سرودهای در مورد کوروش کبیر به زبان رومانیایی: داستان کوروش، پانتهآ و آراسپاس
ترجمه: دکتر محمد علی صوتی
رواج کتاب «کورش نامه» یا «تربیت کورش»1 اثر مشهور گزنفن، در طـی قرون تا بدان حد بوده که پارهای از داستانهای ضمنی 2 آن انگیزهٔ ایجاد و ترکیب افـسانههای مستقل و کاملی شد و بـعدها هـمین داستانها در خلق آثار ادبی اثر مستقیم داشتند. (مانند: تلماک 3 اثر فنلن 4 و امیل 5 اثرروسو 6 تحت همین تأثیر مادلن دسکودری 7 داستان ده جلدی آرتامنس 8 یا کورش کبیر 9 را در بین سالهای 1653 تا 1669 منتشر کرد. انتشار ایـن رمان با موفقیت فراوانی همراه بود و به زودی به زبانهای اسپانیولی، ایتالیایی، آلمانی و انگلیسی بر گردانده شد.
در بین نسخ خطی یونانی محفوظ در کتابخانهٔ آکادمی علوم بو کارست چند نسخهٔ خطی شامل پارهـای از فـصول کتاب کورش نامه موجود است که حداقل تا دو سه قرن پیش در مدارس شاهزاده نشینهای رومانی تدریس میشده است. در همین کتابخانه، دست نوشتههای یکی از ادبای رومانیایی به نام ایون باراک 10 تـحت شـمارهٔ 208 گرد آوری شده است. قسمت پنجم این نسخه خطی که 21 صفحه دارد و به سال 1838 قلمبند شده است، چنین عنوانی دارد: «نیکوییها و بخشندگیهای کورش، شاه پارسیان و صحنهای غمانگیز و تأثرآور از درگذشت غم آلود آور اکسانت و مـلکهٔ او پانـتهآ سرودهٔ ایوان باراک.»
بدین ترتیب این داستان ضمنی همان افسانهٔ عشق و سرنوشت پانتهآ و آبراداتس -زوج سلطنتی سوزیانا- است که در کتاب کورش نامه آمده است. ایون باراک این داستان را از قسمت نـخستین مـأخذی تـاکنون ناشناخته مانده (از زبان مجاری یـا آلمـانی)، تـرجمه کرده است.
خلاصه داستان چنین است: «چون کورش پانتهآ را اسیر ساخت، همهٔ حقوقی را که شایستهٔ یک ملکه بود، به او واگذر کـرد و بـه ایـن وسیله بزرگواری شگرفی از خود نشان داد. با آنکه کـورش از زیـبایی جمال این زن سخنها شنیده بود، ولی در برابر وسوسهٔ دیدار او مقاومت کرد و آراسپاس 15(در منظومهٔ باراک: آراسپیس) را به نگاهبانی او برگماشت. آراسـپاس مخالف عقیدهٔ کورش بود و عشق را ارادی میپنداشت. و کورش را دلیل میآورد که خود با اینکه پانتهآ را دیده، بـه او دل نـباخته اسـت؛ ولی کورش دانا با توسل به ضرب المثلها و اینکه «آتش در هـمان لحـظهٔ اول ترا نمیسوزاند» و «همهٔ چوبها به یکباره آتش نمیگیرد» قصد قانع کردن او را داشت. با این همه آراسـپاس بـه دام عـشق پانتهآ گرفتار میشود…» این منظومه به صورت چهار مصراعی و شبیه به اشـعار مـحلی رومـانیایی است. مادر ترجمهٔ دقیق خود را این منظومه، فاصلهٔ هردو بیت را با یک ممیز نـشان دادهـایم.
نـیکوییها و بخشندگیهای کورش شاه
روزی بود، روزگاری بود./در آن روزگاران شکوهمند که کورش شاه پارسیان و بـرگزیدهٔ بـرگزیدگان بود./این دلاوربی همتا و بخشنده سراسر خاور را گشوده بود./وی با جنگ مقرون بـر پیـروزی حـتی بر مؤمنترین شاهان، شوهر پانتهآ نیز چیزه شد/و ملکهٔ محبوب او را از خانهاش به اسارت بـرد و عـاشق او سخت غمناک شد./پانتهآ در زیبایی و پارسایی در جهان همانندی نداشت./کورش از شنیدهها میدانست کـه پانـتهآ زیـباست؛ برای آنکه شیدای او نگردد، به دیدار او نرفت،/ولی آراسپیس بزرگترین سردار کورش که او را چون جان دوسـت داشـت، از این کرده در عجب شد و به او گفت:/ای خدایگان من! من سخت از خوی تـو مـتعجبم. تـو از چه هراس داری و چرا میل به تماشای این زیبا منظر نداری؟/من اگر بخواهم، هیچ فـرشتهرویی در جـهان نـیست که بتواند ارادهٔ مرا از من بازپس بگیرد./ولی کورش آنچنان پاسخی به او داد کـه بـر جان مینشست: ای آراسپیس تو ندانسته از دلاوری خود لاف میزنی؛/ نمیدانی که چنین به خود مطمئن بودن و فـطرت را بـه بازی گرفتن، زیانش آنجا به تو خواهد رسید که تصورش را هم نـمیکردهای/اگـر تو آنطور که لاف میزنی، به خـودت تـسلط داری و به خطا نخواهی رفت،/به تو فـرمان مـیدهم تا به بهترین وجه میزبانی پانتهآ را به عهده بگیری ون گاهبان شرافتمند او باشی/و مـن ایـن حق را دارم تا مردی چـون تـو را فرمان دهم کـه از او بـا احـترام نگاهداری کنی./آراسپیس در انجام مأموریت خـود، کـمال جدیت را داشت./چون چند روزی از میزبانی آن زیباروی برآمد، سوداها سر برآوردند./چـگونه مـیتوانست این خوب- روی را که هرروز بیشتر بـا جانش میآمیخت نگاهبان بـاشد./خـیالپروریها خوی او را چشم زخم رسـانده بـود و آنچه را که نزد کورش از خود لاف زده بود، فراموش کرد./آتشی را که بـه جـانش افتاده بود، نمیتوانست پنهان کـردن و آنـچنان واله شـده بود که بـیم بـستری شدنش میرفت./اگر بـه بـستر هم میافتاد چه میتوانست در او را در امان باشد،/دری که ورا دارویی نبود./پانتهآ از سخنان او به شور درون او پی برد و سـرانجام آن را رنـج آور یافت./ سردار این را میدانست که پانـتهآ دلداده وفادار شـوهر اسـت./و بـیشتر از آن میترسید که زمانی پانـتهآ به کار وادار کند که خودش هم روا نمیدارد./تا آنجا که در توان داشت، صبر کرد و دم بـرنیاورد،/تا اینکه از مرد مطمئنی خواست تـا شـکایت دل و افـسوس فـراوان او را بـه شاه باز گـوید،/و ایـنکه چگونه وسوسه شده و به نوید وصلت با پانتهآ را داده است./در آن صورت قلب بیگناه پانتهآ از شاه راسـتینی کـه از او امـیدها داشت، چه اندازه مکدر خواهد شد./کـورش شـاه چـون ایـن بـشنید، پانـتهآ را از حرمسرا با احترام هرچه تمامتر بیرون آورد تا از خطر دور باشد،/و هم چنین از چشم آراسپیس، که بیش از این آشفته و دیوانه نگردد. آراسپیس شرمگین و پشیمان پیش خود میاندیشید: کجا روم تـا رهائی یابم؟ همان به که از دنیا بروم؛/آن به که دیگر بار با شاه که چون جان من است، رویاروی نشوم،/من سرزنش شده و ننگ آلودم و او دیگر از من متنفر است./ولی کورش او را به خود بـازخواند./ آراسـپیس در برابر شاه از شرم سر به زیر افکنده بود و توان گفتار نداشت./کورش از پشیمانی او آگاه بود و از گذشته یادی نکرد، فقط گفت:/ای آراسپیس دل قوی دار و غمگین مباش! من چندی است کـه از دلبـاختگی تو آگاهم؛/و اکنون ترا سرزنش نمیکنم بلکه برآنم تا ترا از این امواج خروشان و از این عشق دیوانهکننده، رهایی بخشم./ای بهترین دوست من، دیـوانگی از سـر بدر کن و برای کارزار بـا دشـمن من آماده شو! لشکر نیز مهیاست./تو با شجاعت خود از این درماندگی و از این عشق که بدان گرفتاری، رهایی خواهی یافت،/چون افتخاری که در جـنگ بـدست آید، نام ترا از نـنگ خـواهد زدود/و دل ترا از این سودای ناشناخته پاک خواهد کرد./آراسپیس خشنود به کارزار شتافت و سرانجام دلاوارانه پیروز شد و خوی او دگرگونی یافت؛/و با گذشتن از درهها و صخرهها، پیروز و قرین افتخار از جنگ باز گشت./
هـم چـنانکه ملاحظه میشود، این منظومه با آنکه عنوان کامل داستان ضمنی منقول از گزنفن را داراست، ولی تنها یک قسمت از داستان را شامل است؛ شاید علت به چاپ نرسیدن آن در زمان حیات ایون باراک نیز هـمین بـاشد.
منبع: مجله گوهر , مرداد 1355