دردسرهای شنل قرمزی!
نویسنده: جک زایپز
مترجم: شهناز صاعلی
طی دهههای گذشته، بـرداشتهای جـدید و فـراوان از شنل قرمزی از جمله نمایشنامهها، فیلمها، نوار کاست و آگهیهای منتشر شده و هم چنان در حال انتشار، چـشمگیر و کنجکاویبرانگیز بوده است. بدون شک، این حکایت هنوز محبوبترین و یقیناً تحریکآمیزترین حکایت در دنـیای غرب است. چرا؟ راست و پوستکنده، چـون ایـن حکایت موجب مطرح شدن موضوعاتی دربارهٔ هویت جنسی، تمایلات جنسی، خشونت و روند مدنیّت، به گونهای منحصر به فرد، موجز و نمادین گردیده است که کودکان و بزرگسالان، در سطوح متفاوتی قادربهدرک و فهم آن هستند.
تـمام مسائل برآمده از این حکایت، برای بنیان نهادن اصول عدالت اجتماعی و تساوی جنسیت که تاکنون در جوامع غربی، به گونهای رضایتبخش عملی نگردیده و در نتیجه بهطور پیگیری در برداشتهای متفاوت از شنل قرمزی مورد ملاحظه قـرار گـرفته، ضروری و مهم است.
به عنوان مثال، اگر تعدادی از متون و تصاویری را که از داستان شنل قرمزی در انگلستان، آمریکا، فرانسه و آلمان برداشت شده، انتخاب کنیم، درخواهیم یافت که چگونه این حکایت، هنوز ارتـباط تـنگاتنگی با مکر و حیله در نگرشهای اجتماعی و سیاسی، نسبت به هویت جنسی و تجاوز به عنف دارد.
در ایرلند، چند زن که در جریان یک مجمع انتشاراتی زنان مشارکت داشتند، در مجموعهای به نام «حکایت پریان بـرای فـمنیستها»، چند حکایت کلاسیک پریان را از دیدگاه جالب فمنیستی و به گونهای تجدیدنظر شده گردآوری کردند. در میان آنها حکایت «هرچه بهتر ببینمت»، اثر کارول لانیگان است که در آن یک مادر بزرگ، سخن دروغ دخـترش را در نـجات مـتهورانهٔ او افشا میکند (و این بدین مـعنی اسـت کـه) چطور دختر (رزا)، روحیهٔ سرزنده و سرحال پیرزن را نادیده گرفته است. حکایت دیگری به نام «نه چندان شنل قرمزی». نوشتهٔ آنه شارپه، چـهرهای از زنـی بـه نام اسکارلت ارائه میکند که با استفاده از مـهارت کـاراته، مانع از هتک حرمت مردی نسبت به خود در جنگل میشود. هر دو داستان، بر موقعیت کمدی و طعنهآمیزی بنا شدهاند و در مورد بـه نـمایش گـذاشتن توانایی زنان جوان و مسن در مواظبت از خود است. در مقابل بذلهگویی ایـن حکایات، شاعر آمریکایی «جوین اسراوس»، در گرگ منتظر (1990)، با نگاهی بدبینانه سعی دارد با نشان دادن اینکه چطور گرگ، استادانه مـیکوشد اشـتهای حـریصانهٔ خود را «عقلایی» جلوه دهد، سرشت روانی جنس مذکر را به درک و فهم آورد. در فـرانسه، ایـویت مترال (Yvette Me?tarl) یک حکایت اسپانیایی را در کتابی به عنوان «سه خواهر کوچک و شنل قرمزی (1987)، با شنل قرمزی) انـطباق داده کـه در آنـ، شنل قرمزی مغرور و سه خواهر بازیگوش، یک گرگ و یک جادوگر را فریب مـیدهند. بـرداشت کـمدی دیگر، شنل قرمزی کوچک (1989)، اثر گریگور سلوتریف و نادیا است، در این داستان، دختر شجاعی بـه نـام «شـنل سبز»، شنل قرمزی را به عنوان دروغگویی که دربارهٔ گرگها، داستانهایی سر هم میکند، نـشان مـیدهد، البته، کتابهای قدیمی دیگری نیز در فرانسه وجود دارد که برداشت برادران گریم را با بـرداشت پرو (Perrault) تـرکیب مـیکنند؛ مانند شنل قرمزی (1984) با تصویرگری پاسکال تریگو. طبق معمول، در انتهای داستان شکاربان، شنل قـرمزی حـقشناس و مادربزرگش را نجات میدهد. داستان شنل قرمزی با تصویرگری لیزبت زورگر استرالیایی نیز چـنین پایـانی دارد کـه پیام معروف آن را مبنی بر اینکه دختران کوچک هرگز نباید در جنگل از راهی که مادرشان به آنـها گـفته، خارج شوند، تکرار میکند. همچنین تصویرگر آمریکایی «ترینا هیمن (Trina Hyman)، در داستان شنل قـرمزی خـود (1983)، پس از نـجات شنل قرمزی به وسیلهٔ شکاربان، در دهان او این جمله را میگذارد: «هرگز دوباره از راه جنگلی، تا وقـتی کـه زنـدهام، خارج نخواهم شد. باید به قولی که به مادرم دادم، وفادار میماندم.» بـیشتر کـتابهای مصور سنتی کودکان، مانند شنل قرمزی (1987) اثر آن موریس، با تصاویر لی جانا ریلندز (Lijana Rylands) و شنل قرمزی (1985) اثر ربـکا هـیلر و تصویرگری مارشاوین برن، عمدتاً همان احساس و طرح داستان برادران گریم را دربارهٔ دخـتر خـوشاقبالی که توسط شکاربان، به شکلی پدرانه از شـکم گـرگ نـجات مییابد و میآموزد در طول زندگی از مسیر مستقیم خـارج نـشود، رونوشت برداشتهاند. اکثر کتابهای نوآورانه، هجوآمیز، تراژیک و اقتباس از حکایات خارجی با تجربیاتی تـحریکآمیز هـستند.
برای مثال، دو کتاب درهم ادغـام شـدهٔ دلا رولند، بـه نـام «حـکایت گرگ»(1991) که در آن گرگ خود را بیگناه دانـسته و از دسـت شکاربان میگریزد و «شنل قرمزی» که در آن، گـرگ بـه عنوان حیوان شکارگر، کشته میشود.
شـنل قرمزی مصور بنی مـونترسور (Beni Montresor)، (1991)، تـرجمهای مطابق با اصل اما بـه شـدت شهوتبرانگیز از برداشت تراژیک پرو و یادآور اثر هنری گوستاو دوره (Gustav Dore) است. «شنل قرمزی داستانی از چـین (1989)، اثـر «ادیونگ»، اقتباس جذابی از یک داسـتان چـینی دربـارهٔ دختری کشاورز اسـت کـه در حمایت از خواهرانش، گرگی را کـه بـه خانه آنها حمله کرده، میکشد. داستان دردناک «سارامون»، اگر تصویری مشئوم از شنل قرمزی نـباشد، روشـی تجربی برای نشان دادن خشونتی است کـه در مـتن قرن هـفدمی پرو وجـود دارد و بـه دل روایت امروز نیز راه یـافته است. از آنجا که بازنگری تمام تصاویر، نیازمند کتاب مستقلی است، به بررسی و بازپرداخت داستان از طـریق انـتخاب تاریخی تصاویر، از قرن نوزده تاکنون مـیپردازم تـا مـفاهیم زیـرین جـنسی را نشان دهم کـه اگـر نگویم بر تصویر مناقشهبرانگیز شنل قرمزی حاکم ست، همچنان رایج و شایع است. قبل از بازنگری برخی تـصاویر کـلیدی و اسـتاندارد شنل قرمزی، مایلم استدلال خود را دربارهٔ اشـارات ضـمنی اجـتماعی-روانـی و نـیز تـغییراتی که پرو (Perrault) و برادران گریم در داستان به وجود آوردهاند، جمعبندی کنم. اینجا لازم است با ترجمه حکایتی شفاهی که احتمالاً طی قرون وسطی در کشور فرانسه رواج داشته آشنا شویم؛ یعنی پیـش از آنکه شارل پرو، مطابق با ذوق و سلیقهٔ خود و آداب و رسوم طبقهٔ بالای فرانسه در زمان پادشاهی لویی هشتم، آن را اصلاح و پرداخت کند.
روزی زنی نانی درست کرد و به دخترش گفت: این نان و بطری شیر را برای مـادربزرگت بـبر.
باری، دختر کوچک راهی شد. در راه به یک گرگ آدم، به نام به زو (Bzou) برخورد که به او گفت: -کجا میروی؟
-این نان داغ و بطری شیر را برای مادربزرگم میبرم.
-از چه راهی میخواهی بروی؟ راه سـنجاقها یـا سوزنها؟
دختر کوچک گفت: از راه سوزنها.
-خوب، پس من از راه سنجاقها میروم.
در همان زمان، سر خود را با جمع کردن سوزن گرم کرد. گرگ-آدم به خانهٔ مادربزرگ رسـید، او را کـشت، مقداری از گوشت او را توی گنجه و یـک بـطری از خونش را روی قفسه گذاشت. دختر از راه رسید و در زد.گرگ-آدم گفت، در راه هل بده، با یک تکه نی خیس بسته شده.
-روز به خیر مادربزرگ. براتون نان داغ و یک بطری شـیر آوردم.
-آن را تـوی گنجه بگذار دخترکم، یـک خـرده گوشت از توی گنجه و بطری شراب را از روی قفسه بردار.
پس (دختر) از آنها خورد. گربه کوچکی که آن جا بود گفت: آه آه دختر لکاته، گوشت و خون مادربزرگش را خورد!
گرگ-آدم گفت: دخترم لباسهایت را دربیاور و بیا کنار مـن بـخواب.
-پیشبندم را کجا بگذارم؟
-بیندازش توی آتش. تو دیگر به آن احتیاج نخواهی داشت.
هربار که او میپرسید لباسهای دیگرش بالاتنه، پیراهن، زیرپوش و جورابهای بلندش را کجا بگذارد، گرگ-آدم جواب میداد:
-آنها را بینداز تـوی آتـش. تو دیـگر به آنها احتیاج نخواهی داشت.
دخترک کنار او توی رختخواب خوابید و گفت:
-اوه مادربزرگ، تو چقدر پرمویی؟
-بهترین چیز بـرای اینکه خودم را گرم نگه دارم.
-اوه مادربزرگ، چه ناخنهای بلندی داری؟
-بهترین چیز بـرای ایـنکه خـودم را بخارانم.
-اوه مادربزرگ، چه شانههای بزرگی داری؟
-بهترین چیز برای اینکه هیزم جمع کنم دخترکم.
-اوه مادربزرگ، چه گوشهای بزرگی داری؟
-برای اینکه حرفهای تو را خوب بشنوم.
-اوه مـادربزرگ، چـه سـوراخهای بینی بزرگی داری؟
-برای اینکه با آن توتونم را خاموش کنم.
-مادربزرگ، چه دهان بزرگی داری؟
-برای اینکه تـو را با آن بخورم دخترکم.
-اوه مادربزرگ، باید برم بیرون. بگذار برم بیرون.
-هر کاری داری هـمینجا انجام بده.
-اوه نه مـادربزرگ، مـن میخواهم برم بیرون.
-خیلی خوب اما عجله کن.
گرگ-آدم یک ریسمان به پای او بست و گذاشت بیرون برود. دخترک بیرون که رفت، سر طناب را به یک درخت آلو در حیاط بست. گرگ-آدم بیحوصله شـد و گفت: کارت تمام شد؟
وقتی فهمید هیچکس جواب او را نمیدهد، از رختخواب بیرون پرید و دید دخترک کوچک در حال فرار است. او را دنبال کرد، اما وقتی به او رسید که او وارد خانه شده بود.
روشن است که مـنظر روایـت این حکایت شفاهی، حاکی از همدردی با یک دختر کشاورز است (سن نامشخص) که میآموزد با دنیای اطراف خود چگونه دست و پنجه نرم کند. او سرکش، شجاع، سرسخت و مستقل است. شواهد حـاکی از آن اسـت که او احتمالاً مناسک اجتماعی مرتبط با قشر خیاطان را از سر میگذراند. دختر بالغ ثابت میکند که میتواند به جای پیرزن، سوزن به دست گیرد و با جنس مخالف ارتباط برقرار کـند. در سـال 1967، شارل پرو حکایت را بازنویسی و اصلاح کرد تا آن را به عنوان الگویی از روش تربیتی مسیحی از آب درآورد. بهعلاوه، ترس از زنان و تمایلات جنسی خود او، در برداشت تازهٔ او گنجانده شده است؛ برداشتی که منعکسکنندهٔ نگرش متداول جنس مـذکر دربـارهٔ زنـان است. به این معنا کـه زنـان خـواهان اغفال کردن یا به دام انداختن [مردان] هستند.
در این خصوص، پرو تغییراتی در داستان داد که فقط حاکی از آن بود که زنان به دلیل اینکه مایلند مـردان را شـیفته خـود کنند، چیزی جز زحمت و دردسر در پی ندارند. همچنین، تـمایل خـودخواهانه جنس مذکر را عیان میسازد.
اما تغییرات چشمگیری که او به وجود آورد، چیست؟ اولاً او با یک کلاه قرمز، یک شنل، دخترک را به تـیپ یـک دخـتر سرمایهدار آلوده به گناه، ارتقا داد، زیرا که رنگ قرمز روشن، یـادآور شیطان و الحاد است. دیگر اینکه او فاسد، سهلانگار و خام و زودباور است. سوم، او در جنگل با یک گرگ سخن میگوید-بـه سـهم خـود بیشتر ساکت است-و نوعی عهد و پیمان با او میبندد. او شرطی را میپذیرد کـه تلویحاً آشکار میکند که دخترک عمداً میخواهد در جنگل گم شود. چهارم، او مستقیماً در دستان گرگ قرار میگیرد و ابـلهتر از آنـ اسـت که به او حقه بزند. پنجم، او چون مادربزرگ بلعیدهءشدهٔ خود، به دام میافتد. شـشم، هـیچ راه نـجات و رستگاری وجود ندارد و فقط نوعی طعنه (طنز) اخلاقی در اشعار است که به دختران کـوچک هـشدار مـیدهد از غریبهها برحذر باشند. به عبارت دیگر، آنان مستحق عذاب و رنج و عواقب آن هستند. شهوت جـنسی، آشـکارا گناه آلوده است. مراودهٔ شیطنتآمیز خارج از حریم ازدواج، همچون به دام افتادن اسـت کـه مـقدمتا به علت عمل غیرمسئولانه دختر کوچک روی میدهد.
در سال 1812 برادران گریم، دومین برداشت کلاسیک از شـنل قـرمزی را براساس روایت پرو که از طریق چاپ و نیز انتقال شفاهی توسط افرادی از طبقات اجتماعی مـختلف، بـهطور گـسترده، شناخته و معروف شده بود، عرضه کردند. اینجا مادر نقش چشمگیری در هشدار دادن به شنل قرمزی کـوچک، بـرای منحرف نشدن از راه میان جنگل ایفا میکند. شنل قرمزی کموبیش، برای لذت بردن از طـبیعت و چـیدن گـل، توسط گرگ تحریک میشود. انتخاب او بیانگر توافق با موجودی شیطانی است که پیش از این، او (دخـتر) را بـه سـوی مادربزرگ خود راهنمایی کرده است. مادربزرگ و نوه، توسط مردی شکاربان یا شـکارچی کـه حافظ جنگل است، نجات مییابند؛ فقط یک مرد غریبه میتواند دختر را از خویشتن و تمنای شهوانی و حریصانهٔ خـودش نـجات دهد. برداشتهای برادران گریم و پرو، به صورت داستانهای کلاسیک شنل قرمزی درآمد و الگـویی بـرای نویسندگان بیشماری از هر جنس در سراسر جهان گـردید کـه واقـعه به دام افتادن دختر کوچک را با شاخ و بـرگ یـا وارونه جلوه دادند و یا در آن شک کردند. اگرچه من معتقدم که مضمون جنسی، بـر ذهـن اکثر نویسندگان مسلط بوده اسـت. البـته، برای آنـکه از روی تـعجب ابـرو بالا نیندازند، بیشتر منتقدان ادبی گـرایش دارنـد از ایدهٔ به دام افتادن و شیوهای که در آن دختر مجبور میشود برای عمل شرمآور خـود احـساس مسئولیت کند، اجتناب کنند. اما مـنتقدان بسیاری، بهخصوص آلمانیها، بـه لحـاظ روانکاوی، شجاعت کافی برای بـحث از سـرشت جنسی داستان را داشتهاند. به عنوان مثال، در نقد برداشت برادران گریم، اریک فروم مـیگوید: ایـن حکایت پریان که سه شـخصیت اصـلی آن سـه نسل از زنان هـستند (مـرد شکاربان در پایان داستان، نـقش یـک پدر قراردادی را دارد)، از نزاع مردان با زنان سخن میگوید. داستان کامیابی مرد زن بیزار است که بـا مـوفقیت و پیروزی او پایان مییابد؛ دقیقاً متضاد افـسانهٔ ادیـپ که بـه زنـان اجـازه میدهد از نزاع پیروز بـیرون آیند.
برونو بتلهایم (Brano Betteheim)، برداشت متفاوتی از این حکایت ارائه میدهد:
«انحراف موقت از مسیر مستقیم، بیتوجهی بـه مـادر و ابر قهرمان برای دختران نوجوان، بـه لحـاظ ارتـقای هـویت و رشـد شخصیتی آنان ضـروری اسـت. تجربیات او، وی را از خطرهایی که به تسلیم شدن به تمایلات ادیپی او منجر میشود، خاطر جمع میکند. این خـیلی بـهتر اسـت که او بیاموزد از گفتهٔ مادرش سرکشی نکند، نـه بـفریبد و نـه اجـازه دهـد بـه وسیلهٔ وجوه خطرناک مردان که هنوز هم هست، فریفته شود. او آموخته است برای اینکه بتواند با خطرهای زندگی دست و پنجه نرم کند، بهتر است پدر و مادر و ارزشها را عـمیقتر و به گونهای بزرگسالانه، در من برترش بگنجاند.»
مشکل من با چنین تعابیر روشنگری که به وسیلهٔ دو روانکاو برجستهٔ آلمانی و استرالیایی قرن بیستم اظهار شده، این است که آنان این را به حـساب نـیاوردهاند که حکایت مورد بررسی، حکایتی قدیمی و یک قصهٔ عامیانهٔ گمنام نیست که کارکردهای فراروانی زن و مرد را منعکس میکند، بلکه محصول نویسندگان با استعداد اروپایی است که نیازها و ارزشهای خود را هـمراه بـا انواع ادبی مرسوم اجتماعی، به کنشهای شخصیتهای جعلی و موهوم نسبت میدهند. بدون شک، قبل از بررسی کنایههای فراروانی، وضعیت آفرینندگان و نیز موقعیت روانی کـنشگران ایـن حکایتها، نیازمند شرح و توضیح مـختصری اسـت. به علاوه، «اریک فروم» و «برونو بتلهایم» کاملاً از تعصبات مردانه خود ناآگاه هستند.
آنها معتقدند که اثبات فرضیات تئوریکیشان دربارهٔ ویژگیهای ادبی یا غیرادبی حـکایت، ضـروریتر است تا اینکه بـخواهند مـآخذ تاریخی متون و یا طرح روانشناختی معقولی را در چارچوب تغییرات تاریخی اجتماعی مراحل مدنیت، درک و دریافت کنند.
واکنش آنها به متن میتواند در تقابل با واکنش «سوزان براون میلر» باشد که در کتاب خود بـه نـام «بر علیه تمایلاتمان» چنین میگوید:
«هتک حرمت، به تدریج به وجدان کودکی نیز نفوذ کرده است. حتی پیش از آنکه خواندن بیاموزیم، بر اثر تلقینهای ذهنی، قربانی میشویم. حکایات پریان مـملو از خـوف و هراسهای مـبهم است که انگار فقط برای دختران کوچک اتفاق میافتد. شنل قرمزی شیرین و دوست داشتنی، از دیدار مادربزرگ خـود در جنگل باز میماند، گرگ در سایهها به کمین نشسته، مترصد یک لقـمهٔ چـرب و نـرم است.
ما میفهمیم که شنل قرمزی و مادربزرگش، هر دو به یک اندازه در مقابل قدرت گرگ و حیلهگری مردها، بـیدفاع هـستند. چشمان بزرگ او، دستهای بزرگ او، دندانهای درشت او، برای بهتر دیدن تو، برای بهتر گـرفتن تـو و بـرای بهتر خوردن توست عزیزم. گرگ هر دو زن را بدون هیچ نشانهای از نزاع و درگیری میبلعد. اما درحضور شـکاربان که این اشتباه فاحش را تصحیح میکند و قدرت محبتآمیز و نیز زیرکی او بر حیلهگیری گـرگ فائق میآید، با دو ضـربهٔ چـاقو، شنل قرمزی و مادربزرگش از شکم گرگ، نجات داده میشوند. شنل قرمزی هقهقکنان میگوید: «اوه آنجا چه قدر تاریک بود. دیگر هرگز تا وقتی زندهام، در جنگل از مسیر منحرف نخواهم شد.» شنل قرمزی یک حکایت تـمثیلی در مورد هتک حرمت (تجاوز به عنف) است.
چهرههای ترسناک مردان در بیرون، در میان جنگل وجود دارد-یکی از این چهرهها گرگ است و زنان در مقابل آنها بیدفاع هستند. اگر خوششانس باشی، مرد خوب مهربان، تـو را از فـاجعهٔ حتمی نجات خواهد داد»
وی پس از شرح و تفسیر تجاوز به عنف خیالی به خود، در دوران جوانی که یادآور آگهی دیواری مربوط به جنگ جهانی اول است (تجاوز آلمان بـه بـلژیک) و تجربه اردوگاه کار اجباری قربانیان فاشیسم، نکات زیرا را دربارهٔ افسانههای تجاوز به عنف مردان بیان میکند و تلویحاً میگوید، شنل قرمزی را میتوان از این وجه مورد بررسی قرار داد:
«(1) آنها (مردان) گـرایش بـه این دارند که بگویند زنان در نابودی خودشان سهیم هستند.
(2) آنها (مردان) با نامفهوم و غامض کردن سرشت راستین تجاوز، تلویحاً میگویند خود زنان میخواهند که مورد تجاوز قرار گیرند.
(3) آنـها (مـردان) بـر حقانیت تفوق قدرت مردان، بـه عـنوان مـتخلف و نیز بهعنوان حامی تأکید دارند.»
بهعقیدهٔ من، شرح و تفسیر «براون میلر» در نگرش مردان نسبت به زنان و تجاوز، بیشتر تحول تاریخی داسـتان شـنل قـرمزی و بحث مربوط به ماهیت آن را روشن کرده است تـا دیـدگاه فراوانکاوانهٔ جنس ذکور را به این ترتیب، موضوع تجاوز تحمیلی را نادیده میگیرد؛ یعنی تجاوزی که پرو به برداشت خود از این حـکایت عـامیانه تـحمیل کرده است و یا علی الظاهر آن را در هیأت دیگری، بهتر جلوه مـیدهد. تاریخ تحول متنی شنل قرمزی، آشکار میسازد که تا چه حد اریک فروم، بتلهایم و دیگر منتقدان، علایم جـنسیت را مـخدوش و تـحریف کردهاند تا نگرشهای قراردادی (مرسوم) مردان را نسبت به زنان، دوباره تـأیید و اعـلام کنند: دختر به سبب گرایش ذاتی خود به انحراف و سرکشی، گناهکار است.
باوجوداین و با بررسی مـجدد تـصاویر اصـلی حکایت و نشانههای آن، خواهیم توانست ویژگیهای دیگر حکایت را که به وسیلهٔ براون مـیلر مـورد تـوجه قرار گرفته و در روند نمایش مردانه مبهمتر شده است، بشناسیم. من میخواهم از خود متنها و تـصاویر آغـاز کـنم تا سیستم ارجاعی آنها را بشناسم. نشانههای درون تصاویر، به چه ارجاع میدهند؟ آنها چگونه وجوه ادبی مـتن را تـقویت میکنند؟ کدام متن؟ نکتهٔ ارجاعی یا دلالتی که مؤلفهها یا نشانههای یک تصویر مورد توجه قرار مـیدهند، چیست؟
تـعابیر مـن، دربارهٔ یک مورد منفرد از تصاویر مربوط به برداشتهای برادران گریم و پرو نیست، بلکه عمدهٔ حـکایات کـلاسیک و عام پریان، از سیندرلا گرفته تا سفید برفی را دربرمیگیرد که اصولاً به شیوهٔ جـنسی تـصویرگری شـدهاند؛ حال چه تصویرگر مرد بوده باشد چه زن. منظور من از جنسیت، نشانههای متمرکز بر حول قـدرت مـردان و سلطه عقلانی مردان به عنوان یک هنجار است. بنابراین، تاریخ تصاویر شـنل قـرمزی تـا حد زیادی با تاریخ دیگر حکایات پریان که مصور شدهاند، اشتراک دارد.
قبل از آنکه منحصراً بـه بـررسی صـحنههای کنجکاویبرانگیز شنل قرمزی و گرگ بپردازیم، باید برخی از ویژگیهای همگانی تصاویر حکایات پریـان شـرح داده شود.
اولین تصاویر حکایت پریان، به قرن هجدهم بازمیگردد که تصاویر سیاه و سفید بزرگ، باسمهای بـود. از آنـجا که بازار چنین تصاویری در اروپا تا قرن نوزدهم که حکایات پریان برای کـودکان در بـین طبقهٔ متوسط مقبولیت بیشتری یافت، چندان پیـشرفتی نـداشت، شـروع واقعی تصویرگری حکایات پریان، تقریباً سال 1800 اسـت کـه البته، ابتدا چندان جدی گرفته نمیشد تا اینکه در دهههای 1820،1830 و 1840، تصویرگران برجستهای چون تـوماس بـیوایک، لودویک گریم، جورج کراویک شـانک، لودویـک ریتر و گـوستاو دوره، بـه تـصویرگری حکایات پریان روی آوردند. اینجا دوباره ذکـر ایـن نکته مهم است که تمام پیشگامان تصویرگری حکایات پریان، مرد بودند. بـهطور کـلی، صنعت نقاشی و گراورسازی در کنترل مردان بـود و به عبارت دیگر، زنـان تـصویرگر، فقط مفسر یا واسطه مـتون حـکایت پریان بودند و تصورات جنسی خود را از طریق نگارههایی که میآفریدند، القا میکردند.
طی قـرن نـوزدهم، مخاطبان تصاویر کتابهای حکایات پریـان، در درجـهٔ اول طـبقه متوسط و اشراف بـودند. هـیچ تصویرگری بدون اتخاذ نـظر مـمیزان بزرگسال و بدون در نظر گرفتن آداب و رسوم منطبق با جامعه و مسیحیت، هیچ تصویری نمیکشید. خلاصه پیـش از آنـکه تصویرها به چاپ سپرده شود، خـطوط کـلی آن در ذهنیت جـامعه وضـع مـیشد تا به وسیلهٔ قـلم تصویرگر، در این تصویرها فقط گونه ظریفی از خطوط وجود داشت که نشانههای آشکارکنندهٔ سرپیچی از معیار جـامعه را در کـنار خواستها و نیازهای فردی به دست مـیداد. بـاوجوداین، تـصویرگران نـگارههای خـود را ابتدا به ثـروتمندان تـقدیم میکردند؛ زیرا قیمت کتابهای تصویری برای تودهٔ مردم سرسامآور بـود. در اواسـط قـرن نوزدهم بود که کتابهای فراگیر، کتابهای یـک پنـی و کـتابچهٔ اشـعار و ادبـیات عـوامپسندی که دورهگردان میفروشند، به مقدار بسیار زیادی تولید شد. بنابراین، پیشرفت تکنولوژی، تصویرگران حکایت پریان را قادر ساخت به همه طبقات اجتماعی دسترسی داشته باشند و به زودی کلیشههای چـوبی سیاه و سفید با خطوط سادهٔ بادقت نقاشی شده، به تدریج جای خود را به چاپهای رنگی با شخصیتها و صحنههای ظریف داد. برای هریک از حکایات کلاسیک پریان، هزاران کتاب مصور وجود دارد و هنوز بـاوجوداین کـمیت بیشمار، بیشتر نقشها و نگارهها کپی یکدیگر و یا با کمی تفاوت، از شخصیتها و صحنههای یک شکل ساخته شدهاند که طی سالها متداول بوده است. در مورد شنل قرمزی میتوان از نوعی «تبانی» سـخن گـفت. سه صحنهٔ اصلی وجود دارد که اغلب بدون تفاوت، چه در برداشت پرو و چه در برداشت برادران گریم، در کنار متن میآید:
1) مادر با انگشت برافراشته، دخترش را خـطاب قـرار داده است. بهطور کلی، هر دو بـرداشت، پرو و گـریم، تصویر توصیه و هشدار مادر به دختر را دارند. درست است که هشدار آشکارا در متن پرو بیان نشده است. ولی در ذهن تصویرگران، دختر پیش از وقوع جرم، گناهکار مـحسوب مـیشود. او عهدهدار چیزی شده اسـت کـه شاید اتفاق بیفتد.
2) صحنه مواجههٔ شنل قرمزی با گرگ، هم چون نوعی توافق ضمنی با اغفال است، دختر علیرغم جثهٔ بزرگ و ظاهر حیوانی گرگ، چندان از او نمیترسد. بیننده بهطور منطقی، از خـود مـیپرسد که آیا دختر ابله است؟ آیا او میخواهد تخطی کند؟ آیا او چیزی درخواست میکند؟ آیا خود او گرگ را هدایت میکند؟ ما به این سؤالات باز خواهیم گشت.
3) گرگ، دختر را به عنوان مجازات او در سرپیچی از توصیهٔ مادر، مطابق با برداشت خشن پرو، اغـفال مـیکند و یا شـکاربان (پدر شجاع)، مطابق با برداشت ملایم گریم، شنل قرمزی را نجات میدهد. صحنهٔ هولناک مجازات، عموماً نشاندهندهٔ نقشهها و آرزوهـای نامشروع شنل قرمزی است. بهطور کلی، قبل از این صحنه صحنهٔ شـنل قـرمزی در رخـتخواب، لبخندزنان به گرگ، تدارک دیده شده است. او به راحتی به وسیلهٔ گرگ بلعیده میشود و نجات و رهایی خـود را مـدیون مردی است که شبیه پدر اوست.
در این تصاویر، مشخص است که یک دختر هـویت خـود را از طـریق یک مرد کسب میکند و بدون حمایت و البته حفاظت جنس نر، خود را تباه خواهد کرد و در دنـیای بیرون، دچار آشفتگی میشود.
البته طی دویست سال گذشته، این تصاویر به طـور قابل ملاحظهای تغییر یـافته و گـاه این تغییرات ریشهای بوده است؛ مانند تصاویر توربر (Thurber) که دختر را در حال تیراندازی به گرگ نشان میدهد و گروه فمینسیتی لیورپول که نشان میدهد دختر و مادربزرگ، گرگ را میکشند.
باوجوداین، آنچه اغلب در تصاویر سـنتی فراهم آمده به وسیلهٔ صاحبان صنایع فرهنگی رواج داشت. در وهلهٔ اول، بر حول توهمات جنسی مرد سالارانه و نظرگاه رایج در مورد تجاوز به عنف شکل میگرفت، سؤال اساسی تصاویری که مواجههٔ زن و مرد را نـمایش مـیدهد، حال چه در مجله باشد یا در کتاب، فیلم، آگهیها یا کارتونها، مرتبط با استفادهٔ زنان از قدرت جنسی خود، برای ارضای حس برتری از طریق نیروی جنسی مردان است. هر خواننده/بینندهای، بـهطور نـاخودآگاه میفهمد که شنل قرمزی واقعاً به این دلیل به جنگل فرستاده نمیشود تا مادربزرگ خود را ببیند، بلکه به این دلیل است تا بـا گـرگ ملاقات کند و به میل جنسی و طرز رفتار و وظایف اجتماعی خود واقف شود. بنابراین، بارزترین رویارویی، رویارویی با گرگ است؛ زیرا اینجاست که برای ارضای میل خود، وارد رابطهای جنسی بـا گـرگ مـیشود و اکثر تصاویر بهطور ضمنی مـیگوید کـه او بـا میل خود، با گرگ معامله میکند یا به اصطلاح مردان، او خود میخواهد که گرگ به او حمله کند. ترفندها و ظرافتهای داستان شـنل قـرمزی بـسیار است و یا به عبارت دقیقتر، فرافکنیهای بصری تـصاویر، روشـهای نشانهشناختی بسیاری را در مصورسازی حکایات پریان آشکار میسازد که در خدمت حمایت و تقویت عقاید مردان دربارهٔ جنسیت و تجاوز به عنف اسـت. ایـنجا مـایلم روی چند تصویر که از میان بالغ بر 500 تصویر انتخاب شدهاند، تـکیه کنم که به شکلی مشابه و با ترتیب معنیداری تکرار شده است. این تصاویر نه تنها حاکی از گناهکار بـودن شـنل قـرمزی در مورد تجاوز قرار گرفتن است، بلکه ابهام کنجکاوانهای را دربارهٔ توهمات و پنـدارهای مـردان نشان میدهد که به بررسی بیشتری نیاز دارد. شاید معروفترین کلیشهٔ شنل قرمزی، کارهای «گوستاو دوره (1883-1832) باشد کـه حـکایات پریـان پرو را در سال 1862 تصویرگری کرد. تصویرها یا تصورات او چنان جذاب بود که به زودی، در چـاپهای بـعدی بـه کار گرفته شد؛ برای مثال در «سرزمین پریان»، اثر تام هود در سال 1864 و کتاب Marchen hach perraulr، اثر مـوریس هـارت مـنز (1869) در پایان قرن نوزدهم، این تصاویر در سراسر دنیای غرب شناخته شده بود و نقاشیهای «دوره»، از ملاقات شـنل قـرمزی با گرگ، بدون شک تأثیر بسیاری روی تصاویر دیگر گذاشته و شیوهای را بنیاد نهاده بـود کـه در آن شـنل قرمزی با گرگ مواجهه میشود. بررسی مفاهیم ضمنی تصاویر «دوره» و دیگر تصاویر، با استفاده از رویـکرد مـعناشناختی، برای درک معنای آنها مفید خواهد بود. در این حال، شکل یا دال باید به دلالت (ویـژگیهای جـذاب تـصویرهای اصلی) تجزیه و دلالت شود (به مفاهیمی که دالها به آن اشاره دارند). با این کار، میتوانیم بـه درک کـاملی از دال یا نگاره دست یابیم. درخصوص تصویر حکایت پریان، باید این نکته مـهم را در نـظر داشـت که دالها در نگاره، به یکدیگر و به متن ارجاع دارند تا یک اثر حسی بیافرینند و فـهم مـعنای نـهایی آن، به ما به عنوان خواننده/بیننده بستگی دارد و ما این کار را بـه شـیوهای آگاهانه یا ناآگاهانه انجام میدهیم. باوجوداین، اغلب با یک زمینهٔ اجتماعی- تاریخی شکل گرفته از قبل اسـت کـه نشانهها را دربارهٔ مسائل جنسی و جنسیت، درک و دریافت میکنیم. چنانکه بیل نیلکز (Bill Nichols)، در «ایدئولوژی و نـگاره» خـاطرنشان کرده است: نگارهها اغلب بازنمایی را مو بـه مـو تـوصیف میکنند، اما شیوهٔ دیدن در زیرساخت عمل مـیکند (زیـرا یک راه دیدن را شیوهٔ دیدن میسازد). در تصویر «دوره»،به نظر من جنبههای بیانی تـصویر، عـبارتند از:
نگاه عمیق، اگر نگوییم اغـواگر شـنل قرمزی، هـم چـنانکه بـه چشمان گرگ زل زده است و لبخند مبهم او؛ انـدازهٔ غـولآسای گرگ که رو به پایین، به چشمان دختر با حالتی غیرترسناک نگاه مـیکند؛ نـزدیکی گرگ و دختر که گویی باهم تـماس دارند و کاملاً مجذوب یـک گـفتوگوی دو نفرهٔ صمیمانه هستند. گویی بـیننده، بـهطور تصادفی با دو عاشق در جنگل مواجه شده است. بدون شک، بیننده دعوت شده اسـت تـا به یک نظربازی جنسی، یـک جـهان آشـنا، نگاه کند و مـعنایی را کـه معمولاً در آن نهفته، مورد تـأیید قـرار میدهد، حال ببینیم معنی اینها چیست؟ به اغفال، الفت و قدرت اشاره دارد.
«دوره» بر تمایل دختر و گرگ بـه یـکدیگر تأکید میکند، اما با نشان دادن چـهرهٔ کـامل دختر و نـگاه اغـواگر او، عـقیده دارد که این اوست کـه ابتدا تقاضای «آن» را دارد و آن چیست؟ در این خصوص، جثهٔ عظیم گرگ یا قضیب اوست. موجودی که در هیأت حـیوانی خـود، هم بازنمود تمایلات شهوانی دختر و هـم اشـتهای حـریصانهٔ مـردانی اسـت که میل و خـواستهٔ آنـها نماد تسلط بر زنان و منحرف کردن آنان از راه راست است و طبیعتاً این میل پنهان تمام زنان بـرای گـمراه شـدن است. جلوهٔ شهوتبرانگیز تصاویر «دوره»، نشاندهندهٔ تخطی و سـرپیچی از قـوانین جـامعه در مـورد شـیوه رفـتار جنسی و جنسیت است و قهرمان، بر آنچه ما در مورد زنان و مردان حقیقت میانگاریم، تأکید میکند: زنان از مردان میخواهند ایشان را اغفال کنند و مردان اگرچه قدرتمندند، چهارپایان ضعیفی هستند کـه قدرت کنترل خویش در برابر وسوسهٔ افسونگر مخلوقات مؤنث را ندارند. از آنجا که دو جنس در مقابل یکدیگر به زانو درمیآیند، موجبات تباهی یکدیگر را در طبیعت فراهم میآورند: همچنان که با این عمل خود، رودرروی جـامعه قـرار میگیرند و پیام ضمنی دیگر، این است که آنجا هیچ عشق راستینی وجود ندارد؛ نه عشقی که مسیحیت بپذیرد و نه در مراودهٔ جنسی خارج از شکل ازدواج. مسائل جنسی، فقط وقتی در کارکرد بـازفرآوری مـناسب خود در جامعه میگنجد که رفتار جنسی در قالب شخص مادر یا پدر، در داخل خانه، قاعدهمند شود؛ مانند آنچه در ابتدا و انتهای قصههای پریان میبینیم.
صحنهٔ مـرکزی مـواجههٔ دختر و گرگ در زنجیرهٔ دالها صـحنهٔ مـهم و اساسی در تمام کتابهای مصور شنل قرمزی است؛ زیرا این صحنه، صحنهٔ گناه و لغزش است. چنانکه ملاحظه شد، اولین تصویر معیار، معمولاً نظام خانوادگی و آرامـش را در قـالب شخص مادری خشن، امـا مـراقب و محافظ نشان میدهد. تصویر آخر، نشان دادن صحنهٔ تنبیه و مجازات، به عنوان نتیجهٔ گناه است که زیر ساخت اخلاقی برداشت پرو را آشکار میکند:
«ما نباید فراموش کنیم و از این داستان، کودکان باید بـیاموزند بـهخصوص دختران جوان زیبا و کنجکاو و خوش برورو گوش کردن به حرف غریبهها اشتباهی مسلم است و این چیز ناشناختهای نیست مبادا بدینسان گرگ آنها را غذای شام خود کند من میگویم گرگ، مـنظورم هـمهٔ گرگهاست آنـها همه یکجور نیستند یک نوع هست با سرشت مطیع و حرفشنو نه پر سر و صداست نه تنفرآمیز نه خـشمناک بلکه نجیب، بامحبت و نرمخو خانمهای جوان را دنبال میکند در خیابانها، تی تـا تـوی خـانههاشان افسوس، کیست که این گرگهای نرمخو را بشناسد از میان همهٔ (مخلوقات) چنین مخلوقاتی خطرناکترین هستند.»
اما آخرین صـحنه در بـرداشت برادران گریم، نشاندهندهٔ تجدید بنای نظام خانوادگی، به وسیلهٔ یک شخصیت نر قـوی اسـت. در تـصویر «دوره»، این امر آشکار است که دختر کاملاً آماده گناه است؛ زیرا برای صحبت بـا موجود تنومندی توقف کرده است. با توجه به جثهٔ غول پیکر گرگ، بـیننده باید از خود بپرسد، چـرا دخـتر از این چهارپا نمیترسد؟ بدون شک، هر دختر کشاورز عاقلی از یک گرگ غولپیکر میگریزد. هر دختر اشرافزادهٔ دارای عزتنفس نیز از همراهی با چنین غول پشمالویی اجتناب خواهد کرد. شنل قرمزی بهطور حتم در پی آشنایی با اوسـت و سایهٔ گرگ، کمکم او را فرامیگیرد. از طریق سایهٔ اوست که ما تزلزل و سستی جنس نر را درمییابیم. به عبارتی، شاید بتوان تمایل شنل قرمزی نسبت به گرگ را به مثابهٔ تمایل او نسبت به شخصی دیـگر یـا جستوجوی کلی برای خودیابی، تغییر کرد. برای شناخت خویشتن در شرایط اجتماعی، به چشمان گرگ زل میزند تا انعکاس آینهوار کسی را که ممکن است او باشد و به گونهای دیگر، تأثیر احساسات خود را بـشناسد. او مـیخواهد با ضمیر ناخودآگاه خود ارتباط برقرار کند و بفهمد حامل چه چیزی است. جنگل، فضا یا محوطه طبیعی، برای تحقق این میل یا گرایش است. آداب و عرف اجتماعی، اینجا دیگر حـاضر نـیست. خود میتواند احتمالات وجودی خویش را کشف کند و دستخوش تبادلات سمبلیکی با طبیعت درون و بیرون خود شود. اگر ما این خط فکری را پی بگیریم، شکل ساختاری این صحنه (ملاقات دختر با گـرگ) بـه وسـیلهٔ «دوره»، بر میل ناخودآگاه خودش بـرای رهـایی از مـحدودیتهای اجتماعی، به شکل تبادلات سمبلیکی یا یکی دیگر، اشاره دارد و (اینکه) او میل دو جانبهٔ دیگران نیز را تشخیص داده است. باوجوداین، به همان نـسبت کـه دوره بـه نمایش دادن لذت شناخت، از طریق رابطه جنسی نمادین گرایش دارد، بـیشتر بـا (خود) گرگ است که تشخص مییابد. به این ترتیب، تصویر او نشان میدهد که گرگ، با خیره شدن-که در اشـتراک (بـا دیـگری) خنثی میشود، در پی تسلط است. متن حکایت، زل زدن گرگ را به عنوان تـسلط فالوسی-نکتهای که بعداً هنگام سخن گفتن از «جک لاکان»، بدان اشاره خواهم کرد-مؤکد میکند و عرف و آداب اجتماعی تـمایل جـنس نـر را در زمان «دوره» نشان میدهد. به علاوه، نگاه یا زل زدن شنل قرمزی، آشکارا گـرگ را بـه زل زدن و پاسخ دادن به اشتیاق او دعوت میکند. و بنابراین، او خود در عمل خود، مقصر است. در زل زدن، اشارهای ضمنی است که شـاید دخـتر گـرگ را به سوی خانهٔ مادربزرگ، به سوی رختخواب و به سوی تسلط و غلبه راهـنمایی مـیکند؛ دخـتر راه و مسیر خانه را به گرگ میگوید، اما واقعاً دختر گرگ را به کجا راهنمایی میکند؟ چرا؟
تصاویر «دوره»، به تأثیرپذیری او از تصاویر قبلی این حکایت (حتی به لحاظ شکل و تـرکیببندی) در اواخـر قرن نوزدهم، دربارهٔ مواجههٔ دختر و گرگ تأکید دارد. از طرفی، در انگلستان کتابهای مصور بیشماری دربـارهٔ حـکایات پریـان وجود داشت که یا بازنمود آثار «دوره» است و یا به نوعی آنها را شاخ و برگ دادهـاند. بـرای مثال «رافائل توک و پسران»، در استودیوی خود از هنرمندانی بهره میگرفت که از شیوهٔ «دوره» پیروی مـیکردند و بـه او یـاری میدادند تا یکی از مهمترین توزیعکنندگان حکایات پریان در انگلستان، فرانسه، آلمان، آمریکا و کانادا باشد. تصویرگران ایـن اسـتودیو، هنرمندانی ناشناخته بودند، اما به سبک خاصی دست یافته بودند (که) گـویا فـقط یـک دست بود که هر صحنه را میکشید. درنتیجه، همهٔ تصاویر میتوانست به «پدر توک» نسبت داده شـود؛ نـامی کـه زیر بیشتر کتابهای حکایات پریانی که منتشر میشد، وجود داشت. یک صـحنه کـه یادآور تصویر «دوره» است ، نشان میدهد که شنل قرمزی نگاهش رو به پایین، به گرگ لبخند مـیزند. ایـن تصویر به نگارهٔ کودکان در دورهٔ ویـکتوریا، بـهخصوص دختران نوجوان، بسیار نزدیک و عروسکنماست. رنگها روشـن مـلایم اسـت، اما دختر بیش از آنچه باید، دلنشین و مـنزه بـه نظر میرسد. در اینجا نیز او به گونهای وسوسهانگیز به گرگ نگاه انداخته، آماده اسـت در اخـتیار او قرار گیرد. البته، تغییراتی صـورت پذیـرفته است. گـرگ از سـمت چـپ میآید و بسیار کوچکتر از دختر است. درواقـع، او بـا یک پای بلند کردهٔ خود، بیشتر شبیه یک سگ آشناست که تقریباً درخـواست اسـتخوان میکند. سرش یک بری و زبانش بـا آروارهٔ باز، حالت لبـخند را دارد. کـوچک شدن اندازه دختر نیز نوعاً در تـصاویر دورهٔ ویکتوریا از کودکان طبقهٔ بالا به چشم میخورد که شکننده و حساس تلقی مـیشوند، از جـنبهٔ عاطفی، آنها باید طوری عـاشق مـیشدند کـه به ایشان صـدمه نـزند. با این همه، گـوشه و کـنایهها در این صحنه آشکار است.
در تاریخ تصاویر شنل قرمزی، هر ملتی، شخصیتهای خاص فرهیختهای دارد کـه مـیتوان آنها را در دلالتهای مواجهه بین دختر و گـرگ، ردیـابی کرد. روشـن اسـت کـه نفوذ «دوره» را بیشتر در فرانسه مـیتوان مشاهده کرد؛ جایی که تصویرگران به شرح و توضیح شهوانی و شیطنت (آن) گرایش داشتهاند تا آلمان، انـگلیس و آمـریکا که (تصاویر) مهذبانه و کنترل شدهتر اسـت. بـرای مـثال، کـتاب فـرانسوی دیگری که در سـال 1905 چـاپ شد، شنل قرمزی و گرگ را به گونهای نشان میدهد که گویی در حال پیکنیک رفتن هستند دوسـتی و مـحبت واضـح است؛ آن قدر که گویی آن دو، یک نـفرند، لبـخند پر از عـشوهٔ دخـتر، بـا زل زدن دوسـتانهٔ او به گرگ که بیشتر شبیه یک رفیق است تا غریبه، مطابقت دارد. برخلاف آن، در تصویرهای عروسک مآبانهٔ رایج در آمریکا و انگلیس، تصویرگران انگلیسی گرایش داشتند تا دختر کاملاً رشدیافتهای نـمایش دهند؛ دختری که به سن بلوغ رسیده است. هم دختر و هم گرگ از جنگل دوروبر خود مشخص هستند. آنها فقط یکدیگر را میبینند. در مطالعاتم روی متون ادبی اشاره کردهام که گرگ و دختر، اساساً در ذهـن نویسندگان، یک نفر و یک شکل هستند. زیرا دختر یک جادوگر بالقوه است؛ با آن کلاه قرمز خود- جادوگران، اجنهٔ شیطانی و جهودان در داستانهای شفاهی، کلاه قرمزی بر سر دارند که ایـن مـوضوع از اواخر قرون وسطی تا میانهٔ قرن نوزدهم تکرار شده است-و گرگ که نیای او گرگ آدم بوده، همدست شیطان است. مواجهه در جنگل، محل مـلاقات جـادوگران و محل شکار گرگ آدمها، یـک کـنش غیراجتماعی است. ملاقات چشمها (منها)[در اینجا نویسنده eye را با I که تلفظی مشابه دارند،مترادف قرار داده است]. تماس بدنها و پیوستن سایهها، شکلی از یکی شدن اسـت؛ بـیانگر نوعی پیمان و توافق. ایـنجا تـصویرگری گمنام، سرشت شهوانی صحنه را که در تصویر «دوره» بسیار چشمگیر است. تعدیل کرده است. باوجوداین، لبخند شنل قرمزی بیش از اندازه دوستانه است. برخورد چشمی و شناخت لبخندها در مواجهه بین گرگ و دختر، بیاندازه مـهم اسـت.
تصاویر مستعدانه والترکرن Walter Crane)، 1915-1845) که «دوره» را دوست میداشت، مهر و امضای خود را روی [آثار] تصویرگران آینده گذاشت: گرگ روی پای عقبی خود بلند شده و لباس کشاورزان بر تن کرده است. کرن، بدون هیچ تردیدی، اولین کسی اسـت کـه گرگ را روی دو پا، بـلند ساخته و انسان انگارانه کرده است. در اواسط قرن نوزدهم، تصویرهای هلندی، فرانسوی یا آلمانی، گرگ را به صورت سـرباز یا کشاورز نشان میدادند، اما «کرن»، جزو اولین کسانی بود کـه ایـن صـحنه را در یک کتاب بازی، با خطوط جوهر رنگی و پررنگ که بر سرشت دوستی و الفت عمیق تأکید میکرد، ارائه داد. ایـنبار شنل قرمزی در دورهٔ بلوغ خود است و با ابروی بالا انداخته، خود را مـیگیرد و مـانند دیـگر خواهران خود نیست. با وجوداین، او به چشمان گرگ زل زده و بهخصوص چشمان گرگ، خیلی شبیه چشمان دخـتر است. این در حالی است که گرگ بر عصای خود تکیه کرده و به شـیوهٔ دوستانهای دختر را مخاطب قـرار داده اسـت. انگار که گرگ در گوشهای منتظر آمدن او بوده است. در این تصویر، عصا بهطور واضح بین آن دو جدایی انداخته و آنها را از هم دور نگه داشته است. به علاوه، ما در پس زمینهٔ تصویر، تعدادی چوببر-محافظان اجتماعی و اخـلاق-را میبینیم که [انگار مراقبند تا] دختر و گرگ درست رفتار کنند. به همین دلیل است که ارتباط چشمی بسیار اهمیت دارد؛ زیرا چشمها رد و بدلکنندهٔ نشانهها هستند. گرگ باید بداند برای ملاقات او کجا برود. او با زل زدن، درصـدد جـذب دختر است.
برداشتی از حکایت برادران گریم، چاپشده در سال 1939، منعکسکنندهٔ نفوذ «کرن» است . در اینجا چشمان دخترک و گرگ شبیه هم است. دو شخصیت از هم جدا هستند، اما گرگ به شیوهای خودمانی و دوسـتانه، لم داده اسـت»، در حالی که دختر مستقیماً به چشمان او زل زده است. گرگ ملبس به لباس کار است؛ او مسلماً یک کشاورز آمریکایی است. همچنین، رنگ پوست سرخ و سفید دختر، شیرینی و دلنشینی دختران بـیگناه آمـریکایی را توصیف میکند که بیگناهی خود را وسیلهای برای اغفال و فریبندگی قرار میدهند. بیگناهی و خامی و سادهلوحی، به وسیلهٔ تصویرگران مرد، معمولاً با حماقت همراه شده است. برای مثال، تصویر دیگری از گـروه تـصویرگران «پدر تـوک»، نشاندهندهٔ نگرش جنس نـر نـسبت بـه زنان است. اگرچه گرگ فقط به دختر صبح به خیر میگوید، دختر به گونهای رفتار میکند که گویی گرگ از او خواستگاری کـرده اسـت. او بـا گذاشتن انگشت نشانه در دهان و حالت چشمانش که بـه سـمت راست چرخیده، چنین به نظر میرسد که با عشوهگری در حال ناز کردن است. برخلاف تصویرهای دیگر این صحنه، ایـن یـکی صـورت او را کاملاً رو به بیننده و درحالیکه سر خود را رو به گرگ کج کـرده است، نشان میدهد. هرچند آشکار است که او از «چشم در چشم گرگ انداختن» خودداری میکند، در حال وسوسه کردن او نیز هـست. گـرگ یـک آقای سرخوش و شاد با کلاه لبهدار و عصاست و این ظاهر او در جنگل کـمی تـمسخرآمیز است: شیوهٔ مؤدبانه و موقر گرگ، در تضاد با شیوهٔ سادهلوحانهٔ دخترک است. انسان به ناگزیر میپرسد، چـه کـسی بـیشتر تظاهر میکند، گرگ یا دختر؟ کدام یک، دیگری را هدایت میکند؟ ویژگی شخصیتی تصاویر آمرکیایی در قرن بـیستم و تـا حـدی تصاویر بسیار قدیمی در اروپا در زمان جنگ جهانی اول، گرایش به کودکنما و خردسال کردن دخترک و ارائه جـنبهٔ مـسخرهآمیز ایـن مواجهه را دارند. هرچند همه آنها تماشایی و جالب هستند. زیرا همه میدانیم که در پایان چـگونه مـنحرف میشوند [شنل قرمزی و گرگ]: البته اگر به برداشت برادران گریم که شایعترین برداشت جـهانی اسـت، مـعتقد باشیم.
تصویر زاهد مآبانهٔ هیلدا میلوج و ویلما کین (تصویر 18) که البته، همچنان کنایهای قـوی و شـهوانی از ملاقات دختر و گرگ به همراه دارد، بسیار ویژهتر از تصویر گروله است (گروله سادگی دخـترک را بـه شـیوهای احمقانه تصویر کرده است). ظاهراً دخترک تحتتأثیر شیوهٔ مودبانهٔ گرگ که کلاه لبهدار او یادآور تـصویر «پدر تـوک» است، قرار گرفته است. دختر و گرگ در سبک حقیقی والت دیسنی، بدون جنسیت هـستند. طـبق مـعمول، گرگ بدون اندام تناسلی و دختر لپگلی، بیشتر شبیه یک عروسک است تا یک آدم زنده. در ایـنجا نـیز تـلاقی چشمی وجود دارد و دختر، آشکارا به آنچه گرگ مجبور به گفتن آن است، عـلاقه نـشان میدهد. کلمات و نقوش، تخیّل را به فعالیت وامیدارند، به مفاهیم و معنای قوانین و آداب و رسوم اشاره دارند و شرط لازم (یـا پیـششرط) فکری دربارهٔ رفتار جنسی و نقشهای جنسی به حساب میآیند. تاریخ تصویرهایی کـه بـرداشت سنتی به وسیلهٔ پرو و برادران گریم را تصویر مـیکنند، گـویای رونـد پاکسازی و سانسور برای حذف اشارات جنسی حـکایت اسـت. در جایی که قصهگویان و تصویرگران مجرب، آگاهانه مفهوم تجاوز به عنف را برای هجو و نـکوهیدن آن از زوایـای مختلف برجسته میکنند، بازنویسان و تـصویرگران مـحافظهکار پرو و برادران گـریم، مـیخواهند از ایـن کار بپرهیزند.
الفت و دوستی، اغفال و خـشونت بـه نحو خندهداری شکل داده شده است تا طبع ظریف خوانندگان کودک و نوجوان و نـزاکت و حـساسیت والدین محافظ آنها را مخدوش نکند. در بـیشتر قسمتها گرگ کاملاً لبـاس بـه تن وکاریکاتوروار و حتی شبیه دخـترک ابـله و سادهلوح، ظاهر میشود. به گرگ اجازهٔ خوردن مادربزرگ-که در قفسه پنهان شده تـا بـه شهر بگریزد-داده نشده است و نـیز بـه او اجـازه داده نشده تا بـه دخـترک دست بزند که حتماً بـه وسیلهٔ پدر شکارچی نجات مییابد. با وجود این، اشارات ضمنی همچنان باقی است. او، دختر ابـله اسـت که موجب تجاوز به عنف مـیشود. مـردان بهطور طـبیعی، قـربانیان وسـوسه هستند؛ چنانکه اسطورهٔ آدمـ و حوا نیز حاوی چنین باوری است و معمولاً اگر [مرد] درست تغذیه و درست لباس پوشانده شود، درست رفـتار خـواهد کرد. تنها الگوی خانوادگی متکی بـه پدر و مـادر، بـا آنـ سـاختار قوی و کاملاً مـوقر و مـتین خود، براساس همین هنجارها و همین باورها شکل گرفته است. عجیب آنکه نگارههای گرگ و دختر در قرن نـوزدهم و اوایـل قـرن بیستم، بسیار شهوانی و شهوت برانگیزتر از امروز بـوده اسـت. «مـیشل فـوکو» مـعتقد اسـت که مردم دورهٔ ویکتوریا به مسائل جنسی، دلمشغولی و علاقهٔ بیشتری داشتهاند تا مردم زمان ما، به عبارتی، با وجود افزایش سریع و کثرت بحث و گفتوگو در مورد امور جـنسی که در قرن نوزده آغاز شده، فوکو تصویر به شدت سرکوبشدهٔ میل را مورد تردید قرار میدهد. بدون شک در مورد شنل قرمزی، نویسندگان و تصویرگران از اینکه مسائل جنسی را موضوع اصلی رساله یا تـصویر خـود قرار دهند، واهمه نداشتند. اگر از منظر تاریخی دربارهٔ تصویرها و نقوش قرن نوزدهم، در زمینه مواجهه گرگ و دختر سخن بگویم، تاکیدهای فوکو را برمیتابد؛ آنها بیانگر میل عمیق ارضای تمایلات جنسی اسـت؛ نـوعی طلب، یک میل طبیعی بر علیه انطباق با یک کد اجتماعی. تصویر بدن دخترک و گرگ ملموستر، صمیمیتر، جاندار و زندهتر است از تصاویری که بـعد از جـنگ دوم جهانی پدید آمدهاند. درحقیقت، شـاخصهٔ قـرن بیستم، افزایش بیگانگی است. دختر و گرگ از هم بیشتر فاصله میگیرند. از امور جنسی و جسمانی واهمه دارند، منزه و پاک هستند؛ همچون اشکار کارتونی و تابلوهای تبلیغاتی، بـرای تـبلیغ یک کدبانوی خوب خـانه. هـمهٔ اینها بدین معنی نیست که اروپاییان و آمریکاییان قرن نوزدهم، بیشتر از اروپاییان و آمریکاییان کنونی در نگرش و رویکردهای خود به مسائل جنسی، آزادی بیشتری داشتهاند، بلکه به نظر من افزایش عقلانیت جامعه و جدایی روزافـزون بـین طبقه کارگر و اشکال حساس و ظریفتر مقررات و مجازات، ابتدا در قرن نوزدهم بود که گفتوگویی جدی را دربارهٔ بدن و جنسیت پدید آورد. این موضوع با کنترل و استفادهٔ از بدن، نوعی ابزارگرایی برای سود بیشتر، تـسلط بـر طبیعت بـیرونی و درونی با توصیه کاپیتالیسم صنعتی و خصایل پروتستانی، در ارتباط بود.
بنابراین، نقشها (زن و مرد) برای مواجههٔ جنسی و تعیین نـقشهای جنسی باید به گونهای اساسی در ذهـن کـودکان و بزرگسالان پایهگذاری میشد. از آن جا که لذت بردن از روابط جنسی نامشروع، میتوانست مانع تولید و تحصیلات در قرن نوزدهم شود، عـمل جـنسی که در نزد کلیسا معادل گناه تلقی میشد، بارها با عدم مسئولیت، هرج و مـرج و هـتک نـاموس مرتبط بوده است. چنین روندی به شیوهٔ ارگانیزه شدهای از اواخر قرون وسطی آغاز شده بـود و متن پرو، نتیجهٔ چنین عقلانیت تفکر مسیحی است. در تخیل جنس نر، این زنان بـودند که منحرف، گناهکار وضـاله شـمرده میشدند. اشتهای جنسی زن، مزاحم ارتباطات نهادینه شده است. او (زن) محرک، همپیمان شیطان است؛ یعنی [همپیمان] با گرگها یا مردان ملحد. همان کسانی که تفرجکنان، به جمعآوری گل در جنگل میپردازند و نوعی بازی جنسی را بـه نمایش میگذارند. بنابراین در قرن نوزدهم، شنل قرمزی و گرگ در وهله اول، مسبب هتک حرمت بدنی، هرج و مرج و گناه هستند. همزمان در تصاویر قرن نوزدهم، گرایش نهفتهای به نوعی حسرت یا اشتیاق پنهان برای تـصویرگران مـرد وجود دارد که (مایلند) قسمتی از اجتماع دختر و گرگ باشند تا از بدنها و از تماس چشمی لذت ببرند. از آنجا که مواجهه، صحنهٔ مرکزی در زنجیرهٔ دلالتهای تصویری متون است، تصویرگر میتواند تمایلات مخالف یا مغایر خـود را بـیان کند.
تصویرگران کتابهای حکایت پریان در قرن نوزدهم، تحتتأثیر شرایط بازار نیز بودند. با ارزان شدن تولید کتابهای مصور، کلیشهها، کتابچههای تصنیف یا جیبی ادبی، کتابهای کمبها و کتابهای بازی، کودکان بـیشتری مـخاطب قرار گرفتند و نیز این کودکان بودند که ساعات آزاد بیشتری داشتند و در تمام سطوح اجتماعی بهتر تعلیم میدیدند و تربیت میشدند. با تغییر قرن، ناشران عمدتاً در جستوجوی سود از بازار جدید و محصولات مـخصوص کـودکان بـودند-که به معنای تولید مـخصوص بـرای مـمیزان بزرگسال کودکان بود-و این رویکرد، احترام و ارزش قائل شدن به حس مقبول و کدهای جنسی را حد اقل در فرم بیرونی، از سوی تولیدکنندگان میطلبید. اگـر شـنل قـرمزی باید در فرانسه، آلمان، آمریکا، کانادا و انگلستان عرضه مـیشد، یـعنی همان کاری که «رافائل توک و پسران» انجام دادند، پس او (شنل قرمزی) باید خریداران را با تأیید مفاهیم اغفال جنسی مردان، تـجاوز بـه عـنف، مجازات و رستگاری، فریب میداد.
چنانکه قبلاً متذکر شدم، تغییر عـمده در قرن نوزدهم، اگر بتوان آن را تغییری واقعی نامید، افزایش منزهطلبی و یکسانسازی متون و تصاویر است.
از سال 1945 به بعد، بـنگاههای انـتشاراتی در کـشورهای گوناگون، برای تولید و عرضهٔ شنل قرمزی، به عنوان یک متاع اسـتاندارد، بـاهم مشارکت داشتند تا سودآوری کنند و مفاهیم کلیشهای را دربارهٔ مسائل جنسی، بهخصوص دربارهٔ هتک ناموس که زنـان بـهطور یـک طرفه مسبب آن بودند، انتقال دهند. ملیت یا جنسیّت تصویرگر، دیگر نقش مـهمی نـداشت؛ چـرا که تخطی از جنسیتزدایی معمولی دخترک و گرگ، تحملناپذیر بود. برای مثال، «انتشارات کتاب طلایی» کـه شـنل قـرمزی را در هزاران نسخه در ایالات متحده، در سوپرمارکتها، دراگاستورها، شرینیفروشیها و فروشگاههای کتاب پخش میکرد، شنل قرمزی را بـه صـورت یک حکایت سترون پاکدامن درآورده است. گفتوگو دربارهٔ بدن، واهمه و بیگانگی بیشتری را در ایـن زمـینه، نـسبت به دورهٔ قبل منعکس میکند. برخلاف دورهٔ ویکتوریا، ما نه علاقهمند به مسائل جـنسی، بـلکه خواهان کنترل مسائل جنسی هستیم و حالت تدافعی داریم. ترسیم عدم تعدی در تصاویر، بـا پیـامهای ضـمنی دربارهٔ ابله بودن و ناتوانی دختر کوچک، اذهان را منحرف کرده است. به عنوان مثال، کمپانی والت دیـسنی و «پیـترپن»، متن داستان را همراه یک نوار کاست برای دختران و پسران کوچک تولید کـرد تـا آنـها داستان را با موزیک پی بگیرند. طبیعتاً آنها، عمل دختر را پاکسازی کرده، گناهکاری و مجرمیت دختر را کاهش دادنـد؛ بـه طـوری که حکایت بیروح و کسلکننده و کاملاً عاری از کشش شهوانی است. اما دختر بـه گـونهای شکل گرفته که گویا کاری نادرست انجام داده است. او کسی است که نباید با غریبهها سخن بـگوید؛ دچـار اختلال حواس بودن، بهتر از ماجراجویی است.
امروزه کنترل کردن، یک امر اسـاسی اسـت. سرانجام اینکه خیالپردازی مردانهٔ پرو و برادران گریم را مـیتوان در تـمایلات بـرانگیخته اجتماعی آنان و نیاز برای کنترل-کنترل زنـان، کـنترل غرایز جنسی خودشان، کنترل واهمه از زنان و از دست دادن ارزشها-جستوجو کرد. اینکه علایق کـنترلکنندهٔ آنـان هنوز تقویت و تحکیم میشود و بـر مـتون و تصاویر گـوناگون شـنل قـرمزی در جامعهٔ امروز تأثیرگذار است، سرنخی بـرای نـزاع خصمانهٔ زن و مرد در تمام اشکال سازگاری با جامعه است که امروزه شاهد آنـ هـستیم؛ نزاعی که در آن مردان هنوز میکوشند بـر زنان تسلط یابند. در مـورد شـنل قرمزی، متون کلاسیک پرو و گریم، دخـتر در مـواجهه با گرگ، به او زل میزند، اما این یک زل زدن واقعی نیست؛ زیرا او تمثالی از میل جـنس نـر است. دختر به وسیلهٔ پرو و بـرادران گـریم و عموماً به وسیلهٔ تـصویرگران مـرد، به عنوان یک شـئ بـدون میل شخصی، ترسیم شده است. زل زدن گرگ، او را تحلیل میبرد و به قصد تسلط و حذف او انجام مـیشود.
زل زدن گـرگ، شیوهای «فالیک» از تغییر دنیاست و تلاش بـرای نائل شدن بـه چـیزی اسـت که فاقد آن است؛ آن هـم با حقه و زور! بنابراین، مستقرسازی گرگ، متضمن حرکتی در جهت متقاعد کردن دختر بر این امر اسـت کـه گرگ آن چیزی است که دختر مـیخواهد نـقش دخـتر اساساً بـرای انعکاس تمایل گـرگ، بـرنامهریزی شده است. در چنین رویکرد تجویزشدهٔ مردانهای، جنس ماده، حق انتخاب ندارد. هویت او به وسیلهٔ تمایلات جـنسی نـر، چـه به صورت گرگ یا شکاربان، زیر پا گـذاشته و کاملاً مـحو مـیشود. تـا زمـانی که ما تحریک میشویم تا به شنل قرمزی، به عنوان کسی که با طیبخاطر در انحطاط خود مشارکت کرده، تهمت بزنیم و بر نقش مرد به عنوان محافظ قـانون برای کشتن گرگ، تأکید کنیم، جسم و ذهن ما از درک جریانهای بنیادی جنسیت که در داستان و در زندگی ما در معرض خطر است، ناتوان خواهد بود. خوشبختانه، جنبش زنان و چالش پیگیر بر علیه تبعیض جـنسی یـا زنستیزی، طی بیست سال گذشته، چشمان ما را بر داستان شنل قرمزی گشوده و موجب شده است ارزش بیشتری برای طرح و تدوین دوبارهٔ داستان قائل شویم. علیرغم افزایش خشونت آشکار بر عـلیه زنـان در جوامع غربی، نشانههایی وجود دارد که گرایش به تهمت زدن به شنل قرمزی کم شده است. به عبارتی، افزایش خشونت شاید به نحو تناقضآمیزی مـعلول نـاکامی و سرخوردگی شدیدی باشد که مـردان در کـاهش انگیزه برای هتک حرمت به زنان، احساس میکنند و نیز ایستادگی و مقاومت (زنان) در برابر گروهی از زنان است که نقش شنل قرمزی را مطابق با درک و فهم مـردان، بـازی میکنند
این نوشتهها را هم بخوانید