از پستهایی که نوشته نمیشوند
سر صبح تازه به لطف ایمیلی متوجه شدم که کانال تلگرام راپورتچی مشکلی داشته، به این صورت که لینک هر نوشته به جای ارجاع خواننده به مقاله مورد نظر، تنها به صفحه اول سایت/وبلاگ میرفته است. به هر ترتیب از 1200 دنبالکننده راپورتچی، گویا تنها یکی متوجه شده بود یا همت کرده بود و من را مطلع کرد تا این مشکل را برطرف کنم.
باز هم صبح قبل از اینکه از خانه بیرون بزنم، لینک دانلود تعدادی مجله قدیمی را پیدا کردم و چه سوژهای بهتر از این، برای آدمی که همواره با دیدن کتاب/مجله قدیمی نوستالژی خوناش بالا میزد و این حس، در کمال تعجب برای کتاب/مجلههایی هم رخ میدهد که اصلا دههها قبل از تولدم منتشر شدهاند.
خودم را دارم تصور میکنم که در حالی که بیتبلت و اینترنت، در همان زمان انتشار، و نه حالا، مقالههایی منورالفکرهای 3-4 دهه پیش را میخوانم.
فولدر «وبلاگ» فیدلی را بالا و پایین میکنم، دوست دارم فکری شبیه به خودم را پیدا کنم. اما نه! جز آمار در مورد گجتها و سینه چاک زدن آمار سود و زیان شرکتهای فرنگی که معلوم نیست چه دخلی به ما دارند، چیزی پیدا نمیکنم.
با خودم فکر میکنم شاید در فضایی متعادلتر، میتوانستم خودم بشوم و یک بررسی تطبیقی اجتماعی جالب انجام بدهم و قضاوتها و واقعیات و آرزوها و ایدهآلها و تندرویها و غفلتهای مستتر در صفحات مجلات قدیمی را با حال حاضر مقایسه کنم. اما خب، طبق مرامی که برای خودم ساختهام، وقتی نمیشود در مورد چیزی کامل و بیحذف نوشت، بهتر است که نوشتن را موکول کرد برای زمانی بهتر.
وبلاگنویسها و ژرونالیستهای فرصتطلب هستند، ارگانیسمهای آپورچونیستیکی هستند. صبح باز قبل از بیرون زدن از خانه، به عادت دیرین داشتم در سایتهای دانلود فیلم میگشتم تا دو سه فیلم را برای دانلود بگذارم. در این بین به فیلمی با عنوانی جالب برخوردم، فکر کردهام اشتباه کردهام، اما نه!
فیلم عنوانی بحثبرانگیز داشت. فیالواقع میشد با همین مطرح کردن عنوان و داستان فیلم، قائلهای به هم زد و بحثی و جدالی انداخت در همین وبلاگ با ده و شاید صدها نظر از خوانندگان رادیکال و متعادل و بیتفاوت!
اما دیگر از من گذشته که در پی چنین چیزهایی باشم.
باز هم از ایدههای خاک خورده، باید اشاره کنم به عکسی که همین چند روز پیش دیدم. بعد از دیدن عکس، باز هم مدتها در همه فولدرهای فیدلی، گشتم شاید مقالهای پیدا کنم، نزدیک به ایدهای که خودم برای نوشتن داشتم. اما متأسفانه با اینکه عکس در دهها سایت و وبلاگ درج شده بود، اما هیچ یک تحلیل اجتماعی/شاعرانهای که من در ذهن داشتم به همراه نداشتند.
و خب، در مورد این یکی که اصلا نمیشد نوشت.
دریغ از نوشته نشدن همین سه پست، برای سکوت و ترجیح من به مطالعه شخصی، باید کافی باشد.
اما نه! هر بار که خوره چنین ترجیحی به جانم میافتد، ساعتی بعد عهدم را میشکنم، گاهی سرخوشانه سوژهای فناورانه پیدا میکنم یا قطعه عکسی، گاهی هم البته با رپورتاژی آزارتان میدهم.
خلاصه اینکه زندگی در شرایطی که میتوانی سایهای از خودت باشی، چندان آسان نیست.
این سطور را هم برای آن دسته از دوستانی نوشتم که نوشته بودند، از شخصینویسی و نوشتههای دلی، غافل شدهام.
ممنون دکتر شیرین بود
باز هم ای نجوری بنویس هرچند هیچ کدوم از سوژه ها رو حتی با یه اشاره نصفه نیمه هم لو ندادی ولی باز از میزان سود و ضرر و ایده های بعضا خسته کننده و پول در اور تکنولوژی شیرینتر
سلام
مطالبتون بین تبلیغات گم شده
ما همیشه دوست داریم که شما همون یک پزشک اوایل وبلاگستان باشید، کسی که بیشتر تحلیلگری شاعر مسلک بود، کسی که برای دانش قلم میزد تا وبلاگ نویس فناوری
دکتر جان . اتش به جان زدی با ناگفته هایت . نگفتی من خواننده (حداقل )میمیرم از کنجکاوی بابت ناگفته هایت ؟ دکتر مگه اینجا مال شما نیست ؟ پس بنویس . لطفا .
الان میدونی مثل کیا شدی ؟ مثل ادمهایی که میگن : میدونی . بعد میگن ولش کن اصلا هیچی . این تجربه را خیلی داشتم . شما دیگه خواننده هارا نرنجان . بگو .
سلام. این مطلب تون خیلی خوندنی بود و اگر از این سری مطالب شخصی و حتی شاید در نگاه اول بدون موضوع، بیشتر بنویسید، خیلی عالیه. باعث میشه بیشتر بشناسیمتون که کاملا ناب و خاص ه.
خواهشا ادامه بدید
لایک به دل نوشته
گاهی فراموش می کنم که این فیدها را یک انسان تهیه می کند
دکتر این سایت اینترنتی یه سرویس خوب داره که من خیلی دوستش دارم.
گزیدهای از بهترین مطالب مجلات فرهنگی کشور رو منتشر میکنه. یه سری بهش بزن:
http://webnegin.ir/category/journal-and-media/%d9%85%d8%ac%d9%84%d8%a7%d8%aa/
دارم حسرت اون پست های رو میخورم که میتونستین بنویسین ولی تبدیل به اما شد …
سلام و خسته نباشی
منم مث خودت مجله بازم و نوستالژی خونم به شدت بالا
خب اون لینک دانلود مجلات هم واسه منم بفرست. فقط خواستی دل بسوزونی؟؟؟؟
تک خوری نکن.دعات میکنم
جواب دادن سخته؟!!!
سلام.
در این مورد من هیچ مشکلی ندیدم. از همون اول لینک ها درست بودند، البته اونهایی که من روشون کلیک کردم.
بنابراین فکر میکنم تا وقتی سیستم داره درست کار میکنه نباید صدای اعتراضی هم شنیده بشه
خیلی ممنون
آقای مجدیدی ما بهتون علاقه داریم.
بیشتر داخل اینستاگرام عکس و سلفی بزارید.
خیلی اونجا کم عکس میزارید برامون
سلام
نمی دونم دکتر خطاب کنمتون یا بلاگر
یادم هست یه زمانی گفتین که دیگه نمیخواین دکتر باشید
اون موقع این حس بهم دست داد
اما مطرح نکردم
اما حالا میگمش : این که جبران همه مسائل اقتصادی بخواد از این بلاگ انجام بشه قطعا بر روی کیفیتش تاثیر میگذاره
2سال تمام خواننده این بلاگ بودم
اما خوب دیگه حال و هوای اون موقع از بین رفته
بعد 2سال من دیگه نمیخونم این وبلاگ رو چون فید رو از هر جایی که میگرفتم پر از تبلیغات بود
فکر کنم خودتون یادتون رفت چرا از فضای دکتری بدتون میاد. شما همون فضا رو در این وبلاگ پیاده کردین
کاش مثل اون موقع می شدین
پی نوشت :
3ماهی میشه اشتراک خبرنامه رو هم کنسل کردم
حیف شد
سلام دکتر
از وقتی ایمیل زدم و جواب ندادید و کامنت گذاشتم و نخوندید که تایید بکنید حتی، دست و دلم نمیره که کامنت بذارم، اما همین قدر بگم که درد مشترکه این حال شما
سلام
1- اینهمه نوشتم بعد وورد پرس پیام داد ایمیل را وارد نکردی و همه نوشته ها پرید !!! خواهشن درستش کنید اگه میخواد پیامی بده توی همون صفحه بده و بره پی کارش !!
2- مشتری کانال تلگرامتون شدم ولی دو سه روز بهش سر نزدم امروز دیدم 130 پیام داره !!
دکتر قرار شد معرفی سایت های بدرد بخور باشه . الان من این 130 تا را با این همه نوشته چکار کنم ؟ کلا بیخیالش شدم .
جدا یه فکر اساسی بکنید . همون معرفی چند کلمه ای درباره سایت و گذاشتن لینکش کافیه
اصن ببینم مگه ما چقدر سایت بدرد بخور داریم مه شما 130 تا لینک فقط برای 3 روز گذاشتید ؟ انقدر وب فارسی پر محتوا شده ؟؟!!! مگه داریم مگه میشه ؟؟؟
بهتون اخطار میکنم اگه کانال درست شد که شد اگه نشد من از کانال میرم و خودتون میدونید رفتن یک انسان از کانال برابر با رفتن همه انسانهاست !! 🙂 جریان کشتن یک انسان و اینا …
خوش باشید .
امیدوارم دوباره وورد پرس قر و قمبیل نیاد و شماره حساب و کارت ملی و حساب قرض الحسنه نخواد ازمون ! و نظرم را نشر بده و بره پی کارش .! :-))
واقعاً دلم برای پستهای قدیمی 1پزشک تنگ شده، هر روز به اینجا سرمیزدم الان چند وقتی میشه که میام و فقط خاطراتِ قدیمی اینجا برام زنده میشه. قبلاً با خوندنِ هر پستِ شما، مواجه شدن با طرزِ تفکرِ شما، آشنا شدن با چیزهایی که شما میپسندی، باعث میشد هر روز ی چیزی یادبگیرم، هر وقت دوستهامو میدیدم که مخاطبِ شما نیستن، چیزایی که خوندمو تعریف میکردم براشون؛ تأثیرِ پستهای شما خیلی عمیقتر از اون چیزی بود که موقعِ خوندش فک میکردم، تاثیرِ خیلیهاشون برای همیشه ادامه داره، پستی که راجعبه «امید» نوشته بودید، پستی که راجعبه ی شعر از شیمبورسکا بود، چقد فوقالعاده بودن هنوز وقتی دارم با ی نفر حرف میزنم، نقل قولهایی از پستهای شما میارم. مهمتر از همۀ اینا حسی بود که ایجاد میشد، حسِ مفید بودن میکردم، روزی که چند تا پست عقب میافتادم، حس میکردم چند روزه مفید نیستم.
حسِ دلتنگی برای پستهای قدیمیِ شما ی فقط بخشی از حسِ بدیه که دارم، حسِ بدتر اینه که خودمو توش مقصر میدونم، پستها رو میخوندمو کامنتی نمیذاشتم، لینکِ پستها رو share نمیکردم، اون موقعی که مسابقۀ لوگو گذاشته بودید من کلی فک کردم، بهرشتهم هم مربوط میشد، کلی فک کردم با یکی از همکارام که ی لوگو طراحی کنیم و بفرستیم ولی کارهای خودمون اجازه نداد.
ولی من هنوز شدیداً «امیدوارم».
چقدر دلنوشته خوندن لابلای به قول شما آمار سود و زیان کمپانی های دره سیلیکون به آدم می چسبه… تا این حد که از فیدریدر کلیک کنی و بیای توی یک پزشک و حتی کامنت بذاری!
یک پزشک توی یکی دو هفته گذشته سرحال شده. خسته نباشید و دمتون گرم!
ممنون از این پست دکتر عزیز
مطلب جالب توجه ای بود. اما خیلی وقتها پیش میاد که آنچه از دل می نویسی، فقط به درد همان دل می خورد و شاید معدودی از دلهای مشابه. بارها پیش اومده که نوشتم و فقط برای خودم نگه داشتم
کار خوبی کردید به حرف دوستان گوش کردید و شخصی نویسی کردید.
یکی از دلایل علاقه من به بلاگری دلنوشته های شماست آقای مجیدی که منو دوباره به وب برگردوند
ممنونم از اینکه بلاگری رو تو وجود امثال ما زنده نگه میدارین
یه دوست قدیمی !