بیستم دی ماه: سالگرد قتل امیرکبیر

11

دکتر اعلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الدوله ثقفی در مقالات گوناگون خود چنین‌ می‌نویسد:

باغشاه که در طرف شمال غربی قریۀ فین واقع‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ست محل سکنای عزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الدوله و امیر است. سوارها پنج نفر بودند و هر پنج نفر سر و صورت خود را پیچیده، یعنی چپیه و عگال‌ داشته، جز چشم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها چیز دیگری از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها نمایان نبود. حمام در زاویۀ جنوب شرقی‌ باغ که در اطراف آن به کلی خلوت است واقع است.

در صفۀ بزرگ سربینۀ آن، رخت‌ حمام امیر را یک نفر خواجه مشغول ترتیب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دادن است. اما علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اکبربیک چون‌ چشمش به سوارها افتاد که به جانب او آمده‌اند ایستاد و چنانکه گفتیم آن‌ اسب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سوارها پنج نفر بودند؛ تمام روبسته. سواری که جلوتر از همه می‌آمد غران کشیده، گفت: علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اکبر تو اینجا چه می‌کنی؟ علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اکبر به یک چاپار دولتی‌ که صدای سوار به گوشش آشنا آمد و شناخته بود کیست گفت: از شیراز مراجعت کرده، اینجا منتظر جواب کاغذهای مهدعلیا هستم که دریافت نموده،‌ به طهران حرکت بکنم.

آن سوار گفت: امیر کجاست؟ گفت: حمام. گفت:‌ کدام حمام؟ گفت: همین حمام. سوار گفت: باهم برویم آنجا. چون‌ به جلوی در حمام رسیدند آن سوار و یک نفر دیگر از همراهان او پیاده‌ شده و دست علی اکبربیک را که مبادا رفته به عزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الدوله خبر بدهد گرفته‌ و او را از خود جدا نکرده، سه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نفری از پله‌ها پایین آمده، وارد سربینه شدند.

مأمور مربوط، نظری به اطراف و به صفه‌ها انداخته، آهسته به خواجه گفت: اگر نفست بیرون بیاید کشته خواهی شد و آن شخصی را که با خود آورده بود با کارد برهنه به آن خواجه گماشته و به علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اکبربیک گفت: تو هم همین‌ جا نشسته، تکان نخور و و خود مجدداً از پله‌ها بالا آمد و دو نفر از سوارها را پیاده کرده، گفت: بیایید اینجا، آن در روبرو طرف باغ را بسته و از این‌ سنگ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها برده، پشت آن را سنگچین کنید و بعد هم بیرون ایستاده، احدی را راه‌ ندهید.

مجدداً وارد سربینه شده، خواجه را بی‌حرکت و زهره ترک و علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اکبربیک را مبهوت و هراسان و گماشتۀ خود را در حال حاضرباش دیده‌، چهرۀ خود را کاملاً مکشوف ساخته، وارد گرمخانه شده، تعظیم نمود. امیر گفت:‌ کجا بودید؟ گفت: از طهران می‌آیم. گفت: البته حامل فرمایشی برای من‌ هستید. گفت: بلی و دست در جیب کرد، کاغذی را بیرون آورده، در برابر نظر امیر که در صحن حمام نشسته و دلاک پشت او را کیسه می‌کشید گسترده و گفت: این است دستخط آفتاب نقط.

امیر خواند:

«چاکر آستان‌ ملایک، پاسبان فدوی خاص دولت ابدمدت، حاجی علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خان، پیشخدمت خاصۀ‌ فراش‌باشی دربار سپهراقتدار، مأموریت دارد که به فین کاشان رفته، میرزا تقی‌خان فراهانی را راحت نماید و در انجام این مأموریت بین‌الاقران مفتخر به و مراحم خاص مستظهر بوده باشد.»

امیر گفت که آیا می‌گذارید که من از حمام بیرون بیایم، آن‌ وقت مأموریت خود را انجام دهید؟ گفت: خیر. گفت: می‌گذارید وصیت‌ خود را بنویسم. گفت: خیر. گفت: می‌گذارید یک دو کلمه به عزهالدوله‌ پیغام داده، خداحافظی کنم. گفت: خیر. گفت: پس هرچه باید بکنی، بکن. اما همین‌قدر بدان که این مرد نادان، مملکت ایران را از دست خواهد داد. حاجی علی گفت: صلاح مملکت خویش خسروان دانند.

امیر گفت:‌ بسیار خوب، اما لااقل خواهید گذاشت که این مأموریت شما به طرزی که‌ من می‌گویم انجام بگیرد. گفت: بلی مختارید. امیر به دلاک گفت: نشتر فصادی‌ همراه دارد؟ گفت: بلی. گفت: برو بیاور. دلاک به سربینه آمد و از توی‌ لباس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های خود نشتر پیدا کرده، آورد و رگ‌های هر دو بازوی امیر را گشود. امیر در کنار حمام، پشت به در ورودی نشسته، کف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های دو دست را به روی‌ زمین گذارده، خون از دو ستون بازوان او فوران و جریان داشت.

1-10-2015 11-33-59 AM

دلاک‌ در یک گوشه حمام حیران ایستاده و نمی‌دانست جلو خون را چه وقت باید بگیرد. حاجی علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خان به او گفت: معطل نشو، کارش را تمام کن. میرغضف‌ با چکمه لگد به میان دو کتف امیر نواخت. امیر در غلطیده به روی زمین‌ افتاد. میرغضب دستمال ابریشمی را لوله کرده، به حلق امیر چپاند و گلوی‌ او را فشرد تا جان داد. بعد قد بلند نموده، گفت: دیگر کاری نداریم.

حاجی‌ علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خان بیرون آمد و با همراهان خود سوار اسب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های تندرو شده، به جانب‌ طهران رهسپار شد.

این تفصیل را که با تمام جزئیات آن پس از کشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدن‌ امیر عزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الدوله از علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اکبر و خواجه و دلاک شنیده و تحقیق نموده بود بارها برای من نقل کرده و دستخط را که عین آن نزد احتساب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الملک نوادۀ حاجی علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خان بود رونویس کرده‌ام.

خلیل ثقفی (مقالات گوناگون دکتر خلیل ثقفی اعلم الدوله، صفحه 87-38)


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

روسای جمهوری آمریکا به صورت تصاویر خیالی شبیه گیم‌های رل پلیینگ ژاپنی!

توجه: تصاویر را میدجرنی ساخته و سازنده ظاهرا فارغ از سمت و سوی سیاسی و فقط یک نوع بیان هنری دست به این کار زده است.جو بایدن:دونالد ترامپ:باراک اوباما:جورج دبلیو بوش:بیل کلینتون:جورج بوش پدر:…

فهرست چیزهایی که تا همین 20 – 30 سال پیش در ایران و جهان معمولی بودند، اما الان کارها و خریدها…

اوضاع اقتصادی کلی دنیا خوب نیست. از یک سو میل و اشتیاق همه به کمتر کار کردن و بیشتر داشتن و به خصوص سخت گرفتن به هم بیشتر شده و از سوی دیگر، درآمدها آنچنان افزایش نیفتاده‌اند. در این میان برخی کشورها با تورم‌های باورنکردنی دست به گریبان…

10 عکس بسیار زیبا از درخت – انتخاب شده از عکاسان خلاق

درخت‌ها زندگی‌بخش زمین و مایه زیبایی آن هستند. انسان‌ها هزاران سال است که آنها بهره می‌برند و تا توانسته‌اند پهنه زمین برخوردار از زیبایی‌شان را کمتر و کمتر کرده‌اند. درختان متنوع با شکل و آرایش متفاوت ریشه، تنه، شاخه‌ها و برگ‌ها، چشم‌نواز…

اگر این سلبریتی‌ها به همان سبک و سیاق و بزرگسالی کوچک می‌شدند

البته سلبریتی‌ها مسلما عکس‌های اصلی دوران کودکی دارند. هر چند در مورد برخی ممکن است این عکس‌های کودکی اندک یا کم‌کیفیت باشند.اما تصور کنید برای بازتاب دادن وجود همان عوالم بزرگسالانه در دنیای کودکی یا همان اجزای مهم چهره، چهره بزرگسالان…

پرتره‌های بیماران از بیمارستان روان‌پزشکی بدنامی در بریتانیا در قرن نوزدهم

‌ این عکس‌ها چهره بیمارانی را نشان میدهد که در بیمارستان سلطنتی بیتلم در لندن - که یکی از بدنام‌ترین بیمارستان روانپزشکی بریتانیا در قرن نوزدهم به شمار می‌رفت- تحت درمان قرار گرفتند.عکاسی به نام هنری هیرینگ از تعداد زیادی از بیماران…

۱۰ واقعیت جذاب درباره جی رابرت اوپنهایمر -پدر بمب اتمی و سوژه فیلم جدید کریستوفر نولان

جولیوس رابرت اوپنهایمر بیشتر به عنوان فیزیکدانی شناخته می‌شود که به ساخت اولین بمب اتمی کمک کرد. اما سنگ‌ها و کانی‌ها عشق اول او بودند و او همچنین شاعرمسلک بود.اوپنهایمر آزمایشگاهی را رهبری کرد که اولین بمب اتمی را ساخت و با موفقیت…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /
11 نظرات
  1. علی شیری می گوید

    جز عبرت و غم و اندوه چه حاصل

  2. کاشیوش می گوید

    ی موضوع میخوام بگم ریطی به این پست نداره
    ِ
    .
    این نرم افزارت عالی آقای مجیدی مخصوصا اون قسمتش ک بروزرسانی وبلاک رو برامون نوتیفیکیشن میکنه

  3. فرشاد می گوید

    روحش شاد

  4. پزشک زندان می گوید

    و سالهای سال بی آنکه بدانیم داغدار او هستیم
    کاش این اشتباه تاریخی رخ نمیداد و امیر زنده بود و عاقبتی خوشتر از آن این سرزمین بود

  5. یک نفر می گوید

    آقای مجیدی چه قدر دردناک بود.
    بهائیان و انگلیسی ها آن قدر کینه از این امیر داشتند که نگذارند حتی در عزل هم زندگی کنه …

  6. داریوش می گوید

    خیلی جالب و در عین حال تاسف بار 🙁
    اینم برای دوستانی که میخوان در مورد دکتر اعلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الدوله بیشتر بدونن (با اجازه دکتر):
    http://1pezeshk.com/archives/2014/02/%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%AE%D9%84%DB%8C%D9%84-%D8%AB%D9%82%D9%81%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D9%84%D9%85%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%AF%D9%88%D9%84%D9%87.html

  7. Baran می گوید

    روحش شاد، از این دست امیرها در ایران کم نداشتیم مثل مرحوم دکتر مصدق…کاش امیرهای دوران حاضر رو دریابیم…

  8. آرش می گوید

    سلام،
    دردآور بود دکتر…
    اما در یک مورد مستدعی است اصلاح بفرمایید:
    http://en.m.wikipedia.org/wiki/Keffiyeh
    چفیه بجای چپیه.
    ممنونم.

  9. علی می گوید

    رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر،

    غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر.

    زمان، هنوز همان شرمسار بهت زده،

    زمین، هنوز همین سخت جان لال شده،

    جهان هنوز همان دست بسته تقدیر!

    هنوز، نفرین می بارد از درو دیوار.

    هنوز، نفرت از پادشاه بد کردار.

    هنوز وحشت از جانیان آدمخوار!

    هنوز لعنت بر بانیان آن تزویر.

    هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند،

    هنوز بید پریشیده سر فکنده به زیر،

    هنوز همهمه سروها که ” ای جلاد!

    مزن! مکش! چه کنی؟ های ؟!

    ای پلید شریر!

    چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام؟!

    چگونه تیر گشایی به شیر در زنجیر!؟

    هنوز، آب، به سرخی زند که در رگ جوی،

    هنوز،

    هنوز،

    هنوز،

    به قطره قطره گلگونه، رنگ میگیرد،

    از آنچه گرم چکید از رگ امیر کبیر.

    نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان،

    نه خون، که داروی غم های مردم ایران.

    نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر.

    هنوز زاری آب،

    هنوز ناله باد،

    هنوز گوش کر آسمان، فسونگر پیر.

    هنوز منتظرانیم تا ز گرمابه

    برون خرامی، ای آفتاب عالم گیر.

    نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است.

    تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر!

    به اسب و پیل چه نازی؟ که رخ به خون شستند،

    درین سراچه ماتم، پیاده، شاه، وزیر!

    چون او دوباره بیاید کسی؟

    محال ….. محال،

    هزاران سال بمانی اگر،

    چه دیر….

    چه دیر….!

    **فریدون مشیری کبیر

    1. علی می گوید

      فراموش کردم
      و صدای بسیار زیبای استاد شهرام ناظری
      آهنگ ساز:پژمان طاهری
      آلبوم امیر کبیر

  10. Dio می گوید

    اینکه در مناسبتهایی در مورد مشاهیر و بزرگان می نویسید، به نظرم یک ابتکار عالی و بسیار آموزنده است و معتقدم جا داره که این بیوگرافی ها به شخصیت های زیادی تعمیم داده بشه. به خصوص و باز هم به خصوص به دانشمندان و بزرگان ایران.

    دو پیشنهاد:
    اولی: خیلی خوب میشد اگر در این بیوگرافی ها چنانچه متون از جاهای متفاوتی می آیند در پایان همون جمله یا پاراگراف منبع ذگر میشد. مثل ویکی پدیا. این رو عرض کردم چون تعدادی از مطالب و نوشته های شما برای من بهره آکادمیک داشته و الهام بخش بوده.
    دومی: به دلیل کثرت مطالب ادبی که منتشر می کنید، به نظرم جا داره که موضوع ادبیات از بخش گوناگون بیرون بیاد و در منوی بالای سایت قرار بگیره و عناوینی از قبیل معرفی کتاب، تاریخ، بیوگرافی، داستان کوتاه و … رو در دل خودش داشته باشه.

    در انتها یک گلایه کوچک در مورد این مقاله حاضر، انتظار داشتم این نوشته در مورد امیر کبیر حداقل به غنای نوشته شما در مورد اسپارتاکوس باشه.

    به هر حال از این نوشته شما ممنونم و به امید اینکه این مجموعه بیوگرافی های شما رو بیشتر ببینیم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.