چرا هـمسرم برایم عادی شده است؟! چه باید کرد؟
شریک زندگی در گیر و دار زنـدگی روزمـره فـراموش میشود، چون فرد آنقدر با مسائل روزمره درگیر است که وجود همسر خود را بدیهی مـیبیند. این نوع نگرش میتواند باعث ایجاد استرس در زندگی شود.
بعضی افراد آنقدر بـه وجود همسر خود عـادت کـردهاند که دیگر به او فکر نمیکنند. همسر آنها برای همیشه موجود و حاضر است. در واقع وجودش عادی است و جزئی از زندگی روزمره آنهاست. درحالیکه دل طرف دوم به این خوش است که کسی را دارد که او را دوست دارد و بـه این دلیل همواره با تصمیمات و کارهایی که همسرش انجام میدهد موافق است. اینها همدیگر را حتی بدون تبادل حرف و صحبتی درک میکنند! شریک زندگی برای آنها مانند یک شیئی عادی موجود در منزل مـیباشد کـه ناخود آگاه، گاهی دستی به سر و صورت او کشیده میشود و مورد نوازش قرار میگیرد. یعنی ارتباط طرفین مکانیکی و بدون مفهوم گردیده است.
مشخصه رفتار زوجهایی که برای هم عادی و بدیهی گـریدهاند عـبارتند از:
1-زمان مشترک آنها بدون کیفیت است و زمان با کیفیت خود را معمولاً با دوستان خود و یا افراد دیگری سپری میکنند. این بدان معنا است که شخص یا تنها با هـمسر و شـریک زندگی خود به خرید میرود و یا مثلاً در مورد امور عادی و مسائل روزمره زندگی با او صحبت میکند؛ مسائلی مانند بردن ماشین به تعمیرگاه، یا بردن بچه نزد دکتر، و یا جـویای حـال پدر و مـادر بیمار دیگری شدن و یا بـردن یـا پس گـرفتن لباس از لباسشویی و خرید این چیز و آن چیز! زمانی هم که با یکدیگر سپری میکنند یا هرکدام به کار خود مشغولند و یـا سـاکت و آرام روی مـبل خود لم داده و با تلویزیون سرگرم هستند، بدون آنـکه هـیچ تبادلی فکری بین آنها صورت گیرد و یا حرف مفیدی رد و بدل شود و به عبارتی، بدون آنکه در بودن آنها باهم و یـا در صـحبتهای آنـها کیفیتی نهفته باشد و طرفین از حال و مشغولیت فکری یا نگرانیها و خـوشحالیهای یکدیگر باخبر شوند (مانند دو غریبه که تنها همخانهاند.)
2-علامت مشخصه دیگر در روابط مشترکی که فرم بدیهی به خـود گـرفته، ایـن است که شریک زندگی مانند گذشته در اولویت نمیباشد بلکه مسائل دیـگر زنـدگی به او ارجحیت پیدا کردهاند؛ مسائلی مانند ارتباطات و تربیت بچه و یا مسائل شغلی و یا مسؤولیت فرد در مـقابل سـایر افـرادی که با او در ارتباط هستند. این نوع افراد فقط با خود مشغول هـستند، یـعنی بـا کار و پرستیزکاری خود و با سامان دادن به ارتباطات اجتماعی خویش. نتیجه این رفتار ایـن اسـت کـه آنها مدام از خود صحبت میکنند و توجهی به طرف دیگر ندارند. این افراد تمایل زیـادی بـه مرکز توجه بودن و مورد تشویق و تمجید قرار رفتن، دارند. زمانی که طرف مـقابل بـه زنـدگی مشترک بیتوجه شده و خودگرا میگردد، طرف دیگر یا حتی متوجه این مسأله نمیشود و فـکر مـیکند همه چیز مرتب و عادی است، و یا با تصور این که مورد توجه قـرار نـمیگیرد، او نـیز در لاک خود فرو میرود. نتیجه این که در جایی که دو نفر «من» با هم زندگی میکنند، دیـگر «مـا» وجود ندارد؛ نقاط مشترک به حد اقل تقلیل یافته، اعتماد و تفاهم گـم مـیشود.
3-نـوازشها و ارتباط فیزیکی و جنسی به حاشیه رفته و میزان آن به حداقل میرسد و کاربرد کلمات عاشقانه مـانند عـزیزم، دلبـندم و یا امثال آن، بیمفهوم گشته و یا صرفاً از روی اجبار و برای دلخوشی همسر مـورد اسـتفاده قرار گرفته و به دیگری خطاب میشود.
4-میزان احترام به طرف دیگر کمتر و کمتر میشود که معمولاً از نـوع صحبت طرفین مشخص است. آنها باهم با لحنی حرف میزنند که هـرگز بـا کس دیگری آنگونه سخن نمیگویند. مرتب بـا انـتقاد و غـرولند و فحاشی با طرف دیگر حرف زده و حتی او را مـورد تـمسخر قرار میدهند.
برای بیتفاوت بودن در مقابل شریک زندگی دلایل بسیاری را میتوان برشمارد، ولی هـمه ایـنها اینگونه رفتار را موجه نمیکند؛ نـه اسـترس در کار و نـه فـراوانی مـسؤولیت کاری در مقابل کارفرما و کارگذار و نه هـیچ دلیـل دیگری نمیتواند عاملی باشد که ما با مهمترین فرد در زندگی شخصیمان بـیتفاوت و بـیعلاقه رفتار کنیم.
چه باید کرد؟
کسی کـه میخواهد رابطه او با هـمسر یـا خانوادهاش روتین و عادی نگردد بـاید زمـان با کیفیت (مفید) را وارد رابطهاش کند. یعنی بهطور مرتب زمان مشترکی را با او برنامهریزی و سـپری کـند. یک شب در هفته، یا یـک روز جـمعه بـهطور کامل یا سـاعاتی قـبل از خواب؛ مهم نیست «کی؟» مـهم ایـن است که در طول آن زمان، تمام حواس و تمرکز شخص به طرف مقابلش باشد؛ بدون آنـکه بـخواهد به گرفتاریهای شخصی و یا خانوادگی فـکر کـند و یا آنـها را بـه بـحث بگذارد.
همواره باید زمـان با کیفیت و مفید برای تبادل نظر و عقیده و ابراز احساسات در زندگی شخصی در نظر گرفته باشد. ایـن مـورد (سپری کردن زمان مفید باهم) بـهطور اتـوماتیک ایـجاد مـیگردد، اگـر به موارد زیـر تـوجه شود.
الف-ایجاد علائق مشترک: همواره باید یک زوج موارد مشترکی را داشته باشد که هر دو به آن علاقه دارنـد و بـاهم انـجام میدهند. این علاقه مشترک میتواند نوعی از ورزش (تـنیس، اسـکی، پیـادهروی و غـیره) و یـا شـرکت در یک فعالیت فرهنگی یا اجتماعی و نظایر آن باشد. مهم این است که چیز مشترکی در زندگی آنها باشد که مورد توجه و علاقه هر دو طرف باشد. همواره وجود «وجـه مشترک»(به غیر از بچه، فامیل، وابستگیهای احساسی و امثال آن) به زندگی مفهوم خاصی میدهد و باعث استحکام رابطه میشود. استحکامی که ریشه در عنصری خارج از رابطه دارد ولی جزئی از رابطه است.
ب-ارتباط و همدلی: بـرقراری ارتـباط، عامل مؤثری برای گذراندن زمان مفید با شریک زندگی میباشد. مطالعات روانشناسی اثبات کردهاند که زوجین احساس بهتری دارند اگر «ارتباط» بین آنها در زندگی برنامه ریزی شود. عـامل «دوسـتی» به زندگی زوجین ثبات میبخشد و باعث تقویت حس «ما» در آنها میگردد. عامل «ارتباط» نباید با روتین (عادت) برابر قرار داده شود؛ مثلاً اگر یـک روز تـعطیل با هدف قبلی مراسمی (پیـک نـیک) برنامهریزی و اجرا شود، این یک ارتباط درست است. بنابراین هر چه یک زوج، زمان مشترک خود را با هدفتر و منظمتر برنامهریزی کنند، به همان نسبت، خـطر بـیتفاوتی و عادی شدن در آنها کـمتر مـیشود.
ج-قدرشناس و سپاسگزار بودن: زوجی که وجود آنها برای هم بدیهی شده است نمیتوانند نسبت به هم سپاسگزار باشند. اصولاً این یک علامت مشخصه در این نوع ارتباطات است که هریک از زوجـین، کـارهایی را که طرف دیگر برای او انجام میدهد عادی و جز وظایف او به شمار میآورد. اما در یک زندگی مشترک بهطور روزمره موارد زیادی پیش میآید که خیلی عادی و حتی کوچک به نظر مـیرسد، ولی بـاید به خـاطر آن از همسر خود ممنون و سپاسگزار باشیم. مثلاً اینکه همسر ما برای ما چای آماده میکند، بچهها را برای رفـتن به مدرسه آماده میکند، به کارهای مدرسه آنها رسیدگی میکند، مـنزل را مـرتب نـگه میدارد، برای ما پتو میآورد وقتی در مقابل تلویزیون چرت میزنیم و…باید به این جزئیات توجه کرد و آنـها را دیـد. زوجی که احترام و توجه میان آنها از بین رفته، این موارد و هزاران مورد کـوچک و یـا قـابل توجه دیگر را نمیبینند و قدر آنها را نمیدانند. اگر چشمان ما در برابر کار به نظر کوچک شـریک زندگیمان باز باشد و قدر آن را بدانیم، رابطه ما رابطهای جذاب و با هیجان خواهد بـود.
داشتن زمان مفید بـاهم، تـوجه به هم و شاکر بودن از یکدیگر، اینها سه شاخصی هستند که موجب میشوند زوجین به هم اعتماد داشته و باهم دوست باشند. یعنی برای هم احترام قائل شده و فقط هم خانه هم نـباشند.
باید بدانیم که قفل و زنجیر باعث ثبات یک رابطه نمیشود، بلکه نخهای نازک و صدها نخ نامرئی هستند که در درازمدت باعث ماندگار بودن یک رابطه میشوند، حتی بیشتر از تماس جسمانی.
به قول سـیمون زیـگنو، یک هنرپیشه فرانسوی، «احترام در زندگی، مهمترین شرطی است که میتواند نخهای زندگی را به هم ببافد.»
این نوشتهها را هم بخوانید