بررسی آثار سینمایی مسعود کیمیایی از سال 1376 به بعد
اکنون به بررسی برخی دیگر از آثار سینمایی مسعود کیمیایی که از سال 1376 به بعد ساخته شدند میپردازیم.
«مرسدس»(1376 ) نوزدهمین فیلم مسعود کیمیایی بود: اسفندیار (اسی) که قرار است فردا به قصد مهاجرت از کشور خارج شود، مرسدس بنز گرانقیمتی را که به امانت نزد پدرش بوده سوار میشود و به سراغ دوستانشداوود، که یک نقاش است، یحیی، که یک بازیگر تکنفرهٔ خیابانی است و حمیدمیرود. دوستان در کنار یکدیگر خوش هستند، اما رستم سوار مرسدس بنز میشود و آنها با یک وانت به تعقیب او میپردازند. رستم که کرایهدهندهٔ خودروهای قدیمی برای مراسم ازدواج و فیلمبرداری فیلمهای سینمایی است، سالها قبل اتوبوسش را به نام همسرش کرده و همسر و برادر همسرش اتوبوس را فروختهاند و اکنون همسرش تقاضای طلاق کرده است. او میخواهد با مرسدس به سراغ آنها برود و شأن از دست رفتهاش را بازگرداند. اسی با وانت چنان باسرعت به دنبال او خیابانها را زیر پا میگذارد که سه دوست دیگرشبه ویژه یحیی که آسم هم داردزخمی میشوند و کار به بیمارستان کشیده میشود. رستم همچنان میگریزد و اسی حین تعقیب مرسدس با وانت، با خودروی دختری به نام زیبا تصادف میکند. اسی، زیبا راکه مددکار اجتماعی است و اتومبیلش را برای مراسم ازدواج یک زوج جوان آماده کردهبا خود همراه میکند و به تعقیب رستم ادامه میدهد، رستم به خانهٔ سابقش در کنار ماشینهای قدیمی میرود، برادر همسرش را به شدت مضروب میکندو سوسسچ مرسدس را به اسی پی میدهد. اسی با زیبا به آرایشگاه میرود و عروس و داماد را به محل عروسی میرساند و خود به سراغ دوستانش در بیمارستان میرود. چهار دوست به محل فیلمبرداری یک فیلم اکشن میروند و به شرط استفاده از مرسدس در فیلم، یحیی یک نقش کوتاه را جلوی دوربین بازی میکند. دوستان قصد ترک محل را دارند که کارگردان اجازه نمیدهد مرسدس را با خود ببرند و آن را برای صحنههای بعدی لازم میداند. مخالفت اسی و همراهانش نتیجهیی جز کتک خوردنشان ندارد. اسی، داوود و یحیی را به خانهٔ حمید میرساند و آنها شب را در آنجا میگذارنند؛ آنگاه به سراغ زیبا میرود و پس از خداحافظی از او سحرگاه روز بعد مرسدس را به آتش میکشد، سپس سوار اتوبوسی میشود و با تلفن همراه خود به زیبا میگوید که تصمیمش عوض شده و دیگر قصد رفتن از کشور را ندارد.
پاشنهٔ آشیل مرسدس نیز همان پراکنده و مغشوش تصویر شدن عامل و منشاء ظلم و بیعدالتی موردنظر کیمیایی در تمامی آثارش است. بیشتر از همه به نظر میرسد این بار خود مرسدس به عنوان شیئی که میتواند نماد ثروت و قدرت بادآورده باشد چنین سرچشمهیی را تصویر میکند، اما نوع استفادهیی که از این ابزار در طول فیلم میشود چنان تصویری را مبهم و نامتعین به منصهٔ ظهور میرساند. این استفادهٔ ابزاری نادرست ابتدا توسط رستم انجام میگیرد تا بتوانیم او را در جایگاه ظالم بنشانیم اما بعد وقتی که میفهمیم او خودش مورد ظلم واقع شده، این امکان از شخصیتش سلب میشود؛ ضمن اینکه ظلم خانوادهٔ همسر رستم به او و نوع عمل فردیاش در مقابله با آن کودکانهترین کنش از سوی قهرمان عملگرایی کیمیای است، پس از آن هم مقابله با گروه فیلمبرداری پیش میآید که شخصیت منفی در این پیرنگ داستای در حد شبحی از یک تیب است. به این ترتیب آدم یا آدمهای آرمانگرای کیمیایی در این فیلم، شخصیتهایی به حال خود رها شده هستند، به ویژه شخصیت اسی که گویا میخواهد ند نفر را پیدا کند که به او ظلم کنند و سرش دردی مکند برای اینکه مظلوم واقع شود تا او برود و بنز پربهای بیزبان را که متعلق به خودش هم نیست آتش بزند و تازه بعدش هم معلوم نیست با چه مکانیسمی دچار چنان تحول درونی میشود که با وجود آن همه بلایی که در اینجا به سرش آمده تصمیم میگیرد از سفر به خارج صرفنظر کند!
«فریاد»(1377) بازگشت کیمیایی به روزگار جنگ است که باز هم با نوع رویکرد تغییرناپذیر کیمیایی در مورد قهرمان آرمانگرا و فرد محورش تفاوت چندانی، دستکم در وجوه درونمایهیی آثار سالهای اولیهٔ بعد از انقلابشنمیکند، بنابراین حرکتی به سمت عقب است. این بار فریاد کیمیایی که داستانی به قرار زیر دارد، با اکران کوتاهمدت و محدودش به گوش فراد زیادی نمیرسد.
در یکی از نواحی جنوب کشور فاروق، صاحب یک گاراژ، به سهراب اجازه نمیدهد که برای خود مستقلا کار کند و سهراب با فاروق درگیر میشود و در درگیری، فاروق بر اثر سکته میمیرد و برادرهای فاروق برای انتقامگیری از سهراب به دنبال او میگردند. سهراب با کامیونش به قهوهخانهیی میرود که در آنجا ننه ماری صاحب قهوهخانه از او میخواهد که پسرش را به عنوان شاگرد با خود ببرد و زنی به نام فاطمه را که باردار است نیز به بیمارستان برساند، اما سهراب پس از نیافتن درمانگاه فاطمه را با خود همراه میکند تا به شهر دیگری برساند، اما سهراب پس از نیافتن درمانگاه فاطمه را با خود همراه میکند تا به شهر دیگری برساند. برادرهای فاروق که در پی سهراب در جادهها هستند به وسیلهٔ عراقیها دستگیر میشوند. اتفاقا سهراب هم در همان مسیر است و عراقیها کامیون او را هم متوقف میکند اما زمانی که یکی از آنها قصد تعرض به فاطمه را دارد، فاطمه در یک حرکت ناگهانی با اسلحهیی که مخفی کرده آنها را به گلوله میبندد. برادران فاروق که جان خود را مدیون فاطمه میبینند از انتقام چشمپوشی میکنند. کامیون سهراب در نزدیکی یک مسجد خراب میشود و بچهٔ فاطمه با کمک همسر متولی مسجد به دنیا میآید. سهراب با کامیون، فاطمه و نوزاد را به منطقهیی امن میبرد. امیر نیز به جبههٔ جنگ میرود.
«اعتراض»(1378) بیست و یکمین اثر مسعود کیمیایی است که داستانی بدین شرح دارد: امیر علی، که شریفه نامزد برادرش رضا را به دلیل رابطهٔ نامشروعش با مردی به نام احمد به قتل رسانده، پس از 21 سال از زندان آزاد میشود. پیش از آزادیاش، همسلولیاش محسن دربندی انگشتری به او میدهد و به او سفارش میکند پس از گرفتن طلب وی از مردی بیرون از زندان، از زنی به نام مجدی حمایت کند و سر و سامانی به زندگی او بدهد. بیرون از زندان، مادر امیر علی که حالا نابینا شده به همراه برادران، خواهران و شوهر خواهرش به استقبال او میآیند و امیر علی درمییابد که در غیاب او پدرش از فراق او مرده و یوسف یکی دیگر از برادرهایش در یک آسایشگاه روانی بستری است. یوسف در جریان تظاهرات دانشجویی بر اثر ضرباتی که به سرش وارد آمده دچار اختلال روانی شده است. رضا، برادر آزاد شدهاش را به یک پیتزافروشی در شمال شهر که محل کار اوست میبرد. رضا عاشق دختر پولداری به نام لادن است که به اتفاق دوستانش از مشتریان دایمی پیتزافروشی است و از طرفی تلاش میکند به ناراحتیهای روانی دوست معتادش قاسم پایان دهد. امیر علی به زودی مجدی را پیدا میکند و درحالیکه تصور میکرد مجدی همسر محسن است، درمییابد که او زنی بیوه و در واقع خواهر همسلولیاش است که با دختر کوچکش عاطفه زندگی میکند. امیر علی دلباختهٔ مجدی میشود و در ملاقاتی در زندان با محسن از وی اجازهٔ عروسی با خواهرش را میخواهد و محسن نیز میپذیرد. از سویی رضا به لادن میگوید که به خاطر اختلاف طبقاتی میان خانوادهها، ازدواجشان غیرممکن است و بهتر است از یکدیگر جدا شوند و لادن با ناراحتی میپذیرد. یک شب رضا که طبق معمول برای یکی از خانهها پیتزا برده، متوجه حضور دوستان لادن در مهمانییی که در آن خانه برپاست می ود و خود لادن را نیز میبیند. رضا با ناراحتی به پیتزافروشی برمیگردد و مدتی بعد دوستان لادن نیز به پیتزافروشی میآیند و به او میگویند که امشب عقدکنان لادن است ولی هنوز عاقد نیامده است. امیر علی که موفق شده طلب محسن را بگیرد در بازگشت، با احمد، فاسق نامزد سابق برادرش، روبهرو میشود و احمد او را با ضربههای متعدد چاقو میکحشد. درحالیکه امیر علی در خیابان و زیر باران شدید آخرین نفسها را میکشد، لادن به پیتزافروشی که دوستانش در آن جمع شدهاند نزد رضا باز میگردد.
کیمیایی در اعتراض به نظر میرسد که شعار هماهنگ شدن با امواج هر دم تغییر شکلدهندهٔ اجتماعی را به شکل جدیتری سر داده است. او قهرمان گذشته و اکنون پیر شدهٔ خود را که دست به عملی فردی در گذشته زده و مجبور به تحمل زندان قانونی در ازای آن شده است، به ضرب چاقو از پا در میآورد. این بار چاقوی قهرمان سالهای گذشتهٔ کیمیایی همان چاقوی دسته سفید کار زنجان!در دست عملهٔ ظلم آثار قبلیاش قرار میگیرد تا به صورت نمادین او را به قتل برساند و به این ترتیب عنوان کند که چنان انگیزهٔ شخصی در زمانهٔ حاضر دیگر جایی برای رخنمایی ندارد و به فرجام مناسبی نمیرسد و اکنون زمانهٔ جوانهایی است که با آرمانخواهی از نوع دیگری، که ماهیت جمعی ریشهدارتری دارد، به عرصه رسیدهاند و جایی برای عرض اندام قهرمان پیر شده و تاریخ مصرف گذشتهٔ کیمیایی باقی نمیگذارند، اما رویکرد کیمیایی به این دو نسل طوری نیست که تماشاگر قبول کند او تمام و کمال نظریهیی را که در اعتراض ارایه داده قبول دارد؛ این است که تماشاگر باز هم برای قهرمان آرمانگرای کیمیایی که دستکم آرمان واضح و شفاف و سادهتری دارد بیشتر دل میسوزاند تا چند جوان خام و ناپخته که دور هم مینشینند و فقط از مفاهیم دهان پر کن روزگار مدرن داد سخن میدهند بدون اینکه اقدام قابل قبولی در راستای عملی شدن آن آرمانها انجام دهند، تا حدی که حتی به نظر میرسد بعضی از آنها جوانانی بیکار هستند که برای دور هم جمع شدن و اختلاطهای دختر پسری در کافیشابها به دنبال بهانه میگردند!
منبع: نقد سینما , اسفند 1387 شماره 63