دکتر محمود افشار: دیدار زن جوان در کوهستان «برن»

اگر فردوس بـر روی زمـین اسـت همین است و همین است و همین است!1
میخواهم در این نگارش، خواننده را به یکی از زیباترین نقاط کـوهسار «آلپ» در سویس همراه ببرم. اینجا کوهستان «برن» است که به زبان محلی «آلمانی»، «اوبـرلند» نامیده میشود. برای دسـت یـافتن بدان، دو شاهراه عمده است: یکی از شمال، یکی از جنوب.
کسانی که با هواپیما به سویس میروند، به «زوریخ» یا «ژنو» وارد میشوند. از زوریخ میتوان به «برن» یا «لوسرن» و بعد به «این ترلاکن»، «مـیان دریاچهها»، رفت. برای سهولت تلفظ، من این شهر آخر را در این نوشته «میانه» مینامم. از هر سمت که بیائید به «میانه» میرسید. این شهر کوچک ییلاقی، که مبداء حرکت به سوی گردشگاههای کوهستانی است، در کـنار رود «آر»، که دو دریاجهٔ زیبا را بهم میپیوندد، قرار دارد. در این محل، رودخانه با رنگ آبی سفید جلوه میکند و گوئی سیم و فیروزه را بهم آمیختهاند. «آر»، پس از عبور از دریاچهها، به برن، پایتخت سویس، میرود. راه برن دیدن نـدارد. راهـ زوریخ، که از کنار دریاچههائی چند، از جمله دریاچه نامی «چهار کانتون» میگذرد، زیباست.
یک راه دلربـای دیـگر، گرچه دورتر است، به ژنو وجود دارد و اکنون به وصف این راه میپردازیم. اما، بخوانندگان سفارش میکنم که از یک راه بیایند و از راه دیگر بروند، تا دیدنیهای هردو را ببینند. بهترین فصل گردش هـم تـابستان اسـت که هوای معتدل دارد.
از ژنو طـول دریـاچه «لمـان» را با دیدار شهر «لوزان» طی میکنید و به «منترو» میرسید. از این شهر راه نزدیکی به «میانه» هست که از ییلاق زیبای «گشتاد» میگذرد. راه دورتر ولی بـهتری نـیز هـست که از دره وسیع و خرم «رن» عبور میکند. پس از «منترو» بـاین دره عـریض و طویل مسطح وارد میشوید. در دنبالهٔ رودخانه رن، با مشاهدهٔ تاکستانها و باغستانهای دو طرف و کوههای زیبائی که از دو سو نمایان است، و اگر فـصل بـهار بـاشد، با تماشای آبشارهای آن، پیش میروید، تا نزدیک انتهای آن وارد کوهستان شـده به «میانه» میرسید. شب را در این شهر بسر میبرید. فردای آن، سپیده دمان، خود را آماده برای رفتن به کوهساران مـینمائید. پیـش از آنـکه به بالا برسید، راهی را که در پیش دارید باز نمایم:
از «میانه» بـا راه آهـن از دره و جنگل کوهستانی بسیار دلنشین به دنبال رودخانه «لوچین»2 در میان مرغزارها و جویبارها، برابر آبشارها، عبور میکنید. در بـلندی دامـنهٔ کـوهسار به ییلاق «ونگن» میرسید. این محل و نقاط دیگر کوهستان برن، هم تـابستان و هـم زمـستان، که اسکی بازان بدانها روی میآورند، رونق دارد. از «ونگن» به محل دیگری به نام «شیدک کـوچک» میرسید. بـسبب تشابه اسم و شوخی ادبی و سهولت تلفظ من آنرا «شیخک» مینامم.
در ایستگاه «شیخک»، که بـیش از دو هـزار متر بلندی دارد، مرغزاری دیدم که مرا بیاد «گل مرغ» کشمیر انداخت که بـا هـمین نـام فارسی در سینهٔ جبال «هیمالیا» گسترده است و مانند باغ و راغی میباشد که گل در چمن دارد یـا گـلرخی که پیرهن سبز گلگون بر تن.
اینجا سه راه میباشد: یکی که از «ونگن» آمـده، دیـگری رو بـه بالا میرود، سومین هم در دامنه کوه «ایگر» سرازیر میشود، که در بازگشت آنرا خواهیم دید.
در ایـنجا، کـه کمرگاه کوه است، راه آهن «زنجیرهدار» شما را به بالای کوه میرساند که مـوسوم اسـت بـه «یونگ فرویخ»3 راه آهنی که شما را از پائین به «شیخک» در پیچ و خم کوهسار هدایت کرده، مـانند کـمربند و حـمایلی میباشد که به کمر و پیکر کوه بستهاند. راه آهن زنجیره داری که از ایـنجا بـه گردنگاه کوه پر از برف بالا میرود همانند گردنبند و سینهریزیست که به گردن و سینه سفید آن آویخته باشند. ابـن بـلندترین راه آهن کوهستانی در جهان است. قطار از تونلی زیر کوه یخ و برف میگذرد تـا بـه مقصد برسد. طبیعت و صنعت بهم آمیخته و ایـن مـنظرههای شـگفتآمیز را برانگیخته است. در طی راه، برفخانههای عظیم، دیوارههای یـخ، کـه گوئی کوه را آئینه بندان کردهاند، و «دریای یخ»4 را که همین نام و نشان دارد مشاهده میکنید. «دریـای یخ»، یخچال طبیعی عظیمی میباشد کـه بزرگتر آنـرا در «آلسـکا» دیـدهام.آما آنجا نزدیک قطب شمال اسـت و ایـنجا در منطقه معتدله. در اینجا قطار برای چند لحظه میایستد. پیاده میشوید و آنرا از نـزدیک تـماشا میکنید. بار دیگر به طبیعت و صـنعت، هردو، آفرین میفرستید کـه ایـن وسائل آسان را به پای رس شما گـذاشته اسـت. دیدن اینهمه برف و یخ در تابستان دیدهٔ شما را خیره و طبع شما را چیره مینماید. اگـر شـاعرید هوس شعر گفتن در وصف آنـها مـینمائید.
چـون به گردنهٔ بـلندی کـوه برسید، مانند قهرمانی کـه قـلهای را فتح کرده باشد احساس غرور میکنید و بخود میبالید. اما شما به قله نمیرسید زیـرا در ارتـفاع 4161 متر از سطح دریا قرار دارد. ولی همین گـردنه هـم در سال 3475 مـتری واقـع اسـت و تابستانش چون زمستان خـنک میباشد.
چند سگ قطبی نیز آنجا نگاه داشتهاند، و گردونههای کوچکی به آنها بسته، که شـما را، اگـر بخواهید، روی برف و یخها به گـردش میبرند. در بـالای گـردنه بـرجی برآورده و «تلسکوپی» «دورنـگر» در آن نـهادهاند. با «بالاروئی»«آسانسور» از آن بالا میروید و از «دیدهگاه» یا «دیدنگاه» (ابسرواتوار) با (دورنگر) آنجا یا دوربینی که بـا خـود داریـد اطراف را تماشا میکنید.
از چیزهای دیدنی یکی هـم «قـصریخ» اسـت، کـه آنـرا در زیـر هزارها خرواریخ و برف قرون که روی هم انباشته شده، تعبیه کردهاند. سقف و کف و بدنهها همه ازیخ است و پنداری با آئینه ساختهاند. در آن، میز و صندلی و مجسمه که همه را از یخ تـراشیدهاند دیده میشود. گوئی خواستهاند حجله گاهی مجلل و متناسب با آب و هوای اینجا برای «عروس کوهستان» بسازند.
مهمانخانه و میخانه «بار» و رستورانی هم در آن گردنه ساختهاند که گنجایش صدها نفر دارد، و میتوانید دمی آنجا بـیاسائید و خـوردنیهای خوب و آشامیدنیهای مطلوب بخورید و بیاشامید. اما در روزهای تعطیل از کثرت جمعیت باید صف ببندید و نوب بگیرید تا جائی برای نشستن بیابید.
هنگامی که آفتاب به افق غرب میل کند، آهـنگ بـازگشت میکنید. قطارهای پیاپی میرسد و جهان گردان را برمیگرداند. چون به سه راه «شیخک» برسید، اینبار، اگر مایل باشید، از راهی که صبح نیامده بودید و اشاره کـردم بـسوی «میانه» برمیگردید. این راه در دامنهٔ کـوه «ایـگر» شما را به «گریندل والد» میرساند که آنهم ییلاق تابستانی و اسکیگاه زمستانی زیبائی میباشد. میتوانید پیاده شوید و میان جمعیت زیادی که آنجا میگردند ساعتی به گـردش پردازیـد، و با یکی از قطارهای بـعد بـه «میانه» بروید، یا شب را آنجا بسر برید، زیرا هوای کوهستانی معتدل و مطلوب دارد.
این ییلاق سبز و خرم، مانند نگین زمردیست که طبیعت در حلقهٔ کوهسار تعبیه کرده است. از اینجا تا «میانه»، جـاده از کـنار رودخانه «لوچین» میگذرد که دو شعبه دارد بنامهای «سفید» و «سیاه»، بواسطه رنگ تیره و روشن آنها. در محلی به نام «دو لوچین» بهم میپیوندد و بعد به رود «آر» میریزد. راه بسیار با صفائیست و از جنگ کوهستانی میگذرد.
مـجموعهٔ ایـن کوهستان در نـوع خود طاق است و شهرهٔ آفاق. در وسعت کم، تنوع زیاد دارد، و در وقت کم میتوان همه چیز آن را دید: دریـاچه و رودخانه و کوه و دره و جنگل و برفهای ابدی و یخچالهای طبیعی و مرغزارها و جویبارها و آبشارها. آنـچه خـوبان هـمه باهم دارند او تنها دارد.
نگارنده از شصت سال پیش (از 1914 میلادی-که امسال 1974 آنست) موقعی که در سویس به مدرسه مـتوسطه میرفتم، و بعد بدانشگاه آن، بارها به اینجا آمدهام.اما، میتوانم بگویم که هربار دیدنش از دیـگر بـار بـهتر است. نه اینکه طبیعت زیبای آن فرق کرده باشد، بلکه دست طبیعت به خوبیهای آن افزوده و وسـائل رسیدن بدان را آسانتر کرده است. جای نغز و دلپسن زیاد دیدهام، اما انصاف میدهم نه بدین لطف و دلبـری. اکـنون از نثر به نظم میپردازم، و آن زن جوان را که عنوان مقال است و در متن بالا از او اسمی نبردم، معرفی مینمایم.
کهسار «برن» همچو بهشتیست در زمین فردوس عدن اگر به درستی بود چنین از برف ناب، چـهرهٔ کهسار سیمگون، وز کاج سبز، دامن کهسار زمردین پستان و سینه و کمر او برآمده همچون زنی که دارد اندر شکم جنین آبستن است و زاید در موسم بهار، برفآب او تو گوئی شیر است و انگبین 5 مانند گیسوان پریـشان، دو رود بـار بر دامنش سپید و سیه، نام آن «لوچین» این جویبارها به لب مرغزارها بر سبز پرنیان، خطی از گوهر ثمین و ان آبشارها که بریزد ز تیغ کوه ماند به زلف یار، همه تاب و موج و چین. دریاچهها و سـدها، در حـلقههای کوه فیروزه فام همچو در انگشتری نگین. خورشید بامداد چو تابد به تیغ کوه سیمینه پیکرش شود از نور او زرین در شامگه چو بر رخ او تابد آفتاب گلگون شود چو چهرهٔ دلدار نازنین. پیـشین، شـود هوای خنک گرچه گرم و خوش لیک از نسیم کوه خنک میشود، پسین.6 یعنی که اعتدال هوایش به تیر مه باشد بسان مهر و یا فصل فرودین از کوه ابر خیزد و بارد بـه مـرغزار چـندان که بیش گریدی ان، بیش خـندد ایـن آسـیمه سر، چو بهمن آید ز کوهسار دیوسفید جسته برون گوئی از کمین. یک راه آهن از کمر کوه بگذرد رخشنده در نظر، چو کمربند آهـنین زیـن راه چـون بجوئی بر تیغ کوه جای آنجا به «رسـتورانی» و «بـاری» شوی مکین. «بالای روی» ترا ببرد تا به «دیدگاه» پس دورها ببینی با چشم «دوربین»7 روزی که در زمستان برف آید از هوا خـوشتر بـه دیـده آید، این منظر نوین چون اختران سیار، آن برف دانهها در راهـ کهکشانی پیوسته تا زمین اسکی سوارها، بروی «پهنه برفها» مانند حوریانی از جنت برین 8 با جامههای گلگون، چون تـازه لالهـها یـا در بهشت عدن، گروهی ز حور عین حور بهشت هست مگر آن «زن جوان» کـز آسـمان بیامده در عرصهٔ زمین؟ از من ببرده دین و دل و طاقت و قرار این دلربا فرشتهٔ بیمثل و بیقرین. پستانکان اوست، چو دو گـوی سـیم خـام، گرچه درون سینه، دلی دارد آهنین. آن «قصریخ» که تعبیه گشته درون کوه ماناست حجلهای، بـیکی کـاخ دلنـشین گوئی زیخ، بهر سو بسته است آیند آری بحجله آیند بندان بود چنین اندر جـهان نـباشد، قـصری نظیر آن، و ندر زنان نه بینی حوری، شبیه این. آن «برف زار» دلکش و این «دلبر جـوان» شـادان کند ز منظر خود خاطر حزین. هرکس خوش است و خرم در این مکان نغز «افـشار» را، ز هـجر وطـن دل بود غمین
*** گویا با توصیفهائی که از «زن جوان»، این «عروس کوهستان برن»، در نظم و نثر، نـمودم بـاز به درستی شناخته نشد. اکنون به معرفی کامل او میپردازم.
«زن جوان» نام بلندترین کـوه سـویس اسـت، بارتفاع 1458 که در کانتن برن. بزبان محلی (آلمانی) آنرا «یونگ فرو»9 میخوانند یعنی زن جوان، دوشیزه، بـاکره، عـذرا.
در سینهٔ کوه، دو برآمدگی طبیعی برفآگین وجود دارد، و به راستی و درستی مانند دو پستان یـک دخـتر نـوخاسته و همانند دو گوی عاج یا دو لیموی مخروطی شکل، یا دو قبهٔ نور میدرخشد و این ابیات ظهیر فـاریابی و سـعدی شـیرازی و نظامی گنجوی را بخاطر میآورد.
ظهیر فاریابی در نتیجهٔ دیدن دختر فرنگی در شامات و بـه هـنگام جنگهای صلیبی، غزلهای چند در وصف دختر فرنگی و فرنگ دارد:
گرفتام به دام چین زلف عنبرین موئی فرنگیزاده شوخی، کـافری، زنـار گیسوئی دو پستانش ز چاک پیرهن دیدم، بدل گفتم تماشا کن که سروناز بـار آورده لیـموئی
سعدی فرماید:
پستان یار در شکن زلف تابدار چـون گـوی عـاج در خم چوگان آبنوس
نظامی در وصف شیرین گـوید:
دو پسـتان چون دو سیمین ناز نو خیز بر آن پستان، گل بستان درم ریز
شاید این بـرآمدگیهای پسـتان مانند، در سینهٔ سفید کوه، سـبب ایـن نام گـزاری شـده اسـت و آنرا «زن جوان» خواندهاند. این تصور نـگارنده اسـت وگرنه در جائی نه دیدهام و نه شنیدهام.
(1)-این بیت فارسی در «دیوان خاص» قـصر شـاه جهان، معروف به «قلعه سرخ» در «آکـره» هندوستان، در دو جا، روبروی هـم، بـر دیوار طلاکوب شده است. گـوینده آنـرا هرچه تحقیق کردم نتوانستم بیابم، در دیوان اشعار کلیم کاشانی، که ملک الشعرای دربـار شـاه جهان بوده و در موارد مختلف بـرای بـناهای او شـعر گفته با جـستجوئی کـه کردم، نیافتم. به دیـوان قـدسی مشهدی که او هم پیش از کلیم ملک الشعرای همان دربار هند است و دیگر شاعران ایـرانی و فـارسی زبان هند هم دسترسی نداشتم. چـون جـای دیگر ایـن بـیت را نـدیدم، ثبت و ضبط آنرا در ایـنجا مفید شمردم.
(2)- Lutchin
(3)- Yungfroujoch
(4)- Eismer
(5)-مقصود رنگ آب رودخانه در این فصل است که تقریباً برنگی شبیه به مـخلوطی از شـیر و عسل میباشد، نه طعم آن.
(6)-«پیـشین» بـمعنی «پیـش از ظـهر» در یـیلاقات یزد مصطلح، هـمچنانکه کـلمه «پسین» در شهر یزد بمعنی «بعد از ظهر» رایج است. گویا در افغانستان و تاجیکستان هم این اصطلاحات معمول بـاشد.
(7)-«آسـانسور» را «بـالارو» ترجمه کردهام، (ابسرواتوار) را «دیدگاه». (تلسکوپ) به مـعنی «دوربـین» اسـت. یـا «دورنـگر». «تـل» بزبان یونانی به معنی دور میباشد. چون در این کلمات دیگر، «تلگراف»، «تلفون»، «تلویزیون» و غیره بمعانی: «دورنویس»، «دورشنو» یا «دور صدا» و «دورنما»-
(8)-«برف پهنه» ترجمهایست از Champ de neige فرانسوی
مجله گوهر , تیر 1353