قطعه شعری از محمدعلی سپانلو به مناسبت درگذشت ایشان
تبرّک مرد کور
شب
در اتاق تنهایش
مرد
ناگاه، بیمقدمهای
کور میشود.
بیهوده دست میبرد پی کبریت
تا چراغ بیفروزد
امّا چراغهای سرا
از اول غروب برافروخته است
دیوار
در انتهای آینه لبخند میزند.
یک استکان چای،هنوز
در دسـت او بـخار میکرد
آوازهء سکوت
آهسته میتراوید
آن قـدر گوش داد
تا شمعها،یکایک،در خاطرش شکفت
آن سوی جرزها،محلهء ساکت را دید
بر تختههای میوهفروشان
توفانی از سحابهای نباتی وزید
و پیشخوان روزنامهفروشان را
سیب گلاب سوزان آراست.
این حالت حضور
یک لحـظه بیش نپایید
ناگاه،صحن خانه
از میهمان خوانده و ناخوانده سبز شد
از پلکهای پرده
شب لرزهای درون آمد
که با روایت هیجانش
زبان شمع
لکنت گرفت.
عینا شبیه دورهء تبعید است!
مشّاطه گـفته بود.
(مشّاطهای ظریف که سایههای احساسش را
پیوسته شـانه میزد
میدید بـارها،که در آیینهء اتاقـ
آهسته محو میشد
خطهای پیکرش…)
اکنون گروه مهمانان
باهم ترانهای میخوانند
که در زمان کودکیاش
او را به خواب میبرد:
افسانهای مصوّر
درباره حضور پریها
که بچههای گمشده را
به خانه میرسانند
توضیح میدهند چرا دیر کردهاند
و اینکه خانه در این ساعت
باغی شناور است
از امنیّت و چراغ
و ماه،در تمام جهاتش،مکرّر است.
از چند لحظه پیش
ولی مرد کور
که چای را به لب میبرد
انگشتهاش،در طلب قند
کورمال
میگشت و میگذشت
تا آنکه روزی ماه
یک قنددان نـقره به دست آورد
با حبّهای سپید…
مهتاب روی حلقه انگشتریش
تقدیم یک نگین درخشان بود
یک چشم روشنی
آن وقت
بیاعتنا به نغمهء خوابآور پری
و شهپری که از سر دلدادگی
گاهی به گونهها و لبش میوزید
و شعر سیمگون سرش را
میبافت یا میآشفت
روی ملافه خفت
سرمست روشنایی، میدانست
که قنددان او پس از این
گنجینهء شفای محله است.
20/11/1369
خیلی بیخود بود با عرض پوزش (شعرش)
من هم با شعر زیاد ارتباط برقرار نمیکنم ولی خیلی بیشتر از اون کسایی مثل امیرحسین رو درک نمیکنم.
این حق و این اعتماد به نفس کاذب از کجا میاد که به راحتی چیزی که بعضیا دوست دارن رو به راحتی و با کلمات تند بکوبیم؟!
ادبیات در یک تقسیم بندی کلی به دو بخش عامهپسند یا عوامانه و نخبهپسند یا تخصصی تقسیم می شود. در پدید آمدن آثار عامه پسند، موازین هنری و خلاقیت ادبی نقش چندانی ندارد. مخاطبان اشعار و داستان های عامه پسند، تودهٔ مردمی هستند که هدف اصلی آنان از خواندن متون ادبی، سرگرم شدن است. این افراد در عین حال که مشتریان ثابت اشعار و داستان های سطحی یا فیلم ها و سریال های بازاری هستند، معمولا در برخورد با آثار تخصصی دچار کسالت می شوند زیرا نمی توانند جنبه های زیبایی شناختی چنین آثاری را درک کنند. با این حال گروه اندکی از مردم عادی در برخورد با آثاری که فراتر از درک آنهاست، به تمسخر روی می آورند.
شعر زیبایی بود.من رو یاد داستان کوری انداخت.ممنون از انتخاب زیباتون
اونقدر دغدغه یفکری و گرفتاری تو زندگیم دارم که خوندن این شعرها حالم رو خوب نمیکنه.
نمیدونم؛ شاید لذت بردن از اشعار واسه آدمهایی هست که تو زندگیشون استرس ندارن، درد ندارن و آرامش دارن و لذتش رو میبرن…
سلام .اقا امیر حسین شما یک شعر با ربط یا باخود مینوشتید همین جا .غرض ادای احترام است .همین .حرمت ها راحفظ کنیم .همین .
دیشب بازی بارسا و بایرن بود برام جالب بود که حتی حوصله فک کردن به یک چیز ساده مثل نحوه محاسبه گل زده توی خونه حریف رو هم نداشتم!
فکر میکنم دیگه دوره شعرایی مثل صائب تبریزی که مشهور به داشتن استعاره های عجیب و دور از ذهن هست گذشته! شاید دیگه مثل قدیم حوصله فک کردن و کشف و لذت نیست!من جوون میخام بخونم، گوش بدم، لذت ببرم، همین. بعدشم برسم به هزار کاری که چه تو واقعیت چه خیال ذهنمو مشغول کرده.
به صورت کلی میگما!منظورم این شعر نیست.
حتما این شعرم برا کسایی که مدل من نیستن لذت بخش بوده!خوشبحالشون
چه قشنگ!!!!
لحضه مرگ بود… مُرد!!!
خودشم مُرد… خِعلی قشنگ بود… مثلِ داستان بود..
خدایش بیامرزد.