معرفی کتاب «قدرت هوش خلاق: ده روش به‌کارگیری نبوغ خلاقه‌تان»

مقدمهٔ ویژهٔ نویسنده

مقدمه

عجیب ولی واقعی…

 

کسانی که معجزه‌آسا از بیماری‌های مهلکی مثل سرطان نجات پیدا کرده‌اند و تنها با نیروی اراده بر ناتوانی‌های جسمی‌شان فائق آمده‌اند، در واقع مغزشان فرمانروای بدن بوده است.

شما می‌توانید با قدرت اندیشه، فرایندهای جسمی مانند دما و ضربان قلب، سلامت فیزیکی و عملکرد ورزشی‌تان را کنترل کنید. در سال ۱۹۷۰ یک یوگی هندی به نام سوامی راما(۱)، توانست کاری کند که دمای دو نقطه از کف دست راستش، با هم فرق داشته باشند. میزان تغییر دما حدود دو درجهٔ سانتی‌گراد در دقیقه بود و او قادر بود تغییر را تا زمانی که تفاوت دما به پنج درجه می‌رسید، حفظ کند.

رقیبان بیلی جین کینگِ (۲)تنیس‌باز، او را شکست‌ناپذیر تصور می‌کردند، زیرا با وجود آن‌که هیچ نقطهٔ خاصی در بدن بیلی نبود که او را از دیگران متمایز کند، توانسته بود از نظر ذهنی بدنش را برای بردن تنظیم کند.

 

در این کتاب، با قدرت خارق‌العاده و استعدادهای ذهنی و جسمی‌تان آشنا می‌شوید.

وقتی مدرسه می‌رفتم، با سوال‌های زیاد بدون پاسخم گیج و سرگردان می‌شدم. در عین حال نظرات معلم‌هایم که بر کمبود هوش، تمرکز و انرژی در من صحه می‌گذاشتند، بی‌انگیزه‌ام می‌کرد.

اما پرسش‌های بی‌پاسخم به این‌جا منتهی شد:

 

چرا جغرافی، تاریخ، انگلیسی و علوم مهم‌تر از ورزش، هنر و موسیقی بودند؟

چرا معلم‌های ما فکر می‌کردند بعضی از پسرها (که از نظر همهٔ ما بااستعداد بودند) مخرب و کودن‌اند، درحالی‌که آن‌هایی که از نظر ما خنگ بودند، باهوش در نظر گرفته می‌شدند؟

چرا بعضی وقت‌ها در آزمونی که بیش از بقیه بلد بودم، به دلیل نامعلومی، کم‌ترین نمره را می‌گرفتم؟

برعکسش چرا بعضی اوقات از کسی که می‌دانستم بیش از من می‌داند، نمرهٔ بهتری می‌گرفتم؟

 

نکاتی که معلم‌هایم در مورد وضعیت عمومی تحصیلی من بیان می‌کردند، این‌ها بود:

 

تنبل

رویابافی بیش از حد

قدرت تمرکز ضعیف

بدون هیچ استعدادی در هنر

تاثیر مخرب روی بچه‌های کلاس

ناتوانی در برآورده‌کردن انتظارات- عملکرد ناامیدکننده

بدون هیچ استعدادی در فعالیت‌های فیزیکی

عملکرد وحشتناک در تاریخ- علاقه و استعداد در مورد موضوع

امکان بهتر شدن دارد

 

به نظرتان آشنا نیستند؟

 

پرسش‌های حل‌نشده‌ام، به تدریج، در طول زمان به سه نکتهٔ متمرکز و قطعی تبدیل شد:

 

۱- چه کسی باهوش بودن آدم‌ها را تعیین می‌کند؟

۲- کدام مرجع، ماهیت هوش را تعریف می‌کند؟

۳- آیا IQ قابلیت بهتر شدن دارد؟

 

تلاش من برای پاسخ به این سوالات، به شغل اصلی‌ام در زندگی تبدیل شد و وادارم کرد ۳۰ سال بعدی زندگی‌ام را به کاوش در مغز و فرایند هوش و اختراع مفهوم نقشهٔ ذهنی اختصاص دهم.

این کتاب در واقع راه نجاتی است برای مغزهایی که با همین سوالات مواجه شده‌اند و یا نظرات مشابهی از جانب معلم‌هایشان دریافت کرده‌اند!

از بازکشفِ هوش ذاتی‌تان لذت ببرید!

چالش اصلی

آلن تورینگ(۳)، مخترع کامپیوتر، در سال ۱۹۰۵، صنعت کامپیوتر را برای ساخت دستگاهی با هوشی برابر با انسان، به چالش کشید.

آزمایش او از این قرار بود: سه فرد زیرک و باهوش را در مقابل مانعی که رویش را با پرده پوشانده بودند، نشاند. پشت پرده سه موجود هوشمند دیگر قرار داشتند: دو انسان و یک کامپیوتر. هر سه موجود، در مکالمه‌ای که موضوعاتش را سه نفر اول انتخاب می‌کردند، شرکت می‌کردند. اگر کامپیوتر می‌توانست هر کدام از این سه نفر مقابل پرده را قانع می‌کرد که یکی از انسان‌های پشت پرده است، جایزه‌ای به سازنده‌اش تعلق می‌گرفت! هیچ‌کس حتی نتوانست به نزدیکی جایزه هم برسد.

چالش تورین (همان‌طور که خواهید دید) دست‌کم ۹۰درصد دور از واقعیت است!

مسابقه بر این فرض استوار بود که هوش و IQ انسان برمبنای قدرت کلمات شکل گرفته است. درحالی‌که امروز می‌دانیم قدرت کلمات تنها بخش کوچکی از نبوغ ماست و برای این که کامپیوتر بتواند ثابت کند با مغز انسان برابر است باید هم‌زمان در ۱۰ شاخهٔ هوش، مهارت‌هایش را نشان دهد؛ کامپیوتری که بتواند هوش عددی، فیزیکی، حسی، خلاقه و مکانی را با هم ترکیب کند، در جدالی برابر با هوش انسان شرکت کرده است!

پس به نظر می‌رسد، این جایزه همچنان دست‌نخورده باقی بماند.


تاریخچهٔ مختصر هوش

تاریخچهٔ آگاهی ما در مورد نبوغ، جذاب است. متفکران پیشرو زمان زیادی از وقت‌شان را به «یافتن منشا انگیزه‌های انسان» و «آن‌چه انسان را باهوش می‌کند» کرده بودند، بااین‌حال جالب است بدانید، مفهوم بهرهٔ هوشی یا همان (IQ)، کم‌تر از صد سال است که بر سر زبان‌ها افتاده؛ اولین آزمایش‌های هوش، با ابزارهای علمی اوایل قرن بیستم انجام شده است.

بعضی از آزمایش‌های اولیه کمی عجیب‌وغریب بودند: اندازه‌گیری پاسخ‌های سریع و بدون فکر، با این تفکر که عکس‌العمل سریع‌تر به معنای هوش بیش‌تر است، نسبت دادن قد به هوش و اندازه‌گیری برآمدگی‌های روی سر به عنوان نشانه‌ای برای هوش بالا. بااین‌حال یک روان‌شناس فرانسوی به نام آلفرد بینه(۴)، برای اولین بار روش خلاقانه و علمی‌ای برای اندازه‌گیری عینی هوش معرفی کرد. این روش، ترکیبی از تست‌های کلامی و عددی بود و امتیازها بر اساس میانگین ۱۰۰ سوال در نظر گرفته می‌شدند.

تست‌های IQ بینه، بی هیچ سوالی ۶۰ سال رایج بودند، اما در دههٔ ۷۰ میلادی، فکر مردم در مورد هوش تغییر کرده بود. پروفسور هاوارد گاردنر(۵)، پروفسور رابرت اورنستین(۶)، من و دیگران می‌دانستیم که انواع دیگری از هوش وجود دارد که در صورت رشد کامل هر کدام، در هماهنگی با بقیه فعالیت می‌کرد.

یک فرد واقعا باهوش کسی نیست که فقط کلمات و اعداد را به بیرون پرتاب کند؛ بلکه کسی است که بتواند به تمام وقایع، اتفاق‌ها و مشکلات دور و برش هوشمندانه واکنش نشان دهد.

هوش واقعی به معنای درگیری مغز در تمام جنبه‌های زندگی است؛ درست مثل این که با مغزتان ورزش کنید؛ یک‌جور ارتباط مغز به مغز؛ انگار با مغزتان عشق‌بازی کنید. در واقع در تمام زندگی، «سر» قبل از چیزهای دیگر وجود داشته است!

ستارهٔ بی‌مانند نبوغ؛ لئوناردو داوینچی(۷)

لئوناردو داوینچی را عموما به عنوان بهترین نمونهٔ نوابغ معرفی می‌کنند؛ به عبارت دیگر او فردی است که به شکلی خارق‌العاده از هوش‌اش استفاده کرده است. نبوغ لئوناردو به قدری چشم‌گیر بود که بعضی از مردم به او لقب بزرگ‌ترین نابغهٔ تمام تاریخ را داده‌اند. او تقریبا تمام آموخته‌هایش را بدون آموزگار یاد گرفته بود و می‌تواند مثال خوبی از دست‌یابی به موفقیت توام با اراده برای رشد و توسعهٔ نبوغ باشد.

برخلاف بسیاری از مفروضات، او از خوانواده‌ای ثروتمند نبود و آموزش رسمی‌اش در حد پایه بود. در کودکی، شاگرد یک نقاش/ مجسمه‌ساز بود و در همان جا نقاشی و طراحی را آموخت.

خودش می‌گوید، علت نابغه‌شدنش به این خاطر بود که سرش را برای کشف چگونگی فعالیت مغزش، به کار گرفته بود! با خواندن این کتاب، به مرور لئوناردو را مجسم می‌کنید و متوجه می‌شوید فردی که به عنوان نابغهٔ بی‌بدیل دنیا در نظر گرفته‌ایم، به خاطر تلاشش در این مسیر، به این لقب رسیده است. لئوناردو از این که چیزها را خودش یاد گرفته بود، به خود می‌بالید و عمدا خود را «مرید تجربه» معرفی می‌کرد.

بیایید به انواع مختلف نبوغ، نگاهی بیندازیم و عملکرد لئوناردو را در هر کدام بررسی کنیم.

لئوناردو بی‌نهایت خلاق بود. او آثار ماندگار نقاشی، مجسمه و ایده‌های بی‌شماری از خود به جا گذاشته است. علاوه بر فعالیت‌های هنری، او موسیقی‌دانی ماهر بود. کافی بود سازی زهی به او بدهید، حتی اگر تا به آن زمان آن ساز را ندیده بود، خیلی زود یاد می‌گرفت و می‌توانست موزیک‌های مشهور و ساخت خودش را با آن بنوازد. لئوناردو همچنین به خاطر نمایش اعتماد به نفس بالایش مشهور است. او از تنهایی‌اش لذت می‌برد و همان‌طور که آدم حواسش به بهترین دوستش است، خودش را دوست داشت و مراقب خودش بود. او همچنین هوش اجتماعی بالایی داشت: مشهورترین میهمان جشن‌ها و دورهمی‌های فلورانس بود. استاد این بود که خودش را به خنگی بزند، می‌توانست مخاطبان را با داستان‌سرایی‌اش مسحور کند و از قابلیت موسیقایی‌اش برای سرگرم کردم میهمانان بهره می‌برد؛ در برابر چشمان حیرت‌زدهٔ آن‌ها، هم‌زمان آهنگ می‌ساخت و می‌نواخت.

شیدایی و عشقش به طبیعت و دنیا زبانزد است. از نظر او طبیعت، بیانیهٔ خدا بود، او با حیوانات بسیار مهربان بود. این داستان بسیار مشهور است که او اغلب برای خرید قفسی از پرندگان به بازار می‌رفت (آن‌ها یا برای صدایشان فروخته می‌شدند یا برای گوشت‌شان) و در مقابل چشمان همه آن‌ها را آزاد می‌کرد و با لذت بسیار الگوهای پروازشان را درحالی‌که ناگهان اوج می‌گرفتند، از نظر می‌گذراند.

این فرضیه که هوش و قدرت با هم یک‌جا جمع نمی‌شوند، از نظر او مردود بود. انرژی و توان لئوناردو مثال‌زدنی بود، او به عنوان قوی‌ترین مرد فلورانس شناخته‌شده بود. او همچنین بسیار جذاب بود. واساریِ(۸) مورخ، گفته است که او از نظر توازن ظاهری بی‌نقص بوده است، موقرانه قدم برمی‌داشت و ظاهرش به قدری زیبا بود که مردم برای دیدنش موقع رفتن به کارگاهش در خیابان‌های فلورانس صف می‌کشیدند.

او آشکارا به هوش نفسانی‌اش هم توجه می‌کرد (مساله‌ای که ظاهرا برای هر هنرمندی اهمیت دارد) و اطرافیانش را به رشد تمام حس‌هایشان ترغیب می‌کرد. او توان بصری‌اش را تا حدی گسترش داد که گاه مشاهداتش، بی‌شباهت به معجزه نبودند. گفته شده که او اولین فردی بود که توانست با چشم غیرمسلح، ماهِ سیارهٔ ژوپیتر را ببیند و در دست‌خط‌های قدیمی‌اش در مورد پرواز پرندگان، جزییاتی را ثبت کرده که تا ۳۵۰ سال بعد تایید نشده باقی ماند و با اختراع عکاسی صحت گفتارش ثابت شد!

از نظر لئوناردو اعداد بخش ذاتی هارمونی جهان به شمار می‌رفت. او از اعداد به عنوان ابزار پایهٔ اندیشیدن برای اندازه‌گیری و محاسبات در تمام زمینه‌های فعالیتش استفاده می‌کرد؛ نقاشی، طراحی، مهندسی و اختراع. ذهن بی‌نهایت زایندهٔ او بستر طراحی‌های جدید برای قنات‌ها و سدهای رودخانه‌ها، اختراعات زیرزمینی و ماشین‌های پرواز و صدها ایدهٔ مهندسی دیگر بود.

او که در زمینه‌های زیادی تبحر داشت، دامنهٔ لغاتش به مراتب از میانگین بیش‌تر بود. تخیل وسیعش، به او امکان ترکیبات مختلف را برای خلق تجربیات و توصیفات زیبا را می‌داد. بسیاری از یادداشت‌های ادبی‌اش، چهره‌هایی‌اند که نه با نقاشی، بلکه با کلمات خلق شده‌اند.

پس لئوناردو مدل ایده‌آل برای شمایی‌ست که این کتاب را می‌خوانید. در نظر داشته باشید که او هم مثل بقیه، روزی کودک بوده و شانس و قابلیت پرداختن به هوش و مقدم شمردن «سرش» را جدی گرفته است.


 

فصل اول:مقدمه- آغاز سفر خلاقیت

انجام می‌دهید؟ انجام داده‌اید؟ هستید؟ خواهید بود؟

 

فکر می‌کنید چه‌قدر خلاقید؟ برای این که به ایده‌هایی (احتمالا غافلگیرکننده) در مورد خلاقیتتان برسید، به سوالات زیر پاسخ دهید:

 

۱- آیا رویاپردازی می‌کنید؟ بله/ خیر

۲- آیا به منوی غذایی یا آشپزی برای خودتان، خانواده یا دوستانتان فکر می‌کنید؟ بله/ خیر

۳- آیا موقع لباس‌خریدن، با ترکیب رنگ‌ها، پارچه‌ها و لوازم جانبی به خلق سبک خودتان فکر می‌کنید؟ بله/ خیر

۴- آیا به انواع مختلف موسیقی علاقمندید؟ بله/ خیر

۵- آیا رویدادهای زندگی، دورهمی‌های خاص با دوستان، لحظات بزرگ ورزشی، تعطیلات، هر فاجعهٔ قابل توجه یا موفقیت در زندگی را با لذت به خاطر می‌آورید؟ بله/ خیر

۶- آیا در کودکی سوالات زیادی می‌پرسیدید؟ بله/ خیر

۷- آیا هنوز هم سوالات زیادی می‌پرسید؟ بله/ خیر

۸- آیا گاهی اوقات از پیچیدگی یا زیبایی چیزها متحیر می‌شوید و آرزو می‌کنید کاش می‌توانستید بفهمید چه‌طور کار می‌کنند/ چه طور ساخته‌شده‌اند/ چه طور پدید آمده‌اند/ چه‌طور به زندگی شما وارد شده‌اند؟ بله/ خیر

۹- آیا در خانه روزنامه، مجله یا کتاب‌هایی دارید که به خودتان قول داده‌اید بخوانید، ولی هنوز نتوانسته‌اید وقتش را پیدا کنید؟ بله/ خیر

۱۰- آیا چیزهای دیگری در زندگی‌تان بوده که قول انجامش را به خودتان داده باشید ولی هنوز سراغشان نرفته‌اید؟ بله/ خیر

۱۱- آیا با دیدن یا شنیدن اجراهای عالی موسیقی، ورزش، بازیگری یا هنر هیجان‌زده می‌شوید یا تحت تاثیر قرار می‌گیرید؟ بله/ خیر

۱۲- نظرتان در مورد این سوال‌ها چیست؟

 

آیا اگر می‌توانستم با چرخاندن چوب جادو، شما را به یک رقاص خوش‌هیکل، با بدنی منعطف و باشکوه تبدیل کنم که بتواند در هر اجرای رقص انگشت حیرت بر دهان تماشاچیان بنشاند، جواب‌تان مثبت بود؟ بله/ خیر

آیا اگر می‌توانستم با چرخاندن چوب جادو، صدایی مثل خوانندهٔ محبوب‌تان به شما ببخشم و می‌توانستید تقریبا هر آهنگی را جوری اجرا کنید که هم خودتان راضی باشید و هم دیگران لذت ببرند و متحیر شوند، پاسخ مثبت می‌دادید؟ بله/ خیر

آیا اگر می‌توانستم با چرخاندن چوب جادو، ناگهان شما را به هنرمندی شایسته تبدیل کنم که می‌توانست نقاشی‌ها، مناظر و چهره‌ها بکشد و قادر بود جوری مجسمه بسازد که میکل‌آنژ او را به شاگردی برگزیند، راضی بودید؟ بله/ خیر

آیا دوست داشتید که با چرخاندن چوب جادو، شما را به قصه‌گویی تبدیل کنم که مردم را با داستان‌هایش بفریبد و مسحور کند و کاری کند که آن‌ها بدون مقاومت به لطیفه‌هایش بخندند؟ بله/ خیر

 

۱۳- آیا زنده هستید؟ بله/ خیر

اگر به بیش از نیمی از این پرسش‌ها پاسخ مثبت دادید، پس بنا به تعاریف، خلاق هستید.

میزان خلاقیت‌تان در ادامهٔ سفرتان در کتاب قدرت هوش خلاق آشکار می‌شود. اما برای این که سرنخی به دست‌تان بدهیم، بیایید به چند سوالی نگاه بیندازیم که ممکن است عجیب به نظر برسند:

 

آیا در خانه روزنامه، مجله یا کتاب‌هایی دارید که به خودتان قول داده‌اید بخوانید، ولی هنوز نتوانسته‌اید وقتش را پیدا کنید؟

 

پاسخ بیش از ۹۵٪ مردم به این سوال، مثبت است، آن‌ها فکر می‌کنند توانایی خاصی در به تاخیر انداختن کارها دارند! البته تصورشان درست است- اما کنار این ویژگی، خلاقیت زیادی هم دارند! کمی به آن فکر کنید. هر روز از هفته‌های طولانی، ماه‌ها یا سال‌ها، مغزشان جالب‌ترین عذرها را بابت نخواندن آن کتاب‌ها و مجله‌ها بافته است. این که خلاقیت‌شان مستقیما به انجام‌ندادن کارها برمی‌گردد، بی‌ربط است و این ویژگی هنوز هم یک جور خلاقیت استثنایی است و چنان منبع انرژی بی حدوحصری دارد که گاه ممکن است تمام عمر طول بکشد!

همین مساله ما را به این سوال می‌رساند:

آیا زنده هستید؟

پاسخ ممکن است بدیهی به نظر برسد، اما پرسش از حقیقتی معنادار پرده برمی‌دارد. در زندگی برای جان سالم به در بردن از روزها، مغز خارق‌العاده‌تان ده‌ها هزار فکر، واکنش و راه‌حل برای مشکلات می‌سازد و اگر این کار را نکند، زمان شما روی زمین به پایان می‌رسد. همین واقعیت که شما زنده‌اید، خلاقیت زیادتان را ثابت می‌کند.

گسترش و رها کردن هوش عظیم خلاقه‌ای که دارید، به شما کمک می‌کند روش کار و راه‌های رشد آن را کشف کنید؛ وظیفهٔ این کتاب کوچک همین است.

هوش خلاق چیست؟

هوش خلاق

توانایی شما برای خلق ایده‌های جدید، حل مشکلات به روشی منحصربه‌فرد و همچنین یک سر و گردن بالاتر از بقیه ایستادن، است.

هوش خلاق شما، از چند فاکتور درست شده که همه قابل آموختن و رشدند تا بتوانید خلاقیت‌تان را افزایش دهید. قدرت هوش خلاق شما را به ترتیب با این فاکتورها آشنا می‌کند و نشان می‌دهد چطور آن‌ها را توسعه و بهبود دهید. این فاکتورها عبارتند از:

نیمکرهٔ راست و چپ مغز

توانایی به کارگیری همزمان مهارت‌های متفاوت سمت چپ و راست مغزتان

یادداشت برداشتن/ تهیهٔ نقشهٔ ذهنی

توانایی عینیت بخشیدن به تفکرات‌تان، با بیرون کشیدن‌شان از مغز و نوشتن‌شان روی کاغذ؛ به‌این‌ترتیب بیش‌تر و بهتر می‌توانید آن‌ها را واکاوی کنید.

فصاحت

سرعتی که با آن ایده‌های جدید تند تند به ذهن‌تان می‌رسد. فصاحت مقیاس بهره‌وری خلاقیت شما است.

انعطاف‌پذیری

توانایی شما در تولید ایده‌های متنوع و حرکت از یک رویکرد به رویکرد دیگر با استراتژی‌های متنوع، انعطاف‌پذیری خلاق‌تان را می‌سازد. انعطاف‌پذیری همچنین توانایی شما را در دیدن چیزها از زاویه‌های مختلف، در نظر گرفتن رویدادها از دیدگاه‌های متنوع، به کارگیری مفاهیم قدیمی و تنظیم آن‌ها در مسیرهای جدید و وارونه کردن ایده‌های موجود را شامل می‌شود. انعطاف‌پذیری به استفاده از تمام حس‌های‌تان برای خلق ایده‌های جدید، نیز گفته می‌شود.

 

اصالت. اصالت جوهرهٔ هوش خلاق و تفکر خلاق است. این ویژگی نمایندهٔ قابلیت شما برای تولید ایده‌هایی است که منحصرا به شما تعلق دارند- ایده‌هایی که غیرمعمول، منحصر به فرد و عجیب و غریب است (یعنی دور از مرکز)

بسط ایده‌ها

متفکران خلاق، یک ایدهٔ اصلی را می‌گیرند و آن را در تمام جهات بسط و توسعه می‌دهند، به آن شاخ و برگ می‌دهند و همان ایدهٔ اصلی را بزرگ می‌کنند.

 

تداعیات. متفکران خلاق می‌دانند مغز انسان یک دستگاه تداعی غول‌آسا است. اندیشمندان خلاق با داشتن کمی آگاهی شهودی از شکل کار این دستگاه تداعی- معانی (البته شما هم بعد از خواندن این کتاب اطلاعات دقیقی به دست می‌آورید!)، می‌توانند به این منبع نامتناهی دسترسی داشته باشند و تمام جنبه‌های خلاقیت‌شان را بهبود ببخشند.

نگاهی اجمالی به قدرت هوش خلاق

قدرت هوش خلاق طراحی شده تا شما را به تور بزرگ خلاقیت ببرد و نشان دهد که می‌توانید در هر مرحله از این سفر، قدرت تفکر خلاق‌تان را افزایش دهید. فصل‌های بعد، تاریخچه‌ها و داستان‌های افرادی را در بر دارد که قابلیت‌های گفته‌شده را در زندگی به کار گرفته‌اند. در هر فصل همچنین یک کاربرگ خلاقیت در نظر گرفته شده است که می‌توانید با انجام تمرین‌های مخصوص که برای خلاق کردن شما طراحی شده‌اند، خودتان را بسنجید. هر تمرین کنار توسعهٔ مهارت‌های هوش خلاق مخصوص به آن، هم‌زمان ماهیچه‌های مغزی دیگر حوزه‌های مهارت هوش خلاق شما را توسعه می‌دهد، (مغز قابلیت گسترش نامحدودی دارد و خود یک دستگاه تداعی معانی ارتباطی است!)

این فصل‌ها همچنین توضیح می‌دهد که چگونه از نقشه‌های ذهنی برای توسعهٔ هوش خلاق‌تان استفاده کنید و نمونه‌هایی از ابزارهای اندیشیدن برای بهبود خلاقیت را ارائه می‌دهد؛ ابزارهایی که تمام زندگی‌ام را صرف ساختن‌شان کرده‌ام. نمودارها و تصاویر دیگری هم هستند که می‌توانید برای کمک به هوش خلاق‌تان از آن استفاده کنید.

دورنمای کلی کتاب را با هم ببینیم.

فصل دوم- به کار بردن قابلیت‌های جادویی سمت راست و چپ مغز

در این فصل شما را با یک پرواز ماورای صوت به پنجاه سال تحقیق در مورد این جنبهٔ جذاب خلاقیت می‌برم. بینش جدیدی را در مورد ماهیت هوش خلاق کشف می‌کنید و شکل به کارگیری این بینش را در توسعهٔ تفکر خلاق‌تان یاد می‌گیرید.

فصل سوم- خلاقیت بی‌پایان- به تصویر کشیدن ذهن با نقشه‌های ذهنی

این فصل ابزار نهایی تفکر خلاق، نقشهٔ ذهنی، را به شما معرفی می‌کند. به شما نشان خواهم داد که چطور می‌توانید به مقام استادی در استفاده از آن‌چه که به چاقوی همه‌فن‌حریف معروف شده، برسید.

فصل چهارم- شما در مقام هنرمند خلاق

چه کسی گفته شما نمی‌توانید نقاشی کنید؟ محال است نتوانید!

در این فصل به شما خواهم گفت که چرا بیش از ۹۹٪ مردم معتقدند نمی‌توانند نقاشی کنند و همچنین به دلایل اشتباه بودن پیش‌فرض‌شان خواهم پرداخت.

سپس شما را با دو معلم بی‌مانند هنر یعنی لئوناردو داوینچی و میکل‌آنژ(۹) آشنا خواهم کرد. هر کدام از آن‌ها از روش‌های موفقیت‌آمیز خلاقانهٔ سادهٔ خود پرده برمی‌دارند تا بتوانید هنرمند درون خود را پیدا کنید. همچنین کشف خواهید کرد که تا به این لحظه، میلیون‌ها شاهکار در زندگی خلق کرده‌اید و خودتان از آن‌ها خبر ندارید!

فصل پنجم- شما در مقام موسیقیدان خلاق

درست مثل نقاشی، بیش‌تر مردم تصور می‌کنند که خیلی هوش موسیقی ندارند و بیش از ۹۵٪ ما باور داریم که قادر نیستیم یک موسیقی را با آهنگ درستش بخوانیم. باز هم درست مثل نقاشی، این باور غلط است.

در این فصل، علت وجود این باورهای غلط را برایتان توضیح می‌دهم، به شما می‌گویم که چطور بر آن‌ها فائق شوید و چگونه موسیقیدان خلاقی را که از بدو تولد در درون شما زندگی می‌کند، رها کنید. پی می‌برید که تمام زندگی‌تان خوب آواز می‌خوانده‌اید و درس‌های تشویق‌کننده‌ای را می‌توانید از پرنده‌ها بیاموزید!

فصل ششم- بهره‌وری خلاقانه- قدرت حجم و سرعت

بهره‌وری خلاقانه: تعداد یا سهولت خلق ایده در یک زمان مشخص- یکی از فاکتورهای اصلی هوش خلاق است. در این فصل به شما نشان خواهم داد که چطور می‌توانید با دنبال کردن روش‌های نوابغ خلاق بزرگ، بهره‌وری‌تان را بالا ببرید.

فصل هفتم- انعطاف‌پذیری و اصالت خلاقانه

دلیل اصلی گرفتار شدن مردم در مسیر خلاقیت، این است که آن‌ها فقط یاد گرفته‌اند به یک روش اصلی بیندیشند. و همین فرایند به گودالی تبدیل می‌شود که بیرون آمدن از آن را برایشان دشوار می‌کند. در این فصل روش‌های زیادی را برای دیدن با نگاهی متفاوت به شما نشان می‌دهم- نگاه کردن از زاویه‌ای دیگر و از دیدگاه‌های مختلف؛ تکنیک‌هایی که تمام نوابغ تفکر خلاق برای دست یافتن به ایده‌های انقلابی خود از آن‌ها استفاده کرده‌اند.

هر چند وقت یک‌بار می‌شنوید که مردم در مورد یک نابغهٔ بزرگ بگویند که او «مثل او دیگر وجود ندارد»؛ «نمونه ندارد»؛ «منحصربه‌فرد» و «غیرقابل مقایسه» است؟ ویژگی منحصربه‌فرد بودن، سنگ بنای تفکر خلاق است. به شما نشان خواهم داد که همین حالا هم بیش از آن‌چه فکر می‌کنید، منحصربه‌فردید و راه‌های حیرت‌انگیز تقویت اصالت در تفکر، را به شما معرفی خواهم کرد.

فصل هشتم- مغز: دستگاه بی‌مانند تداعیات ذهنی- تفکر جامع و درخشان

هوش خلاق بر اساس توانایی شما در خلق تداعیات بین فکرها و ایده‌های مختلف شکل می‌گیرد. تعداد این تداعیات در یک فرد متوسط بسیار کم‌تر از حد ممکن است. در این فصل شما را در جریان یک بازی جذاب تداعی ذهن، هدایت خواهم کرد؛ هر چه پیش برویم شما به روش‌های جدیدی برای توسعهٔ توانایی تداعیات ذهنی‌تان پی خواهید برد و قابلیت‌های عجیب مغزتان را برای ارتباط معانی کشف خواهید کرد.

فصل نهم- شما و شکسپیر- هر دو شاعر!

شعر هم مثل نقاشی و موسیقی از نظر بیش‌تر مردم، هنر خاصی است که به عنوان امتیازی با ارزش به عدهٔ کمی اعطا شده است. این هم یک تصور رمانتیک غلط است. چون شما ذاتا شاعرید!

در فصل نهم شما را به روح شاعرانه‌تان هدایت خواهم کرد و نشان خواهم داد که چطور می‌توانید تمام درس‌هایی را که تا به این جا از قدرت هوش خلاق آموخته‌اید برای خلق شعر خودتان به کار گیرید.

فصل دهم- فقط کودکی

فکر می‌کنید چرا بچه‌ها چیزها را خوب و سریع یاد می‌گیرند؟ فکر می‌کنید چرا بچه‌ها از بزرگ‌ترها خلاق‌ترند؟ چرا بسیاری از هنرمندان بزرگ (مثل پیکاسو) سعی می‌کنند به خلاقیت دوران کودکی‌شان بازگردند؟

در این فصل به تمام این پرسش‌ها پاسخ خواهم داد و به شما یاد می‌دهم چطور کودک درون و نابغهٔ خلاق درون‌تان را دوباره کشف کنید.

در سراسر قدرت هوش خلاق، شما راهنمای ویژهٔ دیگری نیز در اختیار دارید؛ لئوناردو داوینچی که به عنوان بزرگ‌ترین نابغهٔ خلاق هزارهٔ اخیر شناخته شده است.


 

فصل دوم:به کار بردن قابلیت‌های جادویی سمت راست و چپ مغز

در این فصل با جدیدترین اطلاعات دربارهٔ بخش چپ و راست مغزتان آشنا می‌شوید و یاد می‌گیرید که چگونه این دو بخش را با هم به کارگیرید تا قدرت خلاقیت‌تان را به شکل خارق‌العاده‌ای افزایش دهید.

 

می‌خواهیم با یک پرواز مافوق صوت پنجاه سال تحقیق در مورد مغز را با هم ببینیم. سفرمان از آزمایشگاه پروفسور راجر اسپری(۱۰) در کالیفرنیا آغاز می‌شود و به شرح تحقیقی می‌پردازد که جایزهٔ نوبل سال ۱۹۸۱ را برای او به دنبال داشت. با این تحقیق شما با قابلیت‌های خلاق پنهانی که در انتظار رهایی‌اند، آشنا می‌شوید.

***

در دههٔ پنجاه و شصت میلادی، پروفسور اسپری تحقیقاتی را در مورد فعالیت مغز انجام داد. برای کشف فرایندهای متفاوت اندیشیدن و تاثیر آن روی موج‌های مغز، اسپری و همکارانش از تعدادی داوطلب درخواست کردند برخی فعالیت‌های مغزی را انجام دهند؛ کارهایی مثل جمع یا تفریق ذهنی اعداد، خواندن شعر، بازگویی حفظی کلمات، خط‌خطی کردن، نگاه کردن به رنگ‌های مختلف، طراحی مکعب، تحلیل مساله‌های منطقی و رویاپردازی.

***

اسپری پیش‌بینی کرده بود که موج‌های مغز، در فعالیت‌های مختلف، رفتارهای متفاوتی از خود نشان می‌دهند و درست می‌گفت. آن‌چه پیش‌بینی نکرده بود کشف خارق‌العادهٔ زیر بود؛ کشفی که برای همیشه طرز فکر ما را در مورد توانایی‌های بالقوهٔ مغز انسان و تفکر خلاقانه تغییر داد: به طور متوسط مغز فعالیت‌هایش را به دو قسمت فعالیت بخش چپ (نیمکرهٔ چپ) و بخش راست (نیمکرهٔ راست) تقسیم می‌کند. این تحقیق در باور عامه به تحقیق راست‌مغزی/ چپ‌مغزی مشهور است.

 

تقسیم‌بندی غالب فعالیت‌ها به شکل زیر است:

 

1

 

 

اسپری همچنین کشف کرد که هنگام فعال بودن نیمکرهٔ سمت راست، نیمکرهٔ سمت چپ تمایل دارد به وضعیت استراحت یا مراقبه فرورود. به همین ترتیب با فعال بودن نیمکرهٔ سمت چپ، نیمکرهٔ راست مغز آرامش را انتخاب می‌کند.

از این گذشته، هر مغز درگیر در این آزمایش موج مغزی، تمام مهارت‌های نیمکره‌ها را با نظمی مشخص دارا بود؛ این کشف همه را غافلگیر کرد. به‌عبارت‌دیگر در سطح ابتدایی فیزیکی، فیزیولوژیکی و استعدادی همهٔ افراد مهارت‌های آگاهی، تفکری و خلاقه را در سطح گسترده‌ای داشتند و ظاهرا تنها از بخشی از آن‌ها استفاده می‌کردند.

تا دههٔ هفتاد این نتایج راهگشای تحقیقات، مطالعات و بررسی‌های گسترده‌تری در مورد احتمال استفاده نکردن از بخش‌های مختلف مغز بود.

یکی از مسیرهای تحقیق (که من شخصا با آن درگیر بوده‌ام) بررسی تفکر مردم دربارهٔ توانایی‌های خود و سپس واکاوی این توانایی‌ها/ ناتوانی‌ها با قابلیت‌های واقعی امواج اندازه‌گیری شده مغزی بود.

در این تحقیق خودتان را بسنجید:

***

بررسی راست‌مغزی و چپ‌مغزی

آیا به نظر شما محاسبهٔ سریع و دقیق سهم سود وامی که در حال حاضر برای خانه بدهکارید، یا مساحت باغ‌تان به عنوان بخشی از مساحت خانه و باغ، از نظر عملی (از نظر ژنتیکی تقریبا غیرممکن) کار غیرممکنی است؟ بله/ خیر

آیا طراحی پرتره‌ای که کاملا به صاحب شخص شباهت داشته باشد، نقاشی منظره، … و پرسپکتیو، درک تاریخ هنر و ساختن مجسمه‌های واقعی و آبستره به نظرتان غیرممکن است؟ بله/ خیر

***

***

آیا ساخت موسیقی و آهنگ، تشخیص آهنگ‌سازان کلاسیک از روی تنها چند نوت، هماهنگی رقص با موسیقی و آواز خواندن آن‌هم وقتی هر نوت شما درست مانند آهنگ اصلی در جای خود قرار گرفته باشد، عملا کار غیرممکنی است؟ بله/ خیر

***

حتما خیال‌تان راحت خواهد شد وقتی بدانید بیش از ۹۰٪ افرادِ این تحقیق اعتقاد راسخ داشتند که از نظر ژنتیکی از انجام این فعالیت‌ها در سه حوزهٔ بااهمیت مهارت‌های محاسباتی، هنری و موسیقی عاجزند.

امیدوارم از شنیدن این خبر که همهٔ آن‌ها اشتباه کرده بودند، خوشنود و دلگرم شوید.

تحقیق بعدی نشان داد که آموزش زیر نظر معلمان- این‌جا منظور معلمان خوب است-در حوزه‌هایی که تصور می‌کنید در آن ضعیف هستید، ناگهان شما را توانمند می‌سازد. این موقعیت درست مثل وقتی است که یک گروه ماهیچهٔ ضعیف را پیدا می‌کنید که ضعفشان به خاطر مدت‌های طولانی مورد استفاده قرار نگرفتن است و نه ناتوانی ذاتی‌شان.

اما علاوه بر این که هر کس می‌تواند در زمینه‌هایی که پیش از این گمان می‌کرده در آن ضعیف است بهبود پیدا کند، کشف حیرت‌انگیز دیگری نیز به دست آمد. حالا با برطرف شدن ضعف این ماهیچهٔ ذهنی، عملکرد ماهیچه‌های ذهنی دیگر نیز رو به بهبود می‌رفت.

بنابراین کسانی که از نظر خودشان در تخیل و هنر ضعف داشتند، برای مهارت در آن حوزه آموزش می‌دیدند و ناگهان در ارتباط با کلمات خبره می‌شدند، مهارت‌شان با اعداد بیش‌تر می‌شد و به‌طورکلی هم خلاق‌تر می‌شدند. به طور مشابه افرادی که در ارتباط با اعداد ضعیف بودند، برای مهارت در این حوزه آموزش می‌دیدند و تخیل و قابلیت‌های موسیقی‌شان نیز رشد می‌کرد.

آن‌چه رخ می‌داد این بود که بخش‌های سمت راست و چپ مغز با یکدیگر مکالمه برقرار می‌کردند. سمت چپ مغز اطلاعات را دریافت و برای سمت راست مغز ارسال می‌کرد که اطلاعات دریافتی را به روش خود پردازش می‌کرد و سپس باز آن را برای بخش چپ مغز می‌فرستاد و این روند ادامه داشت. در این فرایند مغز به طور هماهنگ در حال ساخت اطلاعات بود و با ترکیب عناصر مختلف، این اطلاعات را به توان فکری و خلاق خود اضافه می‌کرد. در اوایل دههٔ هشتاد، پارادایم چپ‌مغزی/ راست‌مغزی در سراسر دنیا شناخته شد و کتاب‌ها دربارهٔ این کشف خارق‌العاده مطالب زیادی نوشتند و مشکلات آغاز شد.

مشکل شمارهٔ ۱

حتما شنیده‌اید که فعالیت‌های سمت چپ مغز را با برچسب «نخبه» یا «آکادمیک» یا «کاری» مشخص می‌کنند و فعالیت‌های سمت راست مغز را هم با ویژگی «هنری»، «خلاق» و «احساسی» نام‌گذاری می‌کنند.

اما به فرض درست بودن این تحقیق و با دانستن این‌که با به کار بردن هر دو بخش مغز، هوش و خلاقیت کلی ما بیدار می‌شود، پس بر اساس تعاریف، نوابغ بزرگ هم از همین فرایند مغزی و درنتیجه کل مغزشان، بهره می‌بردند. اما اگر این برچسب‌های راست‌مغز و چپ‌مغز درست باشد، پس نوابغ دانشمند و متفکری مثل ایزاک نیوتن(۱۱) و آلبرت انیشتین(۱۲) چپ‌مغز بوده‌اند و موسیقیدان‌ها و هنرمندانی مثل بتهون(۱۳) و میکل‌آنژ راست‌مغز بوده‌اند؛ به عبارت دیگر آن‌ها به هیچ‌وجه از تمام مغزشان استفاده نمی‌کردند!

برای روشن شدن این مشاجره، به تحقیقات بیش‌تری نیاز بود. من و تعدادی از اشخاص به شدت کنجکاو، جمع‌آوری اطلاعات را در مورد نوابغ بزرگ خلاق آغاز کردیم و سعی کردیم آن را به مدل راست‌مغزی/ چپ‌مغزی ارتباط دهیم.

فکر می‌کنید به چه نتیجه‌ای رسیدیم؟ در مورد انیشتین چپ‌مغز این چیزها را کشف کردیم:

***

شرح‌حال- آلبرت انیشتین

 

آلبرت انیشتین به عنوان بزرگ‌ترین نابغهٔ خلاق قرن بیستم نام‌گذاری شده بود. بااین‌حال او دانش‌آموز تنبلی بود، رویاپردازی را به درس‌خواندن ترجیح می‌داد و در نهایت هم به خاطر تاثیر مخربش روی بقیه از مدرسه اخراج شد.

به عنوان یک نوجوان، او جذب بخش خیال‌انگیز ریاضی و فیزیک شد و به همان اندازه هم عاشق کار میکل‌آنژ بود که مطالعهٔ عمیقی درباره‌اش داشت. این علایق دو جانبه او را تشویق کرد که با تخیلش دورتر هم برود و به خلق بازی‌های خلاق ذهنی‌اش بپردازد. در این بازی‌ها که امروز شناخته‌شده است او از خودش پرسشی جذاب می‌پرسید و سپس به تخیلش اجازهٔ طغیان می‌داد.

در یکی از مشهورترین بازی‌های ذهنی‌اش، انیشتین تصور کرد که روی سطح خوشید یک اشعهٔ خورشید را در دست دارد و در ادامه مستقیم با سرعت نور به انتهای عالم سفر کرد.

در «پایان» سفر، او در کمال حیرت متوجه شد که تقریبا همان جایی ایستاده که سفر را شروع کرده بود. این اتفاق از نظر منطقی غیرممکن بود؛ شما همیشه در یک خط مستقیم حرکت نمی‌کنید و در نهایت سفرتان همان جایی که آغاز کرده‌اید، تمام نمی‌شود!

پس انیشتین یک سفر تخیلی دیگر را با اشعهٔ آفتاب آغاز کرد؛ این بار یه بخش دیگری از سطح خورشید و باز هم در یک خط مستقیم به انتهای جهان رفت. یک‌بار دیگر او تقریبا نزدیک نقطهٔ شروع، فرود آمد.

به تدریج حقیقت بر او آشکار شد: تخیل‌اش در مقایسه با منطق‌اش حقیقت بیش‌تری را به او گفته بود. اگر برای همیشه در خط مستقیم سفر کنید و همیشه در مجاورت جایی که آغاز کرده‌اید، بازگردید، پس «همیشه» دست‌کم دو چیز درست است: مسیری تا حدی منحنی و خمیده و مالکیت یک مرز.

به‌این‌ترتیب انیشتین به یکی از عمیق‌ترین بینش‌هایش دست یافت: دنیای ما منحنی و متناهی است. او با چپ‌مغزی صرف به این کشف خلاقانه نرسیده بود، بلکه ترکیب دانش‌اش از اعداد، کلمات، نظم، منطق و تحلیل تخیل عظیم، دانش فضایی و توانایی دیدن کل ماجرا او را به این نتیجه هدایت کرده بود.

بینش او ترکیب و مکالمهٔ بی‌نقص بین هر دو بخش مغزش بود؛ این کشف، درک خلاقانه و عمیق یک مغز کامل بود.

***

عکس همین مساله در مورد نوابغ خلاق «راست‌مغز» صحت دارد. بیایید این بار مثلا لودیگ وان بتهوون، یک راست‌مغز بالفطره را انتخاب کنیم.

***

شرح‌حال- لودویگ وان بتهون

 

بتهون را با روح پرسشگر، پر شور و متلاطم، تمایلش به رهایی از ظلم و سانسور و نبرد دائمی‌اش برای آزادی بیان هنری می‌شناسند. به‌طورکلی او نمونهٔ بی‌نقص یک نابغهٔ سرکش و رام ناشدنی است.

همهٔ این مسائل درست است و با تفسیر متداول یک نابغهٔ راست‌مغز جور درمی‌آید. بااین‌حال آن‌چه که از درک مردم پنهان مانده این است که بتهون مثل بقیهٔ آهنگ‌سازان، چپ‌مغز هم بود.

ماهیت موسیقی را در نظر بگیرید: روی خط و منظم نوشته می‌شود؛ در واقع منطق خودش را دنبال می‌کند؛ و بر اساس اعداد شکل می‌گیرد. موسیقی اغلب به عنوان شکل خالصی از ریاضیات تعریف می‌شود (و جالب است بدانیم سرگرمی بیش‌تر ریاضی‌دانان بزرگ موسیقی بوده است و بالعکس).

بتهوون جدای از تخیل بسیار و زندگی بر پایهٔ ریتم، بسیار دقیق بوده است. بتهوون بود که پایه‌گذار استفاده از مترونوم موسیقایی شد و در این باره گفت مترونوم هدیهٔ خدا به او است زیرا حالاست که هر موسیقی‌دان و رهبر ارکستری در آینده می‌تواند موسیقی‌اش را دقیقا در ریتم درست اجرا کند، دقیقا با تاکیدهای درست و دقیقا با همان ضرباهنگ درست ریاضی!

بتهوون هم مانند انیشتین، راست‌مغز یا چپ‌مغز نبود. او کاملا تمام‌مغز بود.

***

تحقیق من در مورد نوابغ بزرگ تایید کرد که همهٔ آن‌ها از کل مغزشان استفاده می‌کرده‌اند؛ از تمام مهارت‌های هر دو نیم‌کره؛ به شکلی که هر مهارت توسط بقیه پشتیبانی و تکمیل می‌شد.

این یافته‌ها راه‌گشای مشکل بزرگ بعدی تحقیق و فرضیاتش بود.

مشکل دوم

مشکل دوم، مشکل بزرگی بود. فعالیت‌های فکری سمت چپ مغز، با عنوان فعالیت‌های مردانه طبقه‌بندی می‌شد و فعالیت‌های خلاقانه و احساسی سمت راست مغز، در دستهٔ فعالیت‌های زنانه قرار می‌گرفت. این تصور، خطرناک و کاملا نادرست بود!

برچسب‌ها همه‌گیر شده بود و این باور بسیار قدیمی را تایید می‌کرد:

 

دانشگاه‌ها، آموزش و تفکر فقط با کلمات، اعداد و منطق سروکار دارند و با تخیل، رنگ و ریتم بیگانه‌اند

محیط کار جایی برای نظم سخت‌گیرانه و جدی است

مردها منطقی‌اند؛ بدون احساس، تخیل یا رنگ

زنان رویاپردازانی غیرمنطقی‌اند

احساس برمبنای منطق تداعیات ذهنی شکل نگرفته است

خلاقیت و هنر، حرفه‌هایی مناسب نیستند و هیچ منطق یا علمی پشت‌شان نیست

 

تراژدی این تصورات نادرست که متاسفانه تا امروز هم رایج است، این است که این افراد ذهن‌شان را در مقابل حقیقت می‌بندند و ارزش لذت، تجربه و حیات را کم‌رنگ می‌کنند.

متاسفانه این تصورات غلط به ویژه در حوزهٔ آموزش بسیار شایع است. چون ما تصور می‌کنیم آموزش باید چپ‌مغز باشد، به بچه‌های پرانرژی، خلاق، رنگارنگ، کنجکاو برچسب می‌زنیم یا به آن‌هایی که دچار رویاپردازی مفرطند شیطان، مخرب، بیش‌فعال، کند یا عقب‌مانده می‌گوییم. درحالی‌که باید به آن‌ها برچسب‌های نابغه‌های بالقوهٔ خلاق بدهیم که تازه می‌خواهند دامنهٔ گستردهٔ توانایی‌هایشان را کشف کنند!

به طور مشابه بسیاری از کسب‌وکارها در گودال چپ‌مغزی گیر کرده‌اند و در نتیجه نه تنها هم‌افزایی ناشی از ترکیب فعالیت‌های نیم‌کرهٔ چپ مغز را با تخیل و استعداد از بین می‌برند بلکه با این کار اعتبار خودشان را نیز نابود می‌کنند.

تصویر رایج هنرمند را با توجه به متن این کتاب در نظر بگیرید. تحقیقات نشان می‌دهند که در تصور بیش‌تر مردم، هنرمند فردی نامرتب، بی‌نظم، ژولیده، ضعیف در منطق و بدون مهارت‌های سازمانی و ساختاری است.

متاسفانه میلیون‌ها دانش‌آموز هنر در جهان، سعی می‌کنند این تصویر «ایده‌آل» هنرمند را «زندگی کنند» (که البته آن را تحریف می‌کنند!). در نتیجه کلمات، اعداد، منطق، نظم و ساختار را رد می‌کنند و تنها تصویری گذرا در ذهن‌شان خلق می‌کنند.


قدرت هوش خلاق: ده روش به‌کارگیری نبوغ خلاقه‌تان

قدرت هوش خلاق: ده روش به‌کارگیری نبوغ خلاقه‌تان
نویسنده : تونی بوزان
مترجم : نازنین کی‌نژاد


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]