد»اش را از هم جدا کرد یا دستکم مهاری بر این جنبههای نامطلوب زد. اما جالب است که بسیاری از خوبیها، تنها در کنار بدیها میتوانند نمود پیدا کنند.
متفاوت بودن ما از نظر تواناییهای جسمانی، ظاهر و ظرفیتهای ذهنی، ناگزیر باعث تفاوت سطح اجتماعی و اقتصادی ما با هم میشود. از آن سو، همین تفاوت باعث میشود که میل به رقابت و ارتقای درجه، در وجود همه باشد. بعضیها از ماها موفق به ماندن در میدان رقابت میشویم، و بعضی از ماها هم، نه. دسته مغلوب ناگزیر، دچار عواطف و احساساتی مثل سرخوردگی، ناامیدی، خشم، حتی گناه و بزهکاریهای مختلف میشوند. دسته غالب هم همواره تمایل دارند، برتری خود را به هر قیمت حفظ کنند.
در تفسیر عشق بسیاری درماندهاند، اما حتی عشق «خالص» هم بدون تمایل به تصاحب، دزدیدن، خودنمایی و پا نهادن بر عواطف رقبا از نظر منطقی غیرممکن به نظر میرسد. حالا سؤال این است که واکسینه کردن انسانها در مقابل «میکروب» عشق، ایا باعث ایجاد جامعهای پاکتر، باایمانتر و به دور از کژیها میشود؟!
سادهلوحانه است که به سؤال بالا پاسخ مثبت بدهیم، چون عشق در ابعاد مختلف است که به زندگی طعم، مزه، رنگ و سمت و سو میدهد.
درست به همین خاطر است که ما در دنیای ادبیات و نیز سینما، بارها جوامعی «آرمانشهر»نما را میبینیم، جوامعی که برابری، دوستی و ایمنی در برابر برتریجویی را تبلیغ میکنند. اما کمی بعد متوجه میشویم که هر تلاشی برای حرکت در جهت خلاف ذات انسان، تلاشی است عبث و بیهوده.
انسان بدون هویت و بدون اصراری برای ابراز وجود، تبدیل به رباتی بیروح میشود. خودکامگان، به این تودههای رباتهای بیروح، اتفاقا خیلی آسانتر از یک جامعه ناهمگون با ایدهها و ایدهآلهای متفاوت، میتوانند جهت بدهند.
به همین خاطر است که خیلی وقتها وعدههای آرمانشهری را رندانی پیشنهاد میدهند که از هدفی جز تبدیل به حاکمان بدون چون و چرای جامعه ندارند.
در «آرمانشهر»نمای فیلم Giver، که اصولا با پیراسته شدن انسان از تمایلات «نامطلوب» (عشق، رنگ، نوای موسیقی، حسد) باید جامعهای ایدهآل ببینم، ما چیزی جز یک هجو آزارنده از ایدهآلهای خود نمیبینیم.
آیا این آرمانشهر تصنعی بهتر است یا دنیاهای غرق در گناه و پلیدی که در دهههای اخیر دیدهایم؟
فیلم Giver به همین بهانه در قسمتهایی با نشان دادن صحنههایی فراموشنشدنی از تاریخ جنگها و انقلابها و اعتراضهای قرن بیستم، تلاش میکند، ما را وادار به مقایسهای اینچنینی کند.
خلاصه اینکه به نظر میرسد، انسان زاده شده است که رنج بکشد، ببیند، بداند، گناه کند، توبه کند و تصعید و پیراسته شود.
گویی بدون همه اینها، اصلا انسانیت معنی پیدا نمیکند.
و آیا آن زمانی که سیب را گاز زدیم، خود انتخاب نکردیم که با گذر از چنین رنجهایی، موجودی برگزیده شویم و با رانده شدنی طاقتفرسا، بتوانیم خود را اثبات کنیم؟
در همین زمینه بد نیست داستان کوتاه «آدمی زنده به چیست؟» تولستوی را بخوانید.
کاش گریزی هم به جایگاه دین میزدید که واقعا کارکردش در جوامع بشری چیست و به کدامین سو جهت دارد…
کتاب با نام «بخشنده» توسط نشر چشمه منتشر شده بود. یک ادامه هم بهنام «در جستوجوی آبیها»داره که البته ربطی به قسمت اول نداره.
فیلم Equilibrium یک همچنین فضاسازی داره. یک دنیای بدون احساس و.. /
بله، دیروز بعد از دیدن فیلم متوجه شدم. متأسفانه کتاب را در فروشگاه آنلاینی برای خرید پیدا نکردم.
بدی لازمه درخشش خوبی است .. فکر نمی کنم کسی در ارمانشهر ها با انگیزه بالا زندگی کند انگیزه رسیدن به کما ل و رشد روح و جان که لازمه اش همان گناه کردن توبه کردن و بخشیدن و بخشیده شدن است .. و البته رنج کشیدن
با خوندن این مطلب یاد فیلم اختراع دروغ افتادم که وجود سادگی خیلی فیلم قشنگی بود ممنون از این مطلب
ببخشید دکتر امکانش هست یه نقدی راجع به فیلم دفتر بزرگ بنویسید.. ممنون می شم
بنابر نظر mina و رمان یا فیلم علاوه بر اینکه نباید از گناه کردن بدمان بیاید شاید با تشویق گناهکار یا ظالم یا افزایش فساد برای کمال خود گامی برداشته باشیم، به عبارت دیگر شاید این پست میگوید راه پیشرفت تنها در همین راه منحصر است، اگر بدی نباشد خوبی دیده نمیشود، ولی این نتیجه از طرف عقلای عالم رد است و در حد یک کلام بدون ادله عقلی میباشد، در مجموع وقتی به وجدان خود نگاه کنیم درمیابیم که ما از فساد و گناه وظلم بدمان میاید و زمانی این فهم برای ما غیر قابل انکار میشود که این ظلم به خود ما شده باشد
/گفته هاتون متین
اما زاویه دیدمون متفاوته ،منظور من ایجاد بدی یا قوت بخشیدن به اون برای نمود خوبی یا رشد ما نبود. در دنیای ما بدی هست از همون ازل بوده از زمانی که ادم و حوا گول خوردند و از بهشت رانده شدند ..خوبی همیشه دیده می شه اما در کنار بدی درخشان تره ..ممنون
شاید ایراد اصلی ترکیب «آرمان شهر» در «شهر» ش باشه (به معنی جامعه بزرگ متمدن).
یکی از درسهای اولیه زندگی، مخصوصا در زمانه مدرن ما، اینه که هر چیزی قیمتی داره. مثلا برای داشتن فلان گجت، باید بخشی از عمرمون رو بپردازیم و کار کنیم تا بتونیم بخریمش… گاهی برای داشته هامون بهای نسبتا مناسبی میپردازیم و گاهی بهای زیاد. اما به جز موارد استثنایی یا ارثی، هیچ چیز رایگان به دست نمیاد. چه مادی چه معنوی. این موضوع هم در مورد داشتههای یک فرد صادقه هم یک جامعه/فرهنگ و هم کل بشریت. اما اصل ثابت اینه:
همیشه چیزی رو از دست میدیم تا چیزی دیگه ای رو به دست بیاریم.
تصور پیشفرض ما اینه که تمدن بزرگترین دستآورد انسانه، ثمره ی تکامل حیات بر روی زمینه، غرور انسانیته و والاترین معیار. و صد البته درستترین و پیشرفتهترین و برترین جهانبینی تنها در چهارچوب تمدن قابل بیانه!
اما هیچکس نمیپرسه:
به چه قیمتی!؟؟
در ازای متمدن شدن چه چیزهایی رو از دست دادیم؟؟
اگه بهای گزافی واسهش پرداخته باشیم چی؟؟؟
.
سوالهای بزرگ به پاسخهای مفصل احتیاج دارن اما در این صفحه با نهایت اختصار جوابی به این سوال داده شده:
http://www.raptitude.com/2012/06/why-we-fck
این اخطار رو بدم که با صراحت از نیازهای بنیادین و بیتربیتی آدمیزاد صحبت کرده ؛) و بر اساس *واقعیات* استدلال کرده، در نتیجه هرگونه تعصب و پیشفرض متمدنانه مانع گرفتن اصل مطلب میشود!
وبلاگ پرطرفداری هست با نویسنده ای متفکر و اهل عمل. حدس میزنم از خوندش لذت ببرید دکتر. نوشتههای منتخب در قسمت Essential Raptitude فهرست شدن.
“از آن دست فیلمهایی نیست که فروش بالایی پیدا کند، در موردش در مجلات سطح بالای فیلم قلمفرسایی شود، یا نمره بالایی در سایتهای معتبر سینمایی بگیرد”
طبق هر تعریفی و با هر نگاهی این چند جمله ابتدایی دال بر نقدی منفی رو یک فیلم افتضاح هستش! به چ امیدی ادامه متن رو بخونیم.
-یاد ارابه خدایان افتادم، کتابی ک در نهصد صفحه با منطق و استدلال خودش منکر خدا میشه که در دو صفحه پایانی تمام 900 صفحه رو زیر سوال میبره. ک متن شما ظاهرا بلعکس اون هستش در مقیاس بسیار کوچکتر.