معرفی کتاب جستارهایی دربارۀ تئوری توطئه در ایران
مقدمه
بحثهای سیاسی در ایران آکنده از اصطلاحاتی مانند توطئه، جاسوس، خیانت، وابسته، خطر خارجی، عمال خارجی، نفوذ بیگانه، اسرار، نقشه، عروسک، ستون پنجم، نوکران استعمار، پشتپرده، و پشت صحنه است. این واژهها سیاست در ایران را همانند نمایش خیمهشببازی فرض میکند که در آن قدرتهای خارجی کنترل عروسکها ــ سیاستمداران داخلی ــ را از طریق ریسمانهای ناپیدا برعهده دارند. پیام [اساسی این واژهها] این است که ناظر هوشمند باید ظواهر را نادیده انگارد و در مقابل بر پیوندهای پنهانی متمرکز شود. تنها دراینصورت است که شخص میتواند توطئه را ردیابی، عوامل پنهانی را درک و جنایتکاران واقعی را شناسایی کند. نیاز به گفتن نیست که این تصویر عاری از هرگونه ابتکاری است؛ عروسکگردانان نهتنها حاکمِ غالب، بلکه عقل کل و صاحب قدرت مطلق نیز هستند؛ درست ایفای نقش میکنند، هر کسی که باشد در یک برنامه عالی و بینظیر عمل میکند و دقیقاً از پیش میداند که داستان را از کجا شروع کند، چگونه پیش ببرد و به پایان برساند. افزون بر این، توطئه همانند پانتومیم کودکان سرگرمکننده است؛ هیچ ابهامی ندارد و شخصیتها را بهصورت مطلق، خوب یا شیطانی، به تصویر میکشد.
البته برداشت توطئهگرایانه از سیاست مختص ایران نیست. عنوان این مقاله درواقع از اثر کلاسیک ریچارد هوفستادر «شیوه پارانوید در سیاست امریکا»(۴۳) که حدود سی سال پیش به چاپ رسید، اقتباس شده است. این مقاله توضیح میدهد که چگونه در طول تاریخ امریکا گروههای دارای گرایش بومی ادعا کردند که واشنگتن تحتتأثیر دسیسههای خارجی قرار دارد ــ زمانی توسط فراماسونها، زمانی دیگر بهوسیله کاتولیکهای رومی، و در مواردی نیز توسط یهودیان و حتی در دوران معاصر توسط کمونیستهای بینالمللی نظیر ژنرال آیزنهاور (۴۴) و رئیس دیوان عالی ارل وارن (۴۵). همچنین سیاستمداران بزدل و ترسو در بریتانیا بهخاطر ایجاد انواع توطئههای شگفتانگیز معروف بودهاند ــ به شیوههای متفاوتی نظیر دسیسه لوریت ــ ژاکوبن (۴۶) در جنگهای ناپلئونی تا دستکاری صهیونیستی در انقلاب ۱۹۰۸ امپراتوری عثمانی و جدیدتر از همه، کنترل `نخستوزیر هارولد ویلسون توسط کا.گ.ب.(۴۷). چنین پارانویایی نهتنها همهجا دسیسه میبیند بلکه آن را بهعنوان نیروی پیشبرنده تاریخ مینگرد. هوفستادتر مینویسد: از این دیدگاه تاریخ یک دسیسه است که بهوسیله نیروهای اهریمنی قدرت تقریباً فوق طبیعی به حرکت درمیآید. (۴۸)
اگر چه رویکرد پارانوید میتواند در بسیاری از مناطق جهان دیده شود، اما این امر در ایران مدرن بسیار بیشتر از جوامع غربی متداول است. در غرب هراس از دسیسه، واقعی و خیالی، در زمانهای ناامنی شدید ــ طی سالهای جنگ، انقلاب و یا بحرانهای اقتصادی پدید میآید. این مسئله در ایران در سراسر نیم سده گذشته فراگیر و گسترده بوده است. در غرب این امر نه بهعنوان یک جریان غالب و روند کلی، بلکه معمولاً به گروههای حاشیهای محدود بوده است که بیشتر موجب تمسخر بودهاند. اما در ایران رویکرد پارانوید همانند یک جریان کلی و نیز حاشیهای در جامعه نفوذ یافته و پخش میشود و از میان همه طیفهای سیاسی عبور میکند ــ سلطنتطلبها، ملیگرایان، کمونیستها و نیز انقلابیون مذهبی. نکته طنزآمیز در این رابطه خود رویکرد و یا سبک آن در ایران نیست بلکه مسئله اساسی برداشت مقابل از مفهوم «توطئه» است. برداشت خاص فردی از این مفهوم از نگاه دیگران طنزآمیز تلقی نمیشود، بلکه به یک تعبیر گمراهکننده عمدی تبدیل میگردد که دارای تأثیرات خاص خود است.
این مقاله سه هدف بههم وابسته را دربرمیگیرد: نخست ریشهیابی علتهای پارانوید در ایران؛ دوم بررسی تطبیقی و مقایسهای اشکال این رویکرد در میان جریانات سیاسی عمده ــ سلطنتطلبان، ملیگرایان و از همه مهمتر انقلابیون مسلمان ــ؛ و سوم ارزیابی پیامدهای آن در ایران بهویژه نقش آن در توسعهنیافتگی و به تأخیر افتادن پلورالیسم سیاسی.
دلایل توسل به تئوری توطئه
ناظران ــ اعم از سیاحان ویکتوریایی تا دانشمندان علوم اجتماعی امریکایی ــ استدلال کردهاند که ویژگی سیاست در ایران درجه بالای پارانویا به همراه بیاعتمادی، ناامنی و چنددستگی است. لرد کرزن در کتاب جامع ایران و مسئله ایرانیان اینگونه نتیجهگیری کرده است که «بومیان، مردمی بدگمان و مشکوک هستند که تمایل دارند زیر هر عبایی توطئهای را ببینند.»(۴۹) پروفسور آن لمپتون در اثر معروف خود که از دهه ۱۹۵۰ بارها از آن نقلقول شده است یادآور میشود که چنددستگی به اشکال متفاوت، بهعنوان مشخصه زندگی ایرانیان از گذشته تا حال باقی مانده است. (۵۰) هربرت وریلند در مقدمه خود تصریح کرد که «ناامنی و بیاعتمادی بر رفتارهای ایرانیان نسبت به یکدیگر سایه میاندازد… فرد در زندگی خود دارای یک دیوار روانشناختی نیز هست که از ورای آن با دیگران ارتباط برقرار میکند.»(۵۱) آندرو وست وود، در تبیین اینکه چرا پادشاهی در دهه پرآشوب ۱۹۵۰/ ۱۳۳۰ زنده ماند، مدعی است که «فرهنگ بیاعتمادی» نهتنها مخالفان را چند دسته نمود بلکه این زمینه را در ذهن مردم به وجود آورد که سیاستمداران را افرادی «فاسد»، «دروغگو» و دارای «ارتباط با بیگانه» تلقی نمایند. (۵۲) همچنین، هوشنگ امیراحمدی در بحث مربوط به شکستهای اقتصادی جمهوری اسلامی، مسئولیت عمده را به عهده «فرهنگ سیاسی مطلقِ» کشور میداند که:
ویژگی آن جزماندیشی ایدئولوژیکی، افراطکاری سیاسی، قهرمانگرایی شوینیستی، آسیبپذیر در برابر کیش شخصیت، چاپلوسی و ترس از قدرت، بدبینی، بیاعتمادی، تفرقه و فردگرایی… است. پارانویای همراه با این دیدگاه ــ توطئهاندیشانه درباره سیاست عمدتاً بین طبقهای و بین ایدئولوژیکی است. البته این ایده در میان الیت سیاسی ایران و روشنفکران نیز به صورت گستردهای وجود دارد و از آن بهعنوان سلاحی در برابر دشمنان سیاسی یا فریب هواداران استفاده میشود. (۵۳)
بیشتر ناظران ریشه این «بیماریها» را بهطورکلی در «فرهنگ ملی» و بهطور خاص در عادتهای مربوط به رشد در دوران کودکی جستوجو میکنند. بهعنوان مثال بهنظر وریلند «ایرانیان رفتارهای اولیه و اساسی خود را در ارتباط با قدرت و اقتدار در خانواده میآموزند.»(۵۴) شاه به هنگام بحث درباره مزیت دولت قوی همواره فرض «شخصیت اخلاقی ضعیف ایرانیان» را تکرار میکرد. (۵۵) ماروین زونیس، نویسنده کتاب معتبر الیت سیاسی در ایران، بهنظر میرسد که به این جمعبندی رسیده است که ویژگی شگفتانگیز رسمهای کودکانه در بزرگسالان به مسائل زیر منتج شده است: پارانوید، ناامنی، بدبینی، بدگمانی، تنفر و بیزاری، ریاکاری، چاپلوسی، فریبکاری، بیگانهترسی، فرصتطلبی، ترس، خودبینی و خودبزرگبینی. (۵۶)
دیپلماتهای غربی، بهویژه هنگامی که از سیاست در ایران دلسرد و ناامید میشدند، بیدرنگ به توضیحاتی مانند «ویژگی ملی» بازمیگشتند. بهعنوان مثال کنسول بریتانیا در اصفهان، بهدنبال شکست در ایجاد یک جنبش کارگری ضدکمونیستی به هنگام جنگ دوم جهانی از این مسئله شکایت میکند که «دو ایرانی هرگز نمیتوانند با یکدیگر کار کنند حتی اگر این کار برای گرفتن پول از شخص سوم باشد.»(۵۷) همچنین یکی از سفرای بریتانیا، نگران از نفوذ شوروی پس از جنگ استالینگراد درباره «مردم دمدمی مزاج» بدون «اصول» نوشت: (۵۸) «بهنظر میرسد که تنها فکر و امید کسب یک ثروت غیرقانونی به ایرانیان از جمله جوانان، جرأت و انرژی میدهد». (۵۹) وی همچنین هشدار داد: «باعث تأسف اما یک واقعیت است که ایرانیان خوراک ایدهآل استالین هستند. آنان دروغگو، اهل غیبت، بیانظباط، ناتوان در اتحاد و بدون برنامه هستند. سیستم شوروی به یک برنامه نظری برای همه چیز از خدا تا گالشها تجهیز شده است.»(۶۰) سفیر دیگر بریتانیا اعلام کرد که این «شکستها» دورههای گذرا نبوده بلکه «ضعفهای پایدار» شخصیت شرقی است. (۶۱) همچنین سفیر امریکا، با به رخکشیدن تحصیلات کلاسیک خود، به واشنگتن هشدار داد: «در روابط با مادها و پارسیان باید همواره به یاد داشته باشیم که مجبور به ایجاد ارتباط با مردمی هستیم که برای آنها نفع روزانه کفایت میکند. آنان بیاستعداد و ناتوان نیستند اما با دیده حقارت به گذشته مینگرند و آینده را نادیده میگیرند.»(۶۲)
این نگرشهای امپریالیستی و حتی نژادپرستانه، در یکی از یادداشتهای وزارت امور خارجه [انگلیس] در سال ۱۹۵۱ آمده است و در آن توضیح داده شده است که چرا ایرانیان آنقدر «احساساتی» بودند. بهطوریکه مباحث «معقول» را مبنی بر اینکه صنایع نفت باید همچنان برای مدت زمانی نامعین تحت کنترل بریتانیا باشد، نپذیرفتند. این یادداشت با عنوان «درباره شرایط اجتماعی و سیاسی ایرانیان» در ادامه اینگونه به بیان موضوع پرداخته است:
بیشتر ایرانیان درونگرا هستند و از قوه تخیل نیرومندی برخوردارند و بهطور طبیعی به سوی جنبههای دلخوش کننده و مطلوب امور رو میکنند. ایرانیان دوستدار شعر و مباحثهاند و بهویژه به افکار انتزاعی رغبت فراوان دارند…. به شدت احساساتی هستند و خیلی زود به هیجان میآیند. اما همواره در تطبیق دامنه تخیلات خود با عقل و منطق عاجزند. آنان دارای درایتی ضعیف و ناتوان در آزمون و تحلیل واقعیت میباشند. تمایل مشهوری که به دروغگویی از خود نشان میدهند بیشتر ناشی از بیاعتنایی آنان به درک حقیقت است. این حس تخیلاتی متداول و فاصلهای که از واقعیت میگیرند موجب شده تا هوشیارانه جزئیات را درک نکنند. اغلب اوقات و بیشتر موارد از آنجا که دنیا را به سود خود نمیبینند، به حال تنپروری فرو میروند و برای ایجاد هماهنگی میان عقاید با واقعیت پافشاری نمیکنند. این تمایل بهخاطر باور به قضا و قدر در دین آنها تشدید شده است. آنها بهطور افراطی فردگرا هستند و انگیزه این فردگرایی نیز بیشتر مربوط به سود فردی و شخصی است نه گرایش پسندیده در انجام امور بهدست خود و بدون درخواست کمک از دیگران. عطش سود شخصی در اغلب طبقات دیده میشود…. آنان به ضعف آگاهی اجتماعی دچار هستند و برای پذیرش مسئولیت جهت منافع اجتماعی آمادگی ندارند. آنان مغرور و خودپسند هستند و بههیچ عنوان اذعان نمیکنند که ممکن است اشتباه کرده باشند و پیوسته آمادهاند که دیگران را مورد سرزنش قرار دهند. (۶۳)
این توضیحات دارای خطاهای آشکاری هستند. آنها پدیدههای پیچیده را به یک مقوله باقیمانده [از گذشته] ــ مقوله همواره مبهم و غیرقابل بیان معروف به «کاراکتر ملی» تقلیل میدهند. (۶۴) این توضیحات بهشدت غیرتاریخی بوده و اغلب بر اساس فرضیههای یونگی قرار دارند و این نکته را میپذیرند که کاراکتر ملی ماهیتی غیرقابل تغییر است که در برخی منابع ناشناخته ــ احتمالاً در نژاد، قومیت یا اساطیر مردمی ــ ریشه دارد. آنان از طریق مشاهدات امپرسیونیستیشان از معدودی، یعنی اعضای الیت جامعه، به تعمیمهای فراگیر درباره کل مردم، اموری که بهشدت متفاوت هستند، دست میزنند. آنها اطلاعات اندکی درباره نحوه پرورش کودک ارائه میکنند، اما بهدلیل فرضیات روانشناختی خود، میپندارند که «بیماری» میتواند از طریق روابط کودکـ والدین ردیابی شود. افزون بر این، آنها بیماریهای گوناگون را در یکجا گرد آورده و به اصطلاح یک کاسه میکنند و میپندارند که بهصورت ویژگیهایی همسان در میان بیشتر ایرانیان بهچشم میخورد.
با وجود این بیشتر ناظران بر این امر توافق دارند که پارانویای سیاسی در ایران مدرن وجود دارد، البته تا هنگامی که فرد یادآوری مهم هوفستادر را مبنی بر اینکه این اصطلاح صرفاً به معنای یک رویکرد سیاسی و شیوه بیان و نه ناهنجاری روانشناختی عمیق و کلینیکی است، در ذهن داشته باشد. افزون بر این، این رویکرد یا شیوه میتواند به روش تاریخی، بهویژه تجربه ایران در زمینه سلطه امپریالیستی، تبیین شود: قدرتهای خارجی ــ نخست روسیه و بریتانیا و سپس ایالات متحده امریکا ــ در دو سده گذشته شکلبندیهای بنیادی دورنمای سیاسی کشور را تعیین کردند.
این شکلبندیهای بنیادی دربرگیرنده سه جنگ مصیبتبار در نیمه نخست سده نوزدهم؛ امتیازات مربوط به قراردادهای گلستان، ترکمانچای و پاریس؛ ایجاد بریگاد قزاق به رهبری تزاریستها در سال ۱۸۷۹/ ۱۲۵۸ ش؛ فروش امتیاز تنباکو به یک سرمایهگذار بریتانیایی در سال ۱۸۹۰/ ۱۲۶۹ ش.؛ امتیاز ۱۹۰۱ /۱۲۸۰ ش. دارسی که به تشکیل شرکت نفت ایران و انگلیس منجر شد؛ قرارداد ۱۹۰۷ انگلیس و روسیه که ایران را به مناطق نفوذ تقسیم میکرد؛ التیماتوم ۱۹۱۱ /۱۲۹۰ ش. روسها و بهدنبال آن اشغال ایران توسط روس و انگلیس؛ و قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس که با هدف تحتالحمایگی کامل ایران طراحی شده بود، میگردید. از این دیدگاه نهتنها ایرانیان بلکه اروپاییان، روسیه و بریتانیا عملاً ایران را وارد امپراتوری خود کرده بودند. درواقع دیپلماتهای آنها بودند که بر کشور حکومت میکردند؛ شاه بهعنوان یک «نایبالسلطنه» خدمت میکرد. (۶۵) تا نیمه دوم سده، شاهان قاجار حتی نمیتوانستند جانشینان خود را بدون تأیید مستقیم نمایندگان قدرتهای امپریالیستی تعیین نمایند.
نفوذ امپریالیستی در سه کودتای نظامی در ایران در سالهای ۱۹۰۸/ ۱۲۸۷ ش.، ۱۹۲۱ /۱۲۹۹ ش.، و ۱۹۵۳/ ۱۳۳۲ ش. نیز وجود داشت. در کودتای نخست، بریگاد قزاق به رهبری افسران تزاری در تلاشی برای نجات پادشاهی رو به زوال قاجار، پارلمان تازه تأسیس را به توپ بست. در کودتای دوم، افسران بریتانیایی به کلنل رضاخان که در بریگاد قزاق خدمت میکرد، کمک کردند تا دولت را سرنگون نماید و راه را برای انحلال سلطنت قاجار و ظهور دولت پهلوی هموار کردند. در جریان سوم، سیا به همراه سازمان MI6 بریتانیا، افسران ارتش را برای سرنگونی یک نخستوزیر مردمی و نجات سلطنت پهلوی تأمین مالی کردند. این رویدادهای فراموش نشدنی بهطور طبیعی ایرانیان را به سوی این نتیجهگیری راهنمون شد که هر چیزی که در این کشور بهوقوع پیوسته، بر اثر تصمیمات قدرتهای امپریالیستی بوده است.
این احساس بیگانگی به دلیل شکاف وسیع موجود بین دولت و جامعه مدنی تشدید و بیشتر شد ــ در اصطلاح زبان فارسی [شکاف] بین دولت و ملت؛ دربار و وطن؛ حکومت و مردم. قدرتهای خارجی بهدنبال مشتریهای محلی بودند و الیت نیز بهنوبه خود در جستوجوی حمایت خارجی و کسب شهروندی خارجی بود. بر این اساس شهروندان عادی نیز بهطور قابل فهمی به این جمعبندی رسیدند که شخصیتهای دولتی «پیوندها» و «ارتباطات» بیگانه را پنهان میکردند. در این زمینه یکی از تاریخنویسان ایرانی مینویسد: «قدرتهای امپریالیستی در هر کاری دخالت کردند، حتی امورات شخصی دولتمردان برجسته. بدون اجازه آنان هیچ کاری مطلقاً نمیتوانست انجام گیرد.»(۶۶)
پیوند میان قدرتهای امپریالیستی و نخبگان قدرت طی سالهای ۱۹۴۱/ ۱۳۲۰ تا ۱۹۵۳/ ۱۳۳۲ ــ از هنگام کنارهگیری رضاشاه که تهاجم انگلیس و روسیه را به همراه داشت، تا بازگشت پیروزمندانه محمدرضا شاه به کشور پس از اجرای برنامه کودتای سیا ــ برجستهتر بود. از یک جهت این دوره شاهد تولد جنبشهای عمده سیاسی در ایران بهویژه حزب توده و جبهه ملی و شمار زیادی روزنامههای منتقد بود که قادر بودند موضوعاتی نظیر ستیز طبقاتی، حاکمیت ملی و دخالت خارجی را بهطور آشکار مطرح نمایند. از سوی دیگر قدرتهای بزرگ نیز خود را در سیاست ایران کاملاً غرق کرده بودند درحالیکه سیاستمداران ایران فعالانه بهدنبال کمک آنان بودند.
شاه مطمئن از اینکه ارتش و سلطنت باقی میماند و یا با همدیگر سقوط میکنند، بهدنبال کمک نظامی امریکا بود. سیاستمداران جنوبی ــ به رهبری سید ضیاء، یکی از شخصیتهای اصلی کودتای ۱۲۹۹ ــ کمک بریتانیا را برای مقابله با شاه و دیگر رقبایشان بهدست آوردند. ایالات متحد امریکا سید ضیاء را به دلیل هواداری بیش از حد از انگلیس برای نخستوزیری «نامناسب» تشخیص داد. (۶۷) امریکاییان بیشتر از ایرانیان، حتی هنگامی که مأموران انگلیسی همانند لمپتون همکاری با سید ضیاء را مطلقاً رد کردند، نسبت به انگلیسیها شدیداً بدبین بودند. (۶۸) اریستوکراتهای شمالی، نخست سعی کردند شاه و رقبای جنوبیشان را با کمک شوروی کنترل نمایند، اما پس از دریافت اینکه روسها انقلاب سوسیالیستی را در ایران تشویق میکنند، بهسوی کمکهای عمدتاً اقتصادی و کمتر نظامی روی آوردند. از سوی دیگر حزب توده بهعنوان یک جنبش رادیکال، شوروی را بهعنوان «مدافع طبقه کارگر در سطح بینالمللی» مینگریست. ضمناً مصدق، رهبر جبهه ملی دربرگیرنده طبقه متوسط، بهدنبال پشتیبانی امریکا در برابر اریستوکراتهای هوادار بریتانیا به همراه شرکت نفت ایران و انگلیس، شاه و ارتش، حزب طرفدار شوروی توده و در برابر اریستوکراتهای شمالی و نیز سیاستمداران محافظهکار هوادار امریکا بود.
مصدق سوار بر موج حمایتهای مردمی که بر اساس وعده ملیکردن نفت ایجاد شده بود، در سال ۱۹۵۱/ ۱۳۳۰ ش. به نخستوزیری انتخاب شد و بیدرنگ شرکت نفت ایران و انگلیس را به تصرف درآورد. بریتانیا با نپذیرفتن ملیشدن صنعت نفت، حداکثر تلاش خود را برای بیاعتبارکردن مصدق انجام داد. او را بهعنوان یک «شرقی حقهباز» که نهتنها «دیوانه»، «عجیب و غریب»، «غیرعادی»، «نامتعادل»، و «غیرمنطقی» بود بلکه او را «عوامفریب»، «بیثبات»، «نیرنگباز» «بیشرف»، «یک دنده سرسخت» و «تریاکی» نیز نامید. (۶۹) در سال ۱۹۵۲ /۱۳۳۱ سفارت انگلیس اعلام کرد «جنون خودبزرگبینی مصدق»، اکنون به «بیثباتی فکری» نزدیک شده است. با او باید همانند یک بچه بدعنق رفتار کرد. (۷۰) همچنین سفیر انگلیس امتناع مصدق در استفاده از خودروی نخستوزیری و اجتناب از عنوان «عالیجناب» را بهعنوان دلیلی بر «بیثباتی ذهنی» او ذکر کرد. (۷۱) او به این جمعبندی رسید که ایران، برخلاف سایر کشورهای آسیا، هنوز آمادگی استقلال را نداشته بلکه بیشتر همانند هائیتی کموبیش به ۲۰ سال اشغال خارجی نیاز دارد: «ایران درواقع شبیه مردی است که بهخوبی میداند که باید به دندانپزشک مراجعه کند اما از انجام آن میترسد و از هر کسی که بگوید دندان شما دارای مشکل است، آزرده میشود.»(۷۲)
دولت بریتانیا مقالاتی را با موضوعات مشابه در روزنامهها درج کرد. مثلاً لندنتایمز یک بیوگرافی از مصدق منتشر نمود که در در آن وی بهعنوان فردی از «لحاظ روحی بیثبات»، «مظلومنما»(۷۳) و «ترسو» مگر اینکه از «لحاظ احساسی» برافرواخته شود، توصیف شد. (۷۴) ابزرور او را «متعصبی فسادناپذیر»، روبسپیری «بیگانه ترس»، فرانکشتاینی «تراژیک»، «نفوذناپذیر» و تنها با «یک ایده سیاسی در کله بزرگ خود» به تصویر کشید. (۷۵) برای اشاعه دیدگاههای فوق، بریتانیاییها روزنامههای امریکایی را نیز با یک خوراک پایدار و منظم که بنابر گفته خودشان «سمیکشنده در اختیار بیبیسی» بود تغذیه میکردند. (۷۶) یک نمونه از چنین ترور شخصیتی مقالهای در واشنگتنپست بود که توسط درو پارسون نوشته شده و در آن به نادرستی دست راست مصدق، حسین فاطمی را کانون جرائم ننگین از جمله اختلاس و گانگستریسم معرفی میکردند. وی همچنین هشدار داد که «این مرد سرانجام تصمیم خواهد گرفت که آیا امریکا سهمیه نفت داشته باشد و یا اینکه احتمالاً بهسوی جنگ سوم جهانی برود.»(۷۷)
بریتانیا که مصمم به تضعیف مصدق از نخستین روز انتصاب وی به نخستوزیری بود، از مذاکره جدی با وی خودداری کرد. مثلاً پروفسور لمپتون که بهعنوان مشاور وزارت امور خارجه خدمت میکرد، در اوایل نوامبر ۱۹۵۱/ ۱۳۳۰ پیشنهاد کرد که دولت بریتانیا باید «تضعیف» مصدق را ادامه دهد، از دستیابی به توافق با او خودداری کند و تلاشهای امریکایی را برای یافتن یک راهحل جهت مصالحه و سازش رد نماید. او تأکید کرد که «امریکاییها دارای تجربه یا شمّ درک ایرانیان نیستند.»(۷۸)
چهره اصلی در استراتژی بریتانیا برای سرنگونی مصدق شخص دانشگاهی دیگری بهنام رابین زاهنر (۷۹) بود که بهزودی سمت استادی ادیان شرقی و اخلاق در آکسفورد را عهدهدار شد. وی بهعنوان وابسته مطبوعاتی در تهران طی سالهای ۱۳۲۲ ــ ۱۳۲۶ با شماری از سیاستمداران بهویژه از طریق مجالس تریاککشی ارتباط دوستانه برقرار کرد. وی مجدداً توسط MI6 به ایران اعزام شد و فعالانه در جستوجوی یک ژنرال مناسب بود تا اجرای کودتای برنامهریزی شده را انجام دهد. (۸۰) او همچنین از کانالهای گوناگونی برای تضعیف مصدق استفاده کرد: سیدضیاء و سیاستمداران هوادار بریتانیا؛ سردبیران روزنامههای سوداگر؛ اریستوکراتهای محافظهکاری که درگذشته هوادار روسیه و امریکا بودند؛ رؤسای ایلات و عشایر از جمله بختیاریها؛ افسران ارتش، تجار ناسالم؛ درباریان و اعضای خانواده سلطنتی، و افراد بسیاری که در ترس از مصدق از شاه نیز پیشی گرفته بودند. او با کمک سیا طی کودتا شماری از همپیمانان مصدق از جمله آیتالله کاشانی، ژنرال زاهدی، حسین مکی و مظفر بقایی را از وی دور ساخت. (۸۱) مظفر بقایی، استاد اخلاق در دانشگاه تهران، بهزودی بهعنوان مردی که اقدام به دزدیدن رئیس شهربانی مصدق و شکنجه منجر به مرگ وی کرده است، معروف شد. MI6 به همراه سیا به نیرنگهای کثیفی برای تضعیف دولت متوسل شد. یکی از موارد کمخطر این شایعه بود که «کمونیستها درحال توطئه علیه جان مصدق بوده و مسئولیت آن را نیز متوجه بریتانیا میکنند.»(۸۲)
بنابراین شگفتآور نیست که کودتای ۱۹۵۳/ ۱۳۳۲ اجازه افزایش و شدت گرفتن تئوریهای توطئه را داد؛ از جمله داستانهای عبا و دشنه (۸۳) استادان شرقگرا که در آن بهطور پنهانی جاسوسی، تقلب و حتی قتل انجام میگیرد. در این مورد واقعیت قویتر از افسانه بود. این تئوریهای توطئه با این واقعیت ترکیب شده است که برخی از دانشگاهیان غربی حداکثر تلاش خود را برای حذف هرگونه ذکری از نقش سیا و MI6 در کودتای ۱۹۵۳/ ۱۳۳۲ بهکار گرفتند. درواقع اتوبیوگرافیهای اخیر آشکار کردند که شاه اغلب به آکادمیهای امریکایی و انگلیسی که انتشاراتشان گرایش به تقویت دیدگاه دربار در تاریخ ایران معاصر بهویژه حوادث مربوط به کودتای ۱۹۵۳/ ۱۳۳۲ داشتند، کمک کرد. (۸۴)
پیشگفتار مترجم: نگاهی به ادبیات موضوع
تعاریف و مفاهیم
تئوری و یا به تعبیری دیگر توهّم توطئه تعاریف متفاوتی دارد و بهطورکلی نه از یک نظریه مدون برخوردار است و نه دارای نظریهپردازان رسمی است. بلکه بهعنوان یکی از عناصر اصلی فرهنگ سیاسی جوامع از رفتار، داوریها و ارزیابیهای مردم عادی تا نوع نگاه سیاستمداران و صاحبنظران انتزاع میشود. این مفهوم پس از چارچوببندی از بعد مقدمات تاریخی و عینی و میزان درستی و نادرستی و نیز نتایج مترتب بر اینگونه تبیینها مورد نقد و بررسی قرار میگیرد.
دانشنامه امریکایی تئوری توطئه مینویسد، تئوریهای توطئه یک تبیین عمومی و مشترک برای بیان علت پدیدههای متفاوت اجتماعی و سیاسی است. این تبیین معمولاً دارای سه ویژگی بنیادی است: اصالت نداشتن و فراگیربودن؛ منحصر نبودن به ایدئولوژی خاص؛ و نیز یهودستیزی [در غرب]. (۱) بر این اساس گروههای مختلف اجتماعی اعم از چپ و راست، تحصیلکردگان و عوام به تناوب به آن متوسل شدهاند. همچنین سیاستمداران فعال در حوزه قدرت نیز غالباً آن را مطرح میکنند و از آن بهعنوان سپر بلا، و یا ضدحملههایی علیه مخالفان بهره میگیرند.
اما بحث تئوری توطئه در دهههای اخیر در فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران بیش از هر زمان دیگری مطرح شده است. همچنین برخی از اندیشمندان اجتماعی تلاش کردهاند تا تعاریفی از مسئله ارائه دهند که به برخی از آنها اشاره میشود. بر اساس یک تعریف «در نگرش توطئه فرض بر این است که دستهای آشکار و ــ بیشتر ــ پنهان رقمزننده مقدرات فرد، جامعه و یا یک ملت هستند. این دیدگاه با دست گذاردن روی تمهیدات پیشین و مواردی که از طریق سرچشمههای توطئه قابل ردیابی هستند و بزرگکردن آنها، دیدگاهی افراطی و اغراقآمیز از وقایع را به تصویر میکشد.»(۲)
در تبیینی دیگر آمده است که بر اساس دیدگاه تئوری توطئه تصوّر چنین است که ایران صحنهای است که بازیگران آن از سوی قدرتهای خارجی کنترل میشوند و نقشی که بر عهده گرفتهاند یا کلماتی که بر زبان میرانند نیز از خارج تعیین شده است. این قدرتهای خارجی گویا قادر مطلق (۳)، کاملاً مسلط و واقف به همه جریانات هستند و همه حرکتهای روی صحنه به فرمان آنان صورت میگیرد. بازیگران، یعنی ایرانیان در صحنه سیاست همانند عروسک خیمهشببازی و دستآموز بوده و صرفاً به فرمان این نیروهای خارجی عمل میکنند. آنچه روی میدهد نه از روی تصادف و نه برحسب ابتکار لحظهای و نه از اراده مستقل افراد نتیجه میشود. همه چیز از پیش طراحی شده، نمایشنامه روی کاغذ آمده و مؤلف اصلی آن ــ همان قدرتهای خارجی ــ سرنخها را در دست دارند. (۴)
در تعریفی دیگر تئوری توطئه، نداشتن اعتقاد یا باور نکردنِ شکل ظاهری رویدادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی عنوان شده است. (۵) بر اساس این دیدگاه طرفدارانِ تئوری توطئه، تحولات و وقایع سیاسی «صورت ظاهر» ی دارند که دیده میشود، اما اسباب و علل یا ریشههای حقیقی و واقعی بهوجود آمدن آن چیزهای دیگری است که یا اساساً نسبت به آنها علم و آگاهی پیدا نمیشود و یا آنکه صرفاً بعدها ممکن است سرنخهایی از آن بهدست آید. به باور آنان، هرگز نباید تحتتأثیر «صورت ظاهر» رویدادهای سیاسی قرار گرفت، بلکه همواره باید به جستوجوی «علتهای واقعی»، «دستهای پنهان»، «سرنخهای اصلی» و اسباب و عللی رفت که پدیدآورندگان آن سعی میکنند از چشمها پنهان بماند.
بیتردید پایبندی به چنین دیدگاهی این نتیجه را در پی خواهد داشت که تحولات سیاسی اصالت چندانی ندارند و کمتر اتفاق میافتد واقعهای بهطور طبیعی بهوجود آید، بلکه اتفاقات و تحولات سیاسی همواره محصول اراده قدرت یا قدرتهایی است که مصالح و منافع خود را دنبال میکنند. بدینترتیب بهجای بررسی و تجزیه و تحلیل اینکه تحول یا رویداد خاصی تحتتأثیر کدام عوامل و علل سیاسی، اجتماعی یا اقتصادی پدید آمده است، توطئهباوران همواره در جستوجوی «عوامل پشتپرده» خواهند بود. این گرایش در مورد پدیدههایی که خلاف باورها و انتظارات شخص باشد، بسیار شدید و برجسته است. در چنین مواردی شخص ِ معتقد به تئوری توطئه بهنوعی آن واقعه سیاسی یا تاریخی را برای خود بازسازی میکند که با باورهای توطئهمحور او سازگاری پیدا کند.
تعریفی دیگر از تئوری توطئه بدین صورت است: «توهّم توطئه نوعی بیماری روانی فردی و جمعی است». (۶) بیماری فردی سوءظن به همه چیز و همه کس را «پارانویا» و بیماری جمعی را توطئهباوری یا نظریه توطئه (۷) مینامند. کسی که به توهّم توطئه در مفهوم اخیر آن مبتلا است، تمام وقایع عمده سیاسی و سیر حوادث و مشی وقایع تاریخی را در دست پنهان و قدرتمند سیاست بیگانه و سازمانهای مخوف سیاسی و اقتصادی و حتی مذهبی وابسته به آن سیاست میپندارد. به گمان او همه انقلابها، شورشها، جنگها، عقبماندگیها و وابستگیهای اقتصادی و سیاسی، برآمدن و فروپاشی سلسلهها و دولتها، ترورهای سیاسی و حتی کمبود محصولات کشاورزی، سقوط ارزش پول، قحطیها و زلزلهها را دست پنهان بیگانه کارگردانی میکند و همه رجال کشور همچون عروسکان خیمهشببازی و بازیگران افسانههای جن و پری از پس پرده و با اشاره او حرکت میکنند و از خود ارادهای ندارند. اینکه میگوییم توهّم توطئه نوعی بیماری است بدین معنا نیست که اساساً هیچ توطئهای در هیچ موردی در کار نیست و آنچه که توطئه خوانده میشود همه خواب و خیال و توهّم است،… بلکه منظور آن است که مقوله «توطئه» را میتوان به دوگونه بررسی کرد: یکی برخورد علمی و دیگری برخورد عاطفی و بیمارگونه. در برداشت علمی، «توطئه» بهعنوان فرضیهای در نظر میآید که قابل رد یا اثبات است و در پرتو دادههای عینی و اسناد و مدارک تاریخی و بدون جانبداری عاطفی مورد بررسی و تحلیل علمی قرار میگیرد و از اینرو قابل اثبات یا رد و انکار است.
بنابراین همانگونه که ملاحظه میشود، نظریه توطئه و یا به تعبیر دقیقتر توهّم توطئه دارای تعاریف متعددی است و میتوان ادعا کرد که جایگاه و مصادیق برجسته توطئهباوری و تئوری توطئه در ایران به دلایل گوناگون از جمله عدم تلاش برای ترسیم تصویری گویا از سوی اندیشمندان و به تبع آن کمبود منابع به زبان فارسی، علیرغم کاربرد فراوان آن در ایران، هنوز بهطور شایسته تبیین نشده است. بهنظر میرسد نگاهی به پیشینه موضوع بتواند تا حدودی جایگاه این بحث را نشان دهد.
پیشینه
الف. جهان
توطئه و دسیسه همواره همراه بشر بوده است. اما رویکرد سیاسی به آن در دنیای مدرن در جنگهای صلیبی، ترس از یهودیان و هراس از انجمنهای مخفی، ریشه دارد. (۸) در اواخر سده یازدهم میلادی باورهای مربوط به شیطنت یهودیان شروع به گسترش کرد: در تصورات قرون وسطی یهودیان چاههای آب را مسموم و به مقدسین بیحرمتی میکردند؛ کودکان مسیحی را مورد اذیت و آزار قرار میدادند، در معاملات خود با بازرگانان به نیرنگ و تقلب متوسل میشدند و دائماً در جهان مسیحیت توطئه میکردند. بعدها ترس و هراس عمومی در اواخر سده چهاردهم میلادی پیرامون دو مسئله متمرکز گردید: یهودستیزی (آنتی سمیتیزم) و ترس از انجمنهای سرّی. (۹)
البته درست است که یهودستیزی در سده یازدهم میلادی بهطور قابل ملاحظهای افزایش یافت و این مسئله تا اندازه زیادی بهدلیل جنگهای صلیبی بوده است، اما باید به خاطر داشت که این امر در فضای سیاسی معینی بهوجود آمد و تقویت گردید. (۱۰) در قرون وسطی آزار و شکنجه امری کاملاً عادی بود. نهتنها به این معنا که افرادی در معرض خشونت قرار داشتند، بلکه از این نظر که اعمال خشونت از لحاظ اجتماعی مورد حمایت دولت و نهادهای اجتماعی و قضایی بود و در مورد گروههایی از مردم که بهواسطه ویژگیهایی مانند نژاد، دین و یا شیوه زندگی نسبت به عموم متمایز بودند، بهکار گرفته میشد. در چنین شرایطی عضویت در این گروهها خودبهخود توجیهی برای حمله و شکنجه تلقی میشد. در این خصوص تنها یهودیان قربانی نبودند، بلکه همجنسبازان، جادوگران و حتی جذامیان نیز در شرایطی مشابه قرار داشتند. (۱۱)
این وضعیت در عصر روشنگری (۱۲) نیز تداوم یافت. بههنگام وقوع انقلاب فرانسه افرادی از جناح مخالف انقلاب از انجمنهای فراماسونی (۱۳) بهعنوان پوششی برای سازماندهی انقلابی نام میبردند و معتقد بودند که این انجمنها دست به کارهای شوم میزنند و فعالیتهای آنان بخشی از برنامه عظیمی است تا الحاد و هرجومرج را در جهان اشاعه دهند. (۱۴) اما انجمنهای فراماسونی اصولاً گروههایی مساواتطلب بودند. در این انجمنهای مخفی افراد میتوانستند بدون ملاحظات مربوط به عملکرد یا ملیت گرد هم آیند. آنها راسیونالیست، مخالف کلیسا و جایگاهی برای آزاداندیشان و لیبرالهای وقت بودند. این انجمنها در سده ۱۸ در سراسر اروپا و امریکا، بهویژه بههنگام جنگهای استقلال امریکا، جای خویش را باز کردند. از سال ۱۷۲۵ تا ۱۷۷۳ میلادی لژهای فراماسونری در بسیاری از کشورها تأسیس شد و بهطور بنیادی به سود بورژوازی به فعالیت پرداخت. این طبقه نوپا که در برابر طبقات اشراف وابسته به کلیسا و اریستوکراسی حاکم بر سیاست و دولت بپاخاسته بود، به کمک عوامل و نهادهای خود، از جمله انجمنهای مخفی فراماسونی بهدنبال آزادی بود و خواستش از آزادی، رهایی از فئودالیته مذهبی و سیاسی، آزادی در کار، بازرگانی و انباشت ثروت بود، بدیهی است اینگونه خواستها که با روح و نیاز عصر روشنگری هماهنگ بود، در آییننامههای مخفی انجمنهای فراماسونی جای گرفت و آن انجمنها مرکز گردهمایی برجستهترین چهرههای بورژوازی شدند. شمار فراوانی از اندیشمندان نامدار، سردمداران اندیشههای نو و انقلابی، مخالفان حکومتهای خودکامه اریستوکراتیک، رهبران انقلابهای مهم آن روزگار و هواخواهان حقوق طبیعی، آزادی، برابری و برادری با انجمنهای فراماسونی جهان در پیوند نزدیک بودند. نویسندگان و اندیشمندانی مانند مونتسکیو، ولتر و روسو و… نیز در این جرگه بودند. مخترعان، دانشمندان علوم طبیعی، صاحبان حِرَف و صنایع، بانکداران و کارخانهداران از جمله کسانی بودند که در انگلیس و یا سایر کشورهای اروپایی به انجمنهای فراماسونی که در آییننامههایشان اختلافهای طبقاتی مطرح نبود و اندیشههای عصر روشنگری را بهدور از غرضورزی تبلیغ میکرد، روی آوردند. به نوشته هابزبام، انجمنهای فراماسونی واپسین سالهای سده ۱۸ با ویژگیهای خود، مانند هواخواهی از خردگرایی، و ستیز با کلیسا خودبهخود بهصورت مرکزی برای اندیشمندان و قشرهای برگزیده ضدمسیحیت بودند. (۱۵)
بنابراین نگرش مبتنی بر توطئه همواره در تاریخ وجود داشته است. نخست یهودیان و سپس انجمنهای مخفی و در ادامه نمادهای توطئه در سده بیستم یعنی بریتانیا، ایالات متحد و اسرائیل بهعنوان توطئهچینان بینالمللی معرفی شدند. در غرب از جمله کشور امریکا افراد و جریانهایی وجود دارند که همچنان اعتقاد دارند استقلال امریکا کینهکشی فرانسویان از انگلیس است و یا انقلاب فرانسه را انتقام انگلیس به واسطه فراماسونری از کشور فرانسه میدانند. (۱۶)
مورخ امریکایی ریچارد هافستادر (۱۷) در ۱۹۵۲ در مقالهای با عنوان «شیوه پارانویایی در سیاست امریکا» به نقد عناصر دستراستی امریکا میپردازد که طی تاریخ همیشه گمان میکردهاند کشور امریکا به کام یک توطئه بینالمللی رانده میشود. اینان در سده نوزدهم، فراماسونها و کاتولیکها را بانی این توطئه میپنداشتند و در نیمه اول سده بیستم، خود را در خطر توطئه از سوی یهودیان، کمونیستها و ایادی داخلی آنان میدیدند. بر اساس باورهای یک انجمن در امریکا، عمّال داخلی این توطئهگران دربرگیرنده اکثر اعضای شورای عالی قضایی، اعضای کنگره ردههای بالای پنتاگون و رهبران جنبش مدنی امریکا بودند. اینان حتی رئیس جمهور آیزنهاور را هم بخشی از همین توطئه کمونیستی برای تسخیر امریکا میدانستند. (۱۸)
آلن گاری، نویسنده و خبرنگار امریکایی، در کتابی با عنوان هیچکس جرأت ندارد آن را توطئه بنامد، با نگاهی تماماً توطئهانگارانه ــ درست یا نادرست ــ مدعی است که توطئه بسیار گستردهای در جریان است که هدف آن ابتدا تبدیل تدریجی نظام کلیه کشورهای جهان به نظامی کمونیستی و نهایتاً ادغام همه آنها در یک حکومت جهانی تحت عنوان اتحاد جماهیر سوسیالیستی جهانی زیر چتر سازمان ملل است. وی بینش کسانی را که تئوری توطئه را نفی میکنند به تمسخر میگیرد و مینویسد: «کسانی که معتقدند وقایع مهم جهانی از یک برنامهریزی قبلی سرچشمه گرفتهاند، مورد تمسخر قرار میگیرند که چرا به نظریه توطئه در تاریخ` اعتقاد دارند. البته در این عصر و زمان مدرن، جز آنان که زحمت بررسی و مطالعه بیشتر را بر خود هموار ساختهاند کمتر کسی به نظریه توطئه در تاریخ معتقد است. اما با اندکی تأمل در تاریخ میبینیم که وقایع و حوادث تاریخی را واقعاً به دو صورت میتوان توجیه نمود: یا هر چیزی تصادفاً روی میدهد بدون اینکه کسی با طرح و نقشه قبلی موجبات آن را فراهم کرده باشد، و در غیر این صورت، وقایع و حوادث تاریخی به این دلیل روی میدهد که طرح و نقشه آنها با توطئه قبلاً تهیه شده و کسی آن را به مورد اجرا گذارده است. محافل شوم روشنفکری ما، نظریه توطئه در تاریخ را به باد استهزا گرفتهاند اما با توجه به واقعیتهای گذشته، این نظریه تصادف در تاریخ` است که باید مورد تمسخر قرار گیرد.»(۱۹)
در جناح مقابل نیز ــ جریانات چپ ملهم از نحلههای فکری مارکسیستی ــ مسائل مشابهی مطرح شده است. کارل مارکس، فیلسوف و اندیشمند بزرگ نیمه دوم سده نوزدهم، بنیادهای غرب را در قالب کاپیتالیسم به زیر سؤال برد. سرمایهداری غربی از جانب مارکس متهم شد که «از چنگالش خون پرولتاریا و زحمتکشان جهان بر زمین میچکد». (۲۰) لنین، رهبر انقلاب شوروی و یکی از پیروان مصمم و رادیکال مارکس هم دیدگاههای افراطیتری را بیان نمود. بدینترتیب از این دیدگاه نیز رابطه بین شرق و غرب از لحاظ سیاسی در تضاد، تقابل و رویارویی خلاصه شد. در یک سوی این تضاد تاریخی، غرب (استعمار، کاپیتالیسم جهانی، امپریالیسم، صهیونیسم، شرکتهای چندملیتی و…) قرار داشت و در سوی دیگر دنیای سوسیالیسم و کشورهای جهان سوم.
مرور موارد فوق نشان میدهد که نظریه توطئه میتواند در همه جوامع و فرهنگهای سیاسی مطرح شود. با این تفاوت که در هر جامعهای متناسب با سطح توسعهیافتگی، پیشینه تاریخی، میزان موفقیتها و ناکامیها و دلایل مشابه دیگر این نظریه در افکار و باور عمومی مردم وارد میشود و بر تحلیل رویدادهای مهم سیاسی و اجتماعی تأثیر میگذارد. در قسمت بعدی نظریه توطئه و ویژگیهای آن در فرهنگ سیاسی و جامعه ایران مورد ارزیابی قرار گرفته است.
ب. پیشینه نظریه توطئه در ایران
در ایران هرگز بهصورت تئوریک ادعا نشده است که تمامی رویدادهای سیاسی توسط دستهای پنهان خارجی صورت میگیرد. اما در عمل میتوان شواهد فراوانی ارائه کرد که بر اساس آن بسیاری از پدیدههای سیاسی و حتی اجتماعی داخلی با دلایل و عوامل خارجی تبیین میشوند. درباره میزان دخالت بیگانگان هم میتوان اختلافهای وسیعی را در اینگونه تبیینها مشاهده کرد. تاکنون در این خصوص دو رویکرد متفاوت وجود داشته است: رویکرد بسیار شدید و افراطی که همه مسائل را زیر نظر خارجی [انگلیسیها] میداند؛ رویکرد متعادل و منطقی که در آن رویدادهای مهم و برجسته ایران را بر اساس دخالت مؤثر و تعیینکننده عوامل داخلی تحلیل میکند و در سطوح پایینتری برای عوامل خارجی استقلال و تأثیر قائل است:
ــ رویکرد افراطی. در این دیدگاه اولویت قائلشدن برای نقش عوامل خارجی بهصورت مطلق است. بر این اساس تمامی رویدادها، عزل و نَصْبها، تغییر دولتها و حتی جنبشهای بزرگ انقلابی در ایران از جمله انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ از ابتدا تا انتها بهوسیله بیگانگان طراحی شده است و توسط عناصر داخلی آنان به اجرا درآمده است و اگر در ظاهر چنین بهنظر میرسد که مردم در این حوادث حضور داشتهاند، درواقع باید آنان را مجریان ناآگاه نیات و طرحهای خارجیان دانست.
بر اساس این رویکرد انقلاب مشروطه را از همان ابتدا انگلیسیها پدید آورده و تا انتها به سود خویش به پیش بردهاند؛ نهضت ملیشدن نفت تنها به دلیل همراهی امریکا موفقیت نسبی یافت؛ رژیم شاه به این دلیل سرنگون شد که امریکاییان انگیزهای برای دفاع از وی نداشتند و…. اصطلاح مشهور «کار کار انگلیسیها است» بازتاب این عادت سیاسی است. بر این اساس فرهنگ سیاسی ایران و بررسیهای تاریخی آن مملو از اصطلاحاتی نظیر «اجنبی»، «اجانب»، «خارجیها»، «استعمار»، «استکبار جهانی»، «عوامل سرسپرده»، «حقوقبگیر خارجی»، «مزدور بیگانه» و اصطلاحاتی نظیر آن است.
البته در این ارتباط فقط مردم نیستند که در برخورد با تحولات سیاسی بهدنبال این دیدگاه رفتهاند. کمتر حکومتی را میتوان در تاریخ معاصر ایران سراغ گرفت که مخالفان خود را به خارج و خارجی نسبت نداده باشد. به هنگام انقلاب مشروطه هنگامی که کمیتهای متشکل از بزرگان اصناف خواستار تأسیس مجلس شورای ملی شدند، حکومت وقت آنان را «گروهی از تروریستهای جیرهخوار انگلیس» خواند. (۲۱) رضاشاه نیز به دلیل ایستادگی در برابر انگلیسیها و نیز قلعوقمعکردن چپها در ایران، همواره نگران دشمنی انگلیسیها و روسها بود. (۲۲) همچنین ناسیونالیسم دوره وی نیز پدیدهای متناقض بود، چون از یکسو «بهشدت غربگرا» و از سوی دیگر و در همان حال نسبت به غرب «بدگمان» بود و نوعی بیگانه ترسی نسبت به غرب داشت. (۲۳) این دیدگاه حتی گاهی باعث شگفتی خارجیها شده بود. مثلاً نامههای خصوصی و گزارشهای محرمانه «سر ریدر بولار»، سفیر انگلستان مطالبی وجود دارد که در آنها از اینکه مردم ایران رضاشاه را دستنشانده انگلیس میدانند ابراز تعجب کرده است. (۲۴)
محمدرضا شاه نیز در طول سیوهفت سال سلطنت، بهویژه در دو دهه آخر، هر مخالفی را آلتدست خارجیها، که با او و سلطنتش دشمن بودند، میدانست. مخالفان چپی خود را مرتبط با کمونیسم بینالملل یا «ارتجاع سرخ» میپنداشت، ملیون را وابسته به امریکا و مذهبیها را عوامل مصر، سوریه، عراق و در اواخر لیبی میدانست. (۲۵) سفرای امریکا و انگلستان در سالهای انقلاب تماسهای زیادی با شاه داشتند. ایندو در خاطرات خود به این نکته اشاره میکنند که ما دیگر به این سؤال شاه عادت کرده بودیم که از ما میپرسید چرا سیاستهای دولت متبوع شما در مورد من تغییر کرده است؟ درواقع شاه تا روزی که درگذشت بهدنبال پاسخ این سؤال بود که چرا غربیها و بالاخص امریکا سیاست خود را در مورد او تغییر دادند. (۲۶) حتی در اوج جوشش انقلابی مردم و تحولات مربوط به تغییرات دولتها در سال ۱۳۵۶، یکی از دلایل انتصاب شریف امامی به نخستوزیری علاوه بر اظهار علاقه برخی از محافل مذهبی، گمان شاه درباره دخالت انگلیس در تحولات انقلاب نیز نقش داشت. شاه یقین داشت که دولت انگلستان از محرکان اصلی انقلاب اسلامی است، به همین دلیل فکر میکرد که فراماسون پر سابقهای چون شریف امامی از عهده تشکیل کابینه «وحدت ملی» یا در مفهوم دقیقتر، از پس تطمیع انگلستان برخواهد آمد. (۲۷) این دیدگاه همچنین در ردههای پایینتر مقامات دولتی و مردم نیز اهمیت و نفوذ قابل توجهی داشته (۲۸) و نیز در میان مخالفان نظامهای حاکم هم از جایگاه ویژهای برخوردار بوده است. بهطوری که مخالفان نظامهای حاکم، حاکمان وقت را به تناوب بهعنوان نوکران بیگانه و دستنشاندگان خارجی معرفی کردهاند. بنابراین دیدگاه توطئه بر اساس این رویکرد در جامعه ایران میان موافقان و یا مخالفان نظامهای حاکم جایگاه ویژهای را به خود اختصاص داده است.
ــ رویکرد متعادل و منطقی. این دیدگاه که شکل متعادل و منطقی نگاه به رویدادها تلقی میشود، مسئله متنبودن داخل و حاشیهبودن خارج را مطرح میکند. در این دیدگاه، داخل اصل قرار میگیرد و خارج فرع محسوب میشود. این نظر ضمن طرد بینش نخست، آن را به نقد میکشد و میگوید: نقطه ضعف مهم این رویکرد در این است که معمولاً فراموش میکند که مسائل را «ماهوی» بررسی کند و در کنار آن، جایگاهی را هم برای توطئه در نظر بگیرد و قاعدتاً کمتر به این مسئله توجه میکند که موفقیت توطئهها خود نیازمند وضعیت و شرایط مناسبی است که ریشه در ماهیت قضایا و مسائل دارند. البته اینکه در جهان ــ بهویژه در جهان سیاست و اقتصاد ــ مسائل از پیش طراحی شده و کنترلهای پنهانی برای جریانسازی و یا هدایت جریانات اموری رایج هستند نکته پوشیدهای نیست. مهم آن است که این مسائل و توطئهها را باید علت اصلی در پیدایش وقایع دانست و یا اینکه آنها را بخشی از مجموعهای پیچیده فرض نمود. (۲۹) بر اساس این دیدگاه «نظریه توطئه» رویکرد غالب در جوامع ضعیف، گرفتار مشکلات و عاجز از حل آنها است. این رویکرد به حاکمان اینگونه جوامع و حتی مردم آنها امکان میدهد تا شکستها، عقبماندگیها و مشکلات درونیشان را با فرافکنی به جوامع بیرونی و عوامل خارج از مرزهای ملی خودشان نسبت دهند. (۳۰)
بهاینترتیب در این دیدگاه مسائل درونی کشورها متن است و خارج حاشیه. بنابراین نباید بهای اصلی را به حاشیه یعنی عوامل خارجی داد. هر عامل خارجی برای مؤثر واقعشدن در عرصه داخل، لزوماً از نقاط ضعف داخل استفاده میکند. درصورتیکه بتوان بر ضعفهای داخلی فائق آمد، شانس موفقیت توطئههای خارج کاهش خواهد یافت. این دیدگاه بر این باور است که پرداختن به توطئه از سوی مردم و حاکمان عقبمانده «فرافکنی» است. یعنی نسبتدادن ضعفهای خودشان به دیگرانی که عملاً نقشی در ایجاد عقبافتادگیها و شکستها نداشتهاند و مبری دانستن خودشان از ضعفها و نارساییهایی که درواقع موجبات اصلی آن ناکامیها را فراهم کردهاند.
علل توسل به تئوری توطئه
الف. علل عام
یکی از سازوکارهای دفاعی انسان از بعد روانشناختی، فرافکنی است. انسان تمایل دارد بسیاری از ضعفها و کمبودهای خود را به دیگران نسبت دهد، ناکامیهای خود را به دلیل یا دلایل خارجی و بیارتباط به ناتوانیهای خود بداند و رفتار دیگران با خود را، در صورتی که به زیان وی تمام شود، بهخاطر انگیزههای نامشروع آنان بداند. انسان در کل تلاش میکند از بعد روانی توجیه مقبولی برای ناکامیهای خود بتراشد و برای کسب آرامش طبعاً خودش را متهم نسازد و ضعفهای شخصی، دور از دسترسبودن اهداف و ایدهآلها یا عدم تناسب ِابزارها با هدفها را به شکل معقول بهعنوان عامل اصلی ناکامیها نشناسد، بلکه با نسبتدادن همه اینها به اقدامات شریرانه دیگران، خود را تبرئه نماید. البته انسانها در شرایط عادی به آمیزهای از هر دو ــ دلایل واقعی و فرافکنی ــ متوسل میشوند و فقط به هنگام بیماری روانی، همه رویدادها را به دیگران و نیات سوءِ آنان نسبت داده، و گرفتار «پارانویا» میشوند و حتی اقدامات بیربط دیگران را در ارتباط با خود و علیه موجودیت خود تصور میکنند.
در عرصه سیاسی و اجتماعی هم اینگونه است. یعنی سیاستمداران و مجریان تمایل دارند ضعفهای خود را بپوشانند و با فرافکنی، مشکلات و ناکامیها را به توطئهها و اقدامات بیگانگان نسبت دهند. در این عرصه عوامل زیر را میتوان بهعنوان برخی از دلایل توطئهباوری برشمرد:
ــ توجیه ضعفهای داخلی. در بسیاری از مواقع واقعاً عامل خارجی مانع تحقق یک آرمان و هدف میشود ــ نظیر برخی از حوادث تاریخ معاصر ایران ــ و یا سطح تواناییهای دشمن به حدی است که اگر تمامی نیروهای داخلی هم بسیج شوند باز توان رویارویی با دشمن وجود ندارد و لزوماً یا شکست میخورند و یا اصل رویارویی منتفی میشود. اما در بسیاری از موارد، علت اصلی و نهایی ناکامی ضعفهایی است که در داخل وجود دارد و حاکمان یک کشور و حتی افکار عمومی تمایل دارد این ضعفها را علت آن ناکامی نداند، بنابراین آنها را به توطئه دیگران نسبت میدهد.
ــ سادهکردن تحلیل و ایجاد حالت اقناع. تحلیل و تبیین رویدادهای اجتماعی و مشکلات و نارساییها کار پیچیدهای است که تمامی افراد قادر به انجام آن نیستند. این امر هم در مورد کسانی که مسئولیت تحلیل و تبیین امور را دارند صادق است و هم در مورد مردمی که قرار است مسائل پیچیده را درک نمایند. از اینرو تحلیلگران با انتساب موضوع به بیگانگان کار تبیین را به سطح مکانیکی تقلیل میدهند و با تک علتیکردن یک پدیده چند علتی، آن را برای سایرین قابل فهم میکنند. این امر چون با ذائقه مخاطبان نیز تناسب دارد مورد پسند آنان واقع میشود و همین مسئله تحلیلگران را به ارائه اینگونه تحلیلها تشویق میکند.
ــ کاستن از انتقاد به بهانه بهرهگیری بیگانگان. در این وضعیت وجود توطئه و دشمن میتواند بهانهای برای پوشاندن ضعفها، آگاه نکردن مردم، جلوگیری از مشارکت دیگران در تصمیمگیریها و… باشد.
ــ ایجاد نفرت روانی از مخالفان و سرکوب آنان. طبیعی است بیگانه و هر کسی که منافع ملی را زیرپا بگذارد و در مسیر تسلط خارجی بر کشور با بیگانگان همکاری نماید، مورد نفرت مردم قرار خواهد گرفت. حاکمان نیز با نسبتدادن افراد و اندیشهها و جریانهای مخالف به بیگانگان، درواقع از نظر روانی در مردم حالت انزجار پدید میآورند و از این طریق روند سرکوب مخالفان را تسریع میکنند و اصل برخورد با مخالفان را مشروع جلوه میدهند. (۳۱)
ب. علل و زمینههای توطئهپنداری در ایران
در مورد علل و زمینههای توطئهپنداری در فرهنگ سیاسی ایران به موارد متعددی میتوان اشاره کرد. از یک دیدگاه نظریه توطئه راه فرار عمدی از بحران برای گروهی است که اندیشههای آرمانی را اعلام مینمایند ولی از عملیکردن این اندیشهها ناتوان هستند. این بحران را نمیتوان با رجوع به اصول و بنیادهای اندیشه توجیه و تعدیل کرد چرا که این اصول خدشهناپذیراند. پس تنها راهحل برای توجیه این ناهمخوانی آرمانها با واقعیتها توسل به عوامل بیرونی بهعنوان مانع و عامل بازدارنده است. برای آنکه در عمل نیز از این توجیه بهرهبرداری شود، فردی، عدهای، گروهی، سازمانی و یا کشوری خائن و توطئهگر نام میگیرد و مؤمنان به آرمانها برای سرکوب بسیج میشوند تا توطئهگر از میان برداشته شود. (۳۲)
از دیدگاهی دیگر، رواج نظریه توطئه در ایران و شیوعِ آن معلول بیخبری است. بر این اساس شبح شایعه و گمان توطئه، هر دو، فرزندان ناخلفِ عصرِ بیخبریاند. هر چه اطلاعات محدودتر، آرشیوها برای محققان نایابتر و بستهتر و هر چه اندیشه و قلم در جامعه منقادترند، این دو فرزند ناخلف هم رایجترند. استبداد سیاسی انسانها را از درون و برون تحقیر میکند و تنها انسانهایی به غایت تحقیر شده عنان تاریخ و سرنوشت خویش را در کف نیروهای «بیرونی» و «برتر» میگذارند. تنها پادزهر واقعی شایعه و توطئه چیزی جز آزادی اطلاعات و اندیشه از یکسو و جامعهای خود بنیاد و متکی به خود از سوی دیگر نیست. (۳۳)
دیدگاه دیگری که در خصوص علل و زمینههای توطئهپنداری مطرح شده است، تحلیل تاریخی ساختارهای قدرت مطلقه در ایران را مد نظر قرار داده است. بر اساس این دیدگاه یکی از عوامل مؤثر در شکلگیری ساخت قدرت مطلقه در ایران فرهنگ سیاسی الیت است: «فرهنگ سیاسی الیت در ایران همواره فرهنگی پاتریمونالیستی بوده است که ریشه در تاریخ استبداد شرقی و سلطه طبقات حاکم قدیم در ایران دارد». (۳۴) از این نظر تحولات اجتماعی و سیاسی اخیر نهتنها این فرهنگ سیاسی را دچار تحول اساسی نکرده بلکه زمینههای جدیدی را برای تقویت آن بهوجود آورده است: «الگوی رابطه قدرت سنتی در ایران رابطهای مبتنی بر حکم و اطاعت از بالا به پایین بوده و با مفاهیم اسطورهای و مذهبی سخت درآمیخته است. بر این اساس تصور وجود رابطهای میان حاکم و خداوند بهصورتهای مختلف چنان مشروعیتی به قدرت سیاسی میبخشیده که هرگونه رقابت در زندگی سیاسی را امری غیرحقانی قلمداد میکرده است. بنابراین در این فرهنگ سیاسی، سیاست مشغلهای خصمانه تلقی گردیده و در آن بهترین راه حل برای تأمین منافع هر طرف، ادامه منازعه و عدم سازش بهشمار رفته است و درواقع چنین نگرشی در نزد الیت سیاسی موجب تداوم و تشدید چندپارگیهای جامعه گردیده است، بهنحوی که در شرایط ضعف حکومت، همواره تعداد کثیری حزب و گروه سیاسی در صحنه ظاهر میشوند. از سوی دیگر وقتی قدرت سیاسی نیرومند و سرکوبگر است، نگرش منازعهستیز و درعینحال سازشستیز گروه حاکم مانع فعالیت تشکیلات و سازمانهای لازم برای مشارکت و رقابت سیاسی گردیده است.»(۳۵) بنابراین از این دیدگاه تصور الیتهای سیاسی ایران در مورد «امپریالیسم» یا «قدرت مطلقه نیروهای خارجی» که در مواردی بر اساس تئوری توطئه به حد هراس گستردهای رسیده، موجب شده است که الیت سیاسی بر پرهیز از ستیزه سیاسی مسالمتآمیز داخلی و رقابت سیاسی و تحزب به دلیل یا بهانه حفظ وحدت ملی و مبارزه با نیروهای خارجی تأکید نماید.
در همین راستا نظریه دیگری نقش دولتهای خودکامه در ایران را در شکلدهی به زمینههای توطئهپنداری اساسی و مؤثر میداند. این نظریه با بیاساس خواندن نظریه توطئه معتقد است که ملایمترین تعبیر آن نوعی بازخوانی واژگونه تاریخ است ــ یعنی تفسیری از گذشته که صرفاً بر پایه تجربههای بعدی استوار است ــ و در بدترین تعبیر آن درواقع بیتوجهی کامل به نقش و تأثیر نیروهای اجتماعی و آگاهی انسانی در رویدادهای تاریخی است. (۳۶) بر اساس این نظریه تا صدوپنجاه سال پیش هیچکس بیداد ملموس در جامعه را به دسیسههای قدرتهای غربی یا دستنشاندگان ایرانی آنان نسبت نمیداد. اما از این زمان به اینسو، بهدلیل ضعف فزاینده ایران در برابر قدرتهای امپریالیستی، تقریباً هر بیدادی که سرمنشأ آن دولتهای خودکامه بوده به امپریالیسم نسبت داده شده است. امپریالیسم در ایران واقعیتی مسلم است ولی نظام حکومت خودکامه را در ایران امپریالیسم ایجاد نکرده است و اگر کشور دارای یک چارچوب حقوقی بود و دولت و جامعه آن را محترم میشمردند، تأثیر امپریالیسم حتی از آنچه که بود هم کمتر میشد. (۳۷)
البته در خصوص تئوری توطئه، علل و زمینههای آن در ایران نباید عوامل تاریخی و جامعهشناختی و نقش حوادث تاریخی و نیز نحوه تقسیم قدرت در جامعه را در شیوع توطئهپنداری نادیده گرفت. به عقیده یکی از کارشناسان برجسته مسائل ایران معاصر، پارانویا علامت نابسامانی روانی نیست بلکه فراورده یک تجربه تاریخی است. یعنی تجربه مداخله کشورهای امپریالیستی که از اوایل سده نوزدهم آغاز شد و در سده اخیر به سرعت اوج گرفت و نهتنها یک بلکه سه قله برجسته پیدا کرد: کودتای ۱۲۹۹ خورشیدی رضاشاه، مداخله نظامی و اشغال خاک ایران در سال ۱۳۲۰ و تبعید رضاشاه و به سلطنت رساندن محمدرضا شاه و سوم کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲. به باور وی تأثیر این عوامل تاریخی بهوسیله یک عامل جامعهشناختی دیگر تشدید میشود. یعنی این واقعیت که جامعه ایرانی در سدههای گذشته، جامعهای کاملاً تقسیم شده بین طبقات بود باعث میشد که طبقات حاکم تصمیمات اصلی جامعه را بگیرند و سایر طبقات تنها اجراکننده و مطیع باشند. به سخن دیگر، مداخله واقعی در برهههای سیاسی تاریخی بدان حد صورت گرفت که مردم عادی تصور کنند هر تغییر کوچک و بزرگ که در ایران روی دهد بهدست خارجیها است. (۳۸)
سخن پایانی
از لحاظ تاریخی نمیتوان انکار کرد که قدرتهای برتر در دورههای گوناگون بهطور مستقیم یا غیرمستقیم در مسائل داخلی کشورها مداخله کردهاند. این نکتهای است که خود آنان بارها بدان اشاره داشته و در بیشتر موارد بهطور علنی آن را اعلام کردهاند. اما مسئله اساسی این است که در تحلیلهای مبتنی بر دیدگاه توطئه بدون توجه به عوامل داخلی زمینهساز توطئه خارجی و نقش نیروهای اجتماعی، هیچگونه جایگاهی برای رقابت، حوادث عادی و طبیعی و کنش و واکنش انسانها و جوامع در سطوح عقلانی و عاطفی در نظر گرفته نمیشود.
در سیاست جهانی معاصر مبنای رفتار کشورها و حکومتها کسب منافع بیشتر است و نمیتوان کشوری را با تأکید بر اصول اخلاقی شخصی محکوم کرد. نظریه توطئه با پیشفرض قراردادن برخی اصول خاص ویژه خود، همه حکومتها، گروههای مخالف داخلی و جوامع غیرخودی را دشمن تلقی میکند و حکم به محکومیت و اهریمنصفتی آنان میدهد. سیاست جهانی و نظام بینالملل یک محیط رقابتی است. محیطی است که کشورها به اندازهای که در درون خودشان انسجام داشته و از عوامل داخلی برای توسعه بهرهمند میشوند، میتوانند از این نظام بهرهبرداری نمایند. (۳۹) بهعبارت دیگر میان توسعه نیروهای درونی و بهرهمندی از محیط خارجی ارتباطی مستقیم وجود دارد. درواقع مسئله این است که بار سنگین توسعه و پیشرفت هر کشوری بر عهده عوامل و نیروهای داخلی است. اگر پیشرفت و توسعه را مانند یک ترازو فرض نماییم، کفه داخلی به مراتب سنگینتر از کفه خارجی است و این عامل خودش را در تاریخ توسعهیافتگی چند قرن اخیر به خوبی نشان داده است. (۴۰)
بدیهی است که ساختار نظام بینالملل کاملاً نابرابر و مبتنی بر رابطه قدرت است. پس باید با ایجاد زمینههای لازم در داخل (توسعه سیاسی و توسعه اقتصادی) توان رقابت در این نظام نابرابر را ایجاد نمود. برای کسب توانایی رقابتی توجه به مسائل درون بیش از مسائل بیرونی اهمیت دارد. بنابراین اصالت با درون است و نباید در تحلیلها و ارزیابیها به بهانههای گوناگون از جمله توسعهنیافتگی سیاسی و روانشناختی، بهای اصلی را به خارج و عوامل خارجی داد، چرا که توسعه درون درواقع راه مقابله با عوامل بیرونی است.
اما متأسفانه عوامل بیشماری که در این مجموعه از آنها یاد شده، از جمله ساختارهای بسته سیاسی و شیوه مدیریت آنها، بهگونهای است که همواره با برجستهکردن خطر خارجی و مقصر دانستن عوامل بیرونی بهدنبال توجیه عملکردهای خود هستند. درصورتیکه نگاه واقعبینانه به مسائل و حتی گرایش به نقادی از خود، بهتر میتواند عوامل واقعی شکستها و ناکامیها را تبیین نماید.
درباره این مجموعه
همانگونه که پیشتر اشاره شد، دیدگاه مبتنی بر «نظریه توطئه» رویکردی غالب در جوامع ضعیف و گرفتار مشکلات و عاجز از حل آنها است. این رویکرد به حاکمان اینگونه جوامع و حتی مردم آنها این امکان را داده است تا شکستها، عقبماندگیها و مشکلات درونی خود را با فرافکنی به جوامع بیرونی و مسائل خارج از مرزهای ملی خودشان نسبت دهند. طبعاً اعتقاد و رویکرد به «توطئه» دارای پیامدها و یا کارکردهای اجتماعی، سیاسی و روانی قابل توجهی است که نهایتاً موجب عدم توسعه سیاسی در کشورها، نادیده گرفتن ضعفهای داخلی و پنهان داشتن آنها و ناتوانی در اداره امور کشور در شرایط مختلف میشود. بنابراین شناخت این پدیده اجتماعی و تأثیر آن در جامعهشناسی سیاسی ایران دارای اهمیت ویژهای است که مجموعه مقالات این اثر درواقع سعی در انجام این مهم دارد.
این مجموعه از سه گفتار مستقل تشکیل شده است که توسط سه تن از صاحبنظران صاحبنام در زمینه مسائل اجتماعی ایران معاصر نوشته شده است. در گفتار نخست ریشههای پارانوید در ایران توسط نویسنده مورد ارزیابی قرار گرفته است. همچنین در ادامه اشکال مختلف این مسئله، بهویژه در میان جریانات سیاسی معاصر ایران بهصورت تطبیقی بررسی شده است. در این گفتار پیامدهای توجه به تئوری توطئه، بهویژه نقش آن در توسعهنیافتگی و به تأخیر انداختن پلورالیسم سیاسی نیز بررسی و به نکات قابل توجهی در این زمینه اشاره گردیده است.
در مقاله دوم، «توهم توطئه»، نویسنده تلاش کرده است تا با بررسی تاریخی مفهوم توطئه در ایران به این پدیده اجتماعی بپردازد. نویسنده این گفتار بر این باور است که ترکیبی متشکل از میراث ریشهدار باورهای فرهنگی پیش از اسلام و شیعه در خصوص نیروهای شیطانی، دخالتهای پیاپی خارجی در سالهای نیمه استعماری سده نوزدهم و اوایل سده بیستم و سیاست ابرقدرتهای دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۶۰ و همچنین شیوه استبدادی و غیرمشارکتی سیاست در ایران همراه با کنترل شدید مطبوعات و رسانهها و نیز کارایی تئوری توطئه بهعنوان یک مکانیسم دفاع جمعی بهویژه در سالهای ناتوانی و ضعف موجب جاذبه و گیرایی تئوریهای توطئه شده است، نویسنده بر اساس عوامل یادشده فوق و با رویکردی بر اساس سیر تکوین تاریخی به بررسی این پدیده اجتماعی در ایران پرداخته است.
گفتار سوم درواقع بررسی موردی از دیدگاههای خلیل ملکی در دهههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ بهویژه درخصوص مفهوم جامعه مدنی و بحث تئوری توطئه در ایران و پیامدهای آن است. نویسنده مقاله با مروری بر زمینه روشنفکری در ایران معاصر و ویژگیهای آن، خطمشی سیاسی ملکی را بررسی کرده است. در این گفتار مبارزه ملکی علیه تئوری توطئه بهعنوان مخربترین مانع در برابر توسعه سیاسی و اجتماعی کشور و نقش آن در سلب اعتمادبهنفس در بین مردم مورد ارزیابی قرار گرفته است. نیاز به یادآوری نیست که مقالات گفته شده توسط کسانی به رشته تحریر درآمده است که سالهای متمادی در زمینههای اجتماعی و تاریخی ایران معاصر درحال مطالعه و بررسی بوده و آثار ارزشمندی نیز توسط آنان در زمینه مسائل ایران به چاپ رسیده است، که همگی در بخش مربوط به معرفی نویسندگان ذکر شده است. درخصوص برگردان فارسی مقالات، از دیدگاهها و نظرات نویسندگان آن استفاده شده که لازم است از همکاری و مساعدت بیپایان آنان سپاسگزاری نمایم.
همچنین شایسته است در اینجا از همکاری برخی از دوستان و همکاران ارجمند که بهنحوی در گردآوری این مجموعه مشارکت نمودهاند، قدردانی شود: از دوست ارجمندم آقای دکتر احمد گلمحمدی بهخاطر بازبینی ترجمهها و نیز یادآوری برخی نکات مهم. آقای دکتر غلام رضا گودرزی بهخاطر در اختیار گذاشتن برخی منابع اصلی بهکار رفته در مقالات و کارکنان و مسئولان نشر نی که برای انتشار این اثر تلاش کردهاند. بدیهی است نگاه نقادانه به اثر موجب دلگرمی و دقت بیشتر در کار خواهد شد.
محمد ابراهیم فتاحی
کتاب جستارهایی دربارۀ تئوری توطئه در ایران توسط نشر نی در 187 صفحه منتشر شده است. نویسندگان این کتاب احمد اشرف ، محمدعلی همایون کاتوزیان و یرواند آبراهامیان هستند.
این نوشتهها را هم بخوانید