مقالهای از استاد ابراهیم باستانی پاریزی: حافظ چندین هنر
غزل گفتی و در سفتی، بیا و خوش بخوان حـافظ کـه بـر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
چند سال پیش، مقالتی در معرفی و انـتقاد کتاب «احیاء الملوک» نوشتم، و در آن مقاله ضمن اشاره به دربار هنر پرور ملوک و امرای سـیستان نکتهای را توضیح دادم، و آن این بـود کـه درین کتاب عموماً، از خوانندگان و نوازندگان به لقب «حافظ» یاد شده بود، من نوشتم: «نکند حافظ خودمان هم در خوانندگی و نوازندگی دست داشته و بدین سبب باین لقب معروف شده، وگرنه چرا اشعار او ایـن همه به دل میچسبد و با موازین موسیقی سازگار است؟»1.
این نکته هرچند پایه و اساس محکمی نداشت، اما همچنان در ذهن میخلید و امروز هر وقت اشعار حافظ را میخوانم، باز همین مطلب به ذهنم میآید کـه او شـعر خود را با آهنگ موسیقی تنظیم میکرده است و بیشتر این نکته در خاطرم قوت میگیرد که شهرت خواجه شمس الدین محمد شیرازی به «حافظ» بیشتر از آنکه مربوط به «قرآن خوانی» و «حفظ قـرآن» او بـاشد، مربوط به خوانندگی و موسیقیدانی او بوده است.
البته درینکه حافظ، حافظ قرآن بوده شکی نیست و ازینکه قرآن را به «چهارده روایت» میخوانده و ازین سبب «عشق او به فریاد» رسیده بوده انکار نباید کرد، اما اینکه تخلص او تنها به مناسبت «قرآنی که اندر سینه داشته اسـت» انـتخاب شـده باشد و شهرت او در شیراز بدین نـام تـنها ازیـن جهت باشد، جای گفتگو دارد، هرچند که اجتهاد در مقابل این نص است که گوید: «هرچه دارم همه از دولت قرآن دارم». هرچند که او باز هم عـقیده داشـت کـه این عشق است که در آخر کار به داد آدم خـواهد رسـید و لو آنکه آدم قرآن خوان چهارده روایتی باشد 2.
البته بسیاری از کسانی که قرآن را حفظ کردهاند و یا حدیث بسیار-حدود صدهزار- از حـفظ داشـتهاند، بـنام حافظ خوانده شدهاند که حافظ رازی، و حافظ ابوسعید عبد الرحمن، و حـافظ عمادالدین هروی، و حافظ ابو العباس جعفر بن محمد، و حافظ ابونعیم اصفهانی و قوام السنه حافظ کریم اصفهانی و دهها حـافظ دیـگر از آنـ جملهاند و بعضی اهل معنی تصریح کردهاند که «حافظ کسی را گویند کـه صـدهزار حدیث از برداشته باشد»3. ما در باب حفظ حدیث حافظ خبری نداریم ولی وقتی حافظ میگوید:
حافظم در مجلسی، دردی کـشم در مـحفلی بـنگر این شوخی، که چون با خلق صنعت میکنم
برخی حافظ شناسان عـقیده دارنـد کـه درینجا مقصود او از این صنعت و رفتار «دو رویه بازی کردن» با خلق خداست، یعنی در یک مـجلس، قـرآن خـوان است و در محفل دیگر شرابخواره 4 و طبعاً همانکاری میکرده که خودش از آن انکار داشته، یعنی «دام تزویر کـردن» قـرآن، اما بهر حال جمع کردن «لطائف حکمی با نکات قرآنی» و «صبح خیزی و سـلامت طـلبی بـه دولت قرآن» به اعتقاد آنکه «دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند» و «غم نخوردن در کـنج فـقر به عنایت ورد و دعا و درس قرآن» و وحشت از «غیرت قرآن خدا»، هیچکدام مانع آن نبوده است کـه حـافظ خـاک در میخانه را نبوید و از آن بوی مشکل ختن استشمام نکند. به قول تولستوی «زیبائی عشق را به وجود نمیآورد، بـلکه عشق است که زیبائی میآفریند».
ضمن بررسی احوال کسانی که از صدر اسـلام بـه بـعد لقب حافظ داشتهاند، این نکته روشن میشود که در قرون اولیهٔ اسلامی خصوصاً در قوامیس «الناطقین بـالضاد» ایـن لقـب مختص حافظان قرآن و حفاظ حدیث و روایت بوده، اما در میان فارسی زبانان چـون خـواندن قرآن از حفظ، و آن نیز به آواز، کمکم و از قرون و سطای توسعهٔ اسلام باب شده است، به تدریج «حافظ» تـنها بـه کسانی گفته شده است که قرآن را بآهنگ خوش میخواندهاند، و چون توجه بـه مـوسیقی و آواز ازین راه بیخطرتر امکانپذیر میشده است، ازین سـبب آواز خـوانی اصولاً با قرائت قرآن شروع میشده، و «دارالحفاظ» مـرکز آنـان بوده، و ازین سبب بعد از قرن ششم هجری، لقب حافظ اغلب مرادف بآواز خـوانی یـاد شده است.
گمان میرود کـه حـافظ ما نـیز هـرچند حـافظ قرآن بوده اما در واقع در شیراز نـان «قـرآن خوانی» و «قرآن دانی» خود را نمیخورده و یا لا اقل از این بابت کسی باو تـوجه نـداشته است. لابد اطلاع دارید که حـافظ در شیراز، زمان سه چـهار پادشـاه را درک کرده که معروفترین آنها عـبارتند از:
1-امیرشیخ ابواسحق اینجو-جلوس (742 هـ-1341 م) خلع (755 هـ- 1354 م) مقتول (758-1356 م).
2-امیر مبارزالدین محمد مظفر-خـلع او در (760 هــ-1358 م).
3-شاه شجاع پسر مبارزالدین مـحمد-از (760 تـا 786 هــ-1358 م تا 1384 م).
4-شاه یـحیی و شـاه منصور-تا 792 هـ (1389 م)5.
در ظـرف ایـن مدت پنجاه سال حکومت از امیر شیخ تا پایان کار آل مظفر (795-1392 م) حافظ در شیراز بود. و ازیـن مـیان، خدمت دو تن ازین سه پادشاه را دریـافته اسـت. نخستین آنـها شـیخ ابـواسحق بود که مردی عـشرت جوی و اهل شعر و طرفدار عیش و نوش بود، چندانکه حتی همان آخرین لحظه که سپاه امـیر مـحمد مظفر پشت دروازهٔ شیراز رسیده بـود «…امـیر شـیخ در غـلوای مـستی، آوازهٔ طبل شـنوده، مـیپرسید که این چه غوغا و آشوب است؟ جواب دادند که صدای کوس امیر محمد است که شهر را گرفته مـتوجه بـارگاه سـلطان است. فرمود که این مردک گران جـان سـتیزه روی هـنوز اینجاست؟»6.
حـافظ شـب و روز نـدیم این مرد بود، و حتی بعد از قتل او زمانی که کار در دست دشمنانش بود نیز نمیتوانست خاطرات شیرین ایام همدمی با او را بیاد نیاورد و نگوید:
یاد باد آنکه سرکوی تـوام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک بر زبان بود مرا آنچه ترا در دل بود… دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم خم میدیدم و خـون در دل و پا در گـل بود راستی خاتم فیروزهٔ بواسحقی خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود.
ممدوح دیگر حافظ، شاه شجاع پسر امیر محمد مظفر است. این شاه نیز از کسانی است که تا پایان عمر از تـعیش و تـلذذ دست برنداشت و در «ادمان شراب چنان مولع شد که مستی به- مستی متصل گشت و از دست ساقیان گل اندام، جزمی گلفام نمیگرفت و از غلواء مستی صـبوح از غـبوق باز نمیشناخت، و ملازم بزم خـجسته آسـای او را به جای «حی علی الصلوه»، «حی علی- السکر» بایستی گفت، و…»7.
و باز همین شاه شجاع آنقدر به موسیقی علاقه داشت که وقتی خبر قتل مـعشوقهاش بـه او رسید «یک تن عـودزن، آهـنگی متناسب از داستان لیلی و مجنون ساخت» و آن را در موقع مناسب برای شاه شاعر طبیعت ناز کدل «زن باره» بخواند:
لیلی شد و رخت ازین جهان برد با داغ تو زیست، همچنان مرد
«شاه شجاع بـسیار رقـت کرد و گنجی معمور به جایزهٔ این بیت بدو داد»8 و این همان کسی است که حافظ بیاعتنا به گنبد فلک دوار «ناز بر فلک و فخر بر ستاره کن»، دربارهاش گفته:
عمر خسرو طـلبار نـفع جهان مـیطلبی که وجودیست عطا بخش و کریمی نفاع مظهر لطف ازل روشنی چشم امل جامع علم و عمل، جان جهان شـاه شجاع
حافظ اغلب ندیم خاص این پادشاه شرابخواره بود و آن قدر مـحرم و نـدیم کـه حتی به روایتی همسر شاه شجاع درین مجالس حاضر میشده و شعر حافظ را گوش میکرده و حتی شوخیهای خـیلی تـند رد و بدل میشده است. لابد شنیدهاید که یک وقت، خاتون شاه شجاع از حافظ پرسـیده بـود کـه شما گفتهاید:
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
آیا این گـل را هم شما دیدید؟ و اگر دیدید آیا کاه نیز با گل در آمیخته بودند؟(یعنی آیا آدمـیزاد با کاه گل سـاخته شـده بوده یا با گل خالص؟). حافظ گفت، خیر، کاه نداشت! زن اصرار کرد و پرسید آیا دلیلی هم هست که کاه نداشته است؟ حافظ در برابر اصرار و خوشی پیاپی زن گفت: آری، زیرا اگر کاه داشت، بـعضی «جاها» اصولاً ترک برنمیداشت!9 حافظی که میگفت:
جبین و چهرهٔ حافظ خدا جدا مکناد زخاک بار گه کبریای شاه شجاع
عجیب است که دربارهٔ پدر همین شاه شجاع یک بیت مدح ندارد. مـحمد مـظفر بعد از ابو اسحق اینجو، و پیش از شاه شجاع حکومت میکرد.
این پادشاه آنقدر متدین و متظاهر به مذهب بود، که«به واسطهٔ بعضی از اشعار شیخ مشرف الدین مصلح السعدی، خواست که صـندوق مـتبرک او را بسوزد، شاه شجاع که ارشد اولاد او بود دلیرانه به زانو درآمد و گفت که برانایت شیخ شاهدم، چنانچه گفته است:
سعدیا بسیار گفتن، عمر ضایع کردن است وقت عذر آوردن است، اسـتغفراللّه العـظیم
محمد مظفر ملزم شد و از آن عزم بگشت»10 اما همین مرد برای اینکه یک تارموی حضرت رسول را در کرمان بدست آورد، سالها در بم و کرمان تلاش کرد تا یک تارموی حضرت رسول را، شمس الدیـن بـمی بـه او بخشید و او از جهت تبرک و تیمن ایـن واقـعه، مـسجد جامع کرمان را ساخت (از اموال خاص خود) و دارالسیادهای در کرمان برپا کرد و املاک زیادی وقف بر آن نمود 11. او خود مردی زاهد و قرآن خـوان بـود، امـا حافظ-یعنی همین رند جهان سوز مورد بـحث مـا-در زمان او به یاران توصیه میکرد که:
در آستین مرقع پیاله پنهان کن که موسم ورع و روزگار پرهیز است
و در درجهٔ تنسک و عـبادت امـیر مـحمد همین بس که همچون عثمان صحابی، جان بر سر قـرآن نهاد، یعنی درست در لحظاتی که امیر مبارز الدین به تلاوت قرآن مشغول بود«…شاه شجاع و شاه سلطان بـر در آن خـانه کـه امیر مبارز الدین در آنجا تلاوت میکرد، بایستادند، پنج شش مرد…بـا مـسافر ایوداجی به اندرون فرستادند که امیر مبارز الدین را بگیرد…آن هفت مرد با او در آویختند… شادی «سپرباز» پای او را بـگرفت، او را مـحکم بـربستند و در گنبدی انداختند…همان شب جهان بین او به تکحیل میل مکحول شد»12.
و بـاز هـمین امـیر متدین خونآشام بود که از قول پسرش نقل کردهاند که گفت: «من بکرات مشاهده کـردم کـه در حـین قرآن خواندن، بعضی از ارباب جرائم را به پیش مبارز میآوردند، و او ترک قرائت قرآن میداد، و ایـشان را بـدست خویش میکشت، و هماندم باز آمده بر تلاوت مشغول میشد…شاه شجاع از پدر پرسیده بـود: آیـا تـاکنون هزار تن بدست خود کشته باشید؟ امیر گفت: نی، ولی ظن من آنست که عدد مردمی کـه بـه تیغ من مقتول شده به هشتصد میرسد!»13 خوب، چگونه است که در تمام دیـوان حـافظ «بـه قرآنی که اندرسینه داشته است» یک شعر در مدح این امیر قرآن خوان نمییابیم، و چگونه بـوده کـه آن امیر قرآن خوان، این حافظ قرآندان را بدربار خود نخوانده و ازو استمالت نکرده تـا جـایی کـه حافظ از شدت ایام حکومت او عدم رضایتی حتی شکایتی ابراز کرده و به روایتی به او لقب مـحتسب داده و دربـارهٔ او گـفته است:
اگرچه با ده فرح بخش و بادگلبیز است به بانگ چنگ مـخور مـیکه محتسب تیز است بآب دیده بشوییم خرقهها از می که موسم ورع و روزگار پرهیز است…14
و هنگام کور شـدن امـیر به طعنه میگفت:
دل منه بر دنیی و اسباب او زانکه از وی کس وفاداری ندید… شـاه غـازی خسرو گیتی ستان آنکه از شمشیر او خون میچکید… سـروران را بـیسبب میکرد حبس گردنان را بیخطر سر میبرید عـاقبت شـیراز و تبریز و عراق چون مسخر کرد، وقتش در رسید آنکه روشن بد جهان بینش بـدو مـیل در چشم جهان بینش کشید
واقعاً چـه عاملی بـاعث شـده اسـت که حافظ بتواند ندیم شیخ ابـو اسـحق و شاه شجاع باشد ولی از درگاه امیر محمد مظفر خیری نبیند؟ بنده حدس میزنم این عـامل غـیر از قرآن خوانی و حفظ قرآن بوده اسـت، خصوصاً که اگر قـبول کـنیم که داستان تشهیر خواجه در اصـفهان بـه جرم بدمستی حتی یک درصد هم احتمال صحت داشته باشد 15.
این نکته را هـم عـرض کنم که در بعضی کتب لغـت، کـلمهٔ حـافظ به معنای «مـطرب» و «قـوال» یاد شده است و صـاحب غـیاث اللغات نیز گوید: «حافظ، فارسیان به معنی مطرب و قوال آرند، از بهار عجم و چهار شـربت و مـصطلحات»، علاوه بر آن ترکیب «قول و غزل» کـه در ادب و شـعر فارسی آمـده، بـیان هـمان حالت «قوالی» است، و آنـجا که حافظ گوید:
دلم از پرده بشد، حافظ خوش لهجه کجاست تا به قول و غزلش ساز نوائی بـکنیم
اشـاره باین هنر مرکب «موسیقی و شعر» اسـت و مـا مـیدانیم کـه امـروز در پاکستان، قوالی وجـود دارد و از بـقایای روزگاری است که شعر را با موسیقی در مجالس میخواندهاند و سخت دلپذیر است (و من آنرا دیدهام). طالب آمـلی کـلمهٔ «حـفاظ» را درین شعر خود نه بمعنای حافظان قـرآن، بـل بـه مـعنای مـوسیقی دانـان و خوانندگان بکار برده است:
حبذا حفاظ خوش الحال که مرغ لهجهشان در دل بلبل فشارد ناخن صوت حزین
گمان من آنستکه لقب «گوینده»، درست ترجمهٔ همین کلمهٔ قوال بـوده باشد، که لقب یکی از موسیقی دانان بزرگ ماست: «خواجه عبد القادر گوینده، در انواع فضایل، نصاب کامل حاصل داشت و در علم موسیقی وادوار، هیچکس از ابناء روزگار باوی خیال مساوات پیرامن خاطر نمیگذاشت، و در عـلم قـرائت و شعر و خط به غایت ماهر بود…در اوائل حال به دارالسلام بغداد در مصاحبت سلطان احمد جلایر بسر میبرد، و سلطان ازوی به «یار عزیز» تعبیر نموده 16… و چون فراشان قضا و قدر شادروان سلطنت سـلطان احـمد جلایر را در نوشتند، خواجه عبد القادر در سلک مصاحبان و ملازمان میرزا میرانشاه انتظام یافت…و در آن اوقات که میرزا میرانشاه… مرتکب امور نالایق میشد، حضرت صاحبقران امـیر تـیمور گورکان…به قتل ندماء شـاهزاده امـر فرمود، خواجه عبد القادر مجال یافته بگریخت، و بعد از چندگاه، در لباس قلندران نزدیک بارگاه سپهر اشتباه [تیمور] شتافته. چون چشم حضرت صاحبقرانی بروی افتاد، بآواز بلند، خـواندن قـرآن آغاز کرد و از مشاهدهٔ آن حـالت، خـسرو جمشید منزلت متبسم گشته، این مصرع بر زبان راند: ابدال زبیم، چنگ در مصحف زد.
آنگاه قامت قابلیت خواجه را به خلعت عفو احسان آرایش داد…و خواجه عبد القادر بعد از فوت صاحبقران گیتیستان، در مـلازمت.. شـاهرخ سلطان بسر میبرد تا در شهور سنهٔ 838 ه (-1434 م) بواسطهٔ عارضهٔ طاعون آهنگ سفر آخرت کرد.»17
این موسیقیدان بزرگ و شاعر زبردست به لقب «حافظ مراغی» نیز خوانده شده و هم عصر حافظ بوده و هـمان کـاری را که حـافظ در دربار شاه شجاع میکرده است، او در دربار سلطان اویس و پسرش سلطان احمد جلایر انجام میداده، نام او بطور کـامل «کمال الدین ابو الفضایل خواجه عبد القادر بن غیبی الحافظ المـراغی» ضـبط شـده است، بد نیست سرنوشت او را مفصلتر بگوئیم:
این موسیقیدان بزرگ در 20 ذیقعده 754 هـ (-دسامبر 1353 م) متولد شده و همراه پدر به مـجالس عـرفامیرفته «به نغمات طیبه تلاوت قرآن میکرده و اشعار دلاویز به نغمات شورانگیز میخوانده اسـت.»18 و وقـتی سـلطان اویس دختر امیر صالح پادشاه «ماردین» را عقد کرده بود او این اشعار را سرود:
ساقیا میده کـه دور کامرانی امشب است بخت ما را روز بازار جوانی امشب است ماه فرخ رخ یک امـشب خوش برآ، تا وقـت صـبح کآفتابم را هوای مهربانی امشب است
ای دل از خلوتسرای سینه بیرون نه قدم زانکه جانرا خلوتی با یار جانی امشب است
پادشاه از موسیقی دانان خواست که برای این شعر آهنگی بسازند و با اینکه خـواجه- عبد القادر هنوز به مرحلهٔ کمال نرسیده بود، این ابیات را «در مقامات عشاق و نوا بوسلیک 19 به دور رمل دوازده نقره» عملی ساخته، مورد توجه گردید. همین مهارت او موجب شد که این فرمان شاهانه بـنام او صـادر شود:
«آنکه مهر فلک آمد چو من از عشاقش دل ما هست شب و روز به جان مشتاقش نغمه و صوت خوشش گر شنود زهره زدور زهره در شوق بسوزد چو من از احراقش شیخ اویس ارهوس صـوت خـوش او داری منگر سوی جهان غم مخور از آفاقش
حقا، ثم حقا، که نادرهٔ عصر بدیع الزمان کمال الدین عبد القادر حافظ، طول اله عمره، یگانهٔ زمان و نادرهٔ دوران است، بیهیچ شـکی و شـبهتی بیمثل و نظیر است و بحضور ما اصناف تصانیف مشکل و خوش آینده ساخت و بطریق مرغوب ادا گردانید و بنواخت، پس استادان و مغنیان که در زمان ما معین آمد، مجموع ایشان در وصف او عاجزند، بلکه انگشت بـدندان حـیرت گـزند، و در این تاریخ سنهٔ اربع و ثـمانین (ظ سـبعین) و سـبعمائه منشور نبشته معترف شدند که از ما سبق برده، و نیز کسی را آنطور مشرب و قدرت درین فن نبوده:
چه حاجت است بدین دفـتر و گـواه شـدن تصرفات تو خود اظهر من الشمس است
از عـمر و جـوانی متمتع باد، حرره اضعف العباد، شیخ اویس بن شیخ حسن اصلح اللّه شأنهما.»20 این موسیقیدان، کتابی بنام «نقاوه الادوار» دارد.
(1)-راهـنمای کـتاب، شـمارهٔ ششم سال نهم اسفند 1345.
(2)-
عشقت رسد به فریاد، ورخودبسان حـافظ قرآن زبر بخوانی با چارده روایت
(3)-نامه دانشوران. در ذیل ذکر احوال حافظ ابرو.
(4)-استنباط مضمون از لغتنامهٔ دهخدا، ذیـل کـلمه حـافظ، هرچند بنده گمان دارم که درینجا تصریحی ندارد که مقصود از (حافظی)«قـرآن خـوانی» بوده باشد، بلکه میتواند همان خوانندگی و مجلس آرائی و هنر ورزی حساب شود.
(5)-حافظ بروایتی در 792(1388 م) در گذشته است و «خـاک مـصلی» مـاده تاریخ وفات اوست. گویا برای نخستین بار با برمیرزا شاهزاده تیموری نـوادهٔ شـاهرخ، هـنگامی که در شیراز بود (855 هـ-1451 م)«بر سر مزار خواجه حافظ گنبدی عمارت فرمود، یکی از ظـرفاء شـیراز بـر دیوار آن خانه نوشت:
اگرچه جمله اوقاف شهر غارت کرد خداش خیر دهاد آنکه ایـن عـمارت کرد»!
(حبیب السیر ج 4، ص 107)
(6)-جامع مفیدی ج 1، ص 108.
(7)-آل مظفر محمود کتبی (کیشی؟) ص 102.
(8)-منتخب التواریخ نطنزی ص 29.
(9)-خاتون هـفت قـلعه ص 40 بـنقل از کتب تاریخی.
(10)-منتخب التواریخ نطنزی ص 185.
(11)-سیاست و اقتصاد عصر صفوی ص 305 تاریخ کرمان ص 199.
(12)-جامع التواریخ حـسنی، حـافظ ابرو، و آل مظفر ص 61، عجیب اینست که هنگام لشکرکشی به آذربایجان «منجمان به او (محمد مـظفر) گـفته بـودند که زوال عمر تو بر دست امردی باشد. پیوسته ازین حکم دلتنگ میبود، ناگاه آواز وصول شـیخ اویـس بن شیخ حسن از طرف بغداد گرم گردید، محمد مظفر بتصور آنکه ایـن امـرداو خـواهد بود تبریز را چنانکه گرفته بود بجای بگذاشت و مراجعت کرد، پسران او، شاه شجاع و شاه محمود بـا خـواهر زادهـاش شاه سلطان (در اصفهان) متفق شدند و… او را گرفته کور کردند…»(منتخب التواریخ نطنزی ص 182 و 186)، بـنده روایـت نطنزی را در مورد استعمال آن صفت خاص برای کور کردن امیر، احتمالاً اشاره به شاه شجاع میدانم کـه بـه روایت خود او «به حسن صورت از اخوان ممتاز بود»(ص 187)، درین باب رجوع شـود بـه خاتون هفت قلعه ص 36.
(13)-آسیای هفت سنگ ص 39 بـنقل از حـبیب السـیر.
(14)-فارسنامه ناصری.
(15)-رجوع شود به تذکره مـخزن الغـرائب تصحیح پروفسور محمد باقر ص 646.
(16)-بازگمان من آنست که یک عامل دعوت سلطان احـمد جـلایری از خواجه حافظ شیرازی نیز هـمین عـامل موسیقیدانی او بـود، هـرچند حـافظ دعوت این پادشاه موسیقی پرست را قـبول نـکرده و ناچار بوده زمزمه کند:
نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر نسیم خـاک مـصلی و آب رکنا باد
و دور باشد و دوست بـاشد و: خطاب به «احمد شـیخ اویـسی حسن ایلکانی» بگوید:
گرچه دوریـم بـه یاد تو قدح میگیریم بعد منزل نبود در سفر روحانی
درین خصوص رجوع شـود بـه مقاله مرحوم قزوینی در مجله یـادگار 1:1، ص 10.
(17)-حـبیب السـیر ج 4، ص 14.
(18)-مجله ارمغان سـال 11، مـقاله مرحوم تربیت، ص 785.
(19)-بوسلیک را مـنسوب بـه فیثا غورس دانستهاند و گفتهاند هفت پرده اصولاً ساخته اوست: «اول نوروز، دوم بوسلیک،-و شهرت این پرده بدین نـام بـواسطهٔ آنکه او را غلامی بود بوسلیک نام، از بـرای او پیـوسته، درین پرده بـه تـرکی سـرود گفتی…» و این نکته تـأثیر غلامان را-علاوه بر کنیزکان- در پیدایش آهنگهای موسیقی شرقی تسجیل میکند، هرچند اصولاً موسیقی ایرانی تـا ایـن حد ارتباطی نمیتواند با فیثاغورس داشـته بـاشد. (رجـوع کـنید بـه مقاله استاد حـسینعلی مـلاح تحت عنوان «تأثیر کنیزان در موسیقی ایران» پیام نوین، ج 6 شمارهٔ 6، ص 17 و شمارهٔ 7، ص 52).
(20)-مقاله محمد علی تربیت، مجلهٔ ارمـغان سـال 11، ص 787 و رجـوع به مطلع السعدین ص 681 شود.
منبع: مجله گوهر , آبان 1353