پیشنهاد کتاب: نشانه چهار نوشته سر آرتور کانن دویل
شرلوک هولمز در لندن
شرلوک هولمز تقریباً از سال ۱۸۷۷ یا ۱۸۷۸ تا زمان بازنشستگیاش در ۱۹۰۳ در لندن سکونت داشت و در این شهر کار میکرد. مشخص نیست که هولمز پیش از آنکه در ۱۸۷۸ در خیابان مانتاگیو (۲) ساکن شود، تا چه اندازه با شهر بزرگ و گسترده لندن آشنا بود یا حتی چند بار به این شهر رفته بود؛ فرض بر این است که او فرزند ملاکی روستایی بود. به هر حال، پس از سکونت در این شهر، چنان اطلاعاتی درباره آن به دست آورد که با اطلاعات دیگران قابل قیاس نبود. دانش دقیق او از شهر لندن شامل وضعیت جغرافیایی این شهر، تاریخ آن، مردمش، مناطق آن و حتی ترتیب دقیق مغازهها در بسیاری از این مناطق بود. از همین رو در «انجمن مو سرخها» به واتسن میگوید: «میل دارم ترتیب خانهها را در اینجا به خاطر بسپارم. یکی از سرگرمیهای من این است که معلومات دقیقی از شهر لندن پیدا کنم.» هولمز حتی با انواع خاکهای گوناگونی که در سراسر یک منطقه یافت میشد آشنا بود؛ این مهارت در مشاهده به او امکان میداد خیلی چیزها را درباره مُراجع یا مظنون استنتاج کند، از جمله اینکه احتمالاً اهل کجا بوده یا از کدام مسیر عبور کرده است – نکات جالبی که امکان داشت در حل پرونده یا کشف یک دروغ بسیار مفید باشد.
اعتقاد بر این است که تغییر قیافههای موفقیتآمیز هولمز و در نتیجه توانایی او در کسب اطلاعات از همه اقشار مردم انگلستان کاملاً وابسته به استفاده هوشمندانه او از دستکم پنج خانه امن در سراسر شهر لندن بوده است («پیتر سیاه»). او میتوانست با یک قیافه خانه خیابان بیکر را ترک کند، مدتی در شهر پرسه بزند، در خانه امنی استراحت کند، و با قیافه آدم کاملاً متفاوتی از آنجا بیرون بیاید. به این ترتیب، میتوانست در یک بعدازظهر به محله ایستاند (۳) برود و شخصاً با بدترین عناصر جامعه صحبت کند و، در عین حال، در رستورانی آبرومند در خیابان استرند (۴) با واتسن ملاقات کند. بیتردید این قبیل خانههای امن در لندن مانعی بود بر سر راه آدمکشهایی که پروفسور موریارتی در «آخرین مسئله» برای کشتن او فرستاده بود.
یکی از خیابانهای لندن در حوالی موزه بریتانیایی خیابان مانتاگیو است و شرلوک هولمز از ۱۸۷۸ تا ۱۸۸۱، که هنوز کارآگاهی تازه کار بود، در خانهای اجارهای در این خیابان سکونت داشت. او در جایی به واتسن میگوید: «اول که به لندن آمدم، خانهای اجارهای در خیابان مانتاگیو داشتم که تا موزه بریتانیایی یک خیابان بیشتر فاصله نداشت. در آنجا منتظر میماندم و در ساعات فراغت به مطالعه شاخههای گوناگون علم میپرداختم که میتوانست قابلیتهایم را افزایش دهد. گهگاه پروندههایی، عمدتاً به معرفی همکلاسان قدیم، به من ارجاع میشد، چون در سالهای پایانی تحصیلم در دانشگاه درباره من و روشهای کارم صحبت زیاد بود.»
تلاشهای زیادی صورت گرفته تا مشخص شود که این کارآگاه جوان در کجای این خیابان میتوانسته سکونت داشته باشد؛ همانطور که تلاشهای زیادی نیز برای پیدا کردن ساختمان واقعی شماره ۲۲۱ ب در خیابان بیکر (۵) انجام شده است. برحسب تصادف، آرتور کانن دوئل در سال ۱۸۹۱ که به لندن رفت، در ساختمان شماره ۲۳ در خیابان مانتاگیو سکونت گزید.
خیابان بیکر یکی از خیابانهای محله وِست اِند (۶) لندن است و از اینرو شهرت دارد که شرلوک هولمز از ۱۸۸۱ تا ۱۹۰۳، که سرانجام از کار کناره گرفت و به ساسکس رفت، در این خیابان سکونت داشت. خیابان بیکر در سراسر دنیا مشهور است. مراجعان، پلیسها، جنایتکارها و مظنونها همه از این خیابان گذشته و به ساختمان شماره ۲۲۱ ب و خانه اجارهای این کارآگاه برجسته رفتهاند.
خیابان بیکر، برخلاف آنچه در فیلمها تصویر شده، مستقیم است. شنیدن این نکته که در واقع هیچ ساختمانی با شماره ۲۲۱ یا ۲۲۱ ب در خیابان بیکر وجود نداشته، بیشک موجب ناامیدی بسیاری از طرفداران داستانهای شرلوک هولمز میشود که برای دیدن این ساختمان به لندن میروند. در زمان هولمز، خیابان بیکر کوتاه بود و طول آن از¼ مایل (حدود چهارصد متر) تجاوز نمیکرد. ساختمانها از جنوب به شمال شمارهگذاری شده بودند: شمارههای یک تا ۴۲ در سمت شرق و از جنوب به شمال، و شمارههای ۴۴ تا ۵۸ در سمت غرب و از شمال به جنوب. در نتیجه، امکان نداشت ساختمانی با شماره ۲۲۱ وجود داشته باشد. ولی در سال ۱۹۳۰، نام سرتاسر خیابان به خیابان بیکر تبدیل شد و این امر مستلزم شمارهگذاری مجدد بود. در این شمارهگذاری مجدد، خانه شماره ۴۱ در خیابان بیکر شمالی، که به سبک جورجی ساخته شده بود، به ساختمان شماره ۲۲۱ خیابان بیکر تبدیل شد. ولی این ساختمان همان سال تخریب شد تا فضای لازم برای ساختما اَبی تأمین شود. ساختمان اَبی، که محل انجمن ملی ساختمانی اَبی (۷) هم بود، از آن پس شمارههای ۲۱۵ تا ۲۲۹ خیابان بیکر را اشغال کرد.
شماره ۲۲۱ ب خیابان بیکر یکی از مشهورترین آدرسها در دنیای ادبیات و سینماست و تداعیکننده خودِ کارآگاه بزرگ است، همچون کلاهش، پیپش و دکتر واتسن که سالها با هولمز زندگی کرد و در فواصل ازدواجهای مکررش بارها به خانه شماره ۲۲۱ ب خیابان بیکر برگشت.
اولین توصیف از خانه اجارهای خیابان بیکر را واتسن در اتود در قرمز لاکی به دست میدهد: «این خانه اجارهای عبارت بود از دو اتاق خواب راحت و یک اتاق نشیمن بزرگ و دلباز با اثاث مناسب که روشناییاش از طریق دو پنجره بزرگ تأمین میشد. این خانه به قدری از هر نظر مناسب بود، و اجارهاش، وقتی بین ما دو نفر تقسیم میشد، به اندازهای مناسب بود که معامله در جا فیصله یافت و فوراً آن را اجاره کردیم.» ۵۹ اثرِ دیگرِ مجموعه داستانهای شرلوک هولمز حاوی نکات جالب و مهمی درباره نقشه این خانه و ظاهر کلی آن است، خانهای که تا مدتها برای دوستداران شرلوک هولمز مقدس بود. برخلاف برخی روایتهای سینمایی از خانه خیابان بیکر، خانه اجارهای هولمز در طبقه دوم واقع بود؛ از قرار معلوم، خانم هادسن تمام طبقه همکف را برای خودش نگه داشته بود، هرچند نظر بر این است که کارآگاه احتمالاً اتاق زیر شیروانی را هم اجاره کرده بود تا به عنوان انباری اضافی یا، به احتمال بیشتر، به عنوان آزمایشگاهی برای آزمایشهای مهم و بزرگ از آن استفاده کند.
نیروی پلیس غیر رسمی خیابان بیکر هم گروهی ولگرد خیابانی بودند که هولمز آنها را برای انجام مأموریتهای مختلف، عموماً برای یافتن سر نخها و رفتن به جاهایی که خودش نمیتوانست برود، استخدام میکرد. واتسن اولین بار در ماجرای اتود در قرمز لاکی با آنها آشنا میشود و اینطور توصیفشان میکند: «شش ولگرد کوچک و کثیف که مثل مجسمههای زشتی کنار هم صف میکشیدند.» رئیسشان ویگینزِ پرتحرک و مبتکر بود. هولمز درباره آنها به واتسن میگوید: «از یکی از این گداهای کوچک بیشتر از یک دوجین مأمور پلیس کار برمیآید… فقط دیدن یک مأمور رسمی کافی است تا لبهای آدمها دوخته شود. ولی این بچهها همهجا میروند و همهچیز را میشنوند. خیلی باهوش و زرنگاند، فقط باید آنها را سازمان داد.» هولمز در مقابل کارشان روزانه یک شلینگ به آنها میپرداخت و هر کدام از آنها که موفق میشد یک گینی هم پاداش میگرفت؛ در ضمن، هزینههایشان هم پرداخت میشد. هولمز از این نیروهای غیر رسمی برای تعقیب درشکه جفرسن هوپ (۸) در اتود در قرمز لاکی؛ برای پیدا کردنِ قایقِ آرورا (۹) در نشانه چهار؛ و برای زیر نظر گرفتن هنری وود (۱۰) در الدرشات (۱۱) در «مرد خمیدهپشت» استفاده کرد.
برای باز آفرینی خانه خیابان بیکر تلاشهایی با حداکثر دقت ممکن صورت گرفته است. در ۱۹۵۱، مایکل رایت (۱۲) بازسازی ساختمان شماره ۲۲۱ ب واقع در خیابان بیکر را برای نمایشگاهی درباره شرلوک هولمز بر عهده گرفت که بخشی از نمایشگاه جهانی بریتانیا بود. این نمایشگاه سرانجام به طبقه فوقانی میخانه «شرلوک هولمز» در هتل نورتامبرلند (۱۳) (همانجا که سِرهنری باسکرویل در درنده باسکرویل سکونت داشت) منتقل شد. باز آفرینی به یاد ماندنی دیگری هم زیر نظر ادرین کانن دوئل (۱۴) در شاتو دولوسن (۱۵) در سوییس انجام شد که متأسفانه باقی نمانده است؛ و جان بنت شاو (۱۶) نیز مدل نمونهای از آن ساخت که اخیراً به دانشگاه مینه سوتا اهدا شده است.
هر سال هزاران نامه خطاب به هولمز یا واتسن به آدرس شماره ۲۲۱ ب خیابان بیکر میرسد. بسیاری از آنها فقط از باب شوخیاند یا صرفاً ادای احترام به این کارآگاه بزرگ محسوب میشوند؛ ولی بعضی از آنها جداً خواستار توصیه یا کمک هولمز برای حل معما یا مسئلهای شخصی هستند. انجمن ملی ساختمانی اَبی از روی وظیفه به تکتک این نامهها جواب میدهد؛ این پاسخها را «دبیر امور شرلوک هولمز» مینویسد. نزدیک ورودی اصلی ساختمان اَبی، لوحهای به یادبود ساختمان ۲۲۱ ب و کارآگاه معروف هست که جملهای از اتود در قرمز لاکی روی آن نوشته شده: «روز بعد همدیگر را ملاقات کردیم و از خانه اجارهای واقع در شماره ۲۲۱ ب خیابان بیکر بازدید به عمل آوردیم… و فوراً آن را اجاره کردیم.»
نشانه چهار اولین بار در فوریه ۱۸۹۰ در نشریه لیپنکاتز (۱۷) منتشر شد و در همان سال به صورت کتاب نیز به چاپ رسید. این کتاب دومین وقایعنامهای است که دکتر واتسن منتشر میکند و عنوان فرعی آن در نشریه لیپنکاتز «مشکل شولتوها» بود، و بعدها برای تبدیل به رمان فصلبندی شد. نشانه چهار، که یکی از معروفترین پروندههای هولمز است، عملاً از دو داستان تشکیل میشود. داستان اول شرح تحقیق پیچیده هولمز درباره مرگ بارتولومیو شولتو و به دنبال آن سرقت گنجینه آگراست؛ داستان دوم داستانی است عاشقانه بین واتسن و موکل هولمز، مری مورستن. تحقیق هولمز در این پرونده یکی از عالیترین نمونهها در حرفه پرآوازه اوست؛ او قاتلان را از صحنه فجیع جنایت در سرای پاندیچری تا رودخانه تِیمز دنبال میکند. اوج داستان تعقیب مخاطرهآمیزی است در رودخانه تِیمز که طی آن هولمز برای اولین و آخرین بار در این مجموعه داستانها مرتکب قتل میشود. در این بین، واتسن با همان اشتیاقی که هولمز قاتلان را تعقیب میکند به مری مورستن دل میبازد.
بر مبنای داستان نشانه چهار، چندین فیلم ساخته شده است. آخرینِ آنها را شبکه تلویزیونی گرانادا در سال ۱۹۸۷ به کارگردانی پیترهاموند (۱۸) و با بازی جرمی برت (۱۹) ساخته است.
گراهام گرین در هفتاد سالگی خطاب به جمع کثیری گفت: «ده ساله بودم که برای اولین بار نشانه چهار را خواندم و آن شب تاریک در سرای پاندیچری در نوروود هرگز از ذهنم محو نشده است.»
۱. علم استنتاج
شرلوک هولمز بطریاش را از کنج پیشبخاری برداشت و سرنگ تزریق زیر جلدیاش را از جلد تیماجِ تر و تمیز آن بیرون آورد. با انگشتان لرزانِ بلند و سفید خود سوزن نازک را میزان کرد و آستین چپش را بالا زد. نگاهش اندیشناک لَختی روی ساعد عضلانی و مچ درنگ کرد که از تعداد زیادی اثر تزریق سرتاسر سوراخ سوراخ و مجروح بود. عاقبت نوک تیز سوزن را در دستش فرو کرد، پیستون کوچک را رو به پایین فشار داد و بار دیگر در مبل مخملی فرو رفت و از سر رضایت آه بلندی برآورد.
چندین ماه بود که روزی سه بار شاهد این برنامه بودم، ولی ذهنم به آن خو نگرفته بود. برعکس، این منظره روز به روز بیشتر ناراحتم میکرد، و شبها گرفتار عذاب وجدان میشدم که چرا شهامت اعتراض کردن نداشتهام. بارها و بارها قسم یاد کردم که با تمام توان به این کار همت کنم؛ ولی موضوع این بود که خونسردی و بیاعتنایی دوستم موجب میشد طرف مقابل جرئت هیچ اقدامی را به خود ندهد. نیروهای عظیمش، رفتار هوشمندانهاش، و استعدادهای خارقالعاده و بیشمارش که به تجربه به آنها پی برده بودم، همه و همه موجب میشد هنگام مخالفت با او اعتماد به نفس خود را از دست بدهم و دست و پایم را گم کنم.
ولی آن روز بعدازظهر، نمیدانم به خاطر شراب بویونی (۲۰) بود که با نهارم خورده بودم، یا به دلیل عصبانیت اضافی ناشی از کندی بیش از حد رفتار او، که ناگهان احساس کردم دیگر نمیتوانم طاقت بیاورم. پرسیدم:
– امروز نوبت کدام یکی بود، مرفین یا کوکائین؟
نگاه بیحالش را از کتابی که باز کرده بود، کتاب کهنهای با حروف قدیمی (۲۱)، برگرفت و گفت:
– کوکائین، محلول هفت درصد. دلت میخواهد امتحانش کنی؟
با لحن خشکی جواب دادم:
– نه، به هیچ وجه. بعد از جنگ افغان هنوز بنیهام را باز نیافتهام. نمیتوانم فشار دیگری را تحمل کنم.
با دیدن خشم من لبخند زد و گفت:
– شاید حق با تو باشد، واتسن. گمان میکنم تأثیر جسمانی بدی داشته باشد. ولی تأثیرش در تحریک و روشن کردن ذهنم به قدری مثبت و متعالی است که تأثیر ثانویهاش برایم آنقدرها اهمیت ندارد.
خیلی جدّی گفتم:
– ولی خوب دربارهاش فکر کن! ببین ارزشش را دارد؟ شاید ذهنت، همانطور که میگویی، تحریک شود و به هیجان بیاید، ولی این فرآیندی بیمارگون و بیماریزاست که موجب تغییرات زیادی در بافت بدن میشود، و ممکن است در نهایت نوعی ضعف مزمن ایجاد کند. خودت هم میدانی که بدنت چه واکنش بدی از خود نشان میدهد. مسلماً ارزشش را ندارد. چرا باید به خاطر لذتی صرفاً گذرا آن نیروهای عظیمی را که از آنها بهرهمند هستی به خطر بیندازی؟ یادت باشد که من نه فقط مثل رفیقی با رفیق دیگر، بلکه در مقام یک پزشک با کسی صحبت میکنم که تا حدی پاسخگوی وضع سلامتیاش هستم.
به نظر نمیرسید ناراحت شده باشد. برعکس، مثل کسی که اشتیاق به صحبت داشته باشد، نوک انگشتانش را به هم چسباند، آرنجهایش را به دستههای صندلیاش تکیه داد و گفت:
– ذهن من تحمل ندارد عاطل و باطل بماند. مشکلات و کار بر سرم بریز، پیچیدهترین پیام رمز را جلویم بگذار، یا استادانهترین تحلیل را، و من در فضای مناسب خود قرار میگیرم. آنوقت دیگر نیازی به محرکهای مصنوعی ندارم. ولی از جریان عادی و یکنواخت زندگی بیزارم. شور و هیجان ذهنی برای من ضروری است. به همین دلیل این حرفه خاص را انتخاب کردهام، یا بهتر بگویم، آن را خلق کردهام، چون در سراسر دنیا منحصر به فرد هستم.
در حالی که ابروهایم را به نشانه تعجب بالا میبردم گفتم:
– تنها کارآگاه خصوصی؟
او جواب داد:
– تنها کارآگاه مشاور خصوصی. من بالاترین مرجع استیناف در حرفه کارآگاهی هستم. وقتی گرگسن (۲۲)، یا لِسترید (۲۳)، یا اتلنی جونز (۲۴) با موضوعی مواجه میشوند که قدرت فهمش را ندارند – که، درواقع، وضعیت همیشگیشان است – آن را به من ارجاع میدهند. من، در مقام متخصص، اطلاعات را بررسی میکنم و نظر کارشناسی میدهم. در چنین مواردی، مدعی هیچ اعتبار و امتیازی نیستم. اسمم در هیچ روزنامهای ذکر نمیشود. بالاترین پاداش برایم نفس ِ کار است، لذتِ یافتنِ عرصهای برای به کار گرفتن نیروهای ویژهام. ولی خودِ تو تا حدی با شیوههای کار من در پرونده جفرسن هوپ (۲۵) آشنا شدهای.
با صمیمیت گفتم:
– بله، البته. در تمام عمرم هرگز تا این حد از چیزی حیرت نکرده بودم. حتی آن را در جزوه کوچکی با عنوان کم و بیش خیالانگیزِ «اتود در قرمز لاکی» بیان کردم.
او غمگین سر تکان داد و گفت:
– نگاهی به آن انداختم. راستش را بخواهی، نمیتوانم به خاطر نوشتنِ آن به تو تبریک بگویم. کشف و پیگیری جرم و جنایت یک علم دقیق است، یا باید اینگونه باشد، و باید به همان شیوه خشک و غیر عاطفی با آن برخورد کرد. تو سعی کردهای به آن رنگ رمانتیسم بزنی، و تأثیرش کم و بیش مثل آن است که بخواهی یک داستان عاشقانه یا یک فرار مخفیانه با معشوق را در قضیه پنجم اقلیدس بگنجانی.
به اعتراض گفتم:
– ولی ماجرای عاشقانه وجود داشت. من که نمیتوانستم واقعیتها را عوض کنم.
– بعضی واقعیتها را باید پنهان کرد، یا، دست کم، باید در برخورد با آنها نوعی حسِّ تناسبِ درست را در نظر گرفت. تنها نکته درخور ذکر در این پرونده استدلالِ تحلیلی عجیب از معلول به علت بود که از طریق آن توانستم مسئله را حل کنم.
از انتقاد هولمز از کاری که مخصوصاً برای خوشایند او انجام شده بود رنجیدم. در ضمن، باید اعتراف کنم که این خودخواهی که ظاهراً میخواست جزوه من خط به خط به کارهای خاص شخص او اختصاص داشته باشد مرا به خشم آورده بود. طی سالهایی که با او در خیابان بیکر زندگی کرده بودم، بارها متوجه شده بودم که در پشت رفتار آرام و معلممآب دوستم اندک تکبری نهفته است. با این حال، چیزی نگفتم؛ نشستم و به مداوای پای مجروحم پرداختم. مدتی پیش گلوله یک تفنگ جِزیل (۲۶) پایم را مجروح کرده بود و، هرچند این امر مانع راه رفتنم نمیشد، با هر تغییری در هوا پایم سخت درد میگرفت.
کتاب نشانه چهار را انتشارات هرمس در 164 صفحه و با ترجمه مژده دقیقی منتشر کرده است.
این نوشتهها را هم بخوانید