تاریخچه جزیرهٔ آبسکون

آبسکون، شهر و جزیرهای بر ساحل دریای خـزر بوده که تا گـرگان سـه روز راه یعنی 24 فرسنگ داشته است. چنانکه در تاریخ مسطور است، سلطان محمد خوارزمشاه، پس از حملهٔ مغول به ایران، سرانجام به این جزیره گریخت و هم در آنجا به سال 617 هجری از جهان درگذشت.
بندگاه آبسکون را ظاهرا در حـوالی قرن هفتم هجری، یعنی پس از فتنهٔ مغول، آب فراگرفته و پوشانیده است، زیرا در کتابهای حمد اله مستوفی، جغرافیانویس قرن هشتم، از آن نامی برده نشده است. در کتاب اصطخری و ابن حوقل، در قرن چهارم، آبسکون بازار بزرگی برای دادوسـتد ابـریشم و از پغوری است که در مقابل ترکان و قبایل غز قرار دارد و بندر مهم تجاری در سواحل دریای خزر است که از آنجا به گیلان حملونقل تجاری میشود. دژ محکمی که از آجر ساختهشده شهر را محافظت میکند و مـسجد آن در بـازار است. مقدسی آن را لنگرگاه بزرگ گرگان و دریای خزر دانسته است. یاقوت گوید: دریای خزر را غالبا دریای آبسکون مینامند. در کتاب حدود العالم که در سال 372 هجری نوشته شده است آبسکون ابسکن ثـبت شـده و در مورد آن چنین آمده است:
(ابسکن شهر کیست بر کران دریا آبادان و جای بازرگان همه جهان است که به دریای خزران بـازرگانی کـنند و از وی کـیمخته پشمین و ماهی گوناگون خیزد) نـیز گـویند رودی بـدیننام بوده است که آنرا آبگون نیز میگفتهاند و در همین موضع به دریا فرو میریخته، اکنون راه آن رود را بگردانیدهاند و آسکون نیز صورتی از آبسکون است چـنانکه رودکـی گـوید:
گرفته روی دریا جمله کشتیهای تو بر تـو ز بـهر مدح خوانانت ز شروان تا به آبسکون
فرخی گوید:
تو داری از کنار گنگ تا دریای آبسکون تو داری از در کاکنج تا قصدارو تـا مـکران
در شـعر، آبسکون باباء و سین ساکن نیز آمده است چنانکه ازرقی گـوید:
باد اندرو وزیده، ز پهنانی آبسکون ابر اندرو گذشته، ز بالای قیروان
و نیز به سکون باء و حرکت سین آمده اسـت. رضـی نـیشابوری گفته است:
چو بحر آبسکون است چشمها تاشد شریف قالب شـهزاد را در آبـسکون
اصطخری، جغرافیانویس قرن چهارم هجری، در کتاب مسالک و ممالک خود در مورد جزیرههای دریای خزر چنین نوشته اسـت: «و دریـن دریـا هیچ جزیرهٔ آبادان مسکون نیست چنانکه به دریای پارس و دریای روم یادکردیم، لیـکن درخـتستان و بـیشه بسیارست و ازجمله مواضع آنجا یکی جزیرهٔ سیاهکوه جزیرهٔ بزرگ است و آنجا چشمههای آب و درختان بـسیار هـست و دد و دام آنـجا مأوا دارند و جزیرهٔ دیگر هست بهحد لکزان بزرگ با آب و گیاه و از بردع ستوران به کـشتی آنـجا برند و رها کنند تا فربه شود و از آبسکون بروند بر جانب دست راست و از دریـا تـابهٔ خـزر هیچ شهر و دیه نیست مگر چون پنجاه فرسنگ از آبسکون بروند جایگاهی هست که آنـ را دهـستان خوانند و آنجا آب خوش باشد و از نواحی مردم آنجا گردآیند از بهر صید ماهی و گویند کـه بـه نـزدیک سیاهکوه قومی از ترکان مقام دارند و درین مدت نزدیک آنجا شدهاند به حکم خلافی که ایـشان را بـا غز افتاد از حدود غز برفتند و آنجا مقام ساختند» اصطخری در جای دیگر کـتاب خـود چـنین مینویسد: (استرآباد به دریا نزدیک است و از آنجا به آبسکون روند و به دریای سوی خزر و دربـند و دیـلمان و دیـگر جایها رود و در اینهمه نواحی هیچ فرضه بهتر از آبسکون نیست و درین ناحیت ثغری هـست آن را دهـستان خوانند) بگفتار ابن اثیر، سلطان محمد خوارزمشاه در آب سکون قصری داشت که گرداگرد آن را آب فراگرفته بود. جزیرهٔ آبـسکون ظـاهرا همان گروه جزایر و دماغههای کوچک متعدد آشوراده است که تنگهای آنرا از مـصب گـرگانرود جدا میکند.1
ناصر خسرو قبادیانی، شاعر و جـهانگرد مـعروف ایـران در قرن پنجم هجری، در سفرنامه خود از آبسکون نـام بـرده و دریای مازندران را دریای آبسکون نامیده است:
«از آنجا برفتم رودی آب بود که آن را شاهرود مـیگفتند بـرکنار رود دیهی بود که خندان مـیگفتند و بـاج میستاندند از جـهت امـیر امـیران، واو از ملوک دیلمستان بود. و چون آن رود از ایـن دیـه بگذرد به روید دیگر پیوندد که آن را سپیدرود گویند 2 و چون هردو رود بـهم پیـوندد به درهیی فرورود که سوی مـشرق است از کوه گیلان و آن آبـ بـه گیلان میگذرد و به دریای آبـسکون مـیرود و گویند که هزار و چهارصد رودخانه در دریای آبسکون میریزد، و گویند یکهزار و دویست فرسنگ دورهـء اوسـت و درمیان وی جزایرست و مردم بسیار دارد و مـن ایـن را از مـردم بسیار شنیدم»3
ابـو الحـسن علی بن حسین مـسعودی در کـتاب التنبیه و الاشراف درضمن بیان سواحل دریای خزر از آبسکون نامبرده و مینویسد: «دریای خزری، دریای خـزر و بـاب و ابواب و ارمنیه و آذربایجان و موقان و گیل و دیـلم و آبـسکون یعنی سـاحل گـرگان و طـبرستان و خوارزم و دیگر قلمرو عـجمان است که بر سواحل اطراف آن مقام دارند، طول این دریا هشتصد میل و عرض آن ششصد مـیل و بـقولی بیشتر است»4 خواجه ابو الفضل مـحمد بـن حـسین بـیهقی در تـاریخ خود از آبسکون نـام بـرده و مینویسد:
«و امیر رضی اللّ عنه پیوسته اینجا (آمل) به نشاط و شراب مشغول میبود و روز آدینه دو روز مانده از جمادی الاولی تـا بـه الهـم (اهلم) رفت، کرانهٔ دریای آبسکون و آنجا خـیمه هـا و شـراعیها زدنـدو شـراب خـوردند و ماهی گرفتند و کشتیهای روس دیدند کز هرجای آمد و بگذشت و ممکن نشد که دست کس بدیشانرسیدی که معلوم است که هر کشتی بکدام فرضه (بندر) بدارند. و این الهم شـهرکی خرد است، من ندیدم اما ابو الحسن دلشاد که رفته بود این حکایتها مراوی کرد)5 بهاء الدین محمد بن اسفندیار کاتب مؤلف تاریخ طبرستان در کتاب خود که در سال 613 هجری نـوشته شـده است سهجا از آبسکون نام برده است، از آنجمله:
«ابو سعد مظفر بن ابراهیم، امامی مقدم بود و در فقه ابو حنیفه و صدر ادبای عالم و بحرعلوم، مدیت در خدمت صاحب ابن عباد بود و بـعد وفـات او، پیش سید ابو طالب هرونی الثائر شد، آن سید در حق او کرامات فرمود با بسیار مال او را گسیل کرد؛ در کشتی نشست تا بآبسکون بیرون آید و بـه مـوطن رسد بدریا غرق شد»6
ظـهیر الدیـن مرعشی درضمن بیان حکومت حسام الدوله شاه اردشیر (602-568 هجری) و جنگ با خوارزمیان مینویسد: «خوارزمیان بعضی گریخته بعضی را گرفتند و قلاجه پیاده که از سرداران آن جماعت بـوده بـه رستمدار آمد، ملک بـیستون او را بـا جمعی که همراه بودند در کشتی نشانده به آبسکون روانه کرد»7
حمله روسان به آبسکون و طبرستان در قرن سوم هجری
بطوریکه ابن اسفندیار کاتب نوشته است 8 بعد از اخراج سلام ترکی از طبرستان و انـتصاب و ورود ابـو العباس عبد اللّه بن محمد بن نوح پسرعموی امیر اسماعیل سامانی به آن سرزمین (298 هجری) گروهی از روسان یعنی دستجات باستانی روس منتسب به ایگور شاهزاده کیف با شانزده کشتی از طریق دریای خـزر بـه طبرستان و دیـلم هجومآوردند. اینان یکبار دیگر در دورهٔ فرمانروائی حسن بن زید علوی بنیانگذار نهضت علویان در طبرستان به آبسکون حـمله برده بودند، حسن بن زید داعی کبیر لشکری به آبسکون فـرستاد و بـا آنـان جنگ کرد و سرانجام همه آنها را به قتل رسایند. ولی در این زمان روسان بوسیلهٔ پانصر قایق از رود نیپر گذشته و بـدریای سـیاه وارد گردیدند و از آنجا به دریای آزوف و رود دن رفته و قایقهای خویش را به رود ولگا منتقل کردند و ایتیل پایـتخت خـزر را دور زده وارد دریـای خزر گردیده و در کرانهٔ غربی و جنوبی آن دریا پیاده شدند و آبادیهای نزدیک را ویران کردند. و دست بـه کشتار و تاراج زدند. ابو الضرغام احمد بن القسم حاکم ساری پس از اطلاع بر ایـن واقعه مراتب را به ابـو العـباس فرمانروای طبرستان خبر داد. ابو العباس لشکری جهت مقابله با روسان به ساری فرستاد، در این موقع روسان به انجیله (میانکاله) رسیده بودند. ابو ضرغام با کمک لشکر اعزامی ابو العباس به روسـان شبیخون بردو بسیاری از آنان را کشت و بقیه را اسیر کرد و در نواحی طبرستان پراکنده ساخت. ولی یکسال بعد از این واقعه، عدهای فراوان از روسها از طریق دریای خزر به طبرستان هجومآوردند و شهر ساری و آبادیهای اطراف آنجا را آتـش زدنـد و گروهی زیاد از مردم طبرستان را کشتند. و جمعی را نیز دستگیر ساختند و باعجله به کشتیهای خود که در ساحل دریای خزر لنگر انداخته بود برگشتند و بمنظور غارت و کشتار با کشتی رهسپار دیلمان گردیدند و تـا کـنار چشمرود (چشمهرود) پیش رفتند. در اینجا به دو دسته تقسیم شدند، یکدسته از انان برای نگهدای از اموال غارتشده در داخل کشتیها ماندند و دستهای دیگر به ساحل روآوردند. دیلمیان پس از آگاهی بر اینکه روسها بـدانجا وارد شـدهاند شبهنگام به ساحل نزدیک شدند و کشتیهای آنان را آتش زدند. بدینترتیب آن دسته از روسان که در ساحل بودند محاصره و مستأصل شدند و به قتل رسیدند. لیکن دستهای که در داخل کشتیها بودند از راه دریا گـریختند ولی نـتوانستند از مـعرکه جان بدر برند و سرانجام هـمه بـدست شـروانشاه که در دریا کمین کرده بود دستگیر و کشته شدند. بعد از این واقعه رفتوآمد روسان به طبرستان بطورکلی قطع شد 9.
آبسکون آرامگاه سـلطان مـحمد خـوارزمشاه
بعد از حملهٔ مغول به ماوراء النهر و سمرقند، سـلطان مـحمد خوارزمشاه بطرف بلخ گریخت و قصد داشت در غزنه پناهنده شود ولی در راه از این خیال منصرف شد و راه نیشابور را درپیش گرفت. جلال الدیـن خـوارزمشاه، پسـر شجاع و دلاور او بیهوده التماس کرد که به او اجازه داده شود درمقابل سـیحون با لشکر مغول روبرو شود. او با شور و حرارت جوانمردانه فریاد میکرد و به پدرش میگفت برای احتراز از دشنام و نفرین رعـایا هـم شـده لازم است با مغول مقابله و مبارزه کنیم، زیرا آنان خواهند گفت کـه ایـشان تا حالا بواسطهٔ مالیات و باجوخراج سنگین در فشارمان گذاشته بودند و اکنون که روز بلا و مصیبت است ما را تـرک گـویند و بـه تاتارهای وحشی میسپارند. ولی سلطان محمد خوارزمشاه نه خود جنگید نه اخـتیار لشـگر را بـدو سپرد و همینکه شنید مغولات از سیحون گذشتهاند، از نیشابور و از همان خطی که داریوش سوم، آخرین پادشـاه هـخامنشی، از جـلو اسکندر مقدونی گریخت از جهت مقابل فرار کرد و پس از گذشتن از شهرهای دامغان و سمنان و ری به قـزوین رسـید. چنگیز از سمرقند دودسته قشون هریک مرکب از ده هزار تن به دنبال سلطان محمد خـوارزمشاه فـرستاد نـام سرداران این دودسته جبه نوین و سبتای بهادر (سوباتای) بود. لشکریان آندو سردار از نیشابور گـذشته، قـوچان و اسفراین بسطام دامغان و سمنان و خوارری را به قتل و غارت کشیدند و در شهر ری به یکدیگر پیـوستند و آنـ شـهر را نیز قتلعام کردند.
سلطان محمد خوارزمشاه که در این موقع در قزوین بود در آنجا بفکر مبارزه بـا مـغولان برآمد ولی در حینی که مشغول گردآوری لشکر بود خبر سقوط ری رسـید. در آنـجا روحـیهٔ ضعیف و وحشت فزونازحد سلطان، در لشکریانش نیز تأثیر کرد همگی متفرق گردیدند و سلطان بعد از اینکه نـزدیک بـود بـدست مغولان اسیر شود راه گیلان را درپیش گرفت و پس از هفت روز اقامت در آن ناحیه نخست به قـلعه اسـپیدار در نزدیکی دیلم و از آنجا به ناحیه دابویی یکی از اعمال مازندران رفت و سرانجام به صلاحدید برخی از امیران عـازم یـکیا از جزایر آبسکون گردید. لشکریان مغول که در تعقیب سلطان محمد خوارزمشاه بودند، قـلعههای مـحل سکونت حرم و فرزندان او را محاصره کردند و همه آنـان را از دمـ تـیغ گذراندند.
سلطان محمد خوارزمشاه که در این مـوقع سـخت بیمار و درمانده بود همینکه خبر یافت لشکریان مغول در لاریجان قلعهای را که پناهگاه حـرم و فـرزندان وی بود تسخیر کرده و پسران کـوچک او را کـشته و دختران و خـواهرانش را بـه اسـیری نزد چنگیز بردهاند که در حوالی طـالقان تـوقف داشت تاب اینهمه مصائب را نیاورد و در شوال سال 617 هجری با اندوهی جانکاه در جـزیره آبـسکون چشم از جهان فروبست و جسد او را در همان جـزیره دفن کردند. چندی بـعد سـلطان جلال الدین خوارزمشاه جسد پدر را بـه قـلعه اردهن واقع در بین ری و دماوند و طبرستان انتقال داد. بستانی در دائرهالمعارف گوید: اردهن از قلعههای باطنیان و اسـماعیلیان اسـت که ابو الفتوح خواهرزادهٔ حـسن بـن الصـباح آنرا به تـصرف درآورد و آن اسـتوارترین قلعههیا زمین است. تـاج الدیـن بسطامی حکایت میکند: آنگاه که خوارزمشاه از مقابلهٔ چنگیزخان فرار کرد و به عراق شد مـرا احـضار کرد و ده صندوق پراز جواهر و لآلی که خراج زمـین بـا آن مـعادلی نـبود بـمن سپرد و بفرمود تا آن را بـه قلعهٔ اردهن که قعلهٔ حصین برد بردم. سپس تاتار آن قلعه بگشودند و بعضی گفتهاند که اگـر در اردهـن یکتن بود تصر قلعه به قـهر امـکان نـداشت مـگر آنـگاه که به آذوقـه مـحتاج میشد.10 نسوی در سیره جلال الدین معتقد است که پس از کشته شدن سلطان جلال الدین مغولان جسد پوسـیدهٔ سـلطان مـحمد خوارزمشاه را از قلعه اردهن بیرون آوردند و نزد اکـتایقاآن فـرستادند و او دسـتور داد آن را آتـش زدنـد.
(1)-دانـشنامه ایران و اسلام جلد اول حرف آ صفحه 10
(2)-(شاهرود) به (قزلاوزن) میپیوندد و از این دو رود (سپیدرود) تشکیل میشود. در عبارت مؤلف ظاهرا مسامحهای رخ داده است.
(3)-سفرنامه ناصر خسرو و بکوشش محمد دبیر سیاقی صفحه 8
(4)-التـنبیه و الاشراف تألیف ابو الحسن علی بن حسین مسعودی ترجمه ابو القاسم پاینده صفحه 58
(5)-تاریخ بیهقی تصحیح دکتر علی اکبر فیاض چاپ دانشگاه مشهد صفحه 601
(6)-تاریخ طبرستان جلد اول صفحه 128
(7)-تاریخ طـبرستان و رویـان و مازندران تألیف ظهیر الدین مرعشی صفحه 117
(8)-تاریخ طبرستان تألیف ابن اسفندیار به تصحیح شادروان اقبال آشتیانی صفحه 266
(9)-تاریخ نهضتهای ملی ایران (از سوک یعقوب لیث تا سقوط عباسیان) تألیف رفـیع از انـتشارات بنیاد نیکوکاری نوریانی صفحه 84
(10)-ضمیمه معجم البلدان ذیل اردهن و تاریخ مغول تألیف عباس اقبال آشتیانی صفحه 130 و 13
نوشته عبد الرفیع حقیقت (رفیع)
منبع: مجله گوهر , مهر 1356