برای بازی وبلاگی «100 دلخوشیِ کوچک زندگی»: خوشبختی آنجاست که دلت خوش باشد!
فرانک مجیدی: دیشب علیرضا پیشنهاد یک بازی وبلاگی با عنوانِ این تیتر داد. بازیِ قشنگی است و چهرهی ملموستری از همهی ما به نمایش میگذارد. یاد آن روزهایی که وبلاگستان پررونق بود و بازیهای وبلاگی زیاد، بخیر! من از همهی شما و دوستان وبلاگنویسم دعوت میکنم که در این بازی شریک شوید و تا شب یلدا، که شبی شورانگیز برای ما ایرانیهاست، آن را با خوانندگان در میان بگذارید. خودم هم اولین کسی که به این بازی وبلاگی، لبیک میگویم. قرار شده از 30 دلخوشی کمتر نشود. بدون ترتیب و لیست کردن، پیش میروم تا ببینم به کجا میرسد.
1- دلخوشی یعنی: وقتی با مامان و بابا صحبت میکنم
من بخاطر تحصیل، دور از خانوادهام زندگی میکنم. بیشتر از 10 سال میشود. با این وجود، هر روز حداقل دو بار باید با والدینم صحبت کنم. دلگرم و مطمئنم میکند به بودنشان. به خوب بودنشان. این حس امنیت، برای من خوشبختی است.
2- دلخوشی یعنی: وقتی با علیرضا حرف میزنم و سرِ فوتبال و سینما کلکل میکنیم
علیرضا بهترین دوستِ من است. بیش از اینکه نسبت خواهر و برادری به هم مربوطمان کند. هیچوقت در کاری وارد عمل نشدم مگر اینکه نظر او را پرسیدهباشم. ما خیلی از لحاظ فکری به هم شبیهیم. خیلی وقتها قبل از اینکه دهانمان را باز کنیم، میدانیم در ذهن هم چه گذشته. سلایقفوتبالی، ادبی و سینمایی و سریالیمان هم عین همدیگر است. اما علیرضا فقط برای در آوردن لج من هم شده، با تیم محبوب و بازیگر مورد علاقهام مخالفت میکند و اینجاست که کلکلهای ما شروع میشود. بیخود! همیشه من برندهام و همین است که هست!
3- دلخوشی یعنی: دوستانی که وبلاگ نوشتن به من فرصت یافتنشان را داد
از توفیقهای اجباریِ وبلاگنویسی، پیدا کردن رفقایی است که آرزوی دیداران را داشتی ولی آنها تو را نمیشناختند. نوشتن، جغرافیا و دوری را از بین برد. حالا من کلی دوست عزیزِ همنفسِ نور چشم دارم. از بازیگر و شاعر تا گوینده و دوبلور و نویسنده و روزنامهنگار. آنها نفَس و امید من هستند و توی عزیزترین کنج قلبم. وقتی آنها برایم یادداشتی مینویسند و نظرشان را میگویند، برایم یک دنیا ارزشمند است.
4- دلخوشی یعنی: کامنتهایی که پای نوشتههایم میخوانم
بیش از 8 سال است که در یک پزشک با شما همراهم. ممنونم که هیچ پستی ننوشتم که همراهیِ نظراتتان با آن نبوده. این یعنی خوانده شده و اصلاً هدف نوشتن، همین خوانده شدن است. ممنونم که میخوانید و بیتفاوت از کنارش نمیگذرید، حتی اگر کارم را دوست نداشتهاید.
5- دلخوشی یعنی: چای
من و علیرضا عاشق چای هستیم. اگر ولم کنند، قوت غالب من چای است. فرقی ندارد مرداد باشد یا بهمن. من باید روزی 6 ماگ اندازهی گلدان، چایم را بخورم. هر بار هم اینقدر خوشحال میشوم، انگار تا حالا چای نخوردهام.
6- دلخوشی یعنی: خوراکیِ خوشمزه کنار چای
توت و انجیر خشک و کشمش، یا شکلاتها و بیسکوییتهای خوشمزه. کمی خجالتآور است که مثل بچهها بخاطرش ذوق کنم، ولی شما که غریبه نیستید. واقعاً خوشحالم میکند.
7- دلخوشی یعنی: آشپزی کردن
من آدم شکمویی هستم و غذای خوشمزه برایم مهم است. هیچوقت هم اهل غذا رزرو کردن در سلف دانشگاه نشدم. هیچ کاری به اندازه آشپزی کردن برایم پر از لذت و شادی نیست. اینستاگرامم هم بیشترش عکس خوراکی است. خب چکار کنم؟! دوست دارم. این یکی از محبوبترین عکسهایی است که از ناهارم توی اینستاگرام گذاشتم. چه کردهام!!! بهبه!
8- دلخوشی یعنی: خواندن یک کتاب خوب
کتابی که هرگز فراموشش نکنی، به پایش اشک بریزی و بخندی و دنیایی تازه کشف کنی. کتابی که دیگر تو را آدمِ پیش از خواندنش، باقی نگذارد. واقعاً اتفاق باسعادتی است خواندن این دست از کتابها.
9- دلخوشی یعنی: گوش دادن به موسیقی محبوبت
من زمان ریادی را در روز صرفِ گوش دادن به موسیقی میکنم. ایرانی یا خارجی، همراه آواز یا بیکلام. اما همیشه موسیقی حالم را بهتر کرده. کمک کرده بیشتر به خودم مسلط شوم و کنترل اوضاع را به دست بگیرم. زندگیِ بیموسیقی، یعنی نفس کشیدن بدون هوا!
10- دلخوشی یعنی: دیدن فیلم خوب
اغلب روزها سعی میکنم فیلم ببینم. یا دستکم سریال. ولی بعضی فیلمها عجیب هستند. مثل کتاب خوب میمانند، تو را بالغتر و متفاوتتر میکنند. من عاشق این فیلم ها میشوم و هرگز فراموششان نخواهم کرد.
11- دلخوشی یعنی گشت و گذار در اکانتهای محبوبت در شبکههای اجتماعی
این روزها همهمان سرمان توی گوشیهایمان است. حجم مطالب توخالی زیاد است، اما مطالب عالی هم کم نیستند. من عاشق گشتن در اکانتهایی هستم که مطالب نوستالژیک، آموزنده، اجتماعی، تاریخی و هنری میگذارند. چند وقت پیش، در اکانتی از اینستاگرام، کلی از تیتراژهای برنامههای دههی شصت را دیدم. از خوشحالی و دلتنگی یکییکی تماشایشان میکردم و اشک میریختم. «هانیکو»، «ارتش سری»، «دیدنیها»، «گوش مروارید»، «دهکدهی حیوانات»… همینطور تماشای ویدئوهای یونیسف و شبکههای خبری را خیلی دوست دارم. سعی میکنم اکانت هنرمندان دوبله را هم با دقت دنبال کنم. تکتک آنها برایم بسیار عزیزند.
12- دلخوشی یعنی: نوروز میآید و «کلاهقرمزی» هم برمیگردد
هیچوقت از اینکه بگویم چقدر دیوانه وار عاشق کلاهقرمزی و تکتک عروسکهای این برنامه هستم، خجالت که نکشیده ام هیچ، افتخار هم کردهام. تقریباً تنها چیزی است که از 7 سصالگیم تا حالا همینقدر خوب و عزیز باقی مانده و من دودستی چسبیدهام به آن. قبلاً هم برایتان مفصلاً از کلاهقرمزی نوشتهام.
13- دلخوشی یعنی: درست فیلمها و بازیگرانی که حدس میزنی، گلدنگلوب و اسکار بگیرند
اصلاً شعفی به من دست میدهد که با خود آن برنده برابری میکند! حالا خیلیها ممکن است به من بگویند به تو چه! ولی باز هم همین است که هست! آخ اگر «فروشنده» گلدنگلوب و اسکار بگیرد… آخ اگر بگیرد… دقیقاً همانکه شما فکر میکنید! من از هرچه منفیبافِ خود خیلی خاصپندار است بدم میآید و فقط نشستهام منتظر که این جایزهها مال «فروشنده» اصغر خانِ فرهادی شود.
14- دلخوشی یعنی: برف ببارد و تو کنار پنجره با یک لیوان بزرگ چای، بارشش را تماشا کنی
من سینوزیت دارم. هوای سرد همان و بازگشتش همان. میدانم که این توصیف هم هیجان کمی دارد و محافظه کارانه است. اما درد سینوزیت نکشیدهاید که عاشقیِ راه رفتن زیر برف از یادتان برود.
15- دلخوشی یعنی: آسمان کاملاً تیره و شروع یک باران طولانی و سیلآسا
من بچهی شمال هستم. از هوای آفتابی خوشم نمیآید. روزهای تیره و ابری خوشحالتر میشوم، چون احساس میکنم در خانهی آشنای خودم هستم.
16- دلخوشی یعنی: دورهمی با رفقا
دوست خیلی جانانهای دارم که میگوید آدم دوست در زندگی ش زیاد پیدا میکند، ولی رفیق… شانس بیاوری به اندازهی انگشتان یک دست! رفیق مهمتر از دوست است. زیر و بمِ حال و هوایترا میشناسد. حالِ خوبت را عالی میکند، حالِ بدت را بهتر. باید خوششانس باشی که رفیق پیدا کنی و من بودم.
17- دلخوشی یعنی: قدم زدن با رفقایت در خیابان شهناز
خیابان شهنازِ تبریز جای بیش از حد عزیزی برای من است. حالا که مهسا فرانسه است، دلم نمی خواهد بی او قدم در آنجا بگذارم. اما چطور میشود فراموش کرد که چقدر پشت مغازها ایستادهایم، با صدای بلند اجناس را توی روی فروشندهها دست انداختهایم و بلند خندیدیم و از زندگی و کتاب و سینما حرف زدیم و البته بی دونر کبابخوری هم از ان نگذشتیم. خیابان شهناز را برای پیادهروی با رفقایم دوست دارم.
18- دلخوشی یعنی: میوههای فصل
گوجهسبز و توتفرنگی و سیبگلاب و انگور، توت و شاتوت، سیب سرخ و ازگیل و نارنگیای که هنوز سبز است و کیوی، خرمالو و انار… میوههای محبوب من!
19- دلخوشی یعنی: نوشتن
گفتهبودم که این لیست، ترتیبی ندارد. اگر داشت، این دومین دلخوشیام در کنار خانوادهام بود. لذت نوشتن، بزرگترین و باشکوهترین چیزی است که در زندگیام تجربهاش میکنم.
20- دلخوشی یعنی: تماشای عکسهای سالهای پیش
زندگی فاصلههایی بینمان انداخته، اما هیچچیز بهتر از عکسها، یاد روزهای خوبمان را در دلمان زنده نمیکند. دلخوشی یعنی توی عکسها دقیق شوی و بگویی یادش بخیر!
21- دلخوشی یعنی: یک خرید خوب
کیست که از خریدِ خوب بدش بیاید؟!
22- دلخوشی یعنی:بعد از سالها دوستان قدیمی را اتفاقی در شبکههای اجتماعی پیدا کنی
و تند تند مرور کنی کلاس دوم یادت هست؟ آن ژاکت قرمزی که داشتی؟ حالا چه میخوانی؟ دلخوشی یعنی خبر گرفتن از آنهایی که تکهای از کودکیت بودند.
23- دلخوشی یعنی: بلیط گرفتن برای یک کنسرت خوب
چون کنسرت، بخشی از فرهنگ یک ملت است و فرهنگ، از نان شب واجبتر!
24- دلخوشی یعنی: بیست گرفتن!
من هنوز درس میخوانم و مثل یک بچه کلاس اول، از نمرهی بیست خوشحال میشوم!
25- دلخوشی یعنی: یک آهنگ قدیمی را که از پیدا کردنش ناامید شدهبودی، ناگهان دوباره پیدا کنی
باور کنید همین الآن برایم اتفاق افتاد :))
26- دلخوشی یعنی: هنوز مقالههای خوبی در وبلاگستان بخوانی
تا باور کنی وبلاگنویسی به همین راحتی نمیمیرد. چون نوشتن و گفتن نباید بمیرد!
27- دلخوشی یعنی: دفترچه خاطرات قدیمی ات را ورق بزنی
که ناگهان یادت بیاید اوه! این اتفاقات کی افتاده بود، و اغلب هم وسیلهی تضمینیای برای خندیدن هستند!
28- دلخوشی یعنی: کاری را که به تو سپردهاند، کامل و بینفص تحویل دهی!
حس خوبی است که بدانی برای انجام کاری مفیدترین فرد بودهای و نظر مثبت و اطمینان طرف مقابل را به تواناییات جلب کردهایو
29- دلخوشی یعنی: اینقدر حالت خوب باشد که ناگهان شروع به خواندن ترانهای کنی
گاهی حواسم جمع شده و دیدم دارم در خیابان هم آهنگی زمزمه میکنم. اغلب در خانه آواز میخوانم، نه اینکه خیلی صدای آواز آن چنانی دارم، اما تمرکزم را روی کاری که انجام میدهم، بیشتر میکند.
30- دلخوشی یعنی: این حرفها شما را ترغیب کند که از دلخوشیهایتان برای مان بنویسید
شاید اینها را که نوشته ام خواندید و گفتید دختره پاک الکیخوش است. ولی واقعاً اینها خوشحالم می کند. بچههای دههی شصت یاد گرفته اند ساده، خوشحال شوند. من هم دنبال یک ماشین خارقالعاده، برنده شدن یک مبلغ قابل توجه در بانک یا خانهای اعیانی نبوده ام. سعی کردم یاد بگیرم حالِ دلم را راحت خوب کنم. هیچ فیلتر و ریایی در این نوشته نبود. حالا شما هم با ما شریک شوید. راستی، پیشاپیش یلدایتان شاد و مبارک. الهی که همیشه دلتان خوش شود!
سلام
وای چقدر قشنگ بود، اگر تکراری بود ایرادی نداره؟
کجا بنویسیم؟
همینجا؟
سلام
نه، تکراری بودن علایق، هیچ ایرادی ندارد. هدف، پیدا کردنِ مشترکات میانِ ماست.
میتوانید برای نوشتن علایقتان، با قواعد ابتدای این نوشتهی برادرم پیش بروید: http://1pezeshk.com/archives/2016/12/happiness-of-this-life.html
عجب مطلب دلنشینی بود . بسیاری از این دلخوشی ها را من هم بسیار دوست دارم . چای به خصوص چای لاهیجان ، کتاب و فیلم خوب و دورهمی ها . واقعا چقدر همه اینها لذت بخش است به خصوص کلاه قرمزی !!!!
خیلی از اینها دلخوشی های منم هست
بعد از خوندن شماره ٧ توی این ساعت از شب یا شایدم صبح (٣:٣٣) اسید معده ام توان نوشتن و فکر کردن به دلخوشی هام و ازم گرفت
نوشته شما هم خیلی خوب و صمیمی بود. جوری می نویسید که آدم فکر میکنه قلم دست خودته.
فرانک جان چه زیبا نوشتی عالی حال دلم خوب شد …منم که بچه تبریزم در اوقات دلتنگی شهناز گردی حال دلم رو خوب میکنه
فرانک جان مرز بین دلخوشی و آرزو رو چگونه تعیین کنیم؟ میشه گفت دلخوشی چیزای کوچک و شدنی است و آرزوها کمی بزرگتر، دست نیافتنی تر هستند؟
عزیزم، من همیشه درباره ی آرزو معتقد بودم مقطعی از زندگی و خواستههای ماست که از آن نقطه به بعد, یک شادیِ جدید توی زندگیمان آغاز میشود. برای همین است که ارزشش را دارد برای رسیدن به آرزو، جنگید و تلاش کرد 🙂
همین الان با مورد شماره یک شما دلم رو خوش کردم ، ممنونم 🙂
خیلی آرامش بخش بود
سلام چالش شما رو لبیک گفتیم
http://www.1javan.com/2016/12/14/challenge-blog-happiness-of-this-life/
عالی بود
منم سریع نوشتم. ۳ صفحه و ۱۰۰ تا کامل شد 🙂 ایدهٔ جالبی بود. بعضی چیزا که فراموش شده آدم یادش میاد.
ایمیل هم کردم. نمیدونم رسید یا نه…
http://shahabsiavash.com/?p=845
دلخوشی یعنی آدم های به قول خودت الکی خوش ولی به قول من بی ریا و ساده هنوز هم توی این دنیای پر از گرگ هستند و میخوان شادیاشونو بدون هیچ چشمداشتی با دیگران تقسیم کنند.
ممنون بابت بودنتون و بی ریا موندتون.