معرفی کتاب مردم در سیاست ایران، نوشته یرواند آبراهامیان
مقدمه
انقلابِ مشروطهٔ ایران در حدِفاصلِ سالهای ۱۲۸۴ تا ۱۲۸۸ شمسی، نقطهٔ عطف عمدهای در تاریخ ایران بود. نظامِ سنتیِ حکومتداری را پایان داد، نظامی که مطابقش شاه، در مقامِ سایهٔ خداوند بر زمین، بیهیچ محدودیتِ قانونی یا حقوقی بر مردمانش حکم میراند. انقلابِ مشروطه نظامِ قانونمدارِ حکومتداری را معرفی کرد، نظامی که مطابقش حقِ حاکمیت مالِ «مردم» بود و نمایندگانِ منتخبِ آنان وزرا، قوانین، اعتباراتِ مالی، امتیازنامهها، و معاهداتِ خارجی را قبول یا رد میکردند. در این انقلاب، جمعیتِ آدمهای سیاسی نقشی برجسته ایفا کرد. (۱) در فروردینماهِ ۱۲۸۴، حرکتِ جمعیِ سازماندهیشدهٔ مردم این بحث را پیش آورد که آیا شاه میتواند سرِخود کارگزارانش را انتخاب کند یا نه. نُه ماه بعدتر، گردهماییِ عظیمتری، خواستِ محدود کردنِ اختیاراتِ بیحسابوکتابِ شاه را به واسطهٔ تأسیسِ یک «عدالتخانه» مطرح کرد. شورشهای خودانگیختهٔ خردادماهِ ۱۲۸۵ و کُشتنِ تظاهرکنندگان، در شکافِ عظیمِ میانِ دولت و ملت جویی از خون روان کرد. اعتصابِ عمومیِ خردادماه و رفتنِ پانزده هزار نفر به سفارتخانهٔ بریتانیا، دربار را مجبور کرد با قانونِ اساسیِ مکتوب ــ فرمانِ مشروطیت ــ برای ادارهٔ کشور و مجلسِ شورایی برآمده از انتخابات، موافقت کند. در کُل سه سالِ بعدش، تجمعهای مردمی همراه با تظاهراتِ گسترده در خیابانها به حفظِ این قانونِ اساسی از گزندِ محافظهکارانی کمک کرد که مصمم به برقراریِ مجددِ استبدادِ شاهی بودند. چنان که یک فرانسویِ معاصرشان در بحث از مُحسناتِ نظریهٔ آنارشیستیِ انقلاب استدلال کرد، «رخدادهای ایران اثبات کرد اعتصابِ عمومی و حرکتِ جمعی در خیابانها میتواند به انقلابی پیروزمند بینجامد.»(۲)
اگرچه جمعیتها در همهٔ اعصارِ ایران مهم بودهاند اما تاریخنگارها، جامعهشناسها و متخصصانِ علومِ سیاسی، همگی توجهِ اندکی بهشان کردهاند. تحلیلگرانِ موافق همواره آنان را به عنوانِ «مردم» ی ستودهاند که برای کشور، آزادی و عدالت مبارزه میکنند. (۳) تحلیلگرانِ ناموافق آنها را «جماعتِ دیوانهٔ مزدورِ خارجیها خواندهاند یا خرابکارهایی متشکل از «اوباش»، «اشرار»، «اراذل»، «گداهای حرفهای» و «تفالههای جامعه». (۴) روزنامهنگارهای اروپایی اغلب تصویرِ «هیولاهایی بیگانههراس» ازشان به دست دادهاند که رو به سفارتخانههای خارجی فحش میدهند و آجر پرت میکنند. و رماننویسهای شوخطبع هم با توصیفشان به سانِ دارودستهٔ عظیمی دمدمی و مضحک که سیاستمدارها را بالا میبَرند و پایین میآورند، تفریح کردهاند. (۵) برای همهٔ اینها جمعیت، چه سزاوارِ تحسین، چه مستوجبِ ترس، چه درخورِ نفرت و چه مایهٔ مزاح، پدیدهای انتزاعی بوده نه موضوعِ مطالعه.
هدفِ این مقاله، غور دربارهٔ جمعیتِ سیاسی در انقلابِ مشروطهٔ ایران است؛ به دست دادنِ تصویری از نقشش، و اینکه بکاود آیا مطابقِ تعریفی که گوستاو لوبون در کتابش، جمعیت میخواهد برای ما بسازد (۶)، ذهنیتی از خودشان به نمایش گذاشتند «خیلی نازل»، «سبُع»، «غیرعقلانی»، «ویرانگر» و «متعصب»، یا چنان که جورج رود در کتابش، جمعیت در تاریخ، در موردِ مردمانِ انگلستان و فرانسه یافته (۷)، جماعتی «فوقالعاده مصمم» که «دمدمی، صرفاً غیرمنطقی، یا کلاً معتاد به حملههای خونبار به آدمها» نیستند، ترکیبِ اجتماعیشان را بررسی کند، و تا حدِ ممکن تعریفی به دست بدهد از طبقات و گروههای متفاوتی که در تظاهراتها، گردهماییها، شورشها و اغتشاشاتِ عمومی مختلف شرکت میکنند. امید این است که مقاله پرتوی بیفکند برای شناختِ بنیانِ اجتماعیِ جنبشِ مشروطهخواهی.
شهرها در آستانهٔ انقلابِ مشروطه
در ایرانِ قدیم، زندگیِ شهری حولِ بازارها متمرکز بود. در بازار بود که زمیندارها محصولاتشان را میفروختند، صنعتگران کالاهایشان را میساختند، بازرگانان اجناسشان را معامله میکردند، وامخواهان وام میگرفتند، و تجارِ خیّر مسجد و مکتب وقف میکردند. حقیقت اینکه بازار یکتنه انبار، کارگاه، فروشگاه، بانک، کانونِ مذهبی و قطبِ آموزشیِ کلِ جامعه بود. بهعلاوه هر صنعت، کسب و شغلی صنفی داشت که سفتوسخت نظاممندش میکرد، صنفی که سازمان، سلسلهمراتب، سنتها، تشریفات و حتا در مواردی زبان و دایرهٔ واژگانِ منحصربهفردِ خودش را داشت. تحقیقِ مالیاتچیِ اصفهان در ۱۲۵۸ دویست صنفِ مستقل را فهرست میکند. (۸) صنعتگرانِ مهارتلازمی مثلِ نقرهکارها، صحافها و خیاطها نیمی از این فهرست را شامل میشوند. تجار، مثلاً خواربارفروشها، صرافها و دکاندارها پنجاهتایشان را تشکیل میدادند. و کارگرانِ غیرمتخصص ــ عملهها، حمالها و دلاکها ــ میشدند پنجاهتای باقی.
ساختارِ سیاسیِ شهرها برآمده از توازنِ پیچیدهٔ قدرت میانِ شاه و بازار بود. هر گاه شاه قدرتمند بود، صنفِ کدخداها و منصوبانِ این صنف را به مسند میگمارد ــ مثلاً شیخالاسلامها، امامجمعهها، کلانترها و محتسبها را که حاکمانِ زندگیِ شهری بودند. هر گاه شاه ضعیف بود، سرانِ اصناف بزرگترهای خودشان را انتخاب میکردند و مجتهدها ــ که پیوندی با حکومت نداشتند اما روابطی نزدیک با اهلِ کسب چرا ــ استقلالشان را نشان میدادند و در قامتِ رقبای نظامِ سیاسیِ حاکم عمل میکردند.
در این توازنِ قدرت، هر طرفی سلاحِ اصلیِ خودش را داشت: ایلات و خیابانها. شاه، که پلیس، دمودستگاهِ اداری و ارتشِ ثابت و منظم نداشت، فقط میتوانست با بهرهگیری از تهدیدِ ایلیاتیهایی اجیرشده که به شهرها حمله میبردند و غارت میکردند، بازار را مرعوب کند. جامعهٔ بازار هم که مجرایی برای اقداماتِ قانونی نداشت، میتوانست فقط از گذرِ عریضهنویسی، تظاهرات و بست نشستن در اماکنِ مقدس، املاکِ سلطنتی و جاهایی متعلق به خارجیها که همگی از دسترسِ مقامهای حکومتی مصون بودند، منافعش را حفظ و حراست کند. در نتیجه مذاکراتِ میانِ حکومت و بازار، اغلبِ شکلِ چانهزنی به واسطهٔ اجتماعاتِ انسانی داشت.
ربع قرنِ آخرِ سدهٔ سیزدهم، توازنِ قدرت دیگر کامل به نفعِ بازار شده بود. اصناف خودشان کدخدای خودشان را انتخاب میکردند، کلانتر اهمیتش را بهکلی از دست داده بود، و در خیلی شهرها دیگر بههیچوجه خبری از محتسب نبود. بهعلاوه، تأثیرِ غرب هم شکافِ میانِ شاه و بازار را وسیعتر کرده بود. خاندانِ قاجار، که بهکرات در جنگ با خارجیها درهم شکسته بود، مشروعیتش را بهمنزلهٔ کسی که قرار بود حافظِ شیعیان باشد، از دست داده بود. شاه که بخشی از خاکِ کشور را برابرِ روسها از کف داده بود، دیگر نمیتوانست اراده که کرد، ایلیاتی اجیر کند. به خاطر نیازِ وخیم و شدید مملکت به وام، شاه رو آورد به خارجیهایی که حاضر بودند پول قرض بدهند و در عوض حقِ انحصار، امتیازنامه و حقِ قضاوتِ کنسولی بگیرند. شاه از یکطرف مجبور بود برای آنکه بتواند در عصرِ امپریالیسم دوام بیاورد، رضایت به انجامِ برخی برنامههای غربیسازی بدهد و از این طریق بزرگانِ مذهبیِ محافظهکار را با خودش بیگانه کرد، و از طرفی دیگر ناآگاهانه مجال داد اعتقادِ ویرانگر به «حقوقِ الاهیِ بشر» ریشهٔ باورِ پذیرفتهٔ «حقِ الاهیِ شاه» را بزند. نتوانست از صنایعِ داخلی در برابرِ یورشِ محصولاتِ وارداتی دفاع کند و به همین دلیل هالهٔ مقدسش، نتیجهٔ باور به حامیِ مردم بودن او از دست رفت و نهایتاً هیئتِ نمایندهٔ خاندانی فاسد یافت؛ شریکِ غارت و تخریبِ کشور.
در آستانهٔ ربع قرنِ واپسینِ سدهٔ سیزدهم، قاجارها شده بودند مستبدانِ شرقیِ پُرمدعایی که بسیار نقصها داشتند. یک دورهٔ اُفتِ محصولاتِ کشاورزی در مملکت و بحرانِ مختصری در تجارت که جنگِ روسیه و ژاپن در دوردستها باعثش شده بود، کفایت میکرد تا ضعفِ بنیادینِ حکومت را رو کند و درهم بشکندش.
جمعیتِ مشروطهخواه، فروردینماهِ ۱۲۸۴ تا خردادماهِ ۱۲۸۶
اوایلِ سالِ ۱۲۸۴ تورم ضربهاش را زد. حبلالمتین، روزنامهای که در کلکته چاپ میشد، در تهران بینِ بازرگانان و آزادیخواهان محبوب بود، ادعا کرد قیمتِ گندم نود درصد و قیمتِ قند سی و سه درصد بالا رفته. (۹) روزنامه تقصیر را بهتمامی گردنِ موسیو نوز میانداخت، بلژیکیای که منصوب شده بود به ریاستِ گمرکات.
در انقلابِ مشروطه، سروکلهٔ نخستین جمعیت فروردینماهِ ۱۲۸۴ پیدا شد. قالبش صفوفِ منظمِ صرافها و لباسفروشهایی بود که قصد داشتند نامهای را در اعتراض به حکومت تحویل بدهند. صرافها تسویهٔ وامهایی را میخواستند که دو سال پیشتر به خزانهٔ مملکت داده بودند. اعتراضِ لباسفروشها به سیاستهای بازرگانیِ تازهای بود که طرفِ تجارِ روس را در برابرِ ایرانیها میگرفتند و خواستهشان این بود که نوز فوراً برکنار شود. یکی از تظاهرکنندهها دیدگاههای گروهش را برای خبرنگارِ حبلالمتین اینطور بیان کرد که حکومت باید صنایعِ داخلی را تشویق کند، حتا اگر محصولاتشان به خوبیِ تولیداتِ خارجی نیست، وگرنه سیاستِ فعلیِ کمک به تجارِ روس، ناگزیر به نابودیِ کاملِ صنعت و تجارتِ ما میانجامد. (۱۰) عریضهنویسان که دیدند حکومت هیچ پیِ جلبِ رضایتشان نیست، مغازههایشان را در بازار تعطیل و عکسی از نوز پخش کردند که در یک مهمانیِ بالماسکه لباسِ روحانی پوشیده؛ به سرکردگیِ یکی از دکاندارانِ برجسته و یک روسریفروشِ ثروتمند، رفتند بَست نشستند توی حرمِ حضرتِ عبدالعظیم. پنج روز آنجا ماندند تا اینکه ولیعهد، محمدعلی میرزا، قول داد به محضِ اینکه مظفرالدینشاه از سفرِ اروپا برگردد، نوز را برکنار کنند.
شاه که برگشت خیلی راحت این وعدهاش را فراموش کرد. نهایتِ مصالحهاش این بود که هیئتی متشکل از پانزده بازرگان را گماشت به انجامِ مسئولیتِ مبهمِ مشاوره به وزارتِ تجارت در موردِ سیاستگذاریهای کلان. (۱۱)
خیابانها کماکان آرام ماندند تا ماهِ رمضان. یکی از وعاظِ سخنور و پُرحرارت که داشت در بازارِ تهران برای جمعیتی انبوه حرف میزد، فرصت را برای حمله غنیمت شمرد و نام بُرد از بانکِ استقراضیِ روس که همان اواخر یک مدرسهٔ مذهبی و یک قبرستان را آن حوالی خریده بود و میخواست زمینش را بزرگ کند. تأکید کرد که روسها نهفقط برنامه دارند تجارت و مالیهٔ مسلمانان را نابود کنند بلکه مدارس و قبرستانهایشان را هم هدف گرفتهاند. یک شاهد ادعا کرده جمعیتِ خشمگینِ چند هزارنفرهای قبلِ آنکه واعظ خطبهاش را تمام کند، رفتند بانک را با خاک یکسان کردند. (۱۲) تجاری که با حریفهای خارجی رقابت میکردند و علمایی که علیهِ کفار وعظ میکردند، حالا دشمنی مشترک یافته بودند: روسها و همدستهای شاهدوستشان.
این دو گروه آذرماه دوباره متوسل شدند به خیابانها، وقتی حاکمِ تهران کوشید با فلک کردنِ دو تاجرِ برجسته که یکیشان سهتا مسجد در تهران ساخته بود، قیمت قند را پایین بیاورد. قربانیان بهعبث لابه میکردند که جنگِ روسیه و ژاپن باعثِ کمبودِ قند شده. (۱۳) یکی از شاهدانِ ماجرا نوشت «خبرِ چوب خوردنِ تجار… چون برق در کاروانسراها و بازارها منتشر شد.» (۱۴) گروهی از تجار مغازههایشان را بستند و تحصن کردند در مسجدشاه که کنارِ بازار بود،. آنجا سیدجمالالدین اصفهانی، از وعاظِ سخنور و آزادیخواه، و سه تن از بزرگانِ معززِ روحانی بهشان پیوستند: سیدعبدالله بهبهانی، سیدمحمد طباطبایی و شیخ فضلالله. فردایش سیدجمالالدین منبر رفت و از شاه خواست ارادتِ مذهبیاش را اثبات و با علما همکاری کند. اینجای حرف بود که امامجمعه پا گذاشت وسط و توپید که او بابی است و به زیردستانش دستور داد منبر را خالی کنند. جلسه قطع و به آشوب کشیده شد. بعضی بزرگانِ مذهبی پناه بردند به خانهٔ بهبهانی و آنجا او هشدارشان داد که اگر به اعتراضشان در شهر ادامه بدهند، عامهٔ مردم خواهند گفت دستشان با تجارِ قند توی یک کاسه است. (۱۵) پیشنهاد کرد بروند در حرمِ حضرتِ عبدالعظیم بَست بنشینند. هفتتا از علمای برجسته همراهِ خانوادهها، طلبهها و خادمانشان توصیهٔ او را گوش گرفتند ــ جمعشان دو هزار نفری شد. اگرچه اجازه دادند فقط چند تَنی از تجار بهشان بپیوندند اما بازار، اعتصاب عمومی راه انداخت و جلو درشکهٔ شاه تظاهرات کردند و خواهانِ بازگشتِ بزرگانِ مذهبی شدند. از حرمِ حضرتِ عبدالعظیم پیشنهاد هشتمادهای برای حکومت فرستادند. خواستههای اصلی اینها بودند: تأسیسِ عدالتخانه، اجرای قوانینِ مذهبی، عزلِ نوز و برکناریِ حاکم. یک ماهِ کامل بَست نشستند، تا اینکه بالاخره شاه با خواستههایشان موافقت کرد. به تهران که برگشتند، جمعیتی عظیم ازشان استقبال کردند که در خیابانها به صف شده بودند و فریاد میزدند «زندهباد ملتِ ایران.» یکی از شرکتکنندگان در این مراسمِ استقبال گفته این نخستینبار بود که عامهٔ مردم حرف از «ملت» میزدند. (۱۶)
باز هم فقط وعده دادند و عملی نکردند، باز هم آرامش به خیابانهای تهران برگشت، و باز هم آرامش را توفانی غافلگیر درهم شکست؛ اینبار پُرخشونتتر و کارآمدتر از قبل. تیرماه، حکومت که احساسِ اعتمادبهنفس میکرد، دستور دستگیریِ فوری اما بیسروصدای یکی از وعاظِ برجستهٔ ضدِدربار را داد. رهگذری متوجه این دستگیریِ اعلامنشده شد، به مدرسهای مذهبی در بازار خبرش را داد، و طلاب برای نجات زندانی هجوم بُردند. (۱۷) مسئولِ حفاظتِ زندان به افرادش دستورِ شلیک داد و وقتی افرادش حاضر به این کار نشدند، خودش آتش کرد و طلبهای را کُشت. همین اتفاق تظاهرات را تبدیل به بلوا کرد. طلاب حمله کردند به ساختمان، با سربازها درگیر شدند، تارومارشان کردند و زندانی را آزاد کردند. بعد بلوا فرو نشست و بدل شد به راهپیماییِ منظمِ کسانی که داشتند جسد را تا مسجد مجاور تشییع میکردند. بازارها تعطیل شدند. علمای برجسته همراهِ پیروانِ پُرتعدادشان در همان مسجد بَست نشستند و خواهانِ برکناریِ صدراعظم شدند. خیابانهای بازار پُر شد از مردانی کفنپوش که آماده بودند تا سرحدِ مرگ بجنگند. (۱۸) حکومت جلسهای گذاشت، خواستهٔ مجتهدان را رد کرد و تصمیم گرفت از زور استفاده کند. این بود که فردایش سربازها اسلحهها را آتش کردند؛ وقتی صفی از روحانیان، طلاب و تجار کوشیدند در خیابانهای بازار راه بیفتند، درحالیکه چوبی حمل میکردند که سرش پیراهنِ خونیِ تظاهرکنندهٔ مرحوم را زده بودند. اگرچه شمارِ کشتهشدگان نامعلوم ماند (کسانی ادعا کردند درگیری صد نفری مجروح داده)، اما تظاهرکنندگان فقط توانستند جسدِ دو نفر را از وسطِ معرکه بیرون بکِشند؛ یک واعظ و یک تاجر. این استفاده از زور خیابانها را از تظاهرکنندهها خالی کرد، اما همزمان میزانِ مقاومتِ آنها را در مسجد بالا برد. بیغذا و تحتِمحاصرهٔ سربازان چهار روز در مسجد ماندند، تا اینکه بهشان اجازه داده شد پناه ببَرند به قم، مشروط به اینکه مردم همراهشان نشوند. از تهران که عازم شدند، اعلام کردند تا وقتی شاه صدراعظم را برکنار و اصلاحاتی سیاسی آغاز نکند، مملکت هدایتِ مذهبی نخواهد داشت و رسیدگی به امورِ شرعی معلق خواهد ماند. علما اعتصاب کرده بودند.
سفارتِ بریتانیا در یادداشتی مفصل و پُرجزئیات خطاب به وزارتِ امورخارجهاش در لندن، رخدادها را اینگونه شرح داد:
بهنظر میرسید حکومت پیروز شده. شهر دستِ سربازها بود. رهبرانِ محبوبِ مردم فرار کرده بودند. بازارها در اشغالِ سربازها بودند. و بهنظر میآمد هیچجایی نیست که بشود رفت تویش پناه گرفت. تحتِ این شرایط بود که طرفِ مردمیِ نزاع، چاره و مصلحت را در توسل به امکنهٔ مقدسِ قدیمی و عملاً به رسمی دیرینه دید ــ آیینِ بَست. حالا که همهٔ راههای دیگر شکست خورده بود، تصمیم گرفتند این تدبیر را پیش گیرند… روزِ ۱۸ ژوئیه ــ ۲۶ تیرماه ــ دو نفر با سفارت که در قلهک است، ۷ مایلیِ ــ تقریباً دهکیلومتریِ ــ شهر، تماس گرفتند و پرسیدند آیا اگر مردم بیایند در سفارتخانه بَست بنشینند، کاردار به نظامیانِ حکومت کمک میکند بیرونشان کنند یا نه؟ آقای گرَنت داف ابرازِ امیدواری کرد آنها متوسل به چنین تدبیری نشوند اما گفت با توجه به عرفِ مرسوم در ایران و سنتِ دیرینهٔ بَست نشستن که حقِ آدمهاست، در توانِ خودش نمیبیند اگر آمدند از زور برای بیرون کردنشان استفاده کند… عصرِ روزِ نوزدهم سروکلهٔ پنجاه روحانی و تاجر در سفارتخانه پیدا شد و شب را همان جا اتراق کردند. شمارشان بهتدریج بالا رفت و خیلی زود کار به جایی رسید که چهارده هزار نفر در باغِ سفارت بودند. (۱۹)
عمدهٔ جمعیت را تاجران، بازرگانان، صنعتگران، شاگردانِ بازار و استادکارها تشکیل میدادند. یکی از شرکتکنندگان صحنه را اینطور توصیف کرد: «قریبِ پانصد خیمه بلکه بیشتر زده شده تمامِ اصناف حتا پینهدوز و گردوفروش و کاسهبندزن که اضعفِ اصنافاند، در آنجا خیمه زدهاند.»(۲۰) سرکردهٔ اعتراض، انجمنِ اصناف بود که تازه در بازار تأسیس شده بود. سرانِ انجمن جلو ورودِ آدمهای غیرمجاز را به باغ میگرفتند اما روشنفکرانی غربگرا، برخی دانشجویانِ مدرسهٔ فنی، مدرسهٔ نظام و مدرسهٔ کشاورزی را برای پیوستن به صفشان راه دادند. برای حفاظت از محوطه، قوانینِ انضباطیِ خیلی سفتوسختی اِعمال میکردند، اگرچه به بیانِ گزارشنویسِ سفارتِ بریتانیا «هر چیزی که شباهتی به باغچهٔ گل داشت لگدمال شد و از بین رفت روی پوستهٔ درختان هنوز جای نوشتههای کندهکاریشدهٔ مذهبی مانده.»(۲۱) هیئتی را که عمدهٔ اعضایش روشنفکرانی آزادیخواه بودند، گماشتند تا برود با دربار مذاکره کند. این هیئت از وعدههای شاه و حرفهای مبهم دربارهٔ عدالتخانه راضی نشد. خواستهاش فرمانِ مکتوبِ مشروطه و مجلسِ شورا بود، و تأکید داشت تظاهرکنندگان میخواهند تا هر وقت لازم باشد، آنجا بمانند. بیرونِ دیوارهای باغ، در خیابانهای تهران، همسرانِ معترضان متناوباً تجمعاتِ اعتراضی برگزار میکردند و در قم، رهبرانِ مذهبی همزمان رفتند به بَستنشینی؛ تعدادِ همراهانشان تا هزار روحانی و طلبه بالا رفت.
دربار مخالفان را تقبیح کرد و آنها را مُشتی خائنِ «مزدورِ» بریتانیا خواند (۲۲)، اما در مواجهه با دو تظاهراتِ عظیم قم و سفارتِ بریتانیا، اعتصابِ عمومی در بازارِ تهران و احتمالِ سرپیچی از دستور در صفوفِ نظامیان، مجبور به تسلیم شد. سفارتِ بریتانیا گزارش کرد فرمانده فوجِ تهران «اعلامیهٔ سرنوشتساز» ی داده که در آن گفته افرادش قصدِ درگیری ندارند و خودشان در شُرفِ پیوستن به معترضاناند. (۲۳) روزِ سیزده مردادماه، بیست و پنج روز بعدِ عزیمتِ پنجاه نفرِ اول به باغِ سفارت، شاه با صدورِ فرمانِ مشروطه موافقت کرد.
تجار و صرافانی که فروردینماهِ ۱۲۸۴ عریضه نوشتند، بنیادهای حکومتِ قدیم را تکانی دادند، رهبران مذهبی که آذرماهِ ۱۲۸۴ رفتند به بَستنشینی، سازوکارِ دیرپا را بیشتر تضعیف کردند، و در تیرماه و مردادماهِ ۱۲۸۵ همین دو گروه که حالا مشارکتِ فعالِ مردمِ بازار را هم داشتند، نظامِ سنتی را چنان به لرزه انداختند که ویران شد. مردم حدیثِ پیامبر در خاطرشان بود که «یدالله مع الجماعه.» (۲۴)
مشروطهخواهان، مشروطهشان را به دست آورده بودند اما هنوز آن را بر پایههایی محکم استوار نکرده بودند. استبداد مجبور شده بود اختیاراتِ مستبدانهاش را وا بدهد اما هنوز خودش را تسلیمِ سازوکارِ نو نکرده بود. جدالِ میانِ این دو طیِ سه سالِ آتیاش کماکان ادامه داشت. دربار مبارزه میکرد تا ازکفدادهها را دوباره به چنگ بیاورد، انقلابیون جِدوجَهد داشتند بهکفآوردهها را حفظ کنند. برای هر دو، خیابانها کارزاری حیاتی بود.
طفرهٔ شاه از امضای آییننامهٔ برگزاریِ انتخاباتِ مجلسِ شورا، جرقهٔ تظاهراتی مردمی را در بسیاری شهرها زد و مخالفانْ تهدید به بازگشت به سفارتخانهٔ بریتانیا کردند. تلاشِ ولیعهد برای آرام کردنِ مشروطهخواهان در تبریز با پایین آوردنِ قیمتِ نان، تندروترها را برانگیخت که بریزند در خیابانها و شعار بدهند «ما ارزانیِ نان را نمیخواهیم. ما مشروطه میخواهیم.»(۲۵) شاه حاضر نشد این اصل را بپذیرد که وزرا باید برابرِ نمایندگانِ مجلس مسئول و پاسخگو باشند، و همین به تجمعاتِ مردمی انجامید. نظرِ تحلیلگری اروپایی این بود که «شاه با سربازانِ غیرمسلح، حقوقنگرفته، ژندهپوش و گرسنهاش چهکار میتواند بکند در برابرِ خطرِ اعتصابِ عمومی و بلوا؟»(۲۶) مقاومتِ شاه در برابرِ نسخهٔ نهاییِ قانونِ مشروطه، تظاهرات و اعتراضهای بیشتری در سرتاسرِ مملکت برانگیخت. در تبریز داوطلبانی مسلح آمادهٔ نبرد شدند و همزمان جمعیتی بیست هزارنفره عهد کردند «تا امضا شدنِ قانونِ اساسی بازارها را باز نخواهیم کرد.»(۲۷) اعتصاب یک ماهِ کامل طول کشید، تا اینکه بالاخره در آذرماهِ ۱۲۸۵ مظفرالدینشاه بر بالینِ مرگ قانون را تأیید کرد. وقتی شاهِ تازه، محمدعلیشاه، در فرستادنِ مأمور به کرمانشاه برای تصدیقِ انتخاباتِ مجلسِ شورا تأخیر کرد، شهر اعتصاب پیشه کرد. نمایندهٔ بریتانیا گزارش داد «کلِ تجار و کارکنانِ بازار را بگیر تا حمالها رفتند بَست نشستند در تلگرافخانه.» (۲۸) وقتی تعدادی نمایندهٔ تندروتر صدراعظم را متهم کردند به توطئهچینی علیهِ مجلسِ شورا، بازارِ تهران دست از کار کِشید و خواهانِ استعفای او شد. و وقتی صدراعظم کُشته شد، جمعیتی کلان جمع شدند تا بر نعشِ قاتلش عزاداری کنند و عهد ببندند که پشتیبانِ انقلاب خواهند بود. یک گزارشگرِ بریتانیایی شمارِ جمعیتِ حاضر در این تجمع را پانزده هزار نفر برآورد کرد. (۲۹) به حسابِ یکی دیگر حتماً صد هزار نفری بودند. (۳۰) تعدادِ دقیق هر قدر باشد، مراسم توانست ضدانقلابها را مستأصل و فلج کند، دستکم عجالتاً.
در سالهای ۱۲۸۴ و ۱۲۸۵ جمعیتهای مردمی همگی علیهِ دربار اعتراض میکردند. اما اوایلِ سالِ ۱۲۹۶ پدیدهای تازه در خیابانها رخ نمود: جمعیتِ محافظهکاری که به طرفداری از دربار و علیهِ مشروطه تظاهرات میکردند. سروکلهاش نخستینبار در تبریز پیدا شد، بعد در تهران، و نهایتاً در دیگر شهرستانها. نیمهٔ دومِ سالِ ۱۲۹۶ دیگر سلطنتطلبها جداً مشروطهخواهها را به مبارزه طلبیده بودند، آن هم در زمینِ خودِ آنها. مشروطهخواهها انحصارِ خیابانها را از دست داده بودند.
کتاب مردم در سیاست ایران توسط نشر چشمه در 189 صفحه چاپ شده است.
این نوشتهها را هم بخوانید