روایت «ناکجاآباد»های واقعی و خیالی در رمانهای و داستانهای فارسی
ادبیات پلید شهری، شکلی ادبی است که آن را در تضاد با ادبیات آرمانشهری تعریف کردهاند، برخلاف ادب آرمانشهری که سابقهای نسبتاً کهنتر دارد، ادبیات پلید شهری را پدیدهای جدید به شمار آوردهاند.
ادبیات پلید شهری را در ادامهی ادبیات آرمانشهری و در تضاد با آن تعریف کردهاند؛ ریشههای شکلگیری این نوع ادبیات از یوتوپیای تامس مور آغاز شد.
یوتوپیا -که از زبان راوی یاوهسرا (رافائل) روایت میشود- لحنی دوپهلو داشت و به همراه ترسیم شهری آرمانی، طنزی منتقدانه را نیز، نسبت به شرایط موجود در بریتانیای سیریناپذیر قرن نوزدهم ابراز میکرد.
بیشتر ما با تامس مور به خاطر فیلم مشهور «فردی برای همه فصول» آشنا هستیم، این فیلم دیدنی در سال 1966 ساخته شده و از تلویزیون ایران هم به کرات پخش شده است. کارگردان فیلم فرد زینهمن است.
آثاری مثل سفرهای گالیور اثر جاناتان سویفت– که دنیای آدمکوچولوها و جامعهی نجیبانهی اسبهای خردمند را بر جامعهی انگلیسی ترجیح میداد- و میکرومگاس اثر ولتر، بیشتر، از مقولهی نقد و طنز اجتماعی بود تا ارائه طرح یک مدینهی فاضله.
با آغاز قرن بیستم و پیچیدهترشدن مسائل انسانی، لحن این طنز و انتقاد- که از اعتراف بشر به دستنیافتنیبودن رؤیای کهناش حکایت میکرد- به تلخی و گزندگی بیشتری گرایید و در نهایت، با استحالهی کامل ادبیات آرمانشهری، نمونهای متضاد برابر آن پدید آمد:
در مقابل ادبیات آرمانشهری، ادبیات پلید شهری (Dystopian Literature) یا ادبیات بیمارگونه (Anti-utopian Literature) قرار دارد که در آن، آیندهای که برای جامعهی بشرش تصور میشود، شوم و بیمارگونه و سرشار از پلیدی است.
در این آثار، خصلتهای پاک انسانی به پستی میگراید و جای خود را به رذالتها و خصوصیات بهیمی میدهد و شر و پلیدی بر جامعه حاکم میشود.
واژه Dystopia را باید در تضاد با Utopia (آرمانشهر) تعریف کرد:
این واژه، به معنی “جای بد” است و در اصطلاح، به آن دسته آثار، در ادبیات داستانی اطلاق میشود که در آنها، خصایل خوب بشری به طرزی انحطاطیافته مطرح میشود. در این قبیل داستانها، نویسنده تمایلات تهدیدکننده و ویرانگری را که در پی پدیدههای به ظاهر سالم سیاسی، اجتماعی و صنعتی نهفته است، به مقیاسی وسیع و در حقیقت، اعتراضآمیز تصویر میکند تا تأثیرات مخرب اینگونه پدیدهها را بر جامعهی انسانی و خصایل بشری نشان دهد.
Dystopia را میتوان به “آرمانشهر وارونه” نیز ترجمه کرد؛ شهری که برخلاف آرمانشهر- که ویژگیهای مطلوب زندگی جمعی را نمایش میداد- وضع وارونهای را نشان می-دهد که آرمانهای بشر در آن، تبدیل به “ضدِ آرمان” شدهاند. تعداد بسیاری از آثار داستانی بزرگ نویسندگان قرن بیستم، میتواند جملگی در ذیل ادبیات پلید شهری طبقهبندی شود که این حاکی از سیل خروشان نگاه بدبینانهای است که انزجار انسان اندیشمند معاصر را نسبت به دنیای به ظاهر مترقی پیرامون خویش، باعث شده است. از جمله معروفترین این آثار میتوان از رمانهای ظلمت در نیمروز، اثر آرتور کوستلر، رماننویس مجاری- یاد کرد. (خرید کتاب)
کوستلر در این کتاب به زندانیشدن روباشوف در جنگ داخلی اسپانیا اشاره میکند (هنگامی که برای کمک به جمهوریخواهان به این کشور رفته بود). این در واقع تجربه شخصی خود نویسندهاست که چند سال پیش وقتی برای تهیهٔ گزارش از جنگ به اسپانیا رفته بود به اسارت نیروهای ژنرال فرانکو درآمده و در زندان انفرادی بازداشت بود.
در مورد دنیای قشنگ نو، نوشتهی الدوس هاکسلی و 1984، شاهکار جرج اورول هم به کرات در یک پزشک نوشتهایم.
جرج اورول، در 1984، به توصیف شرایط جامعهای خیالی در آیندهی بشر میپردازد که هستی انسان از هر حیث، توسط شبکهی سیاسی- ماشینی مخوفی کنترل میشود و زیباترین خصلتهای بشری، مثل عواطف زناشویی و عشق مادر و فرزندی، تحتتأثیر این حاکمیت ضدِ بشری، به شیوهای منحط و فسادپذیر رو به نابودی گذاشتهاند. این استبداد مدرن، با شبکهی مخوف قدرت سانسور و کنترل و مبارزه سرسختانه با فکر و اندیشه و کتابسوزیهای قرون وسطایی، تا خصوصیترین اعماق زندگی فردی و جمعی انسان را آلوده کرده، به همهی آزادیها و زیباییها لگام میزند.
ادبیات پلید شهری و داستان معاصر فارسی
اولین نشانهی ظهور ادبیات پلید شهری را در داستان فارسی، باید در نگاه انتقادی نویسندگان رمانهای اجتماعی به جامعهی ایرانی جستوجو کرد.
مشفق کاظمی (نخستین پاورقینویس ایرانی)، کسی بود که اولین رمان اجتماعی فارسی را به صورت پاورقی و با عنوان تهران مخوف نوشت و بعدها جلد دوم آن را با نام یادگار یک شب منتشر کرد. او در این رمان، موفقیت وحشتبار تهران را در آستانهی کودتای سوم اسفند 1299 تصویر کرد و محیطی را آفرید که در آن از فضل و تقوا و پاکدامنی خبری نبود و نادرستی و نکبت و نفوذهای نامشروع و هرزگی و جلفی و تجاوز و یأس و نگرانی، رشوهخواری و خیانت، شایع بود.
رمان تهران مخوف نخست به صورت پاورقی در روزنامه ستاره ایران منتشر شد و بعداً به صورت کتاب در سال ۱۳۰۵ منتشر شد. در سال 1390 هر دو جلد کتاب تصور انتشارات امید فردا بازنشر شد.
بعد از کاظمی، رئالیسم اجتماعی- با رویکرد انتقادی و سیاسی- در آثار نویسندگانی چون عباس خلیلی (مدیر روزنامهی “اقدام” و نویسندهی رمانهای روزگار سیاه، انتقام، انسان و اسرار شب)، و صنعتیزادهی کرمانی (نویسندهی مجمع دیوانگان) ادامه یافت. خلیلی در رمانهای خود، وضع نامطلوب زنان، ازدواج اجباری و فحشا و فساد را در میان طبقات اشرافی جامعهی ایرانی روایت میکرد. این جریان ادبی، بعد از کودتای سوم اسفند 1299، در آثار کسانی چون ربیع انصاری (نویسندهی رمانهای جنایات بشر و آدمفروشان قرن بیستم)، احمدعلی خدادادگر (نویسندهی دو اثر روز سیاه کارگر و روز سیاه رعیت)، جهانگیر جلیلی (من هم گریه کردهام)، محمد حجازی (نویسندهی آثار رمانتیکی چون هما، پریچهر، زیبا و … که از پسزمینهای اجتماعی برخوردار بودند)، محمد مسعود (مدیر روزنامهی “مرد امروز” و خالق آثاری چون گلهایی که در جهنم میروید و در تلاش معاش و …) وعلی دشتی (نویسندهی آثاری چون ایام محبس، فتنه، هندو، جادو و سایه) به راه خود ادامه داد. اغلب این آثار در آغاز، به صورت پاورقی در روزنامهها منتشر میشدند، بعد شکل رمان به خود میگرفتند و نمایش فقر و جهل و فسادی که جامعهی ایرانی را فرا گرفته بود، از اصلیترین مضامین آنها بود.
شاید یکی از علل مهم اوجگیری و گسترش این نوع از ادبیات در داستان معاصر، وضعیت سیاسی و اجتماعی عصری باشد که داستان پارسی، رشد و نمو میکند و روشنفکر ایرانی، از سرکوب احساسات آزادیخواهانه و طرد آرمانهای مشروطه و غلبهی استبداد و اختناق دوباره، رنج میکشد. این رنج خود را در تصویری سیاه از جامعهی شهری جدید نشان میدهد؛ جامعهای که برخلاف ظاهر مترقی و متمدن خود، هنوز از بیماری کهنهی استبداد، ملول و افسرده است.
بعد از جمالزاده و مجموعهی یکی بود، یکی نبود او که راهی تازه را فراروی داستان فارسی گشود، شکل اصلی ادبیات پلید شهری با صادق هدایت به داستان معاصر فارسی پا گذاشت. سردمدار ادبیات پلید شهری را در داستان فارسی، باید صادق هدایت دانست. هدایت را هنوز نیز بزرگترین داستاننویس ایرانی به شمار میآورند؛ نویسندهی آثاری چون بوف کور، سگ ولگرد، سه قطره خون، زنده بگور، حاجیآقا، سایهروشن و …، اندیشمند سرگردان، یکرنگ و بیپناهی بود که فساد، جهل، ریا و خرافهپرستی حاکم بر جامعهی متعارض معاصرش وی را خرسند نمیکرد و او را به انزوای مرگباری فرو فرستاد که با خودکشی غمانگیزش پایان یافت.
تصویری که هدایت در بوف کور، از “دنیای رجالهها” ارائه میدهد، یکی از برجستهترین مصادیق ادبیات پلید شهری فارسی است:
«حالم که بهتر شد، تصمیم گرفتم بروم. بروم خود را گم بکنم، مثل سگخورهگرفته که میداند باید بمیرد. مثل پرندگانی که هنگام مرگشان پنهان میشوند.- صبح زود بلند شدم، لباسم را پوشیدم، دو تا کلوچه که سر رف بود برداشتم و به طوری که کسی ملتفت نشود، از خانه فرار کردم؛ از میان کوچهها، بیتکلیف از میان رجالههایی که همهی آنها قیافهی طماع داشتند و دنبال پول و شهرت میدویدند، گذشتم.- من احتیاجی به دیدن آنها نداشتم، چون یکی از آنها نمایندهی باقی دیگرشان بود؛ همهی آنها یک دهن بودند که یک مشت روده به دنبال آن آویخته و منتهی به آلت تناسلشان میشد.»
شخصیتهای بوف کور چون “قصاب”، “پیرمرد خنزرپنزر”، “دایه”، “لکاته” و …، همه کاریکاتورهای مشمئزکنندهای از چهرهی آدمهایی هستند که در جامعهی پیرامونی هدایت، با خصلتهای پست خود، در اطراف وی میلولیدند و او را آزار میدادند.
کشورهای “همیشهبهار”، “زرافشان” و “ماه تابان”- در داستان “آب زندگی” (از مجموعهی زندهبگور)- نیز سرزمینهایی خیالی و کاریکاتورهای طعنهآمیزی از آرمانهای خرافی و اعتقادات پوچ عامیانه هستند. مردمان خوابآلود این کشورها- این پلید شهرهای تمثیلی- از آب زندگی- که نماد آگاهی و بیداری است- وحشت دارند.
لبهی انتقاد و طنز سیاه هدایت، فقط متوجه مظاهر سنتی و مذهبی جامعهی ایرانی نبود؛ هدایت در داستان “س.گ.ل.ل.” (از مجموعهی سایهروشن) نوک تیز حملهی خود را متوجهی تمدن غربی میکند. خط فکری خاصی که پس از تجربیات ویرانگر جنگهای جهانی و مشاهدهی آن سوی کریه چهرهی تمدن غربی، نویسندگان غربی، خود به آن گرویده بودند و به انتقاد از تمدن خود میپرداختند. هدایت در این داستان کوتاه- که مشابه 1984 اورول، یکی از نمونههای کلاسیک ادبیات پلید شهری است- تصویر تلخ و یأسآلودی از آیندهی شهرهای مدرن اروپایی نشان میدهد:
«دوهزار سال بعد، اخلاق، عادات، احساسات و همهی وضع زندگی بشر به کلی تغییر کرده بود. آنچه را که عقاید و مذاهب مختلف در دوهزار سال پیش به مردم وعده میداد، علوم به صورت عملی درآورده بود. احتیاج تشنگی، گرسنگی، عشقورزی و احتیاجات دیگر زندگی برطرف شده بود. پیری، ناخوشی و زشتی، محکوم انسان شده بود.
زندگی خانوادگی، متروک و همهی مردم در ساختمانهای بزرگ، چندمرتبه مثل کندوی زنبورعسل زندگی میکردند. ولی تنها یک درد مانده بود، یک درد بیدوا و آن خستگی و زدگی از زندگی بیمقصد و بیمعنی بود.»
تنوع داستانهای هدایت، حوزهی گستردهای از داستاننویسی را به وجود آورد و بعد از هدایت، داستاننویسان ایرانی با طبایع و جهانبینیهای مختلف خود، هر کدام به نوعی از آثار او تأثیر پذیرفتند. تا آنجا که به قول محمود دولتآبادی، اکثر نویسندگان بعد از او، از “تاریکخانهی صادق هدایت” بیرون میآیند. نگاه انتقادآمیز، طنز نیشدار و تلخ و تعبیرهای بیمارگونهی هدایت از زندگی اجتماعی، تأثیر بسزایی در فضای ادبی داستاننویسان پس از او داشت. فضای سیاستزدهی سالهای پس از شهریور 1320، آرمانهای سرکوبشدهی تحولخواهانه را نیز به بدبینی روشنفکرانه افزود.
دومین کسی که پس از هدایت، از نظر موضوع، سبک نگارش و توصیف به ادبیات پلید شهری نزدیک شد، صادق چوبک بود. نویسندهی مجموعه داستانهای خیمهشببازی، انتری که لوطیش مرده بود، چراغ آخر و روز اول قبر و نمایشنامههای توپ لاستیکی و هفتخط و دو رمان تنگسیر و سنگ صبور در آثار خود، با تأثیرپذیری از خصوصیتهای آثار داستاننویسانی چون ارنست همینگوی و ویلیام فاکنر و ارسکین کالدول و البته هدایت، داستانهایی نوشت که صحنهها و وضعیتها و موقعیتهای رقتبار را صریح و بیپرده به تصویر کشید و با سبک ناتورالیستی خاص خود که حجاب، عفت و حرمت را از روی توصیفها کنار میزد، پرده از روی زشتیها و پلیدیهای جامعه برمیداشت و زندگی حیوانی و نیازهای غریزی شخصیتها را به نمایش میگذاشت. او در سنگ صبور، که با شیوهی جریان سیال ذهن نوشته شده است، محیط هولناکی لبریز از زشتی و پلشتی و گرسنگی را تصویر میکند که طغیانی تند را علیه آن به نمایش میگذارد. این شکل توصیف از محیط پلید اجتماعی را در تکتک داستانهای چوبک میتوان سراغ کرد. نمونه را، صحنه-ی جاندادن کودک گرسنهای در داستان “عروسکفروشی” (از مجموعهی روز اول قبر) که در نگاه عابرین، طبیعی جلوه میکند:
«… سینهکش خیابانی خلوت، عدهای دور یک چیزی جمع شده بودند. پسرک، خودش را قاتی جمعیت کرد. دید در میان مردم پسرکی به سن و سال خودش مچاله به پهلو رو زمین افتاده و زانوهایش و دستهایش تو شکماش خشک شده بود و چشمانش دریده بود و پاهایش برهنه بود و تنش برفپوش شده بود. یک پاسبان درجهدار هم که دو تا هشت رو بازوهاش دهندره میکردند آنجا ایستاده بود و امر و نهی میکرد و آدم از پزشکی قانونی آنجا بود و نمایندهی دادستان آنجا بود و آمبولانس کفنپوش پزشکی قانونی آنجا بود که رانندهاش توش نشسته بود و یک لبوی گندهی داغ نیش میکشید و مردم همهمه میکردند: نه بابا، اینکه معلومه کسی نکشتش. سرما خشکش کرده… آره تو بمیری. از حالا کرما دارن میخورنش…»
از دیگر نویسندگانی که آثارش را میتوان از جملهی مصادیق ادبیات پلید شهری دانست، غلامحسین ساعدی است. نویسندهی آثاری چون: دندیل، لالبازی، شب نشینی باشکوه، کلاتهنان، عزاداران بیل، ترس و لرز، توپ، فصل گستاخی، خانه روشنی، آی بیکلاه، آی باکلاه و …، در داستانهایش با استفاده از رئالیسم و سورئالیسم (که حالت رئالیسم جادویی به خود میگیرد) و نثری منسجم که ریشه در زبان عامیانه داشت، دنیایی پر از وهم و هراس و وحشت، احساس و تخیل و تمثیل و نماد آفرید. در داستانهای او، احساس اختناق موج میزند و فضای وحشتبار آکنده از انتظار، با آزادترین شکل متبلور میشود که بازتابی از فضای اجتماعی- سیاسی دوران پهلوی است.
فضای قصههای ساعدی، مملوء از آدمهای دیوسیرتی است که در یک طرف، در ورای نقابهای عوامپسندانه، از مکیدن خون بینوایان روزبهروز فربهتر و سرمستتر میشوند، و در طرف دیگر، آدمهای سادهلوح و نگونبختی که زندگی هیچ کدامشان بیشتر از “گاو”ش ارزش ندارد. او جامعهای را توصیف میکند که روابط ناسالم، رقابتهای خصمانه، فساد اخلاقی و اقتصادی، بهرهکشی و سوءاستفادههای نامشروع، زندگی شهروندان آن را در وضعیتی بحرانی قرار داده است.
بنیادهای شخصیتپردازی ساعدی، بر خصوصیات روانشناختی شخصیتها و نمایش سقوط و انحطاط روحی آنها، در محیطهای پلید شهری استوار شده است. نمونه را، تصویری است که او در داستان کوتاه “دندیل” از محلهای سیاه و کثیف به همین نام ارائه میدهد. او خانهی زن دلالهی پلیدی موسوم به “خانمی” را که در این محل کثیف، صاحب اعتباری است، در میان خانههای دیگر مردمان چنان وصف میکند که گویا چنین مکان آلودهای در این لجنزار، در اوج جلال و شکوه به سر میبرد.
اما برجستهترین داستاننویس پارسی- پس از صادق هدایت- که در روایت بیمارگونه-ی ادبیات پلید شهری، توانایی خاصی داشته و از بهترین مقلدان او به شمار میآید، بهرام صادقی، نویسندهی آثاری چون “ملکوت”، “سنگر” و “قمقمههای خالی” و “خواب خون” است. حضور بهرام صادقی در دو دههی 40 و 50 ادبیات معاصر ایران، بیشک یک امر استثنایی بود، شکستن الگوهای قالبی، نمایش زندگی آمیخته به فلاکت از پشت منشورهای تازه، زندگی بیحادثه و یکنواخت ولی انباشته از ماجراهای عبث؛ اعتراض مستتر با نیشخند تلخ و گزنده.
داستان بلند «ملکوت» (متأثر از بوف کور هدایت)، اثری کابوسوار و فراواقعی دربارهی دنیای وحشتناکی است که انسان در آن با هویتی مثلهشده، سرگردان در جستوجوی مرگ و اضمحلال مطلق خود است. شخصیتهای انسانی داستان، یا موجوداتی وحشتزده و مسخشدهاند، نظیر آقای “م.ل.”، مرد متمولی که دهها سال است خود را در اتاقی محبوس کرده است و هر از گاهی تصمیم میگیرد، عضوی از بدنش را قطع کند و یا هیولایی مثل دکتر حاتم که در پشت چهرهای موجه و در پانسیون مخوف خود، روح و جسم انسانها را سلاخی میکند.
سیمایی که صادقی در «ملکوت»، از جامعهی مسخشدهی انسان عصر مدرنیته به نمایش میگذارد، تصویری وحشتانگیز، مشمئزکننده و بیمار گونه از جهانی اهریمنزده است.
از مشهورترین نویسندگانی که با بیانی عمدتاً واقعگرایانه و گاه بدبینانه به اوضاع و احوال نابسامان اجتماعی پرداختهاند، میتوان از: ابراهیم گلستان، جمال میرصادقی، محمود کیانوش، علی اشرف درویشان، فریدون تنکابنی، اسماعیل فصیح، شهرنوش پارسیپور، غزاله علیزاده، عباس حکیم و محمود گلابدرهای نام برد. تفسیر بیمارگونهی زندگی انسان در جامعهی امروزی نیز، در آثار کسانی که از سبک هدایت پیروی میکردند و همچنین داستان روشنفکرانهی سالهای بعد از جنگ، همچنان جای خود را حفظ کرد.
از جمله نویسندههای مدرنیستی که این فضا را در آثار خود خلق کردهاند، میتوان به شهریار مندنیپور (نویسندهی آثاری چون سایههای غار، مفید و آدینه) اشاره کرد که متأثر از کافکا، در داستانهای خود در دامافتادگی انسانها را در شرایط نابهنجار و وضعیت نامتعادل دنیای پیرامون روایت میکند. یا ابوتراب خسروی که در مجموعههایی چون هاویه، با حال و هوایی کافکایی- بورخسی به نوشتههای خود، خصلتی وحشتناک میبخشد. از دیگر نویسندگان نوگرای این جریان، که شکست و اضمحلال روحی روشنفکران را در فضای متعارض اجتماعی حاکم بر آنها روایت میکنند، میتوان به بیژن بیجاری (عرصههای کسالت و ارغوان)، رضا فرخفال (آه استانبول) و عباس معروفی (سمفونی مردگان) اشاره کرد. اما بارزترین نمونهی ادبیات پلید شهری در این میان، داستان بلند «ناکجاآباد» (1369) از جعفر مدرس صادقی (نویسندهی آثاری چون گاوخونی، بالون مهتا، سفر کسرا و …) است.
« ناکجاآباد » که متأثر از “مدینهی فاضلهی مرد خسته” از بورخس است، اثری دوسویه است که ویژگیهای ادبیات آرمانشهری و پلید شهری را همزمان در خود جمع کرده است. جوان عتیقهفروشی، به خاطر تمامشدن بنزین اتومبیلش از جاده دور میشود و درحالیکه ساعتش بر اثر زمینخوردن از کار افتاده است (استعارهای از رهایی از بند زمان واقعی)، به دنبال زنی که گلهی آهویی را میچراند، به قصر کهن و شگفتی میرسد که ساکنان آن (دارا و آسیه) در امنیتی مطلق به سر میبرند؛ نه غذا میخورند، نه سرما و گرما را حس میکنند: اینجا ” ناکجاآباد ” است. داستان در میان فضایی واقعگرایانه و وهم انگیز در نوسان است و با درنوردیدن مرز بین گذشته و آینده، و گذر از تونل زمان، بین رؤیا و واقعیت پل میزند. جوان، وقتی به واقعیت – اتومبیلی که با آن سفر میکرد- باز میگردد، از جهان رؤیایی به دنیای زشت و پلیدی گام میگذارد که از حرص و ولع انباشته شده است: “دنیای واقعی”. در ناکجاآباد، دو سویهی “شهر آرمانی”- در درازنای گذشتههای اساطیری- و “شهر ضدِ آرمان”- در زمان حال و آینده- کنار هم قد علم میکنند و در منزل آخر، مرگ را به عنوان تنها گریزگاه آدمهای داستان، از ابتذال زندگی روزمره در مییابند.
ادبیات پلید شهری، در داستان معاصر فارسی، دو خط معنایی خاص را دنبال کرده است:
1- رئالیسم اجتماعی بدبینانه که در آثار کسانی چون هدایت (غیر از بوف کور)، ساعدی (که مایههای سورئالیسم را نیز به خدمت گرفت) و چوبک (با سبکی ناتورالیستی)، بهترین نمودهای خود را نشان داده است.
2- نگاه بیمارگونه و کابوسمانند نویسنده به اجتماع آشفتهی پیرامونش که با الهام از مایههای سورئالیستی و رئالیسم جادویی و آثار کسانی چون کافکا و بورخس و هدایت شکل گرفت و برجستهترین نمونههای آن را میتوانیم در بوف کور هدایت، ملکوت صادقی و داستانهای کسانی چون مندنیپور، بیجاری و مدرس صادقی ببینیم.
منبع: مجله ادبیات فارسی – شماره 13 – فرزاد قائمی (با تلخیص و اضافات)
واقعا زیبا و کامل از خوندنش لذت بردم و مدام در طول متن به خودم میگفتم کاش زمان برای مطالعه همه این کتاب ها داشتم که میتونستم یک نظر بهتر زیر این پست بذارم اما چیزی که به ذهنم میرسه اینه که این موضوع که نسل امروز ما به شکل نسل گذشته قادر به آرمانگرا بودن و تحقق آرمان و خواستمون نیستیم به این دلیله که از منابع نابی مثل این دست کتاب ها غافل شدیم و در گیر روزمرگی هستیم
ممنون . مرور جالبی بود.راستش تاشهریارمندنی پور همه راخوانده بودم.منتها ایشان ودونفربعدی؟رانه. والبته اخری هاراهم داشتم.فرصت کنم این سه نفر راهم بخوانم.البته ازکتابخانه ها وگرنه بودجه کتاب خردیدن ندارم دکتر جان.ممنونم چهل سال گذشته رو اوردی جلو چشمم.
سلام خسته نباشید
خیلی وقت دنبال جلد اول تهران مخوف هستم
کسی pdf این کتاب رو داره ؟
جناب دکتر!بعضی از کتاب هایی که تو این پست معرفی شده کم یاب و بعضی ها هم نایاب هستند.مثلا تهران مخوف که هیچ امیدی هم برای پیدا کردن اش برام نمونده.اگه امکان پیدا کردن کتاب هایی از این قبیل هست،لطفا راهنمایی بفرمایید.در مورد کتاب ظلمت در نیمروز هم خواستم بدونم فیلمی هم با اقتباس از اون ساخته شده؟
سپاس.
ادبیات داستانی ایران از دید شخصی من از دو قسمت تشکیل شده
یک قسمت صادق هدایت و قسمت دیگر مابقی نویسندگان ….
هدایت ویران میکند و به شدیدترین نوع ممکن نوشته هایش از درد و رنج انسان سخن میگوید
سلام چرا این پست نمیشه اشتراک گذاشت 3
بسیار خواندنی و جالب،
بالاخره فرصت شد این مطلب عالی رو کامل بخونم. با ادبیات ایران متاسفانه هیچ وقت خیلی عجین نبودم و بنابراین غیر از آثار هدایت بقیه کتابایی که توی نوشته بهشون اشاره شده رو نخوندم. همیشه حسم این بوده که نویسندگان ایرانی نگاهی شخصی تر دارن و دغدغه هاشون پیش از اینکه اجتماعی باشه، بیشتر فردیه، حتی اگه در قالب یه اثر اجتماعی ظهور پیدا کنه. و یا اینکه دیدگاهشون خیلی اسیر شرایط روز جامعه اس و نتونستن از این شرایط فراتر برن و از قوه تخیلشون بهره مناسب ببرن.
اما نویسنده های غربی قادرن بیشتر از خودشون فاصله بگیرن و خلاقانه تر و جهان شمول تر بنویسن و به همین دلیل خوندن آثارشون چیزی به آدم اضافه می کنه و دنیای دیگه ای رو نشون میده.
از بین آثار ادبی پاد آرمان شهری، رمان “ما” نوشته یوگنی زامیاتین، و “میرا” نوشته کریستوفر فرانک هم آثار قابل توجه و باارزشی هستن.
بازم سال نو رو بهتون تبریک میگم دکتر مجیدی عزیز. چه از نوشته های شما و چه از متون انتخابی تون همیشه لذت بردم و امیدوارم همچنان پرشور و پرتوان به نوشتن ادامه بدین.