بـازخوانی سیاسی ادبیات معاصر ایران- قسمت سوم: ادبیات در دورهٔ 1320تا 1332
«من چراغم را در آمد و رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک»
نیما یوشیج
اشغال ایران در شهریور 1320 تـوسط مـتفقین،نـقطه تحول بزرگی در تاریخ معاصر ایران به شمار میرود،ایران به اشـغال بـیگانه درآمد،اما در مقابل،مستبد بزرگی مجبور به خروج از کشور شد،در نتیجه این تحولات نویسندگان و روشنفکران بـه زبـان نـیما،چراغ امید خود را درآمد و رفتن همسایه،روشن کردند.در نتیجهٔ رفتن رضا شـاه،تـهران غـرق شادی و سرور شد.«باوجوداین،روزی که روزنامهفروشیها شروع به جار زدن تیترهای درشت روزنامههای فوق العـادهای کـردند کـه دربارهٔ استعفای رضا شاه منتشر شده بود،لحظاتی در تردید و ناباوری سپری شد،زیرا مـردم جـرأت واکنش نشان دادن به خبر رهایی و آزادی خود نداشتند». (کاتوزیان،1372،ص 002)به این ترتیب،ایران رهـا شـده از بـختک یأس بیست ساله،آرام،آرام شروع به تنفس و حیات دوباره کرد.زندانیان سیاسی آزاد شدند،فضای سـیاسی کـشور کمی تنفس کرد،بیان و قلم آزاد شد و روزنامهها و سازمانهای سیاسی و صنفی پدید آمد،ایـن دورهـء 12سـاله که تجربهٔ خوبی هم برای دموکراسی نوپای ایرانی بود،توأم شد با درگیری و تحرک در هـمه چـیز،اعتراضهای مردمی،تشکلهای سیاسی و روشنفکری متنوع با هر گرایش فکری،یورشها، بـازداشتها و تـیربارانها کـه چهرهای خاص و استثنایی به این دورهٔ 12 ساله بخشید.«در بستر این تغییر و تحولات است که یـک نـوع ادبـیات متنوع و جدید شکل میگیرد.این پدیده ادبی جدید،شدیدا به درون مردم مـیخزد،بـسیاری از روشنفکران که در خود نوعی تعهد حس میکردند،فکر کردند که با پیوستن به جمعیتهای سیاسی و حـزبی مـیتوانند در جهت آرمانخواهی و پیشرفت گام مثبتی بردارند.این مسأله به قدری اهمیت داشـت کـه حتی آثار افرادی که مشهور به نـگرش بـدبینانه در ادبـیات بودند نیز،از انزوا درآمد،آثار هدایت،مـسعود و عـلوی در این دوران شاهدی گویا است».(عابدینی،1366،ص 58)در این دوره نوعی ضدّیت با فاشیسم هم شکل مـیگیرد کـه البته اسطوره سوسیالیستی شوروی هـمبا شـعارهای فریبنده خـود،تـا حـدی پاتوقهای روشنفکری را جذب خود کرد.بـه هـمین خاطر نویسندگانی چون آل احمد،و بهآذین،کارگران و دهقانان را به عنوان انسانهایی مؤثر در تـغییرات اجـتماعی،به صحنهٔ داستانهایشان راه میدهند.
افشاگریهای مـحمد مسعود
اما بخش دیـگری از آثـار این دوره،پس از اتمام یک دورهـء طـولانی اختناق،به افشای اعمال و جنایت گذشته پرداخته است.مثلا سعید نفیسی با نـوعی چـاشنی سیاسی رمان نیمه راه بـهشت را مـینویسد و در آن بـسیاری از چهرههای سیاسی سـرشناس دورهـء رضا شاه را افشا مـیکند.مـحمد مسعود نیز در رمان سیاسی«گلهایی که در جهنم میروید»چاپ 1322،آخرین سالهای دورهٔ رضا شـاه را مـورد توجه قرار میدهد.
یک نمونهٔ بـارز از ایـن نوع افـشاگری بـیدادگریهای رژیـم رضا شاه،آثار بـزرگ علوی است،که نیازمند توجه و تعمق بیشتری است.اگر در ادبیات اروپا،از مارسل پروست،جیمز جویس،و فـرانتس کـافکا به عنوان تثلیث مقدس ادبیات داسـتانی نـو، یـاد کـنیم،ادبـیات معاصر ایران نـیز بـا وجود بزرگ علوی،جمالزاده و هدایت،این نوع تثلیث با ارزش را دارد.آثار این سه تن،که در خود تـوأما گـرایش سـهگانه گفتمان ادبی را داراست،در سالهای پس از 1320،به عنوان واقـعگرایی انـتقادی،رقـیب نـدارد. سـه نـویسندهای که میتوان در همسویی با شدائدی که ندیدند،از جانب اخوان ثالث دربارهٔ آنها گفت:…افسوس آن سقف بلند آرزوهامان…
بزرگ علوی(آقا بزرگ)
وی بارزترین چهرهٔ ادبی سالهای 1332-1320در ادبیات ایران معاصر است که از همان ابتدا وارد گروههای سیاسی مثل گروه پنجاه و سه نفر شد.بزرگ علوی در آثار خود،به همراه پیـشهوری،مـدنی و انور خامهای در افشای حقایق تلخ دوره رضا شاه نقش برجستهای دارد.به همین دلیل«از سالهای 1332تا 1357نوشتههای او در ایران اجازه انتشار نداشت!»(یاحقی،1374،ص 002)هرچند مجموعههای چمدان،میرزا،سالاریها و یادداشتهای زندان از او چهرهای از یـک نـویسنده به سبک رمانتیسم اجتماعی ارائه میدهد،اما در هر حال مضمون بیشتر داستانهای علوی از آرمانهای سیاسی و حزبیاش الهام میگیرد.در این طیف قهرمانان آثارش اغلب انـسانهای نـاکامی هستند که دور از وطن در غربت و آوارگـی سـر میکنند.شاید به همین دلیل آوارگی است که چندی پیش از درگذشت، از اینکه در فضای تاریک و خفقانآور آن زمان به سیاست و شعارهای حزبی پناه برده،اظهار تـأسف مـیکند و میگوید:سیاست مرا بـه بـیراهه کشاند!(در گفتوگو با کدکنی،دنیای سخن،1376)،بزرگ علوی در ورقپارههای زندان به درگیری جوانان با خفقان استبداد حاکم به ایران میپردازد.اما مهمتر از همه رمان «چشمهایش»اوست که در 1331به نگارش درآمـد،اثـر مذکور یکی از بهترین داستانهای ادبیات معاصر ایران است.در این نوول خفقان دورهٔ بیست ساله با مهارت تمام به تصویر کشیده میشود.رمان علوی که اساسا مرتبط با زندگی عاشقانهٔ اسـتاد مـاکان و فرنگیس اسـت،به عقیدهٔ بسیاری با الهام از زندگانی و آثار کمال الملک نقاش معروف عصر رضا شاه نوشته شده،لذا بـیانگر مسائل سیاسی یک دوره است،ماکان نقاشی مبارز،فرنگیس زن عاشقپیشه و جسور.اسـتاد مـاکان کـه در یک گروه مبارز غیرقانونی فعالیت دارد،در مقابل دختر جوانی(فرنگیس)از یک خانواده اشراف،درگیر ماجرایی میشود.عشق بـه نـقاشی دختر را مجبور میکند که به طرف او کشیده شود و در ایران و پاریس حین تحصیل بـه یـکی از اعـضای گروههای چپ ایران تبدیل شود.استاد به خاطر عقاید سیاسیاش مدام تحت تعقیب است،امـا در پایان همان دختر به نجات او میآید و باعث آزادی وی میشود،اما استاد ماکان هرگز ایـن مسأله را درک نمیکند.بزرگ عـلوی کـه در 1330برای گرفتن جایزهٔ صلح بین المللی پیشنهاد شده بود،از ایران خارج میشود اما چندی بعد ایران در غرقاب آشوب و بلوا و سرانجام کودتا علیه مصدق در 28 مرداد،گیر میافتد.مصدق سقوط میکند،ابتدا و مـجددا به صحنه بازمیگردد،ولی آقا بزرگ، همچون هدایت برنگشت.و تا لحظهٔ مرگش،چون وجدان معذب و رنجدیدهٔ ایرانی، از بالا،به آنچه طی سالهای بعد بر ایران گذشت،نگاه کرد به حوادث سالهای 40، بـه وقـایع سالهای نزدیک به انقلاب،و سپس انقلاب،او همچون جمالزاده در غربت از دنیا رفت،دربارهٔ آنها تنها میتوان شعری از احمد شاملو را سرود که گفته است: دریغا،که توان و زمان ما-در جنگی چنین ذلتـخیز-بـه سر آمد.
صادق هدایت
«ما با تعصب جنگ میکردیم و برای تحصیل آزادی،کوشش مـیکردیم و مـرکز دایرهٔ ما صادق هدایت بود»
مجتبی مینوی
صادق هدایت نویسندهٔ بزرگ ایرانی،زمانی که از خاک ایران آزادیخواهی و مشروطهطلبی میجوشید،(آرینپور،1374،ص 333)،متولد شد و بامداد دوشنبه 19فروردین 1330در پاریس،در گرمابهٔ اتاق پانـسیون مـحقری در بـولوار سنمیشل،با گشودن شیر گـاز بـه زنـدگی خود پایان داد،وقتی او خودکشی کرد، دموکراسی نیمبند دههٔ 1320نیز،که دورهٔ تنفس پس از دیکتاتوری بیستساله بود،به پایان میرسید.
او که از جمله مـحصلان تـربیت یـافته در غرب بود،در بازگشت به ایران، نمیتوانست جامعهٔ بـه شـدت عقبمانده را تحمل کند.محیط ایران«با استبداد قرون وسطایی و عوامانهٔ رضا شاه و مناسبات عقبماندهٔ اجتماعی»(محمد بهارلو، آثار هـدایت،1372)،خـود بـه خود سبب طرد او از این اجتماع میشد.با این همه در زنـدگی ادبی خود،به عنوان کسی که مدام گوش به زنگ حوادث سیاسی-اجتماعی کشورش بود،سه مرحله را پشـت سـر گـذاشت:مرحلهٔ اول،دوران ناسیونالیسم افراطی،در ستایش از ایران باستان و کینه با اعراب و عـربیت بـود.بنابراین در این طیف آثار،با وجودی که در دل از رضا شاه و ژدانفیسم ادبی این رژیم دل خوشی نداشت،امـا فـکر مـیکرد با ارائه تصویر رسوتوپیایی از ایران قبل از اسلام،ایرانی که هنوز اعراب به آن هـجوم نـیاورده بـودند،شاید تغییری ایجاد کند«اما متأسفانه خواسته یا ناخواسته در دام گذشتهگرایی رمانتیک رضا شاهی افـتاد.سـپس بـا شور و شوق عجیبی زبان پهلوی آموخت و چیزهایی از این زبان ترجمه کرد،اما بعد بـا چـند اثری که منتشر کرد(مثل پروین دختر ساسان،مازیار و…)بر مزار حکومت بـه زعـم خـود پرشکوه ساسانیان نوحهسرایی کرد و نه تنها به اعراب که باعث و بانی تغییر مذهب در ایـران بـودند،لعن و نفرین فرستاد،بلکه بغل بغل مدال قهرمانی به اشراف ساسانی تقدیم مـیکرد».(مـحسن سـلیمانی،در مجموعهٔ صادق هدایت،1372)
این مرحله در حیات فکری هدایت،گرایش او را به گفتمان ادبی انکار وضع مـوجود،و تـرسیم وضعیت خلاف شرایط حاضر میداد.هدایت در کنار بسیاری از نویسندگان این دوره درصدد افـکاری بـرآمد،کـه شباهت زیادی به عقاید اسلامی در همین طیف فکری داشت.پیشینیان اولیه این حرکت،که ریـشههای فـقر و درمـاندگی و ضعف و عقبماندگی ایران را در دورهٔ قاجار میدانستند،عامل را در فرهنگ اسلام آن جستوجو میکردند.و از آنـجا کـه قوم عرب،هم مبدع اسلام و هم عامل تسلیم جامعه باستانی ایران در برابر آن بوده،مسئول و مسبب واقـعی جـهل و انحطاط جامعهٔ ایران است.روشنفکران تحصیلکردهٔ زمان هدایت نیز،ذیل این مـجموعه«کـشور خود را کشوری آریایی میدانستند که بیش از اسـلام دارای تـمدنی درخـشان بوده است و ذلت و پریشانی امروزی آن را اساسا نـتیجهٔ تـسلط اقوام فرومایه بر آن،و تأثیر فرهنگ نژادهای پستتر بر نژاد برتر خود میدانستند.
بـه ایـن ترتیب،آنان به همان انـدازه کـه به تـصورات صـددرصد مـثبت و غیرانتقادی خود از جامعهٔ ایرانی پیش از اسـلام دلبـستگی داشتند،به همان نسبت نیز از جامعهٔ ایرانی همزمان خود سرافکنده و شرمسار بـودند.و حـتی گاه آرزوی نابودی آن را میکردند.اشعار اجـتماعی و سیاسی عارف،عشقی،فـرّخی و لاهـوتی به درجات گوناگون-آکنده از ایـنگونه احـساسات رومانتیک و شوونیستی است. پیدایش محققانی چون پورداود،و بهروز نیز ناشی از همین دلبستگی شدید بـه ایـران پیش از اسلام،بیزاری و بریدگی از فـرهنگ اسـلام،و نـفرت از قوم عرب بـود.آثـاری از هدایت چون نمایشنامههای پرویـن دخـتر ساسان و مازیار،و داستان کوتاه آخرین لبخند،و نیز قسمتهایی از مـقدمهٔ تـرانههای خیّام و سفرنامه اصفهان،نصف جهان، هـمه نـمایندهٔ اینگونه احـساسات تـند نـاسیونالیستی و رومانتیک است».(کاتوزیان، 1347،ص 80)
در مـرحلهٔ دوم از حیات فکری-سیاسی،هدایت با تنفر از استعمارگران غربی و خوشبینی به سوسیالیسم شوروی و کمونیسم بین المـلل،بـا روشنفکران بزرگ تودهای چون بزرگ عـلوی و تـقی ارانـی هـمکاری مـیکند،در همین گرایش فـکری اسـت که وقتی در تیرماه 1325،نخستین کنگرهٔ نویسندگان ایرانی به ابتکار انجمن فرهنگی ایران و شوروی در تهران برگزار شـد،کـنگره بـه شدت زیر یک سری شعارهای حزبی،زیـر نـظر روشـنفکران حـزب تـوده و هـواداران آن قرار میگیرد. مجموع آثاری که هدایت در این مسیر فکری مینویسد،همچنان که بوی نوعی وابستگی را نشان میدهد،اما در نهایت حملهای است به رضا شاه و رژیم مـستبد او. مثلا داستان حاجی آقا که در 1324 به چاپ رسید،یک جنبهٔ مطلقا ناب سیاسی دارد و آن حملهٔ بیامان به رضا شاه و رژیم اوست.در حاجی آقا،قهرمان داستان یعنی حاجی،پسر بزرگش را به واسـطهٔ تـحصیل در اروپا از ارث محروم میکند.به پسر کوچک خود که قصد دارد فرد متخصص شود،توصیههای بدبینانهای میکند.
حاجی آقا درحالیکه شیفتهٔ رضا شاه و هیتلر است در زمان اشغال تهران توسط متفقین به اصـفهان مـیگریزد ولی پس از برگشتنش به تهران که دموکراسی جدید برقرار شده،ولی همان دسایس سابق،همچنان نقل هر محفلی است،خود را کاندیدای نمایندگی مجلس اعلام میکند.حـاجی آقـا در حالت نیمهبیهوشی در زیر عمل جـراحی مـیبیند که دربان درگاه قصر بهشتی یکی از زنان بیمازش است و در دقت هوشیاری هم قبول میکند که در این دنیا چیزی جـز دربـان درگاه زنانش نبوده اسـت.هـدایت درحالیکه با مهارت تمام در صحنه از مراودهها و معاملههای حاجی را با افراد مختلف،یکی صحنهٔ رژیم کهنه،دیگری صحنهٔ رژیم جدید را ترسیم میکند.در همین طیف فکری با نوشتن داستان فردا در 1325،به دفـاع از یـک کارگر مبارز برمیخیزد،اما به قول سپانلو،«طنز هدایت شدیدترین و نومیدانهترین جلوهٔ خود را در توپ مرادری مییابد:خشم روشنفکرانهٔ نویسندهای که گرفتار بحرانهای شدید روحی است،سبب تندترین اهانتها به مـردمان نـاآگاه و اسیر اسـتبداد و خرافهپرستی میشود و تر و خشک را باهم میسوزاند».(سپانلو،1371،ص 331)
هدایت که در این مسیر،همچون بسیاری از دیگر روشنفکران هم دورهـاش، روزنهٔ امیدی در حزب توده دیده بود،و حزب را یک جبههٔ ملی و دمـکراتیک مـیدید کـه تحقق آرمانها و اهدافش نیز در آن است،با دیدن گرایشهای وابستگی در این گروه،و خط ژدانفی آنان،از آنها میبرد.و بـا درک مـاهیت احزاب زمانهٔ خود، از آنان تبرّی میجوید،یأس فکری او نیز از همینجا شدت میگیرد،بـسیاری در سـالهای بـعد وقتی هدایت را مصلوب شده برای نجات دیگر سیاسیون و روشنفکران میدانستند،میگفتند:هدایت«اگر با حـزب توده در نمیافتاد،و به هدفهای سیاسی استالینی و ارزشهای هنری ژدانفی تن نمیداد،طردش نـمیکردند،و همراه با کافکا مـأیوس و مـنحطش نمیخواندند».(کاتوزیان،1347، ص 661)بههرحال با این شکست سیاسی او به این گمان میافتد«که در آینده نیز چون گذشته امیدی نیست».(سپانلو،1371،ص 431).
در این شرایط او وارد مرحلهٔ نهایی زندگی خود،مـیشود:یعنی مرحلهٔ بدبینی بسیار شدید به همه چیز و همه کس.در این طیف فکری او مجددا افکار بسیار سوررئالیستی و کافکایی خود را به روشنترین وجه در بوف کور بیان کرده بود، فرامیخواند.مثلا در قضیهٔ زیـر بـته مینویسد:«ما یک بابایی هستیم،آمدهایم چهار صبا تو این دنیای دون زندگی بکنیم و بعد بترکیم برویم پی کارمان،هیچ تاریخ و سندی را هم قبول نداریم،و به رسمیت نمیشناسیم و هیچ افتخاری هم بـه پیـدا کردن نقطهٔ متقاطرهٔ نشیمنگاه آدم در این طرف کره نداریم،یا اینکه صفحات تاریخ را عوض کنیم،یا نظام نوین بیاوریم یا به برتری دل و اندرون و ستبری گران و کلفتی سبیل و قلدریهای رئیس قـبیلهٔ خـودمان بنازیم،چون هر الاغ و خرچسونه، همین ادعا را دارد و خودش را افضل موجودات تصور میکند».(نقل از انور خامهای،1368،ص 71).
هدایت در این انزوا و تنهایی،که فریبکاری و ریا و دغلکاری در محیطش موج میزند،به قول تـقی مـدرسی،نـمایندهٔ اندیشه جوانانی میشود که در مـیان فـریبها،نـارواییها،گمراهیها،مضطرب و مأیوس به دنیای ذهن خود پناه میبرند. هدایت در این معنا،اساسا چون خود را از فضای تیره و مهآلود ایران جدا مـیدید،کـه امـکان نزدیکی به آن سخت بود،نگاهی مثل شرقشناسها داشـت.امـا همیشه«از پس آن عینک ذرهبینیاش دلواپس موقعیت لرزان انسان در این وانفسا بود» (مهدی فرودگاهی،روزنامه جامعه،29 فروردین 77)
در نهایت،او هیچگاه آسودهخاطر نبود،نه در فـرنگ،و نـه در ایـران،او به ایران عشق میورزید،اما ایران زمانهٔ او هیچ نقطهٔ مـثبتی برای امید به وجود نیاورده بود، لذا نامهای به تاریخ 2 سپتامبر 7491 به نورایی،مینویسد:«…در ملکتی که آدم مثل یـهودی سـرگردان زنـدگی میکند،به چه چیزی ممکن است علاقمند باشد؟…اگر لوله هنگدار مسجد آدیـسآبابا بـودیم،زندگیمان هزار مرتبه بهتر بود!»(بهارلو،در روزنامهٔ جامعه،16فروردین 1377).بههرحال اگر هم حس خطا و گناه در هـدایت پیـدا شـد،او خودش هیچگاه علت آن را درنیافت.به قول خودش«لغزش از ما سرزده که نـمیدانیم،و یـا بـهطور مبهمی از آن آگاهیم،این گناه وجود ماست،همینکه به دنیا آمدیم در معرض داوری قرار مـیگیریم،و سـرتاسر زنـدگی ما مانند یک رشته کابوس است که در دندانههای چرخش دادگستری میگذرد…بالاخره مشمول مـجازات اشـدّی میشویم و در نیمروز خفهای،کسی که به نام قانون ما را بازداشت کرده بود،گـزلیکی بـه قـلبمان فرو میبرد و سگکش میشویم».در اینجا دیگر آن تناقض که سپانلو در آثار پس از 1320هدایت یـافته نـیز،توجیه میشود،چه توجه هدایت به زندگی و آرمانهای مردم و یا پرداختن به ذهـنیات نـومیدانه و واپسـگرایانهٔ خود.پارهای از نویسندگان در سالهای بعد مثل آل احمد،ویژگی موجود در داستان سگ ولگرد را بخشی از حیات خـود هـدایت دیدند،که در کنج عزلت شاهد شکست و نابودی خویش است،در نهایت شرایط بـرای امـثال هـدایت که وابسته به هیچ طیف فکری یا قوم و قبیلهٔ دمدمیمزاج نبودند،امکان حضور در ایران را نـمیداد.او از زبـان مـنادی اسحق میگوید:«من در این جامعه که به فراخور زندگی امثال شما درسـت شـده نمیتوانم منشأ اثر باشم،بودنم عاطل و باطل است. اما افتخار میکنم در این چاهک خدا هیچکارهام…تـوی ایـن چاهک فقط شماها حق دارید که بخورید و کلفت شوید…اما من مـحکومم کـه از گند شماها خفه بشوم!»(نقل از سپانلو،1371،ص 131)
هـدایت،وجـدان بـیدار روزگار ما بود.(آرینپور،1374،ص 814)،اگر این وجـدان بـیدار،به هجرت درون پناه میبرد،بیشک نوعی فرار از محیط آکنده از خفقان و دروغ است،محیطی چـون،مـحیط زندهبگور:«یک دسته سرباز مـیگذشت، صـورت آنها پیـدا نـبود،شـب تاریک و جگرخراش شده بود،از هیکلهای تـرسناک و خـشمگین.وقتی که میخواستم چشمهایم را ببندم و خود را تسلیم مرگ بکنم،این تصویرهای شـگفتانگیز پدیـدار میشد.»
بزرگ علوی،به عنوان یـک مبارز و وطنپرست که هـمراه هـدایت،آثارشان،به قول نیما یـوشیج:«…در گـردش یک شب پر از درد شده-نو میکند هزار اندوه نهفت»،دربارهٔ علت خودکشی هدایت مـیگوید:«بـیشتر مشکل او،مشکل اجتماعی بود.او فـکر مـیکرد که بعد از جنگ شـهریور،مـشکلات و استبداد در ایران در حال پایان است و استبداد و دیکتاتوری چند هزار ساله از ایران رخت خواهد بـست». (بـزرگ علوی در مصاحبه با شفیع کدکنی،دنـیای سـخن،فروردین 76)
مـحیط اجـتماعی و سـیاسی آن زمان که امید مـیرفت،در صورت بقا و تداوم، رشد دموکراسی و آزادی را سبب شود،چهرهٔ دیگری یافته بود که نیما یوشیج آن را بـه خـوبی تصویر کرده است-من دلم سخت گـرفته-از ایـن مـهمانخانهٔ،مـهمانکش، روزش تـاریک-که به جـان هـم،شناخته،انداخته است-چند تن خوابآلود،چند تن ناهشیار…
خروج هدایت از ایران نه برای خودکشی،بـلکه بـرای نـوعی گریز از شرایط نامناسب زندگی بود.دو ماه بـعد،در نـامهای بـه فـریدون تـوللّی،شـاعر و طنزنویس سیاسی حزب توده،تمام حقیقت ماجرا را در چند عبارت جسورانه بیان کرد؛«بعد از آن امتحان بزرگی که به اسم آزادی،و در حقیقت برای خفقان آزادی دادیم،دیگر کاری از دست کسی بـرنمیآید،…بههرحال باید بنشینیم و افتخارات…خودمان را قاشق به قاشق بخوریم و بهبه بگوییم!»
(نگاه کنید به مجموعهٔ آثار هدایت،بهارلو،1372)