کمال الملک در نیشابور
ابو القاسم کحال زاده: در یکی از روزهای مهرماه 1308 شمسی کـه در خـدمت قـضائی وزارت دادگستری به نیشابور مأمور بودم با یک سوار ژاندارم به چهار فرسخی نیشابور، در قریهٔ حـسین آباد، ملک استاد معظم کمال الملک رفتم تا او را زیارت کنم. بقدری محبت و مـهربانی و مکرمت و بزرگواری فرمود کـه بـوصف در نیاید.
پس از ورود بساختمان، با کمال تعجب دیدم که تمام تابلوها رو بدیوار و پشت باطاق بر زمین چیده شده است. استاد با کمال شکوه و وقار باطاق وارد شد و پس از احوالپرسی بلافاصله برای پدرم مرحوم دکتر حسین کـحال طلب آمرزش کرد، منکه سالیان سال با رجال بزرگ داخلی و خارجی محشور بوده و بتمام نکات آدابدانی آشنا بودم پس از احوالپرسی ساکت ماندم تا ایشان به بیان مطلبی شروع بفرمایند. در باب ساختمان فـرمودند اسـلوب و نقشه آن را خود طرح کردم روشنائی اطاقها طوری است که نور از سمت صحیح بتابلوها میتابد. همینکه بار دیگر توجه مرا بوضع تابلوها دید فرمود تعجب میکنی که چرا تابلوها هـمه رو بـدیوار و پشت باطاق است؟ حقیقت این است که این تابلوها هریک یادگاری بسیار عزیز از ایام جوانی و سالهای گذشتهٔ عمر پر مشقت و خاطرههای تلخ و شیرین زندگی من است. هر قلمی که بر هر تـابلو زدهـام بخاطر دارم. هرکس این تابلوها را دیده اگر نقاش و هنرمند و هنرشناس بوده
1-استاد مـحمود غـفاری کـمال الملک در 1226 شمسی متولد و از تاریخ 1307 تـا 1319 یـعنی آخـر عمر در نیشابور متوقف بود و در 93 سالگی دار فانی را وداع گفت.
تعریف و توصیف نموده و اگر علمی و بیاطلاع بوده حرفی زده است و حتی بیاد میآورم که حـسودان راجـع بـهر تابلوی من چه سخنانی گفتهاند. از اینرو اگر بـاین تـابلوها زیاد نگاه کنم بسیار متأثر میشوم ناگزیر بیشتر اوقات خود را بخواندن کتاب و گردش در باغ و صحرا و زراعت میگذرانم و از توقف خـود در نـیشبابور بـسیار راضی و خوشوقتم بخصوص که بهمت مرد بزرگواری مثل سالار مـعتمد گنجی دوستان فروانی در این دیار پیدا کردهام و اغلب در باغ تقی آباد سالار معتمد با این دوستان و آشنایان میگذرانم.
نـزدیک ظـهر با اجازهٔ مرخصی به نیشابور مراجعت کردم و در موقع خداحافظی بعرضشان رسـاندم کـه در نیشابور با خانواده زندگی میکنم هر وقت امری و فرمایشی دارند و سالار معتمد در مسافرت باشد بخانهٔ مـن تـشریف فـرما شوید، بعدها در ایام کسالتهای شدید چندین شب در منزل من در نیشابور توقف فـرمودند مـن و خـانم که بجای دختر ایشان بود صمیمانه خدمتگزار ایشان بودیم تا وقتی سالار معتمد و دکـتر قـاسم خـان غنی از مشهد به نیشابور آمدند. خانم من دختر میرزا مهدی خان نقاش اصفهانی بـود کـه پدرش بحضور کمال الملک معروف بود از آنرو خانم مرا دختر خود خطاب میفرمود.
در بـهمنماه 1308، بـعد از چـهار ماه، بار دیگر بحسین آباد کمال الملک رفتم و این بار قصدم کسب اجازهٔ مـرخصی بـرای آمدن به تهران بود. از حضورشان استدعا کردم هر امر و فرمایشی دارند بفرمایند در طـهران انـجام دهـم. فرمودند در تهران هیچ کاری ندارم ولی میدانم حتماً خدمت آقای حکیم الملک خواهید رسید از قـول مـن سلام فراوان برسان و بگو: ای دوست:
فراق دوستانش باد و یاران که ما را دور کـرد از دوسـتداران
بـا خواندن این شعر اشکی در گوشهٔ چشمش جمع شد ولی فوراً خود را به کتاب توجه کرد-کـمال المـلک بـا این شعر یک کتاب هزار برگی سخن گفت و خدا میداند که چـه خـاطرات مهمی از نظرش گذشت و همه را در این بیت خلاصه کرد و بدوست عزیزش آقای حکیم الملک پیام فرستاد.
در تـهران وقـتی پیام کمال الملک را بآقای حکیم الملک دادم او نیز بسیار متأثر شد و از حـال و روحـیات استاد سؤالات فراوان کردند. گفتم روحیهاش بـسیار خـوب و قـوی است و ابداً دلتنگی ندارد. از دوستان و آشنایانش پرسـیدند، آنـچه بخاطر داشتم عرض کردم و گفتم در تقی آباد سالار معتمد گنجی همه ماهه جـمعی فـراوان از قضات عالی مقام و رجال و اعـیان و شـعرا و رؤسای اداراتـ شـهرهای مـهم خراسان مانند تربت، سبزوار، قوچان، بـیرجند و مـشهد بدیدن این مرد بزرگوار میآیند و او از دیدار مهمانان اظهار خوشحالی و سرور میکنند و بـا هـرکدام بفرا خور حال و مقام سخن میگوید و روزی چند بار از آقـای سـالار معتمد گنجی، بمناسبت میزبانی، و مـیهمان نـوازی و تهیهٔ وسائل رفتوآمد میهمانان تشکر دارد 1 همچنین به آقای حکیم الملک عرض کردم: بـطوریکه مـستحضرید آقای کمال الملک موسیقی ایـرانی را بـخوبی میداند و تمام نکات و گـوشههای آواز خـوش ایرانی را میشناسد. خوشبختانه دو نـفر از اسـاتید ایرانی بنام آقای داودی و یکی از آقازادگان بسیار معروف نیشابور (که در جوانی در همان ایام توقف بنده در نیشابور جوانمرگ شد) اغلب در محضر استاد اشعار بسیار بلند پایهٔ شعرای ایران را میخوانند و موجبات فرح و انبساط خاطر استاد را فـراهم میآورند. کراراً بآقای داودی میفرمایند مرحبا بر آن کسی که نام خانوادگی (داودی) را برای شما تعیین کرد زیرا براستی دارای حنجرهٔ داودی هستید.
در موقع مراجعت از تهران آقای حکیم الملک نامهٔ بسیار مفصل از وضع خـود و رفـقا برای ایشان نوشت و پنج جلد کتاب مصور رنگی از نقاشان معروف اروپائی برای ایشان هدیه فرستاد.
در مراجعت به نیشابور، در تقی آباد خدمت استاد رسیدم، تـنها بـود از کتابهای ارسالی و نامهٔ آقای حـکیم المـلک بسیار خوشحال و مسرور شد بمن محبت فراوان کرد و از حال رفقا و دوستانش یکان بیکان پرسید و جویای سلامتی شاگردان خود شد. آنچه اطلاع داشتم عرض کـردم و بـسیار متأسفم چرا غفلت کـردم و در تـهران جویای حال همه آنان نشدم. آنموقع، آقای سالار معتمد گنجی در تقی آباد و نیشابور نبود بنا به امر استاد شب را در تقی آباد ماندم، و دستور غذای مخصوص دادند. در تقی آباد غیر از خـدمتکاران یـک پیشخدمت بسیار فهمیده و عاقل از طرف آقای سالار معتمد پیوسته در خدمت آقای کمال الملک بود، بنام میرزا علی آقا که تمام دوستان کمال الملک او را میشناختند و براستی باین مرد احترام میگذارند زیـرا بـیست و چهار سـاعت مراقب حال استاد بود. آقای سالار معتمد باین مرد کمال اعتماد داشت و از قرار معلوم از کودکی و جوانی در خـدمت این خانواده بسر میبرد و همه گونه آداب پذیرائی را خوب میدانست (شبی کـه آقـای داور وزیـر دادگستری باتفاق چند تن از قضات عالی مقام میهمان آقای سالار معتمد گنجی بودند و سفرهٔ 24 نفره تهیه شـده بـود این پیشخدمت بحدی خوب پذیرائی کرد که مورد تعجب وزیر و میهمانان شد).
بـاری در شـب تـوقف من در تقی آباد جز من کسی در خدمت آقای کمال الملک نبود استاد هم رویهمرفته سـر حال بود و از زحمات آقای سالار معتمد گنجی در موضوع پیدا کردن ملک حسین آبـاد و آبادی و تعمیر ده و قنات آنـ و سـاختمان عمارت مسکونی و مخصوصاً زحماتیکه در معالجهٔ چشم کمال الملک متحمل شده بود سخن بمیان آورد و منکه تا آن ساعت ابداً در این موضوع سخنی نگفته بودم پرسیدم چه شد که چشم شما صدمه دید؟
فرمود من از کـودکی و جوانی بیاندازه بگل و سبزه و درخت و طبیعت علاقه داشتم و هنوز هم دارم و عاقبت همین معشوقه یعنی درخت قاتل عاشق خود یعنی چشم من شد. یک روز نزدیک غروب از میان درختان تنها عبور میکردم و از سـر سـبزی و شادابی آنها لذت میبردم و بفکر زمانهای قدیم و مسافرتهای خود بفرنگستان و گردش در پارکهای معروف آن دیار بودم که ناگاه سنگی از زیر پایم لغزید و تعادل خود را گم کردم ناگهان سر شاخهٔ درختی که آویـزان بـود بچشمم گرفت و بلافاصله احساس کردم صدمه سطحی نیست و عمق دارد بیدرنگ نوکرها را با صدای بلند خواندم همان میرزا علی آقا نوکر وفادار فوراً زیر بغل مرا گرفت و بعمارت رساند وقـتی سـالار معتمد از این واقعه مطلع شد با مشت بسر و صورت خود کوبید و مرا فوراً با اتومبیل خود به نیشابور نزد شاهزاده دکتر بهمن و دکتر نظام رساند. معاینه کردند گفتند بـهتر اسـت بـیفوت وقت بمشهد یا تهران مـراجعه شـود مـرا با عجله به تهران آوردند و نزد شاهزاده یحیی میرزا لسان الحکماء شمس بردند که از اطبای بسیار معروف چشم (کحال) بود و سـابقهٔ تـحصیلات عـالیه در ایران و پاریس داشت او به معالجه شروع کرد ولی بـخود مـن حرفی نزد اما باطرافیان فهمانده بود که چشمم بسختی صدمه دیده است
*مدتی در تهران ماندم، کوششهای دیگریهم شد امـا بـجائی نـرسید بالاخره باتفاق آقای سالار معتمد به نیشابور مراجعت کردم. مـن تا عمر دارم خود را مدیون زحمات این مرد عالیقدر میدانم. نمیدانید چقدر با صفا و با حقیقت و با محبت اسـت. اسـم او آقـا بالان خان و اهل گنجه یکی از بلوک قزوین و از جوانی در کارهای ایالتی خـراسان مـشاغل مهم داشته و بسیار مؤدب و مبادی آداب است هر کار مشکلی که در دستگاه ایالتی خراسان پیش میآمد بـدستور والی زمـان بـاین شخص مراجعه میشد او با کمال دقت و حسن خلق رسیدگی و رفع مشکل میکرد. ایـن مـرد در جوانی کاری کرده است که هیچیک از رجال و تجار ثروتمند تهران نکردهاند. این عمل ایـشان در تـمام خـراسان بلکه ایران ضرب- المثل مردانگی و انسان دوستی است: در سال 1336 قمری، در جنگ بین الملل اول، قـحطی و سـختی زندگی هزاران ایرانی را از بین برد. این مرد بلند همت هزاران نفر نیشابوری گـرسنه را کـه یـکدانهٔ گندم یا جو برای قوت خود و عیال و اولاد خود نداشتند بطور دسته جمعی زیر چـادرهای هـندی که از قشون انگلیس بقیمت ارزان خریده بود فراهم آورد و برای هر کارگر افزار کـار زراعـتی تـهیه کرد و در زمین لم یزرعی که حالا باغ سر سبز تقی آباد است و چندین صد هزار مـتر مـساحت دارد، نهر کشید، درخت کاشت، بهر یک از کارگران گرسنه در روز مقداری گندم و یک وعـده غـذای گـرم میداد سر انجام باغی سر سبز و آباد با نهرهای آب روان و استخرهای بزرگ و فواره و آب نـما سـاخته و پرداخـته آمد، حتی به آبادی باغ هم اکتفا نکرد و قصری مجلل که در آن زمـان در هـیچ یک از شهرهای بزرگ ایالت خراسان (بجز مشهد) نظیر نداشت بدست همین کارگر بنا کرد که الحـال یـکی از باغات معروف ایالت خراسان و محل پذیرائی صاحب مقاماتی است که از مشهد بـتهران میآیند.
این شخص با این مکنت و مقام ذرهـای کـبر و غـرور و خود پسندی نداشت از همهٔ میهمانان خود بـا کـمال فروتنی و مهربانی پذیرائی میکرد.
مدتی است تا اسم کمال الملک بمیان میاید مـوضوع مـجروح شدن چشم ایشان را بشرح بـسیار نـامطبوع و زنندهای بـمیان میآورند. در صـورتیکه حقیقت مطالب همانست که از دهان خـود اسـتاد بگوش خود شنیدم و برای خوانندگان ماهنامهٔ تحقیقی گوهر که امروز از اسناد مـحکم تـاریخی و ادبی کشور است نوشتم تا عـند الحاجت حجت باشد و بـسخنان نـاسزوار دیگر دربارهٔ نابینا شدن اسـتاد وقـعی نگذارند که بیمدرک است. در صورتیکه ممکن است از این استاد شاهکار آفرین و شاهکارهای نـقاشی و چـهره نگاری او بصدها وسیله یاد کـرد بـراستی چـه ضرورت دارد همینکه نـام او در سـاعت هفت و ربع صبح در رادیـو بـمیان میآید همهٔ محامد اوصاف و خصائل ذوقی و هنری و علمی و ادبی او را کنار بگذارند و موضوع نابینائی چـشم او را بـمیان کشند و برای خردسالان بسمابقه بگذراند؟!. آیا اگـر بـجای این مـوضوع جـعلی کـه تاری از حقیقت در آن نیست، خـصائص او بمسابقه گذاشته شود، بیشتر ارزش ندارد؟ چرا تابلوی آن زن زیبا و کبوتری که کاغذ بپایش بسته یا از تابلوی پر ارزش سـردار اسـعد حاجی علی *بعد شنیدم همان روز عـمل چـشم کـمال المـلک وقـتی شاهزاده لسان المـلک شـمس ظهر باندرون رفته باولادان خود گفته بوده است بدبختانه یک چشم کمال الملک بشاخ درخت گـرفته و مـجروح و نـابینا شده است و در واقع میتوان گفت یک چـشم هـنر ایـران کـور و نـابینا شـده است.
قلی خان فاتح تهران و تابلوی معروف عضد الملک بزرگ خاندان امیر سلیمانی و صدها تابلوی معروف کمال الملک نام نمیبرند و بمسابقه نمیگذارند؟ آیا میدانید که کمال الملک در اکسپو زسیون معروف رم در سال 1900 مـیلادی از مـیان صدها تن نقاش معروف دنیا درجهٔ سوم شد و در آنسال بزرگترین افتخار را برای مملکت ما کسب کرد؟ چرا این موضوع را در برنامهٔ ساعت هفت و ربع صبح بکودکان یادآور نمیشوند و تا اسم این اسـتاد عـالیقدر بزرگ را میبرند از نابینا شدن چشمش یاد میکنند. بعلاوه همانطور که به تفصیل عرض شد موضوع نابینا شدن کمال الملک در نتیجهٔ پرتاب سنگ سـالار مـعتمد گنجی کذب صرف و جعل مـحض اسـت. چرا با چنین دروغی نام نیک مردی عالیقدر را ببدی میبرند در حالیکه شخص کمال- الملک بهترین معرف اخلاق و صفات نیکو و سخاوت و مردانگی او بوده است.
آلبـوم و تـاریخچهٔ تابلوهای تاریخی کمال المـلک
بـتصدیق کلیهٔ کارشناسان هنری مشهور ایران و یک قسمت از اروپا یکی از ذخائر بسیار ذی قیمت فرهنگ ایران، تابلوهای نقاشی رنگ و روغنی و آب و رنگی استاد کمال- الملک است و چقدر مایهٔ شکر و سپاس است که کلیهٔ تـابلوها بـا کمال دقت محفوظ مانده و اندک صدمهای بآنها وارد نیامده است ولی با کمال تأسف برای هیچ ایرانی شیفتهٔ این شاهکارها مقدور نیست که از دیدار این تابلوهای ارزنده بهرهمند شود و نیز نقاشان چـیره دسـت جوان مـا در حال و آینده نمیتوانند از این آثار گرانبها کپیه بردارند و شاید جهانگردان هنرشناس بدنبال کپیهٔ صحیحی از این تابلوهای نـفیس باشند و با دست خالی بوطن خود مراجعت میکنند.
بعقیدهٔ عدهٔ زیـادی از عـلاقمندان بـسیار بجاست تا وقت دیر نشده از شاگردان زندهٔ مرحوم کمال الملک مثل استادان ابو الحسن صدیقی، میرزا عـلی خـان محمودی، حسین شیخ حیدریان، اکبر نجم آبادی، نعمت اله خان، محمود خان هدایت، شـایستهٔ شـیرازی و سـایر نقاشان چیره دستی که اسامی آنها بخاطر بنده نیست دعوت بعمل آید و استدعا شود کـه آنچه از شرح حال تابلوهای مرحوم کمال الملک بخاطر دارند به تفصیل بنویسند هـمچنین بسیار ارزنده است کـه از کـلیه تابلوهای او با سمههای رنگی اعلا تهیه کنند و مثل آثار نقاشان معروف دنیا بشکل آلبوم منتشر شود. خوشبختانه تهیهٔ با سمهٔ رنگی در ایران مثل سایر کارهای هنری بخوبی امکان دارد. بدین طریق اولاً بـعدها هرکس که با دستگاه هنری کمال الملک ارتباط ندارد و اصولاً بتوصیف و تعریف تابلوهای نقاشی قادر نیست نخواهد توانست بسلیقه و عقیدهٔ خود برای تابلوهای استاد تاریخچهای جعل کند ثانیاً همه کس بـخصوص نـسل جوان از شاهکارهای هنری این استاد چیره دست ایرانی باخبر میشود. یقین دارد شاگردان استاد که در قید حیات هستند از بذل تفقد دریغ نخواهند کرد و انجمنی تشکیل خواهند داد و با کمک یکدیگر این امـر خـیر و تاریخی را صورت تحقق خواهند بخشید و دین خود را باستاد عالی قدر خود ادا خواهند کرد کما اینکه مرحوم حبیب اللّه ابهری شاگرد استاد کمال الملک در تاریخ ماه اوت 1928 میلادی یعنی 46 سال قبل تـاریخچهٔ مـختصری در برلن نوشته که اصل آن نزد استاد محترم محمد علی جمالزاده ضبط و قسمتی از آن با اجازهٔ استاد منتشر شده است و نیز آقایان حسین شیخ و دکتر جواد مجایی بمناسبت صد و بـیست و پنـجمین سـال تولد کمال الملک در شهریورماه 1351 شـمسی شـرحی مـختصر انتشار دادهاند که مورد قدردانی همگان است.
مجله گوهر , شهریور 1353