بـازخوانی سیاسی ادبیات معاصر ایران- قسمت دوم: حـکومت رضا شاه و ادبیات
طی 11 سالی که از خلع محمد علی شاه قاجار و گشایش مجلس دوم(2 ذیقعدهٔ 1327 ه.ق)گـذشته بـود،بیست دولت بر سر کار آمد ولی هیچ یک از این دولتها نخواست یا نـتوانست گـام مـؤثری در اداره اصلاحات و انجام خواستههای مردم بردارد.همه از اوضاع خسته شده بودند و همه احساس میکردند که کـشور بـرای رهـایی از این آشفتهبازار نیازمند دولتی قوی و متمرکز و در عین حال متکی بر ارتش نـیرومند اسـت و این کار به دست سربازی ساده عملی شد.رضا خان که در کابینه قوام السلطنه به وزارت جـنگ مـنصوب شده بود،در دورانهای بعدی نیز همین منصب را حفظ کرد،با مجلس پنـجم،کـه تعداد مخالفان کاهش بسیاری یافت، او به مـقام نـخستوزیری رسـید.احمد شاه قاجار،آخرین پادشاه سلسله قـاجاری،بـه بهانه بیماری و در حقیقت به اجبار عازم فرنگ شد.و بدین ترتیب زمینه برای بـه حـکومت رسیدن رضا خان آماده شـد.بـسیاری از روشنفکران و نـویسندگان آنـ دوران،خـود را هواخواه تحولات جدید معرفی کردند و در حـقیقت از چـهره جدید حکومتی یعنی رضا شاه استقبال کردند.
البته این هواخواهی از حکومت رضـا شـاهی در آن شرایط تا قبل از آشکار شدن چـهرهٔ واقعی وی،دلایلی نیز داشـت و شـاید بخش اعظم این توجیه و اسـتدلال هـمزمان با شعارهای حکومت جدید،با مسأله تجدد در ادبیات هم همراه شد.طیف روشـنفکری ایـران در این زمان،با انتشار مـجلات و روزنـامههای مـتعدد،درصدد اشاعه و تـبلیغ چـنین افکاری برآمدند.و در حقیقت تـمام ایـنها مقدمهای بود برای آن گفتمان خاص ادبی ایران که در عین برخورداری از ادبیات متجدد،بـه ادبـیات انکار وضع موجود منتهی شد،تـا از رضـا شاه چـهره انـسانی مـترقی و علاقهمند به ایجاد کـشوری مقتدر چون ایران قبل از اسلام،ارائه دهد.
مجلههایی چون عصر انقلاب،ایران،وطن،زبان آزاد،کوکب ایـران،صـدای تهران و تمدن در تهران،و روزنامههایی چون تـجدد در تـبریز،جـنگل و انـقلاب سـرخ در رشت،استخر،گـلستان،بـهارستان و عصر آزادی در شیراز و راه نجات اخگر در اصفهان،به همراه نشریاتی چون دانشکده زیر نظر ملک الشعرای بـهار،گـل زرد زیـر نظر میرزا یحیی خان،فرهنگ از انتشارات جـمعیت فـرهنگ رشـت،و آزادیـستان کـه تـنها سه شماره از آن نشر یافت،به اضافه حجم عظیم از اشعار متجددانه در شکوه از دست رفته ایران قدیم،که حتی در بخش اعظمی از رمانها و داستانهای این عصر و سالهای بعد هم مـنتشر شد،همگی،نوعی استقبال از گفتمان ادبی افکار وضع موجود،و توجیه و تفسیر شرایط خاص دورهٔ رضا شاهی شد.لذا تعجبی ندارد اگر به قول سپانلو،ادبیات دورهٔ بین 1300تا 1315را که در این سـال بـوف کور هدایت منتشر شد،دورهٔ غیر سیاسی شدن ادبیات ایران بنامیم. (سپانلو،1371،ص 32)تا فرارسیدن سالهای 1315به بعد که استبداد به نهایت خود رسید،ژدانف ادبی رضا شاهی،درصدد اشـاعه یـک ناسیونالیسم گذشتهنگر و غیر سیاسی برآمد که بر آثار ادبی و هنری سایه افکند.ملیّتخواهی،اخلاقگرایی و اصلاحطلبی از ویژگیهای این گفتمان ادبی بود.حتی بسیاری از روشـنفکران و نـویسندگان که سالها بعد،از منتقدان بـزرگ رضـا شاهی شدند،ابتدا خود را به نوعی شیفته این شعارها نشان دادند و آثار بسیاری در این زمینه به چاپ رساندند. شرایط سیاسی و فرهنگی دوران رضا شاه و تـشدید سـانسور و خفقان از سوی حکومت،ادبـیات را بـه مسیر دیگری هدایت کرد و تحقیقات تاریخی،و ادبی ایرانشناسی،و یا داستانپردازیهای احساساتی و سلحشوری که متأثر از مکتب رمانتیک غربی رواج یافت.«بهطور کلی در ادبیات سالهای(1300تا 1320) انتقاد اجتماعی ادبیات پیشرو مشروطه جای خـود را بـه خردهگیریهای احساساتی از اخلاقیات ناپسند فردی می دهد و میهنپرستی گذشتهگرا،جایگزین میهن دوستی پیشرو می شود.فشار سانسور رژیم،از رشد داستاننویسی ایران جلوگیری میکند و روزنگریهای رمانتیک و حزنآلود جایگزین گزارشهای خشمناک و طـنزآمیز داسـتانهای دورهٔ مـشروطه میشود».(عابدینی،1366،ص 79)
بههرحال این یک روی از چهره ادبیات آن روزگار بود که متأسفانه در تمام رژیمهای سیاسی نیز به چـشم میخورد.یعنی در مقابل نوعی حمایت یک طبقه روشنفکر و هنرمنداز یک رژیـم،نـوعی ادبـیات زیرزمینی نیز نضج میگیرد که هرگز تابع شرایط نیست و به مبارزه با این جریانات میپردازد.پس طبیعی اسـت کـه بعضی نویسندگان و هنرمندان در برخی از رژیمها عاشق ژدانفیسم ادبی باشند، اینها به قول گـابریل گـارسیا مـارکز کسانیاند که در هر رژیم نقش چاکر و موافق را بازی میکنند و در هر حکومتی سفرهشان رنگین است.امـا آن گروه مخالف که البته خود به دو دسته تقسیم میشدند،گروهی که با سـیاست و اجتماع کاری نداشتند، (بـه تـصویر صفحه مراجعه شود)1
اینان به قول کسروی،در فقدان فضای مساعد و فایدهبخش اجتماعی،هجرت به درون و گریز از جامعه را پیش گرفتند و به عبارتی صحنه را ترک گفتند.اینان با فـرا رسیدن زمستان سیاه،به اجبار نوعی خواب زمستانی اجباری را پذیرفتند.«از ادبایی که با این اوضاع صحنه را ترک گفتند باید عشقی،فرخی یزدی و بهار اسم برد.روزنامه سید اشرف(نسیم شمال)کـه دیـگر هوای سیاسیات نداشت و در اواخر عمرش هم گرفتار خلط دماغ شده بود،برچیده شد،مردم نتوانستند دریابند که دیگر آن شاعر صاف و صادق،پیوندی با روزنامهاش و یا با شعر عالی و مقید آن نـدارد. لاهـوتی،نیز در جای خود فرار کرد و در اتحاد شوروی پناه گرفت؛عارف که از کردهٔ خود پشیمان شده بود،به صورت یک نفر منزوی در یکی از درّههای نزدیک همدان به انزوا خزید و جـز یـک سگ با هیچ تنابندهای رابطه پیدا نکرده و تمام انسانها را شر و شیطان و موجودات دروغگو نامید.دهخدا نیز از سیاسیات کناره گرفت. بنابراین جان کلام و لب و نغز شعر و ادبیات نهضت مشروطیت گرفتار ایـام سـیاه و شـیطانی گردید.(شفیعی کدکنی،1362،ص 7-643)و گروه دوم کـه بـا پیـش گرفتن ادبیات زیرزمینی،به گونههای مختلف میدان مبارزه را خالی نکردند.اما ژدانف ادبی رضا شاهی،در شعر،مملو بود از اشعاری حاوی غـزلیات مـبتذل عـشقی، مسائل اخلاقی کلیشهای،مدح رضا شاه،بحث دربـارهٔ ضـررهای قمار و مخدرات، نکوهش بادهخواری و تشویق ورزش و حرکات بدنی.به قول شفیعی کدکنی آنقدر ابتذال و سطحیگرایی رشد یافته بود که در مـیان ایـنها نـمیتوانستی یک نفر قاآنی یا سروش سراغ بگیری.(شفیعی کدکنی،هـمانجا،ص 843).
باوجوداین فضای سیاسی اجتماعی،دستهای از شعرا و نویسندگان گام در راه تجدد ادبی گذاشتند.اما به صراحت میتوان گفت،تـجدد در ادبـیات لزومـا به معنای همراهی با تجدد ارائه شده در حکومت رضا شاه نبود،جـمالزاده اشـارهٔ خوبی در مقدمه یکی بود یکی نبود در اینباره دارد،او مینویسد:«در ایران ما،بدبختانه عموما پا از شیوهٔ پیشینیان برون نـهادن را مـایهٔ تـخریب ادبیات دانسته و عموما همان جوهر استبداد سیاسی ایران،که مشهور جهان اسـت،در مـادهٔ ادبـیات نیز دیده میشود.به این معنی که شخص نویسنده وقتی قلم به دست مـیگیرد،نـظرش تـنها متوجه گروه فضلا و ادباست و اصلا التفاتی به دیگران ندارد و حتی اشخاص بسیاری را نیز کـه سـواد خواندن و نوشتن دارند و نوشتههای ساده و بیتکلف را به خوبی میتوانند بخوانند و بفهمند،هیچ در مـدنظر نـمیگیرند و خـلاصه آنکه پیرامون دموکراسی ادبی نمیگردند».(آرینپور،1327،ص 334).میتوان نتیجهگیری کرد که پیکار کهنه و نوی آغـاز شـده نوعی مبارزه یک جامعهٔ در حال گذار به یک عصر جدید بود.به قـول ویـکتور هـوگو،اگر قاطعترین نتیجهٔ یک انقلاب سیاسی،یک انقلاب ادبی است،نویسندگان بسیاری در آن زمان علاقهمند بـودند کـه این انقلاب ادبی را تحقق بخشند.مشهورترین چهرهٔ ایرانی این روزگار،علی اسـفندیاری مـعروف بـه نیما یوشیج بود،که پس از انتشار نخستین اثرش قصهٔ رنگ پریده در اسفند 1299 شما،به سرعت در اشـعار و نـوشتههای خـود به انعکاس وضع اجتماعی روزگار و انتقاد از آن پرداخت.مثلا او در منظومهٔ ای شب،غم وو انـدوه و بـدبینی اجتماعی را به خوبی منعکس میکند:«هان ای شب شوم وحشتانگیز-تا چند زنی به جانم آتش-یـا چـشم مرا ز جای برکن-یا پرده ز روی خود فروکش-یا باز گذار تا بمیرم-کـز دیـدن روزگار سیرم».
نیما یوشیج در دوره دوم شعر خود مـثل قـقنوس یـا آی آدمها،حاکمیت شب و خفقان رضا خانی و جـامعهای مـنکوب را چنان میسراید که شب نیمایی به شبی ابدی و ازلی و تقدیری،به شبی برای هـمهٔ شـبهای تاریخی ما بسط مییابد.
انـور خـامهای،در تفسیری از اشـعار نـیما،حـس مبارزهجویی او را با جریان حاکم و نیز پیـوند او بـا تودهٔ رنجکشیده و اجتماع نشان داده است.به عقیدهٔ وی«موضوع بیشتر اشعار او شرح رنـج و بـینوایی مردمان زحمتکش و مصائب گوناگون آنها مـانند فقر،گرسنگی،بیکاری و مـحرومیت از حـقوق طبیعی خویش یا انتقاد از ظـلم، سـتمگری،بیدادگری و بهرهکشی از کار آنهاست.در هیچ یک از اشعار او ستایش از شاهی،امیری،خانی،کارفرمایی،ثـروتمندی نـمیبینید».(انور خامهای،1368،ص 61-51).در شهریور 1320کـه رضـا شـاه ایران را ترک مـیگفت،در آن آزادیـ محدود به دست آمـده،شـعر نیما،شعر امید و پیروزی شد،اشعار او عاملی برای رهایی بود،این انگیزهها در شعر لکـهدار صـبح به خوبی انعکاس یافت:«چشم بـودم بـر رحیل صـبح روشـن-بـا نوای این سحرخوان شـادمان من نیز میخواندم به گلشن- در نهانی جای این وادی-بر پریدنهای رنگ این ستاره-بود هـر وقـتم نظاره…
وین سخن دادم به دم گویا:-مـیرسد جـسم طـلایی-مـیدمند ایـن تیرهرویان-پس بـه پایـان جدایی…».
با گذشت زمان و قدرت یافتن حکومت رضا شاه،امید به آزادی کمتر میشود. چند صباحی بـعد،تـهران،مـرکز حکومتی،به مکانی تبدیل میشد که بـزرگ عـلوی در رمـان چـشمهایش آن را بـه تـصویر درآورده است:
«شهر تهران خفقان گرفته بود،هیچ کس نفسش در نمیآمد،همه از هم میترسیدند،خانوادهها از کسانشان میترسیدند،بچهها از معلمانشان،معلمان از فراشها،و فراشها از سلمانی و دلاّک،همه از خودشان میترسیدند.از سـایهشان باکک داشتند.همه جا،در خانه،در اداره،در مسجد،پشت ترازو،در مدرسه و در دانشگاه و در حمام،مأموران آگاهی را دنبال خودشان میدانستند.در سینما،موقع نواختن سرود شاهنشاهی همه به دور و بر خودشان مینگریستند،مبادا دیوانه یـا از جـان گذشتهای برنخیزد و موجب گرفتاری و دردسر همه را فراهم کند.سکوت مرگآسایی در سر تاسر کشور حکمفرما بود.همه خود را راضی قلمداد میکردند.روزنامهها جز مدح دیکتاتور چیزی نداشتند بنویسند».به رغـم حـضور این فضای سیاسی و اجتماعی،راه برای گروههایی چون ناسیونالیستها رومانتیکها و مدرنیستها برای طرح آنچه کاتوزیان آن را«تمجید و تجلیل از ایران پیش از اسلام و انتقاد سخت از اسلام و عـربها،و آرزوی اروپایـی شدن کامل و سریع جامعهٔ ایـران»نـامیده،هموار شد. (کاتوزیان،1327،ص 41)
انگیزههای این نوع از ناسیونالیسم رمانتیک،که همراه بود با احساس خشم و شرح از اضمحلال فرهنگی،عقبماندگی و ضعف سیاسی،در خود گونهای بزرگ جـلوه دادن دسـتاوردهای واقعی و خیالی ایران بـاستان را هـمراه داشت،در عین حال مخالف امپریالیسم اروپایی بود و در همان زمان شیفتهٔ فرهنگ جدید اروپایی،از همهٔ هنجارهها و سنتها-شامل بخش اعظم میراث ایرانی،حتی شعر کلاسیک ایران،احساس بیزاری و گاه حتی شـرم مـیکرد و در عوض به افتخارات ایران باستان در قالبی رمانتیک مغرور بود،از عوام و رفتار و عادات آنها در عذاب بود،و از این میترسید که داوری اروپائیان دربارهٔ«ما»برمبنای شکل و قیافه و رخت و لباس و طرز زندگی«آنـها»اسـتوار بشود،لیـکن به کورش،داریوش،انوشیروان،و نژاد آریا میبالید،و به این ترتیب هم طرفدار اروپا بود و هم ضد امپریالیست،هـم به خود میبالید و هم خود را نفی میکرد،اینها تصاویر گویایی از گـفتمان ادبـی انـکار وضع موجود بود که در بسیاری از جنبهها با ادبیات متعهد به رژیم رضا شاه نیز همخوانی داشت.آثـاری از صـادق هدایت تا قبل از نگارش بوف کور در 1315،به راحتی در قالب ناسیونالیسم-رمانتیک میگنجد-:نـیران(1310)،پرویـن دخـتر ساسان (1309)،مازیار(1312)،آخرین لبخند(1312)،و حتی سفرنامههای او مثل سفرنامه اصفهان که در 1311نگارش یافته است.براساس هـمین گرایش که متأثر از شرایط شاید بتوان گفت اجباری زمانه است که رمان تـاریخی هم بخت و اقبال مـساعد یـافت.و آثاری در این مضامین روانه بازار شد.در بخش اعظم رمانها و داستانها،نوعی جستوجوی گذشته که یادآوری از ایران باستان بود،به چشم میخورد.«بنابراین رمان تاریخی این دوره نشانگر زمانهای است که در آن هـر گروه اجتماعی از دیدگاه خود،در جستوجوی هویت و امنیت است.و این جستوجو که مهمترین مشغلهٔ ذهنی روشنفکران ایرانی تا سالهای 1320است»(عابدینی، 1366،72)اما به عقیدهٔ عابدینی،شکل این رمانهای تاریخی آن بود که بـر مـحور بزرگنمایی اغراقآمیز یک شخصیت تاریخی نوشته شدهاند،بیآنکه این شخصیت را در رابطه با خاستگاه و سمتگیری اجتماعی و شرایط تاریخی پیدایش او،و نیز سیر تکاملی جامعه مورد بررسی قرار دهند.به عبارتی شکل اسـاسی ایـن نوشتهها این بود که به خاطر سطحینگری زیاد،به تغییرات بنیادی علاقهمند نبودند.اساسا گفتمان ادبی مذکور خود را در وجهی از گرایش سمبولیستی میکشاند،که در این حال به قول پلخانف روسـی،«وقـتی هنر یک جامعهٔ مفروض، گرایش به سوی سمبولیسم پیدا میکند،دلیل آشکاری است بر اینکه تفکر این جامعه،یا تفکر آن طبقه اجتماعی که مهر خود را بر هنر زده است-نـمیتواند بـه مـعنای عمیق رشد اجتماعی که پیـش رویـش جـریان دارد،پی ببرد.سمبولیسم نوعی گواهینامهٔ فقر است.تفکری که مجهز به فهم واقعیت باشد،هیچ نیازی ندارد که خود را در بیابا سمبولیسم سـرگردان کـند».(نـقل از عابدینی،1366،ص 0119)
وقایع رخ داده در رمانهای تاریخی،بیانگر نوعی گریز به گذشته بود،چه همسو با آمال فرادستانی که هـمواره مـیکوشیدند در مـقابل شکافی تاریخ ایستادگی کنند و چه هم جهت با منافع سـرمایهداری ملی که شامهٔ حساسش آشفتگی اوضاع را خطرناک تشخیص داده است.به همین دلیل به جای روی آوردن به مردم و آینده،بـه گـذشته مـیگریزد و در بیغولههای تاریخ برای گسترش ابعاد جاهطلبیهای،خود، شاهراههای بزرگ میجوید.
ایـن گـفتمان بر شکوه بربادرفته ایران متأسف است.رمانهای تاریخی چون شمس و طفرا اثر م.ب.خسروی که ترسیمکننده اوضـاع آشـفتهٔ حـمله مغول به ایران است،از این جمله است.
بخشی از این گفتمان به نـژادپرستی مـیپرداخت،و در نـفرت از اعراب به عنوان درهمریزندگان شکوه ایران باستان تکیه میکرد.این گرایشات در آثار میرزا آقـا خـان کـرمانی و آثار پیشین هدایت،علوی و جمالزاده هم به چشم میآید.به هر حال پیروز واقـعی ایـن ماجرا رضا شاه بود که توانست بعد از به قدرت رسیدن، رمانتیسم منفی رمـان تـاریخی یـا هر نوع ادبیات از شعر و نثر را برای استفادههای خود به خدمت بگیرد.خود رضا شـاه نـوعی رئالیسم سوسیالیستی آغشته به رنگ و جلای رمانتیسم را تشویق کرد،و کارگزاران فرهنگی رژیم او بـا حـمایت از نـمایشنامهها و رمانهای تاریخی،در رواج این نوع آثار کوشیدند.
در این میان بایستی موضوع و موضع رمانهای اجتماعی و انتقاد را از رمـانهای تـاریخی جدا کرد.رمان های اجتماعی که از تهران مخوف تا سووشون عمری 05 سـاله را طـی کـرده،در آشکار کردن معضلات و بحرانهای جامع بسیار موفق عمل کرده است.در این حوزه میتوان به آثـار مـشفق کـاظمی،حجازی،و محمد مسعود اشاره کرد.اینان از طریق آثار خود،که در سالهای پس از جـنگ جـهانی اول رشد بیسابقهای گرفت،با طرح تیپها و کاراکترهایی از کارمندان و فواحش،نوعی انتقاد از محیط اجتماعی را شکل دادند.و بـیتردید آغـازگر این راه مشفق کاظمی بود.او با الگو قرار دادن زن،زنی از خانوادهٔ متمول که فـریب مـیخورد و به قعر مفاک فساد درمیغلتد،زیر نـوعی نـقاب روشـنفکری،تلاش دارد تا به اخلاق اجتماعی زمانه یـورش بـبرد.شخصیت و عملکرد مهین در تهران مخوف،و زیبا در رمان حجازی را میتوان به شخصیت مادام بـواوری فـلوبر نزدیک کرد.بنابراین میتوان اعـتراف کـرد که«زیـبا هـمچون گـزارشگر و نماینندهٔ دیوانسالار بیسنتی و جامعهٔ آشفته پسـ از انـقلاب مشروطیت جاری ویژه در میان رمانهای فارسی دارد». (عابدینی،6631،ص 04)نویسندگان زمانی که این احـساس در آنـها شدت گرفت که فضای مشروطیت در ابـرهای تیره زمستان سیاه اسـتبداد رضـا شاهی به اضمحلال میرود،چـون امـکان مبارزه را نداشتند،بر تیرگی و یأس موجود در رمانهای اجتماعی خود افزودند،مثلا آثار مـحمد مـسعود(1326-1260)از این جمله است، او داستان جـوانانی را مـیگوید کـه عمرشان با کـار بـیهودهٔ اداری و سیر مداوم در مراکز تـفریحی و کـوچههای شهر نو تباه میشود.او توصیفگر واقعگرای جامعهای است که طبقه جوان آن،زیر فشار اسـتبدادی سـنگین،تنها و هراسان،به آخرین حربه یـعنی خـودکشی روی میآورند.بـه زبـان عـابدینی«او تحت تأثیر رمانتیسم فـرانسوی،تنها یک سوگنامه برای طبقه بینوا فراهم میکند،اما به علت فقدان شناخت درونی از زنـدگی آنـان،چهرهای از ناتورالیسم ارائه میدهد که رنگی تـیره و نـومیدانه کـالبد انـسانی آثـارش هست».(عابدینی،1366،ص 34)بـههرحال اگـر امتیازی هم به این رمانها و این نوع آثار ادبی در مقابل مثلا رمانهای تاریخی بدهیم،باید بـگوییم: اصـل اسـاسی این آثار،ارائه خواستهای از سوی طبقه متوسط نـوظهور بـوده کـه بـرای پیـدا کـردن جایگاه شایسته خود،خواهان تغییر سریع شرایط اجتماعی بوده است.
سال 1315 ،با انتشار بوف کور هدایت کـه البته در داخل ایران هم چاپ نشد، آغازگر راهی در طرح یک سری آثار سیاسی انتقادی است که به شدت بر کالبد نظام حمله ور میشود.این مبنایی برای عقبنشینی از گفتمان پیشین بـود کـه نظام رضا شاه نیز از آن احساس رضایت داشت،اما این بار محصلانی از فرنگ بازگشتند که با خود دانش نو،فکر نو،و هواهای تازه آوردند،و این در حالی بود که فضایی کـه آنـها در آن زندگی کرده بودند،با محیط خفقان ایران قابل مقایسه نبود.لذا از این سال چالش جدی با استبداد حاکم آغاز شد.این دوره که حتی پسـ از دهـهٔ 30تا سالهای 1340نیز پیش رفـت،مـشخصاتی به همراه داشت:طرح مرامهای دید سیاسی و مسلکی با مایههای جهان وطنی،رواج اندیشههای ضد استعماری و انعکاس آن در ادبیات،رسوخ دید انتقادی و اجتماعی و جبههگیری سـیاسی در فـعالیتهای قلمی و حتی در تحقیقات ادبـی و تـاریخی،رواج قصهنویسی به سبک اروپایی(حد اقل دو نفر از بنیانگذاران این شیوه-یعنی هدایت و علوی-از گروه محصلان اعزامی بودند)،توجه به ساختهای بومی ادب و هنر،فرهنگ عامه و ادبیات مردمی،چرخش روزنامهنگاری به شـیوههای تـند دوران مشروطیت و بازتاب آن در آثار ادبی،(سپانلو 1371،ص 87).
برای پیوند دادن گفتمان ادبیات دوره پهلوی اول به گفتمان ادبی سوم که حاصل یک دورهٔ 21 ساله یعنی 1320تا 1332 است،لازم است آثار دو تن از این گروه محصلان از خارج بـرگشته یـعنی بزرگ عـلوی و هدایت را در این دورهٔ مذکور بررسی کنیم.این بررسی از دو روی ضروری است،یکی آنکه نشان دهیم،آثار این دو بـیانگر فضای اجتماعی آن عصر و قلم آنها،هم معلول شرایط زمانه بوده اسـت. لذا ایـن دو نـویسنده با آثار خود هرچند خود را از مرکز صحنه به کنار میکشند،اما به هر تقدیر ساختهٔ عوامل اجـتماعی و ایـدئولوژیک هستند،از طرف دیگر،متأثر از همین فضا اگر نوعی یأس و بدبینی شدید بر نـویسندگان حـاکم شـد،تا سالهای بعدی یا ترک وطن کنند یا به خودکشی پناه ببرند.اما احساس تـهوع خود را از زندگی در این شرایط خفقان بروز میدهند.به قول صادق چوبک آنگونه زنـدگی تاریک و سرپوشیدهای که پیـمودن آن مـثل یک راهپیمایی ممتد در گندابی بود که تا زیر گلوی آدم سوسمار و قورباغه و مار آبی وول میزند.و عجیب نیست که یأس و ناامیدی این آثار،با ابراز علاقه اینان به آثار تسوایگ و استقبال از ترجمه آثـاری از لارنس، سارتر فلوبر،ژید،موپاسان،کافکا و شاو،مشخص شود.
ذیل این ناامیدی،نفرت از استبداد حاکم و دلسوزی برای وطن موج میزند.و این البته نگرانی همیشگی نویسندگان متعدد ایرانی بوده است،حتی آنـان کـه خارج از این کشور بودند و بر عقیده نگارنده،اینان داغ رمانتیسم آوارگی را بر چهره داشتند،یکی از اینان که چندی پیش در غربت دار فانی را وداع گفت مرحوم جمالزاده است که در 1983 در نامهای به کاتوزیان ایـنگونه درددل مـیکند:
«عزیزم، تاریخ این حکمت و این مردم که بیش از 2500ورق دارد و هر ورقش را که درست بخوانی از بیچارگی و ستمگری و ظلم و فقر و پریشانی و خونریزی و غارت و چپاول و با خاک یکسان ساختن و جوی خون راه انـداختن و سـر از تن جدا ساختن و صدها و صدها اعمال و افعالی از همین دست حکایت میکند،و همین کشور و همین مردم هنوز به امید فردایی بهتر از امروز دل خوش میدارند و میکوشند که یک ریال را به یـک تـومان بـرسانند و تا حد مقدور و با شـکم گـرسنه زیـر لحاف نروند و اگر مومن خداپرستند یقین دارند که از سرازیری قبر یک راست به آنجایی میروند که تجری من تحتها الانهار و تـا بـخواهی حـوری و غلمان دور و برت را میگیرند …»
(کاتوزیان،4731،ص 41)
هنوز آن شمع میتابد هنوزش اشک میریزد. درخت سیب شیرینی در آنجا هست،من دارم نشانه، بـجای پایـ مـن بگذار پای خود ملنگان پا مپیچان راه را دامن بخوان ای همسفر با من!
خـرداد 42