چگونه قائم مقام وحدت ایران را حفظ کرد؟
برای آنکه از نـقش قـائممقام، در حـفظ وحدت ایران، آگاه شویم باید نخست باین نکته اشاره کنیم که قائممقام بواسطهٔ کاردانی و خـدمات دیرینهٔ خود و پدرش و نیز بواسطهٔ دوران طولانی ریاست و وزارت که با مردمداری و دانشپروری و حسن سـلوک همراه بود. و همچنین در اثـر واجـد بودن مقام علمی و انتساب بدودمان نبوی و سپس وصلت با خاندان سلطنت، در ایران نفوذی معنوی بهم رسانیده و قبول عام یافته و شخصیت او و پدرش مورد احترام بزرگان و شاهزادگان و روحانیان و تودهٔ مردم بوده است. مأموران سـیاسی خارجی، مانند جیمز موریه و نویسندگان ایرانی، مطالب بسیار در اینباره گفته و نوشتهاند. من تنها به چند ناگفته که در جای دیگر نقل نشده است اشاره میکنم:
«اللهیار خان آصف الدوله» در ضمن نامهئی که پس از فـوت عـباس میرزا ولیعهد، برای میرزا ابو القاسم قائممقام نوشته دربارهٔ خدمات میرزا عیسی قائممقام چند نکته یادآور شده که عینا نقل میشود:
1-یکی نوشته است: «الحمد للّه تعالی خوب در خاطر داری و بلکه آنـوقت هـم در میان کار بودی که سرکار ولیعهد (عباس میرزا) که خداوند درجات ایشان را عالی کند در هشت سالگی قائممقام مرحوم، مشغول خدمتگزاری آن مرحوم شد.»
هرگاه در نظر بگیریم که عباس میرزا متولد 1203 بوده و در دهسالگی یعنی 1213 ولیعهد شده از این گفتهٔ آصف الدوله درمییابیم که میرزا بزرگ، دو سال پیشتر از آنکه عباس میرزا بولیعهدی منصوب شود، سرپرستی و تـربیت او را بـعهده گـرفته است.
2-جای دیگر نوشته اسـت: «حـال قـریب بیست سال است که خود آن برادر وزیر و قائممقام دولت است. زحمتها کشیدید، مرارتها کشیدید تا آنکه الحمد للّه آقا ولینعمت خود (عـباس مـیرزا) را صـاحب اسمورسم کردید، خود هم نیکنامی در همهٔ دولتها بـهم رسـانیدید و بعد از اینهمه مرارتها و زحمتها مملکتی بنظم آوردید. از نظم مملکت آذربایجان تصرف در ولایتها و مملکتها نمودید. از حق نمیتوان گذشت اینها هـمه بـعد از فـضل خدا و سایهٔ خدا بکارگذاری قائممقام مرحوم و آن برادر بود (کتاب 53-اسـناد وزارت امور خارجه).
قائممقام بزرگ رحمه الله تعالی، سالی شصت و دو هزار تومان از آذربایجان (حقوق) میگرفت، سوای تعارف و باز نتوانست کـار خـود را بـگذراند و مدیون از دنیا رفت (کتاب 81 اسناد وزارت امور خارجه).
میدانیم قائممقام سالها در تـهران وکـیل کارهای پدر خود بود و نزد شاه و شاهزادگان و صدراعظم و درباریان احترام بسیار داشت. در سال 1226 هنگامی که پدرش قائممقام صـدرات در آذربـایجان بـود، او وزیر آذربایجان شد و در سال 1327 پس از فوت پدرش بمنصب قائم- مقامی رسید و لقب سید الوزرا گـرفت.
مـیرزا ابـو الحسن خان شیرازی که پس از انعقاد عهدنامهٔ گلستان، بسال 1228، بعنوان سفیر فوق العاده از طرف فـتحعلی شـاه رهـسپار دربار روس شد، در سفرنامهٔ خطی خود از میرزا عیسی قائممقام و میرزا ابو القاسم که در آن هنگام وزیـر آذربـایجان بودهاند چنین یاد کرده است: «یوم بعد که در تبریز متوقف بود جناب آصـفجاهی مـیرزا ابـو القاسم وزیر ولد اکبر قائممقام که فی الحقیقه بجمیع صفات حسنه و اخلاق نیکو آراسته مـیباشد و تـوصیف و تعریف آنجناب و آگاهی از رموز مملکتداری ایشان از حدبیان بیرون است و ذات شریفش شایستهٔ تمکن مـسند وزارتـ اسـت با جناب میرزا موسی خان برادر ایشان و ابراهیم خان بیات و جمعی از اعاظم بدیدن آمدند. در شـهر تـبریز آبادی و معموری و کثرت خلق را بمرتبهئی دیدم که مافوق آن متصور نیست و تـمامی سـکنه و اهـالی آنجا را در امنوامان و آسایش یافتم. حیرت بسیار کردم و از مراتب رعیت پروری و عدالتگستری نواب اشرف والا عباس میرزا روحـنا فـداه و قـواعد جناب قائممقام لذت کامل بردم و اهالی فارس را بخاطر آورده افسوس بسیار بآنها مـیخوردم (سـفرنامهٔ خطی میرزا ابو الحسن خان شیرازی وزارت امور خارجه).
محمد شاه قاجار وقتی بعنوان فرمانفرمای خراسان از طـرف پدرشـ مأمور فتح هرات بوده
در ضمن نامهئی به قائممقام نوشته است: «جناب اتـابک اعـظم قائممقام بداند امشب که شب پنجشنبه اسـت ایـن مـلفوفه را نوشتم. دیشب با قاصدی کاغذهای مفصل نـزد آنـجناب فرستادم. امشب هم دو نفر را روانه کردم، دیگر میباید زود بما خبر برسانید که کـدام روز وارد «سـنگ بست» میشوید. این صلاح و درسـت بـنظر میآید کـه آنـجناب بـه غوریان بپردازید تا دو اردو بهم ملحق شـوند و بـمحاصرهٔ شهر اقدام شود، البته هرطور آنجناب صلاح داند اعلام و عرض کند تـا از آنـ قرار رفتار شود»(کتاب 53-اسناد وزارت امـور خارجه).
از این نامه آشـکار اسـت که محمد میرزا، بدون صـوابدید قـائممقام، حتی در امور نظامی قدمی برنمیداشته و این خود پایهٔ نفوذ او را نشان میدهد.
اللهیار خـان آصـف الدوله در نامهئی که پس از مرگ عباس مـیرزا بـرای مـحمد میرزا (محمد شـاه) نـوشته، دربارهٔ قائممقام چنین یـادآور شـده است: «باید بقسمی مناسب، قائممقام را بکارگذاری وادارید و التفاتی باطنا بکنید که هرگز از سرکار ولیـعهد مـرحوم ندیده باشند. قائممقام نوکری نیست کـه از جـان و دل در خدمت سـرکار والا کـوتاهی کـنند. الحمد للّه خود سرکار والا از هـمهکس داناتر و بیناترید، خاصه در حقوقدانی و نوکرداری، خصوص مثل قائممقام نوکری که امروز عدیل ندارد.»(کتاب 53-اسـناد وزارت امـور خارجه). و نیز آصف الدوله پس از مرگ عباس مـیرزا، ضـمن نـامهئی، بـقائم مـقام چنین نوشته اسـت: «اگـرچه سرکار ولیعهد جان خود را در راه خدمت دولت و شاهنشاه گذاشت لکن شاهنشاه روحی فداه از التفات و توجه ملوکانه نسبت بـه سـرکار شـاهزادهٔ معظم فروگذار نفرمودند، بزیارت فرمان مبارک سـرافراز خـواهند شـد. آنـچه لازمـهٔ مـرحمت و التفات بود از سرکار اقدس مرحمت شد. حالا بسته باین است که آن برادر زحمت را بخود بیشتر از پیشتر راه دهند و انشاء اللّه کاری بکنند که دوست و دشمن بما نخندند، امان بـرادر جان من حالا وقت همت و مردانگی است حالا روز روز دیگر است و کار دیگر، همین نوشتهٔ من حجت است مرا از خود اختیاری نیست.
مرا تو جان عزیزی و یار محترمی هرآنچه حکم کـنی بـر وجود من حکمی.
«آنچه میکنی و میگوئی مختاری، من در برادری سر تسلیم دارم و در حقیقت توقع دارم از آن برادر که به سرکار والا پدری بکنند نه نوکری»(کتاب 53-اسناد وزارت امور خارجه).
آصف الدوله در نامهٔ دیگر کـه در هـمان اوقات برای قائممقام نوشته چنین سخن رانده است: «ملاحظه عریضهٔ ایلچی انگلیسی را سابقا نمودهاید، سواد عریضهٔ ایلچی روس را هم خواهید دید. زیاد کوشش مـینمایند و مـا هم کوتاهی نداریم. تا قـوت بـازوی شما چه کند؟ حق این است نظم این دو مملکت (آذربایجان-خراسان) کارها را مضبوط خواهد ساخت. جان من، آنقدر کار کردهام که بعد از فضل خدا، شاه هـمهٔ شـاهزادههای دیگر را جواب گفته اسـت کـسی که با شما
حرف دارد همان ظل است (علیشاه ظل السلطان)، خلاصهٔ سخن این است حالا در ایران و در میان کل شاهزادگان کسی که میخواهد شما را خراب و ضایع کند اسم ولایت و منصب بـرادرش (عـباس میرزا نایب السلطنه) را صاحب شود همان «ظل» است. حالا بهرقسم مصلحت دانی منهم راضی هستم. این نوشتجات که بشما میرسد کلا خود بخوانید و خود جواب بنویسید لاغیر رأی شاه ایـن اسـت شما بـه تهران بیائید قرار و مدار امورات را با شما داده باشد، شما مصلحت در آمدن، با شاهزاده یابی شاهزاده (محمد مـیرزا)، هریک بدانید بنویسید تا حکمش بشود، حرف «ظل» با «رکن»(عـلینقی مـیرزا رکـن الدوله) و کشیکچیباشی (امام وردی میرزا) این است که خود ولیعهد بشود و برود آذربایجان و همهٔ اولاد مرحوم ولیعهد بیایند به خـراسان ( صـفحه 16 کتاب یکصد سند تاریخی تألیف ابراهیم صفائی) و باز در همین نامه آصف الدوله به قـائممقام نـوشته اسـت: «من توقع دارم شما به شاهزاده پدری بکنید نه نوکری».
از این نوشتههای آصف الدوله درمییابیم که پس از مـرگ عباس میرزا، قائممقام برای تثبیت امر ولایتعهدی محمد میرزا با آصف الدوله صمیمانه هـمکاری داشته و برای ترتیب کـار ولیـعهد جدید و تمشیت امور خراسان و آذربایجان به تهران آمده و طرف مشورت فتحعلی شاه بوده و نیز درمییابیم که قائممقام در برابر محمد میرزا سمت یک مربی و سرپرست دلسوز و بانفوذ را داشته تا آن حد که آصـف الدوله مکرر از وی خواسته است، در حق شاهزاده پدری کند نه نوکری.
از مجموع این مطالب که نقل شد میتوانیم بیتردید بپذیریم که قائممقام شخصیت توانا و بانفوذی بوده تا بدآنجا که محمد میرزا بـیمشورت و بـیصوابدید او دست بکاری نمیزده و وقتی که میزان نفوذ شخصیت او در ولیعهد و دائی ولیعهد (آصف الدوله) و فتحعلی شاه تا بدین غایت بوده پیداست شاهزادگان و دیگر بزرگان در برابر شخصیت و نفوذ او چه روشی داشتهاند.
در نوشتهٔ آصف الدولهـ دیـدیم که ظل السلطان پس از مرگ عباس میرزا دعوی ولایتعهدی داشت و وقتی کوششهایش بیثمر ماند و محمد میرزا در تهران رسما بولایتعهدی برگزیده شد، همهٔ شاهزادگان بدستور فتحعلیشاه طوعا یا کرها به او مـبارکباد گـفتند ولی ظل السلطان تنها کسی بود که از امر فتحعلیشاه سرپیچی کرد و ولایتعهدی محمد میرزا را نپذیرفت و این داعیه را از سر بیرون نکرد و پس از مرگ فتحعلیشاه (19 جلد 1-1250) که در اصفهان اتفاق افتاد، در تهران بر تـخت سـلطنت جـلوس کرد و تاج بر سر نـهاد و لقـب عـلیشاه و عادلشاه برگزید و بنام خود سکه بر زر زد و سلطنت خود را بتمام ایران اعلام داشت و فرزند خود سیف الملوک میرزا را بولیعهدی انتخاب کرد. رکـن الدوله (عـلینقی مـیرزا) و امام وردی میرزا و چند تن از شاهزادگان سلطنت او را پذیرفتند و مـیرزا ابـو الحسن خان وزیر خارجه، برای جلب موافقت سفارتهای روس و انگلیس نسبت بسلطنت وی، کوشش کرد، ظل السلطان رکن الدوله را بـرای انـصراف مـحمد شاه از آمدن به تهران روانهٔ آذربایجان نمود تا از طریق مـذاکرات اصلاحی او را از اندیشهٔ سلطنت منصرف کند و امام وردی میرزا را بدنبال رکن الدوله با پانزده هزار سوار و پیاده گسیل داشت تـا بـقول خـود پشتبند صلح باشد (صفحه 20 کتاب یکصد سند تاریخی). قم و قزوین و سـمنان و بـسطام و مازندران و کرمانشاهان مطیع او شدند.
در نامهئی که ظل السلطان به حشمت الدوله (محمد حسین میرزا) والی کرمانشاه نـوشته چـنین یـادآور شده است. «آنقدر کاری که شده شوخی نیست. فضل خدا شامل شـده اسـت و لکـن این مظنهها نمیرفت که باین آسانی امر بگذرد، حال وقت استراحت نیست، وقت زحـمت اسـت، آدمـت را حاضر کن که بمحض خبر باید حرکت کنی، مازندران که اعظم ولایات بود تـمکین کـرد. بجز مازندران، بسطام باین طرف هم آرام است و نوکرند. آن برادر آدم خود را حاضر کـند و مـستعد بـاشد که اگر آذربایجانی بصدد اطاعت درنیامد و بیمزگی کرد لا بد آدم آن برادر باید داخل مملکت آنـها شـود که حواسشان پریشان شود. حالا که الحمد للّه کارها بد نیست و روزبروز هم بـهتر مـیشود قـدری قشون در شهر کم داریم از بسطام و سمنان و مازندران بقدر سه هزار جمعیت خواستم که زمستان در شـهر بـاشند (کتاب 15-اسناد وزارت امور خارجه).
در این هنگام بجز ظل السلطان، حسینعلی میرزا فـرمانفرما نـیز در شـیراز دعوی سلطنت داشت، حسنعلی میرزا شجاع السلطنه حکمران کرمان هم با سپاه خود بکمک او شـتافت. فـرمانفرما نـیز در شیراز بر تخت سلطنت جلوس کرد و بنام خود سکه زد و پادشاهی خود را اعـلام نـمود. (فارسنامه ناصری صفحه 288) در زنجان عبد اله میرزا به شهر هجوم برد و طالب حکومت بالاستقلال بود. در شهرهای دیـگر هـم شاهزادگانی بودند که قبول سلطنت محمد شاه برایشان گران بود و خیال خـودسری و دعـوی خودمختاری داشتند. در چنین هنگامهئی، قائممقام با شـتاب در هـفتم رجـب موجبات جلوس محمد شاه را بر تخت سـلطنت در تـبریز فراهم آورد و سی هزار تومان از وزیرمختار انگلیس وام گرفت و موکب شاهرا، با سه هزار سـواره و شـش هزار پیاده، در چهاردهم رجب از تـبریز بـقصد تهران حـرکت داد. در ایـن اوقـات قائممقام ضمن نامههای مؤثر سلطنت مـحمد شـاه را به حکام و متنفذان ولایات اعلام داشت و کسانی را که در حقشان احتمال خودسری و نـافرمانی مـیرفت، از خیالات فاسد برحذر ساخت. منوچهر خـان معتمد الدوله حکمران گیلان، بـا چـند هزار سپاهی، در سلطانیه به مـوکب شـاه پیوست و چهل هزار تومان پیشکشی تقدیم داشت. شعاع السلطنه حکمران زنجان هم بـاستقبال مـوکب شاه شتافت. آصف الدوله نیز در قـزوین بـه مـوکب شاه پیوست و نـیروی شـاه، از لحاظ نفرات و از حیث بـنیه مـالی، تقویت شد و سرانجام محمد شاه روز 14 شعبان وارد باغ نگارستان شد و در تالار دلگشا بتخت نشست (نـاسخ التـواریخ جلد قاجاریه صفحه 312). پیش از ورود شاه، مـحمد بـاقر خان، بـرادر آصـف الدوله و خـسرو خان گرجی، محمد جـعفر خان وزیر ظل السلطان را مأخوذ داشته و خود ظل السلطان را هم تحت نظر گرفتند و شمشیر مـرصع سـلطنت و بازوبند دریای نور و تاج ماه را در روز تـاجگذاری بـه مـحمد شـاه تـقدیم نمودند. در این هـنگام قـائممقام فرزندان فتحعلی شاه را که در شهرستانها حکومت داشتند به تهران فراخواند و نامههای مؤثر به بزرگان و متنفذان شـهرستانها نـوشت و هـمهٔ آنان را به اطاعت محمد شاه فراخواند قـائممقام نـامههای خـود را هـمراه فـرستادگان ویـژهٔ خویش. آقای خان، آقا جان بیگ-عابدین بیگ-میرزا یوسف-محمد اسمعیل خان به شهرستانها میفرستاد (نام این نامهرسانان ویژه از مندرجات پاسخهائی که از شهرستانها برای قائممقام فـرستاده شده استخراج گردیده است). تأثیر نامههای قائممقام بسیار بود و شخصیت و نفوذ او مملکت را بسهولت آرام کرد. یکی از شاهزادگانی که همیشه اندیشهٔ خودمختاری داشت شیخ الملوک حکمران ملایر بود، او به قائممقام متواضعانه نـوشت. «در بـاب شرفیاب گشتن بخدمت سرکار اقدس صریح ننوشتهاید و دستور العمل ندادهاید فرزند از جان بهترم سالار میگفت خوشایند این است که شرفیاب شویم به چشم، عریضه هم نوشتهام بخوانید و برسانید و بـزودی غـلام روانه نمائید که بدانم به چه وضع باید آمده باشم سوار و جمعیتی بیاورم و یا بطور مختصر آمده باشم.»(صفحه 27 کتاب یکصد سند تـاریخی).
کـار ظل السلطان با سهولت در تـهران خـاتمه یافت. حسینعلی میرزا (فرمانفرما) و حسنعلی میرزا (شجاع السلطنه) در فارس مغلوب منوچهر خان معتمد الدوله و فیروزمیرزا نصرت الدوله و لیندسی 1 افسر انگلیسی فرماندهٔ توپخانه شدند، عبد اله مـیرزا از قـیام خود در زنجان بهرهئی نـبرد. شـاهزادگان دیگر که احتمال طغیان و عصیان دربارهٔ آنان داده میشد برکنار شدند و مملکت از خطر تجزیه و ایجاد حکومتهای مستقل و کوچک رهائی یافت و این خدمت بیشتر در اثر سعی و تدبیر قائممقام بود. برای آنکه تـأثیر قـائممقام را در حفظ وحدت ایران و ایجاد امنیت سریع بهتر دریابیم، قسمتی از نامهٔ چند نفر از شاهزادگان و بزرگان را که در آن اوقات به قائممقام نوشتهاند میآوریم:
بدیع الزمان میرزا از استرآباد نوشته است: «شکر خدای را که چـون سـرکار خداوندگار مـعظم در ایران صاحبی پیدا شد. بسا خانوادههای قدیم لگدکوب و الحال از مرحمت سرکار جان تازه یافتهاند.»(کتاب 124-اسناد وزارتـ امور خارجه).
قهرمان میرزا برادر محمد شاه از خراسان نوشته است: «مـیدانم کـه ایـن امر خطیر باهتمامات و زحمات آنجناب، باین سهولت و آسانی گذشت و میدانم که آنجناب چقدرها زحمت کشیده، گذشتن ایـن امـر عظیم باین زودی و آسانی با وجود آنهمه مدعیها و گفتگوها سهل و آسان نبود. اجر آنـجناب بـا خـداست»(کتاب 124-اسناد وزارت امور خارجه).
فرج اللّه خان عرب از بزرگان خراسان نوشته است: «بحمد اله تعالی از وصول ایـن فتوحات غیبی هرروز بر چهرهٔ تمامی رعایا سروری تازه و فرحی بیاندازه رخ نموده و مـینماید و همهٔ اوقات خلایق بـه بـستن آئین و چراغانهای رنگین و عیش و طرب مشغولند و بشکرگذاری روز و شب اشتغال دارند که جناب اقدس الهی عنقریب فتح روم و روس و هند و ترکستان را مرزوق فرماید» (کتاب 124-اسناد وزارت امور خارجه)
محمد رفیع حسینی مجتهد از تبریز نوشته اسـت: «از اختلال رسوم عموم و تفرق نظام کافه مرزوبوم رسم تعیش فراموش و طرز تمدن بالمره زائل از صفحه خاطر و هوش گشته بود و انتظار فرج از حد گذشته که ناگاه ظهور طلیعهٔ دورباش نیر شوکت و جلال و طـلوع اشـعهٔ مرحمت باش عدل و کمال که زیاده بر احتساب و اکتساب بوراثت اجداد اطیاب بتمثیل و تمثل آمده امید حصول آمال و انتظام اعمال ببار آمد و آرزوی رفع اختلال و وضع اعتدال آشکار شد خصوصا در تـشیید و تـأیید بنیان علم و حصار شرع که لازمهٔ مجالست نظر اکسیر اثر و وراثت از آباء طاهرین است (از اسناد وزارت امور خارجه).
نامههائیکه در زمان صدارت قائممقام از طرف شاهزادگان و بزرگان برای او نوشته می- شده وی را بـا عـناوینی چون آصف ثانی-سید الوزراء-سید الوزراء اتابک اعظم-اتابک اعظم- اتابک اعظم قائممقام-سید الوزراء قائممقام» نام میبردهاند و از این نامهها پیداست که لقب اتابک اعظم نخستین بار در دولت قاجاریه به قائممقام داده شـده و گـویا ایـن لقب در هنگام صدارت به عـناوین او افـزوده شـده است.
قائممقام از هفتم رجب 1250 که محمد شاه در تبریز تاجگذاری کرد وزیراعظم او محسوب میشد ولی انتصاب او به صدارت در ماه شوال روی داد و با تـوجه بـاینکه در شـب سلخ ماه صفر 1251 بقتل رسید میبینیم که دورهـء زمـامداری او روی هم از هشت ماه کمتر بوده و مقام صدارت را بطور رسمی فقط پنجماه بعهده داشته و در همین مدت کوتاه بسهم خود در اسـتقرار امـنیت و از مـیان برداشتن مدعیان سلطنت و حفظ وحدت و یکپارچگی مملکت موفقیت اعجاب انـگیزی داشته و با توجه به شرایط و امکانات و مقتضیات وقت بجرأت میتوان گفت هیچ صدر- اعظمی در چنان مدت کوتاه بـانجام چـنان خـدمت درخشانی نائل نشده است. بنظر من کوشش قائم- مقام در فاصلهٔ مـرگ فـتحعلی شاه و استقرار بسلطنت محمد شاه، برای حفظ وحدت ایران و منکوب کردن مدعیان سلطنت، بزرگترین خدمت سـیاسی او مـیباشد و تـاریخ ایران باید این خدمت را با حروف زرین بر صفحات خود بنام قـائممقام ثـبت نـماید.
نوشته ابراهیم صفائی
مجله گوهر, مرداد 1353