معرفی کتاب «خلق و خوی ایرانیان در سه دهه اخیر» نوشته داود علی بابایی
به بهانه پیشگفتار
میخواهم درباره خلق و خوی مردم ایران بنویسم ولی نه خلق و خوی دوران ایران باستان، نه ایران میانه و نه ایران معاصر بلکه درباره خلق و خوی ایران سه دهه اخیر یعنی از سال ۱۳۶۸ به بعد یعنی در ۲۷ ساله اخیر که جامعه و مردم در رفتار، آداب و خلقیات تغییر ناگهانی کردهاند. معمولاً این افراد مربوط به نسل دوم و سوم هستند و نسل چهارم را نیز تحت تأثیر خود قرار دادهاند. بدون در نظر گرفتن خلقیات ایرانیان در دوران باستان، ایران میانه و ایران معاصر نمیتوان به بررسی خلق و خوی کنونی مردم ایران پرداخت. به همین جهت گرچه در این موضوع سخن بسیار گفته شده است ولیکن به قول فردوسی:
سخن هرچه گویم همه گفتهاند
بر و بوم دانش همه گشتهاند
سخن گفته شد گفتنی هم نماند
یکی از تو خواهم یکی بر تو راند
در ایران باستان سه چیز مورد مذمت ایرانیان قرار داشت و پادشاهان، بزرگان مذاهب، شاعران و نویسندگان و حتی مردم طبقات دیگر جامعه یکدیگر را از دروغ گفتن، قرض دادن و گرفتن و نیز رشوه دادن منع میکردند. هرودوت مورخ یونانی در مورد خلقیات ایرانیان جهت دروغ نگفتن و قرض نگرفتن چنین مطالبی را بیان میکند:
در بیست و چند قرن پیش ازین یونانیان دشمن خونی ما ایرانیان بودند و با وجود این مورخ بزرگ و آگاه آنها هرودوت که او را ابوالمورخین خواندهاند بیست و چهار قرن پیش در حق ایرانیان چنین گفته است:
«ایرانی مجاز نیست از چیزی که عملش قبیح و غیرمجاز باشد سخن براند و در نظر آنها هیچ چیز شرمانگیزتر از دروغ گفتن نیست. از دروغ گذشته قرض کردن هم در نزد آنها بهغایت زشت و مکروه است و برای این زشتی علتی که بیان میکنند این است که میگویند آدم مقروض گاهی مجبور میشود دروغ بگوید.»
در ایران باستان و ایران میانه و حتی ایران معاصر درباره تعارفاتی که بین ایرانیان مرسوم بوده است فرنگیان بر ما ایراد کردهاند. در حالی که این تعارفات قسمتی از فرهنگ و هویت ملی ایرانیان بوده است. در این مورد مطلب زیر قابل توجه میباشد و تفاوت آداب و معاشرت و برخوردهای فردی را در ایران و فرنگ مورد نقد و بررسی قرار میدهد.
پس معلوم میشود که هر قوم و ملت و هر گروهی از مردم به جهت علل و اسباب متعدد و مختلف دارای اخلاق و اطواری میشود که چهبسا در نزد خودش پسندیده و مقبول است. در صورتیکه مردم دیگری آن را نمیپسندند و نکوهیده و مکروه میشمارند. مثلاً آیا تقصیری بر ما ایرانیان است اگر فرنگیها معمولیترین تعارفهای ما را از قبیل «جانم» و «عزیزم» و «قربانت شوم» و «تصدقت گردم» و «فدایت شوم» که مانند «شر آ می» فرانسویها و «ما ین لیبر» آلمانیها در حقیقت تعارف محض است و معنی و مفهومی ندارد به معنای تحتاللفظی آن ترجمه میکنند و مایه تعجب و استهزاء قرار میدهند. ایرانی به جای لفظ شما به رسم ادب و احترام «سرکار» و «سرکار عالی» و «جناب عالی» و «جناب مستطاب عالی» و «قربان» میگوید به جای «من» از طریق تحقیر نفس خود و تعظیم طرف «بنده» و «فدوی» و «داعی» و «ذره بیمقدار» و «خاکسار» و غیره استعمال میکند و به جای «برو»، «بفرمایید» میگوید و به جای «بیا»، «تشریف بیاورید» مینویسد. آیا این عادات و رسوم را که سرتاسر لطافت و ادب است باید مورد طعن و طنز و مسخره قرار داد. فرنگیها خودشان هم در سوابق ایام به همین طرز و اسلوب چیز مینوشتند و سخن میراندند و رفته رفته با توالی شهور و سنوات کار را بر خود سهل گرفتند و نوشتن و گفتن را سادهتر ساختند و لابد حوادث دوران و جریان زمان ما را نیز روزی در همین راه و جاده خواهد انداخت چنانکه امروز هم آثار و مقدمات آن آشکار و عیان است. اما ما نباید فریب حرفهای دیگران را بخوریم و تصور نماییم که وقتی به جای «قبول دارم» میگوییم «بچشم» و یا به جای «مرسی» فرنگی میگوییم «دست شما را میبوسم» مرتکب معصیت کبیره شدهایم.
فرنگیها وقتی به هم میرسند به یکدیگر دست میدهند در صورتیکه ما سلام میدهیم و طرف جواب سلاممان را با «سلام علیکم» میدهد و باید تصدیق کرد که با هوای گرم ایران و عرق کردن دستها سلام بر دست دادن ترجیح دارد. آنها به رسم ادب کلاهشان را برمیدارند در صورتیکه ما اگر کلاهمان (زمانی که دارای کلاه خودمانی خودمان بودیم) را از سر در مقابل بزرگی برمیداشتیم علامت بیادبی بود. ما ایرانیان عموماً به پدرمان «شما» میگوییم و «شما» خطاب میکنیم. فرنگیها به پدرشان «تو» میگویند. آیا این اختلافات را میتوان دلیل تقدم آنها بر ما قرار داد.
در صورتیکه تقلید در میان ادبای فرنگستان کار پسندیدهای نیست و از آن سخت احتراز میجویند. و هکذا شعرا و ادبای ما در اختیار موضوع برعکس فرنگیها ابداً اباء و امتناعی ندارند که همان موضوعی را اختیار نمایند (از قبیل «لیلی و مجنون» و «یوسف و زلیخا» و «شیرین و فرهاد» و غیرهم) که شعرای دیگر موضوع منظومه خود قرار داده بودند.
جیمس موریه نویسنده انگلیسی که چند سالی در ایران بوده و کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی را نوشته درباره ایرانیان و فرقشان با فرنگیان چنین اظهار نظر کرده و خلقیات ایرانیان را با فرنگیان چنین مقایسه نموده است و ما نباید از این نظرات دلگیر شویم بلکه باید با منطق و استدلال به این نظرات پاسخ دهیم.
جیمس موریه نویسنده انگلیسی در کتاب بسیار عالی خود «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» که از شاهکارهای ادبی دنیا به شمار میآید و منتقدین بزرگ آن را در ردیف «هزار و یک شب» و «ژیل بلاس» میگذارند و بهترین توصیف اخلاقی ایرانیان است در همین کتاب در وصف تفاوتهایی که بین اخلاق ایرانیها و فرنگیها موجود است (و یا در زمان فتحعلی شاه موجود بوده است) شرحی دارد که از آن جمله است:
«رفتار و کردار فرنگیها طابقالنعل بالنعل با رفتار و کردار ما ایرانیان مخالف است. من بعضی را میگویم و تو پارهای را بر آن حمل و قیاس کن. فرنگیان به جای این که موی سر را بتراشند و ریش بگذارند، ریش میتراشند. این است که در چانه مو ندارند ولی سرشان چنان از مو انبوه است که گویا نذر کردهاند دست به آن نزنند. فرنگیان بر روی چوب مینشینند و ما بر روی فرش و زمین مینشینیم. فرنگیان با کارد و چنگال غذا میخورند و ما با دست و پنجه میخوریم. آنان همیشه متحرکند و ما همیشه ساکنیم. آنان لباس تنگ میپوشیند و ما لباس فراخ میپوشیم. آنان نماز نمیگذارند و ما روزی پنج نوبت نماز میخوانیم. نزد ما اختیار با مرد است و نزد ایشان با زن. زنان ما راست به اسب سوار میشوند و زنان آنان یکوری. ما نشسته قضای حاجت میکنیم و ایشان ایستاده. آنها شراب را حلال میدانند و کم میخورند و ما حرام میدانیم و بسیار میخوریم. اما آنچه مسلم است و جای انکار نیست این است که فرنگیان نجسترین و کثیفترین اهل زمینند چرا که همه چیز را حلال میدانند و همه جور جانور و حیوان را میخورند حتی خوک و سنگ پشت و قورباغه و خرچنگ را بی آنکه دلشان برهم بخورد. مرده را با دست تشریح میکنند بی آنکه بعد از آن غسل میت به جا آورند. نه غسل جنابت دارند و نه تیمم بدل غسل.»
فرنگیان در مورد رشوه، سبیل چرب کردن و بینه مسکوک و به قول امروزیها زیرمیزی تا زمانی که ادارات ما نهادینه نشده و هر مهرهای در جای خود نمیباشد با دیدن کردن از ایران بخصوص در زمان قاجاریه که استبداد بر کشور ما حاکم بوده است سخنان بسیار گفتهاند که ما باید این حقایق بپذیریم و در پی جوابگویی به آنها باشیم و از انتقاد دیگران نگریزیم بهطوری که مطلبی که در پی میآید خالی از لطف نخواهد بود.
میتوان قدم را بالاتر گذاشت و گفت در نزد ما ایرانیان مادامی که ادارات ما دارای انظباط کافی نگردیده است و چرخها و مهرهها بهطور دلخواه و چنانکه شاید و باید نمیچرخد، تعارف و پیشکش و روغنی که با آن سبیل را چرب میکنند و حتی رشوه (که اسم دیگرش را «بینه مسکوک» گذاشتهاند و در حقیقت حلال هر مشکلی است و بدون آن بسیاری از مشکلات مردم تهیدست بیعنوان هرگز راه حل نخواهد پیمود و چه کارها که معوق خواهد ماند) بهغایت مفید است و به همین ملاحظه قرنهاست که جزو عادات و رسوم ملی ما گردیده است و تقریباً حکم یک نوع عوارضی را پیدا کرده است که تمام ایرانیان مقدار و اندازه آن را در دادن و گرفتن و هکذا موارد استعمال و طرز شیوه اجرا آن را مانند اصول دین و فروع دین میدانند و سینه به سینه از پدران به فرزندان و از اسلاف به اخلاف میرسد و هر کس در موقع ضرورت بدان متوسل میگردد و به شرایط آن عمل مینماید. همچنانکه به درخت دخیل میبندند و به امامزاده و سقاخانه شمع میبرند به وسیله همین تعارف و رشوه و پیشکش بسیاری از حاجات قضا و مشکلهای زیادی آسان میگردد و روی هم رفته عوارض و رسوم غیر رسمی حکم همان پولی را پیدا کرده است که مسیحیان کاتولیک مذهب روزهای یکشنبه به رسم خیرات و مبرات و سهم کشیش و کلیسا در ظرف تکدی پرسروصدای آخوندهای خود میریزند و صدایشان هم در نمیآید. از طرف دیگری همین چیزی که ما اسم آن را «رشوه» گذاشتهایم مادامی که حقوق و عایدات گروه انبوهی از کارمندان رسمی ما کفاف معاش و جواب آب و نان آنها و عیال و اطفال آنها را ندهد در حقیقت نوعی صدقه و خیرات و حتی میتوان گفت نوعی از بیمههای اجتماعی همگانی است که مردم حاجتمند به همنوع محتاج و مستحق خود میپردازند و جای دوری نمیرود و کجا که ثواب هم نداشته باشد وآنگهی آیا مملکت و مردمی در دنیا میتوان یافت که در آنجا تعارف و پیشکش و رشوه وجود نداشته و شیئی مجهول باشد. اما فرق معامله در درجه شیوع و تواتر و توالی و اندازه و مقدار است. این نوع کارها در میان ما رواج بیشتری دارد و در نزد آنها بلکه خیلی کمتر باشد اما فی حد ذاته در میان آنها نیز کم و بیش دیده میشود در صورتیکه در میان ما حکم نان حلال را پیدا کرده است و آب روان را.
و یک آمریکایی در دوران قاجار در مورد ادارات و نهادها در ایران اینچنین اظهار نظر کرده است.
شنیدم که یک نفر آمریکایی که چندی در ایران زندگی کرده بود گفته بود درست است که حیف و میل و ریخت و پاش و ارتشاء در میان ما آمریکاییها هم کم نیست ولی تفاوت معامله در این است که شما ایرانیان وقتی میخواهید کاری را انجام بدهید و پای دولت در میان است و مثلاً وقتی که باید پلی بسازید معمار و مهندس و مقاطعه کار و ادارات رسمی و غیر رسمی به دست و پا میافتند و روی هم رفته لااقل نصف اعتباری را که برای این کار تخصیص داده شده است به جیب میزنند در صورتیکه در آمریکا به جای پنجاه درصد عموماً به ده الی بیست درصد قانعند. مقصود این است که معایب اخلاقی وقتی از حدود معقولی (گرچه سوء اخلاق هر ذرهاش خرواری عیب و زیان دارد) گذشت موجب خذلان و خرابی و لعن و نفرین میگردد.
ما ایرانیان باید کلاهمان را قاضی کرده و منطقی قضاوت کنیم. سرجان ملکم در مورد ایرانیان چنین اظهار و قضاوت کرده است.
ما ایرانیان امروز باید کلاه خود را قاضی نموده ببینیم در صورتیکه حتی در زمان فتحعلیشاه یک نفر از دانشمندان همین فرنگیها موسوم به سرجان ملکم که ما و مملکتان را خوب میشناخته و حتی اولین کسی است که تاریخ جامع و عالمانه مملکت ما را نوشته و در همان زمان در باب مملکت ما در سفرنامه خود نوشته است:
«آدم در ایران به ندرت اشخاصی را میبیند که تهیدست باشند و باید اقرار نمایم که تا آنجایی که شخصاً توانستم تشخیص بدهم در تمام ممالکی که دیدهام ایران از تمام آنها کمتر گدا دارد.»
ایرانیان هم بیکار ننشسته و در مورد خلق و خوی ایرانیان نظراتی دادهاند مثلاً سید حسن تقیزاده در روزنامه کاوه در مورد ایرانیان چنین گفته است.
آقای سید حسن تقیزاده در روزنامه «کاوه» منطبعه برلن (شماره ۷ از سال پنجم، غره ذیالقعده ۱۳۳۸ معادل با ۱۷ ژویه ۱۹۲۰ میلادی) در ضمن صحبت از «تفاخرات بی معنی» بعضی از ایرانیان و «حمیت جاهلیت که از تعصبات بی معنی و وطنپرستی کاذب ناشی میشود» چنین نوشته است:
«دوای این درد مزمن آن است که به واسطه نشر حقایق علمی ایرانی را بر تهیدستی مادی و معنوی خود ملتفت سازیم و به اصطلاح آب پاکی روی دستش ریخته شود تا همت کسب کمالات خارجی و عدم قناعت به بضاعت قلیل بلکه حالت افلاس خود در وی به حرکت آید. ایرانیان خیال میکنند که آنها در گذشته یک تمدن عالی درخشان مانند تمدن یونانیان داشتهاند. وقتی که حقایق علمیه و تاریخیه مثبته در جلو نظر آنها گذارده شود خواهند دید که ایران به علم و ترقی دنیا کمک خیلی زیادی نکرده و مانند همه ملل عالم در اغلب آنچه هم که داشته مدیون تمدن و علم یونان بوده است.»
ابراهیم خواجهنوری نویسنده و پژوهشگر مشهور ایرانی بحثی تحت عنوان مشهودات گفتنی در روزنامه شفق سرخ درباره ایرانیان و خلق و خویشان چنین گفته است.
درست در سی و دو سال پیش مقاله مفصلی به قلم ابراهیم خواجهنوری به عنوان «مشهودات گفتنی» در روزنامه «شفق سرخ» که به مدیریت علی دشتی در تهران به چاپ میرسید انتشار یافت (شماره اول شهریور ۱۳۱۱ ش) که ما در اینجا قسمتهایی از آن را از نظر خوانندگان میگذرانیم:
«امروز درستی و راستی بیشعوری محسوب میشود. حس ملیت و قومیت و نوعدوستی جزو خرافات و اباطیل به قلم میرود و حتی محبت به فامیل و علاقه به زن و بچه و برادر و خواهر هم مورد تمسخر و مضحکه واقع گردیده است و یک مشت مردم بی مسلک و بی «ایدهآل» و عاری از هرگونه مقدسات تمام مراتب عالی انسانی را از دست داده در قعر منجلاب خودخواهی و خودپسندی مثل مگسهای بالشکسته دست و پا میزنند. اما اولاد سیروس از ترس اینکه مبادا از او سعایتی بکنند و یا به وضعیت اداری یا تجارتی او لطمهای وارد آید خودش قبلاً عنوان با شرافت جاسوسی داخله و خارجه را میخرد و برای خودشیرینی از اختراع هیچ دروغی و دوختن هیچ پاپوشی مضایقه نمینماید و اگر به او بگویید که جاسوسی بر ضد مملکت بیشرافتی است شانه را بالا انداخته میگوید اینها «پره ژوژه» است… اعتماد که پایه و اساس زندگی اجتماعی است از ایران یکسره رخت بربسته است. وزیر به رؤسا اعتماد ندارد، رؤسا به اعضا اعتماد ندارند، عارض به وکیل اعتماد ندارد، وکیل به قاضی اعتماد ندارد، زن به شوهر و برادر به خواهر و حتی پدر به پسر اعتماد ندارد و همه هم حق دارند.»
روزنامه اطلاعات در دهه چهارم قرن چهاردهم در مورد حوادثی که در ایران اتفاق میافتد و عکسالعمل ایرانیان چنین نوشته است.
روزنامه «اطلاعات» یکی از دو روزنامه بزرگ و کثیرالانتشار با استخوان ما به شمار میرود. در شماره ۲۵ اسفند ۱۳۴۲ آن در باره حوادث فجیعی که در پایتخت مملکت ما در همین روزگار ما اتفاق میافتد مقالهای دیده شد که چند جمله از آن را در اینجا نقل مینماییم. هر چند نظیر همین حوادث در اغلب نقاط دنیا پیش میآید:
«… این حوادث آدم را به وحشت میاندازد زیرا زندگی در یک اجتماعی که حریمی باقی نمانده باشد و انسان از همنوع خودش هیچگونه ایمنی نداشته باشد، حقیقتاً وحشتناک است. وقتی آدم در خانه خودش امنیت نداشت و در خانه خدا هم امنیت نداشت پس کجا میتواند زندگی کند. مگر آدم چقد میتواند همه حواسش را به جیبش، به کفشش، به کلاهش بدوزد که جیبش را نبرند و یا کفشش را نبرند و کلاهش را برندارند. من وقتی میشنوم که از فلان امامزاده چراغی به سرقت رفته راستی متأثر میشوم. نه برای خاطر اینکه امامزاده بی چراغ مانده است بلکه به خاطر اینکه میبینم آخرین ستونهای ایمان و اخلاق هم دارد فرو میریزد…»
حسن صدر نویسنده و پژوهشگر مسائل اجتماعی و سیاسی در مجله خواندنیها چنین اظهار نظر کرده است.
به نقل از مجله «خواندنیها» شمار ۲۶ بهمن ۱۳۴۲ از مقاله «اگر با ایرانی هم اینطور رفتار کنید دروغ نخواهد گفت» به قلم حسن صدر:
«… آغا محمد خان قاجار صد هزار چشم از مردم کرمان کند. سر جان ملکم مینویسد کرمان شهر کوران شد، به جلادی که چشمها را تحویل میداد گفت خوشوقت باش که کم نیاوردی وگرنه چشم خودت را هم میگفتم بکنند.
«گناه مردم کرمان این بود که یک سال شاهزاده رشید و جوانمرد زند لطفعلی خان بر آنها حکومت کرده بود.
«چنین مردمی در مقابل چنان بلای آسمانی در برابر چنین ستمگر سفاک و خونخواری چگونه تملق نگویند و ریا و تظاهر نکنند و به دروغ و دغل متوسل نشوند آیا از چنین ملتی انتظار صراحت و صداقت و شهامت دارید.
«این رفتار تنها در دوره آغا محمد خان نبوده بلکه در تمام دوران تاریخ بیش و کم با او چنین رفتار کردهاند و بنابراین جز با سالها مصونیت و آزادی و حکومت حق و قانون، ملت ایران نمیتواند صراحت و صمیمیت پیدا کند.»
محمدعلی جمالزاده داستان نویس و پژوهشگر در مورد خلق و خوی مردم ایران به خصوص در ایران معاصر اینچنین اظهار نظر میکند.
از قضا من روسیاه تهیه کننده این مقاله نیز در کتابهای خود و به خصوص در «هزار بیشه» و «کشکول جمالی» و «صندوقچه اسرار» مقداری از آراء و عقاید بیگانگان را درباره هموطنانم آوردهان و در اینجا قسمتی از آنچه را در کتاب «راه آب نامه» از زبان قهرمان آن کتاب نوشتهام (هرچند ابداً سزاوار و شایسته نیست که با کلام و گفتار مؤلفین و صاحبان قلم و ارباب فکر و اندیشه نامدار در یک جا بیاید) طرداً للباب نقل مینماید:
«غصه این مردم بیشعور و بیصاحبی را میخورم که هیچ نمیفهمم چی میگویند و چه میجویند و حرف حسابشان چیست و چرا زندهاند. در این محیط حیرت انگیز با مردمی سروکار پیدا کردهام که حتی به روغن امامزاده هم بندند از شمال تا جنوب و از مغرب تا به مشرق هر کلاهی برای برداشتن و هر جیبی برای بریدن و هر پولی برای خوردن است. در تمام دستگاههای این مملکت خواه ملی باشد خواه دولتی هیچ چرخ و ماشینی نمیچرخد مگر آن که روغن رشوه به آن برسد. در بالای هر در و هر دروازهای به خط جلی نوشتهاند بی مایه فتیر است و کارت بیش از هر کس دیگر گیر بکند تا به او مراجعه کردی فوراً دو انگشت شصت و سبابهاش را به هم میمالد و میرساند که یعنی کشک، به اسم سبیل چرب کردن و خر کریم را نعل کردن کلیدی دارند که به هر قفلی میخورد و هر دری را میگشاید و هر طلسمی را در هم میشکند و هر مشکلی را حل میکند. مظلومترین مردم کسی است که دستش از این کلید مشکل گشا کوتاه باشد.
هرچه بیشتر با این مردم میجوشم و با آنها نشست و برخاست میکنم کمتر اخلاقشان به دستم میآید و کمتر از کار و بارشان سر در میآورم. حرفهایشان هم همه سست است و سر به طاقی و ادعاهایشان جمله بیاساس است و پا در هوا. مردم دنیا اگر دروغی بگویند برای مقصود و منفعتی است ولی اینها محض رضای خدا دروغ میگویند. مردمان لاابالی بیبند و باری هستند که از بس گهی پشت بر زین و گهی زین به پشت داشتهاند لاقید بار آمدهاند و بسیاری از قیود که در عرف مردم دنیا به شرایط آدمیت و انسانیت معروف است پابست نیستند چنانکه مثلاً اگر نمک کسی را بخورند فرضاً هم که نمکدان را نشکنند لااقل به اسم «کش رفتن» به جیب خواهند زد. با همه قیافه جدی که به خود میدهند هیچ کار دنیا را به جد نمیگیرند مگر در سه مورد مخصوص یکی شکم یکی کیسه و یکی تنبان. وقتی پای این سه چیز به میان آید یوسف را به کلافی و خدا را به خرمایی میفروشند. چطور میخواهی دلم به حال این مردم کچلک باز و دوز و کلکی مزاج نسوزد که برای حل و فصل معضلات امور و مشکلات دنیا تنها به سه طریقه معتقدند که عبارت است از «سر هم بندی» و «سیاست عالیه ماستمالی» و «روش مرضیه ساخت و پاخت». این هر سه از مبتکرات فکر بدیع و از کشفیات قریحه سرشار خودشان است و در این میدان الحق که گوی سبقت را از جهان و جهانیان ربودهاند. بالخصوص در فن «ماستمالی» مهارت عجیبی پیدا کردهاند و بالنتیجه مصرف ماست چنان بالا رفته است که اگر همه آب دریا ماست شود باز کفاف احتیاجات را نخواهد داد. فرمول دیگری هم دارند که معجون افلاطون و دوای هر دردی است و عبارت است از دستور مجرب و مطاع «خودش درست میشود» که اعجاز میکند. از تمام اینها گذشته دستگاه شگرفی هم دارند به نام «بوته اجمال» که به منزله انبار بیته و بن و گاوخانی جاودانی بسیار عمیقی است که هرچند قرنهاست که هر روز و هر ساعت خروارها کار انجام نایافته در آن ریختهاند هنوز تا کمر خالی است و باز برای نسلهای فردا و پسفردا جای خالی دارد. این مردم تنها در یک موقع ممکن است از طریق سر به طاق کوبیدن اندکی منحرف شوند و آن هم در مورد کارهای حسبالامری است که آن وقت هر طور شده برای حفظ ظاهر به ظاهرسازی پرداخته و به قول خودشان کار را فیصله میدهند.»
در کشکول جمالی جلد دوم چنین آمده است.
در «کشکول جمالی» (جلد دوم، صفحه ۱۰۵) میخوانیم:
«عده زیادی از هموطنان ما خیال میکنند همینقدر که اولاد داریوش و سیروس شدند دیگر نانشان تو روغن است غافل از اینکه کسی را از فضل پدر حاصلی نیست و انسان باید مرد کار و همت خود باشد و آدم اصیل و شریف واقعی کسی است که بتواند به اطمینان بگوید که دارای فرزند نیکسرشت و خردمند خواهد بود نه آن کسی که تنها به افتخار آباء و اجداد خود سربلندی میکند.»
نمیدانم اصلاً میتوانم ایران باستان را با ایران کنونی، ایران میانی و ایران معاصر را با ایران کنونی از نظر خلق و خوی، رفتارهای اجتماعی و عملکردهای فرهنگی در جامعه کنونی و مردم زمان حال مقایسه کنم. میخواهم به طور عمقی و با تحقیق و تفحصی بسیار به رفتارها، کردارها، و گفتارهای نسلهای موجود در جامعه که در شهر و روستا زندگی میکنند بپردازم. خلأهایی را که از نظر خلقیات در جامعه مشاهده میشود مورد نقد و بررسی قرار دهم. ایرانیان از جهاتی دارای خلقیات پسندیده و از جهاتی دارای خلقیات ناپسند هستند ولی در مجموع موارد مثبت و منفی را خلقیات یا خلق و خوی یک جامعه میگویند به خصوص جامعه کنونی ما که کشور در حال توسعه و به عبارتی جهان سومی میباشیم.
داود علی بابایی
تهران ۴/ ۳/ ۹۶
چهره گرایی و خلقیات کنونی مردم
برای ثبتنام در انتخابات شورای شهر تهران روز ۳ اسفند ۹۵ (روز تعطیل) به فرمانداری تهران مراجعه کردم. ساعت ۹ و ربع صبح به محل رسیدم. مردم از ساعت ۷ و نیم صبح جلو درب فرمانداری منتظر باز شدن درب ورودی بودند تا بتوانند ثبتنام کنند. وقتی من به محل فرمانداری رسیدم ازدحام جمعیت این محل کوچک را فراگرفته بود. چهرههای گوناگون در جمعیت دیده میشد. دانشجو، معلم، برخی اعضای سابق شورای شهر، برخی چهرههای معروف هنری، موسیقی، خواننده و ورزشکار و غیره. چیزی که بیشتر نظر مرا جلب میکرد دوره کردن چهرههای معروف سیاسی، برخی مقامات کشوری و اعضای سابق شورای شهر از طرف کسانی بود که خود میخواستند در آینده نماینده مردم در شورا شوند و در واقع آنها اعضای شورای شهر تهران بالقوه بودند.
وقتی دو نفر از اعضای سابق شورا که یکی خواننده و دیگری ورزشکار بودند وارد سالن شدند مردمی که برای ثبتنام آمده بودند و همچنین خبرنگاران، روزنامه نگاران و عکاسان و حتی برخی از کارمندان فرمانداری آنها را احاطه کردند به طوری که رفت و آمد برای مردم در آن مکان غیرممکن بود. به همین سبب کارمندان فرمانداری آنها را به جای امن و خلوتی بردند تا ازدحام جمعیت خللی در امر ثبتنام ایجاد نکند و نیز وقتی چند نفر از اصلاحطلبان شورای شهر به محل آمدند همین مسئله رخ داد و با آمدن اصولگرایان همین مسائل تکرار شدند و با آمدن افرادی که مردم آنها را میشناختند از هر طبف سیاسی و صنفی که بودند این مسائل تکرار میشد. نمیدانم مردم ما چرا این کار را میکردند و اینچنین باعث چهرهگرایی در جامعه میشدند. من به چشم خود دیدم شخصی را که او را از قبل میشناختم و او یک چهره فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی بود و سالها در دانشگاه تدریس میکرد و تا کنون چندین کتاب در زمینه جامعه شناسی، تاریخ و اقتصاد تألیف نموده بود و دستی در کار نشریات و روزنامه نگاری داشت در گوشهای نشسته بود و مردم را که دور چهرهها را احاطه کرده بودند نظاره میکرد و من خودخوری میکردم که چرا مردم ما انقدر از خلق و خوی دیرین خود دور شدهاند و فرهنگ را بوسیدهاند و کنار گذاشتهاند. در طول ۵ ساعتی که من برای ثبتنام معطل شده و آنجا بودم دیدم که چگونه مردم بر دور اشخاص سرشناس حلقه زدهاند و کسانی را که سالیان درازی به فرهنگ و هنر این مرز و بوم خدمت کردهاند در گوشه انزوا قرار گرفته و اعتنایی به آنها نمیکنند. مردم متأسفانه از روی ناآگاهی گاهی اوقات شخصی را آنقدر بالا میبرند و به مقام خدایی میرسانند که دیگر نمیتوانند او را پایین بکشانند. این مسئله مغایرت تام با خلق و خوی ما مردم ایران دارد که تمدن و فرهنگ چند هزار ساله داریم. جای تأسف است که اینچنین عمل میکنیم.
تهران- ۶ /۳/ ۹۶
قسم خوردن فرهنگ رایج مردم شده است
قسم دروغ خوردن در ایران باستان از ۲۵۰۰ سال پیش مذمت داشت و حتی برای اهداف مهم، خواص و عوام قسم نمیخوردند و تا اوایل دوران معاصر این مسئله را رعایت میکردند. ولیکن از دوران معاصر به این طرف قسم دروغ خوردن جزء فرهنگ روزمره مردم شده بود. به خصوص در دوران بعد از انقلاب و در سه دهه اخیر مردم عادت کردهاند برای پیشبرد امور روزمره خود قسم دروغ میخوردند. وکیل برای حاکم کردن مشتری خود به قسم دروغ متوسل میشد تا پول بیشتری بگیرد. کاسب برای فروش اجناس خود به قسم دروغ روی میآورد تا سود بیشتری ببرد. کسی که در اداره کارش گیر میکرد با قسم سعی میکرد کارش را پیش ببرد و پزشک برای گرفتن پول بیشتر مردم را با دروغ گفتن در مورد مرضشان ترغیب به معالجه و جراحی میکرد. دانشآموز و دانشجو برای گرفتن نمره قبولی به معلم و استاد دروغ میگوید و برای هر کار سادهای قسم به خدا، پیامبر و ائمه اطهار و حضرت عباس میخوریم تا بلکه بتوانیم کارمان پیش برود. دولتمردان در رسانههای جمعی صریحاً به دروغ متوسل میشوند تا بتوانند چندی بیشتری بر مردم حاکمیت پیدا کنند. نامزدهای انتخاباتی با دروغهای شاخ و دم دار و وعدههای ناکجا آباد سعی میکنند مردم را فریب دهند تا بتوانند بر کرسی ریاست جمهوری، مجلس و شورای شهر بنشینند. اصلاً قسم خوردن جزء فرهنگ روزمره مردم در سه دهه اخیر شده است و مردم خلق و خوی اصیل ایرانی خود را از دست دادهاند در حالیکه در مردم غرب ما این مسائل را نمیبینیم و فقط ما ایرانیان هستیم که با اینکه مسلمان و متدین میباشیم عادت به قسم دروغ خوردن کردهایم و فکر میکنیم با این ترفند میتوانیم کارهای روزمره خود را پیش ببریم ولیکن در حالت اجتماعی جامعه و مردم را در حالت رکود نگه میداریم و خلق و خوی اصیل را از مردم میگیریم و مزدم را از هویت ایرانی و مردمی آن دور میسازیم و اینکه چرا مردم در سه دهه اخیر به این خلق و خوی متعفن و زشت روی آوردهاند بحث مفصلی را میطلبد و وظیفه روشنفکران، علما و اساتید تعلیم و تربیت، معلمان و اساتید دانشگاه است که مردم را از این خلق و خوی متعفن دور نگه دارند و جامعه را به هویت و خلق و خوی باستانی خود برگردانند.
تهران- ۷/ ۳ /۹۶
قرض گرفتن معضلی حاد برای مردم
قرض گرفتن از ایران باستان تا دوران قاجاریه مذموم شمرده میشد و حتی پادشاهان برای هزینههای جنگی خود قرض گرفتن را کار درستی نمیدانستند و معتقد بودند قرض گرفتن منتهی به دروغ گفتن میشود زیرا کسی که قرض میگیرد چون ممکن است قادر به مسترد کردن آن نباشد مجبور میشود قسم دروغ بخورد. البته در دوران اخیر یعنی همین صد ساله اخیر دیگر قرض گرفتن مفهومی ندارد و جای خود را به وام گرفتن داده است. یعنی پول ربوی و ربا یعنی سود تضمین شده و در سی ساله اخیر به خصوص از اواخر دهه هفتاد مؤسسات مالی و اعتباری و به قول معروف صندوقهای قرضالحسنه یکی بعد از دیگری روییدهاند به طوری که هماکنون در ایران بیش از ۲۰ هزار شعبه دارند و شما به ندرت کسی را پیدا میکنید که از این بانکها چه دولتی و چه خصوصی، مؤسسات مالی و اعتباری، تعاونیهای قرضالحسنه وام نگرفته باشد. قسمتی از درآمد ماهیانه یا حقوق ماهیانه خود را بابت این وامها توأم با بهره آنها پرداخت نکند و حتی صنایع و تجّاری که با گرفتن این وامها ورشکست شدهاند و قادر به پرداخت دین خود نیستند و حتی دولت از بانک مرکزی وام میگیرد در حالیکه هزاران سال پیش در همین سرزمین قرض گرفتن مذموم و زشت بود الآن وامهایی با بهره بیش از ۳۰ درصد از طریق بانکها، مؤسسات مالی، تعاونیهای قرضالحسنه و اشخاص حقیقی در اختیار افراد نیازمند قرار میگیرد و متأسفانه اکثر وامگیرندگان قادر به بازپرداخت آنها نمیباشند و در جامعه نفتخیز ایران که مردم آن روی طلای سیاه نشستهاند جوانان این مرز و بوم نمیتوانند به علت فقر اقتصادی ازدواج نمایند و والدین نمیتوانند برای دخترانشان جهیزیه تهیه کنند و برای پسرانشان زن بگیرند و مجبورند از وامهایی با بهرههای گزاف استفاده نمایند و حتی بیمارانی هستند که به علت گرانی داروهای مورد نیازشان مجبورند قرض که هیچ از بانکها و مؤسسات و افراد وامهایی با بهرههای بالا بگیرند که در کل مردم چون پساندازی ندارند برای مشکلات مالی که برایشان پیش میآید به وام گرفتن متوسل میشوند و اینچنین در چالش مالی و اقتصادی میافتند با نگاهی به این وضعیت اسفبار در جامعه کنونی ایران میتوان برداشت کرد که در قرض و وام خلق و خوی جامعه و مردم مسلمان ما کاملاً عوض شده است و ایران امروز از این نظر با ایران باستان و ایران دوران میانه تفاوت فاحشی دارد. اگر دستاندرکاران نظام فکری به حال این مسئله حاد اقتصادی نکنند منتظر عواقب بد آن باشند و بدانند همین ایرانیان اصیل با این خلق و خویی که در پیش گرفتهاند از هویت ملی و ایرانی خود دور خواهند شد و بازگشت دوباره آنان به هویت اصلیشان کار دشواری خواهد بود.
تهران- ۸/ ۳/ ۹۶
رشاء و ارتشاء فرهنگ رایج روزمره مردم
یکی از معضلات اجتماعی که در ایران باستان و ایران دوران میانه رایج نبود و در دهههای اخیر جزء فرهنگ روزمره مردم شده است رشوه دادن و رشوه گرفتن است. در دوره ایران باستان و ایران میانه رشوه دادن و رشوه گرفتن مورد مذمت خواص و عوام، پادشاهان و مردم عادی و رهبران مذهبی بوده است و هر کسی مرتکب این عمل زشت میشد مورد بازخواست و مؤاخذه قرار میگرفت. متأسفانه در سه دهه اخیر مردم سعی میکنند از راه رشوه دادن چه نقدی یا جنسی و مالی مشکل خود را در ادارات و نهادها برطرف کنند و شاید بدین طریق بتوانند حق خود را بگیرند. الآن در جامعه آنقدر رشاء و ارتشاء رایج شده است که به آن شیرینی، زیرمیزی، هبه، هدیه، پول چای میگویند و گاهی خود رشوه گیرنده صریحاً به ارباب رجوع میگوید پول چای ما یادت نرود و وقتی کارمندان و کارکنان مشاهده میکنند که در جامعه فساد اقتصادی میلیاردی بیداد میکند و اختلاس و وامهای کلان گرفتن از بانکها و پس ندادن آنها در بین مردم رایج شده است میگویند چرا ما نتوانیم رشوه بگیریم و مخارج روزمره خود را تأمین کنیم. بدین وسیله شرمنده خانوادهمان نباشیم. همین موضوع مردم را به رشوهخواری وادار نموده است در حالیکه ما یک کشور اسلامی هستیم و در حدیث آمده است لعن الله الراشی و المرتشی و الساعی (لعنت خدا بر رشوه دهنده و رشوه گیرنده و واسطه بین آنها باد) ولی متأسفانه در این دوران مردم چون گرفتار پیچ و خمهای اداری میباشند اصلاً وقعی به نواهی مذهبی نمیگذارند و فقط به این مسئله میاندیشند که چگونه از راه رشوه دادن مشکل خود را حل کنند و این یعنی فاصله گرفتن از اخلاق شرعی و اجتماعی و دور شدن از هویت ملی و مردمی که در ایرانیان عهد باستان و دوران میانه و حتی تا دوران ایران معاصر پایبند به این اخلاق حسنه بودند و از رشاء و ارتشاء دوری میگزیدند در حالیکه در دوران کنونی اینچنین نمیباشد.
تهران- ۹/ ۳/ ۹۶
این نوشتهها را هم بخوانید