مجله هفتگی «یک پزشک»: که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
متأسفانه طبق اطلاعی که «سینا» به من داده، از این به بعد به خاطر مشغله تحصیلی و شخصی، نمیتوانند هر هفته، این بخش را برای «یک پزشک» آماده کنند و شاید یک هفته در میان شاهد حضور او باشیم.
فکر کنم با من موافقید که سینا بدجور این مدت، ما را به نوشتههای خوباش عادت داده، با این همه سعی میکنم با وجود اینکه فراغت چندانی برای نوشتن پستهای مجلهای با سبک سینا، ندارم، در حد بضاعتم این بخش را مدیریت کنم.
سریال هفته: The Shadow Line
تجربه نشان داده است که انگلیسیها، گرچه نمیتوانند سریالهایی با عظمت سریالهای HBO بسازند، اما در ساختن مینیسریالهای خوب، پیشتاز هستند. سریالی که چند وقت پیش، بخت دیدنش را داشتم و بسیار به دلم نشست، سریالی به نام The Shadow Line بود. بازیگر مشهور این سریال، چیوتل اجیوفور است. این سریال در سال 2011 در 7 قسمت پخش شد و با توفیق نسبی روبرو شد.
از نظر شخصی این سریال را بسیار پسندیدم، به خصوص که اگر کمی بگردید، سریال را با دوبله خوب فارسی هم میتوانید پیدا کنید و از اینترنت دانلود کنید. (تبلیغ مستقیم سایتهای دانلود را نمیتوانم بکنم، نپرسید، بگردید!)
سریال بسیار هیجانانگیز شروع میشود: یک خلافکار بزرگ، ظاهرا با پلیس انگلیس معامله میکند و اطلاعات باارزشی به پلیس میدهد که باز ظاهرا منجر به توقیف و کشف محمولههای مواد مخدر میشود و به همین خاطر مورد عفو سلطنتی قرار میگیرد، اما به فاصله کمی از آزادی، کشته میشود.
پلیسی با بازی اجیوفور، مأمور این پرونده میشود. پرونده اما خیلی زود وارد پیچیدگیهای بسیار زیاد میشود. خود این پلیس به تازگی به خدمت پلیسی برگشته است، چرا که پیش از آن در جریان مأموریتی مورد اصابت گلولهای به ناحیه سر قرار گرفته بود و قسمتی از حافظه خود را هم از دست داده است.
سریال در کاراکترسازی بسیار محشر عمل کرده است و حداقل سه چهار کاراکتر بسیار خوب و مقبول با بازیهای عالی، معرفی میکند که مدتها شما را سرگرم نگه میدارند.
بسیاری اوقات ما عامدانه از بیم گرفتار شدن و معتاد شدن به یک سریال، اصلا شروعش نمیکنیم، اصولا این روزها چه کسی وقت دارد که یک سریال با فصلهای متعدد را شروع کند، حتی اگر بسیار خوب و عالی باشد.
اما اگر میخواهید یک سریال جمع و جور ببینید و لذتاش را هم ببرید، سریال The Shadow Line یکی از بهترین گزینههاست.
کتاب اول هفته: ایده عالی مستدام!
دیدن یک کتاب با روجلد زردرنگ که روی آن یک حجم پلاستیکی مشکی چسبانده شده، به اندازه کافی عجیب هست و آدم را وسوسه میکند که کتاب را از پیشخوان کتابفروشی بردارد و ورق بزند.
مترجمان این کتاب -سید رامین هاشمی و مجتی اسدی- در مورد این کتاب این طور شرح دادهاند:
هنگانی که ترجمه این کتاب به ما پیشنهاد شد، این پرسش در ذهن ما شکل گرفت که چرا این کتاب در میان رهبران و مدیران به خصوص مدیران ارشد، سیاستمداران، بازاریابان، کارآفرینان، اصحاب رسانه، مبلغات مذهبی، معلمان و … بسیار محبوب و مشهور است. چه عواملی سبب شده است که این کتاب به بیش از 28 زبان زنده جهان ترجمه شود و در فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز و وال استریت ژورنال قرار بگیرد و 24 ماه در فهرست پرفروشترینهای بیزینس ویک باشد. چرا در چندین فهرست بهترین کتاب سال و به عنوان یکی از 100 کتاب برتر حوزه کسب و کار انتخاب شده است. دلایل کسب رتبه 10 کتاب برتر سایت آمازون در حوزه کسب و کار چه بوده است؟ و اینکه چرا بسیاری از اساتید برتر مدیریت خواندن این کتاب را توصیه کردهاند.
حال که کتاب را با دقت مطالعه کردهایم، میتوانیم به چراهای فوق پاسخ بدهیم. اول اینکه موضوع کتاب مسئله و نیاز فراگیری است که تقریبا دغدغه عموم مردم است. همه ما دوست داریم وقتی موضوع مهمی را بیان میکنیم، دیگران به آن توجه کنند، منظورمان را درک کنند، اثرگذار باشیم و پیاممان ماندگار شود. این مسئله مختص مدیران و سازمانها نیست، بلکه هر یک از ما در شغل خود به آن نیاز داریم. ممکن است معلمی باشیم که دوست دارد، تدریس موفقی داشته باشد و مفاهیم دشوار را به خوبی به دانشآموزشانش منتقل کند. مدیری باشیم که میخواهد چشمانداز و وجهتگیریهای جدید سازمان را به خوبی با کارکنان خود در میان بگذارد و انتظار دارد آنها آن را درک کرده و در مسیر جدید حرکت کنند. مدیر تبلیغاتی باشیم که میخواهیم مخاطب پیام ما را در تبلیغات جدید به خوبی درک کرده و نتیجه آن را در افزایش مشاهده کنیم. همه این مثالها حاوی یک موضوع مشترک هستند، یعنی جلب توجه، اثرگذاری و ماندگاری. با این وجود در بسیاری از مواقع حاصل کار، متفاوت از چیزی است که ما میخواهیم، یعنی بیشتر اوقات، به پیام و ایدههای ما کسی توجه نمیکند، به خوبی آن را درک نمیکنند یا به سرعت آن را فراموش میکنند. به همین خاطر این موضوع یکی از دغدغههای مهم همه ما است. از این رو موضوع این کتاب برای همه جالب است.
دلیل دومی که این کتاب موفق شده است را باید در شیوه بیان آن جستجو کرد، نویسندگان با پرهیز از سطحینگری روش متفاوتی را در بیان خود انتخاب کردهاند. آنها خواننده را باز خود همراه میکنند و به او یاد میدهند چگونه ایدههای خود را ماندگار کند. آنها اصولی را که در این کتاب به عنوان راهنمای ماندگار کردن ایدهها پیشنهاد می دهند، خود، به خوبی در طراحی ساختار و محتوای کتاب به کار بستهاند. کتاب پر از مثالهای و داستانهایی است که به قول خود نویسنده sticky (چسبناک و ماندگار در ذهن) بوده و از طریق این داستانها مطالب در ذهن خواننده جا میافتد.
نویسندگان این کتاب برادران هیث هستند. چیپ هیث استاد دانشکده عالی کسب و کار در دانشگاه استنفورد بوده و درس استراتژی کسب و کار و سازمان را تدریس مینماید. چیپ مشاور طیف گستردهای از شرکتها و سازمانهای مختلف از جمله گوگل، گپ و انجمن قلب آمریکا است. برادر دیگر، دن هیث، عضو ارشد مرکز حامی کارآفرینان اجتماعی بوده و پیش از این به عنوان پژوهشگر در دانشکده بازرگانی هاروارد فعالیت میکرده است.
ما نیز مطالعه این کتاب را به تمام افرادی که قصد دارند با هر ابزاری (از سخنرانی، بیانیههای استراتژیک، کمپین تبلیغاتی، شعارها، ارتباطات درون تیمی، مطالب و تیترهای روزنامه و غیره) پیام مهمی را به مخاطبان خود برسانند، توصیه میکنیم.
حالا با هم بریده کوتاهی از کتاب را میخوانیم، تا با سبک کتاب بیشتر آشنا شوید. کتاب مملو از این حکایات و داستانها برای جا انداختن مفاهیم مطرحشده است:
در یک روز گرم تابستانی، روباهی در باغی میگشت. او بر روی شاخه بلند تاکی، چند خوشه انگور رسیده دید. با خود گفت: «فقط مقداری برای رفع تشنگیام میخواهم.» چند گام به عقب برداشت و با سرعت دوید و به سمت انگورها پرید، اما موفق نشد. دوباره بازگشت و تندتر دوید و دوباره پرید. باز هم نتوانست. دوباره و دوباره پرید تا وقتی که از خستگی زیاد، تسلیم شد. او در حالی که با دماغ رو به بالا از آنجا دور میشد، گفت: «مطمئن هستم که آنها ترشند.» تحقیر کردن آنچه نمیتوان به دست آورد، آسان است.
حکایت بالا، «روباره و انگور» را ایساپ نوشته است. به گفته هرودوت، ایساپ تعدادی از ماندگارترین حکایتهای تاریخ جهان را نوشته است. همه ما حکایتهای عالی او را شنیدهایم: «داستان لاکپست و خرگوش»، «چوپان درغگو»، «غاز تخمطلا»، «گرگ در لباس میس» و بسیاری حکایتهای دیگر. احتمالا اگر بعد از گذشت هزارهها، تنها یکی از حکایتها او کماکان میان مردم پخش شود، آن حکایت «روباه و انگور» خواهد بود.
حتی خوانندگان انگلیسیزبان که هیچگاه حکایت «روباه و انگور را نشنیدهاند، عبارت انگور ترش را که چکیده مفهوم اخلاقی داستان است، میشناسند. حکایتها ایساپ به سراسر جهان سفر کرده است. مجاریها به زبان خودشان عبارت «انگور ترش» را به کار میبرند. چینیها میگویند «انگورها به این دلیل ترشند که دستشان به آنها نمیرسد.» در سوئد اندکی رنگ محلی به آن اضافه شده است «روباه گفت سماق کوهی ترش است.»
واضح است که ایساپ یک نقص همگانی انسانها را به نمایش میکشد. این حکایت اگر نشاندهنده حقیقتی عمیق درباره طبیعت انسان نبود، با گذشت بیش از 2500 سال، باقی نمیماند. اما حقایق عمیق بسیاری وجود دارند که در زبان روزمره رسوخ نکردهاند و در فرهنگها گوناگون به آنها فکر نمیشود. این حقیقت، به دلیلی روشی که مطابق آن بیان شده، ماندگار شده است. تصاویر ملموسی که توسط حکایت فراخوانی میشود- انگور، روباه، بیان نکتهای اهانتآمیز درباره انگورهای ترش – به پیام اجازه ماندگاری میدهند. این گمان وجود دارد که اگر ایدههای ایساپ در قالب نصایح نوشته میشدند – مثلا به صورت «هنگامی که شکست میخورید، احمق و تندخو نشوید.»، طول عمر آنها کوتاهتر میشد.
(در ویکیپدیا فهرستهای حکایتهای منتسب به ایساپ را ببینید.)
جهان به حکایتهای بیشتری نیاز دارد. در جهان وب، سایتی اقدام به ارائه ابزاری به نام «تویلد کلمات وزوزوی کسب و کار» نموده است. مراجعهکنندگان میتوانند با ترکیب کلمههای از سه ستون، کلمههای وزوزوی شخصی خود را تولید کنند که این کلمات عباراتی نظیر «مهندسی مجدد دوجانبه بر اساس هزینه»، «پارادایم نظری مشتریمحور»، «ارزش لجستیکی استراتژیک» را میسازند. (به هر حال تمام این عبارات همچون کلمهای وزوزی پذیرفتنی به گوش میرسند.)
معلمان نیز کلمات وزوزی خودشان را دارند، مهارتهای فوقشناختی، محرک درونزا، ارزیابی پورتفولیو، مناسب برای توسعه، یادگیری مضمونی، اگر تا به حال با پزشکان صحبت کرده باشید، نیازی به ارائه مثال از آنها نخواهد بود!
زبان، اغلب انتزاعی است، اما زندگی انتزاعی نیست. معلمان به دانشآموزان، نبردها، حیوانات و کتابها را آموزش می دهند. پزشکان مشکلات شکم، پشت و قلب ما را درمان میکنند. شرکتها نرمافزارها را تهیه میکنند. نقشهها را میکشند، روزنامهها را توزیع میکنند، آنها خودروهایی ارزانتر، سریعتر یا شیکتر از مدل سال قبل را میسازند. حتی انتزاعیترین استراتژیهای کسب و کار، در نهایت باید به صورت فعالیتهای مشهود انسانها دربیایند. فهم فعالیتهای مشهود بسیار آسانتر از درک بیانیههای انتزاعی استراتژی است، همان طور که دشنام روباره به انگور، از گزارشی درباره روان، انسان آسانتر فهمیده میشود.
انتزاع، فهم ایده و به خاطرآوری آن را دشوار میکند. همچنین هماهنگی فعالیتها را با دیگران که ممکن است تعبیرهای متفاوتی از آن انتزاع داشته باشند، مشکلتر مینماید. برای اجتناب از چنین مشکلاتی ملموس بودن به ما کمک میکند. احتمالا این مهمترین درس ایساپ به ما است.
این فقط یکی از شش اصل مهمی است که برادران هث در پی توضیح و تبیین آن بودهاند. شخصا تصور میکنم که این کتاب به کار من وبلاگنویس میآید و به احتمال زیاد به درد شما هم میخورد. ضمن اینکه کتاب، انتخاب بسیار خوبی برای یک هدیه به یاماندنی به عزیزانتان است.
کتاب «ایده عالی مستدام» را انتشارات آریاناقلم در 372 صفحه منتشر کرده است.
کتاب را میتوانید از فروشگاه آنلاین کتاب شهر کتاب به قیمت حدود 17700 تومان بخرید.
نوستالژی هفته: کارتون آخرین برگ و مجموعه کارتونهای بهترین داستانهای دنیا
جنس کارتونهایی که در زمان کودکی ما پخش میشد، بسیار با کارتونهایی که هماینک کوکان به آنها مشغولند، متفاوت است. اما نمیدانم چرا فکر میکنم کارتونهای زمان کودکی ما، بسیار انسانگراتر و تأثیرگذارتر از کارتونهای تلویزیونی حالا هستند.
شاید هم قضاوتم درست نیست، چون اصولا هر تکانه و خاطره کوچکی در کودکی، اثری ماندگار به مانند حکاکی روی سنگ دارند.
نخستین باری که واژه «ذاتالریه» را شنیدم، در کارتون زیبای آخرین برگ بود.
داستان را به احتمال زیاد شنیدهاید: دخترکی زیبا و دوستداشتنی به شدت بیمار میشود، پزشکی معاینهای میکند و به مادرش میگوید، اگر دختر بتواند مدتی تاب بیاورد و دوران نقاهت را طی کند، به احتمال زیاد بهبود پیدا میکند.
دختر اما ناامید است، از پنجره به بیرون نگاه میکند و به برگهای در حال ریزش نگاه میکند و میگوید که عمرش به مانند خزان آن درخت، در حال پایان گرفتن است. مارد بسیار اندوهگین است و میترسد، از دست دادن روحیه دختر، باعث شود که برای همیشه از دستش بدهد.
پیرمرد نقاشی، همسایه مادر و دختر بود. او هم این حمایت را میشنود.
شب میشود، دختر به خواب میرود، صبح روز بعد از خواب برمیخزید و اصرار میکند که مادر پردهها را کنار بزند تا ببینید، برگی روی درخت مانده یا نه.
مادر با اضطراب فراوان، پردهها را کنار میزند، اما در کمال تعجب میبیند که یک برگ، بله، تنها یک برگ روی درخت باقی مانده است.
دختر هم آن برگ را میبیند و روحیهاش خیلی بهتر میشود و تصمیم میگیرد با بیماری مبارزه کند.
اما چطور آن برگ روی درخت باقی مانده بود؟!
در واقع پیرمرد در شب سرد و طوفانی قبل، با نردبان از درخت بالا رفته بود و روی درخت، برگی را با مهارت فراوان نقاشی کرده بود که با برگ واقعی، مو نمیزد.
صبح روز بعد، پیرمرد که همه انرژی و توانش را شب قبل، در راه ترسیم برگ، مصرف کرده بود، مرده بود…
این کارتون دوستداشتنی را شب پیش، بعد از مدتها از یکی از سایتها، دانلود کردم و یاد دیگر کارتونهای این مجموعه افتادم:
– گالیله
– ویلیام تل
– پرستوی مهربان
– نهنگ سفید
– دوستی و راستی
– جزیره گنج
نویسنده داستان آخرین برگ، اُ هنری است.
یک مجموعه سریال حتی با وجود همه زیباییها و صفایش مهم نیست. مهم این است که کارتونها ما را یاد آن ایدهآلها و پاکیهای دوران کودکی میاندازند، یاد پدربزرگها و مادربزرگهایی که دیگر میان ما نیستند یا حتی پدرها و مادرها. یاد صرف نهار و شام پای تلویزیون، یاد تلویزیونهای قدیمی … یاد آن زمانی که خوب بودن، نیاز به خواندن کتاب پیچیده نداشت و فرمول خیلی سادهای داشت، فرمولی که از نهادمان برمیخاست، چطور شد که از کودکی درآمدیم؟!
میشا در مراسم اختتامیه المپیک 1980 مسکو و روح پراگ کلیما
ما المپیک 1980 مسکو را تحریم کرده بودیم و تازه اگر هم تحریم نمیکردیم، آن زمان خبری از پخش زنده یا غیرزنده المپیک نبود، پس به جز عده بسیار قلیلی از شهروندان شمالی ایران که چنان که افتد و دانی، نگاهی به تلویزیونهای روسیه و باکو میانداختند، کمتر کسی از پیدا میشود که خاطرهای و تصویری محو از آن المپیک داشته باشد. حالا هم که سالهای بسیار زیادی گذشته و حتی با وجود آمدن یوتیوب، باز هم کمتر احتمال دارد که کسی بنشیند و آن المپیک را تماشا کند.
اما چند وقت بعد از اینکه در گوگل پلاس، دوستی لینکی به قسمت کوچکی از مراسم اختتامیه المپیک مسکو داد، یک فیلم مستند در مورد آن المپیک را دانلود کردم و قسمت بیشترش را دیدم و آن خرس «میشا»ی دوستداشتنی را که سمبل بازیها بود.
وقتی داشتم فیلم را میدیدم با خودم اندیشه میکرد که دیدن سقوط هر امپراتوریای بسیار تأثیربرانگیز میتواند باشد، اینکه ببینی مردم و نخبگان کشوری به ایدهآلی باور داشته باشند و بر اساس آن معماری و دانش و فلسفه، شعر و داستان بیافرینند و بعد ذره ذره، این ایده سست و کمرنگ شود.
از سویی آدم نمیتواند با فاشیسم هیتلری همسو و همداستان باشد و به هیچ عنوان تأییدش کند، اما از سوی دیگر، سخنرانیها و گردهماییهایی نازیها، بسیار پرهیبت و باشکوه برگزار میشدند و تعریفی از نظم و اراده ارائه میدادند.
در پشت این مراسم باشکوه نازیها و ایدهآلهای کمونیستی، البته فلاکتها و نیستیها و سرکوبهای فیزیکی و فکری زیادی وجود داشت.
اما باز هم آدم وقتی مراسم رژه میدان سرخ، المپیک 1980 مسکو یا فیلم پیروزی اراده را میبیند، لحظهای دریغاش میآید که همه آن تلاشها و هنرها و مهندسیها، دیگر نیست شدهاند.
بعد آدمی به این اندیشه میافتد که چطور آن مکاتب و ایدئولوژیها با همه ابزارهای قدرتمندی که در اختیار داشتند، سقوط کردند، اصلا آغاز این سقوط کجاست؟
فیالواقع در این سالهای طولانی، هیچ مقالهای را زیباتر و درخشانتر از مقاله «آغاز و پایان توتالیتاریسم» «ایوان کلیما» در کتاب ارزشمند روح پراگ در تبیین این «ترک برداشتن» و این «شروع پایان» ندیدهام.
از آنجا که میتوانید کتاب را بخرید و نیز این مقاله به کرات در اینترنت کپی پیست شده، اجازه بدهید که زحمت پیدا کردن و مطالعه کامل این مقاله را به خود شما واگذار کنم و خواندن آن نوعی «تکلیف شب» برای شما باشد!
هنرمندی با «نوار پیشرفت» مکینتاش
گرافیستی به نام ویکتور هرتز، دست به کار جالبی زده است، کاری که البته نمونههای مشابهی از آن در ایران انجام شده است.
او با کمی تغییر گرافیکی در نوار پیشرفت یا progress bar سیستم عامل مک، تصاویر جالبی خلق کرده است.
چند تا از این کارها را در اینجا با هم مرور میکنیم:
فکتهای پزشکی در قالب تصاویر گرافیکی ساده
با ایجاز سخن گفتن در قالب تصاویر گرافیکی گویا، همیشه بیشترین تأثیر یا ماندگاری ذهنی را میتواند داشته باشد. یک استودیو به تازگی، پوسترهایی پزشکی طراحی کرده است که مرور آنها خالی از لطف نیست:
تغییر ذهنی هفته: درس گرفتن از راز موفقیت رسانههای زرد
خب، نمیتوانم پنهان کنم که از موفقیت بسیار از صفحات فیسبوک، اینستاگرام یا همهگیر شدن، بسیاری از عکسهای و لطیفههای بیارزش در وایبر، خیلی وقتها شگفتزده و ناامید میشوم!
ناامیدی از این جهت که حس میکنم، هر قدر هم تلاش کنیم و سعی کنیم رسانهای بهتر درست کنیم، در شرایط ایدهآل و آرمانی هم نمیتوانیم به کسری از موفقیت رسانههای تابلویید برسیم.
اما چه باید کرد؟
– یک راهش این است که سلیقه توده مردم را مورد تمسخر قرار بدهیم، انرژیای برای کارهای خود نگذاریم و پی امرار معاش در بیهودگیهای زندگی غرق شویم.
– اما راه دیگر، نگاهی دقیق به همان رسانههایی است که زرد میپنداریمشان!
به راستی علت موفقیت آنها، فقط محتوای پاپ آنها است یا اینکه وقتی میبینیم کسی به هر حال و به هر ترتیب رسانهای با چند صد هزار مخاطب درست کرده است، باید از غرور و نخوت دست برداریم و عناصر موفقیت کار او و معایب خودمان را جستجو کنیم؟
و این هم درسهایی که بلاگری با ده سال سابقه کار، باید با فروتنی از صفحات اینستاگرام محبوب یاد بگیرد:
– رسانههای تازه را باید به رسمیت شناخت و نباید با آنها قهر کرد.
– مدیران صفحات محبوب فیسبوک و اینستاگرام، با هم همکاری و تبادل کاربر میکنند. (دقیقا برخلاف بلاگرها و وبمسترها که گاهی چشم دیدن هم را ندارند!)
– این مدیران، با همه تازهکاری، خوب بلدند که چطور تبلیغ بگیرند و خرج رسانه خود را درمیآورند، در حالی که وبلاگها تا سالهای نمیدانستند، چیزی به عنوان اقتصاد وبلاگی هم است.
– کاربرانی که عکسها و پیامهای بیمحتوای وایبر را به سخره میگیرند، کمتر پیش آمده است که سعی کنند اندیشهها، جملات قصارو آمارهای خود را در قالب گرافیکی و زیبا، ارائه دهند.
– هیچ رسانهای، یک شبه رسانه نمیشود. ما وبلاگ و سایت خوب کم نداشتهایم، اما چیزی که در غالب آنها وجود آنها نداشته است، پشتکار بوده است.
– شما باید بلد باشید، چطور انرژی خود را تقسیم و حفظ کنید. بله! میشود در آغاز یک دوی ماراتون سرعتی دوید و چند کیلومتری با فاصله خیلی زیاد اول بود. اما در کار رسانه، یک نکته مهم، این است که با خودمان روراست باشیم و ظرفیت واقعی خود و نیز توان جذب مخاطب را بسنجیم.
بله! مثل آن دونده کذایی دوی ماراتون، یک شخص یا یک گروه میتوانند، خیلی سریع سایتی راه بیندازند و یک ماه در آن سایت غوغا کنند و هر روز چند مقاله عالی در آن درج کنند. اما مهم این است که آنها امکان پایایی چنین روندی را به درستی بسنجند.
صاحبان رسانههای فیسبوکی و اینستاگرامی، خوب بلدند که با حداقل انرژی، بیشترین لایک و مخاطب را بگیرند.
فیلم هفته: بازی تقلید به یاد الن تورینگ
پیش از این در «یک پزشک» برایتان در مورد الن تورینگ نوشته بودم.
اما این هفته، میخواهم به شما فیلم بازی تقلید یا The Imitation Game را توصیه کنم. این فیلم در مورد الن تورینگ است و در آن بندیکت کامبربچ نقش تورینگ را بازی میکند.
بازی تقلید را گراهام مور نوشته و مورتون تیلدوم کارگردانی کرده، بیایید پس از دیدن آن همه فیلم ابرقهرمانی در مورد کسانی که نیروی جسمانی فوقالعاده داشتند، یک بار هم یک فیلم ابرقهرمانی در مورد شخصیتی واقعی ببینیم که مغزی فوقالعاده داشت.
هنرپیشه شاخص دیگر کایرا نایتلی است که در نقش جوآن کلارک بازی میکند، زنی که تورینگ با پیشنهاد ازدواج به او قصد پنهان کردن، راز دروناش را داشت که البته این راز سرانجام افشا شد و تورینگ را به سمت نیستی برد.
در عین حال اگر تا به حال چیزی در مورد رمز انیگمای آلمانها و داستان رمزگشایی نمیدانستید، دیدن این فیلم میتواند بسیار برایتان مفید باشد و به اطلاعات عمومی شما اضافه کند.
فیلم یک قسمت تراژیک دیگر هم دارد: حتی وقتی که گروه تورینگ در ساختمان هات 8 بلچلی پارک، موفق به شکستن رمز نازیها میشوند،از بیم اینکه آلمانها متوجه موفقیت آنها شوند، و سیستم رمزنگاری خود را عوض کنند، گروه مجبور میشود که تصمیم بگیرد که جلوی کدام حملات زیردریاییها را بگیرد و جلوی کدامها را نه! به عبارتی آنها باید تصمیم میگرفتند که چه کسانی باید زنده بمانند و چه کسانی باید قربانی شوند!
این فیلم رافعلا با کیفیت قابل قبول DVDSCR میتوانید دانلود کنید و ببینید.
اپلیکیشن هفته: فلیپاگرام
فلیپاگرام ما را بالافاصله یاد اینستاگرام میاندازد. نه! فلیپاگرام یه کلون یا مشابه اینستاگرام نیست.
حتما برایتان پیش آمده که خواسته باشید، چند عکس را به یک باره در قالب یک اسلایدشو به سادگی به اشتراک بگذارید. اما در اینستاگرام، هر بار میشود یک عکس را به اشتراک گذاشت.
اینجاست که فلیپاگرام وارد میشود!
با فلیپاگرام میتوانید هر چند عکس که خواستید را با هم ترکیب کنید، پس و پیششان کنید، بر روی آنها افکت و جلوه تصویری بگذارید، روی آنها متن اضافه کنید.
شما حتی میتوانید روی این کلپیپ تصویری از عکسهایتان موسیقی بگذارید یا بهتر از آن، صدای خود را ضبط کنید و همزمان با پخش یک یک عکسها در مورد آنها توضیح بدهید و دست آخر این اسلایدشو را به اشتراک بگذارید.
ویدئوی نهایی را میتوانید علاوه بر محیط خود اپ، وارد فیسبوک، پلاس، اینستاگرام، یوتیوب کنید و حتی ایمیلاش کنید!
فلیپاگرام با این حساب باید اپلیکیشن بسیار محبوبی باشد.
اما خب، ما یک مشکل عمده در استفاده از آن داریم: بای اینکه واقعا بتوانید از کار با فلیپاگرام لذت ببرید و کاربر دائمی آن شوید، نیاز دارید که سرعت اینترنت قابل قبولی داشته باشید.
اکانت اینستاگرام هفته: نشر آموت
نشر آموت، یکی از انتشاراتیهای نمونه ایران، در زمینه بهرهگیری از امکانات محیط آنلاین برای تبلیغ کتابهایش است.
دو سالی میشود که نشر آموت را به خاطر کتابهای خوبی که وارد بازار کتاب ایران کرده است، زیر نظر دارم و باید بگویم با اینکه این انتشارات تشکیلات عریض و طویلی برای مدیریت تبلیغات در عرصه اینترنت ندارد، اما توانسته است با سادگی و با هزینه خیلی کم از عهده کار برآید.
اکانت اینستاگرام آموت، در مقایسه با اکانتهای ایرانی با چندصدهزار دنبالکنند، جزو اکانتهای خیلی محبوب نیست، اما در حد خودش باید اعتراف کنیم که تلاش خردمندانهای برای تبلیغ کتاب و کتابخوانی در اینستاگرام بوده است.
امیدواریم که اتفاقی برای دسترسی ما به اینستاگرام نیفتد تا در آینده شاهد استفادههای خلاقانهای از در عرصه فرهنگ، در میان کاربران ایرانی باشیم.
اکانت اینستاگرام آموت را دنبال کنید:
@aamout در اینستاگرام
به یاد مرتضی احمدی: کتاب «من و زندگی» و آلبومهای صوتی صدای طهرون قدیم
مرتضی احمدی، پیرمرد دوستداشتنی هنرمند (و البته پرسپولیسی اصل)، مدتی پیش بدرود حیات گفت.
چندین نسل از ایرانیها، خاطرههایی از او و هنرش را دارند، از سریال تلویزیونی آیینه تا آرایشگاه زیبا از دوبله روباه مکار تا راوی شکرستان. او البته در فیلمهای متعددی حضور داشت و البته در گردآوری و نگارش فرهنگ فولکلور تهران هم بسیار فعال بود.
در اینجا میخواستم پیشنهاد کنم، به یاد او کتاب «من و زندگی» او را بخوانیم. همچنین دو آلبوم صوتی صدای تهرون قدیم او بسیار شنیدنی هستند. (+ و +)
و البته در پایان باید بگویم که شعری از حافظ که با زمزمه آن انرژی لازم برای نوشتن این پست طولانی را در بامداد روز جمعه پیدا کردم، قسمتی از یک غزلهای حافظ است.
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست – سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید – تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست – که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب – بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود – رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من – خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم – گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند – که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب – که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند – فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
این قسمت ( مجله هفتگی) قسمتیه ک ما هر هفتع منتظرشیم و خیلی هم ازش استفاده میکنیم
این یکی رو دیگه بذار باشه جناب دکتر
مرسی ، خوب بود
جمع لیست کتابهایی که بوکمارک کردم شاید به یک میلیون تومان برسه 🙂
صبح جمعه همگی بخیر..
به نظرم سریال خوبیه خصوصا که کوتاهه…
قسمت کتاب و حکایت خیلی جالب بودند حکایت های ساده و پر مغز خیلی تاثیر گذار و به یاد موندنی میشن.
نوستالژی:واقعا نمیدونم چرا کارتون های الان قوت و تاثیر گذاری قبل رو ندارند (البته نه همشون مسلما)با اینکه تکنیک های جدید و نوینی برای ساخت اونها بوجود اومده (شاید توجه زیاد به همین تکنیک ها و شیوه ساخت انیمیشن ها باعث غافل شدن و عدم توجه زیاد به محتوای اونها شده..)
بازی تقلید رو هم در لیست فیلم هام خواهم گذاشت..
جمعه خوبی داشته باشید
یادم رفت در مورد عکس ها بگم ..عکس های پزشکی خیلی ایده های جالبی داشتند باز هم از این عکس ها در مجله ها یا پست هاتون بذارید(خیلی وقته مطلب «پزشکی» در یک «یک پزشک» ندیدم. ..!)
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند – فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
وای وای وای منم گرفتارش شدم: که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
ینی قشنگ چند روز میشه باهاش زندگی کرد…
دمتون گرم آقای مجیدی
تلاش شما برای گسترش یک پزشک واقعا تحسین بر انگیزه و همینطور استفاده از نویسنده های دیگه هم فکر خوبی هستش اما فکر میکنم لااقل هشتاد نود درصد خواننده هاتون به خاطر قلم بینظیر خود شما ۱پزشک رو دنبال میکنند. پس لطفا پستهای خودتون رو بیشتر کنید. متشکر
حتما همینطوره، بهتره دکتر مجیدی این نکته رو در نظر داشته باشه که یک پزشک واسه ما به اسم علیرضا مجیدی ، برند محسوب میشه
مرسی. همه ی نگارش متن و موضوعا جالب بودن
دکتر سریال سویدی/دانمارکیه The Bridge رو هم از دست نده.
خیلی خوب بود
سلام و خسته نباشید!
یک پزشک عزیز، من همیشه برام این سوال مطرح بوده که چرا آیتم های مجله ثابت و نیست؟ چرا یک بار مجله بلند است و یک بار مثل الان تقریبا مختصر؟ و یا چرا یک بار موسیقی هم بررسی و معرفی میکنین و یک بار نه؟ چرا یک هفته به موضوع عکاسی و معرفی اکانت هایی در اینستاگرام میپردازین و یک بار نه؟
البته این موضوع شاید ناشی از تصویر من باشه که در ذهنم یک مجله رو در صورتی مجله می دونم که مثلا آیتم هاش ثابت، تعداد کلامتی ثابت و پیروی یک سیاست سو دهنده ذهنی به یک سمت خاص و ثابته
ولی خب، باز هم فکر میکنم مجله باید یک سری چهارچوب خاص رو داشته باشه تا بشه مجله صداش زد.
خیلی ممنون از توجهتون.
درود
اتفاقاً بنظرم همین متغیر بودن آیتم های مجله به زیباییش هم افزوده!
دست مریزاد…
وقتی سینا نیست جاش حسابی خالیه من که روزهای جمعه صبح رو با نوشتهای سینا میشناسم و وقتی نیست انگار یک چیزی کمه دیگه جمعه مثل جمعه نیست امیدوارم خوب و خوش و سلامت باشه منتظرش میمونیم
البته فضا و زمان و مکان ما دهه شصتیها خیلی با روحیات امروزیها فرق داشت . وقتی که تنها سرگرمی ما همان نیم ساعت کارتونهای ساعت 5 عصر بود باید هم همه این مصیبتها برایمان شود خاطره شیرین آن سالهای دور و خاکستری
جدیدا فقط از اپلیکیشن ،مجله هفتگی و یک پزشک رو میخونم خیلی راحته
تقریبا هر هفته به وبسایت (وبلاگ) شما سرمیزنم و اکثر پست هارو میخونم یه نکته برا خودم جالب بود گفتم با شما هم در میون بزارم.اکثر مطالبی که “سینا” جان می نویسند برای من تکراریه ( اکثر سریال ها ، صفحه های اینستاگرام یا کتاب ها)….و مطالب شما جدید.اینرو بابت نعریف یا نقدنگفتم. به نظرم مطالب هفتگی باتوجه طولانی بودن بهتره توسط چند نفر همزمان نوشته بشه تا معنی دقیق مجله پیاده سازی بشه.
بابت همه زحمات شما هم سپاس گذارم.
سلام آقای مجیدی. یک پزشک با ورود نویسندگان جدید عالی تر از قبل شده. همینجا به شما و نویسنده ها تبریک و خسته نباشید می گم. امیدوارم تلاشتون مستدام باشه.
یه سوال بی ربط .جایی هست کتاب آنلاین بخری بدون هزینه پیک تحویل بدهند .
بزار حالا که حرف سریال از بی بی سی شد من دو تا بهت پیشنهاد بدم، حتمن ببین
Orphan Black
Ripper street
واقعا کمبود وقن سینا بابت مجله ناراحت کنندست، چون سینا هم سبک خاص نوشتن خودش رو داره و یه جورایی مجله هفتگی با اون سبک و مدل تبدیل به عادت شده.
امیدوارم نویسنده های جدید هم هر چه زودتر در ۱پزشک جا بیفتن و سبک خاص خودشون رو پیدا کنن تا شاید روزی مجله هفتگی حاصل کار جمعی همه ی نویسندگان ۱پزشک باشه.
فوق العاده بود دکتر. ممنون بابت به اشتراک گذاشتن ایده های ناب. می خوام بدونید که قدردان زحمت هاتون هستیم.
بسیار از خواندن مطالب شما لذت بردم.امیدوارم مطالب ادامه داشته باشد
سلام. من مجله هفتگی را بسیار دوست دارم. یک پیشنهاد دارم اگر امکان دارد، لینک مجلات هفتگی را دسته بندی بالای صفحه سایت قرار دهید. اگر این پیشنهاد را برای برنامه صفر و یک هم انجام دهید بسیار عالی خواهد بود. سایت مکانیزم جستجوی خوبی دارد، اما به نظرم دسته بندی جداگانه برای مجلات هفتگی جالب است
از کل مطلب خوشم اومد ولی یه چیزی
فیلم سایه روشن تو قسمت اول اصلا خوب نبود به نظر من.بازیگراش نچسبن
این به کنار به نظر تو قسمت اول بیش از حد پیچیده و گنگه.انگار مثلا قسمت پنجم ششم این سریاله .خیلی بی مقدمه رفته تو دل داستان که ادمو خیلی گیج میکنه
صحنه های تاریک حوصله ادمو سر میبره
کتاب روح پراگ بسیار توصیه میشود.