زندگینامه و دستاوردهای ادبی هاینریش بل – مروری بر آثار برجسته این نویسنده بزرگ
104 سال پیش در روزی مثل امروز، هاینریش بل در شهر کلن آلمان به دنیا آمد.
هاینریش بُل دربارۀ مردم عصر ما مینوشت. او جنگ را چیزی جز تجربۀ وحشت و زیادهروی در امری ضدانسانی در مقیاسی وسیع نمیدانست.
وقتی صلح فرا رسید، آدمها در پریشانی و گرسنگی، میان ویرانیهای حاصل از جنگ سرگردان بودند. اما روزهای سختی گذشت. کمکم لامپهای نئون و ویترینهای شیک و زیبا، جلوۀ تازهای به شهرها داد. به تدریج در مقابل چند مارک -اگر داشتی- سوسیس و قهوۀ داغ خیالانگیز و لذّتبخش فراهم بود. از این رو، بُل نسل جدیدی را نشان داد که بدون بهخاطرآوردن جنگ، رشد میکرد و از نان خامهای و فولکس واگن تلقی جاودانهای داشت. با وجود این به نظر او کابوس سالهای 45-1939 چیز دیگری از تجربۀ زمان صلح بود.
عکس: آلمان از خاکستر تا اوج:
بعد از جنگ:
عکسی از آلمان دهه پنجاه:
آلمان – عکسی شاخص از سال 1960:
آلمان دهه 1970:
بُل در دو رمان اولش جنگ را بررسی کرد. «قطار به موقع رسید» داستانی از دوران 1943 است. ماجرای آن از یک ایستگاه راهآهن شهری آغاز میشود. سربازی به نام آندراس، در قطار به دنبال جا میگردد. قطار به جبهۀ شرق میرود. سرباز نگران است. او میترسد و مدام فکر میکند: «به زودی من میمیرم. به زودی من میمیرم.» دیگران هم مضطرب و نگراناند. امّا آنها با مشروب، کنیاک و تقسیمکردن نان و کالباس میان یکدیگر سعی میکنند از دست دلهره و هراس بگریزند. آندراس به یاد دوستان و خانوادهاش میافتد. او لحظه به لحظه از همۀ کسانی که جنگ را به عنوان یک امر بدیهی تصور میکنند، بیشتر متنفر میشود. در لمبرگ قطار میایستد. در آنجا آندراس با یک جاسوسۀ لهستانی آشنا میشود. کار او گردآوری خبر برای جنبش مقاومت لهستان است. زن برای همدردی با سرباز، میخواهد او را نجات بدهد. برای سرباز هر لحظه مرگ حتمیتر و بدیهیتر به نظر میرسد. بُل در این داستان با واقعگرایی غیرقابل انکاری، از یک مرگ بیمعنی، شکوائیهای علیه جنگ میسازد.
در رمان دوم بُل به نام «کجا بودی آدم؟» (1950)، موضوع داستان نیز جنگ و مرگ است. بُل، عنوان آن را از تئودور هاکرز اقتباس کرده بود که معتقد بود: «درگیرشدن در جنگ تقصیر خداوند نیست.» و به قول آنتونی سنت اگزوپری: «جنگ همچون تیفوس، یک بیماری است.»
داستان، سرنوشت گروهی از افسران و سربازانی است که در حال برگشتن از رومانی به آلمان هستند. در این داستان حتّی رویدادهای فرعی چنان شرح و بسط داده شده که همدردی خواننده را در برابر انسان رنجدیده برمیانگیزاند.
«سیّاح بیا به اسپا…» (1950)، مجموعه داستانی است که بُل آن را اغلب با نثری عصبی و متنفر از جنگ و پیامدهای آن نوشته است. این داستانها نیز همچون دو رمان قبلی، شرح زندگی مردمی است که دچار عواقب جنگاند: دلالها و واسطههایی که مدام تحت تعقیب پلیساند. دانشآموزانی که از درس ریاضی بدشان میآید و با سرزنش دایم معلم مواجهند. آدمی که نمیخواهد در زیر سلطۀ یک دیکتاتور بخندد و دیکتاتوری که به همه توصیه میکند شاد و خوشحال باشند. بُل اثرات جنگ و مجازات قانونی به خصوص در مورد کودکان را به صورت هجونامۀ تندی درمیآورد.
در داستان «به قدر یک هیاهو» زنی که میخواهد بچههایش را سرگرم کند به آنها توصیه میکند که بروند جنگبازی، سنگربازی و بمببازی کنند.
به نظر میرسد که موضوع این داستانها یعنی جنگ و پیامدهای ناشی از آن حتّی در فرم داستانها تأثیر کرده است. این نحوۀ نوشتن را بُل تا حدودی مدیون همینگوی است.
دو رمان بعدی بُل «و حتّی یک کلمه هم نگفت» و «خانۀ بیسرایدار» او را به عنوان یک رماننویس پیرو اخلاق معرفی میکند.
«و حتّی یک کلمه هم نگفت» (1953)، داستان زن و شوهری است که زن بدون کمترین اعتراضی مشغول خانهداری، نگران تربیت بچهها و ادارۀ یک شوهر عصبی است. آنها که در آغاز، زندگی عاشقانهای داشتهاند به علّت فقر مجبور به جدایی میشوند. زن در رویارویی با مشکلات تنها میماند. مرد به مشروب پناه میبرد. فِرد هرگز به یک اقدام جدی برای مقابله با بدبختیها دست نمیزند و خود را نجات نمیدهد. تنها چیزی که مدام به یادش میآید جنگ و مصیبتهای ناشی از آن است و مرگ مادر هفتادسالهاش که دایم روحش را آزار میدهد؛ به طوریکه به تدریج علایق روانیاش به مراسم دفن و تشییع جناره جلب میشود.
«خانه بیسرایدار» (1954)، به گزندگی «و حتّی یک کلمه هم نگفت» نیست. امّا در شرح رویدادها جالبتر و صحنههایش منسجمتر و زیباتر است. به علاوه ساختمان پیچیدهای دارد که گاه سرشار از واقعیت است.
رمان، داستان بلوغ دو پسر نوجوان است که هرگز پدرشان را نشناختهاند. ولی به تدریج هر یک از آنها کشف میکنند که مادرشان فاقد چیزی است. مارتین زندگی مرفهی دارد. خانوادهاش در کارخانۀ مرباسازی سهیم است. با وجود این مادرش در آرزوی زرق و برق هالیوود از شوق زندگی میافتد و مادربزرگش تمایل وافری به غذاهای مطبوع دارد. بنابراین مارتین در وضعیت بهتری از دوست همکلاسیاش، هاینریش به سر میبرد. مادر هاینریش زنی عاطفی است که در چنبرۀ برادرهای شوهرش گرفتار است. امّا سرانجام از زیر نفوذ آنها درمیآید و با بچههایش زندگی مستقلی پیدا میکند.
بُل در این رمان زندگی مرفه را در کنار زندگی فقیرانه به خوبی توصیف میکند. آدمهایی که از سر پرخوری اسیر آرزوهای واهی میشوند و مردمی که از سر فقر به اجبار زندگی میکنند.
دو مجموعه داستان دیگر بُل، «مرد کوچکی» را در آغاز، کاری بزرگ نشان میدهند. اکثر این داستانهای کوتاه که براساس فعالیتهای رادیویی بُل شکل گرفتهاند، بیانگر این هستند که بُل به جنبههای وسیعی از تکنیکهای داستاننویسی دست یافته و چشمانداز گستردهای پیش رو دارد. در آن زمان، آلمان نیز به تغییرات وسیعی در زمینۀ صنعت و تکنولوژی اقدام کرده بود.
«نان آن سالها» (1955)، اولین داستان عاشقانۀ هاینریش بُل است. این داستان، سرگذشت جوانی 24 ساله، مکانیک و تعمیرکار ماشینهای لباسشویی است که عاشق دختر جوانی میشود. او در همان روز سرنوشتساز، خاطرات گذشته را به یاد میآورد: سالهای فقر و گرسنگی، سالهایی که برای بهدستآوردن لقمه نانی سرانجام مجبور به دزدی میشود. زمانی که بزرگترین آرزویش بهدستآوردن کار بود تا درآمدی داشته باشد و به زندگی ادامه دهد. در این داستان، عشق، فرشتۀ پاکی است که قهرمانان را وادار به یافتن ارزشهای اخلاقی نو برای خود و محیط زندگیشان میکند.
بُل در 1957 خاطرات ایرلند را منتشر کرد؛ مجموعه داستانی که در حقیقت انتقاد نویسنده از وطنش آلمان بود. او به نحو جالبی فقر بزرگ اقتصادی جامعه را که در اغلب کشورهای غربی دیده میشد، مطرح کرد.
او با رمانش «بیلیارد در ساعت نه و نیم» (1959)، دوباره به مسئلۀ جنگ پرداخت. این رمان، داستان سه نسل از یک خانوادۀ معمار را نشان میدهد که نمایشی از سرنوشت نیمۀ اوّل قرن حاضر آلمان است. ظاهراً رویدادهای آن در مسیر یکی از روزهای سال 1958، یعنی هشتادمین سالروز تولد هاینریش فهمل اتّفاق میافتد که در 1907 مأموریت یافت صومعۀ سنت آنتون را بسازد. پسرش روبرت که هر روز سر ساعت نهونیم در هتل پرنس هاینریش، بیلیارد بازی میکند، در آخرین روزهای جنگ به عنوان متخصص انفجار، صومعه را منفجر کرده است. با وجود این نوۀ پسریاش یعنی ژوزف در نوسازی صومعه شرکت میکند.
در گفتوگویی که میان روبرت و شاگرد هتل انجام میگیرد، روبرت خاطرات گذشتۀ پدرش را به یاد میآورد و ضمن تعریف آن، گذشته را به حال پیوند داده و رویدادهای هر زمان را روشن میسازد.
در این رمان، برخورد اندیشۀ فرد با اکثریت سیاسی و فرصتطلب، کانون کشاکش رویدادها را تشکیل میدهد. این رمان مرثیۀ زیبا و غمانگیزی است از دوران معاصر، از امیدها، رنجها و آرزوها. در این داستان، حقیقت همچون بیگناهی قربانی میشود تا دنیا به حیات خویش ادامه دهد.
در «عقاید یک دلقک»، هانس اشنایر (Hans Schneier) دلقکی است که با ورودش به بُن، خاطرات گذشته را مرور میکند و به یاد محبوبش ماری میافتد که او را ترک کرده است.
هانس به یک خانوادۀ ثروتمند آلمانی تعلق دارد. پدرش پزشک است و یک خواهر و یک برادر دارد. دکتر اشنایر شخصی است که نان را به نرخ روز میخورد. برای همین در زمان نازیها به آنها خدمت میکند. دخترش را تشویق میکند که به نیروهای هیتلر بپیوندد. او سرانجام کشته میشود. با شکست نازیها، هوادار عدالت اجتمای میشود. او حتّی از مذهب پروتستان چشم میپوشد و پیرو سرسخت کاتولیکها میشود. یکی از پسرهایش به نام لئو به کلیسا میرود تا روحانی شود و هانس هم شغل دلقکی را پیشه میکند.
هانس نمونۀ انسان سرخورده و آوارۀ جامعۀ سرمایهداری در آلمان است؛ انسانی که به علت نداشتن مهارتهای لازم، چنان قربانی میشود که حتّی نامزدش او را ترک میکند.
در دو رمان دیگرش: «سیمای زنی در میان جمع» و «آبروی ازدسترفتۀ کاترینا بلوم» به کمک لنی فافر، یک بیوۀ جنگی و کاترینا بلوم، فریبخوردۀ دستگاههای تبلیغاتی نیز نشان میدهد.
در «سیمای زنی در میان جمع» (1971)، لنی فافر زنی است که شوهرش را در جنگ از دست داده است. او که تنها نمیتواند زندگی کند، ابتدا معشوقۀ یک اسیر روسی میشود و پس از پایان جنگ با یک مهاجر ترک روی هم میریزد. لنی فافر یک قربانی است؛ قربانی سرنوشت شوم و محتوم است.
«آبروی ازدسترفتۀ کاترینا بلوم» (1974)، نیز داستان زن جوان و زیبایی است که با کار در مهمانیها و جشنها یک آپارتمان کوچک و یک فولکس واگن میخرد. امّا برحسب اتّفاق در کانون تبلیغات روزنامههای بزرگ جنجالی قرار میگیرد. ماجرا از زمانی شروع میشود که کاترینا در یک مهمانی عاشق مرد جوانی میشود که در حقیقت یک سیاسی فراری است. مرد از فرصت استفاده میکند؛ آن شب در آپارتمان کاترینا به سر میبرد ولی صبح زود خانه را ترک میکند. کمی بعد پلیس به خانۀ کاترینا میریزد. در این میان خبرنگار فرصتطلبی از زن جوان که به مسائل سیاسی علاقهای ندارد، چهرۀ زنی آگاه و مبارز میسازد. از آن به بعد کاترینا در کانون خبر روزنامهها و مطبوعات بزرگ جنجالی قرار میگیرد. چیزی نمیگذرد که همه او را میشناسند. سرانجام کاترینا تحت تأثیر فشار تنهایی، روزنامهها، پلیس و آشنایان به تفکر مینشیند و وادار به جهتگیری سیاسی و عملی میشود.
«آبروی ازدسترفتۀ کاترینا بلوم» ادعانامهای است علیه سیاست روز غرب که با بیحرمتکردن انسانها به وسیلۀ رسانهها و دستگاههای تبلیغاتی به راحتی حیثیت انسانهایی را که نمیتوانند از خود دفاع کنند، لکهدار میکند.
بُل به گونهای خستگیناپذیر نهتنها در داستانها و رمانها، بل در مقالات و سخنرانیهایش نیز علیه جنگ، بیعدالتی، ظلم و استبداد صحبت کرد. او نویسندهای بود که به همۀ جهان تعلق دارد.
منبع: مجله کلک اردیبهشت 1370
سلام
وبلاگ خیلی خوبی دارید ولی ای کاش به بهانه هایی که میذاشتید یکیش لاقل به زمان حیاط پیامبر اسلام و یا دیگر شخصیت های اسلامی اشاره میکردید واقعا جاشون در بین این همه مطالب گوناگون و جالبی که میذارید خالیه
با تشکر
این وبلاگ به همه ی فارسی زبانان با هر دینی تعلق دارد و شما در صورت علاقه و تمایل می توانید به وبلاگ ها و کتب مرتب که به وفور در همه جا یافت می شود مراجعه کنید!
فکر میکنم یک قسمت حرفمو بد متوجه شدید دوست عزیز من شخصا آدم مذهبی نیستم و منظورم ترویج دین نبود بلکه مثلا این شخصیت های برجسته ای که در موردش صحبت میشه که حالا هرکدومم یک دین دارن شخصیت های مذهبی دین ما مثل پیامبر، امام علی و…حتی یک مطلب جالب تو زندگیشون نیست که اشاره بشه؟ من نگفتم فقط از اینا بنویسید بلکه از همه شخصیت های برجسته تاریخ با هر دینی یاد کنید… این جای خالی رو من حس کردم و خواستم نظرم رو به عنوان یکی از خوانندگان این وبلاگ بیان کنم
بیشتر تعمل کنید
تا دلتان بخواهد در وبِ فارسی از این مطلبهای مذهبی داریم.. آنوقت چندتا مثلِ یکپزشک داریم؟ بگذارید یکپزشک کار خودش را بکند.
جالبه شما با همه ادعاهای لازم حتی طاقت شنیدن یک پیشنهاد ساده هم ندارید .
کلا از سایت هایی که هی بخان مناسبتی کار کنن و هی لوگو را سیاه کنن و تغییر بدن بدم میاند بزارین سایت هایی مثل 1پزشک و دیجیاتو و .. کار خودشون را بکنن.
کلا از سایت هایی که هی بخان مناسبتی کار کنن و هی لوگو را سیاه کنن و تغییر بدن بدم میاد بزارین سایت هایی مثل 1پزشک و دیجیاتو و .. کار خودشون را بکنن.
این قالب جدید واقعا خوبه و فونت خوانایی داره. گاهی برای مطالبی که میخوام کامل بخونم از فید میام به سایت تا با این ظاهر و فونت مطلب رو بخونم
خداروشکر ااخرش یکی درباره هاینرش بل ملبی نوشت . ممنون
بل یکی از نویسندههای خیلی محبوب منه، و اگه اشتباه نکنم بیلیارد در … رو هم بعد از معرفیش در یک پزشک خریدم،
ولی یه نکته، پدر هانس در عقاید یک دلقک، پزشک نیست. دکترای افتخاری داره که جایی هم به این عنوان و به بی معنی بودنش از نظر هانس اشاره میشه.
این مطلبتون در مورد هاینریش بل بسیار جالب بود.ممنون
این کتاب، به بررسی اثر شگرف رسانه، بر اجتماع و فرد فرد افراد جامعه می پردازد و نشان می دهد که یک خبرنگار، یک رسانه یا یک وسیله ارتباطجمعی ، چطور می تواند زندگی و آینده یک فرد یا یک طبقه را از این رو، به آن رو کند.
جالب است که بعد این همه سال گذشتن از نوشتن این کتاب، هنوز، مثل کتاب قلعه حیوانات اورول که به شدت نمود خارجی دارد و ملموس است، این کتاب کم حجم هم هنوز ما به ازای بیرونی دارد خصوصا با شدت گرفتن استفاده از اینترنت در جوامع و ارتباط جمعی.
این کتاب، کتابی خواندنیست.