به مناسبت سالروز قتل پاتریس لومومبا – نه، هراسی نیست!
54 سال پیش در روز 17 ژانویۀ 1961 بین ساعت 21 و 40 دقیقه و 21 و 43 دقیقه پاتریس لومومبا، تنها نخستوزیری که با رأی آزاد مردم کنگو برگزیده شده بود، توسط ژاندارمها، افراد پلیس و وزرای کاتانگایی و در حضور یک درجهدار و سه افسر پلیس بلژیکی به قتل رسید.
در ماههای نخست حکومت، لومومبا از نفوذ بلژیک در کاتانگا باخبر بود و برای همین دستور اخراج و خلع ید مستشاران بلژیکی را صادر کرد. اما فرمان لومومبا توسط مقامات بلژیکی که پشتیبان موسی چومبه در کاتانگا بودند نادیده گرفته شد. لومومبا که از برقراری نظم توسط نیروهای سازمان ملل ناامید شده بود این بار از مسکو (پایتخت اتحاد جماهیر شوروی) درخواست کمک کرد، درخواستی که برای آمریکا و متحدانش عبور لومومبا از خط قرمز محسوب میشد. در اوج جنگ سرد میان شوروی و آمریکا، درخواست کمک از شوروی گناهی نابخشودنی محسوب میشد. حتی سفیر آمریکا در مکاتباتش از واژه لومومباویچ (طعنه به تمایلات چپگرایانه لومومبا) استفاده میکرد.
لومومبا که در مقر نخست وزیری محبوس شده بود توانست به کمک خدمتکارانش شبانه از محاصره خارج و به سوی استنلیویل (در شمال شرق) روانه شود تا شاید در آنجا به کمک هوادارانش دوباره بتواند قدرت را در دست بگیرد. اما نیروهای وفادار به ژنرال موبوتو او را در حاشیه رودخانه سانکورو متوقف کردند. وی پس از مدتها انتقال به زندانهای مختلف در کنگو و شکنجه به دست افسران بلژیکی، به ایالت خودمختار کاتانگا برده شد و تحویل یکی از دشمنان قدیمی خود یعنی «موسی چمبه» شد. پس از شکنجههای مداوم به دست نیروهای بلژیکی، تصمیم گرفته شد لومومبا و دو وزیر وفادارش تیرباران شوند.
به گفته ایندارجیت رایکه، فرمانده نیروهای وقت سازمان ملل متحد در کنگو لومومبا در حالی که «موهایش بهم ریخته بود و عینک بر چشم نداشت» به پایتخت بازگردانده شد و در مقابل چشم روزنامه نگاران و ماموران سازمان ملل متحد و «در حالی که در عقب یک وانت زنجیر شده بود با حالتی خوار وخفیف» به بازداشتگاه منتقل شد.
۱۷ ژانویه ۱۹۶۱ پاتریس لومومبا و به همراه دو وزیرش با تصمیم موسی چمبه و با حمایت نیروهای بلژیک، به دسته جوخه اعدام متشکل از افسران بلژیکی سپرده شده و تیرباران شدند.
پس از به خاک سپرده شدن اجساد، دو بار محل دفن لومومبا و وزرایش نبش قبر شد و اجساد آنها به نقاط دیگری منتقل شد. نهایتا «ژرار سئورت» افسر پلیس بلژیک اعتراف کرد وی و برادرش پس از دومین نبش قبر، اجساد لومومبا و دو تن دیگر را قطعهقطعه کرده و در اسید سولفوریک حل کردهاند. به اعتراف این دو نظامی بلژیکی، از جسد این سه تن، تنها تعدادی از دندانها، بخشی از استخوانها و گلولههایی که در جمجه آنها وجود داشت باقی ماند که آنها را به عنوان «یادگاری» نزد خود نگهداشتند.
دولت بلژیک پس از این جنایت وحشتناک، کوچکترین واکنشی در جهت تأیید یا تقبیح آن از خود نشان نداد و توضیحی از حکومت شورشی کاتانگا که مورد تأییدش بود نخواست. جسد او را در مخزن بزرگی از اسید انداختند تا محل دفن او به زیارتگاه مردم تبدیل نشود.
مرگ لومومبا به عنوان نخستین قربانی به نام مستعار نو، مدرک انکارناپذیری بر این امر بود که نظام استعمارگر حتی پس از استقلال یک کشور، چگونه تمام شگردهای خود را به شکلهای گوناگون به کار میبندد تا از پایگرفتن کشوری مستقل در صحنۀ بینالمللی جلوگیری به عمل آورد و در این راستا از هیچ جنایتی رویگردان نیست. جلادان بلژیکی با یاری مأموران سیا، این میهندوست بزرگ و این فرزند راستین کنگو را به قتل رساندند تا منافع شرکتهای بزرگی مانند یونیون مینییر (Union Miniere) و فورمینیر (Forminiere) حفظ شود.
آمریکاییان از مدتها پیش از این رویداد، به شکلهای گوناگون مانند شرکتهای صنعتی برای استخراج اورانیوم، پژوهش در علوم پزشکی یا برای آزمایش واکسنهای جدید و بهویژه به صورت هیأتهای مذهبی در کنگو حضور داشتند، در حالیکه مأموران ویژۀ آنها در بروکسل و کینشازا به یاری دوستان بلژیکی خود سرگرم انتخاب رهبران سرسپردۀ آینده کشور بودند…
اگرچه در آغاز استقلال کنگو، آمریکا خود را از لحاظ اصولی موافق آن نشان داده بود، ولی به محض اعلام مخالفت لومومبا با دایرکردن شعبههای شرکتهای بزرگ آمریکایی در کنگو، به کارزار ضد لومومبا پیوست. پارهای از اسناد طبقهبندیشده که اکنون در اختیار عموم قرار گرفته، مشخص میکند که پرزیدنت دوایت آیزنهاور طی نشستی با مشاورانش در ماه اوت 1960 بر نقشۀ قتل پاتریس لومومبا صحه گذاشته بود (این مطلب را یکی از منشیهای کاخ سفید به نام رابرت جانسون طی مصاحبهای در سال 1975 برملا کرد. شوک وارده بر اثر اعلام این خبر به مدت 15 ثانیه خبرنگاران حاضر در جلسۀ مصاحبه را به سکوت کشاند). آلن دالس، رییس وقت سیا که لومومبا را «سگ دیوانه» میخواند، چندین مأمور خود را در این رابطه به آفریقا فرستاد. یکی از این مأموران به نام فرانک کارلوچی (Franck Carlu cci)، حتی چند ماه پیش از مرگ لومومبا تلاش کرده بود تا اعتماد او را به خود جلب کند و روابط دوستانهای با وی برقرار کند. این فرد در سال 1975 سفیر آمریکا در پرتقال شد و نقش ویژهای در مبارزه با «انقلاب میخکهای» پرتقال ایفا کرد. وی سپس مأمور ویژۀ آمریکا در نیکاراگوئه و سپس مأمور امنیتی پرزیدنت ریگان شد.
سپس سیا یکی دیگر از افراد خود را به نام دکتر گوتلیب (Gottlieb) مأمور کرد تا خمیردندان آلوده به زهر کشندهای را در حمام پاتریس لومومبا جای دهد و در صورت شکست این نقشه، داروهای مورد استفادۀ او را با مواد کشندۀ دیگری تعویض کند.
اما این تلاشهای مأموران سیا بیسرانجام ماند و آمریکاییان برای حذف لومومبا با مقامات بلژیکی تماس گرفتند. بلژیکیها روش ظریفتری را پیشنهاد کردند: لومومبا را به دست دشمنان خونی وی یعنی شورشیان کاتانگا که سوگند یاد کرده بودند او را به قتل برسانند، بسپارند. فرمان قتل لومومبا در واقع اندکی پس از 30 ژوئن 1960 پس از سخنرانی وی در برابر شاه وقت بلژیک -بودوئن اول- صادر شده بود.
با آزادشدن برخی از اسناد طبقهبندیشده نقش بودئن اول -که تا کمی پیش کوشش شده بود تصویری قدیسگونه از وی برجای بماند- در کشتن لومومبا مشخص شده است . در روز 30 ژوئن 1960، وی با شرکت در مراسمی که جهت پذیرایی از لومومبا برگزار شده بود، با طمطراق، تکبر و تحقیر ویژه و حیرتانگیزی به تعریف و تمجید از استعمار پرداخت. وی با سپاس از پدرش لئوپولد دوم -همان شاهی که در زمان جنگ دوم جهانی با هیتلر همکاری میکرد و پس از پایان جنگ، بلژیک را تا لبۀ جنگ داخلی بین طرفداران و مخالفان سلطنت وی پیش برد- از وی به نام «ناجی» کنگو نام برد و از کنگوییها خواست تا به گونهای رفتار کنند که شایستۀ چنین «هدیه»ای باشند. چه زیبا و باشهامت پاتریس لومومبا، با زیر پا گذاردن رسوم دیپلماتیک و بدون آوردن نام شاه در آغاز سخنرانیاش پاسخ او را داد (متن سخنرانی پاتریس لومومبا در پایان این مقاله آورده شده است). شاه از شدت خشم، جلسۀ سخنرانی را ترک گفت و کمی بعد حکم کشتنش را تأیید کرد.
با مرگ لومومبا، امید مردم تازهرسته از یوغ استعمار که میتوانست سرچشمۀ گامهای دیگری برای آفریقای سیاه باشد، به یأس تبدیل شد. مرگ وی پیروزی تاریکی بر روشنایی یا شاید بهتر بتوان گفت ادامۀ تاریکی بود. زیرا از زمان پادشاهی لئوپولد دوم و اعمال استعمار خشن بلژیک، تاریکی خونینی بر کنگو حکمفرما شده بود. چه دستهای نازنین کودکانی که برای به زانودرآوردن والدینشان یا برای زهر چشم گرفتن از دیگران بریده نشد. و چه اشکهایی که از تضییقات واردآمده به بستگان یا یک دوست ریخته نشد. این شاهان و این ستمگران برای در اختیار گرفتن منابع طبیعی و انسانی کنگو به سود شمار اندکی از اهالی بلژیک، کشوری که هزاران کیلومتر دورتر از کنگو قرار دارد، برای کشیدن خط آهنی که حاصل استخراج معادن را به سوی بنادر آن کشور حمل میکرد، باعث مرگ ملیونها کنگویی شدند و به خلق بلژیک که از این فاصله نمیتوانست فریاد کودکان مثلهشدۀ کنگویی را بشنود یا شاهد جنایتهایی باشد که استعمارگران به نام «تمدن» به آنجا انجام میدهند، دروغ گفتند، واقعیتها را انکار کردند، افکار عمومی را به بازی گرفتند و آن را به شکلهای گوناگون- از نوع«تنتن در کنگو »- در جهت نژادپرستی سوق دادند.
لومومبا در واپسین سخنانش که چند ساعت پیش از مرگش توسط جنگلبانی بلژیکی به نام آلبر هرمان (Albert Hermant) یادداشت شده بود، از جمله میگوید:
«… در مستعمرههای سابق فرانسه، هر سال صدها دانشجو به مدارس عالی و دانشگاههای فرانسه فرستاده میشدند. در آنگولا و موزامبیک، پرتقالیها در هماهنگی کامل با اهالی در این کشور میزیستند. ولی شما بلژیکیها حتی یک دانشگاهی یا یک افسر ارتش تربیت نکردید. سه سال پیش من به آقای بویسره (Buisserret) وزیر وقت کنگو پیشنهاد کردم که به جای کارمندان بلژیکی که بازنشسته میشوند، به تدریج از اهالی کنگو استفاده شود و مدارسی با دورههای فشرده تأسیس شود تا فارغالتحصیلان آنها بتوانند در آینده جایگزین کارمندان بلژیکی شوند. او به من پاسخ داد که چنین برنامهای در دستور روز قرار ندارد…!»
واقعیت را به سختی میتوان قبول کرد: جنایتهای صورتگرفته در کنگو به سود شمار اندکی از بلژیکیها متعلق به قشر مرفه جامعه بود، اما با تأیید ضمنی تمام کسانی صورت گرفت که به وجدانشان اجازه دادند آهستهآهسته تحتتأثیر ایدئولوژی نژادپرستانۀ استعمار قرار گیرند و در تحلیل نهایی، شریک جرم آن جنایتها شوند.
در پایان بررسی کمیسیون رسیدگی پارلمان بلژیک به قتل لومومبا که در سال 2000 در بروکسل تشکیل شد و بخشی از نوشتۀ حاضر بر پایۀ نتیجهگیری آن استوار است، چنین اعتراف شده است که در پرتو معیارهای امروزین، برخی از اعضای دولت بلژیک در آن زمان، مسئولیتی انکارناپذیر در آن رویدادها بر عهده داشتهاند. کمیسیون مزبور از خلق کنگو میخواهد که «پوزشهای صادقانه و تأسف عمیق دولت را بپذیرد.» ولی آیا اعتراف به اشتباهها و جنایتهای گذشته در حق یک خلق میتواند راهی به سوی رستگاری و نگاهی امیدوارانه به آینده باشد…؟
متن سخنرانی پاتریس لومومبا به مناسبت 30 ژوئن سالروز استقلال کنگو در برابر بودئن اول شاه وقت بلژیک
خانمها و آقایان کنگویی، مبارزان راه استقلال کنگو که امروز پیروز شدید، به نام دولت کنگو به شما درود میفرستم. از شما همگی، دوستان من که بیوقفه در کنار ما مبارزه کردید میخواهم که روز 30 ژوئن 1960 را روز برجستهای بهشمار آرید و آن را به مثابۀ روزی بدانید که در قلبهای شما به گونهای نازدودنی حک شده است، روزی که معنا و مفهوم آن را با افتخار به فرزندانتان خواهید آموخت، برای آنکه آنان نیز به نوبۀ خود معنا و مفهوم آن را به فرزندانشان و نوههاشان به مثابۀ تاریخ افتخارآفرین مبارزۀ ما برای آزادی یاد دهند.
چرا که استقلال کشور کنگو که حاصل مبارزۀ ماست، امروز با تفاهم و توافق کشور دوست، بلژیک، کشوری که با آن به گونهای همتراز برخورد میشود، اعلام شده و این امر از یاد هیچ کنگویی شایستهای نخواهد رفت (کفزدن حضار). مبارزهای روزانه، مبارزهای پرشور و بیامان و آرمانگرا، مبارزهای که طی آن محرومیتها، نیروها، رنجها و خونهایمان را به پای آن ریختیم. مبارزهای بود از سرشک و آتش و خون که تا ژرفای وجودمان به آن افتخار میکنیم. زیرا مبارزهای بود اصیل و به حق، مبارزهای گریزناپذیر برای پایاندادن به بردهداری تحقیرآمیزی که به زور به ما تحمیل شده بود.
زخمها و جراحتهای ما در این 80 سال رژیم مستعمراتی هنوز بیش از اندازه رنجآورند که بتوانیم آنها را از یادهامان بزداییم. ما با کار طاقتفرسا آشنا شدهایم که از ما در برابر مزدهایی خواسته میشد که با آنها نه میتوانستیم به اندازۀ سدجوعمان تغذیه کنیم یا پوشاک و مسکنی آبرومندانه برای خود تهیه کنیم و نه اینکه فرزندانمان، این موجودات عزیزمان را به بار آوریم.
ما تمسخر، فحاشی و ضربههایی را باید صبح و ظهر و شب تحمل میکردیم زیرا «سیاه برزنگی» بودیم. چه کسی فراموش خواهد کرد که سیاهپوست را «تو» خطاب میکردند نه آن تویی که انسان به دوستش میگوید بلکه به آن دلیل که «شما»ی محترمانه مختص سفیدپوستان بود. ما با لحظههایی آشنا شدیم که زمینهایمان به نام متونی غصب میشد که به اصطلاح، قانونی بودند، و در آنها تنها حقوق زورمندان به رسمیت شناخته شده بود. قانونی که شامل ما میشد تعبیر آن برحسب اینکه طرف آن سفیدپوست یا سیاهپوست باشد، متفاوت بود. مصالحهجو در حق سفیدپوستان و غیرانسانی در حق سیاهپوستان.
ما با رنجهای هولناک تبعیدیان به خاطر عقاید سیاسی یا باورهای مذهبیشان آشنا شدیم، تبعیدیانی که در کشور خودشان سرنوشتی بدتر از مرگ داشتند. ما لحظههایی را تحمل کردیم که سفیدپوستان در حالیکه در خانههای باشکوهی میزیستند، آلونکهای در حال ریزش به سیاهپوستان تعلق داشت، لحظههایی که طی آن یک سیاهپوست حق ورود به سینما، رستوران یا فروشگاههای اروپایی را نداشت، لحظههایی که طی آن یک سیاهپوست برای مسافرت با کرجی در روی بدنۀ آن قرار میگرفت در حالیکه سفیدپوستان در اتاقهای مجلل همان کرجی لمیده بودند.
چه کسی میتواند این شمار از برادران ما را که هدف تیرباران قرار گرفتند یا در سیاهچالها تلف شدند از یاد ببرد. همان سیاهچالهایی که در آنها کسانی انداخته میشدند که نمیخواستند تسلیم حکومتی شوند که در آن ستمگری و خفقان و استثمار برقرار بود (کف زدن حضار). برادران، ما از همۀ این لحظهها رنج بردیم.
به همۀ این مطالب، من و شما نمایندگان منتخب مردم برای ادارۀ میهن گرامیمان آگاه هستیم، مایی که از ستمگری استعمارگران در جسم و جانمان نشان داریم و اکنون با صدای بلند اعلام میکنیم که از این پس همۀ این مسألهها به پایان رسیده است.
جمهوری کنگو اعلام شده و کشورمان اکنون در اختیار فرزندان خویش است.
برادران و خواهران، ما در کنار یکدیگر پیکار دیگری را آغاز میکنیم. پیکاری والا که کشورمان را به سوی صلح و آشتی، شکوفایی و عظمت سوق خواهد داد. ما به کمک یکدیگر عدالت اجتماعی را برقرار خواهیم کرد که در آن هر کسی مزد به حق کار و کوشش خود را دریافت خواهد کرد (کف زدن حضار).
ما به دنیا نشان خواهیم داد هنگامیکه انسان سیاهپوست در آزادی کار کند چه میتواند بیافریند، ما کنگو را به کانون درخشش تمام قارۀ آفریقا تبدیل خواهیم کرد.
ما مراقب خواهیم بود که فرزندانمان بتوانند به راستی از سرزمینشان بهره ببرند. ما تمام قوانین گذشته را مورد بازنگری قرار خواهیم داد و قوانین جدیدی وضع خواهیم کرد که عادلانه و اصیل باشند.
ما به سرکوب اندیشۀ آزاد پایان خواهیم داد و به گونهای عمل خواهیم کرد که تمامی شهروندان از آزادیهای اساسی ذکرشده در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر برخوردار شوند (کف زدن حضار).
ما به گونهای کارا هر گونه تبعیض را به هر شکلی که باشد از بین خواهیم برد و به هر کسی مقام و منصب به حق او را که از شأن انسانی، کار و تلاش و ایثارش برای میهن نشأت گرفته باشد، خواهیم داد.
ما صلح و آرامش را برقرار خواهیم کرد، نه آن صلحی که به زور تفنگ و سرنیزه برقرار شده باشد، بلکه آن صلحی که از آرامش قلبها و نیتهای خیر سرچشمه گرفته باشد (کف زدن حضار).
هممیهنان گرامی، برای رسیدن به همۀ این هدفها مطمئن باشید، میتوانیم نهتنها روی نیروهای عظیم و ثروتهای بیپایانمان حساب کنیم بلکه از کمکهای بسیاری از کشورهای خارجی نیز برخوردار شویم که همکاریشان هر زمان که صادقانه باشد و به دنبال تحمیل سیاستهای گوناگون خود نباشند، مورد قبول خواهد شد (کف زدن حضار).
در این گستره، کشور بلژیک که سرانجام سمتگیری تاریخ را درک کرده، تلاشی جهت مخالفت با استقلال ما نکرده است و ضمن اعلام آمادگی جهت دوستی و کمک به ما، قرارداد بین دو کشور خواهد بود و تا آنجا که به ما مربوط میشود، خواهیم توانست هشیار باقی بمانیم و به تعهداتی که آزادانه بر عهده گرفتهایم، عمل کنیم.
این گونه چه در داخل و چه در خارج از کشور، کنگو، این جمهوری محبوب ما که دولت جدید آن را به وجود خواهد آورد، کشوری خواهد بود ثروتمند، آزاد و شکوفا. ولی برای اینکه بتوانیم بدون تأخیر به این هدفها برسیم، از شما قانونگزاران و شهروندان کنگویی میخواهم که با تمام نیروی خود به ما کمک کنید. از همۀ شما میخواهم که درگیریهای قبیلهای را که قوای ما را کاهش میدهد و این خطر را در بر دارد که به خاطر آن ما را در خارج از کشور مورد تحقیر قرار دهند، به دست فراموشی بسپارند. از اقلیت مجلس میخواهم که دولت را با مخالفت سازندۀ خود یاری رساند و در این راستا در چارچوب قانونی و دموکراتیک باقی بماند. از همۀ شما میخواهم که از هیچ گونه فداکاری جهت رسیدن به این هدف باشکوه دریغ نکنید. سرانجام از شما میخواهم که بدون هیچ شرطی به زندگی و مایملک شهروندان و بیگانگان مقیم کشورمان احترام بگذارید. اگر رفتار این بیگانگان آنگونه که باید نباشد، دادگاههای ما به سرعت آنان را از مرزهای جمهوریمان بیرون خواهند راند و اگر برعکس رفتارشان مطابق اصول بود باید آنان را آسوده گذارد، چه آنان نیز برای شکوفایی کشور تلاش میکنند.
استقلال کنگو گامی است تعیینکننده در راستای آزادی کل قارۀ آفریقا (کف زدن حضار). اعلیحضرت، عالیجنابان، خانمها، آقایان، شهروندان گرامی، برادران همنژاد ما، این چیزهایی بود که میخواستم به نام دولت کنگو در این روز باشکوه استقلال کامل و خودمختاری، برایتان بیان کنم (کف زدن حضار). دولت نیرومند، ملی و تودهای ما باعث رستگاری این کشور خواهد بود.
من از تمام شهروندان کنگویی، مرد و زن و کودک دعوت میکنم که به گونهای قاطعانه در راستای ایجاد استقلال ملی و شکوفایی اقتصادی تلاش مجدانهای را آغاز کنند.
درود به مبارزان راه آزادی ملی،
زنده باد استقلال و وحدت آفریقا،
زنده باد کنگوی مستقل و خود مختار (کف زدن حضار).
* در عنوان این پست از قسمتی از شعر هوشهنگ ابتهاج که برای لومومبا سروده شده بود، استفاده شده است. قسمتی از این شعر:
آری از مرگ هراسی نیست.
مرگ در میدان، این آرزوی هر مرد است.
من دلم از دشمن کام شدن میسوزد.
مرگ با دشنه دوست؟
دوستان! این درد است.
نه هراسی نیست.
پیش ما سادهترین مسالهای مرگ است.
مرگ ما سهلتر از کندن یک برگ است.
من به این باغ میاندیشم.
که یکی پشت درش با تبری تیز کمین کردهست.
دوستان گوش کنید.
مرگ من مرگ شماست.
مگذارید شما را بکشند.
مگذارید که من بار دگر
در شما کشته شوم
منبع: ویکیپدیا و شماره 196 و 197 مجله چیستا
🙁
تلخ
خیابانی هم در تهران به نام ایشان (پاتریس لومومبا) نامگذاری شده.
این مسابقه عکاسی چی شد پس؟ خبری نیست؟
خبرهایی هست. خیلی زود …
یک مشت شعار. واقعیت آن است که رقابت شدید دو ابرقدرت در فضایی که واقعا یک جنگ بود خیلی از معیارهای اخلاقی را نابود کرد و اینجاست که نسبی نگاه کردن هنر است. کدامیک بیشتر جنایت کردند؟ اگر تاریخ را بدانید و بخوانید بدون شک می گویید ابرقدرت شرقی. یک سوال: نوکر آمریکا بهتره یا نوکر شوروی؟ تاریخ می گوید نوکر آمریکا. آیا در صورت قبضه کردن قدرت یک دیکتاتور کمونیستی نمی شد: تاریخ می گوید می شد. نمونه زنده و بارز: فیدل کاسترو: چند دهه فقر و نکبت و کشتار را به مردمش تزریق کرد فقط برای اینکه بگوید من ضد امپریالیسم هستم. ابتدا فقط ادعای چپ بودن و نه کمونیست بودن می کرد، ادعای آزادی و خیلی چیزهای دیگر ولی بعد مشخص شد کیست. اگر تاریخ را بخوانید نمونه های زیادی می بینید از این پوپولیست های عروسک کمونیسم که با بستن زنده می مانند. رسالت نویسنده ای مثل شما خیلی فراتر از نوشتن یک بیانیه برای ساختن اسطوره ای دروغ است.
متاسفانه به نظر من شما درک درستی از تاریخ و سیاست ندارید دوست من.
ممنون از جواب بسیار منطقی و معقولتون. منتظر بودم که یک نفر نسبت به نفهم بودن و درک نداشتنم آگاهم کنه.
نقل از ویکی پدیا:
“یکی از رایجترین شیوههای اوباشی گری در اینترنت استفاده از مغالطه حملهٔ شخصی است. به این معنی که در بحث با کاربری دیگر به جای آنکه استدلال او را تحلیل کنیم، نیت و شخصیت خود او را زیر سوال برده یا با انگ زدن و فحاشی او را تحریک به مقابله به مثل کنیم.”
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%B1%D9%88%D9%84_%28%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%AA%D8%B1%D9%86%D8%AA%29
کسی که نخواهد بفهمد هیچوقت نمی فهمد.
خوب شد معنی ترول و اوباش گری هم به لطف شما فهمیدیم!
من که نمیتونم نتیجه سالها مطالعه ی حقیر رو در قالب کامنت بگویم. شما لطف کن خودت کتابهای مختلف رو از دیدگاههای مختلف و بی طرفانه تر بخوان تا به درک بهتری برسی. بر هیچ سیاستمداری پوشیده نیست که دلایل عمده مشکلات کوبا سیاستهای امپریالیستی دولت آمریکا بوده و هست. مطمئنم شما حتی یک بار کتابهای مارکس و انگلس و لنین و امثالهم رو نخوندی که چنین نظری راجع به کمونیسم (یا سوسیالیسم) داری. متاسفانه قدرت تبلیغات کاپیتالیستی و امپریالیستی غرب بیش از آن هست که عموم مردم چون شما بتونند به حقیقت پی ببرند. لطفا سعی نکن مجددا جبهه بگیری و جواب من حقیر رو بدی. به جاش بیشتر مطالعه کن. دوستانه میگم، قصد مقابله به مثل ندارم.
دوست عزیز من قصد ندارم بحث شخصی بکنم. اما خودم زمانی طرفدار مارکس بودم و چندسال از عمر بی ارزشم هم برای درس خوندن تو رشته علوم اجتماعی و آشنایی با افکار مختلف هدر دادم (دوره کارشناسی رشته کاملا متفاوتی می خوندم). اینجا بحث بحث مارکس یا هگل یا انگلس یا هر کس دیگه ای نیست که خودم هم به عنوان یک نظریه پرداز براشون احترام قائلم. بحث بحث لنینیسم و استالینیسمه. بحث برداشت پوپولیستی و مبتذلیه که از اینها شد. پشت سر تمام این ریشه های دیکتاتوری چه راست و چه چپ یک متفکر برجسته هست که از نظراتش برداشت های سطحی و خنده دار می شه. همینطوریه که گورویچ به شریعتی ختم می شه و شریعتی به …. . هیچکس با کاپیتالیسم و امپریالیسم تو یه دنیای مطلق موافق نیست. اما ما در یک دنیای نسبی زندگی می کنیم که مجبوریم بین بد و بدتر انتخاب کنیم و نتیجه عملی هر تفکری باید ملاک تشخیص باشه. بله. بی عدالتی بد هست اما متاسفانه طبیعت بشر و جهان هستی و تنازع جوری هست که عدالت واقعی ممکن نیست و این را تاریخ به بهترین شکل ممکن ثابت کرده. ثابت کرده که داعیان عدالت تبدیل به بزرگترین نماد ظلم و بی عدالتی می شن زمانی که پول و زورشون به میزان لازم برسه. پس چه بهتر که این طبیعت را در یک محیط باز و آزاد به سمت مناسب هدایت کرد. این کاپیتالیسم نیست. این جامعه گرایی انسان محور و علم محوره. این شعارهای پوچ و خالیه چپ گراها نیست. این دیدن واقعیت های انسان و جامعه انسانیه.
پ.ن 1: این جواب فقط مال شما نیست این را گذاشتم که همه بخونند
پ.ن 2: دوباره حمله شخصی کردید
پ.ن 3: همیشه ایده ئولوژی های شکست خورد برای توجیه ضعف و شکستشون عامل خارجی را وسط می آورند و فرافکنی می کنند. نابودی کمونیسم یا جنایت های داعش و … همگی به خاطر حمایت یا خصومت آمریکا بوده!!! جالبه.
دوست عزیز، شناخت شما از کوبا خیلی نادرست است، همین بس آمریکا چند هفته پیش به سیاست های اشتباهش در مورد کوبا اعتراف کرد.
کاری ندارم چه می نامند، سوسیالیسم، کمونیسم ، عدالت اجتماعی یا …
اما کشوری که در آن کودکان گرسنه نخوابند به آسمان نزدیک تر است.
واقعیت اینه که هیچکس شناخت صحیحی از کشوری مثل کوبا نداره. چرا؟ چون یک دیکتاتور همیشه از شناختن می ترسه. یک دیکتاتور تمام تلاشش را می کند تا دنیا را با عینک او نگاه کنند. ضعف های بی شمارش را از بین نمی برد، پنهان می کند. شما بر اساس چه آمار و اطلاعاتی می گویید کودکی در کوبا گرسنه نمی خوابه؟ بله در تئوری قرار بود تمام کشورهای کمونیستی اینطور باشند. ولی همه چیز برعکس شد. امروز کره شمالی، کوبا و … از فقر رنج می برند. کشوری مثل چین با اون همه ادعای عدالت و … بیشترین ظلم ها را به طبقه کارگر و دهقان می کنه. زمانی می گفتند نظام بهداشتی کوبا قویترین نظام بهداشتی دنیاست. بعد یکی از وابستگان فیدل (خانمی که اسمش را فراموش کردم) از کوبا فرار کرد و گزارش وحشتناکی از نظام بهداشتی کوبا ارائه کرد که فقط در پی ظاهرسازی و ایجاد پروپاگانداست و چه جالب که این پروپاگانداها و تبلیغات پوچ و توخالی چه تاثیری روی ما گذاشته در حالی که یک لحظه فکر نمی کنیم یک دیکتاتور اگر ریگی به کفشش نداشت اینقدر از دانستن و فهمیدن بقیه وحشت نداشت و اینقدر سانسور نمی کرد
در مورد اقرار به اشتباه هم، نمی دونم چه جوری اینطور نتیجه گیری می کنید که پس کوبا عیبی نداشته یا پیروز شده یا مشکلی نداشته. البته مایی که در فضای استبداد زده بزرگ شدیم و هیچوقت ندیدیم سردمدارانمون به اشتباهی اقرار کنند، اقرار به اشتباه را برابر با شکست خود و پیروزی طرف مقابل می دانیم و طبیعی هم هست. در ثانی اشتباه دیگرمان اینه که سیاست یا گفته یک سردسته یا سرگروه مثل رئیس جمهور را برابر با گفته کل یک نظام می دانیم که این هم از استبداد زدگی ناشی می شود. اوباما (نه به عنوان آمریکا و نه حتی به عنوان نماینده حزب دموکرات) گفت سیاست تحریم نتیجه نداده و البته شاید هیچ سیاست دیگری هم نتیجه نمی داد همانطور که سیاست ارتباط و تبادل با چین نتیجه ای نداشت.
مشکل آمریکا و غرب اینه که کشورها و ملت های جهان سوم و استبداد زده را خوب نمی شناسند و اونها را با عینک خودشان نگاه می کنند و واکنش های اونها را بر اساس ساختار فکری خودشون پیش بینی می کنند.
1
پس از «برانداختن» اتحاد جماهیر شوروی در ابتدای دههٔ نود میلادی، کوبا ناگزیر میشود برخی رویکردهای اقتصادیاش را «تصحیح» کند. تسهیل و تشویق ورود گردشگر، یکی از چارههایی است که ملت کوبا برای دفاع از انقلابش برمیگزیند.
پر واضح است رفتن به هاوانا سخت تر از رفتن به قاهره نیست.
2
در حالی که جناب آقای دکتر هاشمی وزیر محترم بهداشت، قریب به سی و شش سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، فرمودند “زیرمیزی گرفتن پزشکان مصداق رشوه است و به چنین پزشکانی اجازه طبابت نخواهیم داد”، کوبا با اعزام دهها پزشک و بهیار مجرب به غرب افریقا همچنان سیاست اصولی “بهداشت رایگان برای مستضعفان” را دنبال میکند.
3
به گفته بانک جهانی کوبا بهترین سیستم آموزشی را در آمریکای لاتین و حوزه دریای کارائیب دارد.Banco Mundial: Cuba tiene el mejor sistema educativo de América Latina y del Caribe
http://goo.gl/Ghj0yc
قلب واقعیت بزرگترین تخصص دیکتاتورهاست. کشوری که از فقر مفرط رنج می بره این همه متخصص به دنیا صادر می کنه. یک سوال: آیا هدف صدور انسانیت و سلامت است یا صدور یک تفکر و ایده ئولوژی؟ جواب مهم نیست. مهم این است که مردم خودش بر اساس شواهد بسیار زیاد و غیرقابل انکار از کمبود و فقر خیلی از امکانات رنج می برند در حالی که حکومتشون هزینه های نجومی را برای دیگر کشورها خرج می کند.
http://www.ensani.ir/fa/content/44953/default.aspx
من نمی دونم که کی درست می گه چون مطالعم تویه این زمینه خیلی کم هست و قسمتیش هم زمان مشخص می کنه
اما چیزی که برام واضحه نظر های به این شکل قطعا به آگاهی اضافه می کند و ممنونم به خاطر همچین نظر هایی و همینطور دوستانی که به این نظر ها عکس العمل نشان می دهند. کلا اینطور بحث اگه به توحین و فرافکنی نکشه باعث اگاهی می شود
سپاس
آقای مجیدی لطفا اصلاح فرمایید: کشور پرتغال، نه پرتقال
پیشنهاد: اگر برای پست های”به مناسبت” که به بیوگرافی هم نزدیک اند، دسته بندی ای صورت بدین مفید واقع میشه. کارهای ارزشمندی هستن.
با تشکر
سلام.بشدت تحت تاثیرقرارگرفتم.بخصوص ازشیوه نگارش شما جناب دکتر ونیزنطق آخرش.
این انسانهامثل چه گواراوگاندی وغیره اسطوره هستندزیرابه مایادمیدن برعلیه نظم وقوانینی که مانع آزادی ورشد وبالندگی ماهستند,شورش کنیم.این قوانین یا بیرونی هستندواثرنظامی مثلاامپرالیستی یادرونی هستندوخودمان دربندتنبلی وروح آسوده طلبی خودمانیم.بخصوص درقرن اخیردیگرنیازی به سمبل بیرونی برای قیام نبایدگشت,تمام استعاره هاجهت حرکت برعلیه روزمرگی زده گیست..
در حال حاضر نیز کشور کنگو اوضاع مناسبی ندارد.علی رغم به دست آوردن استقلال و رها شدن از زیر یوغ استعماربه شکل دیگری فقرو فلاکت را تجربه می کند.درگیری های داخلی هم نفس مردم را به شماره انداخته.برای پایان دادن به این گونه ظلم ها در کشورهای مشابه کنگو شاید نیاز باشد به عصر یخ بندانی دیگر……
دکتر مجیدی سلام
این مجیط متعلق به شماست و در نشر نظرات مختارید اما هیچ وقت به حقیقت پشت نکنید…
موفق باشید
تقصیر خودش بود که از شوروی کمونیستی درخواست کمک کرده بود.
لومومبا یک اسطوره نبود
در واقع سیاست اشتباهش تو اون دوران ممکن بود کنگو رو از چاهی به چاه دیگه بندازه
هیچکدوم از کشورای بلوک شرق نه قبل و نه بعد از فروپاشی شوروی روزگار خوشی نداشتند
حیف که جنایت های آمریکا جایی در رسانه ها ندارند! آقای مجیدی با این که سالها از این جنایت گذشته ولی هنوز هم طرفداران کور امپریالیسم حاضر نیستند حتی یک عذرخواهی ساده از آفریقا انجام بدهند.
از ما بخاطر کودتا علیه دکترمصدق گیرم که مثلا عذرخواهی کردن…. که چی سرنوشت میلیونها انسان رو که نمیشه از سرنوشت
آنهایی که ما الان داریم عملکرد نیم قرن قبلشون رو تقبیح میکنیم مطمئن باشید نقشه استعمارمون رو برای 50سال آینده
آماده دارن و به نظر من عملکرد استکباری شون روز به روز بیرحمانه تر و بیشرمانه تر میشه در حالی که همیشه موضوع تازه ای برای مشغول کردن اذهان ما و توجیه افکار ملتشون آماده دارن….
سپاس از این نوشته خوبتون
در هر جامعه، گذار از یک کمون به کمون بعدی ممکنه سالها بلکه قرنها طول بکشه. برخی عوامل میتونه طول مدت هر مرحله گذارو کم یا زیاد کنه. این عوامل مختلف هستند مثلاً تعصبات فرهنگی و دینی، فقر و رکود اقتصادی ناشی از نبود منابع، یا به دست آوردن منبع درآمد بزرگ مثل نفت، قدرت گرفتن افراد سودجو یا افراد مدیر و میهن پرست مثل امیرکبیر و … و صد البته افراد شجاع دلی مانند لومومبا که تابو شکنی می کنن و با شجاعت و جسارتی که نشون میدن طول مدت گذار از یک کمون به کمون بعدیو کوتاهتر میکنن.
اینکه کشورهای کمونیستی و به طور کلی مرام مارکسیستی خیلی جواب نمیده، کاملاً اثبات شده است. دلیل اصلی این موضوع اینه که برخلاف مراحل گذاریکه مارکس در ایدئولوژی خودش مطرح کرده، برخی چسبیدن به کمون نهایی و با این توجیه که جامعه ما به بلوغ نهایی رسیده سعی کردن مدینه فاضله رو در جامعه خود پیاده کنن که همانطور که دیدیم راه ترکستان در پیش گرفتن.
موضوعی که باید در نظر داشت اینه که در جامعه ایکه در مرحله گذار از یک مرحله به عنوان مثال فئودالی هست نمی توان انتظار داشت که فردی بیاد تفکر سوسیالیستی داشته باشد و جامعه رو ببره به مرحله سوسیالیستی و اصلاً اگر هم اون فرد باشه، خودِ جامعه نمیذاره این اتفاق بیفته و در گذار از هر مرحله باید تحمل داشت تا تفکر غالب در جامعه به آرامی عوض بشه و هم اینکه جهش از یک مرحله امکانپذیر نیست.
ارزش بالای کار افرادی مثل لومومبا رو (صرفنظر از اینکه چه ایدئولوژی دارن) باید با معیار غالب در همون زمانِ جامعه کنگو مقایسه کرد. لومومبا از معدود افرادی بود که با استعمارگران بزرگ درافتاد و تا پای مرگ هم پیش رفت و استعمارزدایی در آفریقا به افرادی مانند لومومبا مدیون هست، چه بسا که اگر لومومبا نبود جامعه آفریقا تا مدتها در مرحله برده داری و فئودالی به سر میبرد.
با تشکر و تبریک به آقای مجیدی برای تولید پستهای با محتوایی مانند این