معرفی کتاب «سفر در زمان : در مفهوم زمان و تاریخ آن»، نوشته جیمز گلیک

دیباچهٔ مترجم

بر لوح نشان بودنی‌ها بوده‌ست

پیوسته قلم به نیک و بد فرسوده‌ست

 

در روز ازل هر آن‌چه بایست، بداد

غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده‌ست

 

(عمر خیام)

 

کتاب حاضر در موضوع زمان و چیستیِ آن یکی از بهترین و نغزترین نوشته‌هایی است که تاکنون در این زمینه به رشتهٔ تحریر درآمده است. نویسنده با ترکیب مفهوم زمان و افسانهٔ سفر در زمان، مباحث پیچیده و عمیق فلسفی و فیزیکی و تاریخی در باب معمای زمان را در حد امکان به زبانی ساده ارائه می‌دهد. اشارات فراوان و به‌جا به داستان‌ها و حکایات خواندنی در موضوع مورد بحث، سهولت مطالعه و جذابیت کتاب را برای هر قشر و طبقه‌ای دوچندان می‌کند.

زمان مفهومی است که از قدیم‌الایام فکر بشر را به خود مشغول داشته است. موضوعی به ظاهر ساده و بدیهی، ولی در واقع بغرنج و شاید لاینحل. هزار و ششصد سال پیش، اگوستین قدیس در تفکرات و مکاشفات خود زمان را غیرقابل توصیف خواند:

«پس زمان چیست؟

اگر از من نپرسی، دانم آن چیست.

اگر پرسی و خواهی شرحش دهم، نتوانم.»

این توصیف که در کتاب اعترافات اگوستین آمده، از زمان او تاکنون تفاوت چندانی نکرده است. فلاسفه، فیزیک‌دانان بزرگ و اصحاب ادبیات هزاران صفحه در این باب نوشته‌اند. مباحث و سخنرانی‌های بی‌شماری دربارهٔ زمان و جوانب مختلف آن به عمل آمده است، لیکن انبوه تفکرات و نوشتجات و مباحث دقیق و ظریف، چیز چندانی بر این سخن معروف اگوستین نیفزوده است. دانش ما در وضعیت فعلی مسائل بغرنج زیادی را در خصوص زمان طرح و حل کرده است. اما در باب ماهیت زمان و توصیف آن پیشرفت چندانی نداشته‌ایم. هنوز در عصر اگوستین هستیم. آیا پیش از خلقت جهان و کائنات مفهومی به نام زمان قابل تصور بود؟ پس از خلقت، این مفهوم به چه معناست؟ آیا زمان قابل حس است، یا قابل تجربه است؟ اساساً ذات و ماهیت آن چیست؟

زمان چیست؟

اکثر مردم در مواجهه با این پرسش بلافاصله جنبهٔ قراردادی زمان به ذهن‌شان می‌رسد: مدتی که رسیدن از نقطهٔ الف به نقطهٔ ب طول می‌کشد. یا مدتی که از یک واقعه تا واقعهٔ دیگر به طول می‌انجامد. این مفهوم بر مبنای اصل حرکت استوار است. کائنات در حرکت است و زمان آن چیزی است که هم ذات حرکت را به ما نشان می‌دهد و هم امکان سنجش آن را فراهم می‌آورد. بشر به واسطهٔ هوش ذاتی خود توانسته ضوابطی برای سنجش ایجاد کند. همان‌طور که برای سهولت مراودات میان انسان‌ها زبان ابداع شد، برای سهولت سخن گفتن در باب زمان ضوابط قراردادی میان انسان‌ها وضع شده است. این جنبهٔ قراردادی زمان بر اساس حرکت کائنات طراحی شده است. مدت زمان خاصی لازم است تا زمین یک بار دور خورشید گردش کند یا ماه یک بار دور زمین بچرخد. مدت زمان خاصی لازم است تا زمین به دور خود بگردد. این‌ها مبانی اصلی سنجش زمان است. تقویم اقوام مختلف بر این اساس نوشته می‌شود. مثلاً اگر گردش زمین به دور خورشید را یک سال و گردش زمین به دور خود را یک روز بخوانیم، می‌توان محاسبه کرد که زمین در مدت ۳۶۵ و ۴/ ۱روز به دور خورشید می‌چرخد. طبعآً این عدد تقریبی است و بسته به نحوهٔ محاسبه (سال اعتدالی یا بر مبنای اوج و حضیض و غیره) متفاوت خواهد بود. لیکن در مجموع تفاوت بسیار کم است. بر این اساس روز را به ساعات و دقایق تقسیم کرده و هفته و ماه قرارداد می‌شود. بدیهی است این قرارداد در وضعیت فعلی جهان است، اما همیشه چنین نبوده و بشر برای رسیدن به وضعیت فعلی راه درازی پیموده است. طی هزاران سال، ماه مبنای محاسبه بوده و نه خورشید. گاه مخلوطی از این دو استفاده شده است. برای سنجش زمان‌های کوتاه وسایل ساده مانند چوب شاخص ترکه‌ای که با سایهٔ خود گذر زمان را نشان می‌داد یا ساعت شنی و غیره استفاده می‌شد. با توجه به کندی وسایل ارتباطی، دانستن ساعت دقیق در نقاط دیگر جهان فایده‌ای برای بشر نداشت. اکنون پیدایش وسایل دقیق به موازات پیشرفت علم وضعیت را به‌جایی رسانده که وقت همهٔ دنیا با ساعت‌های اتمی محاسبه می‌شود. همه‌مان می‌دانیم در چهارگوشهٔ دنیا ساعت چند است. ولی در نهایت همهٔ این‌ها قراردادی است و ارتباطی به ماهیت زمان ندارد. توصیف زمان به معنای واقعی در این مطلب جایی ندارد. همهٔ این تعاریف بر اساس طول مدت استوار است. درحالی‌که سؤال اصلی همین‌جاست: مدت یا طول مدت یعنی چه؟ از کجا می‌آید؟

جنبهٔ دیگری از زمان، وجه معرفتی آن است. شناخت و آگاهی انسان نسبت به دنیای پیرامون و کل کائنات بدون عنصر زمان ممکن نمی‌باشد. انسان به واسطهٔ سه عامل از جهان بیرون آگاه می‌باشد: فضا، ماده، و زمان. بدون این سه، ما هیچ آگاهی از هستی یا خود نمی‌توانستیم داشته باشیم. لازم است ماده‌ای وجود داشته باشد و این ماده فضایی برای ابراز وجود بیابد تا ما نسبت به جهان پیرامون و نیز نسبت به خود آگاهی داشته باشیم. لیکن هرگاه ماده و فضا در نقطهٔ زمانی صفر مسدود و منجمد باشد، هنوز چیزی به نام هستی و آگاهی معنا نخواهد داشت. زمان عنصر سوم و حیاتی برای هستی است ـ دست‌کم از نقطه نظر معرفتی و آگاهی برای موجودات زنده.

در علم فیزیک، زمان یک کمیت قابل سنجش است. منظور از سنجش چیزی نیست جز مقایسه با کمیت‌های دیگر. ولی در فیزیک هیچ‌گاه ذات زمان تعریف نمی‌شود. از این نظر تفاوتی میان تئوری نیوتنی یعنی زمان مطلق و تئوری نسبیت اینشتینی نیست. خواه زمان در بستر سرعت مطالعه شود یا تحت نیروی جاذبه و یا با مشاهدهٔ جهت بی‌نظمی جهان، هیچ‌یک به ماهیت زمان ارتباطی ندارد. در تئوری کوانتوم اساساً زمان جایگاه خاصی ندارد.

کنجکاوی خاص در خصوص زمان در دنیای فیزیک عمدتاً محصول قرن بیستم و بیش‌تر در چارچوب نسبیت اینشتینی به‌وجود آمد. در تئوری نسبیت اینشتین زمان با فضا در هم آمیخته و مفهوم فضا ـ زمان نقش مهمی در نظریهٔ او بازی می‌کند. زمان مطلق نیوتنی رنگ باخته و همه چیز نسبی می‌شود. درحالی‌که در تفکر نیوتنی شتاب در غیاب عنصر بیرونی در همهٔ کائنات ثابت فرض می‌شد، در اندیشهٔ اینشتین تنها چیز ثابت سرعت نور است و پس از آن تمام حوادث در مقایسه با ناظر حادثه اتفاق می‌افتد و هم‌زمانی به آن معنا وجود ندارد. دو واقعه که به‌نظر یک ناظر هم‌زمان اتفاق افتاده به نظر ناظر دیگر متوالی دیده خواهد شد. به عنوان مثال دو نفر دور یک میز صحبت می‌کنند. همه چیز به نظرشان هم‌زمان اتفاق می‌افتد. یکی صحبت دیگری را هم‌زمان می‌شنود و حرکات لب و چهره‌اش را هم‌زمان مشاهده می‌کند. لیکن در واقع این هم‌زمانی عرفی است و نه علمی. مدت زمانی طول می‌کشد تا صوت از دهان یکی به گوش دیگری برسد. رسیدن نور چهرهٔ یکی تا چشم دیگری زمان می‌برد. فاصلهٔ این زمان‌ها آن‌قدر کم است که احساس نمی‌شود ولی به لحاظ علمی هم‌زمانی معنا ندارد. دو ستاره در فضا هم‌زمان منفجر می‌شود. برای یک ناظر فرضی که در فاصلهٔ برابر از دو ستاره قرار دارد انفجار تقریباً هم‌زمان به‌نظر می‌آید. ولی برای ما که در زمین هستیم انفجار دو ستاره ممکن است صدها سال با یک‌دیگر فاصله داشته باشد. همه چیز به سرعت نور و نحوهٔ قرار گرفتن ناظر بستگی دارد. مفهوم بُعد چهارم که همان زمان است از این نظرات خلق شد. برخلاف نظر متعارف، زمان به معنای بُعد چهارم از جنس فضا نیست. یعنی در ردیف طول و عرض و ارتفاع قرار نمی‌گیرد، بلکه عنصری اضافی است از جنسی دیگر که مسائل و معضلاتی را که با سه بُعد مألوف قابل توضیح نیست پاسخ می‌دهد. با وجود اهمیت بُعد چهارم در درک کائنات، قدرت مانور ما در آن بُعد بسیار محدود است. این بُعد ناشناخته‌تر از آن است که بتوان در آن دست برد.

با این همه، هنوز مشکل ذات زمان حل نمی‌شود. یعنی جنبهٔ قراردادی یا شناختی یا نسبی زمان چیزی از ماهیت و چیستیِ خود زمان به ما نمی‌گوید. در همهٔ این‌ها چیزی فرض می‌شود تا بتوان حول محور آن زمان را توضیح داد. یا شتاب ثابت است یا سرعت نور یا چیز دیگر. ولی برای آن‌چه ثابت فرض می‌شود هیچ‌گاه توضیحی ارائه نمی‌گردد. به عبارت دیگر لازم است چیزی فرض شود تا بتوان فرضیه‌ای ساخت، بدون این‌که در باب ذات و ماهیت آن چیز مفروض توضیح قانع‌کننده‌ای ارائه گردد.

مشکلات و پیچیدگی‌های مطلب چنان زیاد است که گروهی از دانشمندان اساساً منکر زمان شده و آن را محصول خیالات و توهمات انسان می‌دانند. لیکن تجربهٔ انسانی چیز دیگری می‌گوید، حتی اگر قادر به توصیف آن نباشد. تجربهٔ انسانی نقش مهمی در درک زمان ایفا می‌کند. زیرا انکار یک پدیده در واقع به این معناست که هیچکس آن را تجربه نکرده است. اگر کسی منکر روح شود، می‌تواند استدلال کند کسی روح را ندیده و تجربه نکرده است. لذا روح امری اعتقادی است و ما به سبب اعتقادات دینی یا سنت به آن باور داریم. ولی زمان چنین نیست و در همهٔ لحظات زندگی آن را حس می‌کنیم. گذر زمان را تجربه می‌کنیم. دربارهٔ زمان صحبت می‌کنیم. می‌توانیم وقوع حوادث را مقایسه کنیم. می‌دانیم قبل از ما جهان بوده و بعد از ما هم خواهد بود. یعنی زمان مستقل از ما و مستقل از مخلوقات و اشیا و ستاره‌ها و کهکشان‌ها وجود دارد.

پس ماهیت و جوهر زمان چیست؟ عنصری که همه در ذات خود آن را درک می‌کنیم ولی قادر به تعریف و توصیف دقیق آن نیستیم. آیا زمان مخلوق است یا در حال تحول و شکفتن؟ آیا به قول خیام حکیم نیشابور، در روز ازل زمان نیز آفریده شد و تا روز ابد پروندهٔ آن بسته شد؟ چگونه می‌توان آینده‌ای را که هنوز نیامده ایجاد کرد؟ یا پیش‌بینی کرد؟ اساساً پیش‌بینی آینده یعنی چه؟ بدیهی است هرگاه از نظام طبیعت صحبت کنیم، بسیاری از حوادث آینده قابل پیش‌بینی است. مثلاً می‌توان قاطعانه گفت یک سال دیگر در فلان ساعت و دقیقه و ثانیه خورشید گرفتگی خواهیم داشت. هفتاد سال دیگر فلان ستارهٔ دنباله‌دار از کنار زمین رد خواهد شد. این پیش‌بینی‌های علمی به دلیل نظم طبیعت است که انسان به واسطهٔ هوش و تجربه آن را کشف کرده است. ولی صحبت از آینده‌ای است که در چارچوب زمان هنوز ایجاد نشده و نه حوادث طبیعی که پیش آمده. این‌جاست که دوباره به معمای خود بازمی‌گردیم. زمان آینده یعنی چه؟ ماهیت این زمان که به سرعت می‌گذرد و در یک آن گذشته به حال و حال به آینده تبدیل می‌شود چیست؟ این همان چیزی است که ما بالفطره درک می‌کنیم ولی قادر به توصیف آن نیستیم.

بخشی از موضوع زمان با عملکرد ذهن ما ارتباط مستقیم دارد. ذهن گذشته را به خاطر می‌سپارد. راجع به آینده تصوراتی دارد و مفهوم آینده را درک می‌کند. آگاهی ما نسبت به زمان در عملکرد مغز و تمیز زمان حال از زمان‌های گذشته و آینده نهفته است. این‌که چگونه مغز میان حال و گذشته و آینده تفاوت قایل می‌شود و تصویری منطقی و بر مبنای قانون علیت ارائه می‌دهد هنوز مورد بحث است. شکی نیست که مغز خاطرات گذشته را به نحوی ضبط و به حافظهٔ درازمدت تبدیل می‌کند. نحوهٔ ضبط خاطرات با ضبط مکانیکی مانند کامپیوتر یا دوربین فیلم‌برداری متفاوت است. خاطرات در مکان‌های مختلفی در مغز ضبط می‌شود. بسیاری از آن‌ها یا از حافظه پاک می‌شود و یا در جایی مدفون می‌شود و هیچ‌گاه قابل بازیافت نیست. خاطرات و آموخته‌هایی که در یاد می‌ماند به ترتیبی پیچیده قابل بازیافت و به خاطر آوردن است. برخی عقیده دارند که مغز هیچ‌گاه خاطره را حفظ نمی‌کند بلکه خاطره همیشه ساخته می‌شود. به عبارت دیگر آن‌چه ما به خاطر می‌آوریم همان نیست که اتفاق افتاده بلکه به تناسب وضعیت فعلی ما ساخته شده است. تجربه خلاف این نظر را نشان می‌دهد. در موارد زیادی یک واقعه که افراد زیادی شاهد آن بوده‌اند به همان نحو توسط همهٔ آن‌ها تعریف می‌شود. انسان خود حس می‌کند که آن‌چه به خاطرش مانده درست همان چیزی است که اتفاق افتاده. لیکن همان‌طور که گفته شد مغز انسان وقایع را مانند دستگاه فیلم‌برداری ضبط نمی‌کند. شاید دلیل آن محدودیت ظرفیت باشد. ظرفیت مغز برای ضبط اطلاعات بسیار زیاد است و دانشمندان حدس می‌زنند مغز ظرفیتی حدود یک پیتابایت معادل هزار ترابایت یا یک میلیون گیگابایت داشته باشد. بعید است ضبط همهٔ وقایعی که تجربه می‌کنیم در این میزان ظرفیت ممکن باشد. به همین دلیل مغز همواره در حال طبقه‌بندی اطلاعات است. سیستم پیچیده‌ای برای بازیافت خاطرات وجود دارد که عمدتاً بر اساس محرک‌های خاص بنا شده است. یعنی وقایع فی‌البداهه به خاطر انسان نمی‌آید بلکه لازم است دلیلی وجود داشته باشد تا مغز تحریک شده و یک خاطرهٔ خاص را از بایگانی بیرون کشیده و به خاطرمان بیاورد. علاوه بر آن گذر عمر و تقلیل ظرفیت مغز در کارکرد مغز تأثیر گذاشته و امکان یادآوری وقایع را کم می‌کند. ولی در مجموع آن‌چه به خاطر می‌آوریم چیز جدیدی نیست. بلکه به دلیل محدودیت‌های ظرفیت و گذر زمان جزئیات هیچ‌گاه همان نخواهد بود که اتفاق افتاده. ممکن است در مواردی نیز تعصبات خاص ما خاطرات را تحریف کند. ولی این موضوعی دیگر است و ارتباطی به جعل خاطره توسط مغز ندارد. عملکرد دیگر مغز مجموعهٔ خاطرات و آموخته‌ها را به تجربه تبدیل می‌کند که چیزی است سوای حافظه و خاطرهٔ صرف. این‌که مغز چگونه خاطرات را ضبط می‌کند و چگونه میان خاطره و تجربه تفاوت قایل می‌شود هنوز عمدتاً ناشناخته است.

عملکرد مغز در موضوع حافظه هرچه باشد، بدون نظام حافظه در مغز درک زمان برای ما غیرممکن خواهد بود. تمیز میان گذشته و اکنون نیازمند این نظام پیچیده می‌باشد. ریشهٔ آگاهی ما نسبت به زمان باید در این نظام و این عملکرد ذهن باشد. اگر ما گذشته را به‌خاطر نمی‌آوردیم یا نمی‌توانستیم تفاوت آن را از اکنون درک کنیم، ادراک مفهوم زمان برای ما غیرممکن می‌شد. لذا زمان حال هر اندازه کوتاه و غیرقابل سنجش باشد، در آگاهی ما نسبت به زمان و گذر زمان حیاتی است. از سوی دیگر لازم است فواصل میان لحظات زمان حال را نیز درک کنیم. این کار به کمک حواس ما (مانند بینایی و شنوایی) و پردازش داده‌های آن حواس در مغز صورت می‌گیرد.

تحولات علوم در قرون نوزده و بیست میلادی بحث احتمال سفر در زمان را به میان آورد. مقایسهٔ زمان و فضا و علقهٔ نزدیک این دو در نظرات دانشمندان فیزیک در قرن نوزدهم میلادی، این اندیشه را ایجاد کرد که شاید سفر در زمان نیز ممکن باشد. آیا همان‌طور که در فضا قادر به سفر هستیم، در زمان نیز امکان سفر وجود دارد؟ سفر در فضا به‌طور افقی (مسافرت از یک مکان به مکان دیگر در کرهٔ زمین) یا عمودی (مسافرت به سیارات دیگر) ممکن است. جهت آن نیز مشکلی ندارد. بدون ورود در مباحث فلسفی در باب تغییر و تحول، می‌توان به نقطه‌ای مسافرت کرد و دوباره به همان نقطه بازگشت. در مورد زمان چه‌طور؟ آیا می‌توان به گذشته بازگشت یا به آینده رفت؟ این جنبه از موضوع زمان در اواخر قرن نوزدهم و در طول قرن بیستم ذهن بسیاری را مشغول کرده بود. هزاران کتاب و مقاله و پاورقی در این موضوع نوشته شد. هزاران ساعت فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی ساخته شد. مسائل بغرنجی در موضوع سفر در زمان در تخیلات نویسندگان آفریده شد. لازم است توجه داشته باشیم که انواع مختلفی از سفر در زمان در این آثار دیده می‌شود. لیکن فقط یک نوع آن سفر در زمان به معنی واقعی کلمه است؛ و این نوع از سفر در زمان همان است که دست‌کم در وضعیت فعلی بشر دست‌نیافتنی است.

یک نوع سفر در زمان در واقع مانند عمر طولانی است بدون این‌که انسان گذر آن را حس کند. مانند حکایت اصحاب کهف در ادبیات قرآنی. خواب طولانی، انسان را در عصر دیگر به فاصلهٔ چند قرن قرار می‌دهد. هرچند این وضعیت را می‌توان نوعی سفر در زمان تلقی کرد، ولی منظور از مسافرت در زمان این نیست. زیرا چنین سفری یک‌جانبه است و امکان بازگشت به موضع قبلی فراهم نمی‌باشد. نوع دیگر آن است که همهٔ ما در تخیلات و رؤیاهای خود به گذشته و آینده رفته و در آن‌جا زندگی می‌کنیم. گاه سفر در زمان در خواب اتفاق می‌افتد. همهٔ ما در رؤیاهای خود به گذشته سفر کرده و خاطرات خود را مرور می‌کنیم. در مکان‌هایی که در گذشته دیده‌ایم وقت می‌گذرانیم. بعضاً به آینده رفته و رؤیایی می‌بینیم و گاه حتی حوادث رؤیا در زندگی واقعی اتفاق می‌افتد. آگاهی از تاریخ و خواندن کتاب‌ها و اسناد تاریخی نوع دیگر سفر در زمان است زیرا ما را به آن محیط برده و موجب می‌شود دنیای دیروز را تجربه کنیم.

ولی آن‌چه در حکایات علمی تخیلی به عنوان سفر در زمان خلق می‌شود چیز دیگری است. چیزی است در ردیف سفر در فضا. یعنی به ارادهٔ خود و با استفاده از وسایل مدرن روی خط زمان حرکت کرده و به گذشته و آینده سفر کنیم و هرگاه خواستیم به زمان خود بازگردیم. به لحاظ علمی چنین چیزی غیرمحتمل است. ولی اساس تخیلات نویسندگان در موضوع سفر در زمان این است. شخص به بیست سال پیش سفر می‌کند و خود را در دوران کودکی‌اش می‌بیند. به پنجاه سال پیش سفر می‌کند و والدین خود را قبل از ازدواج می‌بیند. به صدها سال پیش سفر می‌کند و با شخصیت‌های تاریخی آشنا می‌شود. گاه به آینده سفر می‌کند و وضعیت جهان را در آن زمان ملاحظه می‌کند. در آن زمان زندگی می‌کند و سپس به زمان حال فعلی خود بازمی‌گردد. بدیهی است چنین چیزی معقول به‌نظر نمی‌آید. زیرا علاوه بر محدودیت‌های فنی و منطقی، گذشته‌ای که یک عنصر خارجی از آینده به آن وارد شود اساساً وجود نداشته است. پروندهٔ گذشته بسته شده و اگر شخصی از آینده به آن وارد شود دیگر نمی‌توان به آن گذشته گفت. همان نویسندگان خود پارادوکس‌هایی در این خصوص فرض کرده‌اند. اگر بر فرض شخص به گذشته رفته و موجب قتل پدربزرگ خود شود، خودش هیچ‌گاه به دنیا نخواهد آمد. به این دلیل حکایات سفر در زمان تخیل هستند و احتمال علمی برای آن متصور نیست. لیکن این حکایات نقش عمده‌ای در جلب نظر انسان به موضوع زمان داشته و کنجکاوی زیادی در موضوع ماهیت زمان برانگیخته است.

بخش عمدهٔ کتاب حاضر به این‌گونه حکایات و نتایج آن اختصاص دارد. هرگونه احتمالات که ذهن انسانی قادر به تصور است، در این حکایات بررسی شده. از بطن این کنجکاوی‌های علمی و تخیلی نکات تازه‌ای دربارهٔ زمان بیرون آمده است. در واقع بیش‌تر از پاسخ به کنجکاوی‌های انسان، سؤالات تازه‌ای مطرح شده است. آیا ممکن است علاوه بر جهانی که ما می‌شناسیم جهان‌های دیگری به موازات یک‌دیگر در جریان باشد که ما از آن بی‌خبریم؟ آیا اگر با سرعت چند برابر سرعت نور حرکت کنیم از زمان جلو می‌افتیم؟ یعنی همان اتفاقی که برای صوت افتاد. هواپیماهایی که با دو یا سه برابر سرعت صوت حرکت می‌کنند طبعاً از صوت جلو می‌افتند. اگر بشر روزی بتواند با سرعتی بیش از سرعت نور حرکت کند، آیا از دنیا جلو خواهد افتاد و وارد آینده خواهد شد؟ هرچند چنین چیزی فعلاً در عمل ممکن نیست، لیکن لازمهٔ این فرض آن است که سرعت نور را با سرعت جهان یکی بدانیم و علاوه بر این سرعت نور را با زمان یکی بدانیم. این ها همه سؤالاتی است که با خواندن حکایات سفر در زمان پیش می‌آید و موجب پیشرفت‌های علمی در خصوص مورد می‌گردد.

در مجموع، آن‌چه ما از زمان درک می‌کنیم یک جادهٔ یک طرفه است، از سمتی که آن را گذشته می‌گوییم و به سمتی که آن را آینده می‌نامیم. در طول این جاده همه چیز کهنه می‌شود. بدن ما فرسوده می‌شود و سرانجام از بین می‌رود. درحالی‌که این روند ادامه دارد. زمان در جریان است و ادامه دارد. ما نه از آغاز جهان باخبریم و نه از پایان آن. تنها خداست که همیشه با جهان بوده و همیشه خواهد بود. حتی نمی‌دانیم آیا جهان فعلی تنها جهانی است که خداوند خلق کرده است. اگر نظرات فیزیک‌دانان را بپذیریم، جهان فعلی نزدیک به ۱۴ میلیارد سال پیش از این از هیچ خلق شده است. یا از ذره‌ای که به لحاظ مادی هیچ به حساب می‌آید. ذره‌ای از انرژی صرف. آیا سرانجام جهان هیچ است؟ آیا پیش از خلق این جهان، خداوند جهان‌های دیگری خلق کرده است؟ آیا به موازات این جهان جهان‌های دیگری خلق شده است؟ آیا ما تنها مخلوقاتی هستیم که نسبت به کارکرد جهان دانشی (هراندازه کم) کسب کرده و این سؤالات به ذهن‌مان می‌آید؟ همهٔ این احتمالات ممکن است.

زمان آن چیزی است که توصیفش مشکل ولی وجودش حتمی است. همه چیز در بستر زمان قرار دارد و همهٔ ما به نوعی اسیر زمان هستیم. بسیار عظیم‌تر و مرموزتر از آن است که بتوان وصفش را روی کاغذ آورد. لیکن بدون آن هستی قابل تصور نیست. قوای ذهنی خاص انسان جوانب مختلفی به زمان داده است. گاه زمان را به صورت ساعت می‌بیند و گذر زمان را به وسیلهٔ آن می‌سنجد، و گاه زمان را مانند فضا می‌بیند که جهت دارد. پشت سر و پیش رو. گاه کمیت است. وقت کم می‌آید یا زمان تند می‌گذرد یا کند می‌گذرد. اگر عجله کنیم برای خود زمان خریده‌ایم. اگر تنبلی کنیم زمان را تلف کرده‌ایم.

زمان رودخانه‌ای جاریست که نه ابتدای آن برای ما معلوم است و نه انتهایش. ما درون زورقی کوچک در آن روان هستیم و چند صباحی میهمانش می‌باشیم. آیا رودخانه ما را هر جا می‌خواهد می‌برد یا سکان زورق دست ماست؟ آیا می‌توانیم سرعت خود را نسبت به جریان رود کم و زیاد کنیم؟ آیا می‌توانیم خلاف جریان برانیم؟ آیا ممکن است لحظه‌ای از زورق پیاده شده و در کرانهٔ رودخانه قدم بزنیم؟ آیا این زورق از رودخانه جداست یا از جنس رود است؟ آیا همراه رودخانه هستیم یا ما خود همان رودخانه هستیم؟

وقتی به خود زمان فکر می‌کنیم، فقط آن را درک می‌کنیم. قادر به توصیف آن نیستیم.*


 

۱.ماشین

در ایام جوانی به آینده بدبین بودم

آینده چیزی بود بالقوه؛ وضعیتی که ممکن بود پیش آید یا نیاید

احتمال این‌که پیش نیاید حتی بیش‌تر بود

 

(جان بانویل، ۲۰۱۲)(۱)

 

سال‌های واپسین قرن نوزدهم میلادی است. سال‌هایی شبیه پایان یک تونل سرد و بادگیر. تصور کنید مردی در آن‌جا ایستاده و در کورسوی یک چراغ‌نفتی ماشینی را به دقت بررسی می‌کند. ماشین از نیکل و عاج ساخته شده، با ریل‌هایی از جنس برنج و میله‌هایی از جنس کوارتز. هرچه بخواهیم قطعات این دستگاه زشت و تا اندازه‌ای نامیزان را که گوشهٔ اتاق چمباتمه زده شرح دهیم، هنوز تصور آن برای خواننده مشکل است. قهرمان ما چند پیچ را دست کاری می‌کند و چند قطره روغن در ماشین می‌ریزد و خود را روی زین جا می‌دهد. دستگیره‌ای را با دودست می‌چسبد. به محض این‌که دستگیره را رها کند، زمان از لنگرگاهی که در آن پهلو گرفته روان خواهد شد. او مهیای مسافرتی است که ما نیز در آن همراه او هستیم.

او مردی است مثل دیگران. نشانهٔ ویژه‌ای در چهرهٔ او نیست. «چشمان خاکستری» و «صورتی رنگ پریده»، تنها چیزی است که در مورد او می‌توان گفت. حتی نام او را نمی‌دانیم. او را «مسافر زمان» می‌نامیم.

«زمان» و «سفر»؛ دو واژه‌ای که مکرر استعمال می‌شود. اما کسی پیش از آن به فکر نیفتاده بود این دو را کنار یک‌دیگر به کار گیرد. و آن «ماشین»، با زین و دستگیره‌های عجیب که دوچرخه‌ای پرطمطراق را می‌ماند. همهٔ این‌ها اختراع جوانی است کنجکاو و مشتاق به نام ولز.(۲) در نوشته‌هایش نام کوچک خود یعنی هربرت(۳) را استفاده نمی‌کند و در عوض خود را اچ.جی.(۴) می‌نامد؛ زیرا تصور می‌کند این‌طوری جدی‌تر به‌نظر خواهد آمد. خانواده‌اش او را برتی(۵) صدا می‌زنند. ولز تلاش می‌کند نویسنده شود. او به تمام معنا امروزی است (با معیار قرن نوزدهم). معتقد به سوسیالیزم، آزادی کامل انسان، و دوچرخه‌سواری. به عضویتش در باشگاه دوچرخه‌سواران افتخار می‌کند. با دوچرخه‌اش مدام منطقهٔ تمز(۶) را بالا و پایین می‌رود. دوچرخه بدنهٔ فلزی و لاستیک‌های بادی دارد که در زمان خودش اختراع مهیجی بود. در آن زمان دوچرخه‌سواری خود فعالیت پرهیجانی بود. «حرکتی را در ماهیچهٔ ساق‌های خود حس می‌کنی و این حرکت دایم تکرار می‌شود»؛ توصیفی که ولز از دوچرخه‌سواری به دست می‌دهد، با هیجان سواری روی ماشین اختراعی خود برابری می‌کند. روزی یک آگهی که روی تکه کاغذی چاپ شده نظر او را جلب می‌کند. آگهی مربوط است به اختراع دوچرخهٔ ساکن. دوچرخه چرخ‌های لاستیکی و پدال دارد ولی سر جای خود ساکن است. هرچه پا بزنی دوچرخه از جای خود نمی‌جنبد. قهرمان ما به فکر می‌افتد: چرخ می‌چرخد؛ مکان ثابت است؛ ولی زمان راه خود را ادامه می‌دهد.

قرن بیستم فرا می‌رسد. قرنی که در ذهن بسیاری به آخر زمان می‌ماند. در آن زمان آلبرت اینشتین پسرکی دبیرستانی در مونیخ بود. ریاضی‌دان آلمانی ـ لهستانی هرمان مینکوفسکی(۷) هنوز فرضیهٔ بدیع خود را ارائه نداده بود. در سال ۱۹۰۸ بود که او گفت: «پس فضا به تنهایی و زمان به تنهایی محکوم به فراموشی است. یکی شدن این دو است که واقعیتی مستقل را تشکیل خواهد داد.» این فرضیه پیش از او به فکر ولز رسیده بود. ولی ولز برخلاف مینکوفسکی قصد تبیین جهان را نداشت. قصد ولز فقط داستان‌پردازی بود. او به دنبال طرحی بود که برای کتاب علمی ـ تخیلی خود باورپذیر به‌نظر برسد.

امروزه ما در خیالات و در هنرها به سهولت در طول زمان سفر می‌کنیم. سفر در زمان مفهومی قدیمی به‌نظر می‌آید. مفهومی از اساطیر عتیق، مانند ارباب انواع و اژدهاهای افسانه‌ای. ولی واقعیت غیر از این است. مردمان قدیم به چیزهایی مانند زندگی جاودان و تولد دوباره و دنیای دیگر فکر می‌کردند. ولی ماشین زمان در مخیله‌شان نمی‌گنجید. سفر در زمان آرزویی نوین است. وقتی ولز زیر نور چراغ‌نفتی ماشین زمان را در ذهن خود اختراع کرد، در واقع نحلهٔ فکری جدیدی نیز به‌وجود آورد.

پس چرا قبل از او کسی به این فکر نیفتاده بود؟ چرا حالا؟

مسافر زمان حکایت خود را با درسی از علوم آغاز می‌کند. در داستان ولز، او دوستانش را در اتاق کار خود، دور شومینه گرد می‌آورد. به آن‌ها می‌گوید هرچه راجع به زمان می‌دانند اشتباه است. دوستانش که بازیگران اصلی داستان را تشکیل می‌دهند شخصیت‌های نمونهٔ شهر هستند. پزشک، روانشناس، شهردار، دبیر روزنامه، خبرنگار، مرد ساکت، نوجوان، و محبوب‌تر از همه «مرد موحنایی جدلی» به نام فیلبی.(۸)

مسافر زمان به آن‌ها می‌گوید: «خواهش می‌کنم به‌دقت به سخنان من گوش بدهید. برای توضیح سخنانم راهی نیست جز این‌که برخلاف یکی دو فرضیه که همگان بدون چون و چرا می‌پذیرند صحبت کنم. مثلاً هندسه‌ای که در مدرسه یاد گرفتید بر مبانی غلطی استوار است.» منظور او از این سخن هندسهٔ سه بعُدی اقلیدسی است؛ ابعادی که ما می‌توانیم ببینیم: طول، عرض، ارتفاع. طبیعتاً دوستانش شکاک هستند. اما مسافر زمان سقراط‌وار با منطق خود آن‌ها را در هم می‌کوبد. مناقشه‌ای درمی‌گیرد:

 

«قبول دارید که خط هندسی که ضخامت آن صفر است وجود خارجی ندارد؟ مگر در مدرسه این را به شما نگفته‌اند؟ مگر سطح هندسی نیز چنین نیست؟ این‌ها همه مفاهیمی انتزاعی است.» روانشناس می‌گوید: «آری چنین است.» مسافر ادامه می‌دهد: «پس مکعبی که با طول و عرض و ارتفاع از این خطوط و سطوح ساخته شده باشد نباید وجود واقعی داشته باشد.» فیلبی فوری اعتراض می‌کند: «خیر، مسلم است که یک بدنهٔ ملموس وجود دارد.» مسافر می‌گوید: «این چیزی است که اکثر مردم فکر می‌کنند. بگذار این‌طور توضیح دهم؛ آیا یک چنین مکعبی آنی امکان وجود دارد؟» فیلبی بیچاره می‌پرسد: «یعنی چه؟» مسافر توضیح می‌دهد: «آیا مکعبی که عمر آن صفر است ممکن است وجود خارجی داشته باشد؟» فیلبی با ناامیدی به فکر فرو می‌رود. مسافر ادامه می‌دهد: «پس بدیهی است هر جسم واقعی باید در چهار جهت امتداد یابد: طول، عرض، ارتفاع، و دوام. وگرنه چیز ملموسی نخواهد بود.»

 

و بدین‌وسیله مفهوم بُعد چهارم خلق می‌شود.

البته در این زمان چند تن از ریاضیدانان نابغهٔ اروپا ساز مخالف هندسهٔ اقلیدسی را کوک کرده بودند. گویی اقلیدس دیگر فصل‌الخطاب نبود. مثل اوگوست موبیوس(۹) که «نوار» معروفش سطحی دو بُعدی بود که با چرخشی از بُعد سوم رد می‌شد. یا فیلیکس کلاین(۱۰) که «بطری» حلقوی‌اش بُعد چهارمی را تداعی می‌کرد. گائوس(۱۱) و ریمان(۱۲) و لوباچوسکی(۱۳) نیز عقاید غیرمتعارفی را ارائه می‌دادند. برای هندسه‌دانان، بُعد چهارم جهت نامعلومی بود که با گوشه‌های راست به سمت همهٔ جهات شناخته شدهٔ بشر امتداد می‌یافت. آیا چنان جهتی قابل تصور است؟ اساساً آن جهت چیست؟ حتی در قرن هفدهم، ریاضی‌دان انگلیسی جان والیس(۱۴) وجود جبری بُعدهای بیش‌تر را محتمل دانست ولی آن‌ها را «هیولاهای طبیعت» خواند که «احتمال واقعی بودن‌شان کمتر از قنطروس (شیرغول) است.» اما مفاهیمی که در این عصر ریاضی‌دانان مرتب کشف می‌کردند بیش از پیش عاری از واقعیت‌های فیزیکی بود. این مفاهیم در دنیای انتزاعی ریاضی‌دانان نقش خود را ایفا می‌کرد ولی ارتباطی با واقعیت نداشت.

 

نوار موبیوس و بطری کلاین

مدیر مدرسه‌ای بنام ادوین ابوت ابوت(۱۵) تحت تأثیر این هندسه‌دانان در سال ۱۸۸۴ داستانی خیالی به نام «زمین مسطح: تخیلات چند بُعدی»(۱۶) منتشر کرد که در آن موجودات دو بُعدی سعی می‌کنند با تفکر، بُعد سوم را تصور کنند. در سال ۱۸۸۸ چارلز هوارد هینتون(۱۷) واژهٔ تسراکت(۱۸) را به معنای همتای چهاربعدی مکعب ابداع کرد. او فضای چهاربعدی را که این شکل اشغال می‌کرد اَبَرمکعب(۱۹) می‌نامید. او انواع دیگری ابداع کرد مانند اَبَرمخروط، اَبَرهرم، یا اَبَرکُره. هینتون کتابش را با تکبر «عصر جدید اندیشه»(۲۰) نامید. او استدلال می‌کرد که این بُعد چهارمِ اسرارآمیز و نامرئی ممکن است راز شناخت را برملا سازد: «ما حتماً موجوداتی چهاربُعدی هستیم وگرنه ممکن نیست به چهار بُعد فکر کنیم.» به عبارت دیگر، برای این‌که الگوهای ذهنی از دنیا و خودمان بسازیم، حتماً مولکول‌های خاصی در مغز ما وجود دارد: «بعید نیست مولکول‌های مغزی ما قدرت حرکت در چهار بُعد را داشته باشند و از تحرکات چهاربُعدی و از ساختارهای چهاربعُدی عبور کنند.»

در بریتانیای عصر ویکتوریا بُعد چهارم پاسخی بود برای هر چیز مرموز و نامرئی یا روحانی که برای مردم ملموس نبود. گفته می‌شد حتماً بهشت در بُعد چهارم قرار دارد، چراکه ستاره‌شناسان با تلسکوپ‌های خود اثری از آن در آسمان پیدا نکرده‌اند. بُعد چهارم حجرهٔ مخفی خیالبافان و غیب‌گویان بود. در سال ۱۸۹۳ ویلیام استد(۲۱) خبرنگار فضول و سردبیر روزنامهٔ پال مال(۲۲) نوشت: «ما در آستانهٔ بُعد چهارم قرار داریم، همینی که هست!» او می‌گفت بُعد چهارم هم با فرمول‌های ریاضی قابل محاسبه است و هم قابل تصور است («به شرط این‌که قوهٔ تخیل بالا باشد.») ولی قابل دیدن نیست، دست‌کم توسط «انسان فانی». می‌گفت بُعد چهارم جایی است که «ما گاه گاه در پدیده‌هایی که با قوانین فضای سه‌بُعدی قابل توضیح نیست آن را حس می‌کنیم»، مانند پیشگویی یا تله‌پاتی. او مقالهٔ خود را برای بررسی بیش‌تر به «انجمن تحقیقات فیزیک» تسلیم کرد. نوزده سال بعد او سوار بر کشتی تایتانیک در دریا غرق شد.

اما دنیای ولز در مقایسه با استد هم ساده‌تر است و هم متعادل‌تر. برای ولز بُعد چهارم جنبهٔ رازآلودی ندارد. دنیای ارواح نیست. نه بهشت است و نه جهنم. فقط زمان است.

زمان چیست؟ زمان چیزی نیست مگر یک جهت دیگر. جهتی که با زاویه‌ای راست بر جهات دیگر وارد می‌شود. به همین سادگی. مطلبی که تا عصر «مسافر زمان» کسی نتوانسته بود به آن پی ببرد. مسافر زمان خیلی راحت توضیح می‌دهد که «ضعف طبیعی انسانی موجب شد آن را نادیده بگیریم. درحالی‌که تفاوتی میان زمان و سه بُعد دیگرِ فضا نیست، جز این‌که حس آگاهی ما به موازات آن در حرکت است.»

در مدت زمانی بسیار کوتاه، این مفهوم جای خود را در فیزیک نظری باز کرد و جز لاینفک آن شد. این فکر از کجا به ذهن ولز رسید؟ شاید چیزی در مخیلهٔ او بود. سال‌ها بعد ولز این مطلب را توضیح داد:

«در سال ۱۸۷۹ در دنیایی که ذهن من در آن زندگی می‌کرد، اثری از این‌که زمان همان فضاست یا این‌گونه حرف‌ها نبود. سه بُعد بیش‌تر وجود نداشت. بالا بود و پایین؛ پیش و پس؛ چپ و راست. من هیچ‌گاه تا سال ۱۸۸۴ چیزی به نام بُعد چهارم و مفهوم آن نشنیده بودم. در آن زمان چنین مطلبی برای من مثل شوخی بود.»

نکتهٔ ظریفی است. در قرن نوزدهم، مانند امروز، مردم گاه از یک‌دیگر می‌پرسیدند «ساعت چند است؟ چه وقت از روز است؟» بدون این‌که به معنای آن فکر کنند. زمان در وضعیت‌های مختلفی بروز می‌کند. فرض کنیم می‌خواهید کتاب مقدس را درس بدهید. مثلاً «مجلهٔ آموزشی»(۲۳) در سال ۱۸۳۵ اولین آیه از کتاب مقدس را نقل و توضیح می‌دهد:

 

آیهٔ اول: در ابتدا خدا آسمان‌ها و زمین را خلق کرد.

در ابتدا یعنی چه؟ یعنی آغاز زمان.

زمان چیست؟ بخش خاصی از ابدیت.

 

این معنای زمان را همه می‌دانند. خواه در گذشته و خواه امروز. در عین حال کسی معنای واقعی زمان را نمی‌داند. در قرن چهارم میلادی اگوستین قدیس(۲۴) معمای زمان را به شکلی مطرح کرد که تا امروز از او نقل می‌شود:

 

«زمان چیست؟ مادام که کسی نپرسیده، معنای آن را می‌دانم؛ اما اگر کسی از من بپرسد، نمی‌توانم توضیح دهم.»

 

اسحاق نیوتن در ابتدای کتاب مشهور خود («اصول ریاضی»(۲۵)) می‌نویسد همگان معنی زمان را می‌فهمند. ولی نیوتن فهم مردم را نسبت به موضوع به کلی عوض کرد. فیزیک‌دان مدرن، شون کارول،(۲۶) با تعجب می‌گوید: «هرکس می‌داند زمان چیست. کافی است به ساعت خود نگاه کنید. در عین حال زمان مثل اتیکتی است که ما روی دوره‌های مختلف جهان می‌چسبانیم.» فیزیک‌دانان اتیکت بازی را دوست دارند. جمله‌ای به جان آرچیبالد ویلر(۲۷) منسوب است مبنی بر این‌که: «طبیعت با اختراع زمان مانع از این شد که همه چیز به یکباره اتفاق بیفتد.» وودی آلن(۲۸) هم چیزی شبیه به این گفته است. در واقع ویلر اعتراف کرده که این جمله را در یک دستشویی در تگزاس دیده که با خط بسیار بدی نوشته شده بود.

ریچارد فینمان(۲۹) می‌گفت: «زمان واقعه‌ای است که هرگاه واقعهٔ دیگری نباشد روی می‌دهد»؛ که احتمالاً خودش هم می‌دانست مغلطه می‌کند. به‌نظر او: «شاید وقت آن رسیده قبول کنیم که زمان جزو آن دسته از مفاهیم است که قابل توصیف نیست (توصیف به معنای لغت‌نامه). در عوض بهتر است بگوییم زمان همان است که ما می‌دانیم چیست، یعنی مدتی که منتظر می‌مانیم.»

وقتی اگوستین راجع به زمان صحبت می‌کرد، خوب می‌دانست که زمان فضا نیست. می‌گفت: «خدایا، ما فواصل زمان را درک می‌کنیم و این فواصل را باهم مقایسه می‌کنیم؛ بعضی کوتاه‌تر از بعضی دیگر است.» وی می‌گفت ما زمان را «می‌سنجیم» درحالی‌که وسیله‌ای برای سنجش زمان نداشت: «ما گذر زمان را با ادراک خود می‌سنجیم، لیکن چگونه می‌توانیم گذشته را که دیگر وجود ندارد و آینده را که هنوز نیامده بسنجیم؟» به‌نظر اگوستین آن‌چه که دیگر وجود ندارد و آن‌چه هنوز به‌وجود نیامده قابل سنجش نبود.

در اکثر فرهنگ‌ها، مردم از گذشته در مقام چیزی که پشت سرشان قرار گرفته صحبت می‌کنند، و از آینده در مقام چیزی که در پیش است. تصورشان نسبت به گذشته و آینده نیز همین‌طور است. پولس رسول می‌گوید: «آن‌چه پشت سرمان است را فراموش کنیم و به آن‌چه پیش روی‌مان است چشم امید بدوزیم.» تشبیه گذشته و آینده به مکان خود نوعی قیاس است. آیا در آینده «جاهایی» در زمان وجود دارد؟ چنان‌که در فضا وجود دارد؟ اگر چنان بگوییم در واقع زمان را چیزی شبیه مکان می‌پنداریم. گذشته و آینده سرزمینی بیگانه را می‌ماند که در آن مردم به شیوهٔ دیگری زندگی می‌کنند. زمان را به این دلیل بُعد چهارم می‌گوییم که شبیه سه بُعد اول است. مانند خط قابل تصور است. امتداد آن قابل سنجش است. لیکن زمان تفاوت‌هایی با سه بُعد متعارف دارد. قوانین آن متفاوت است.

تصور زمان به مثابه فضا امری طبیعی است. زبان نقش مهمی در این امر ایفا می‌کند. واژه‌هایی مانند «پیش» و «پس» معنایی مضاعف دارند. هم حرف اضافهٔ زمان هستند و هم مکان. توماس هابس(۳۰) در سال ۱۶۵۵ می‌گفت زمان تصور ذهنی حرکت است: «برای شمارش و محاسبهٔ زمان ما از حرکت استفاده می‌کنیم، مانند حرکت خورشید، یا عقربه در ساعت، یا حرکت شن در ساعت شنی.» نیوتن زمان را مطلقاً متفاوت از فضا می‌دانست. برای او «فضا همیشه ثابت است درحالی‌که زمان بدون توجه به عوامل بیرونی پیوسته جاری است، و گاه به آن مدت می‌گوییم.» اما ریاضیات نیوتن قیاس غیرقابل اجتنابی میان زمان و فضا ایجاد کرد. طوری که مانند دو خط در یک نمودار قابل ترسیم بود. در قرن نوزدهم، دانشمندان به ویژه فلاسفهٔ آلمان در جهت ترکیب زمان و فضا حرکت می‌کردند. آرتور شوپنهاور(۳۱) در سال ۱۸۱۳ نوشت: «در زمان محض، هر چیز دنبالهٔ چیز دیگر است و در فضای محض هر چیزی در کنار چیز دیگر قرار می‌گیرد. لذا تنها با ترکیب زمان و مکان است که همزیستی نمود پیدا می‌کند.» بدین ترتیب زمان به عنوان یک بُعد کم‌کم از پرده بیرون آمد. ریاضیدانان آن را می‌فهمیدند و تکنولوژی به روش خود به درک آن کمک می‌کرد. زمان هرچه بیش‌تر آشکار و ملموس شد، نمودی فضایی پیدا کرد. هرکس که ریل‌های آهن را در ترکیب با خطوط تلگراف که در امتداد افق کشیده شده بود می‌دید، می‌توانست آن را حس کند و زمان را مانند خطی روی بوم ببیند. روزنامهٔ دابلین ریویو(۳۲) نوشت «ترکیب زمان و مکان غریب به‌نظر می‌آید، ولی به راحتی قابل ترسیم روی نمودار است.» و نموداری هم برای آن ترسیم کرد.

بنابراین «مسافر زمان» در داستان ولز با اعتقاد کامل می‌توانست بگوید: «دانشمندان خیلی خوب می‌دانند که زمان مفهومی شبیه فضاست. به این نمودار هواشناسی نگاه کنید. این خطی که زیر انگشت من است حرکات فشارسنج را نشان می‌دهد. بدیهی است جیوه در دستگاه فشارسنج این خط را در هیچ‌یک از ابعاد فضا رسم نکرده است. پس نتیجه می‌گیریم آن خط فقط در بُعد زمان رسم شده است.»

در قرن بیستم همه چیز نو به‌نظر می‌رسید. فیزیک‌دانان و فلاسفه نگاه تازه و غالباً اغراق‌آمیزی نسبت به زمان داشتند. بیست و پنج سال پس از داستان ماشین زمان، فیلسوف نئورئالیست، ساموئل الکساندر،(۳۳) نوشت:

«اگر سؤال کنند مهم‌ترین مشخصهٔ فکری بیست و پنج سال گذشته چیست، پاسخ می‌دهم کشف زمان. منظورم این نیست که ما تا امروز برای آشنایی با مفهوم زمان صبر کرده‌ایم. منظور آن است که ما در تفکرات خود تازه زمان را جدی گرفته‌ایم و تازه متوجه شده‌ایم که زمان به نوعی جز اساسی ساختار هر چیز است.»

پس زمان چیست؟ شاید ماشین زمان برای درک آن به ما کمک کند.

ولز هیچ‌گاه آثار شوپنهاور را نخوانده بود و با تأملات و اندیشه‌های فلسفی میانه‌ای نداشت. افکار او دربارهٔ زمان از آثار لایل(۳۴) و داروین نشأت می‌گرفت، که لایه‌های مدفون زمین را که نشانگر اعصار زمین و برهه‌های حیات بود کشف و بازخوانی می‌کردند. ولز دانشجوی جانورشناسی و بورسیهٔ زمین‌شناسی در «مدرسهٔ نرمال علوم و مدرسهٔ سلطنتی معادن بود»،(۳۵) و این دو موضوع افق دید او را به سمتی برد که گویا تاریخ دنیا را از ارتفاع بسیار بالایی می‌نگریست. برهه‌های فراموش شدهٔ دنیا مانند یک پرده برای او باز می‌شد: «تمدن‌هایی در مقیاس کوچک و بر مبنای کار یدی و حیوانات باربر، که در قرون هفدهم و هجدهم به مدد اختراعات ماشینی بر سرعت خود افزوده و رشد اعجاب‌آوری را تجربه کردند.» اکتشافات زمین‌شناسی تاریخ متعارف را که گفته می‌شد دنیا شش هزار سال عمر دارد به چالش جدی کشیده و عمر دنیا را بسیار بیش‌تر نشان داد. تفاوت میان این دو بسیار زیاد بود به نحوی که تاریخ شناخته شدهٔ بشر در مقابل آن نقطهٔ کوچکی به‌نظر می‌رسید.

چنان‌که تنیسون(۳۶) می‌سراید: «آه ای زمین، چه دگرگونی‌ها که بر خود ندیدی، تپه‌ها سایه‌وار، مدام در دگردیسی، از این شکل به آن شکل؛ و هیچ چیز پایدار نیست.» علمی به نام باستان‌شناسی نیز به تازگی ظاهر شده بود. گور دزدان و گنج‌جویان در خدمت علم درآمده بودند. باستان‌شناسان در حفاری‌های خود تاریخ مدفون را از دل خاک بیرون می‌کشیدند. در نینوا، پمپی، و تروا، صندوق‌های باستانی باز می‌شد. تمدن‌های گذشته کشف می‌شد. مدفون در سنگ اما تازه. در حفاری‌های باستان‌شناسی نمودارهای آماده‌ای یافت شد که در آن زمان آشکارا بُعد ملموسی داشت.

مردم لایه‌های زمان را در زندگی خود لمس می‌کردند. مسافران قطارهای بخاری از پنجره چشم‌اندازی را می‌دیدند که در آن گاوها به شخم زدن زمین مشغولند، درست مانند قرون وسطی. اسب‌ها هنوز ارابه‌ها را می‌کشیدند و هم‌زمان سیم‌های تلگراف آسمان را می‌شکافت. این وضعیت نوعی سردرگمی و شقاق ایجاد می‌کرد که آن را می‌توان ناهنجاری زمانی نامید.

مهم‌تر از همه، عصر جدید قابل بازگشت نبود. بیرحم و غیرقابل تکرار بود. پیشرفت بی‌محابا می‌تاخت. برای کسانی که به تکنولوژی خوشبین بودند چیز بسیار خوبی بود. شعرا و فلاسفهٔ نوستالژیک تخیل خود را به کار انداخته و عبارات رومانتیکی خلق می‌کردند: زمان دَوَرانی، باد مخالف زمان، بازگشت ابدی، چرخ حیات.

«مدرسهٔ نرمال علوم» که بعدها نام خود را به «مدرسهٔ عالی سلطنتی علوم» تغییر داد، محل خوش‌یُمنی برای ولز بود. پدر او مغازه‌دار بود و مادرش قبل از ازدواج خدمتکار بود. ولز در نوجوانی سه سال شاگرد یک پارچه‌فروش بود و از کارش اصلاً راضی نبود. اما حالا در ساختمان پنج طبقهٔ جدید مدرسهٔ عالی که حتی آسانسور هم داشت به مطالعهٔ مبادی زیست‌شناسی در کلاس درس داروینیست شهیر توماس هاکسلی(۳۷) مشغول بود.

به نظر ولز، هاکسلی متفکر رهایی‌بخش بزرگی بود که دلیرانه با کشیش‌ها و کم‌سوادها می‌جنگید. حقایق تکامل را از فسیل‌هایی که با زحمت بسیار کنار هم چیده می‌شد و از مواد رویانی ثابت کرده و پازل عظیم حیات را تکمیل می‌کرد و شجرهٔ حیات را تصدیق می‌نمود. هیچ‌گاه به اندازهٔ آن سال چیز یاد نگرفته بود. به قول خودش یادگیریِ «روش‌شناسی شکل و نقد ماهیت.» ولز به درس فیزیک چندان علاقه‌ای نشان نمی‌داد و چیز زیادی از آن به‌خاطر نداشت مگر ناتوانی‌اش در ساختن یک فشارسنج به کمک لوله‌های شیشه‌ای و چند قطعه برنج و چوب.

پس از فراغت از «مدرسهٔ نرمال»، مدتی را با معلمی به امرارمعاش پرداخت. ولی خیلی زود در ژورنالیسم ادبی (به قول خودش) «سقوط» کرد. در شغل تازه‌اش مفرّی یافت برای خیال‌پردازی‌های علمی از نوعی که وی در انجمن مباحثات به آن علاقهٔ زیادی داشت. در «مجلهٔ دو هفته‌نامه»(۳۸) مقاله‌ای نوشت با نام «آن‌چه خود داشت»(۳۹) و در آن با درشتی به «دسته‌ای از نظرات در حال اضمحلال که به آن مسیر اندیشهٔ بشری می‌گوییم» اشاره و به ارزیابی آن پرداخت. مقالهٔ بعدی او «جهان متصلب»(۴۰) نام داشت. سردبیر قدرتمند مجله، فرانک هریس،(۴۱) مقاله را نامفهوم خواند و نویسندهٔ بیست و چهارساله را به دفتر خود فراخوانده جلو چشم او دست‌نوشته را در سطل زباله انداخت. «جهان متصلب» انشای چهار بُعد بود. مثل ساختمانی که در طول زمان هیچ‌گاه تغییر نمی‌کند زیرا زمان خود جزئی از آن است. در آن روزها اگر کسی به قوانین فیزیک معتقد بود (که مطمئناً دانشجویان مدرسهٔ نرمال در سرزمین نیوتن به آن سخت پایبند بودند) به این ایده نیز معتقد بود که آیندهٔ تالی مطلق گذشته است. طرح ولز عبارت بود از یک «نمودار جهانشمول» که مطابق آن هر پدیده‌ای به‌طور منطقی قابل استنتاج می‌شد. بعدها او نوشت:

«با این فرض شروع کردم که اتر به‌طور یکنواخت و تا بی‌نهایت در فضا پخش شده باشد و ما یک ذره از آن را جابه‌جا کنیم. اگر جهان جامد و تا قبل از جابه‌جایی یکنواخت باشد، شکل جهان بعد از جابه‌جایی به‌طور مطلق وابسته به شتاب آن جابه‌جایی خواهد بود. استدلال من به‌طور کامل در چارچوب ماتریالیستی بود. نتیجهٔ چنین دخالتی در اتر گسترش این ناهنجاری به سمت بیرون با بی‌نظمی بسیار زیاد خواهد بود.»

این نتیجه به معنی آشفتگی کامل یا آشوب(۴۲) می‌باشد.

ادگار آلن پو(۴۳) در سال ۱۸۴۵ پیرو همان خیال‌پردازی‌های علمی نوشت: «از آن‌جا که اندیشه هیچ‌گاه از بین نمی‌رود، پس بر هر فعلی عواقبِ همیشگی متصور است.» وی در داستانی به نام «نیروی واژه‌ها»(۴۴) که در «مجلهٔ برادوی»(۴۵) چاپ شد، از زبان فرشتگانی که در داستان خلق کرده بود نوشت:

«مثلاً زمانی که در زمین ساکن می‌شدیم دستان‌مان را حرکت می‌دادیم. این حرکت، جوّ محیط زمین را می‌لرزاند. این لرزش تا بی‌نهایت امتداد می‌یافت تا جایی که در تک‌تک ذرات در هوای زمین مؤثر واقع می‌شد. این تأثیر از آن پس و تا ابدیت با همان یک حرکت دست باقی بود. ریاضیدانانِ دنیای ما با این واقعیت کاملاً آشنا بودند.»

منظور آلن پو از ریاضی‌دانان در واقع یک تن بود و آن هم ریاضیدان نیوتنی شهیر، پیر سیمون (مارکیِ لاپلاس)(۴۶) بود. پیرسیمون معتقد بود گذشته و آینده چیزی جز وضعیت‌های فیزیکی نبود که با کارکردهای غیرقابل انعطافِ قوانین فیزیک به هم متصل می‌شد. پیرسیمون در سال ۱۸۱۴ نوشت: «وضعیت فعلی جهان معلول گذشته و علت آیندهٔ آن است.» حرف‌های پیر سیمون همان توصیف «جهان متصلب» است:

«هرگاه ذاتی هوشمند که قادر باشد همهٔ نیروهایی را که بدان وسیله طبیعت در گردش است و موقعیت همهٔ موجوداتی را که طبیعت را تشکیل می‌دهد درک کند، و اضافه بر آن این ذات هوشمند چنان نیرومند باشد که بتواند همهٔ این اطلاعات ذیربط را تجزیه و تحلیل نماید، قادر خواهد بود با یک فرمول واحد هم حرکات اجسام عظیم کیهان و هم حرکات سبک‌ترین اتم را توضیح دهد. برای او هیچ چیز نامعلوم نخواهد بود، و آینده عیناً مانند گذشته در برابر چشمانش خواهد بود.»

برای خداباوران این ذات هوشمند همان خدا بود. برای خدا هیچ چیز نامعلوم یا ناشناخته نبود. شک و تردید به جهان ما انسان‌های فانی تعلق دارد. برای او آینده همانند گذشته در مقابل چشمانش قرار دارد (شاید هم چنان نباشد. شاید خدا هم بخواهد شکفتن طبیعت را با حوصله ببیند. شاید صبر و حوصله نیز از فضیلت‌های الهی باشد).

این یک جملهٔ منقول از پیرسیمون از تمام آثار او مشهورتر و بادوام‌تر است. دو قرن پس از او هنوز این جمله مکرراً در مباحث فلسفی مطرح می‌شود. هرکس بخواهد از موضوعاتی مانند تقدیر یا اختیار یا جبر صحبت کند، سر و کلهٔ پیر سیمون پیدا می‌شود. خورخه لوئیس بورخس(۴۷) آرزوی خود را چنین بیان می‌کند: «کاش وضعیت فعلی جهان، در تئوری، یک فرمول واحد قابل بیان باشد تا هرکس بتواند همهٔ آینده و همهٔ گذشته را از آن فرمول استنتاج کند.»

«مسافر زمان» یک «حکیم دانا» می‌آفریند، یک «ناظر دانا به همه چیز»:

 

«یک ناظر دانا به همه چیز؛ برای او هیچ چیز از گذشته پوشیده نیست. هیچ ذره‌ای از زمان از دایرهٔ وجود خارج نخواهد بود. هیچ نقطهٔ کوری در آینده نیز وجود نخواهد داشت. او همان‌طور که همهٔ زمان حال را درک می‌کند، عیناً همهٔ گذشته و همهٔ آیندهٔ مقدّر را نیز درک خواهد کرد. در واقع برای او حال و گذشته و آینده معنا ندارد. همواره یک زمان را می‌بیند. او یک جهان متصلب را می‌بیند که فضا و زمان را پر کرده است؛ جهانی که در آن همه چیز همیشه همان است.»

سپس او نتیجه می‌گیرد که «اگر گذشته معنایی هم داشته باشد، همانا عبارت است از نگریستن در جهتی خاص؛ درحالی‌که آینده عبارت است از نگریستن در جهت مخالف.»

«جهان متصلب» یک زندان است. فقط مسافر زمان می‌تواند خود را آزاد از این زندان بداند.


سفر در زمان

سفر در زمان : در مفهوم زمان و تاریخ آن
نویسنده : جیمز گلیک
مترجم : حسین پیران


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]