به بهانه روز ملی سینما: سینماتوغراف آدم تربیت میکند
فرانک مجیدی: «حکایتی دارم نامکتوب در باب رژیستوری، عقب سوژه میگردد. شخصی را مییابد که با سینماتوگراف، دشمن حربی است، چون نمیشناسد. رژیستور از یومیات او، فیلم برداشت میکند. شخص، خود را در پرده تماشا کرده، با سینماتوگراف آشتی میکند. نام این سوژه را گذاشتهام «حاجی آقا، آکتور سینما»…»
دورهی زندگی من، به دو بخش تقسیم شدهاست. روزگار کودکی که میانهای با سینما نداشتم، و روزهای نوجوانی که کمکم به دیدن فیلم علاقمند شدم. ناگهان عشق به سینما با سیر صعودی در وجودم رشد کرد. فیلم میدیدم، سیر نمیشدم. مجلهها و کتابهای سینمایی میخواندم، دلم میخواست بیشتر یاد بگیرم. فیلمهای کلاسیک، فیلمهای روز. از آن روز که فهمیدم عاشق سینما شدهام، برای همیشه دنیایم عوض شد. مدام در ذهنم فیلمهای کوتاه و بلند میسازم. با هنرپیشههای امروزی و کلاسیک. توی ذهنم برایشان موسیقیهایی از «تامس نیومن»، «جری گلداسمیت»، «هانس زیمر» تا «حسین علیزاده» و «کارن همایونفر» پخش میکنم. میروم توی جلد هیچکاک و تورناتوره و نولان و صحنههای زندگی خودم را مثل فیلم میبینم. راست است، عاشق که بشوی، دیگر زندگیت مثل گذشته نیست. هر رنگ، صدها هزار طیف درخشان و قشنگ میگیرد. اینجوری بود که من عاشق سینما شدم و عاشق سینما ماندم.
سینما را لایق دوست داشتن میدانم، چون همچنان که «امیرکبیر» فیلم «ناصرالدین شاه، آکتور سینما» گفت، «آدم تربیت میکند.» آدمی بهتر و پربارتر. زندگی را فراخ و عریض میکند، نگاه و رویاها را به افقی تازه میگشاید، داستانهای ناگفته و ناشنیده میگوید. به نقشهای متحرک، الحان خوش موسیقی و گفتار و به مدد نوشتار گفتوگوها، شده هنر هفتم. فرزند آخر خانوادهی هنر. بچههای تهتغاری، الحق شیرینترند. به هنرهایی آراستهاند که دل اهل قافله را میبرد و سینما، کاملترین هنر است.
سینما هرگز یک عشق یکطرفه نیست. بیش از آنکه دوستش داریم، به ما محبت حواله میکند. یک سکانس را میبینی و شیفته میشوی و صدها سکانس مثل آن، بهتر از آن به تو ارزانی میکند. این جادو نیست، دسیسه نیست. نگاهی به گوشههای دل و ذهنمان است که مدتها بود جرأت نکردهبودیم در نهانخانهاش، سر بکشیم و همراه با آن، بخشهایی آشنا که دوست داریم، عیشش مدام باشد. گشتی بین دنیای «چه میشود اگر…» تا دوستی و محبتی ساده و آشنا. همین سهل و ممتنع بودنش، دردانهاش میکند. دریچهای در قلب و روحت باز میکند و تو خود داستان آن بخش را آزادانه در ذهنت میسازی و بخشی آشنا و مهربان از روحت را نوازش میدهد و لبخندی به لبت میآورد.
سینما قدرتمند است، برای همین بسیاری از قدرتمندان سعی کردهاند آن را به سیطرهی خواستههای خود دربیاورند. از استالین و گوبلز تا رهبران کرهشمالی. آنها فیلمهای تبلیغاتی خود را ساختهاند. فیلمهایی که اجازه ندهد به آن بخش پنهان خیال، رجوع کنی، فیلمهایی که خودشان، قهرمان نجاتبخش هستند. از سینما، ابزاری ساختند چون پی به توان بیان آن بردهبودند. اما آنقدر کوتاهفکر بودهاند که نمیدانند قدرت سینما، در زیر یوغ قدرت نرفتن است. هیچ فیلم سفارشیای که چارچوب این ذلت را بپذیرد، در یادها نمیماند، چون اصلاً سینما نبوده و ذاتش را نداشته. میل به قدرت، چنان کورشان کردهبود که تاریخ را فراموش کنند. کاخهای آباد بسیاری که اکنون تنها افسانهای از آنها باقی مانده. کاخ پرطمطراق سینمایی که آنها آن را ابزار پنداشتند و خلعتهای فراوان بخشیدهشده به آنها که اسارت را پذیرفتند، همه نابود شده یا نابود میشود.
سینما جهان را یکدل میکند. برای دلایل مشترک میخندیم، اشک میریزیم، نگران آخر قصهی قهرمانان فیلم میشویم، به فکر فرو میرویم، روحمان زخم برمیدارد، در دلمان حال و هوای خوب عشق میآید، خلاق میشویم و به روزهایی که گذراندهایم، نگاهی میاندازیم. اختلاف در رنگ، نژاد، مذهب و جنسیت را کنار میگذاریم و برمیگردیم به اصل فطرت انسان بودن. این، ارمغان بزرگ سینما است. معجزهای از انسان، برای انسان.
سینمای عزیز، یک روز ملی در کشور ما دارد. اما زخمی است. برخی برای تجارت کوتاهمدت دوستش دارند و برخی، فرمایشی. ما به سینما، برابر با تمام خدماتش عشق نمیورزیم. چند شهر در این کشور هستند که سینما ندارند؟ چند نفر از ما سالی دو بار هم به سینما نمیرود؟ چند نفر، قدر سینماگرانی که برای رشد نگاه مردم تلاش کردهاند، میدانند؟! سینمای ما، قصهی پرغصهی عباس آقای کیارستمی است که وقت رفتنش، حالا نبود. قصهی فیلمهایی که سالها اکران نشدند. قصهی برنامهی تلویزیونیای که بر اساس عقدههای شخصی فیلمها و سینماگر ارزشمندی مانند اصغر فرهادی را میکوبند -و به جِدّ، خواهش میکنم به شعور خود احترام بگذارید و برنامهی مسمومی که سینمای فرمایشی را توصیه میکند، تماشا نکنید و اجازه ندهید برای سلیقهی شما، مرز قائل شوند. هر انسانی، منتقد سینما و سلیقهی خودش است-. ما روز ملی چیزهایی را داریم که واقعاً دوست نداریم از بانیانِ اصلی آن نام ببریم، درست مثل «روز ملی شدن صنعت نفت»!
با این وجود، سینما دربارهی تسلیم نشدن هم هست. راهش را پیدا میکند. حرفش را میزند. تصویرش در ذهنت باقی میماند. من هرگز از بسیار دوست داشتنش پشیمان نشدهام. میدانم مثل من، بسیار است. ما هر بار عشق را جور تازهای از سینما یاد میگیریم. از چارلی چاپلین وقتی گلی به دختر نابینا داد و همهی شادی جهان توی صورتش بود، از اسکارلت که سالها عشق درست جلوی چشمانش بود و ندید، از جو که دنبال نوشتن داستانی جنجالی از فرار شاهزاده خانم در رم بود و عاشق شد، از جان کافی که همهی انسانهای خوب را دوست داشت و شهر موشهای خیالی که آقای جینگلز را بعد از اعدام دلاکروآ به آن جا میبردند، از راز رُزبادِ آقای کِین، از خداحافظی السا و ریک و «ما همیشه پاریس رو داریم!»، از گنج یواشکی توتو که فیلمهای قیچیشدهاش بودند، از بغض دن کورلئونه وقتی از سانی حرف میزد و نگران آیندهی مایکل بود، از اشکی که در چشمهای کاب جمع شدهبود و گفت: «اومدم اینجا که چیزی رو به یادت بیارم… که کمی ایمان داشتهباشی!»، از ایستادن اندی دوفرنس زیر باران سیلآسا که تمام کثافتها و پلشتیها را از تن و جانش شست، از باشو که با بغض کتاب فارسی را باز میکند و میخواند همهی ما فرزندان ایران هستیم، از پسر گروهبان مکوندی که در جنگل سرود ای ایران را تمرین میکند و از میان شاخ و برگها میشنود: «پاینده باد… پاینده باد…»، از اعدام ابراهیم خان عکاسباشی که به جای سر، از بدنش سناریوهایی جدا شد و طوفانی به پا کرد، از ناامیدی عبدالله که صحرای کربلا را نمییافت و چشمش به سنگی افتاد که از آن خون جاری شد، از…
به اندازهی همهی عمر سینما و به اندازهی خیال تکتک کارگردانان تاریخ، این «از»ها وجود دارند و میمانند. با وجود تمام جفاها، با وجود تمام آنها که با سینما دشمن حربی هستند و با وجود تمام سالن های سینمایی که باید باشند و نیستند. چون سینما، نیت ابدی دارد و آدم تربیت میکند.
پن: بهترین هدیه و یادبود برای روز ملی سینمای عزیز ما، سکانسهای نهایی فیلم «ناصرالدینشاه، آکتور سینما» اثر «محسن مخملباف» است. تمثیلی بر جفایی که بر سینما رفت و ماندگاری این هنر. همچنین پاراگراف اول این نوشته، تیتر و جملات پایانی، از دیالوگهای این فیلم است.
[aparat id=”gRTAz”]
من هم برخی از فیلمهای اصغر فرهادی را دوست دارم و نگاه میکنم و هم برخی از بخشهای آن برنامه را دوست دارم و نگاه میکنم.
فکر میکنم، این بخش از متن شما خودش مرز قائل شدن برای مخاطب است و بهویژه جملهی «به شعور خود احترام بگذارید» را نمیپسندم و گمان میکنم اشتراکاتی با همان تفکری دارد که با چنین جملاتی سعی در نقدش دارید:
«قصهی برنامهی تلویزیونیای که بر اساس عقدههای شخصی فیلمها و سینماگر ارزشمندی مانند اصغر فرهادی را میکوبند -و به جِدّ، خواهش میکنم به شعور خود احترام بگذارید و برنامهی مسمومی که سینمای فرمایشی را توصیه میکند، تماشا نکنید و اجازه ندهید برای سلیقهی شما، مرز قائل شوند.»
ممنون از نظر شما. سلایق با هم متفاوت است و من همچنان بر این نظر استوارم که کسانی که از واژههایی از سر خشم مانند اس… تنما برای جناب کیمیایی، دیا… ثت در آنتن برنامه زنده استفاده میکنند، و از سر غضب موفقیت فیلمی، تمام داستان آن را به شهادت دوستان بسیاری اسپویل میکنند تا مجری آن که بعد از «عروس» هیچ کار شاخصی نیافریده، با خوشحالی بگوید: «حالا وقتی فروشش اومد پایین، بیشتر نقد میکنیم!» اصلاً بویی از هدف و روح سینما نبرده و دقیقا ضدسینماست. باور دارم یک برنامه ضدسینما، توهین به شعور مخاطبی است که با هدف سینما برنامهای را میبیند.
وقتی فراستی و افخمی آنتن میلیونی برای برنامهی خود در اختیار دارند، به خودم حق میدهم در وبلاگ خود نماینده صدای مخالف باشم که این، طرز نگاه به سینما نیست. اما از آنجا که شما بخشی از این برنامه را میپسندید، طبیعی است که حرف مرا دوست نداشتهباشید و خب، دیگر حرفی نمیماند. باز هم ممنون از نظر شما 🙂
من گمان میکنم تفاوت سلایق امری طبیعی است و نیازی به گفتن نیست.
به گمانم گفتهی شما از دو جا قابل نقد میشود:
۱- میگویید اجازه ندهید آن برنامه سلیقهی شما را محدود کند (با عدم تماشای آن و نه با پرورش تفکر مستقل در خودتان) و در عین حال، خودتان با همین جمله نقض غرض میکنید و میخواهید سلیقهی مخاطب را محدود کنید. مگر اینکه معتقد باشید عدهی خاصی میتوانند برای سلیقهی مخاطب مرز قائل شوند و عدهای نمیتوانند و آن عده هم که میتوانند احتمالا باید همنظر با شما باشند، که به نظرم این به شکلی بازتولید همان تفکری است که سانسورچیان فیلمها دارند و البته تفاوتش در این است که آنها قدرت سخت لازم برای اجرای این ایده را هم دارند.
۲- میگویید به شعور خود احترام بگذارید. معنای ضمنی این گفته این است که هر کسی که به این برنامه نگاه کند، احترامی برای شعور خود قائل نیست.
مارشال روزنبرگ، در کتاب «ارتباط بدون خشونت» بهخوبی توضیح میدهد که چرا اغلب ما انسانها نمیتوانیم ارتباط و گفتوگویی عاری از خشونت آشکار یا پنهان داشته باشیم. از نظر او که من نیز به آن باور دارم، علت در افکار قضاوتمحور و در نتیجه بیان جملات سلیقهای در قالب احکام و اصول عام است.
مثلا من فیلم «من سالوادور نیستم» را نمیپسندم و احساس کردم که واقعا وقتم را تلف کردم. ولی فرض کنید به جای چنین بیانی این طور بگویم که:
فیلم «من سالوادور نیستم» فیلم بدی است [ادبیات رایج فراستی] و وقت تماشاگران را تلف میکند و توهین به شعور مخاطب است.
به باور من، بیان دوم، تعمیم نابهجای سلیقهی من (هر چه قدر هم که درست باشد) به کل تماشاگران آن فیلم است و در لفافه خشونت و بیاحترامی نسبت به سلیقه و زمان و انتخاب تماشاگرانی دارد که آن فیلم را انتخاب کرده اند و به هر دلیلی لذت هم بردهاند. البته هر کسی مختار است که تصمیم بگیرد چنین خشونتی را در ادبیاتش به کار ببرد یا نه، همچنان که بسیاری از منتقدین ما به راحتی از جملهی توهین به شعور مخاطب استفاده میکنند یا واژههایی که فراستی به کار میبرد منتها من به چنین چیزهایی باور ندارم و نمیپسندم.
بنابراین، بله من حرف شما رو دوست ندارم چون گمان میکنم شما هم به شعور من احترام لازم را نگذاشتید که تماشای آن برنامه را با آن جمله برابر دانستید و باور دارم واقعا نیازی به این جمله نیست و بدون آن خشونت پنهان هم میتوان برنامه یا فیلم یا هر چیز دیگری را نقد کرد ولی اگر شما فکر میکنید نیاز هست حتما آن جمله را هم بگویید، حق شما ست که بگویید و البته بدانید که هستند افرادی در این جامعه که هم برخی از مطالب برنامهی هفت ناراحتشان میکند و هم قضاوت ارزشی مخالفان آن برنامه دربارهی تماشاگران. سلیقهی من (تاکید میکنم سلیقهی من) این است که شاهد نقدهایی باشم که به خود فیلم یا برنامه بپردازد و نه آنکه به شخص کارگردان یا تماشاگران فیلم که متاسفانه در نقدهای ما اغلب اینها مخلوط میشوند.
ببخشید که زیادهگویی کردم و ممنون از گفتوگویی که ایجاد کردید.
ممنونم از نظر شما اما به نظرم باز روی کامنت اول خود اصرار ورزیدهاید و نه پاسخ کامنت من. ادبیات رایج آقای فراستی منظور من نبود. ادبیات غیررایجی که با تریبون و انتشارات، رایج میشود و ادبیات گفتگو را به سمت خشونت و پلشتی کلامی میبرد منظور نظر است. اینکه تا به موفقیت سینماییای میرسیم، ناگهان آن جشنواره جایزهدهنده بازار تجارت جن…سی میشود منظور نظر است. فرض کنید با این گرانیِ نشریات، کسی بخواهد سرمایه محدودی را صرف تماشای فیلمی در سینما کند و نقد تلویزیونی مجانی را بپذیرد. این برنامه چه راهنمایی خواهد بود؟ سینما را اوج میبخشد یا به تمامی تضعیف میکند؟ یک تریبون مناسب که اجازه شنیدن نظر مخالف را نمیدهد. بله، من همچنان معتقدم نگاه 50-50 شما در شرایطی مؤثر بود که برنامهای با زمان برابر، اجازهی نقد این نوع ادبیات ناسزا محور را داشت. تا زمانی که یک برنامه در ساعتی که میتواند بینندهی زیادی داشتهباشد، میکوبد، با بیاخلاقی تمام پایان فیلمها را لو میده و مجریاش با ذوق و شوق میگوید: «فروش فیلمها که کم شد، بیشتر هم نقد میکنیم!» علناً سرِ نقد فیلم خاصی 7 سال قبل که بازیگرش هم گویا مهمان این برنامه اخیر بوده، تا جناب فراستی خواسته بگوید «فیلم در نیامده» کارگردان در آنتن برنامه تهدیدش میکند (این شنیده نیست و آن برنامه را به چشم خود دیدم) و ناگهان ادبیات فراستی به «فیلم خوبی است» تغییر مییابد، این برنامه یک توهین به شعور مخاطب است. و میماند، چون اجازه بیان مخالف این نظرات تأییدشده از سوی صدا و سیما به هیچکس دیگر داده نمیشود. و دوباره و دوباره و دوباره هم جواب من همین خواهد بود، چرا که فرصت برابری برای بیان نظرات مخالف آقای فراستیِ عزیزِ برنامهی هفت، وجود ندارد. وقتی اساساً سلیقهای جز یک سلیقهی تعیینشده و تعیینکننده فرصت بیان ندارد، چه احترامی به شعور مخاطب؟! من دارم از یک فرصت نابرابر حرف میزنم آقای فرهاد. از حقی که بصورت 100 و صفر در یک رسانه توزیع میشود. از این تأثیر. کامنتهای شما با ذهن باز و زیبایی به یک حق انتخاب برابر نگاه میکند و من از منظر فشار و بحرانی که در عقاید بیننده ایجاد میکند. من باز به تفاوت سلیقهی ناشی از تفاوت نگاه اساسی ما اشاره میکنم. چون در شرایط توزیع فرصت کنونی، دو نگاه ما مجال تلاقی نخواهد یافت و کاش، اینطور نبود. نه از جهت یکی شدن سلایقمان، از جهت توزیع فرصت!
من به خوبی میتوانم میزان عشق شما به سینما و میزان عمق ناراحتی و دردی را که از دیدن برنامههایی که فکر میکنید به سینما خیانت میکنند، از لا به لای واژههایتان درک کنم. بهوضوح میبینم که انحصار رسانهای موجود در صدا و سیما شما را میرنجاند و فکر میکنید در چنین شرایطی قواعد بازی فرق میکند با زمانی که دو طرف شرایط یکسانی برای بیان خود دارند. میدانم که ناراحت اید از اینکه صدای افرادی همعقیده با شما در آن برنامه یا در صدا و سیما شنیده نمیشود و کسی نیست که نمایندهی آن صدا باشد.
شما بهخوبی توانستید منظور خودتان را به من منتقل کنید (البته اگر من درست فهمیده باشم). شوربختانه من نتوانستم و امیدوارم در فرصت دیگری بتوانیم رو در رو صحبت کنیم.
واقعا این نوشته ها را که میخوندم اشک تو چشام جم شد… ممنون دکتر جان
بسیار سپاسگزارم که احساسات خود را با من و خوانندگان به اشتراک گذاشتنید. بر من هم در حین نوشتن، همین احساسات رفت. و البته، من دکتر نیستم. 🙂
به شخصه مدت هاست با وجود پیگیری جدی سینما به جز برنامه های ورزشی (که اون هم بخاطر دسترسی نداشتن به کانال اصلی است و مجبوریم فوتبال دزدی ببینیم) تلویزیون نمی بینم اما در کنار نود، هفت رو هم می دیدم. اما با حضور آقای افخمی عطای این رو هم به لقایش بخشیده ام. جدای از موضع گیری های گاه خصمانه لحن بیان برنامه بسیار دور از ادب عشاق سینماست. حیف این سینما که چنین سیمای میلی داریم.
فیلم ناصرالدین شاه آکتور سینمارو من شاید بیش از 100 بار دیدم!
این فیلم بی نهایت حرف داره!
فیلم پرده آخر هم که بی نظیره!فیلم مورد علاقه منه..بازی هایی که کریم مسیحی گرفته تو هیچ فیلمه دیگه ای ندیدم.
با تک تک سکانساش میرم تو اون زمان
واسم جالب بود کسی از این ۲تا فیلم خوشش بیاد!
مطلب جالبی بود
بیشتر درمورد سینما مطلب بزارید.
موفق باشید