پیشنهاد کتاب: «نفحات نفت» نوشته رضا امیرخانی
مقدمه
روزگاری بنایم بر این بود که نامِ این نوشته را بگذارم، مسوولِ سهلتی! یا دستِکم تقدیمش کنم به مسوولانِ سهلتی… و مسوولِ سهلتی را برساخته بودم از عبارتِ مسوولِ دو لتی. با این توضیحات…
که اولاً مسوولِ سهلتی را دقت کنیم که هفت قرآن به میان، با مسوولِ صِلتی اشتباه نشود. و مگر میشود مسوول، اهلِ صله و پاداش و زیرمیزی و رومیزی باشد؟
در ثانی هر مسوولی اصولاً دری است به سوی بهشت! بعضی از مسوولان، درشان دو لت دارد، دو لتی هستند و بعضی دیگر سهلتی؛ وسیعتر و فراختر و گشادهتر! و من حسبِ اتفاق با مسوولانِ سهلتی، همانها که بابِ بهشتشان سه لت دارد و فراختر است، حرفها دارم!
البته دو لتی و سهلتی را معنا کردم، میماند بهشت، که معنای بهشتِ زمینی البته برای جماعت روشنتر است. بهشتِ آسمانی را که نه کسی دیده است و نه کسی از این جماعت قرار است ببیند؛ بهشتِ زمینی اما جایی است که بیمنت، روزی مفت میدهند… چیزی شبیه به همین دور و برِ نفتی خودمان…
آنچه مینویسم یک دلنوشتهٔ فردی است، نه یک مقالهٔ پژوهشی برای بالا بردنِ حقوقِ استادی و نه یک یادداشتِ سیاسی برای گرم کردنِ تنورِ انتخاباتی. آنچه مینویسم صرفاً نوشتهای است برای جوانترها. نه برای همنسلان که اظهار فضلی باشد و نه برای معمران که ابرازِ وجودی باشد.
آنچه مینویسم به قولِ فرنگیها “اِسِی” است، نه “آرتیکل”. در این گوشه از عالم به آن میگویند نوشتهای اَخَوینی. از زمرهٔ اخوانیات. چیزی که میانِ برادران نگاشته میشود و باید برادرانه آن را خواند… و نه چیزی از زمرهٔ نوشتههای دبیران، پس دبیرانه نیز نباید خواندش. تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی. انتهای متن هم به دنبالِ گراف و نمودار و عکس و نقشه نبایستی بود. اعداد هم کمی بالا و پایین شوند، چارستونِ خیمهٔ این نوشته جنب نمیخورد!
این اخوینی را مینویسم برای نسلِ بعدی، برای آنهایی که هنوز واردِ بازارِ کسب و کار نشدهاند. همانها که هنوز حوصلهٔ شنیدن دارند و فرصتی برای تصمیمگیری. این تفکیک ـ عدمِ ورود به بازارِ کار ـ مثلاً در هند و بنگلادش میشود همان ردهٔ جیمِ کانون پرورش فکری خودمان، یعنی بچههای نوپا که اصلاً سوادِ خواندن ندارند، در چین و ماچین میشود چیزی نزدیک به شانزده سال، در ایالاتِ متحده و کانادا میشود بیست سال و در اروپا فوقش میرسد به بیست و سه سال… اما در این گوشه از خاک، مخاطبی که هنوز واردِ بازار کسب و کار نشده است از دوازده سالهگی میتواند کش پیدا کند تا پنجاه سالهگی و حتا تا پس از مرگ! در این مملکت طرف میتواند پزشکی بخواند و بیست و پنج ساله شود و واردِ بازارِ کار نشود. بعد دو سال برود طرح و سربازی و باز هم واردِ بازار کار نشود. بعد برود سه سال پشتِ کنکورِ تخصص ـ یعنی تا سی سالهگی ـ و باز هم واردِ بازار کار نشود. بعد، چهار سال تخصص بخواند و باز هم… و البته بعد از تخصص تازه بفهمد که تا فوقِ تخصص نخواند، نمیتواند واردِ بازارِ کار شود… این پزشک فوقِ متخصص، یا آرزومندِ درجهٔ فوقِ تخصصی پزشکی هم از زمرهٔ مخاطبانِ این نوشته است. در این گوشه از خاک، میتواند کسی به دنیا بیاید و بالغ شود و از پدر پولِ توجیبی بگیرد، بعد بزرگتر شود و از دولت پولِ توجیبی بگیرد و بعد هم ریقِ رحمت را سر بکشد و واردِ بازارِ کسب و کار نشود. نگرانی هم نداریم، تا آنجایی که از اهلش شنیدهایم، “مَن رَبُک” را میپرسند، و “مَن نَبیک” و “مَن امامک” و “ما کتابک” را. در این روزگار رواجِ رؤیاهای صادقه، هیچکسی هم خوابنما نشده است که نکیر و منکر از “ما کسبُک” و کسب و کار و مانندِ اینها بپرسندش! پس اوضاع چندان هم بیریخت نیست. مخاطبِ این نوشته، از این رو، مسوولانِ سهلتی نیستند. مخاطبِ این نوشته کسی است که عاقبت میخواهد واردِ بازارِ کسب و کار شود و گرفتنِ پولِ تو جیبی را چندان خوش نمیدارد. این اخوینی برای همنفسی و همسخنی و شاید هم تأثیرکی روی این دسته باشد.
بندِ بالا را نوشتم در وصفِ مخاطب، اما سخنی هم برانم در وصفِ نویسنده که در آن تزیدی نباشد و تعصبی… روسوی غربی میتواند راجع به آدابِ تعلیم و تربیتِ فرزندان، صفحهها سیاه کند و نظرات بدهد و سالها افاضاتش در همین مملکتِ معراجالسعاده و منیهالمرید تدریس شود و در عینِحال، بدونِ هیچ احساسِ تناقضی فرزندان مشروع و نامشروعش را نیز به پرورشگاه بسپارد… همین اواخر، الگورِ سیاسی دموکراتِ امریکایی میتواند یکی از بهترین مستندهای محیطِ زیستی معاصر را بسازد و جوایزِ حرفهای را کاَنّه مایکل مور، درو کند و بعدتر خبرنگاران کشف کنند که زندهگیش به هیچوجه سبز نیست و خود از الگوهای محیطِ زیستی خود پیروی نمیکند و اتومبیل شش سیلندرِ کولردار سوار میشود و… که سگ بول فرمود به نظرات! اما در این گوشه از خاک، مجالی برای این جنگولکبازیها نیست و هنوز فاصلهای نباید باشد میانِ ایده و عمل، گفتار و کردار، نظر و صاحبنظر… پس من مجبورم بروم توی دهانهٔ رودی بایستم و سالی مازنی را ـ که همان تورِ دستی باشد ـ به دست بگیرم و تا زانو توی آب باشم و با رفیقِ اصغرآبادیم ماهی سفید بگیرم تا او شبی بهاری به سالِ ۸۸ شمسی، ذوقزده به من بگوید که هیچ کارمندِ حقوقبگیری در عالم نمیتواند لذتِ گرفتنِ چهارصد ماهی سفید در یک شب را فهم کند و البته رنجِ سه ماه بیکاری زمستانی را! و او برای من برکت را معنا کند در اشتغالی غیرِ نفتی و من در میانِ شگفتی او ـ که انگار اولینبار است آدمی شهری اما غیر کارمند دیده است ـ برای او برکت را معنا کنم در شغلِ غیرِ نفتی دیگری به نامِ نوشتن!
اینکه چرا قرعهٔ نوشتنِ این سیاهمشق، اخوینی، اسِی، دلنوشته، به نامِ رضا میخورد نیز از همینرو است. نوشتن میتواند شغلی غیرِ نفتی باشد و به حقیقتِ مردمیش نزدیک شود، حتا در این ملک نفتی. پس همین سیاهقلم نیز به شرطِ دوری از نفت و نزدیکی به مردم، میتواند نقدِ نفتی کند مسوولِ سهلتی نظام را در نفحاتِ نفت!
و باز بهتر میدانم که خواهند گفت چونان کاپیتال مارکس، اقتصاد را زیربنا گرفته است و الخ… و جوابِ این تعریض نیز روشن است که اگر درست کاپیتال را فهم کنی، نه از جنسِ فهمِ ظاهری مارکسیستی، مجبوری تصدیق کنی که جناب مارکسِ بیراه نفرموده است! که از زاویهای که من مینگرم، اقتصاد را احاله میکنم به ارتزاق مردمان و دقیقتر نحوهٔ ارتزاقِ مردمان و گمان میکنم که از “ما کسبک” هم بپرسند در “یوم یفرالمرء من اخیه” و به درستی میدانم و میدانید که ارتزاق امری است پیشینی بر اعتقاد و اعتقادِ سالم از ارتزاقِ ناسالم، از زمرهٔ محالات است! حکیم “فلینظر الانسان الی طعامه” را نیز حکمی میداند برای تنبیه و تذکر به آنکه فرمان به جا نیاورده است و بعدِ دردِ “کلاً لما یقض ما امره” چنین نسخه میدهد!
حضرتِ ارباب سلامالله علیه نیز بیراه نیست که روزِ عاشورا، وقتی لشکر اشقیا را نیوشای نصایح نمیبیند، میفرماید:
“شکمهایتان از حرام پر شده است و بر دلهایتان مهر خورده، دیگر حق را نمیپذیرید و به آن گوش نمیدهید…”
تا بدانیم که لقمه، شقی و سعید میسازد.
درآمد
اما بعد؛ پیشترها ـ سالِ هشتاد به گمانم ـ کمی در جوالِ دانشگاه افتاده بودم و مقالهای نوشته بودم که همان زمانها نیز منتشر شده بود. از علمِ بومی نوشته بودم و چرخهٔ ناقصِ تولید سؤال و حرکت علمی در دانشگاهها. بابتِ آن نوشته، طی پنج سال بیش از سی جلسهٔ دانشجویی رفتم، از این دانشگاه به آن دانشگاه و از این شهر به آن شهر؛ و هماره در نقدهای دانشجویی، پربسامدترین انتقاد از فقدانِ راهِ حل بود در کتابِ “نشتِ نشا”. و من در جواب، ارجاع میدادم به جلدِ دومی تخصصی که هر صاحبنظری میتواند در رشتهٔ خود تألیف کند و این یعنی همان راهِ حلِ تخصصی که اصالتاً دورهٔ نسخِ کلی سپری شده است. و توضیح میدادم که این قلم فوقش بتواند در حیطهٔ تخصصی خود، یعنی ادبیاتِ داستانی بومی، چیزکی بنویسد به عنوانِ راهِ حلِ تخصصی رماننویسی بومی… تازه آنهم پس از نوشتنِ دستِکم پنج رمانِ موفق! راهِ حل، مسألهٔ پسینی مقالهٔ تولیدِ علمِ بومی بود.
اما در یکی از جلسات، منتقدی همسن و دانشجویی کمسن مرا به خود آوردند که امری پیشینی بر آن کتاب را پاک فراموش کردهام. هماره در فرار از نقدها، از جلدِ دوم گفتهام، اما از جلدِ صفرم هیچ نگفتهام!
این کتاب، نفحاتِ نفت، در حقیقت همان جلدِ صفرمِ نشتِ نشا است! آن روز، منتقدِ همسن که حسبِ اتفاق فنی خوانده بود و کارِ مهندسی هم شغلِ اولش بود، به همراهِ دانشجویی که جامعهشناسی خوانده بود، مرا راهنمایی نمودند که “داداش! تا وقتی شیرِ اتصال کارخانهٔ خودروسازی به نفت وصل است، سؤالِ بومی تولید نمیشود!” و من اگر بخواهم این خطابِ داداش، یا آبجی را کتابیتر بنویسم، اینگونه خواهم نوشت:
کارخانهٔ پژوی فرانسه، در اوایلِ دههٔ هشتادِ میلادی، بعد از تولیدِ نسلِ درخشانِ ۴ پژو شامل ۵۰۴ و ۴۰۴ در دههٔ هفتاد، رسماً به خِنس میخورد و تولیداتش مقبول نمیافتد و در بازار رقابت به دلایلِ فراوانی از جمله مصرفِ سوختِ بالا کم میآورد. مدیرانِ پژو دوره میافتند در دانشگاهها و فقط در پلیتکنیک فرانسه، ۲۰۰ پروژهٔ دانشجویی تعریف میکنند و شروع میکنند به تزریقِ پول در دانشگاهها. ظرفِ مدت پنج سال، پژوی ۴۰۵ را تولید میکنند که اتومبیلِ سالِ کلاسِ بی اروپا میشود که همان، هنوز بعدِ بیست سال، سرجهازی صنعتِ خودروی ماست.
همین را مدل کنیم و برگردانیم به وطن. فرض کنیم ایران خودرو مثلاً دچارِ بحران شود و تولیداتش در بازارِ رقابتی کم بیاور… همینجا صبر کنیم. در کدام بازارِ رقابتی؟ رقابت با اتومبیلِ داخلی؟ شرایطِ تولید با مدیریتِ دولتی در همهٔ کارخانهها شبیه به هم است، قبلاً رقیب بودند، حالا که در دولتِ مهرورزی رفیق هم شدهاند! و با این رفاقت چه جای رقابتی میماند؟ دوباره فرض کنیم که اینبار در رقابت با اتومبیلِ خارجی؛ اصالتاً در ورودِ خودروِ خارجی، چیزی وجود دارد به اسمِ تعرفهٔ گمرکی و این تعرفه جوری تنظیم میشود که ایران خودرو در بازارِ رقابتی کم نیاورد!
پس بگذار همان قصهٔ تولیدِ علمِ بومی فرانسوی برای طراحی پژوی ۴۰۵ را مدل نکنیم و جورِ دیگری برش گردانیم به وطن. فرض کنیم ایران خودرو به هر دلیلی به خاطرِ تولیداتِ ضعیفش ـ خدا به دور، فرضِ مثل ـ دچار مشکل شود و خریدار پیدا نش… البته خریدار را با چیزی به اسمِ ستادِ تنظیمِ بازارِ خودرو وادار خواهیم کرد تا تو صف بایستد و خودرو را با سلام و صلوات تحویل بگیرد.
به هر رو فرضِ محال که محال نیست. فرضِ محال (!) کنیم به دلیلِ ضعفِ کیفیتِ تولید، کسی محصولِ ایران خودرو را مثلِ پژوی ۵۰۴ دههٔ هفتاد فرانسه نخرد. حالا منتظریم تا مثلِ همان دورهٔ فرانسه، ایران خودرو برود در امیرکبیر و شریف و صنعتی اصفهان و… پروژه پخش کند و… اما در عمل چه اتفاقی میافتد؟
هیچ! مدیر ایران خودرو میرود خدمتِ مقامِ اجرایی بالادست. توضیح میدهد که ایران خودرو سه برابرِ کارخانهجاتِ همارز کارگر استخدام کرده است ـ تا ضریبِ اشتغالِ کشور را بالا ببرد ـ و اصلاً شهرکی درست شده است به نامِ پیکانشهر برای اسکانِ همین نیروها. این کارگران به دلیلِ مطالباتِ معوقه، همین روزهاست که بریزند و جادهٔ تهران ـ کرج را رسماً ببندند و این یعنی بحرانِ شهری و بحرانِ شهری هم یعنی مطبوعات و مطبوعات هم یعنی تضعیفِ نظام و… خلاصهٔ کلام، مقامِ اجرایی بالادست هم که حوصلهٔ اینهمه براندازی را ندارد، کمی شیرِ نفتِ ورودی به ایران خودرو را باز میکند و جلوِ اینهمه بحران را به سرانگشتِ تدبیر میگیرد!
بعد باز هم اتومبیلِ بیکیفیتِ آلودهکنندهٔ محیطِ زیستی میسازیم، با قیمتی بسیار بالاتر از قیمتِ جهانی. قیمتِ جهانی را هم با تعرفههای واردات ـ که برای صیانتِ از تولید داخل بالا بردهایم ـ تغییر میدهیم. آیا این همهٔ بحران است؟ نه… وقتی قیمتِ خودرو افزایش پیدا کرد و دستِکم دو برابرِ قیمتِ جهانی شد، با توجه به درآمدمان، میخواهیم تا ریالِ آخر از آن استفاده کنیم، پس بحثِ تعویضِ خودروهای فرسوده هم میشود بحثِ روز و خودِ بحثِ خودروِ فرسوده حنجرهها را میخراشد و آلودهگیش بافتِ ریههای یک نسل را…
برای همین علمِ بومی نداریم و برای همین نفحاتِ نفت میشود جلدِ صفرم نشتِ نشا و جلدِ صفرم هر فعالیتِ دیگرِ بومی در این ملک…
این مثالی بود از نفحاتِ نفت در نابود نمودنِ سیرِ تولیدِ علمِ بومی. مصادیقِ فراوانِ دیگری هست که به چندتایی از آنها در فصولِ آتی اشاره خواهم کرد که العاقل یکفیه الاشاره!
کتاب: «نفحات نفت» را نشر افق در 232 صفحه منتشر کرده است.
این نوشتهها را هم بخوانید
با عرض سلام… کتاب نفحات نفت یه کتاب بسیار عالی و جذاب. و این کتاب برای دوره مسابقات کتابخوانی انتخاب شده. و ما یه تیم هستیم که باید در چهار بخش این کتاب رو نقد کنیم. که بخش اول اون معرفی کتاب هستش. که خود بخش اول هم به چهار قسمت تقسیم شده. قسمت اول اون معرفی نویسنده و دیگاه و روش و اثار قبلی اون هست. و بخش های بعدی به ترتیب. اهمیت کتاب. موضوع اصلی کتاب. خلاصه ی از فصول کتاب و و در نهاین اهداف کتاب هستش. همیشه لطفا در این بخش ها کمکی به بنده کنید.