قصههای پریانی خوب و بد!
نوشتهٔ خورخه انریکو آدوم
اگر ایـن سـخن کـه پریان با لبخندهای خود کودکان بیشتری را-بیش از کودکانی که غولهای آدمخوار با چشمان از حدقه درآمـدهٔ خود خواب را از دیدگان آنها میربایند-بخواب فرو میبرند حقیقت دارد پس در اینصورت شاید سـودمند باشد که دربارهٔ طـرز اسـتعمال، آثار فرعی و موارد کاربرد غیرمجاز این داروهای مخدر که از دویست سال پیش امریکای جنوبی را بخواب فرو بردهاند بررسیهایی بعمل آید.
احتمال میرود که قصههای پریان در اواخر قرن هجدهم میلادی و در همان زمـانی که چند کشتی حاوی کالاهای فرهنگی قاچاق از قبیل آثار نویسندگان دایرهالمعارف، افکار و اندیشه- های انقلابی، حقوق بشر و حقوق شهروندان از فرانسه به امریکای جنوبی رسیدند به این قاره وارد شده باشند. قصههای پریـان بـرای حفظ و نگهداری رژیم استعماری که ادبیات دیگری قصد منهدم ساختن آن را داشت چنان بموقع وارد این قاره شدند که میتوان از خود پرسید که نکند خود اسپانیا آنها را برای ما فرستاده باشد. در آن زمـان در آمـریکای جنوبی برخلاف آسیا یک سنت ادبی ریشهدار (قصههای کودکان را باید جزء مکمل ادبیات بحساب آورد) و برخلاف افریقا یک سنت شفاهی غنی وجود نداشت. افسانهها، اساطیر و سنن بومیان-که حتی در روسـتاها بـه دشواری ادامهٔ حیات میدهند زیرا بومیان از فاتحان خود با حربهٔ سکوت انتقام میگیرند-در حقیقت اختصاص به کودکان ندارند و بیش از قصه به حکایات اخلاقی و تمثیل نزدیکترند. مسیری که این قـصهها مـمکن اسـت پیموده باشند چنین میتواند بـاشد. از اتـاق مـطالعهٔ سفیدپوستان یا دورگههای مرفه به اتاق خواب فرزندان آنان راه یافته و از اتاق دایه یا آشپز گذشته و سرانجام به خانههای دیگر وارد شدهاند.
«قـصههای زمـان گـذشته یا قصههای «غاز مادر من» نوشتهٔ شارل پرو کـه نـقطهٔ آغاز برای «ادبیات پریان» بشمار میرود شایعترین قصص در قارهٔ امریکای جنوبی نیز هستند. این کتاب به سال 7961 میلادی و در اوج گـسترش ارضـی فـرانسه در زمان سلطنت لوئی چهاردهم نوشته شده بود. در آن هنگام که مـولف یکی از کارمندان عالیرتبه و مورد حمایت کولبر بود شصت و نه سالگی خود را میگذراند. این اثر که امضای پرو دارمانکور پسـر دهـ سـالهٔ وی را در برداشت به یکی از شاهزاده خانمها اهدا شده بود و می- بایست در دربـار ورسـای مورد استفاده قرار گیرد.
پس میتوان گفت که مار قبلا در درون تخم چنبر زده و خوابیده بوده است. زیرا ایـن کـتاب ادبـی که نوشته یکی از بزرگسالان است ولی ادعا گردیده که اثر کودکی اسـت و بـنابراین بـرای کودکان نوشته شده است سرشار از افکار و اندیشههای یک درباری است و به منظور سرگرم کـردن و تـربیت شـاهزاده خانمها تالیف شده است.
هدف این کتاب آشکار است: ستایش قدرت سلطنتی و حقوق یـزدانی پادشـاهان و سرسپردگی به موسساتی که این قدرت مظهر آنهاست و بر آنها متکی است. ایـن بـزرگسالان هـستند که این قصهها را بر افسانههای دیگر برتر دانسته و آنها را ترویج داده و به فرزندان خود در سـنینی کـه بسیار آسیبپذیرترند تحمیل کردهاند و با تجارب خاص خود یک اساس تربیتی بوجود آورده و تـعلیم و تـربیت را بـا قدرت مطلق بزرگسالان در هم آمیختهاند. آنان با این گمان که این نوع قصص آموزندهاند-هـمانگونه کـه تصور می- کنند سیلی زدن به کودک ممکن است آموزنده باشد-خود را بـه صـورت اسـتمارگران واقعی اندیشهٔ کودک درآوردهاند.
هر موجود انسانی و بالاتر از همه کودکان حق دارند که به عـالم خـیال و رویـا فرو روند. توقع داشتن یک واقعگرایی خشن و انعطاف- ناپذیر از این قصص یـک امـر ظالمانه و ناروایی خواهد بود. اگر نیروی دریافت کودکان از واقعیت میتواند محدودتر از نیروی دریافت بزرگسالان به نـظر آیـد از آنروست که در آنها نیروی تخیل جای عقل و خرد را گرفته است؛ ذهن کـودکان سـرزمینی است که در آن تصاویری بمراتب از تصاویری کـه مـا مـیتوانیم در آن وارد سازیم مسکن گزیدهاند. نیروی تخیل ناتوان گـشتهٔ مـا دیگر نیرویی برای تصور و اندیشیدن نیست بلکه خدمتکار سادهیی است که در خدمت آنـچه مـفید و عملی و واقعی است قرار دارد. چـنین مـینماید که کـودک بـه عـلت این فقدان اصول داوری و سنجش اسـت کـه گرایش دارد تا محتوای ادبی داستان با واقعیت درهم آمیزد. به همین جـهت وقـتی ما یک واقعیت تخیلی را بـه او تـحمیل میکنیم نه تنها بر واقـعیت عـینی بلکه بر واقعی هم که زاییدهٔ تخیل اوست تحمیل نموده و او را مجبور ساختهایم تـا خـود را با شخصیتها و شرایطی همانند سـازد کـه بـا تجربهٔ وی کـاملا بـیگانهاند. هنگامی هم که بـا نـخستین دشواریهای زندگی روبرو میگردد. جز مشتهای گره کردهٔ خود وسیلهٔ دیگری برای دفاع از خـود نـخواهد داشت و آنچه فرا گرفته است هـیچ بـه درد وی نخواهد خـورد.
بـرونو بـتلهایم میگوید که هر کـودکی، اعم از پسر یا دختر، در یکی از لحظات زندگی خود آرزو میکند که شاهزاده یا شاهدخت باشد.
امـا اگـر این تصاویر تحمیلی که در پرتو واقـعگرایی گـاه خـشن گـراورهای گـوستاو دوره، یا در نقاشیهای مـتحرک فـوقالعاده دلانگیز والت دیسنی جان میگیرند و به هنگام اجرای نمایش در صحنههای تئاتر، که دانشآموزان در آنها شرکت داده مـیشوند، بـاز واقـعیتر بنظر می-
رسند، نبود، کدام کودک در مـناطق گـرمسیری یـا در فـلاتهای مـرتفع آمـریکای لاتین میتوانست چنین رویایی را در سر بپروراند؟ آیا در فرهنگهای ما تحریک یک میل لجام گسیخته از همان دوران کودکی برای دستیابی به ثروت و قدرت ایجاد یک ارزش شمرده میشود؟
فرض کنیم مولفان ایـن قصص و نخستین کسانی که آنها برای ایشان نوشته شدهاند، اعم از پادشاهان، ملکهها، شاهزادهها و شاهدختها همگی بطور اجتنابناپذیر بخشنده و نیکوکار، محبوب رعایای خود و مورد احترام همسایگانشان هستند؛ نه ارتشی دارند و نـه نـیروی انتظامی (جز چند نفر شکاربان مهربان و خوشقلب آنهم در صورت ضرورت) و هرگز هم اعلان جنگ ندادهاند؛ به استثنای نامادریهای تندخو و خشن هیچکدام برای رعایای خود نه فرمان زندانی شدن صادر کردهاند و نه فرمان مرگ؛ کودک آمریکای جنوبی بیدرنگ در خواهد یافت که، در مقایسه با واقعیتهای زندگی همهٔ اینها جز تـرهات بـزرگسالان چیز دیگری نیست.
و اما در مـورد مـلکهها و شاهدختها باید گفت که آنان زیبا و همیشه بسیار زیبا هستند… در قصههای اروپایی که بر سنتهای اسکاندیناوی و ژرمنی و یا اسلاوی بنا نهاده شدهاند طبیعی اسـت کـه شخصیتها پوست سفید، چـشمان آبـی و موهای بور (به استثنای بلانش نژ (یا دختر برفی) که گیسوانش بسیاهی چوب آبنوس است داشته باشند. ولی در جامعهٔ ما که در آن تبعیضات اقتصادی و نژادی تقریبا هـمیشه مـتقارن هم هستند همانندی ضمنی این نوع زیبایی با مهربانی و انسانیت ممکن است عدم سازگاری بحق و بجای دختران جوان بومی اعم از دختران دونژادی یا دورگه، را به احساس حقارت مبدل سازد. بـخصوص از آنـرو که ایـن دختران هم اکنون در مدرسه و در زندگی روزانه توسط دختران کم و بیش سفیدی که آنان را غالبا خدمتکار خود مـیسازند، کنار گذاشته شدهاند. در متن سیندرلا نوشتهٔ برادران گریم (ژاکوب و ویلهلم) ایـن هـمانندی آشـکار است. در این کتاب چنین آمده است «این زن (نامادری) دو دختر زیباروی و سپیدچهره ولی شریر و تیرهدل خود را با خود بـه خـانه آورده بود. (البته من خودم، (منظور نویسنده است) کلمهٔ «ولی» را که ضمن اثبات جنبهٔ اسـتثنایی مـحتوای ایـدئولوژی جمله را آشکار میسازد درشت و برجسته نوشتهام. کافی است جمله را معکوس کرد و نوشت که «دو دختری چـهرهیی زشت-و سیاه ولی قلبی پاک و مهربان داشتند» تا مفهوم ضمنی نژادگرائی حتی اگـر غـیرعمدی هم بوده باشد با همهٔ خشونت و بیرحمی خود بارز و ظاهر گردد). به همین جهت است که در کشورهای ما داستان بچه اردک زشت اثر آندرسن نویسنده بزرگ دانمارک که در میان کودکان بـسیار کوچک چندان شناخته نیست داستانی بنظر میرسد که تسلی بخشتر از همه است و در آن خشونت و ستمگری کمتر ولی عدل و انصاف بیشتر مشاهده میگردد.
اطاعت از قدرت برای کودک به معنای قبول سرنوشت است و سـرنوشت عـبارت از ارادهٔ کسانی است که نسبت به کودک دارای قدرت بیشتری هستند. به بیان دیگر برای کودک همهٔ شخصیتهای مذکر دیگر از قبیل پتی-پوسه و گربهٔ چکمهپوش اگرچه مطیعاند ولی قادرند که از چنگ بـیداد خـود را نجات دهند و بوالهوسیهای نامعقول قدرتمندان را به نفع خود برگردانند. ولی در قصههایی که نمودار جامعه به مقیاس بسیار کوچک هستند دختران به اطاعت و انتظار دریافت پاداش دلبستهاند و این خود ناتوانی آنان را بـرای رهـایی از یک وضع ناگوار تایید میکند. سیندرلا که در مقابل جفاکاریهای نامادری خود و دختران وی سر فرود میآورد؛ پودان (پوست خر) که محکوم به نگهداری از گوسفندان است. بـلانش نـژ کـه ناگزیر به زیستن در خفا اسـت نـمونههایی از تـسلیم در مقابل قضا و قدر بشمار میروند و این صفتی است که از طرف تشکیلات خاصه در قارهیی که سر به شورش برداشته است مورد سـتایش قـرار مـیگیرد. در همه قصهها پادشاهایی وجود دارد، و همانگونه که در زندگی، کـیفرهایی هـم در آنها هست. مثلا بارب-بلو (یاریش آبی) زنان خود را به علت نافرمانی به مرگ محکوم میسازد. در ترجمهای که از شـارل پرو در دسـت اسـت گرگ شاپرون روژ (یا با شلق قرمز) کوچک و مادربزرگ او را میبلعد، اگـرچه هیچ یک از آندو از هیچگونه قانونی تخلف نورزیدهاند. صد سال بعد چون زنان روستایی و دایههای آلمانی دلشان به حـال شـاپرون روژ سـوخت فرا رسیدن شکارچیان را ابداع کردند و برادران گریم را مجبور ساختند تا آن دو را از شـکم گـرگ بیرون آوردند. در این متن، حادثه می- بایست به منصرف کردن دخترک از دور شدن از جاده و مجاب ساختن وی بـه حـرفشنوی از مـادرش بسنده میکرد.
یکی از محتواهای اساسی این ادبیات و ایدئولوژی آن عبارت از حل مـسائل بـا وسـایل مربوط به مشیت و ارادهٔ خداوندی است که با کوشش انسانی بیگانهاند و گذشته از آن بـه کـسانی کـه مطیع و فرمانبردارند پاداش میدهند. مثلا شاهزادهیی زندگی سیندرلا و شاهزادهٔ دیگری زندگی پودان (پوست خر) را عوض مـی- کـنند یکی از شاهزدگان بلانش نژ (دخترک برفی) و شاهزادهیی دیگر لابل اوبوا دورمان (یا زیـبای خـفته در جـنگل) را به زندگی باز می- گردانند. دویست سال بعد داستانی اخلاقی (فابل) به صورت نـوینی درآمـد: روزی مستخدمهٔ فقیری در یکی از میخانهها در اواخر شب و هنگام بسته شدن در آن در حالیکه ترانهیی را زمـزمه میکرد مشغول شستن گیلاسها بود. یکی از تولیدکنندگان فیلمهای سینمایی که در آنوقت شـب در گـوشهیی از میخانه نشسته بود به استعداد هنری وی پی برد و از او یک ستارهٔ بزرگ سینما سـاخت. مـتاسفانه آدمـهایی مانند ماریلین مونروئه اکنون بسیار نادر هستند و میلیونها دخترک کبریتفروش و گوسفندچران و سیندرلاهای آمریکای لاتین در سـراسر زنـدگی خـود همان سیندرلا باقی خواهد ماند. این دختران مادر تعمیدی افسونگر که عـصای جـادویی داشته باشد و بتواند آنان را از وضع زندگی اسفبارشان نجات دهد و یا لباسهای کهنه و ژندهٔ آنان را به جـامه هـای ابریشمین و صندلهای آنان را به کفشهای شیشهای مبدل سازد، شاهزادههایی را که به داد آنـها بـرسند و حتی همانندهای مدرن آنان پسر یک رئیـس جـمهور، یـکی از صاحبان صنعت یا یکی از بانکداران که آدمـهایی عـامی و مبتذل و فاقد احساساتند-را ندارند. حداکثر اینست که زن از عالم موهوم و رویایی سیندرلا به دنـیای واقـعی بلانش نژ فرو میافتد. اگـر او مـیخواهد در یک چـهار دیـواری زنـدگی کند میتواند آنجا بماند. در اینصورت او هـیچ کـم و کسری نخواهد داشت بشرط آنکه به آشپزی بپردازد، تختخوابها را مرتب سازد، رخـتها را بـشوید، دوزندگی و بافندگی کند و خلاصه همه چـیز را برای کوتولهها تمیز و مـرتب نـگه دارد.
متجاوز از یک قرن پس از آنکه بـرادران گـریم مراتب حقشناس خود را از زنان روستایی آلمانی-بخاطر اینکه اینان داستانهایی را که بعدا تـحت عـنوان «قصههای پریان برای کودکان» انـتشار یـافت بـدون هیچگونه تغییر مـکرر بـرای آندو نقل کرده بـودند-ابـراز نمودند روانکاوان اعلام کردند که کودکان با چه سماجتی می- خواهند که یک قـصه بـیآنکه چیزی را از آن حذف کنند، یا تـغییر دهـند و یا بـدان بـیفزایند مـکرر برای آنان شرح دادهـ شود. من گمان میکنم که این تکرار به کودکان احساس امنیت میبخشد و این یقین را در آنـان بـوجود میآورد که این بار نیز هـمه چـیز بـه خـوبی پایـان خواهد
یافت.من به آخرین کودک یک خانوادهٔ پر عائله که در آمریکای لاتین تقریبا همیشه بـه مـعنای یـک خانوادهٔ فقیر است میاندیشم. او با دقت تـمام بـه داسـتان وحـشتانگیز «پتـی-پوسـه» گوش می- دهد: پدر و مادر وی بیاندازه فقیر بودند و هفت بچهٔ آنان بسیار ناراحتشان میکردند زیرا هیچیک از آنان هنوز قادر به گذراندن زندگی خود نبودند. آندو تصمیم گرفتند کـه کودکان خود را در جنگلی تنها رها کنند تا در میان انبوه درختان راه خود را گم کنند». این اندیشه که او و برادرانش جزئی معاش خود را از سن هفت سالگی بدست میآوردند شاید دل او را استوار گرداند ولی عجیب ایـنستکه یـقین وی در این مورد که او و برادرانش راه خود را گم نخواهند کرد و طعمهٔ غول
بیابانی نخواهد شد و بسلامت نزد والدین خود باز خواهند گشت از این حقیقت سرچشمه می- گیرد که در داستان پرندگان هـمواره و بـطور قطعی تکههای نانی را که پتی-پوسه برای شناختن راه خود فاصله به فاصله روی جاده میریزد میخورند.
این گرایش کودکان-و نیز بزرگسالان-به همانند سـاختن خـود به شخصیتهای یک داستان و فـقدان هـر گونه انگیزهیی برای نیروی تخیل در جهت یافتن گریزگاههایی دیگر بمنظور رهایی از موفقیتهای مشابه به عقیدهٔ متخصصان تعیینکنندهٔ ارزش درمانی این قصهها هستند. از آنجا که ایـن قـصهها راهحلهایی بسیار روشن و نـامبهم (کـه حدس زده میشود ضمیر ناخودآگاه کودک همانگونه است) عرضه می- دارند از اینرو کودک میتواند از آنها برای حل برخی از مسائل روانی خود مانند احساس عدم امنیت و ترس و غلبه بر انگیزههای اودیبی یـا مـبارزه میان اصل کامجویی و احساس واقعیت بهره بر گیرد، این امر شاید واقعیت داشته باشد ولی در اینجا چنین چیزی مطرح نیست.
و نیز در اینجا از انکار ارزش ادبی و ناآگاهی از شاخههای کم وبیش جهانی شجرهٔ مـربوط بـه قصههای پریـان هیچگونه صحبتی در میان نیست. همه میدانند که پتی-پوسه سوابق دوردستی در آثار هومر و رابله و در افسانههای اتروسک و اسـکاندیناوی دارد و نمونههایی از «گربه چکمهپوش» را میتوان در هکزامرون اثر سن بازیل، در شبهای دلپذیر اثـر اسـترا پارول کـه حاوی قصههایی برای سرگرمی خانمها، آقایان است و حتی در کتاب هزار و یکشب مشاهده نمود. نیز همه اطلاع دارنـد کـه هرودوت قبلا از «دختر زیباروی در جنگل آرام» سخن بمیان آورده و اشکال دیگری از داستان «ریش آبـی» در ادبـیات عـامیانه فرانسه، آلمان، سوئد، اسکاتلندی و ایرلندی، یونانی، فنلاند و کاتالان وجود دارد. خود دانشجویان آمریکای لاتین نیز در چـهار چوب آموزش عمومی و مطالعات خود دربارهٔ فرهنگهای دیگر بدان پی خواهند برد همانگونه کـه تنها اختصاص به نـوجوانان نـدارد از قبیل هانس کریستیان آندرسن، لویس کارول، مارک تواین و سلما لاگرلوف آشنایی داشته باشند. ولی این استدلال که چون قصههای پریان در همهٔ ادبیات سنتی جهان وجود دارد و از اینرو ممکن نیست زیانی در بر داشته بـاشند یک اسدتلال فریبنده و سفسطهآمیز است. آنها به همهٔ ادبیات سنتی تعلق ندارند و هر چیزی تنها از آنرو که سنتی است نمیتواند خوب بشمار آید. ما اکنون سعی میکنیم که گروه بیشماری از مـفاهیم نـادرست را که دربارهٔ بسیاری از جنبههای موجود انسانی و جهان وجود دارد تصحیح کنیم تا آن افسانهها را بطور صحیح-به کودکان انتقال دهیم.
اگر کودکانی که خواندن میدانند (در صورتیکه که خواندن به آنان آمـوخته شـود) و دسترسی به کتاب داشته باشند آرزو میکنند که حوادث سندباد و علاء الدین و بعدها ساندوکان، گالیور یا ماجراهای روبینسون کروزوئه را بخوانند. کودکان دیگر از مشاهده فیلمهای مربوط به بوفالو بیل قاتل سـرخپوستها و یـا تارزان شکارچی سیاهپوستان آفریقایی پارا فراتر نمیگذارند. امروزه با تلوزیون قهرمانانی مانند سوپرمن و بتمن (آیا برای توصیف ارزشهایی که این قهرمانان نمودار انتقالدهندهٔ آنها هستند صفتی رساتر از این وجود دارد؟) حـتی تـا دور- افـتادهترین روستاها راه پیدا کردهاند. هنوز ایـنجا وآنـجا تـعداد اندکی از مادربزرگها و مادرها و پیرزنان آشپز وجود دارند که برای کودکان داستان میگویند و آن را به لحنی خاص چنین آغاز میکنند: روزی بود و روزگاری……. ولی چـنین بـنظر مـیرسد که مادران جوان تحصیل کرده به علت فـقدان ارتـباط میان نمادهای قصهها و واقعیت و تردیدی که ارزش تربیتی و یا درمانی قصه در دل آنان بوجود میآورد از این رسم و عادت چشم پوشـیده بـاشند. چـنین مینماید که در مقابله با داستان زندگی، شمع زندگی این قـصهها خاموش شده باشد.
در آمریکای لاتین کسانی که از دشواری های ایجاد یک سنت آگاهی دارند نخست به پاکسازی ادبـیات کـودکان از آثـار و علائم استعماری پرداختهاند. در میان پیشقدمان این گرایش نخستین جایگاه به مـونیترو لوبـاتو نویسندهٔ برزیلی تعلق دارد. بسیاری از نویسندگان دیگر وقت خود را به گردآوری داستانهای بومی، قصص مربوط به بـومیان آمـریکای لاتـین یا قصههایی که منشا آفریقایی دارند صرف میکنند. ولی این ادبیات شاید بـه عـلت ایـنکه چندان مورد توجه خانواده و مدرسه نیست یا شاید به علت اینکه کودکان مقید و مـلزم بـه تـوقع شکل و محتوای خاصی در قصهها هستند و یا اینکه چون این ادبیات هنوز در محتوای سنت جـای نـگرفته است ازاینرو نظر کودکان را زیاد به خود جلب نکرده است.
از سوی دیگر تـعدادی از نـویسندگان آمـریکای لاتین با حسن نیت تمام منظومهٔ قصه و داستان اخلاقی منتشر میسازند ولی برخی از نویسندگان کـودک کـتابخوان را عقب افتادهٔ ذهنی و حتی خرف و کودن میشمارند و با همان روحیهٔ خوارشمارندهٔ استعمارگران مـشتی ابـاطیل ارزانـ قیمت در قالب سخنان کودکانهٔ بیمحتوا ولی قشنگ به آنان عرضه میدارند. و این ادبیاتی بچگانه اسـت و نـه ادبیات برای کودکان. وقتی کودکان تر و مار شدن یک آرتشی را به دسـت یـک گـاوچران تنها یا دنیای باور نکردنی زیر دریاها و یا فرود آمدن شگفت انگیز فضانوردی را در کرهٔ مـاه روی صـفحهٔ تـلوزیون مشاهده میکنند میتوان به آسانی حدس زد که آنان دربارهٔ کسانی که داستان عروسی آقا قورباغهٔ کوچولو را با خانم قـورباغهٔ کـوچولو بـرایشان مکرر نقل میکنند چگونه میاندیشند.
در میان افراد استثنایی نمونه باید ژاویه ویلافان شاعر آرژانـتینی را کـه تـرتیبدهندهٔ نمایشهای خیمهشببازی است نام برد. او به آبادیها و روستاهای آمریکای لاتین میرود و از کودکان میخواهد تـا قـصه و نیز داستان زندگی خود را برای او شرح دهند و سپس آنها را در تاتر سیار خود بـه نـمایش درمـیآورد. بدین ترتیب کودکان خود را خلاق احساس میکنند و در واقع هم آنان خلاقند.
همین چند سـال پیـش من جزو هیات داورانی بودم که در اکواتر در یک مسابقهٔ قصه- نویسی که کـودکان نـه تـا دوازده ساله در آن شرکت کرده بودند به داوری پرداخت. پس از بررسی قصهها لازم آمد که 08 درصد آنها که جـز روایـات مکرر و تقلیدشده از قصههای پریان و فیلمهای وسترن چیز دیگری نبودند حذف گردد. آیـا ایـن نـشانهیی از استعمار فرهنگی بشمار نمیرود؟ بدتر از آن اینکه وقتی یک داستان اصیل و مبتکرانهیی وجود داشت مشاهده میشد کـه بـزرگسال بـا تصحیحهای خود آن را خراب کردهاند. و آیا این بریدن زبان کودکان نیست؟
در هر کـشوری و حـتی در سطح بینالمللی نقاشی-کودکان به عنوان یک از طبیعیترین و پاکترین مظاهر دنیای کودک که ما مانند مـظاهر دیـگر این دنیا در حال نابود ساختن آن هستیم مورد ستایش و تشویق قرار میگیرد. ولی بـه نـدرت اتفاق میافتد که کودکان را به بیان شـفاهی افـکار و انـدیشههای خود ترغیب کنند وحق سخن گفتن آنـان را بـرسمیت بشناسند(ژزو آلدو یکی از نویسندگان کشور اروگوئه متجاوز از سی سال پیش منظومههایی برای کودکان انـتشار داده اسـت و کدام شاعری است که در مـنظومه- هـای وی این شـعر را کـه مـیگوید «سنگ خواب سنگینی است» تایید نـکند. انـدیشه وقتی به وسیله زبان بیان میشود جلوگیری کردن از آن به طرز بیرحمانهیی انـجام مـیگیرد. هنگامی که کودک دید خود را از جـهان با رنگهای درخشان و خـطوطی کـه به طرز رقتانگیزی لرزان و تـردیدآمیزند بـیان میدارد ما دچار نگرانی نمیشویم. آنچه ما را نگران میسازد عقیدهٔ وی دربارهٔ تـصور مـا از واقعیت اوست. وقتی ما رویـ یـک خـط عمودی دایرهیی بـا دو خـط افقی و دو خط مایل مـیبینیم لبـخند میزنیم: رویهرفته یک فرد از هر نژاد و هر قماش هم که باشد در دیدهٔ کودک هـمیشه هـمین است. این یک نقاشی، یک بـازی اسـت. ولی ترس مـا از کـلمات تـرس ما را از واقعیت آشکار مـیسازد. ما میترسیم این فریاد بگوشمان بخورد که امپراطور کاملا برهنه است. و وقتی این فریاد بـچهها اسـت مسلما امپراطور میتواند هر یک از مـا بـاشد.
خـورخه انـریکو آدوم
این نوشتهها را هم بخوانید