نجواهایی از تاریخ : ماندگارترین ها – 7
شان پن
پن در اوت ۱۹۶۰ در سانتا مونیکای ایالت کالیفرنیا در آمریکا به دنیا آمد. پدرش، لئو پن، کارگردان یهودی، (که به دلیل مخالفت با مککارتیسم در لیست سیاه قرارگرفت) و مادرش خانم “ایلین ریان” یک ایرلندی-ایتالیایی و پیرو مذهب کاتولیک بود. او دو برادر دارد به نامهای کریس پن (هنرپیشه) و مایکل پن (موزیسین). وی شوهر سابق مدونا خواننده مشهور آمریکایی است.
نخستین تجربه بازیگری شان پن، در فیلم «Fast Times at Ridgemont High» بود. از آن هنگام تاکنون در حدود ۴۰ فیلم بازی کردهاست و برای فیلمهای رودخانه مرموز و میلک جایزه اسکار را دریافت کردهاست. او همچنین برای سه فیلم دیگر هم نامزد اسکار شده بود که عبارتاند از: من سام هستم به کارگردانی جسی نلسون، راه رفتن مرد مرده و «Sweet and Lowdown».
در سال ۱۹۹۱ اولین کارگردانی خود را با فیلم «Indian Runner» تجربه کرد. او دو فیلم دیگر نیز با بازی جک نیکلسون کارگردانی کردهاست: «The Crossing Guard» محصول ۱۹۹۵ و فیلم قول محصول ۲۰۰۱. در فیلم قول ما شاهد حضور چند لحظهای بازیگر بزرگ میکی رورک هستیم.
در سال ۱۹۸۵ با خوانندهٔ موزیک پاپ مدونا ازدواج کرد. این رابطه بر اثر اعتراض ورود رسانه به حریم خصوصیاش به شدت به هم خورد.آنها در سال ۱۹۸۸ میلادی و پس از آنکه شان پن در پی یک اختلاف زناشویی با «چوب بیسبال» به مدونا حمله کرد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد، از هم جدا شدند. بعدها پن با رابین رایت آشنا شد و در سال ۱۹۹۶ در حالی که دو بچه از ازدواج پیشیناش داشت با او ازدواج کرد.
در اکتبر ۲۰۰۲ مبلغ ۵۶٫۰۰۰ دلار برای یکسری تبلیغ به واشنگتن پست پرداخت کرد که در آن تبلیغات، از جرج بوش، رئیس جمهور آمریکا، خواسته میشد روند خشونتها را پایان ببخشد. تبلیغات به صورت نامههای سرگشاده نوشته شد و در جهت مخالفت با حمله احتمالی به عراق و جنگهای ضدتروریسم بود. او در دسامبر ۲۰۰۲ سفر کوتاهی به عراق داشت. وی یکی از فعالان حقوق بشر در یونیسف میباشد.
در ژوئن ۲۰۰۵ شان پن در سفری پنج روزه به عنوان خبرنگار روزنامهٔ سانفرانسیسکو کرونیکل از ایران دیدار کرد. و مجموعه گزارشهای خود از رویدادها و مصاحبههای پیش از انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری ایران را در روزنامهٔ سانفرانسیسکو کرونیکل به چاپ رساند. او در این سفر به عنوان خبرنگار در نماز جمعه شرکت کرد با مهدی هاشمی رفسنجانی، سید حسن خمینی، اکبر هاشمی رفسنجانی و نیز جمعی از اهالی سینما دیدار کرد. او پس از بازگشتش به آمریکا، در نامهای سرگشاده به جرج دبلیو بوش، دیک چینی و کاندولیزا رایس نوشت:
” شما میخواهید یک رویکرد خصمانه نسبت به ایران در حال حاضر داشته باشید؟ اجازه بدهید به شما چیزی در مورد ایران بگویم؛ چرا که من در آنجا بودم ولی شما نبودید. ایران کشور فوقالعادهای است. واقعاً فوقالعاده. مردم ایران مردم عالیای هستند. جوانان این کشور الهامبخشترین کسانی هستند که من در هر نقطه بر روی این سیاره ملاقاتشان کردم. اگر شما واقعاً چیزی در مورد ایران میدانید، این دقیقاً همان چیزی است که من بهش اشاره کردم “
بخشی از دیالوگ شان پن در فیلم MILK
جیمز استوارت
جیمز متیلد استوارت در ۲۰ می۱۹۰۸ در ایندیانای ایالت پنسیلوانیای آمریکا به دنیا آمد. خانواده اصالتاً اسکاتلندی- ایرلندیاش از آن آمریکاییهای قدیمی و متعهد به وطن بودند و پدربزرگش هم ژنرال بود. این فرهنگ خانوادگی در جیمز استوارت تبلور خاصی پیدا کرد. پس از اینکه بدون هیچ آموزش بازیگری به سینما وارد شد، در فیلمهای کارگردانان معروفی چون کاپرا، هیچکاک، آلدریچ، آنتونی مان و … بازی کرد و در دوران رکورد اقتصادی آمریکای پس از جنگ جهانی به قلبهای مردم راه گشود و میان همه قشرها محبوبیت زیادی پیدا کرد. او در اکثر فیلمهایش نقش مردی خوب و سادهلوح را ایفا کرد و در وسترنهایش قوی و ثابتقدم نشان داد. بلندی قدش ۱۹۱ سانتیمتر بود و او را از دوستان و همکارانش متمایز میکرد.
استوارت در سالهایی که به اوج محبوبیت رسیده بود -در حدود چهل سالگی- ازدواج کرد و تا آخر عمر به همسرش متعهد ماند. همیشه با طرفداراناش خوش برخورد و سخاوتمند بود ولی در مورد زندگی خصوصی و خانوادهاش با کسی شوخی نداشت و به شدت از آنها حمایت می کرد. او اولین بازیگر ستاره سینما بود که داوطلب حضور در جنگ جهانی دوم شد، آن هم با اصرار فراوان! در طول جنگ فداکاریها و رشادتهای زیادی از خودش نشان داد و یک مدال هم دریافت کرد. اما بعد از جنگ دیگر فیلم جنگی بازی نکرد. تأثیرات جنگ را هم بر پختگی بازی و هم در انتخاب فیلمهای او -که به سمت فیلمهای سیاهتر رفتند- به خوبی میتوان دید. حتی مخالف این بود که از او به عنوان قهرمان جنگ جهانی دوم یاد کنند. وقتی از او درباره جنگ سوال میکردند، از جواب دادن طفره میرفت و یا به کل میگفت که سوال در مورد جنگ را فراموش کنند. استوارت مثل دیگر ستارههای هالیوود به هیچ وجه در قید و بند تجملات نبود. هرگز به عمل جراحی زیبایی تن نداد. لباسهایی که میپوشید و ماشینی که سوار میشد معمولی بودند. برای همین به او لقب قهرمان معمولی دادند. هر کسی او را با آن سر و وضع میدید باور نمیکرد که او جیمز استوارت ستاره بزرگ سینما است. حتی با اینکه در طول جنگ جهانی دوم موهایش ریزش پیدا کرده بود و تقریباً کچل شده بود در فیلمهایاش از موی مصنوعی استفاده میکردند، ولی خود استوارت همیشه با چهره و موی واقعی در بین مردم ظاهر میشد. اعتقاد داشت که مردم، بزرگترین منتقدش هستند و اگر آنها او را نخواهند هیچکس دیگر هم نمیخواهد. هیچ وقت کلاس بازیگری نرفته بود و معتقد بود دیدن رفتار مردم بهترین کلاس درس برای او است.
در فوریه ۱۹۹۴ که همسرش فوت کرد او نتوانست با این اتفاق کنار بیاید. بعد از مراسم خاکسپاری زیاد در مجامع عمومی ظاهر نشد و بیشتر وقتاش را در اتاق خواب همسرش میگذراند. به گفته روزنامههای آن زمان پس از مدتی بیماری آلزایمر گرفت. به هر حال آن قدر این اتفاق برای استوارت سنگین بود که دیگر نتوانست به زندگی عادی برگردد و در نهایت ۳ سال بعد در تاریخ ۲ ژوئیه ۱۹۹۷ از دنیا رفت. بیش از ۳۰۰۰ نفر که عمدتاً از آدمهای مشهور هالیوود بودند در مراسم خاکسپاری او شرکت داشتند.
کوئنتین تارانتینو
کوئینتین تارانتینو متولد شهر ناکسویل در ایالت تنسی آمریکاست. وی فرزند بازیگر و نوازنده موسیقی، تونی تارانتینو و کانی مکهیو، یک پرستار، است. وی یک برادر ناتنی کوچکتر از خودش به نام ران دارد. پدر وی از تبار ایتالیاییها و مادرش از تبار ایرلندیهای ساکن آمریکاست. پدر و مادر کوئینتین پیش از تولدش از هم جدا شدند و او توسط مادرش پرورش یافت. طبق گفتههای خود تارانتینو، مادرش مدتی وارد رابطهای با قهرمان بسکتبال، ویلت چمبرلین شده بود.
تارانتینو به همراه مادرش ابتدا به محله تورانس و بعد به هاربر سیتی، در لسآنجلس نقل مکان میکنند و در همین دوره بود که وی وارد کلاسهای نمایش میشود. او تا دوران دبیرستانش در همین شهر ساکن بوده و در نهایت در سن ۱۵ سالگی تصمیم میگیرد برای شرکت کردن تماموقت در کلاسهای بازیگری، تحصیل در مدرسه را ترک کند.
تارانتینو به عنوان کارگردان، نمایشنامه نویس، هنرپیشه و تهیه کننده شاید یکی از برجسته ترین و به یاد ماندنی ترین استعدادهایی بود که در اوایل دهه نود میلادی در صنعت سینما پدیدار شد. بر خلاف نسل قبلی فیلمسازان آمریکایی، تارانتینو هنر خود را با تجربه و کار بدست آورده بود و تحصیلات دانشگاهی خاصی در این زمینه نداشت. شاید به همین دلیل بود که توانست سبک جدید و مستقلی را در صنعت سینما ایجاد کند. فیلمهای او تریلرهای فیلمهای هیجانی بودند که هوش و ذکاوت خاصی در آنها به کار رفته بود. و مکالمات منحصربهفرد در آنها خودنمایی میکرد. و البته خشونت هم جزء جدایی ناپذیر این فیلمها بود. تارانتینو در ابتدا کار خود را با هنرپیشگی آغاز کرد که نقشهای کوچکی بودند. او مدتی در آرشیو فیلم ساحل منهتن واقع در ایالت کالیفرنیا کار میکرد و در همین زمان دورههای آموزشی را هم در زمینه سینما گذراند.
وی برندهٔ جایزهٔ نخل طلایی بهترین کارگردان، هنرپیشه و همچنین برندهٔ جایزهٔ اسکار بهترین فیلمنامهنویس میباشد. در ابتدای دههٔ ۹۰ با ساخت فیلمهایی با ساختار غیرخطی و پست مدرن و به تصویر کشیدن خشونت تصنعی، به شهرت رسید. وی را کارگردان دیجی مینامند. دلیل این نام نیز بخاطر نحوه استفاده وی از موسیقی برای خلق صحنههای خاص در فیلمهایش است.
تارانتینو از همان ابتدا به هنر و صنعت سینما علاقه بسیاری داشت؛ وی در زمانی که مشغول یادگیری بازیگری بود، در یک مرکز اجاره فیلم (ویدئو کلوب) مشغول به کار بوده است. فعالیت تارانتیو در دهه ۱۹۸۰ و زمانی که فیلم آماتوری تولد بهترین دوستم را به نگارش درآورد و کارگردانی نمود آغاز شد. نمایشنامه همین فیلم بود که پایههای شکلگیری نمایشنامه بعدیاش، یعنی عشق حقیقی را شکل داد. در اوایل دهه ۱۹۹۰ تارانتینو کار خود را به عنوان فیلمساز مستقل آغاز کرد و بعد فیلم سگهای انباری را ساخت. فارغ از نوع فیلم، مجله امپایر این فیلم را «خارقالعادهترین فیلم مستقل همه زمانها» نامید. پیشرفت تارانتینو با ساخت فیلم بعدیش، داستان عامهپسند در سال ۱۹۹۴ سرعت بیشتری به خود گرفت. این فیلم از نظر تجاری توانست موفقیت بسیاری کسب کند. این فیلم را نیز یکی از بهترین فیلمهای تاریخ میدانند. فیلم بعدیش نیز فیلم جکی براون بود که از روی یک رمان ساخته شده بود. فیلم بعدی تارانتینو، فیلم مشهور بیل را بکش بود که در دو قسمت بخش ۱ و بخش ۲ منتشر شد. این فیلمها بهنوعی حاوی هنرهای رزمی ژاپنی و روح فیلمهای وسترن اسپاگتی در خود بودند. فیلم بعدیاش ضد مرگ نام داشت و سپس شروع به ساخت فیلم مشهور دیگرش، حرامزادههای لعنتی شد. این فیلم بر اساس داستانی تخیلی در دوران جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد و بسیار مورد توجه منتقدان قرار گرفت. جدیدترین فیلم تارانتینو نیز فیلم جنگوی آزادشده است که در سال ۲۰۱۲ منتشر شد. این فیلم روایتگر دوران بردهداری آمریکا است. جنگوی آزادشده پرفروشترین فیلم تارانتینو به نسبت سایر فیلمهایش است و تاکنون موفق به فروشی بالای ۴۲۵ میلیون دلاری شده است.
مصاحبه ای از تارانتینو و همسرش
اورسن ولز
اورسن ولز در کنوشا در ایالت ویسکانسین متولد شد. وی پسر دوم خانواده بود و پدرش «ریچارد هِد ولز» تولیدکنندهٔ چراغ خودرو و مادرش «بئاتریس ایوز» یک پیانیست کنسرت بود. او مشکلاتی در کودکیاش داشت. در سال ۱۹۱۹ والدینش از یکدیگر جدا شدند و او به شیکاگو کوچ کرد. در آنجا پدرش تبدیل به یک الکلی شده بود و دیگر کار نمیکرد. در ۱۰ مه ۱۹۲۴ مادرش چهار روز بعد از جشن تولد نه سالگی او، به علت بیماری یرقان فوت کرد. ریچارد ولز نیز در پانزده سالگی اورسن, دار فانی را وداع گفت. اورسن در آن زمان تازه از مدرسهٔ پسرانهٔ تاد در ووداستاک ایالت ایلینوی دانشآموخته شده بود. ولز بعدها در مصاحبههایش اعلام داشت که احساس میکند که به پدرش خیانت کردهاست و او را نادیده گرفتهاست.
پس از مرگ پدر, موریس برنشتاین قیم او گردید. در تاریخ مسائلی مطرح است که در مورد درست بودن قیم بودن وی جای سؤال باقی میگذارد. برنشتاین در روسیه متولد شدهبود و در سال ۱۸۹۰ به شیکاگو آمدهبود و درس خوانده و پزشک موفقی نیز شدهبود.
اورسن اولین بار با اجرای رادیویی جنگ دنیاها اثر هربرت جرج ولز در ۳۰ اکتبر ۱۹۳۸ بود که به شهرت رسید. آن هم به این دلیل که عدهای از شنوندگان به تصور اینکه با یک خبر واقعی از حملهٔ بیگانگان فضایی از مریخ مواجه شدهاند، وحشت کرده بودند. در اواسط دههٔ ۱۹۳۰ دو اقتباس تئاتری او به نامهای وودو مکبث و روایت نمادگرایانهٔ جولیوس سزار در نیویورک شهرت یافتند. وی در سال ۱۹۴۱ کارگردانی، تهیهکنندگی و بازیگری در فیلم همشهری کین را به عهده گرفت و ضمناً به عنوان نویسنده نیز در آن همکاری داشت. همشهری کین در بیشتر لیستهای سایتهای نقد فیلم، جزو 100 فیلم برتر تاریخ سینما محسوب میشود. بقیهٔ دوران کاری او به دلایل گوناگونی مانند کمبود بودجه، دخالت بیجای استودیوها، چه در اروپا و چه در بازگشت کوتاه مدت او به هالیوود زیاد با موفقیت روبرو نبود. با همهٔ این مشکلات اتلو برندهٔ نخل طلایی جشنوارهٔ کن ۱۹۵۷ گردید و نشانی از شر نیز به جایزهٔ برتر جشنوارهٔ جهانی بروکسل نائل آمد. از دید خود ولز دو فیلم محاکمه و ناقوسهای نیمه شب بهترین فیلمهایش بودند. اگرچه ولز توسط استودیوهای بزرگ به حاشیه رانده میشد، اما او درواقع یک بازیگر پولساز بود.
در سالهای واپسین زندگی، ولز در حالیکه فقط بوسیلهٔ بازیگری، تبلیغات و صداگذاری امرار معاش میکرد با یک استودیوی هالیوودی به علت سرمایهگذاری نکردن بر روی پروژههای فیلم مستقلش وارد منازعه شد. در سال ۱۹۷۵ او سومین نفری بود که پس از جان فورد و جیمز کاگنی، جایزهٔ یک عمر فعالیت را از بنیاد فیلم آمریکا دریافت میکرد. بیشتر منتقدان پس از مرگ وی بطور عمومی از او تمجید کردهاند. او هم اکنون به عنوان یکی از مهمترین هنرمندان هنرهای دراماتیک قرن بیستم شناخته میشود. او در سال ۲۰۰۲ در نظرسنجی موسسه فیلم بریتانیا (بیافآی) که در مورد ده کارگردان برتر سینما انجام شده بود عنوان بهترین کارگردان تمام تاریخ را کسب کرد.
جیمز استوارت دوست داشتنی در فیلم زندگی شگفت انگیز دوست داشتنی تر از هر فیلم و هر زمان دیگری است.