تاریخ فلسفه در ایران
سید حسین نصر
تاکنون تـحقیقات کـافی دربـارهٔ تمام جوانب تاریخ فلسفه در ایران انجام نپذیرفته است، لکن فعالیتهای سالیان گذشته توسط گروهی از مـحققان بنام همچون استاد جلال همائی و استاد سید جلال الدین آشتیانی و استاد هنری کـربن و استاد محمد تقی دانـشپژوه و دیـگران اجازه میدهد لااقل به اختصار جریانات اصلی تحول فکری در ایرانزمین بیان شود و خطوط اساسی آن ترسیم یابد. باشد تا در آینده با تحقیقات وسیعی که باید دربارهٔ بسیاری از متون چاپ نشده و حتی طـبع یافته، لکن مطالعه نشده، انجام گیرد و جزئیات تاریخ فلسفه در ایران و مخصوصاً فلسفهٔ اسلامی که از غنای خاص برخوردار است برای همگان روشن شود.
ظهور و بروز اشکال چه در قالب اصوات چه بصورت اشـکال مـلموس و محسوس، گویای پیامی است و آن پیام با بینش انسان در مورد جهان رابطه دارد. آغاز و انجام این عالمی که در آن هستیم و زندگی میکنیم با انسان و در نتیجه با فلسفه ارتباط دارد. اینست که گرچه مـتاسفانه قـسمت فلسفی فرهنگ ایران بهیچوجه باندازهٔ ادبیات یا باستانشناسی و یا تاریخ هنر آن مورد کاوش قرار نگرفته است، نفس امر و اهمیت آن نمیتواند پوشیده بماند. امیدوار است با آگاهی هرچه بیشتر بـه ارج انـدیشه در حیات هر ملت، توجه روزافزون به جنبهٔ مهم فرهنگ خودمان نیز بشود و میراث فلسفی ایران، به صورت جدی، حیات دیرین خود را بازیابد.
نقص بزرگی که شاید در نحوهٔ آموزش در دبـیرستانها و دانـشگاههای خـودمان داریم اینست که آنطور که باید و شاید جـوانان خـودمان را با جنبهٔ فکری تمدن خودمان آشنا نمیکنیم و بهمین جهت کسانی از ما که در تکاپوی حفظ فرهنگ خودمان هستیم نمیدانیم اصلاً چـرا ایـن فرهنگ را حفظ کنیم و اساساً این فرهنگ با آن دیدی که آن آثـار فرهنگی را بوجود آورده است چه ارتباطی دارد؟ چرا بازار دورهٔ صفویه این شهر که فوق العاده زیباست و شاید از مهمترین مراکز فـرهنگی ایـران اسـت، نسبت به عالیقاپو که در جنب آن قرار گرفته است ارتفاع کمتری دارد و عـالیقاپو بـه نوبهٔ خود از مسجد شاه کوتاهتر است؟ این امر، اتفاقی نبوده است بلکه مبتنی بر یک دید جهانشناسی بـوده اسـت کـه ریشههای عمیق فلسفی دارد و انعکاس این جهانشناسی را در مراتب دیگر هستی، در جلوههای گوناگون مـیتوان دیـد. بـه عنوان مثال در سلسلهٔ مراتب ساختمان جهان ما، اول خداوند، بعد سلطنت و قدرت سیاسی و سپس فـعالیت اجـتماعی و فـردی مردم قرار دارد. اگر یک اثر معماری را که شاید ما خیلی کم بآن توجه مـیکنیم، درسـت از دیدهٔ بصیرت بنگریم، متوجه میشویم که این اصل فلسفی و این جهانبینی باین صـورت، در قـالب خـاک و گچ و آجر و کاشی، متجلی و متمثل شده است. در تمام جهات دیگر هنر ما همین اسـت. باغهای ما از باغ فین گرفته تا باغهای زیبای شیراز، گل و بتهای که بر رویـ سـنگها و کـاشیها کندهایم، اتواع خطهائی که بکار بردهایم، ابیات و اشعاری که سرودهایم-خلاصه آنچه که در تاریخ بـه صـورت اثر هنری و علمی باقی است-همه حائز ارزش فوقالعاده است و برعکس آنچه بـصورت مـسخشده و نـاپخته از مغربزمین تقلید میشود، دارای پیامی بنیادی برای انسان است و این پیام با آنچه که بآن فـلسفه و حـکمت مـیگوئیم ارتباط و پیوند بسیار نزدیکی داشته است و دارد.
بطور کلی در تمدن ایران، چه تـمدن دورهـء اسلامی ایران و چه تمدن قبل از اسلام، فلسفه مانند آنچه در تمام تمدنهای دیگر آسیائی دیده میشود، ارتـباط مـستقیمی با معنویت و دین داشته است و از این لحاظ خصلت تمدن ما از آنچه کـه در چـین، ژاپن، کره و هند و سایر تمدنهای بزرگ آسـیائی دیـده شـده است متمایز نیست، بلکه جدا شدن فـلسفه از مـعنویت و دین که نوعی انحراف است، فقط در مغربزمین صورت گرفته است. اگر ما تـاریخ کـلی بشر و بویژه غرب را بدقت مـورد بـررسی قرار دهـیم بـاین نـتیجه میرسیم که سیر تفکر در مغربزمین پس از دورهـء رنـسانس نمودار پشتپا زدن باصول و ارزشهای معنوی و غفلت از مبادی و مبانی مسلم فکری و گرایش بـه تـفکر خود مدارانه و خودبنیادانه بوده است. از ایـن جهت هیچ مجبور نـیستیم در بـرابر غربیها سر خجلت فرو بـریم و احـساس حقارت و خود کمبینی کنیم، بعلت اینکه مثلاً مثل آنها فلسفهای که کاملاً مـتمایز از دیـد معنوی و دینی جامعه خودمان بـاشد بـوجود نـیاوردهایم.
پیوند فلسفه و حـکمت بـا معنویت و دین به ایـن مـعنی نیست که فلسفهٔ ما جنبهٔ منطقی و استدلالی قوی نداشته است، بلکه، برعکس، این فـلسفه از لحـاظ قدرت منطقی و عمق تفکر قابل مـقایسه بـا هر فـلسفه دیـگری اسـت که از نیروی عقل اسـتفاده کرده است. سنت فلسفی این سرزمین، یکی از غنیترین میراثهای فکری جهان است و نظر بنده ایـنست کـه اهمیت آن، همین امروز در سال هزار و سـیصد و پنـجاه سـه و در قـرن چـهاردهم، از تمام مخازن و مـنابع زیـرزمینی که داریم، برای دنیای امروز، باارزشتر و پراهمیتتر است. این میراث یک درد بسیار عمیق و پابرجا را میتواند درمـان کـند و چـون با ابدیت پیوستگی دارد، از میان نمیرود و برماست کـه در واقـع ایـن مـنابع را بـصورتی کـه بتوان عرضه داشت بشناسیم و بشناسانیم.
وقتی به مسأله شناخت این گنجینه میرسیم میبینیم که متأسفانه در زبان فارسی باندازهٔ کافی کتاب دربارهٔ سیر فلسفه در ایران و فلسفهٔ اسلامی بـطور کلی نداریم و اگر هماکنون کسی بپرسد که دربارهٔ فلان حکیم مسلمان و یا فلان نحلهٔ فکری چه باید بخوانم؟ نمیتوان او را به بیش از چند منبع محدود راهنمائی کرد و حتی باید اذعان داشت که تـاکنون کـتابی در مقیاس سیر حکمت در اروپای مرحوم فروغی، دربارهٔ سیر حکمت در ایران، بزبان فارسی نوشته نشده است. این امر به دلایل مختلفی است که یکی از آنها البته عظمت کار است، زیرا مـاملتی نـیستیم که در طی قرون فقط دو یا سه کتاب فلسفی بوجود آورده باشیم. شاید هیچ تمدنی به استثنای تمدن هند باندازهٔ ما کتاب فلسفی بوجود نـیاورده اسـت. دلیل دیگر این کمبود، عـدم تـوجه ایرانیان معاصر به این جانب از میراث فرهنگی خودشان است. برخی از اوقات خیلی متأثر میشوم وقتی میبینم برای یک بیت حافظ بحثهای مختلف در جرائد یـا رادیـو و یا تلویزیون انجام مـییابد در حـالی که کوچکترین توجهی به معنی درونی آن نمیشود، چون مطالب عرفانی که سرچشمهٔ این ابیات است کمتر در مد نظر قرار گرفته و آن جهانبینی بسیار ژرف و عمیقی که اساس تفکر حافظ است و غـنای انـدیشهٔ او که در کلمات بسیار موزون و زیبا و ملوکوتی لسان الغیب موج میزند، کمتر مورد توجه بوده است. این نوع بیتوجهی به هستهٔ مرکزی و عصارهٔ درونی این درخت که بآن حیات بخشیده و شـاخ و بـرگ آنرا بـارور ساخته است، باعث میشود که ما نتوانیم منابع کافی اولیه برای مطالعه فلسفهٔ خودمان داشته باشیم. بـه ناچار با توجه به این کمبود منابع است که باید کـوشش کـنم تـا شمهٔ مختصری از سیر تاریخ فلسفهٔ در ایران و کلمهای چند راجع به این میراث فرهنگی بنگارم.
در دوران قبل از اسلام، در ایـران، فـلسفه کاملاً با دین عجین و آمیخته بود. اینطور نبود که ایرانیها کمتر از یونانیها تـفکر مـیکردند و کـسانی مانند افلاطون و ارسطو را بوجود نیآوردند، بلکه آنچه را که بوجود آوردند آنچنان با ادیان مختلف ایـران قبل از اسلام و مخصوصاً آئین زرتشتی و مهرپرستی و مانویت، که مخصوصاً این سه ابعاد فـلسفی داشت، آمیخته بود کـه از آن جـدائیناپذیر بود و این رابطه دنبالهای بود از سنت دیرین آسیا که بزرگانش هیچگاه از آغوش معنویت خود را جدا نساختند و اکثراً همواره گمنام آمدند و رفتند. برخی از خود فقط نامی باقی گذاردند و در بیشتر موارد حتی نـام آنها هم فراموش شده است، چون آنچه مهم بوده حقیقتی بوده است که آنان به اشاعهٔ آن پرداختهاند، البته استثناء هم هست. نام کسانی مانند کیخسرو یا جاماسب یا بزرگمهر و اسمهای دیـگری کـه جنبهٔ تاریخی و اساطیری دارد بجای مانده است ولی این فرزانگان مانند ارسطو و افلاطون کتابهای مدونی خارج از ساحت دینی آن زمان ننوشتهاند. بهمین جهت کتب علیحدهٔ فلسفی از این دوران کمتر باقی مانده است ولی میدانیم کـه خـود افلاطون و پیش از او فیثاغورث معتقد به وجود یک سنت فکری عمیق در ایران بودند و حتی در قرن سوم میلادی فیلسوف بزرگ اسکندرانی و یونانینژاد یعنی «پلوتینوس» یا «افلوطین» مؤسس مکتب بزرگ «نو افـلاطونی» در لشـکر «گوردیانوس» امپراطور روم که با شاهپور اول پادشاه ایران جنگ میکرد وارد شد بامید اینکه او را به شرق گسیل دارند تا بتواند با فلاسفهٔ ایران آشنا بشود. این موضوع واقعاً حیرتانگیز است. بـا تـعصب عـجیبی که اکثر مورخان اروپائی بر ضـد آسـیا دارنـد و باغلوی که دربارهٔ یونان میکنند، نمیخواهند شواهد خود یونانیان را دربارهٔ این امر بپذیرند ولی آنچه بزبان یونانی نوشته شده است نـشان مـیدهد کـه خود یونانیها معتقد بوجود یک فلسفهٔ عمیق در ایـران بـودهاند.
صفحات آثار پهلوی قدیم را که ورق میزنیم میبینیم مطالب فلسفی در آن بسیار زیاد است و این مطالب با مباحث دینی آمیخته اسـت. کـتابهائی نـظیر «بندهشن»، «چکن گمانیک ویچار» یا کتاب هفتم «دینکرت» جنبهٔ دیـنی دارد ولی در میان آنها مطالب بسیار مهم فلسفی بیان شده است. البته باعث تأسف است که جز در دوسه مورد دانـشمندان مـا ایـن چند کتابی را که در زبان پهلوی باقی مانده است نتوانستهاند بصورتی دربـیاورند کـه قابل استفاده عموم طالبان فلسفه باشد مخصوصاً که اصل این متون بزبان پهلویست و خواندن آنها بـرای فـارسیزبانان کـه از آشنائی با آن زبان بیبهرهاند غیر ممکن. اما آنچه مسلم است این اسـت کـه کـتب نامبرده حاکی از یک سنت فکری بسیار عمیق است که آمیخته است با سنن دیـنی زرتـشتی و مـزدائی (مخصوصاً در دورهٔ ساسانی بصورت «زروانی» که نهضت و تعبیر جدیدی از آئین زرتشتی در دورهٔ ساسانی بـوده اسـت) و نیز «مهرپرستی» و «مانویت» که هرکدام بسهم خود آثار مهمی از لحاظ فلسفی بوجود آوردهـاند.
دو اصـل مـهم، شاه فکر فلسفی آنزمان را تشکیل میداده است، که اولین آنها اصل ثنویت است زیـرا ایـرانیان قدیم معتقد بودهاند که دو اصل متخاصم بر جهان حکومت میکنند و با یکدیگر نـزاع دارنـد و آن دو اصـل را گاهی بصورت نور و ظلمت و گاهی بصورت خیر و شر و صور دیگر بیان کردهاند. اصل ثنویت را مـیتوان رکـن و اساس جهانشناسی و روانشناسی و اخلاق آن دوره دانست. دومین اصلی که بنظر بنده اثـر عـمیقی هـم بر روی فلسفه یونان گذاشته است، تصوری از این عالم بعنوان انعکاس و تجلی عالم برین یا عـالم مـلکوتی بـوده است زیرا ایرانیان باستان همه چیز را بصورت سایه و «ظل» عالم فرشتگی مـیدیدند یـعنی همیشه و در هر روزی از سال به نحوی از انحاء ارتباط بین انسان با یک فرشته برقرار میشده است و ایـن فـرشتگان رابط و میانجی بین انسان و خداوند یا اهورامزدا بودهاند. از آن دوره آنچه که هنوز در دسـت داریـم، اسم دوازده ماه است که از نام دوازده فرشتهٔ آن زمـان گـرفته شـده است. بعضی از این فرشتگان «امشاسپندان» هستند یـعنی فـرشتگان مقربند و عبارتند از بهمن، اردیبهشت، شهریور، اسپندارمذ، خرداد و امرداد و برخی از این فرشتگان در مرتبهٔ نـازلتری قـرار دارند وانگهی در آئین زرتشتی فـروردین کـه همان «فـره و شـیا» بـاشد از نزدیکترین ملائکه بخدا بوده است و وظـیفهٔ خـاصی را در جهان دین مزدائی بر عهده داشته است.
این دو اصل نهتنها در ایران بـلکه در حـوزهٔ وسیع فلسفهٔ اسکندریه و بعداً در امپراتوری روم جـلوههائی داشته است و حتی مـیتوان گـفت که «مثل افلاطون»(مثل در لسـان فـلسفی یعنی حقایق این عالم در عالم غیب و ملکوت و یا به تعبیری در حضرت علم الهـی) ارتـباط تاریخی با نظریات زرتشتی داشـته اسـت.
در ایـنجا لازم است یک نـکته را بـعنوان مورخ فلسفه و علوم روشـن کـنم و آن این است که در اثر اتفاقات قرن گذشته، یک نوع عقدهٔ فرهنگی عارض ایران و بـعضی بـلاد آسیائی گردیده است، باین معنی کـه مـا خیال مـیکنیم هـرچه در قـدیم داشتهایم باید بصورت تـمدن امروزی اروپا باشد. بهمین جهت وقتی میخواهیم ایران را بزرگ کنیم سعی میکنیم آنچه را که امروز در غـرب مـعیار بزرگی و عظمت است، با تمدن قـدیم خـویش مـطابقت بـدهیم. ایـن یک نوع اسـتعمار فـکری بصورت جدید و نتیجهٔ آن نمیتواند جز تحریف تاریخ و تضعیف فرهنگ، چیزی دیگر باشد. مثلاً اشاره به کـتابهای فـلسفی «کـانت» و «هیوم» و «هگل» در نظر متجددین غرب- زده، علامت تـشخص و بـاصطلاح روشـنفکری اسـت و چـون مـیخواهیم ایران باستان را بزرگ کنیم، پس باید در جستجوی کانت و هگل و یا معادل آنها در ایران باستان باشیم و چون نمیتوانیم آنها را پیدا کنیم باید بپردازیم به نظریه معروفی که طبق آن هـمهٔ اینها در آن زمان بوده است، ولی متأسفانه از میان رفته است. ما بهیچوجه احتیاجی نداریم که فلسفهٔ ایران باستان را در غالب یکنوع عقده در قبال تمدن غرب تعریف کنیم در حالیکه تمدن ایران قدیم بعلت خـصلتی کـه داشته است مثل تمام تمدنهای بزرگ آسیائی چه متعلق به خاور دور و چه هندی، چه بصورت فلسفه «بودائی» یا «هندو» و یا «جین»، همیشه با ادیان بزرگ مرتبط بوده است. حـتی مـنطق «ناگار جونا» که یکی از بزرگترین عالم منطق در تاریخ بشر است با دین بودائی مطابقت دارد و هیچ دلیل ندارد که ما خودمانرا از آسیا و شرق جـدا کـنیم و به اروپا و غرب بچسبانیم. اینکار فـقط بـاعث سستی بنیاد فکری ما میشود و حتی میتوان گفت که یکی از عللی که مانع تقویت فرهنگی و معنوی ما میشود همین نوع عقده است.
پس هیچ دلیـلی نـدارد فلسفهای برای دورهٔ سـاسانی بـتراشیم که مطابق با مد فلسفی 1974 باشد. اگر دید وسیع و بینش عمیق داشته باشیم میدانیم که کتابهائی مانند «بندهش» و «دینکرت» به همین صورت موجود، حاکی از وجود یک فلسفهٔ وسیع و عمیقی در ایـران بـاستان است که در تاریخ فلسفهٔ این مرزوبوم درخور اهمیت خاص است. اما بدون شک شکوفائی تفکر انتزاعی به طور کلی و فلسفه بالاخص در ایران، چه از لحاظ کمی و چه کیفی، با دوران اسلامی ارتـباط دارد.
گسترش تـمدن اسـلامی در مـیان مللی که هرکدام یک نوع استعداد و نبوغ ذاتی داشتند، باعث ازدهار و شکوفائی فرهنگهای مختلف شـد.
هر ملتی که تحت لوای وحی اسلامی قرار گرفت به نحوی استعدادهای نهفتهای کـه در آن بود شکوفان شـد. مثلاً عربها قدرت فوق العاده نظامی و سیاسی بدست آوردند، ترکها وقتی مسلمان شدند از آسیای مرکزی و از کوههای «آلتای» مهاجرت کردند و نفوذ اسلام چنان قدرتی در آنها به وجود آورد که توانستند در طول هفتصد سال بـر اکثر ملل اسلامی حکومت کنند. عثتمانیها، سلاجقه، غزنویان و دیگران که آنها را میشناسیم از این نوع هستند. در مورد ایرانیان این برخورد یک نوع سازندگی و ابتکار حیرتانگیز در دو زمینهٔ هنر و فکر بوجود آورد. ما اکنون وارد ایـن مـطلب نمیشویم که چه عواملی باعث پیدایش این نهضتها شده است ولی، از لحاظ کمی و کیفی، آنچه که در ایران آن زمان از شرق بغداد تا رودخانهٔ جیحون از قرن سوم تا هفتم روی داد، هم از نقطهنظر علمی و هـم از دیـدگاه فلسفی، از آنچه که از دو هزار سال قبل در ایران رخ داده بود ارزش بیشتری دارد. هر تمدنی در هردورانی به مسائل خاصی توجه میکند. همانطور که ایرانیان باستان در زمینههای کشورداری و حکومت و فنون مختلف و هنر به نـهایت اعـتلا و درخشش رسیدند، آن عصر هم در تاریخ ایران دوره رونق و شکوهمندی علوم و فلسفه بود. تعداد ریاضی دانها، منجمان، اطباء، شاعران، تاریخنویسان و فلاسفهای که در آن عصر در سرزمین ما بوجود آمدند، از آنچه کـه در تـمام چـند هزار سال قبل بوجود آمـده بـود، از لحـاظ تاریخ تفکر دارای ارزش و اهمیت بیشتری است. وجود کسانی فقط چند تن مانند ابن سینا و بیرونی برای نشان دادن اوج درخشش و شکوهمندی تفکر آن زمـان کـافی اسـت. ذوق و قریحهٔ سرشار آنها مسیر علم و فلسفه را نهتنها در ایـران، بـلکه در مقیاس جهانی دگرگون ساخت و سیر فکری بشر راهی دیگر اگر ابن سینا نمیبود تاریخ تفکر مغرب زمین در جـهت دیـگری حـرکت میکرد. فقط کافیست ببینیم کتاب «شفا» چه اثری در «سن توماس» مؤسس فـلسفه اسکو- لاستیک یا مدرسین دیگر آن زمان در اروپا مانند آلبرت کبیر و دونس اسکوتی داشته است، تا چه رسـد بـه آثـار دهها نفر دیگر نظیر فارابی و غزالی که هرکدام از آنها خداوندان فلسفه و تـفکر هـستند. از قـرن سوم هجری ببعد، فلسفهٔ اسلامی در ایران و بلاد شرقی اسلام بصورت یک فعالیت گستردهٔ فـکری درآمـد و از آن زمـان تا به امروز یک تاریخ مدون هزار و دویست ساله از فلسفه در دست داریم. در این دورهـ از تـاریخ بشر، بدون غلو و اغراق، هیچ تمدنی را سراغ نداریم که در آن باین اندازه کتب فـلسفی نـوشته بـاشند. البته باید تاریخ صد سالهٔ اخیر تمدن غرب را مستثنی کنیم زیرا هرروز در غرب تـعداد زیـادی کتاب منتشر میشود که لا اقل، از نظر کمی، تمدن اروپائی را جلو انداخته است گرچه ارزش کـیفی آن از سـرعتی کـه با آن اکثر این آثار در خود غرب فراموش میشود هویدا است. در مورد فلسفهٔ اسلامی متاسفانه بـاید اقـرار کرد که هنوز نود درصد این آثار فلسفی بررسی نشده است. هـماکنون در شـهر شـیراز بین سه تا چهار هزار نسخه خطی از آثار فلسفی وجود دارد ولی دریغ و افسوس که بـعلت غـفلت مـا هر سال مقدار زیادی از آنها از شیراز خارج می- شود و بزودی مجموعهای از آنـها در دانـشگاههائی مانند «هاروارد»، «شیکاگو» و «پرینستون»، بسیار غنیتر از تمام مجموعهای که از فلسفهٔ خودمان در داخل ایران داریم، بوجود خـواهد آمـد و سی سال بعد هم فرزندان ما غبطه خواهند خورد که چرا مـجموعهٔ کتابهای فلسفی ما در اروپا یا آمریکاست. تصور بـکنید تـمدنی را کـه لا اقل چندین هزار اثر فلسفی از خود بـوجود آورده بـاشد، حتی از لحاظ کمی، باستثنای چین و هند، تمدن دیگری در کره زمین با این عـظمت فـکری وجود ندارد. نباید فراموش کـرد در مـورد فلسفهٔ یـونان کـه آنـچنان در این زمینه معروف است بیش از دویـست الی سـیصد کتاب در دست نداریم. باین ترتیب میبینیم که در مورد ایران با یک غـنای فـکری حیرتانگیز و یک تاریخ فلسفی بسیار قـوی که سوابق دامنهدار در دوران بـاستان داشـته و به صورت مدرن از قرن دومـ یـا سوم آغاز میشود و تا امروز ادامه مییابد موجه هستیم. برای آنکه شمهای از مـکتبهای فـلسفی را بایجاز و اختصار نوشته باشم، سـیر حـکمت در ایـران را به چهار دورهـء مـتمایز تقسیم میکنم.
1-آغاز نـهضت فـلسفی در ایران اسلامی از قرن دوم تا قرن پنجم یعنی ظهور ابن سینا که نقطهٔ اوج فلسفهٔ اسـلامی اسـت.
2-قرن پنجم و ششم که دوران پیدایش مـکاتب و حـوزههای جدید فـلسفی مـانند حـکمت اشراق و نیز بروز و ظـهور متفکران و متکلمان مخالف با فلسفهٔ مشائی است.
3-از حملهٔ مغول در قرن هفتم تا دوره صفویه.
4-از صوفیه تـا عـصر حاضر.
این تقسیمبندی چهارگانه را بنده و هـمکار عـزیزم آقـای پرفـسور هـانری کربن که تـنها دانـشمند اروپائی است که توجه زیادی به فلسفه ما کرده است، پس از سالها مطالعه و بحث هنگام تحقیق در تاریخ فـلسفه اسـلامی بـوجود آوردیم و آنرا در کتاب «تاریخ فلسفهٔ اسلامی» کـه بـاهم نـوشتهایم نـیز بـا هـمکاری استاد عثمان یحیی و در سال 1964 در پاریس منتشر شده و اخیراً به زبان فارسی نیز ترجمه شده است، بکار بردهایم.
دورهٔ اول معروفترین دوران فلسفه اسلامی است و از وحدت عمیقی برخوردار است و گـرچه در بلاد گوناگون اسلامی گسترش داشته است، سرزمین اصلی آن ایران بوده است چرا که «ابو یعقوب کندی» نخستین فیلسوف این مکتب و تنها شخصیت برجستهٔ آنکه عرب بوده است در حوزهای درس خوانده اسـت کـه زیر نفوذ فرهنگی ایران بوده است. وانگهی اکثر بزرگان این دوره مانند ابو الحسن عامری و ابن سینا ایرانی خالص بودند و برخی هم مانند فارابی؟؟؟ از اجدادشان محتملا ترک بوده است ولی درعـینحال کاملاً متعلق به محیط فرهنگی ایران اسلامی است.
در این دوره بیشتر مکتب فلسفهٔ «مشائی» رواج داشته است. «مشاء» کلمهایست عربی و از لحاظ صرفی صیغهٔ مبالغه فـعل «مـشی» بمعنی راه رفتن است و ترجمهٔ کـلمه یـونانی «پری پانتیکوس»1 بمعنی کسی است که راه میرود و اشاره به مکتب ارسطوست که قدمزنان در باغ پردرخت «لوکایون» مباحث دشوار علمی را بر شاگردان خود تقریر میکرد. بـهر جـهت از فلاسفه بزرگ این دوره از «ابـو یـعقوب کندی»، «فارابی»، «ابو الحسن عامری» فیلسوف بزرگ نیشابور و «ابو سلیمان سجستانی» فیلسوف معروف سیستان که در بغداد میزیسته است و بالاخره از خود ابن سینا که همه را تحت الشعاع قرار داده است میتوان نـام بـرد. ابن سینا در اصفهان نه سال درس میداده است و مدرس او در این شهر تا به امروز باقیست. در این مدرسه، شیخ الرئیس فلسفه مشائی را در مرحلهٔ پختگی و کمال آن تدریس میکرده است. این نکته قـابل تـذکر است کـه چهل سال پس از او کتاب شفای وی در دانشگاه پاریس به زبان لاتین تدریس میشده است. براستی در دورهای که مـانند امروز وسائل سمعی و بصری و ارتباطجمعی وجود نداشته است، این امر جـای تـعجب اسـت زیرا ما امروز کمتر میتوانیم کتابی بنویسیم که به این سرعت ترجمه و منتشر شود و شهرت یابد. ایـن امـر نشان میدهد که فلسفهٔ اسلامی به چهقدرتی رسیده بود و چه ارزشی در جهان آنـروز داشـته اسـت. البته یکی از خدمات اسلام اینست که وسیلهای در دسترس دانشمندان ایرانی آن زمان قرار داد تا نوشتههای آنـها مورد استفاده دانشمندان کشورهای دیگر نیز قرار گیرد. اگر ابن سینا که در هـمدان مدفون است در دورهٔ سـاسانی زنـدگی کرده بود، دورترین نقطهای که کتابش خوانده میشد، از اکباتان تا تیسفون بود ولی در دوره اسلامی ایرانیها برای نوشتن بزبان رایج عربی تکیه کردند و بهمین دلیل قریب به پانصد هزار کتاب بزبان عربی نـوشتند. هماکنون در حدود دویست الی دویست و پنجاه هزار کتاب یا عنوان و نوشتهٔ فارسی باقیمانده است که تقریباً یک سوم از آن را هندیها بزبان فارسی نوشتهاند ولی نزدیک به دو میلیون کتاب بزبان عربی وجود دارد که در حـدود پانـصد هزار فقرهٔ آن به وسیلهٔ دانشمندان ایرانی نوشته شده است. با قدرت و گسترش جغرافیائی که زبان عربی داشت اجازه میداد ایرانیها عمیقترین مطالب فکری را به زبانی بسیار رسا بنویسند که هـم در طـنجه خوانده میشد و هم در هند. ابن سینا هم مانند بسیاری از متفکران اسلامی ایران توانسته بود با شخصیت و ذوق و قریحهٔ خویش و با استفاده از زبان عربی در دنیای آن زمان مقام والائی داشته باشد.
از سوی دیـگر، از قـرن چهارم به بعد تغییرات اساسی سیاسی در ایران و شرق اسلام روی داد. مهاجرت نژادهای ترک به ایران تحول جدیدی در نقاط شرقی دار الاسلام بوجود آورد. البته هنگام سلطنت سامانیان در آسیای مرکزی و قسمت شرقی بـحر خـزر، فـرهنگ ایرانی و زبان فارسی کاملاً در آسـیای مـرکزی حـکمفرما بود ولی به تدریج زبان ترکی با مهاجرت اتراک متداول شد، در حالیکه فارسی به صورت زبان
(1) peripanetikos
فرهنگی باقی ماند. با آمدن سـلاجقه تـحولی دیـگر رخ داد که مخصوصاً از لحاظ فلسفی بسیار مهم اسـت زیـرا قدرت سلاجقه، وحدت جدیدی به غرب آسیا بخشید و تا حد زیادی جایگزین اقتدار خلافی اموی و عباسی شد و این وحـدت سـیاسی بـاعث پیدایش و شکوفائی علوم دینی و فنون گردید. به همین دلیل ایـن عصر دوره طلائی معماری است و شاهکارهای معماری مثل مسجد جامع اصفهان که از زیباترین ابنیه اسلامی است در این عصر سـاختهشده اسـت. ایـن دوره از نظر ادبی نیز بسیار با رونق و پرشکوه است ولی بعلل داخلی و سـیاسی کـه ارتباطی با کلام اشعری و مسألهٔ خلافت و اختلافات بین شیعه و سنی و هزار دلیل پیچیده دیگر دارد که در مـقدمهٔ کـتاب «نـظریه متفکران اسلامی دربارهٔ طبیعت» و «علم و تمدن در اسلام» دربارهٔ آنها به تفصیل سـخن گـفتهام، سـلاجقه با فلسفه و برخی از علوم عقلی مخالفت میکردند. خواجه نظام الملک، وزیر معروف و مقتدر سـلاجقه کـه وسـعت خاک آنها از هند تا سوریه و دریای مدیترانه میرسید، هنگامی که دانشگاههای نظامیه را در نیشابور، بـغداد، اصـفهان و غیره تأسیس کرد، در وقفنامهٔ خود تصریح کرد که همهٔ علوم باستثنای فلسفه در ایـن مـدارس تـدریس شود. بهمین جهت قریب دویست سال یعنی از دورهٔ بعد از ابن سینا و شاگردانش تا حـدود سـال 600 هجری، گوی تفکر بدست متکلمان افتاد که البته در بین آنها هم شخصیتهائی هـستند کـه نـهتنها در ایران شهرت دارند بلکه از معاریف تاریخ بشر هستند مخصوصاً ابو الحامد محمد غزالی که از بـزرگترین دانـشمندان ایرانی و کسی است که شاید امروز معروفترین فرد ایرانی در کره زمین بـاشد و حـتی از زرتـشت و مانی و کورش که نام او در تورات کتاب مقدس یهودیان آمده است شهرت بیشتری دارد و در شهرهائی نظیر «تـمبوکتو» در آفـریقا و جـزایر «سوماترا» و «جاوه» نیز همه غزالی را میشناسند. غزالی بی شک متفکری بزرگ و «فـیلسوفی» طـراز اول است گرچه با فلسفهٔ مشائی خصومت می- ورزید.
چنانکه نزد همه معروف است، غزالی در کتابهای «المـنقد مـن الضلال» و «تهافت الفلاسفه» سخت بر ابن سینا و پیروان او تاخت و پس از او نیز امام فـخر رازیـ فلسفه، بخصوص فلسفه مشاء، را مورد حمله قـرار داد. از سـوی دیـگر سهروردی که خود همشاگردی فخر رازی بود از فـلسفه اسـتدلالی و بحثی انتقاد کرد و باعث شد تا فلسفه مشائی ابن سینا موقتاً از صورت فـلسفهٔ مـنحصر بفرد در آید و راه برای حـکمت ذوقـی و اشرافی بـاز شـود. ایـن دوره علاوه بر اینکه شاهد حمله بـه فـلسفه استدلالی بود در واقع استیلای عرفان و تصوف و کلام بوده است و برخی از بزرگترین عـرفای اسـلامی مانند ابو سعید ابو الخبر و خـواجه عبد اله انصاری و سنائی و عـطار مـتعلق به این دوره هستند و بسیاری از شـاهکارهای عـرفانی در این دوره نوشته شده است. در این دو قرن به استثنای سهروردی فقط یک شخصیت درخـشان دیـگر در زمینهٔ فلسفه و علوم در ایران ظـهور کـرد و او عـمر خیام است کـه مـتأسفانه فلسفهٔ او تا حد زیـادی نـاشناخته مانده است و امروزه بیشتر بعنوان یک شاعر شهرت دارد تا یک عالم متفکر و فیلسوف و کـمتر کـسی کتابهائی را که او در زمینههای فلسفه و ریاضیات و نـجوم نـوشته است میخواند. عـلت ایـن امر اینست که در قـرن گذشته رباعیات خیام به وسیله «میتز جرالد» بزبان انگلیسی ترجمه شد و بعلت سختگیری اخلاقی و اجـتماعی در امـپراطوری انگلیس در آن زمان جامعهٔ بریتانیا نیاز بـه یـک نـوع فـلسفهٔ عـیش و نوش را در خود احـساس میکرد و در نتیجه یک نوع خیام انگلیسی بوجود آمد خوشگذران و لاابالی و بیتوجه به مسئولیتهای زندگی و این فلسفه سـاختگی او در اروپا گـسترش پیـدا کرد و خیام فیلسوف و عالم بصورت شاعر عـیش و نـوش(یـا بـقول
فرنگیها هـیدونیست) درآمد ولی خود خیام شخصی است که بزرگترین و بهترین کتاب جبر را در عصر قدیم نوشته و در فلسفه ادامهدهنده فلسفهٔ بوعلی است و خطبهٔ توحید او را هم بفارسی ترجمه کرده است. مقام عـلمی وی آنچنان والاست که شاگردان و مریدان وی او را «حجه الحق» نامیدهاند، عنوانی که در قدیم به هرکس داده نمیشد.
به دنبال از این عصر، دورهٔ سوم، از حملهٔ مغولها به ایران تا عصر صفوی قرار میگیرد کـه دورهـء شکوفائی نوین فلسفه در ایران است. شاید تعجب کنید که شکوفائی فلسفه چه ارتباطی با مغولها دارد که صدمات شدیدی به ایران زدهاند. البته ویرانگری مغولها بحثی است جداگانه ولی شگفتی در ایـنجاست کـه حملهٔ مغول من غیرمستقیم باعث احیای یک نوع علوم عقلی و هنری در ایران شد. رواج علوم عقلی به این علت بود که مغولها مـخالفت سـیاسی با فلسفه نداشتند و علت دیـگر آنـ این بود که یک فرد خارق العاده و حیرتانگیز در تاریخ فکری ایران بنام خواجه نصیر طوسی در این دوره ظهور کرد و به مقام وزارت مغولها رسید و توانست از ایـن مـوقعیت استفاده کند و فلسفه را در آن زمـان احـیاء کند. رونق و شکوفائی انواع هنرها نیز بدین جهت بود که یک موج جدید احیاء کنندهٔ هنری از راه چین وارد ایران شد و در آن تحول و دگرگونی عمیقی ایجاد کرد که نمونهٔ بارز آن مینیاتورهای زیـبای دورهـء ایلخانی است که تعداد آنها خیلی زیاد است و نیز مسجد گوهرشاد است که از باشکوهترین بناهای تاریخی ایران بشمار میرود. در جنب این هنرها و فنون، مکتب فلسفی جدیدی نیز در ایران بوجود آمـد کـه مرکز آن در مـراغه بود و بواسطهٔ آن فلسفهٔ بوعلی با رنگی نوین و نیز بسیاری از افکار فلسفی قرون اولیه دوباره احیاء شـد. بهمین دلیل قرن هفتم هجری واقعاً دوره احیای فلسفه در ایران است.
ولی در ایـن مـیان حـادثه دیگری هم رخ داد که علاوه بر تأثیر خواجه نصیر طوسی موجب شد که فلسفه در ایران رشد فراوان یـابد و آن هـمان اثر بعدی آثار شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی است که او خود یکی از چـهرههای درخـشان آسـمان معرفت و از ستارگان قدر اول فلسفه اسلامی است و اندکی پیش از زمان خواجه و قبل از حملهٔ مغول میزیسته اسـت. این شخصیت حیرتانگیز در پایان قرن ششم ظهور کرد و گرچه عرصهٔ فعالیتهای اصلی او در حـلب و سوریه بود، ایرانی بـود و فـلسفه او رابطهٔ مستقیم با ایران و حتی فرهنگ ایران باستان داشت و بفارسی زیبا و سره مطالب پیچیده و مشکل فلسفی را بیان میکرد. نثر فلسفی او از زیباترین نوشتههای زبان فارسی و از پر ارجترین گنجینههای ادب ایران است. برای شخص بـنده باعث نهایت مسرت است که بعد از ده سال زحمت توانستم مجموعهٔ آثار فارسی سهروردی را منتشر کنم آثاری که بسیار خوب از آن استقبال شد.
شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی، تحصیلات اولیه خود را در مراغه آغـاز کـرد و آنرا در اصفهان بپایان رسانید و همشاگردی امام فخر رازی بود. در اصفهان مشرف به تصوف شد. او هم فلسفه آموخته بود و هم تصوف و عرفان را و بعبارت دیگر هم در علوم نظری و بحثی و استدلالی تبحر داشت و هـم در عـلوم کشفی و ذوقی مربوط به تزکیهٔ نفس و تخلق به صفات و اخلاق حمیده که اساس تصوف بر آن استوار است. در سن بیست و یک سالگی این نابغهٔ بیبدیل به سیر و سیاحت آفاقی در مـقابل سـیر و سیاحت انفسی پرداخت و در این کار مانند سایر این آیه معروف قرآنی را موردنظر داشت که میفرماید
«سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی تیبین لهم انه الحق»
یعنی برایشان خـواهیم نـمود آیـات و نشانههای خود را در بیرون ایشان و در درونـشان تـا بـرایشان شکار شود که حق است. سیر در افاق از مراحل اولیهٔ سیروسلوک معنوی است و بین بزرگان اسلام متداول بوده است. حتی حاجی ملأ هـادی سـبزواری در قرن گذشته برای تکمیل درون به سیاحت آفـاقی پرداخـت و تهذیب و تکمیل نفس یا سیر انفسی را با سیر آفاقی بیامیخت. شهروردی هم بهمین دلیل همه شامات و آناتولی (ناحیهٔ سـوریه و تـرکیه فـعلی) و شهر حلب رفت و در آنجا مستقر شد ولی متأسفانه گرفتار منازعات شـدیدی که در بحبوحهٔ جنگهای صلیبی بین فاطمیان باطنیه) و صلاح الدین ایوبی که شافعی بوده است رخ داد و عاقبت هم بمرگ مـحکوم شـد. او تـنها سی و شش سال شمسی یا سی و هشت سال قمری زندگی کـرد و در بـحبوحهٔ جوانی شربت شهادت نوشید و بهمین دلیل به شیخ شهید و یا شیخ مقتول معروف شد ولی در هـمین دورهـء کـوتاه زندگی، دومین مکتب بزرگ فلسفی اسلامی یعنی مکتب اشراق را در مقابل فلسفهٔ مـشائی فـارابی و بـوعلی بوجود آورد. وی ارکان و مبادلهٔ فلسفهٔ ایران باستان و یونان قدیم را تلفیق کرد و در آنها تحولی بوجود آورد و مـکتب اشـراق را بـراساس آن بنا کرد و بآن نام «حکمت فرش» نیز داد و بعلاوه آن را بهعنوان «حکمت خسروانی یا پهلوی» تـعبیر کـرد. سهروردی در واقع احیاء کنندهٔ حکمت ایران باستان در درون تمدن اسلامی است و با وحدت عـجیبی کـه بـین این فرهنگ و تمدن اسلامی بوجود آورد مکتب جدیدی را بنیان نهاد.
بعد از حملهٔ متکلمان به فـلسفهٔ مـشائی و ظهور سهروردی، فلسفهٔ اسلامی برای مدت کوتاهی به اسپانیا رحلت کرد و در آنجا «ابـن رشـد» فـیلسوف بزرگ مشائی ظهور کرد ولی این نهضت دیری نپائید و بزودی در همان قرن ششم و معاصر با سـهروردی، فـلسفهٔ استدلالی در بلاد عربی بعنوان یک مکتب مستقل فکری از میان میرفت، در حالیکه بـا ظـهور سـهروردی و گسترش حکمت اشراق فلسفه به موطن اصلی خود یعنی ایران باز میگشت و بعد از آن شاخهٔ نـفوذ ایـن فـلسفه همواره بیشتر بسوی شرق یعنی شبه قارهٔ هند کشیده شد. این نـکته قـابلتوجه است که اولین کسی که باعث گسترش فلسفهٔ اسلامی در هند شده است گویا محمد شیرازی نـام داشـته است که از پیروان سهروردی بوده و باعث شده است که نفوذ فلسفی ایـران بـه هند برسد. وی در واقع آغاز تحولی بـود کـه بـاعث شد سیر فلسفه در هند تغییر یابد و فـلسفهٔ اسـلامی ایران به تدریج بصورت یکی از نهضتهای مهم اندیشه و تفکر در شبهقاره هند درآید.
فـاصلهٔ مـیان خواجه نصیر تا آغاز حـکومت صـفویه، از لحاظ عـلوم عـقلی و نـقلی، دورهای بسیار فعال و مثمر بوده اسـت ولیـ متأسفانه دربارهٔ جریان فکری این دوره تحقیق کافی بعمل نیامده است و بـهمین جـهت این دوره از لحاظ تفکر بسیار نـاشناخته مانده است. خواجه نـصیر طـوسی، قطب الدین شیرازی، قطب الدیـن رازی، جـلال- الدین دوانی، غیاث الدین دشتکی و بسیاری دیگر از متفکران بزرگ این دوره میکوشیدهاند تا مـکتبهای مـختلف مشائی، اشراقی، کلام، عرفان و غـیره را بـاهم نـزدیک و تلفیق کنند. در ایـن مـدت شیراز مرکز بزرگ فـلسفه بـود. در این دوره یا فلاسفهٔ بزرگ اهل شیراز و اطراف آن بودهاند مانند قطب الدین شیرازی، صدر الدیـن دشـتکی، غیاث الدین منصور دشتکی و جلال الدیـن دوانـی و یا مـانند مـیر سـید شریف جرجانی تحصیل خـود را در شیراز بانجام رسانیده بودند. آثار فلسفی این بزرگان که شاید بتوان گفت حتی یکی از آنـها بـاسلوب صحیح چاپ نشده است بیشتر تـا بـه امـروز در شـیراز مـوجود است و متأسفانه اکـنون در حـال غارت شدن و خروج از کشور است.
این دورهٔ سیصد یا چهارصدساله که در واقع دورهٔ تقریب فلسفههای مـختلف بـیدیگر اسـت به دورهٔ چهارم که در عصر صفویه تـکوین مـییابد مـنتهی میشود. ایـن دوران چـهارم اکنون به «مکتب اصفهان» شهرت یافته است زیرا مرکز ثقل فلسفه و آغاز این دورهٔ جدید فکری با ظهور یکی از دانشمندان طراز اول ایران یعنی محمد باقر میرداماد بـه اصفهان منتقل میشود. او برای مدت سی سال فلسفه بوعلی را با رنگی اشراقی تدریس میکرده است و احیاء کننده فلسفه بوده است و با شاه عباس ارتباطی نزدیک داشته است. در این دوره اشخاصی نـظیر شـیخ بهاء الدین عاملی معروف به شیخ بهائی و میر ابو القاسم میرفندرسکی میزیستهاند که با میرداماد مثلث احیاء کننده اندیشهٔ فلسفی در ایران در این زمان هستند. میرفندرسکی در اصفهان شفای بوعلی را تـدریس میکرد ولی درعینحال سانسکریت را بخوبی میدانست و در هند با عرفای هندی تماس داشت و شرحی بر کتابهای «جوک شست» یا «یوگا و شستا» که یکی از آثار بزرگ عـرفان هـند است، نگاسته است. شیخ بـهائی بـیشتر به سایر علوم عقلی همچون ریاضیات و نجوم میپرداخت و نیز در تصوف استادی برجسته بود.
ولی کسی که این مکتب را به اوج اعتلاء رسانید شاگرد این گـروه بـعنی صدر- الدین شیرازی مـلقب بـه صدر المتالهین و ملاصدرا است. وی بدونشک بزرگترین حکیم متأله و متوغل در حکمت الهی در دوران اخیر تاریخ اسلام است که معاصر با «دکارت» و «لایب نیتس» فلاسفهٔ معروف عصر جدید اروپا بود اکنون که آثارش بـه هـمت دانشمندانی همچون استاد سید جلال الدین آشتیانی تنقیح و طبع میشود و برخی از آنها توسط استاد هانری کربن به زبانهای اروپائی ترجمه میشود برای صاحبنظران این امر روشن میشود که ایران دورهٔ صـفویه عـلاوه بر ایـجاد شاهکاری بزرگ هنری توانسته است آثاری در فلسفه بوجود آورد که از اعظم شاهکاری فلسفی جهانست. در واقع هیچوقت یک تـمدنی نمیتواند یک اثر بزرگ هنری بوجود آورد مگر اینکه یک سنت فـکری و مـعنوی زنـده در آن تمدن وجود داشته باشد.
آثار فلسفی ملاصدرا همان سهمی را در تاریخ فلسفهٔ ما دارد که آثار معماری دورانـ صـفویه درتاریخ هنر ایران و در واقع مسجد شاه فلسفه ما را باید در درون کتابهای ملاصدرا جـستجو کـرد.
او احـساء فلسفه را بجائی رساند که تلفیق نهائی بین دین و فلسفه و عرفان را ممکن ساخت و راههای مختلفی را کـه انسان همواره برای وصال به حقیقت در دسترس داشته است چون منطق و استدلال و وحـی و دین و اشراق و شهود هـمه را بـا هم پیوند داد. ملاصدرا سالهای زیادی را در اصفهان نزد سه استاد معروف آن زمان یعنی میرداماد، شیخ بهائی و میرفندرسکی به تلمذ پرداخت و سپس در حدود نه الی یازده سال را در کوههای کهک قم معتکف شد و اوقـات خود را به تفکر و ریاضت پرداخت. الهوردی خان که صیت و آوازهٔ او را در حکمت الهی شنیده بود، برای وی مدرسهای در شیراز بنا کرد و او را برای تدریس فراخواند و ملاصدرا نیز دعوت وی را پذیرفت و تا آخر عمر به افـاضه و تـعیلم دوستان حکمت و تشنگان معرفت اشتغال داشت. ملاصدرا از چین و تبت هم شاگردانی داشته است. ملأ محسن کاشانی ملقب به فیض و عبد الرزاق لاهیجی ملقب به فیاض که هردو افتخار مصاهرت وی را نیز داشـتهاند، از شـاگردان ایرانی او هستند و مکتب او را دنبال کردهاند.
بعد از حملهٔ افاضه که در آن مقداری از کتابهای فلسفی ایران از میان رفت، در دورهٔ قاجاریه «ملاعلی نوری» باز در شهر اصفهان مکتب فلسفهٔ اسلامی را احیاء کرد و هفتاد سـال از زنـدگی بر ثمر خود را صرف تعیلم و تدریس آن کرد و شاگردان زیادی تربیت کرد که حاجی ملاهادی سبزواری، فیلسوف بلند پایهٔ دورهٔ قاجاریه در زمره مشهورترین آنها است. آخرین نمایندهٔ مکتب اصفهان حـاجی آقـا رحـیم ارباب است که نمونهٔ زنـده و ارجـمند فـلسفهٔ اسلامی است که سیزده قرن اصالت و قدمت دارد.
در این صفحات شمهای از سیر حکمت در ایران خلاصهوار بیان شد. سخن خود را با این جـمله خـتم میکنم که فلسفه در ایران هنوز زنده است و بزرگترین پشـتوانهٔ اسـتقلال فرهنگی ملت ما و مهمترین رکن فرهنگ فکری و عقلی ماست. تحولاتی که در سالهای اخیر، تحت رهبری خردمندانه شاهنشاه آریامهر رخ داده اسـت، بـراساس اسـتقلال فکری و فرهنگی استوار است و شالودهٔ فکری آن اقتباس از هیچ ملت دیـگری نبوده است بلکه هدف آن فقط استقلال فکری و فرهنگی ایران و استمرار آن بعنوان یک فرهنگ زنده و پویا بوده و هست. بـرای ایـنکه بـتوانیم متفکران این مرز و بوم و مخصوصاً برخی از جوانان را که نسبت به فـرهنگ اصـیل ایران حس غربت میکنند و دچار حیرت و سرگشتگی شدهاند، اصالت فکری بخشیم، نخست باید این اصل را قـبول داشـته بـاشیم که، از لحاظ فکری نسبت به هیچ ملتی در دنیا دوم نیستیم. ما تمدنی نـبودیم کـه فـقط چند بیت شعر دربارهٔ گل و بلبل سروده باشیم، بلکه ملتی هستیم که قویترین و عـمیقترین مـکتبهای فـلسفی و فکری دنیا را آراسته بزیور زبانهای فارسی و عربی بوجود آوردهایم و در واقع غنیترین و سرشارترین مکتبهای فـکری جـهان را داریم. از لحاظ فلسفه و تفکر فرهنگ ما آنچنان قوی است که میتواند بهترین راهـنما بـرای امـروز ما و نیز تمدن بحران زده غرب باشد. امیدوار هستم که در این راه با اعتقاد راسخ بـه سـنن معنوی و عقلانی خود قدمهای راسخ برداریم و با شناختن فلسفه و حکمت اسلامی ایران، هـم بـرای جـوانان خودمان و هم برای مردم جهان، اشعهای از نور الهی در این ظلمت جهانگیر بیابیم تاما را رهنمون بـاشد.
منبع: مجله گوهر , فروردین 1355