عشق چیست؟ چگونه و چرا عاشق میشویم؟

آه، یک عشق رومانتیکی- زیبا و سرمست کننده، شکننده قلب و روح، اغلب همه در یک زمان هستند.
چرا ما انتخاب میکنیم که خودمان را در معرض حلقه عاطفی قراردهیم؟
آیا عشق به زندگی ما معنا میدهد، یا راهی برای فراراز رنج و تنهایی است؟ آیا عشق لباسی مبدل برای تمایلات جنسی ماست، یا حقهای بیولوژی برای اینکه بچه دار شویم؟ تنها چیزی است که نیاز داریم؟ آیا ما اصلا به این نیاز داریم؟ اگر عشق رومانتیک هدفی دارد، چه علمی و چه روانی تاکنون کشف نشده است. اما در طول تاریخ، برخی از فیلسوفان معتبر ما نظریه های جالب توجهی ارائه دادهاند. عشق ما را دوباره کامل میکند. فیلسوف یونان باستان افلاطون ایده اینکه ما عاشق میشویم برای اینکه کامل شویم را کاوش کرد. او در کتاب «ضیافت» درباره یک مهمانی شام نوشت که در آن آریستوفان، نمایشنامه نویس کمدین، اسباب سرگرمی مهمانان را با داستان زیر فراهم کرد: زمانی انسانها موجوداتی با چهار بازو، چهار پا و دو چهره بودند. یک روز، خدا را عصبانی کردند، و زئوس آنها را به دو نیم کرد. از آن زمان تاکنون، هر انسانی نیمی از خودش را گم کرده است. عشق برای پیدا کردن یک معشوقی است که ما را دوباره کامل کند، یا، حداقل، این چیزی بود که افلاطون باور داشت یک کمدین در یک مهمانی مستانه به بیان آن میپردازد. عشق به ما حقه میزند که بچه دارشویم. خیلی خیلی بعد، فیلسوف آلمانی آرتور شوپنهاور مدعی بود که عشق بر پایه تمایلات جنسی یک توهم شهوتانگیز هست.
او میگوید ما عاشق میشویم زیرا خواستههای درونی ما را بدین سو سوق میدهند که باور کنیم فرد دیگری ما را خوشحال خواهد کرد، اما ما مطمئنن اشتباه میکنیم. طبیعت برای تولید مثل به ما حقه میزند، و این عشق در هم فرو رفتهای که ما به دنبال آن هستیم توسط کودکانمان به کمال می رسد. هنگامی که خواستههای جنسی برآورده شد، ما به عذاب وجودی خودمان برخواهیم گشت، و تنها برای حفظ گونه (انسان) موفق بودیم و به تداوم چرخه خرحمالی انسان برخواهیم گشت. به نظر میاید که یک نفر نیاز دارد که در آغوش کشیده شود. عشق راه فراری برای تنهایی ماست. بر اساس نظر برنده جایزه نوبل فیلسوف انگلیسی برت رند راسل، ما برای فرو نشاندن خواستههای جسمی و روانیمان عاشق میشویم. انسانها برای تولید مثل طراحی شدهاند، اما بدون شور و شعف و عشق پرشور، رابطه جنسی رضایت بخش نیست. ترس ما از جهان سرد و بی رحم ما را برای ساخت یک پوسته سخت وسوسه میکند تا از خودمان محافظت و از دیگران جدا شویم. لذت، صمیمیت و گرمی عشق است که به ما کمک میکند تا بر ترسمان از جهان، غلبه کنیم، از پوسته تنهایی خودمان فرار کنیم، و بیشتر درگیر زندگی شویم.
عشق کل وجود ما را غنی کرده آنرا بهترین چیز در زندگی می سازد. عشق یک رنج گمراه کننده است. سیذارتا گوتاما، مشهور به بودا یا فرد روشنی دهنده، احتمالا میتوانست با راسل بحثی جالبی (در این خصوص) داشته باشد. بودا میگوید که ما عاشق میشویم زیرا تلاش میکنیم که خواستههای اساسیمان را برآورده کنیم. با این حال، عطش پرسوز ما نقص داشته، و وابستگی، حتی عشق رومانتیک، منبع اصلی رنج هستند. خوشبختانه، بودا راه اصیل هشتگانهای را کشف کرد، یک جوربرنامه برای خاموش کردن آتش تمایلات طوری که بتوانیم به نیروانا (عمق آرامش ذهن) برسیم، حالت روشنی ازآرامش، پاکی، خرد، و شفقت. نویسنده رمان، سائو زوکئین، این نظریه بودا را که عشق رومانتیک احمقانه هست در یکی از بزرگترین رمان کلاسیک چینی بنام «رویای اتاق سرخ» بتصویر می کشد. در طرح فرعی داستان، جا رُوی عاشق شی فنگ میشود که به او حقه زده و او را تحقیر میکند. احساسات متضاد عشق و نفرت او را میشکند، سپس یک تائوست (روحانی) به او یک آینه جادویی می دهد که میتوند او را درمان کند به شرطی که او به جلو آن نگاه نکند. اما البته او به جلو آینه نگاه میکند. او شی فنگ را میبیند. روحش وارد آینه میشود و او در قل و زنجیر به دور دستها کشیده شده و میمیرد. همه بوداییها اینگونه درباره عشق رومانتیک و شیدایی فکر نمی کنند،
تازههای سایت گلونی:
لیزر هموروئید درمان بواسیر در کلینیک تخصصی هموروئید تهران
اما نتیجه اخلاقی این داستان این هست که چنین وابستگی به طلسم تراژدی ختم میشود، و باید همراه آینه جادویی از آن دوری کرد. عشق به ما اجازه میدهد به فراتر از خودمان دست یابیم. بگذارید با سخنی کمی خوشبینانهتر پایان دهیم. فیلسوف فرانسوی سیمون دو بوار مطرح کرد که عشق میل به ادغام با دیگری است چیزی که زندگی ما را آکنده از معنی می کند. با این حال، او به دلیل عاشق شدن ما کمتر توجه داشت و بیشتر علاقه مند به چگونگی بهترعشق ورزیدن بود. او فهمید که مشکل عشق سنتی رومانتیک این هست که می تواند فریبنده باشد، آنچنان که آنرا تنها دلیل بودنمان بدانیم. با این حال، وابستگی به دیگری برای توجیه موجودیتمان به راحتی منجر به کسالت و بازی قدرت میشود. برای جلوگیری از افتادن به این دام، بووار عشق اصیل را توصیه می کند، که بیشتر شبیه به یک دوستی بینظیر هست. عاشقان به یکدیگر درشناسایی خودشان کمک میکنند، و کمک می کنند که به فراتر از خود برسند، و زندگیشان و جهانشان را با هم غنی کنند. هر چند ممکن است هرگز نفهمیم که چرا عاشق می شویم، می توانیم مطمئن باشیم که سوار قطار هوایی عاطفی خواهیم شد. ترسناک و هیجان انگیز. باعث رنج ما شده و باعث صعود ما می شود. شاید خودمان را گم کنیم.
شاید خودمان را پیدا کنیم. ممکن است دلخراش باشد، یا ممکن است بهترین چیز درزندگی باشد. آیا جرات پیدا کردنش را دارید؟
خصوصیاتی که باعث میشوند عاشق کسی شویم:
۱. شباهت: این مورد شامل شباهت اعتقادات مردم و به میزان کمتر، شباهت ویژگیهای شخصیتی و شیوههای فکر کردن میشود.
۲. قرابت (نزدیکی): این مورد شامل آشنایی با شخص دیگر میشود، که میتواند با صرف وقت دو نفر با هم، زندگی در کنار یکدیگر، فکر کردن به آن دیگری، یا پیشبینی تعامل با دیگری ایجاد شود.
۳. ویژگیهای مطلوب: این ویژگیِ جاذبهی عمومی، به طور خاص بر ظاهر فیزیکی که مطلوب دیده میشوند و تا حد کمتری، بر صفات شخصیتی مطلوب متمرکز است.
۴. دلبستگی متقابل: هنگامی که فرد دیگری جذب شما میشود یا شما را دوست دارد؛ این میتواند دلبستگی شما را نسبت به آن فرد افزایش دهد.
دو عامل دیگر که میتوانند به توضیح دلایل عاشق شدن آدمها کمک کنند، شامل انتخاب جفت میشود (آرون، و همکاران ۱۹۸۹):
۱. تاثیرات اجتماعی: اگر ارتباط بین دو فرد مطابق نرمهای اجتماعی باشد و در شبکهی روابط اجتماعی فرد نیز پذیرفته شده باشد میتواند در عاشق شدن فرد موثر باشد. از سوی دیگر ارتباطی که مطابق نرمهای کلی اجتماعی نیست یا در شبکهی روابط اجتماعی فرد پذیرفته نیست میتواند مانع از عاشق شدن فرد شود.
۲. برآورده کردن نیازها: اگر یک فرد بتواند ملزومات همراهی، عشق، رابطهی جنسی یا ازدواج کردن را برآورده کند، شانس بیشتری وجود دارد که فرد دیگری عاشق او شود.
مطلب مرتبط : ۵ مرحله عشق :شما در کدام مرحله متوقف شدهاید
پنج عامل دیگر وجود دارند که به نظر میرسد برای پرشور و حرارت بودن عشق (در مقابل اینکه رابطه فقط یک نوع علاقهی دوستانه باشد) لازم باشد (آرون، و همکاران. ۱۹۸۹):
۱. تحریک / غیرمعمول بودن: بودن در یک محیط غیر معمول یا تحریککننده میتواند بین دو طرف شور و حرارت ایجاد کند، حتی اگر محیط خطرناک یا اسرارآمیز (داتون و آرون، ۱۹۷۴) باشد.
۲. ویژگیهای خاص: وجود یک سری ویژگیهای خاص در طرف مقابل ممکن است جاذبهی قدرتمندی ایجاد کند (به عنوان مثال، بخشهایی از بدن او یا ویژگیهای صورتاش).
۳. آمادگی: هرچه بیشتر بخواهید در یک رابطه باشید، عزت نفستان پایینتر خواهد بود و احتمال عاشق شدن در شما بالاتر خواهد بود.
۴. تنها بودن با هم: صرف زمان با شخص دیگری در شرایطی که کسی پیشتان نباشد، نیز میتواند به توسعهی شور و اشتیاق کمک کند.
۵. رمز و راز: اگر کمی رمز و راز حول شخص دیگر باشد و اطمینانی نداشته باشید از اینکه او چهطور فکر میکند و چه احساسی دارد، فکر کردن به اینکه او چه زمانی ارتباط با شما را آغاز خواهد کرد میتواند در ایجاد شور و شوق تاثیرگذار باشد.
آرون و همکاران (۱۹۸۹) به بررسی این موضوع پرداختند که کدام یک از این فاکتورها در دانشجویان بر اساس توصیفی که در مورد تجربه عاشق شدنشان دارند، متداولتر است.
محققان دریافتند عاملی که بیش از سایر عوامل به دنبال تجربههای عاشق شدن ذکر شد، وجود ویژگیهای خاصی در فرد مورد علاقهی آنها بود، و همچنین احساساتی که دو طرف به طور متقابل تجربه کرده بودند. توصیفاتی که فاکتورهای ایجادکنندهی شور و اشتیاق را ذکر کرده بودند، (به عنوان مثال، آمادگی، انگیختگی / غیرمعمول بودن) بسامد متوسطی داشت. توصیفاتی که در آنها شبیه بودن شخص مورد علاقهی شرکتکنندهها به خودشان، در مطالعه ذکر شدهبود، بسامدی کم تا متوسط داشت.
محققان اینگونه استدلال میکنند که مدل خودگسترش که توسط آرون و آرون (۱۹۸۶) مطرح شد، نقش هر کدام از این فاکتورها را پیشبینی میکند. در مدل خودگسترش، بیشترین احتمال عاشق شدن ما زمانی است که شخص مقابل را به عنوان راهی برای تن در دادن سریع به خودگسترش درک میکنیم. ورود به یک رابطهی متعهدانه مستلزم این است که برخی از استقلالهای شخصی خود را با وارد کردن طرف مقابل به زندگیمان، ترک کنیم. اگر آن شخص دارای ویژگیهای مطلوبی باشد، حضور او در زندگی ما میتواند برای ما به عنوان راهی جهت گسترش خویشتن دیه شود نه به عنوان دلیلی برای از دست دادن آزادی (آرون و آرون، ۱۹۹۶).
کارهای انجامشده در علوم اعصاب این یافتههای روانشناسی را برای پاسخ به این سوال که ۱۱ دلیل که چرا عاشق می شویم پشتیبانی میکند. سطوح پایین هورمون سیری، سروتونین، یکی از مشخصههای مواد شیمیایی عصبی افرادی است که گرفتار عشق شدهاند (زکی، ۲۰۰۷). در این رابطه، جزء وسواسی عشق جدید آن را شبیه به اختلال وسواس فکری عملی میکند.
بنابراین عجیب نیست که چند مورد از عوامل ایجاد کنندهی شور و اشتیاق، از جمله انگیختگی / غیرمعمول بودن، آمادگی، و رمز و راز، هم با میل به عاشق شدن و افزایش نگرانی و اضطراب مرتبط هستند. سطح آدرنالین در خون و دیگر مواد شیمیایی استرس به دنبال ایجاد اضطراب افزایش مییابند.
همانطور که توسط داتون و آرون (۱۹۷۴) برای سوال چرا عاشق می شویم مطرح شد، احساس افزایش سطح آدرنالین گاهی اوقات با احساس عاشق شخص دیگری شدن اشتباه گرفته میشود. داتون و آرون (۱۹۷۴) پی بردند که بیشتر مردان عاشق یک زن مصاحبهگر جذاب میشوند، زمانی که او از آنها در موقعیتهای اضطرابزا سوال میپرسد (یک پل معلق ترسآور) در مقایسه با زمانی که در موقعیتهای آرام سوال میپرسد (پلی که هیچ ترسی ایجاد نمیکند). بنابراین، حتی در غیاب بسیاری از پیشبینیهای دیگر در مورد شروع یک عشق رمانتیک، ملاقات با کسی در یک وضعیت اضطرابزا میتواند باعث شود که عاشق آن فرد شویم.
برای پاسخ به این سوال که ۱۱ دلیل که چرا عاشق می شویم باید بدانیم که یکی دیگر از ویژگیهای جالب عشق این است که احساس نزدیکی به معشوق جدید، سطوح بالاتری از ماده شیمیایی پاداش و انگیزه، دوپامین، ایجاد میکند، در حالی که فاصله گرفتن از او میتواند به ولع زیاد منجر شود. آرون و همکاران (۲۰۰۵) برای مطالعه افرادی که بین ۱ تا ۱۷ ماه به شدت عاشق بودهاند، از افآمآرآی (تصویرسازی تشدید مغناطیسی کارکردی) استفاده کردند.
سوژهها یک عکس از شخص مورد علاقهشان مشاهده کردند و سپس، بعد از انجام کاری جهت پرت کردن حواسشان، عکسی از یک فرد آشنا مشاهده کردند. محققان متوجه فعالیت زیاد مغز شدند در منطقهی تگمنتوم شکمی راست و قسمت خلفی طرف راست بدن و هسته دمدار میانی (نواحی غنی از دوپامین که مرتبط با پاداش و انگیزه هستند) در واکنش به عکس فردی که سوژهی مورد مطالعه، عاشقاش شدهبود. بنابراین، هنگامی که شما عاشق شدهاید، تصور حضور فرد مورد علاقهتان یا حضور واقعی او باعث ایجاد انگیزه میشود.
مدل خود گسترش را که توسط آرون و آرون (۱۹۸۶) مطرح شدهاست، میتوان برای توضیح این نتیجه به کار برد: هنگامی که یک شخص به فرد مورد علاقهاش فکر میکند و خودش رابطه تنگاتنگی را با او شکل میدهد، ویژگیهای مطلوب فرد محبوب یک واکنش پاداشگونه را ایجاد میکند. این امر میتواند ما را وادار کند که هر کاری بکنیم تا با شریک زندگی احتمالیمان باشیم و شدیدترین احساس پاداش را تجربه کنیم.
مدل خود گسترش همچنین پیشبینی میکند که فاکتورهای شباهت و قرابت باید یک اثر متناقض در مراحل اولیه عاشق شدن داشته باشند، اما باید تأثیر قابلتوجهی بیشتری در طول مدت زمان عاشق بودن بگذارند (آسیودو و آرون، ۲۰۰۹). به این دلیل که آشنایی و شباهت باعث میشود که احتمال گسترش شما توسط آن فرد کمتر باشد، زمانی که او را وارد زندگی خودتان میکنید.
این پیشبینیها مطابق با یافتههای علوم اعصاب است. سطوح پایین سروتونین به احتمال زیاد توسط شباهت و آشنایی خنثی میشود، و این میتواند مانع از عاشق شدن آدمها شود (زکی، ۲۰۰۷). با این حال در مراحل بعد از یک رابطهی عشقی، همین عوامل ممکن است با سطوح بالاتر مواد شیمیایی دلبستگی و پیوند یعنی اکسیتوسین و وازوپرسین، که ثابت شدهاست در طول یک رابطهی عشقی که دلبستگی عاشقانه و جفتپیوندی را پرورش میدهد، مرتبط باشند (زکی، ۲۰۰۷).
دوست دارم امروز در مورد دو گرایش اجتماعی بزرگ قرن پیش رویمان صحبت کنم. و شاید حتی بزرگ ترین گرایش های ۱۰،۰۰۰ سال آینده. اما می خواهم با کاری که روی عشق رمانتیک انجام دادم آغاز کنم، چون جدیدترین کار من است. کاری که من و همکارانم انجام دادیم این بود که ۳۲ نفر را که دیوانه وار عاشق هم بودند از داخل یک دستگاه اسکنر مغز ام آر آی رد کردیم. ۱۷ نفر از آن ها دیوانه وار عاشق بودند و عشق آن ها مورد قبول واقع شده بود؛ و ۱۵ نفر از آن ها دیوانه وار عاشق بودند و به تازگی معشوق های آن ها ترکشان کرده بودند. بنابراین من می خواهم اول در مورد آن برای شما بگویم. و بعد بروم سراغ اینکه فکر می کنم عشق به چه سمتی دارد می رود.
شکسپیر گفت “عشق ورزیدن چیست؟” فکر می کنم نیاکان ما – فکر میکنم انسان ها از میلیون ها سال پیش، از زمانی که دور آتش می نشستند یا دراز می کشیدند و ستاره ها را تماشا می کردند، به این سوال فکر می کردند. اول کار خود را با فکر در مورد اینکه عشق رومانتیک واقعاً چیست، شروع کردم. با نگاه به تحقیقات انجام شده در ۴۵ سال گذشته – البته فقط تحقیقات روانشانسی، متوجه شدم که زمانی که عاشق می شوید، یک دسته خیلی مشخصی از اتفاقات رخ می دهد. اولین چیزی که اتفاق می افتد چیزی است که من به آن می گویم – یک شخص کم کم به چیزی دست می یابد که من به آن می گویم، “معنی مخصوص” همان طور که یک راننده کامیون یک بار به من گفت، او گفت، “دنیا مرکز جدیدی داشت، و اون مرکز «مری ان» بود.”
جورج برنارن شا کمی متفاوت تر این را عنوان کرد. او گفت، “عشق عبارت است از غلو کردن تفاوت های بین یک زن و زن دیگر.” و واقعاً هم این کاریست که ما میکنیم. (خنده حظار) و بعد فقط روی این یک انسان متمرکز می شوید. می توانید فهرستی از چیزهایی که در مورد او دوست ندارید بنویسید ، اما بعد آن را کنار می گذارید و روی کاری که انجام می دهید تمرکز می کنید. همانطور که چاسر می گوید، “عشق کور است.”
برای فهم اینکه عشق رومانتیک چیست، تصمیم گرفتم از اشعار سرتاسر جهان بخوانم، و فقط می خواهم برایتان یک شعر کوتاه از چین در قرن هشتم بخوانم، چون تقریبا یک مثال بی نقص از مردی است که تمام و کمال روی یک زن بخصوص متمرکز شده است. کمی شبیه زمانی است که دیوانه وار عاشق کسی هستید و وارد یک پارکینگ می شوید. ماشین او با تمام ماشین های دیگر داخل پارکینگ متفاوت است. لیوان مشروب او در مهمانی شام با همه لیوان های مشروب دیگر در مهمانی فرق دارد. و در این مورد خاص، یک مرد شیفته یک زیرانداز از نی بامبو شده.
و داستان از این قرار است. نویسنده یک مرد به نام Yuan Chen است: “طاقت کنار گذاشتن زیرانداز نی را ندارم. شبی که تو را به خانه آوردم، تو را تماشا کردم که چگونه پهنش کردی.” او شیفتهء یک تشک خواب شد، احتمالاً به خاطر سطح بالای فعالیت «دوپامین» در مغزش، درست مثل من و شما.
اما به هر حال، نه تنها آن فرد یک معنی مخصوص به خود می گیرد، بلکه شما توجهتان را به سمت آن ها متمرکز می کنید. شما آن ها را بزرگ می کنید. ولی انرژی زیادی دارید. همانطور که یک اهل جزایر پلینزی گفت، “دلم می خواست بپرم در آسمان.” تمام شب بیدار میمانید. تا طلوع خورشید راه می روید. وقتی همه چیز بر وفق مراد است شادی زیادی حس می کنید، وقتی اوضاع مناسب نیست، حال آدم به نا امیدی تبدیل می شود. وابستگی واقعی و زیادی نسبت به آن آدم وجود دارد. همانطور که یک تاجر در نیو یورک به من گفت، “هر چه که او دوست داشت، من هم دوست داشتم.” ساده است. عشق رمانتیک بسیار ساده است.
شما شدیداً حس مالکیت جنسی پیدا می کنید. می دانید، اگر فقط به طور عادی با کسی ربطه جنسی دارید، خیلی برایتان اهمیتی ندارد که او با شخص دیگری هم رابطه جنسی دارد یا نه. اما لحظه ای که عاشق می شوید، شدیداً به آن ها وابستگی جنسی پیدا می کنید. فکر می کنم که داروینی است – یعنی یک هدف داروینی در این موضوع است. تمام هدف این است که دو نفر را به سمت هم بکشاند. به راحتی و تا حدی که بتوانند به عنوان یک گروه، بچه تربیت کنند.
اما از خصوصیات اصلی عشق رمانتیک میل شدید است: یک میل شدید به بودن با یک شخص خاصی، نه فقط از نظر جنسی، بلکه احساسی. ترجیح می دهید – خیلی عالی می شود که با آن ها رابطه جنسی داشته باشید، اما می خواهید آن ها با تلفن به شما زنگ بزنند، شما را بیرون دعوت کنند و غیره. که به شما بگویند که عاشق شما هستند. خصوصیت اصلی دیگر انگیزه است. موتور درون مغز شما شروع به کار می کند، و شما این فرد را می خواهید.
و در آخر، یک وسواس است. وقتی این افراد را داخل دستگاه می گذاشتم، قبل از اینکه آن ها را داخل دستگاه بگذارم، همه جور سؤال از آن ها می پرسیدم. اما مهمترین سؤالم همیشه یک چیز بود. و آن این که: “چه درصدی از روز و شبت را به این آدم فکر می کنی؟” و مشخصاٌ، آن ها می گفتند، “تمام روز، تمام شب. نمی توانم هیچ وقت به او فکر نکم.”
و بعد، آخرین سؤال را می پرسیدم – همیشه باید برای رسیدن به این سوال کلی زمینه سازی می کردم، چون من یک روانشناس نسیتم. با مردم در موقعیت های ناگوار کار نمی کنم. و آخرین سؤالم همیشه یک چیز بود. همیشه می گفتم، “آیا حاضری برایش بمیری؟” و، مشخصاً، این افراد می گفتند “بله!”، انقدر ساده انگار که از آن ها خواسته بودم نمک را سر سفره به من بدهند. کاملاً گیج شده بودم.
ما مغز آن ها را اسکن کردیم در حالتی که به عکس عشقشان نگاه می کردند و در حالتی که به یک عکس از یک آدم معمولی نگاه می کردند. با انجام یک فعالیت حواس پرت کننده در میان این دو حالت. تا بتوانیم پیدا کنیم – به یک مغر نگاه کنیم زمانی که در آن وضعیت پرشور قرار دارد و زمانی که در وضعیت استراحت قرار دارد. و در بسیاری از قسمت های مغز فعالیت پیدا کردیم. در واقع، یکی از مهمترین قسمت های مغز قسمتی بود که زمانی که کوکائین مصرف کنید فعال می شود. و حقیقتاً، این اتفاقی است که می افتد.
کم کم متوجه شدم که عشق رمانتیک یک احساس نیست. در واقع، همیشه فکر می کردم یک سری احساس است، از خیلی زیاد به خیلی کم. اما در واقع، یک نیرو است. از موتور تفکر می آید، قسمت درخواست کننده فکر، قسمت مشتاق فکر. همان مغزی که – همان قسمتی از فکر که – وقتی دارید برای برداشتن یک شکلات تلاش می کنید، وقتی می خواهید سر کار یک ترفیع بگیرید. موتور مغز. این یک نیرو است.
و در واقع، من فکر می کنم از نیروی جنسی قوی تر است. می دانید، اگر از یک شخصی بخواهید که با شما رابطه جسی داشته باشد، و او بگوید، “نه ممنون” معلوم است که خودتان را نمی کشید یا یک افسردگی ناجور نمی گیرید. اما مطمئناً، سرتاسر جهان، بعضی از کسانی که در عشق شکست می خورند به این خاطر مرتکب قتل میشوند. مردم به خاطر عشق زندگی می کنند. به خاطر عشق می کشند. به خاطر عشق می میرند. در موردش آهنگ، شعر، رمان، مجسمه، نقاشی، اسطوره، افسانه هست. در بیش از ۱۷۵ جامعه، مردم آثار این سیستم قدرتمند مغز را بر جای گذاشته اند. به این باور رسیده ام که این یکی از قدرتمندترین سیستم های روی زمین است هم برای شادی و هم برای غم فراوان.
و به این باور هم رسیده ام که این یکی از سه سیستم پایه ای و متفاوت مغز است که ریشه در رابطه جنسی و تولید مثل دارد. یکی نیروی جنسی است: میل شدید به ارضاء جنسی. W.H.Auden به آن گفت یک “خارش غیرقابل تحمل عصبی،” و واقعاً هم همینطور است. همیشه دارد شما را اذیت می کند، مثل حس گشنگی. دومین سیستم از این سه سیستم عشق رمانتیک است. آن سرفرازی و وسواس عشق زودهنگام. و سومین سیستم مغز وابستگی است: آن حس آرامش و اطمینانی که می توانید به یک همسر یا شریک طولانی مدت داشته باشید.
و من فکر می کنم نیروی جنسی برای این به وجود آمد که شما بروید در جامعه، به دنبال یک سری از انسان ها برای شریک زندگی. می دانید، می توانید حسش کنید حتی وقتی فقط دارید در ماشین رانندگی می کنید. می تواند روی شخص خاصی متمرکز نباشد. فکر می کنم عشق رمانتیک برای این به وجود آمد که شما را قادر سازد که انرژی جفت یابی خود را متمرکز سازید به یک نفر در آن واحد، و در نتیجه در انرژی و زمان جفت یابی صرفه جویی کنید. و من فکر می کنم وابستگی، سیستم سوم مغز، به وجود آمد تا شما را قادر سازد که بتوانید این فرد را تحمل کنید (خنده) حداقل به اندازه ای که بتوانند با همدیگر یک بچه بزرگ کنند.
خب حالا با این مقدمه، می خواهم بحث دو تا از عمیق ترین گرایش های اجتماعی را باز کنم. یکی مربوط به ۱۰،۰۰۰ سال گذشته – و دیگری حداقل مربوط به ۲۵ سال گذشته – که قرار است روی این سه سیستم مختلف مغز – شهوت، عشق رمانتیک و وابستگی شدید به یک شریک – تأثیر داشته باشند.
اولین روند، کار کردن زن هاست. وارد شدن آن ها به نیروی کار. من ۱۳۰ تا ۱۵۰ تا از اجتماعات را از طریق سالنامه های آماری سازمان ملل بررسی کردم. و در همه جای دنیا، ۱۲۹ از ۱۳۰ جامعه تحت مطالعه، زنها نه تنها وارد بازار کار می شوند – بعضی وقت ها بسیار بسیار آرام، اما دارند وارد بازار کار می شوند – و دارند کم کم فاصله ی میان مرد و زن را از نظر قدرت مالی، سلامتی و تحصیلات از بین می برند. این روند بسیار کند است.
برای هر گرایش – در این کره زمین، گرایشی بر ضد آن هم هست. ما همه از آن ها با خبریم، اما با وجود این – عرب ها یک اصطلاحی دارند. عرب ها می گویند، “سگ ها ممکن است پارس کنند، اما کاروان به حرکت ادامه می دهد.” و، واقعاً، کاروان به حرکت ادامه می دهد. زن ها دارند به بازار کار بازمیگردند. و من می گویم بازمیگردند به بازار کار، چون این پدیده جدید نیست. برای میلیون ها سال، در چمنزارهای آفریقا، زن ها برای جمع آوری سبزیجات سر کار می رفتند. آن ها با ۶۰ تا ۸۰ درصد از غذای شب به خانه برمی گشتند. درآمد دو برابر برای خانواده استاندارد بود. و خانم ها دقیقا به اندازه مردها از نظر اقتصادی، اجتماعی و جنسی قدرتمند به حساب می آمدند. خلاصه اش این است که ما در حقیقت به سمت گذشته پیش می رویم.
اما بعد بدترین اختراع زن ها – گاوآهن – از راه رسید. با شروع شدن کشاورزی با گاوآهن، نقش مردها فوق العاده قدرتمند شد. زن ها شغل قدیمی خود به عنوان جمع آورنده را از دست دادند، اما حالا، با انقلاب صنعتی و پس از آن آن ها دارند به بازار کار بازمیگردند. خلاصه اش این است که آن ها دارند جایگاه یک میلیون سال پیش خود را بدست می آورند، ۱۰،۰۰۰ سال پیش، ۱۰۰،۰۰۰ سال پیش. الآن شاهد یکی از سنت های قابل توجه در تاریخِ گونه انسان هستیم. و بی شک بدون تاثیر نخواهد بود.
من معمولاً یک سخنرانی کامل در مورد تأثیر زنان بر جامعه کاری می کنم. اما فقط چند چیز می خواهم بگویم، و بعد می روم سراغ سکس و عشق. تفاوت های جنسی زیادی هست؛ کسی که فکر می کند زن و مرد مثل هم اند، حتما تا به حال دختر یا پسر بچه نداشته است. نمی دانم دلیلشان چیست که می خواهند فکر کنند مردها و زن ها شبیه اند. ما در خیلی چیزها با هم مشترک هستیم، اما در خیلی چیزها هم – با هم مشترک نیستیم.
به قول Ted Hughes، “فکر می کنم که ساخته شدیم تا – ما مثل دو پا هستیم. برای جلو رفتن به همدیگر احتیاج داریم.” اما تکامل نیافتیم تا یک مغر یکسانی داشته باشیم. و داریم تقاوت های جنسی بیشتر و بیشتر و بیشتری در مغز پیدا می کنیم. فقط چند تا را نام می برم و بعد می روم سراغ سکس و عشق. یکی از آن ها توانایی زبانی زن هاست. زن ها می توانند صحبت کنند.
سرعت زن ها در پیدا کردن کلمه مناسب، قدرت بیان در اواسط سیکل قاعدگی به سطح بالایی می رسد، زمانی که سطح استروژن در بالاترین نقطه است. ولی حتی در زمان قاعدگی، آن ها از یک مرد معمولی بهتر صحبت می کنند. زن ها می توانند حرف بزنند. میلیون ها سال است که این کار را می کنند؛ کلمه ها ابزار زنان بودند. آن بچه رو جلوی صورتشان میگرفتند، با او زبان بازی می کردند، سرزنشش می کردند، با کلمات به او آموزش می دادند. و حقیقتاً دارند یک نیروی قدرتمند می شوند.
حتی در جاهایی مثل هند و ژاپن که زن ها سریع وارد بازار کار معمولی نمی شوند، وارد کار روزنامه نگاری می شوند. فکر می کنم که تلویزیون مثل آتشی است که جهانیان به دور آن نشستهاند. دور آن می نشینیم و آن ذهنمان را شکل می دهد. تقریباً همیشه، وقتی در تلویزیون هستم، تهیه کننده ای که مرا صدا می زند، و با هم در مورد چیزی که قرار است صحبت کنیم بحث می کنیم، یک زن است. در واقع، Solzhenitsyn یک بار گفت، “داشتن یک نویسنده خوب مثل داشتن یک دولت دیگر است.”
امروزه در آمریکا ۵۴ درصد از نویسندگان زن ها هستند. این یکی از خصوصیات بیشمار زنان است. که با خود به بازار کار می آورند. آن ها مهارت های فوق العاده در برخورد با مردم و در مذاکره دارند. ذهن بسیار خلاقی دارند. امروزه ما مدارهای مغزی خلاقیت و برنامه ریزی بلند مدت را میشناسیم. آن ها مانند شکل تار عنکبوت فکر می کنند. چون اجزاء مغز زن ها بهتر با هم در ارتباط اند، آن ها میل دارند زمانی که فکر می کنند اطلاعات بیشتری جمع کنند، آن ها را به شکل الگوهای پیچیده تری در آورند و گزینه ها و نتایج بیشتری ببینند. آن ها تمایل دارند متفکرانی مفهومی و کلی نگر باشند. من آنها را متفکران شبکهای مینامم.
مردها تمایل دارند که – این ها میانگین هستند – تمایل دارند هر چیزی را که اضافه و خارجی به حساب می آورند سر به نیست کنند. روی کاری که می کنند تمرکز کنند، و بیشتر با یک الگوی مرحله به مرحله حرکت می کنند. هر دو روش های کاملا خوبی برای فکر کردن هستند. برای پیشرفت، به هر دوی آن ها احتیاج داریم. در واقع، نابغه های مرد جهان خیلی بیشترند. وقتی که – در ضمن احمق های مرد جهان هم خیلی بیشترند (صدای خنده) وقتی مغز مردانه خوب کار می کند، فوق العاده خوب کار می کند. و من – کاری که واقعا فکر می کنم داریم انجام می دهیم این است که، داریم به سمت یک جامعه ی همراه با همکاری پیش می رویم. جامعه ای که استعدادهای زنان و مردان در آن درک می شوند و به آنها ارزش داده میشود و به کار گرفته می شوند.
اما در واقع، حرکت زنان به داخل بازار کار یک تأثیر بزرگی روی سکس، عشق رمانتیک و زندگی خانوادگی می گذارد. اول از همه، زنان دارند جنسیت خود را ابراز می کنند. همیشه متحیر می شوم وقتی کسانی می آیند و به من می گویند، “چرا مردها اینقدر زناکارند؟” و من می گویم: “چرا فکر می کنید تعداد مردهای زناکار بیشتر از زنان زناکار است؟” “خب دیگه – مردها بیشتر زناکارند!” و من می گویم: “فکر می کنید این مردهای زناکار با چه کسانی هم خواب می شوند؟” و – دو دو تا چهارتاست![صدای خنده]
به هر حال در دنیای غرب، دخترهای کوچک شروع می کنند – زن ها زودتر سکس را شروع می کنند، هم خواب های بیشتری دارند، کمتر برای بودن با هم خواب هایشان ابراز پشیمانی می کنند، دیرتر ازدواج می کنند، بچه های کمتری دارند، ازدواج های بد را برای بدست آوردن ازوداج های خوب پایان می دهند. داریم افزایش ابراز جنسیت زن را مشاهده می کنیم. و، واقعا، بار دیگر داریم به سمت ابراز جنسیتی پیش می رویم که احتمالا میلیون ها سال پیس در چمنزارهای آفریقا دیده میشد. چرا که این همان شکل از ابراز جنسیتی است که امروزه در جوامع «شکارچی و جمع آور» می بینیم.
همچنین داریم به یک شکل باستانی از تساوی در ازدواج بر می گردیم. الآن می گویند که قرن بیست و یک قرار است قرن چیزی به نام “ازدواج متقارن” باشد. یا “ازدواج خالص”، یا “ازدواج اشتراکی” این ازدواجی بین برابرهاست، که به سمت الگویی پیش می رود که با روح دیرینه انسان همخوانی زیادی دارد.
همچنین شاهد افزایش عشق رمانتیک هستیم. ۹۱ درصد از زنان آمریکایی و ۸۶ درصد از مردان آمریکایی با کسی که همه خصوصیاتی که آن ها برای یک همسر در نظر داشتند را دارد، ازدواج نمی کنند، اگر که عاشق آن شخص نباشند. مردم سراسر جهان، در یک تحقیق از ۳۷ جامعه، می خواهند عاشق زوج خود باشند. حقیقتاً، ازدواج های از پیش تایین شده در حال محو شدن از زندگی انسان هستند.
من حتی فکر می کنم ازدواج ها ممکن است به خاطر دومین گرایش بزرگ جهان مستحکم تر شوند. اول حرکت زنان به داخل بازار کار بود، دومی مسن شدن جمعیت جهان. الآن می گویند که در آمریکا، میانسالی را باید تا ۸۵ سالگی در نظر گرفت. چون در بالاترین سن آن گروه از ۷۵ تا ۸۵ سال، ۴۰ درصد آن ها واقعا هیچ مشکلی ندارند. بنابراین می بینیم که دوره میانسالی یک افزایش واقعی داشته.
و من دیدم – برای یکی از کتاب هایم، به اطلاعات مربوط به طلاق در ۵۸ جامعه نگاه کردم. و واضح است که هر چه سن بالاتر می رود، احتمال طلاق کمتر می شود. بنابراین، میزان طلاق در آمریکا در حال حاضر ثابت است. و حتی رو به کاهش گذاشته. شاید بیشتر هم کاهش پیدا کند. حتی باید بگم با ویاگرا، جایگزین های استروژن، عمل های لگن و زن جالب توجه امروز — زن ها تا به حال به اندازه الآن جذاب نبودهاند. هیچ زمانی در این کره زمین زن ها اینقدر تحصیل کرده، جالب و توانمند نبوده اند. و من واقعا فکر میکنم که اگر زمانی در تکامل بشر وجود داشته باشد که ما در آن بتوانیم ازدواج های خوب داشته باشیم، آن زمان حالاست.
البته، همیشه انواع مشکلات وجود دارد. این سه سیستم مغز: شهوت، عشق رمانتیک و وابستگی همیشه با هم همراه نیستند. راستی، می توانند با هم همراه باشند. برای همین است که سکس تفننی خیلی هم همین طوری نیست. با هر ارگازم شما یک افزایش در ترشح هورمون دوپمین تجربه میکنید دوپامین و عشق رمانتیک با هم پیوند دارند. و شما می توانید عاشق کسی شوید که با او فقط سکس تفننی دارید. با ارگازم، شما هجوم شدیدی از اکسیتاسین و واسوپرسین را تجربه می کنید. آن ها با وابستگی ارتباط دارند. برای همین است که پس از اینکه با کسی عشقبازی کردید می توانید چنین حس اتحاد و یگانگی با کسی داشته باشید.
اما این سه سیستم مغز: شهوت، عشق رمانتیک و وابستگی، همیشه به هم وصل نیستند. می توانید به یک شریک بلند مدت حس وابستگی شدیدی داشته باشید در حالی که برای شخص دیگری عشق رمانتیک پر حرارتی احساس می کنید، در حالی که حس جنسی قوی ای به کسانی دارید که به این افراد هیچ ارتباطی ندارند. خلاصه این که، ما قادریم در آن واحد عاشق بیش از یک نفر باشیم. در واقع می توانید شب در رختخواب بخوابید و از این پهلو به آن پهلو شوید در حالی که از احساس وابستگی برای یک نفر به احساس عشق رمانتیک برای کسی دیگر تغییر فکر می دهید. مثل این است که در حین اینکه در تلاشید تصمیم بگیرید که چه کنید یک کمیسیون در ذهن شما جلسه دارد. برای همین، صادقانه، من فکر نمی کنم ما حیوانی هستیم که برای خوشحال بودن ساخته شده؛ ما حیوانی هستیم که برای تولید مثل ساخته شده. من اعتقاد دارم خوشحالی ای که پیدا می کنیم، را خودمان به وجود میآوریم. و با این حال فکر می کنم می توانیم روابط خوبی با هم داشته باشیم.
برای همین می خواهم با دو مطلب نتیجه گیری کنم. می خواهم با یک نگرانی نتیجه گیری کنم. یک نگرانی دارم – و با یک داستان قشنگ. نگرانی من در مورد داروهای ضد افسردگی است. بیش از ۱۰۰ میلیون نسخهی داروهای ضد افسردگی هر سال در آمریکا تجویز می شوند. و این داروها در شرف همه گیر شدن هستند. دارند در سراسر دنیا پخش می شوند. دختری را می شناسم که این داروهای ضد افسردگی را مصرف می کرد، سروتونین SSRI، داروهای ضد افسردگی سروتونین – از وقتی که ۱۳ سالش بود. الآن ۲۳ ساله است. از وقتی ۱۳ سالش بود از آن ها مصرف می کرد.
اصلا مخالف کسانی نیستم که کوتاه مدت از آن ها استفاده می کنند، وقتی در مرحله ای کاملا بحرانی هستند. می خواهند کسی را بکشند و یا خود کشی کنند. من آن ها را پیشنهاد می کنم. اما در آمریکا مردم بیشتر و بیشتر دارند از این داروها به صورت طولانی مدت استفاده می کنند. و حقیقتا، کاری که این داروها می کنند این است که سطح سروتونین را بالا می برند. و با بالا بردن سطح سروتونین، جریان دوپامین را متوقف می کنید. همه این را می دانند. دوپامین با عشق رمانتیک پیوند داده شده. نه تنها جریان دوپامین را متوقف می کنند، بلکه نیروی جنسی را هم از بین می برند. و وقتی نیروی جنسی را از بین می برید، ارگازم را از بین می برید. و وقتی ارگازم را می کشید، آن سیل موادی که با وابستگی پیوند دارند را نیز از بین می برید. و این ها به مغز وصل هستند. و وقتی در یک سیستم مغز مداخله کنید، در سیستم های دیگر نیز مداخله خواهید کرد. من فقط دارم به سادگی می گویم که دنیای بدون عشق جای کشنده ای است.
و حالا – [صدای تشویق] – ممنونم. می خواهم با یک داستان تمام کنم، و بعد فقط یک نکته. حدود ۳۰ سال است که من در مورد عشق، سکس و وابستگی مطالعه کرده ام. من یک قل مشابه هشتم؛ برایم جالب است که بدانم چرا همه ما مثل هم هستیم. چرا من و تو مثل هم هستیم، چرا عراقی ها و ژاپنی ها و استرالیایی های بومی و مردم آمازون همه مثل هم هستند.
و حدود یک سال پیش، یک سرویس اینترنتی دوستیابی، Match.com به من مراجعه کرد و از من پرسیدند که برایشان یک سایت جدید دوستیابی طراحی می کنم یا نه. من گفتم، “من چیزی در مورد شخصیت نمی دانم. می دانید؟ نمی دانم، مطمئنید که مرا اشتباه نگرفه اید؟” آن ها گفتند، “بله” باعث شد من فکر کنم دلیلش چیست که ما عاشق یک شخص می شویم و نه شخص دیگر.
آن پروژه کنونی من است؛ کتاب بعدی من خواهد بود. همه جور دلیل هست که چرا ما عاشق یک شخص می شویم به جای یک شخص دیگر. زمانبندی مهم است. در جوار افراد بودن مهم است. رمز و راز مهم است. عاشق کسی می شوید که تا حدی مرموز است، تا حدی چون رمز و راز سطح دوپامین مغز را افزایش می دهد. احتمالا شما را از آن آستانه هل می دهد تا عاشق شوید. عاشق کسی می شوید که در چیزی که من به آن می گویم “نقشه عشق” شما جا می گیرد. یک لیست نا خودآگاهانه از ویژگی هایی که از کودکی تا بزرگی می سازید. به علاوه من فکر می کنم که شما – به سمت افراد خاصی جذب می شوید، در واقع، با یک سری از سیستم های مغزی مکمل. و آن چیزیست که من الآن به این اضافه می کنم.
اما می خواهم برای شما داستانی بگویم – تا نشان دهم داشتم اینجا در مورد زیست شناسی عشق صحبت می کردم. می خواستم کمی هم از فرهنگ آن به شما نشان دهم – جادوی آن. داستانی است که توسط کسی به من گفته شد که او تازه از یکی شنیده بود – برای همین احتمالا یک داستان واقعی است. یک دانشجوی کارشناسی ارشد بود – من و دو همکارم در Rutger هستیم – Art Aaron در SUNY Stonybrook آنجا جایی است که ما افرادمان را در ام آر آی گذاشتیم.
و این دانشجوی پسر دیوانه وار عاشق یک دانشجوی دیگر بود، که آن دختر عاشقش نبود. و همه در یک کنفرانس در پکن بودند. و او از کارهای ما می دانست که اگر بروید و با شخصی کار بدیع انجام دهید، می توانید سطح دوپامین مغز را بالا ببرید. و شاید این سیستم مغز را برای عشق رمانتیک تحریک کنید. و او تصمیم گرفت علم را عملی کند، و او این دختر را دعوت کرد تا با هم بروند کالسکه سواری.
و واقعا – من تا به حال سوار آنها نشدهام اما ظاهرا کالسکه ها از کنار اتوبوس ها و کامیون ها رد میشوند و دیوانه وار و پر سر و صدا و هیجان انگیز است. و او فکر کرد که این سطح دوپامین را بالا می برد، و این دختر عاشقش خواهد شد. و رفتند و دختر جیغ می زد و او را بقل می کرد و می خندیدند و حسابی خوش می گذراندند. یک ساعت بعد از کالسکه پیاده شدند، و دختر دست هایش را بالا می برد و می گوید، “چفدر عالی بود!” و، “آن راننده آن کالسکه چقدر خوش تیپ بود !” [صدای خنده] [صدای نشویق]
در عشق جادو هست. اما با این تمام می کنم که میلیون ها سال پیش، در ما سه نیروی بنیادی به وجود آمد. نیروی جنسی، عشق رمانتیک و وابستگی به یک شریک طولانی مدت. این جریان ها عمیقا در مغز بشر تعبیه شده اند. و تا زمانی که نسل انسان ها باقی است باقی خواهند ماند. ممنونم. [صدای تشویق]
او را میبینید و قلبتان شروع به تند تند تپیدن میکند. حسابی عرق میکنید و بدن شما هورمونهایی ترشح میکند که باعث میشود از درون گرم شوید. تقریبا هر چیز دیگر در اطراف خود را نادیده میگیرید و او تمام فکر و ذکرتان را به خودش مشغول میکند.
اینها بعضی از فرایندهای زیستشناختانهای هستند که وقتی در مراحل اولیهی عاشق شدن هستید، رخ میدهد.
عشق چنان بخش بزرگی از زندگی انسان را در برگرفته که بازتاب آن را به صورت کاملا گسترده میتوان در هنر و فرهنگ تمدن انسانی دید. در کتابخانهها میتوان یک عالمه داستان عاشقانه پیدا کرد و عشق درونمایهی بیشتر فیلم و موسیقی ما را تشکیل داده است.
ولی واقعا عشق چیست و چرا عاشق میشویم؟ آیا عشق و دوست داشتن مختص ما انسانهاست؟ آیا در موجودات زندهی دیگر هم عشق وجود دارد؟ برای درک بهتر عشق از منظر زیستشناسی، بهتر است ریشههای آن بررسی کنیم. ریشههایی که به میلیاردها سال قبل و سپیدهدم حیات باز میگردد.
ریشهی عشق زمینی را باید در تولید مثل جستجو کنیم. تولید مثل اسانس حیات روی زمین است و برای حفظ بقا به کار میآید. هرچند یک تک موجود زنده نمیتواند جاودان بماند، ولی میتواند موجوداتی مثل خودش را برجای بگذارد. همهی موجودات زنده تولید مثل میکنند تا هرچند که خودشان رفتنی هستند، ولی نسلشان باقی بماند. ولی داستان به این سادگیها هم نیست. از نظر زیستشناسی، عشقی که ما تجربه میکنیم هرچند که ریشه در همین غریزه دارد، ولی خیلی پیچیدهتر از این حرفهاست. ما مغز بزرگی داریم که زندگیمان را فوقالعاده پیچیدهتر از زندگی بسیاری دیگر از موجودات زنده کرده است. ما پدیدهای به نام احساسات را درک میکنیم.
سپیدهدم حیات روی زمین حدود ۴ میلیارد سال پیش رخ داد. میلیاردها سال طول کشید تا موجودات زنده، پیچیده و پیچیدهتر شوند. خیلی سریع که در طول تاریخ به جلو حرکت کنیم، به ۶۰ میلیون سال پیش میرسیم. زمانی که اولین «نخستیسانان» (Primates) بوجود آمدند. به مرور زمان بعضی از نخستیسانان صاحب مغز بزرگتری شدند.
مغز بزرگ موهبت بزرگی بود که باعث شد این پستانداران به مراتب باهوشتر از دیگر موجودات زنده باشند و زندگی پیچیدهتری داشته باشند. ولی مغز و در نتیجه سر بزرگتر، یک مشکل بزرگ بوجود آورد. سر جنین بعضی از نخستیسانان آنقدر بزرگ بود که نمیتوانست به راحتی از کانال زایمان عبور کند. به همین دلیل است که گوریل، شامپانزه و البته انسان، زایمان سختی دارند. در نتیجه نوزادان این گونهها تقریبا نارس به دنیا میآیند و بسیار ضعیف و ناتوان هستند.
نوزادان نیاز به مراقبت شدید مادر دارند و در نتیجه زمان کودکی خیلی طولانی میشود. طولانی شدن زمان کودکی و سالها نیاز به مراقبت تا رسیدن به سن بلوغ، خطرات زیادی برای کودک دارد. در بسیاری از نخستیسانان امروزی، مادری که صاحب بچه است نمیتواند تا زمانی که بچه از شیر او بی نیاز شده، دوباره جفتگیری کند. نری که قصد جفتگیری با آن مادر را دارد، اول باید بچهاش را بکشد. این جور کودککشیها در بین گونههایی مثل گوریلها، میمونها و دلفینها رایج است.
کودککشی در بین بسیاری از گونههای نخستیسانان و همچنین دلفینها رایج است.
«کیت اوپی» از کالج دانشگاهی لندن و همکارانش ایدهی خیلی جالبی دارند. تقریبا روابط بین نرها و مادههای یک-سوم نخستیسانان از نوع «تک همسری» (Monogamy) است. اوپی و همکارانش در سال ۲۰۱۳ گفتند که احتمالا رفتار تکهمسری برای جلوگیری از کودککشی بوجود آمده است. گروه او برای اینکه بفهمند جفتگیری و فرزندپروری چگونه در طول تکامل تغییر کرد، شجره نامهی نخستیسانان را به دقت مطالعه کردند. تحقیقات آنها نشان داد که کودککشی، موتور محرک رفتار تکهمسری در ۲۰ میلیون سال گذشته بوده است.
بعضی دیگر از گونههای نخستیسانان راهحل دیگری برای این مسئله پیدا کردند. به همین دلیل است که همهی نخستیسانان تک همسر نیستند. برای مثال شامپانزهها و بونوبوها در روابط جنسی بسیار بی قید و بند هستند و این بی قید و بندی در رابطه، احتمال کودککشی را کم میکند. نرها بچهها را نمیکشند چرا که نمیدانند کدام بچه مال خودشان است و کدام بچه مال خودشان نیست. ولی در آن گونههایی که نرها و مادهها به هم وفادار هستند و پیوند محکمی دارند، از آنجا که نرها میتوانند از مادهها مراقبت کنند، شانس بقای فرزندان و کشته نشدن توسط نرهای دیگر بیشتر میشود. اوپی میگوید که تکامل برای این گونهها، تکهمسری را ترجیح داده است.
اوپی میگوید که مراقبت بیشتر نرها باعث شد جوامع انسانهای اولیه بزرگ شوند. این اتفاق به نوبهی خود باعث بزرگ و بزرگتر شدن مغز شد. شواهد و مدارکی برای این موضوع وجود دارد. زمانی که مغز شروع به بزرگ شدن کرد، همکاری بیشتر شد و گروههای اجتماعی بزرگتر شدند. ما میتوانیم روند افزایشی زندگی در گروههای اجتماعی بزرگتر را از تقریبا دو میلیون سال پیش و گونهی «هومو ارکتوس» ببینیم.
نظر میرسد در مغز بزرگ ما قسمتهایی وجود دارد که مسئول ایجاد احساسات عاشقانه هستند. «استفانی کاچیوپو» از دانشگاه شیکاگو در ایلینویز به مطالعهی تصاویر fMRI قسمتهایی از مغز که مرتبط با عشق بودند پرداخت. او فهمید که بیشتر حالتهای شدید و انتزاعی عشق وابسته به منطقهای از مغز به نام «شکنج زاویهای» (Angular Gyrus) هستند.
این منطقه از مغز به خصوص در رابطه با جنبههایی از زبان مثل کنایه، تشبیه و استعاره شناخته میشود. به هر حال این قضیه معنیدار به نظر میرسد چرا که بدون زبان پیچیده نمیتوانیم جنبههای مختلف احساسات خود را بیان کنیم. مثلا شاعران و نویسندگانی که میتوانند احساسات را خیلی خوب بیان کنند، احتمالا بخش شکنج زاویهای مغزشان خیلی فعال است. بخش شکنج زاویهای مغز فقط در انسان و میمونهای بزرگ جثه یافت میشود.
کاچیوپو میگوید: «ما دقیقا نمیدانیم که این [شکنج زاویهای] در میمونها چه کاری انجام میدهد.» چرا که آزمایشهای تکمیلی fMRI در میمونها انجام نشدهاند. بنابراین ما نمیدانیم که شامپانزهها چه احساسی دربارهی جفتشان دارند. یافتههای کاچیاپو این ایده که رشد مغز باعث بوجود آمدن عشق شد را تقویت میکند.
البته این نظریه که کودککشی باعث شروع این فرایند شد، خود محل مناقشه است. همهی دانشمندان با نظر اوپی که کودککشی منجر به بوجود آمدن تک همسری شد موافق نیستند. انسانشناسی به نام «رابرت ساسمن» از دانشگاه واشنگتن در سن لوییس میسوری یکی از کسانی است که به این ایده شک دارند. او میگوید که هر دو پدیدهی تک همسری و کودککشی چنان رفتارهای غیر معمولی هستند که ربط دادن آنها به عشق نا محتمل است.
مطالعهای که در سال ۲۰۱۴ انجام شد نشان میهد که تک همسری در نتیجهی «استراتژی مراقبت از جفت» تکامل یافت. یعنی اینکه نرها با مادهها میمانند تا مطمئن شوند کسی با او جفتگیری نمیکند. یک سال بعد، مطالعهای دیگر، تکامل گروهی دیگر از نخستیسانان به نام «لمورها» را مورد بررسی قرار داد. این مطالعه نشان داد که رقابت بر سر ماده باعث تشویق وفاداری نرها به مادهها میشد.
اوپی موافق نیست. او میگوید که روشهای این پژوهش نمیتوانند برای توضیح تک همسری شدن کافی باشند. واقعیت این است که بسیاری از نخستیسانان تک همسری ندارند و مشکلی برای آنها پیش نمیآید. ولی یک چیز مشترک بین همهی نخستیسانان وجود دارد. همهی آنها دارای رابطهی مادر-فرزندی خیلی قدرتمندی هستند. ساسمن میگوید: «این [رابطهی مادر-فرزندی قوی] حتی دربارهی نخستیهای شبزی که تنها زندگی میکنند هم صادق است.» او میگوید فرایندهای مغزی که باعث پیوند مادر-فرزند میشوند، به نوعی برای به کارگیری در عشق رمانتیک بین دو جفت هم به عاریه گرفته شدهاند.
فرایندهای مغزی که باعث پیوند مادر-فرزند میشوند، به نوعی برای به کارگیری در عشق رمانتیک بین دو جفت هم به عاریه گرفته شدهاند.
شواهدی از علم عصبشناسی نشان میدهد که او درست میگوید. با این تفاوت که در عشق بین دو جفت، مرحلهی اول تمایل جنسی است. ما به فرد دیگری احساس جاذبه میکنیم. تماشای او باعث ترشح هورمونهایی میشود که احساس خوبی به ما دست میدهد. دوست داریم که برای همیشه با او باشیم. در این هنگام قسمتی از دستگاه لیمبیک یا سامانهی عصبی احساسی ما که اتفاقا یکی از بخشهای باستانی مغز انسان است، فعال میشود. این شامل «اینسولا» (Insula)، قسمتی که مرتبط با تجربیات شدید احساسی هست هم میشود. «جسم مخطط شکمی» هم به شدت فعال میشود. این قسمت مربوط به فرایند پاداش مغز است و مثلا وقتی یک چهرهی جذاب میبینیم فعال میشود. نگریستن به چهرهی کسی که به او علاقمند هستیم، باعث فعال شدن فرایند پاداش مغز میشود.
وقتی علاقه وارد مرحلهی بعدی یعنی عشق رمانتیک میشود، باز هم دستگاه لیمبیک نقش مهمی ایفا میکند. این دستگاه دو هورمون دوپامین و اوکسیتوسین را ترشح میکند و باعث پیوند دو نفر میشود. کاچیوپو میگوید معنیش این است که لذت شدید از مرحلهی علاقهی جنسی به طور مستقیم به عشق ختم میشود. عشق از دل «میل» (Desire) بیرون میآید. شما نمیتوانید عاشق کسی شوید که به او تمایل نداشتهاید.
همزمان بعضی دیگر از قسمتهای مغز غیر فعال میشوند. مثلا پژوهشها نشان دادهاند که «قشر پیش پیشانی» غیر فعال میشود. این قسمتی است که در تصمیمگیریهای منطقی نقش دارد. «توماس لوییس» که عصبشناسی از دانشگاه کالیفرنیا در سانفرانسیسکو است میگوید: «در این مرحله ما مجنون میشویم. کسانی که عاشق هستند نمیتوانند به خوبی دنیای اطراف را حلاجی کنند.» عاشقها نمیتوانند فرد مورد نظر را به خوبی ارزیابی کنند. هورمون سروتونین که معمولا کمک میکند احساس آرامش کنیم هم سرکوب میشود. میزان سروتونین در مغز کسانی که مبتلا به اختلال روانشناختی شدید وسواس فکری هستند هم کم است.
بعضی از بخشهای مغز که در فرایند عاشقشدن درگیرند، کاملا باستانی هستند.
لوییس میگوید: «چیزی که تکامل از عاشق شدن میخواهد این است که دو نفر به مدت طولانی با هم باشند و بارداری رخ دهد.» ولی وقتی رابطهی جنسی و بارداری رخ میدهد، دیگر زوجین به آن شدت عاشق هم نیستند. بعد از چند ماه، مرحلهی همراهی و مصاحبت شروع میشود. در این مرحله میزان سروتونین و دوپامین نرمال میشود. ولی احساس نزدیکی به کمک اوکسیتوسین بیشتر باقی میماند. اگر ترشح اوکسیتوسین را در یک گونهی تکهمسر مثل موش صحرایی متوقف کنید، دیگر این حیوان تک همسر باقی نمیماند.
لوییس میگوید: «چیزی که باعث پیوند افراد به یکدیگر میشود دوپامین و احساسات شدید نیست. بعد از آن هم سیستم پاداش وجود دارد، ولی ملایمتر است.» این جریان ما را به گفتهی ساسمن باز میگرداند که گفت عشق رمانتیک از پیوند بین مادر و فرزند آمده است. پیوند طولانی مدت یک زوج شبیه به پیوند بین مادر و فرزند است و بیشتر به فرایندهای هورمونی بستگی دارد. پژوهشها نشان میدهند که در انسان و حیوان، جدایی از فرد مورد علاقه، نوعی درد احساسی بوجود میآورد. ما برای دوری جستن از درد، همراه یکدیگر باقی میمانیم.
دستگاه لیمبیک نقش مهمی در همهی مراحل عشق ایفا میکنند. بسیاری دیگر از پستانداران و حتی خزندگان دارای شکلهایی از دستگاه لیمبیک هستند. این بدین معنیست که این قسمت از مغز خیلی قبلتر از نخستیسانان شروع به تکامل کرده است. کاچیوپو میگوید: «قدیمیترین قسمتهای مغز درگیر برقراری پیوند هستند و این قسمتها در بسیاری از گونهها به صورت فعال شده وجود دارند.»
به زبان دیگر، مغز حیوانات از صدها میلیون سال پیش برای اشکالی از عشق تکامل یافته است. زمانی که مغز اجداد ما بزرگتر شد، پیچیدگی قسمت مربوط به عشق مغز هم افزایش یافت. چه این عشق بر اثر کودککشی یا پیوند با مادر بوجود آمده باشد چه غیر از آن، ما میتوانیم از آن متشکر باشیم. ما موفقیت گونهی خود را به عشق مدیون هستیم.
. «چه شور افسار گسیختهای»:(۲)عاشق بودن
به چشم من
جهان و هر چه در آن است
در حلقه بازوان تو گنجانده شده؛
به چشم من
تنها زیبایی جاودانه که مرگیش نیست
در سایهروشن چشمهای تو شکوفا شده.
جیمز وِلدون جانسون
«زیبایی جاودانه»(۳)
یکی از سرخپوستان گمنام کواکیوتل در جنوب آلاسکا در شعری سوزناک که در سال ۱۸۹۶ از زبان اصلی بازنویسی شده، چنین میگوید: «سرتاسر بدنم یکسره آتش است ــ درد عشق تو. آتش عشقت درد به جانم انداخته. عشق تو وجودم را ملول کرده. عشقت دردی است که درونم را میسوزاند. آتش عشق تو وجودم را سوزانده. یادم هست با من چه گفتی. آیا تو نیز به من عشق میورزی؟ عشقت وجودم را آب میکند. درد و باز هم درد. کجا میروی؟ من عاشق تو هستم. به من گفتهاند از اینجا میروی. به من گفتهاند ترکم میکنی. غمت تَنَم را کرخت کرده. به یاد داشته باش چه گفتم، عشق من. خداحافظ، عشق من، خداحافظ.»(۱)
پیش از من و شما، چند مرد و زن عاشق همدیگر شدهاند؟ چقدر از رؤیاهایشان جامه عمل پوشیده؟ کدام شور و عواطفشان تباه شده؟ اغلب وقتی حین راه رفتن یا نشستن به فکر فرو میروم، به تمام عشقهای سوزناکی که این کره خاکی به خود دیده میاندیشم. خوشبختانه، مردان و زنان جهان از عشقهای رمانتیکشان اسناد و شواهد بسیاری به جا گذاشتهاند.
از اوروک در سومر باستان، روی لوحها و به خط میخی، اشعاری به دست ما رسیده که در آنها عشق پرشور اینانا، ملکه سومریان، به دوموزی، پسری چوپان، گرامی داشته شده است. اینانا بیش از چهار هزار سال پیش فریاد زد و به او گفت: «محبوب من، نور دیدگانم.»(۲)
در ودا و دیگر متون هندی، که قدمت آنها به ۷۰۰ تا ۱۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح برمیگردد، به شیوا، پروردگار اسطورهای عالم، اشاره شده که واله و شیدای ساتی، دختر جوان هندو، میشود. این ربالنوع در خیال میبیند که «خودش و ساتی غرقِ عشق در قله کوهی بودهاند.»(۳)
خوشبختی هرگز سراغ بعضیها نمیآید. یکی از این افراد قیس، پسر رئیس قبیلهای در عربستان قدیم، بود. در یکی از افسانههای عربی قرن هفتم میلادی آمده که قیس پسری زیبا و فوقالعاده برازنده بود ــ تا وقتی دختری را دید که به خاطر موهای بلند و مشکیاش او را لیلی، به معنای «شب»، نامیده بودند.(۴) قیس چنان از خود بیخود شد که یک روز از مکتبخانه بیرون آمد و در شهر دوید و نام لیلی را فریاد زد. از آن پس او را مجنون یا دیوانه نامیدند. مجنون سر به بیابان گذاشت، با حیوانات در غارها زندگی کرد و برای محبوبش آواز خواند، در حالی که لیلی، محبوس در خیمه پدرش، شبها از چادر بیرون میآمد تا نامههای عاشقانهاش را به دست باد بسپارد. رهگذری که دلش به حال او سوخت، خبر این زاریهای عاشقانه را به مجنون، این پسر عاشق با موهای ژولیده و تن نیمهبرهنه، رساند. عشق پرشور این دو عاقبت به جنگ قبایلشان و سرانجام مرگِ دو عاشق منجر شد. حال از آن ماجرا تنها همین افسانه باقی مانده است.
مِیلان(۴) نیز شخصیت دیگری است که با مرگ میزیست. مِیلان، یکی از شخصیتهای افسانه چینی قرن دوازدهمی به نام «الهه یشمی»، دختر نازپرورده و پانزده ساله یکی از مقامات عالیرتبه در کایفنگ(۵) بود ــ تا وقتی که عاشق چانگ پو(۶) شد، پسری پر شور و نشاط با انگشتان بلند و قلمی و استعداد حکاکی روی سنگ یشم. یک روز صبح، چانگ پو در باغ خانوادگی مِیلان به او گفت: «از آن زمان که آسمان و زمین خلق شدند، تو برای من و من برای تو خلق شدم و اجازه نمیدهم از من دور شوی.»(۵) اما این دو عاشق در نظام سفت و سخت و فوقالعاده طبقاتی چین، به طبقات اجتماعی متفاوتی تعلق داشتند. آن دو، در اوج یأس و استیصال، با هم گریختند، اما خیلی زود لو رفتند. چانگ پو گریخت. مِیلان را در باغ پدرش زنده به گور کردند. اما افسانه مِیلان هنوز قلب بسیاری از مردم چین را به درد میآورد و از یاد و خاطرشان نمیرود.
رومئو و ژولیت،(۷) پاریس و هلن،(۸) اورفئوس و ائورودیکه،(۹) آبلار و ایلوئیز،(۱۰) ترویلوس و کرسیدا،(۱۱) تریستان و ایزولت(۱۲) و هزاران هزار شعر و آواز و داستان رمانتیک چند صد ساله از اروپای آبا و اجدادی و خاورمیانه و ژاپن و چین و هند و دیگر جوامع نیز هرگز شکل مکتوب نیافتند.
انسان حتی در آنجا که سند مکتوبی نیز از خود به جا نگذاشته، شواهدی از این عشق پرشور برای ما به یادگار گذاشته است. در واقع، انسانشناسان در تحقیقی که در مورد ۱۶۶ فرهنگ مختلف انجام دادند، در ۱۴۷ مورد از آنها، یعنی حدودا نود درصدشان، شواهدی از عشقهای رمانتیک یافتهاند.(۶) در نوزده جامعه باقیمانده نیز دانشمندان این بُعد از زندگی مردم را بررسی نکرده بودند. اما از سیبری تا بیابانهای استرالیا و آمازون، مردم آوازهای عاشقانه میخوانند، اشعار عاشقانه مینویسند و اسطورهها و افسانههای عشق رمانتیک تعریف میکنند. خیلیها دست به جادوهای عشقی میزنند ــ طلسم و جادو میکنند یا معجون و چاشنیهایی تهیه میکنند تا شور و عشق رمانتیک پدید بیاورند. خیلیها با محبوبشان میگریزند و بسیاری نیز از عشقهای یکطرفه و نافرجام رنج میبرند. بعضیها معشوقشان را به قتل میرسانند. بعضیها خودشان را میکشند. بعضی نیز دستخوش غمی چنان عمیق و عظیم میشوند که از خواب و خوراک میافتند.
من پس از مطالعه اشعار و آوازها و داستانهای مردم سرتاسر دنیا، به این نتیجه رسیدم که قابلیت و ظرفیت عشق رمانتیک با بافت و ساختار مغز انسان ارتباطی تنگاتنگ دارد. عشق رمانتیک تجربه جهانشمول نوع بشر است.
اما این احساس بیثبات و افسارگسیخته که عقل انسان را میرباید و یک دم باعث سعادت است و دمی بعد موجب یأس، به راستی چیست؟(۷)
بررسی عشق
دبلیو. اچ. اودنِ(۱۳) شاعر گفته است: «آه، حقیقت عشق را با من بگو،» من برای درک پیامدهای این تجربه عمیق انسانی، مجموعه آثار روانشناختی را در مورد عشق رمانتیک بررسی و در گرایشها، نشانهها یا شرایطی که به کرات به آنها اشاره شده به دقت تأمل کردم. جای تعجب ندارد که این احساس قدرتمند متشکل از مجموعه پیچیدهای از گرایشهای متعدد و خاص است.(۸) بعد برای آنکه خودم بپذیرم که ویژگیهای شور عشق رمانتیک در همه جای دنیا مشترکند، بر اساس آنها در مورد عشق رمانتیک یک پرسشنامه طراحی و با کمک میکله کریستیانی، که در آن زمان دانشجوی دوره لیسانس دانشگاه روتگرز بود، و دکتر ماریکو هاساگاوا و دکتر توشیکازو هاساگاوا در دانشگاه توکیو، این تحقیق را میان مردان و زنان دانشگاه روتگرز و حوالی آن در نیوجرسی و دانشگاه توکیو توزیع کردم.
نظرسنجی این گونه آغاز میشد: «این پرسشنامه در مورد ´عاشق بودن´ است؛ در مورد احساس شیفتگی، عشق پرسوز و گداز، یا احساس وابستگی بسیار قوی و رمانتیک به شخصی.
«اگر در حال حاضر ‘عاشق’ نیستید، اما در مورد شخصی در گذشته خود احساسی پرشور دارید، لطفا با در نظر گرفتن آن شخص در ذهن خود به سؤالها پاسخ دهید.» سپس از متقاضیان سؤالهایی جمعیتشناختی میپرسیدیم که شامل سن و سال، اوضاع مالی، مذهب، قومیت و مجرد یا متأهل بودن آنها میشد. من حتی در مورد روابط عاشقانه آنها هم سؤال میکردم. از جمله اینکه: «چه مدت است عاشق شدهای؟»، «چند درصد از اوقات روز به فکر و یاد این شخص هستی؟» و «آیا گاهی حس میکنی که احساساتت از مهار و کنترلت خارج شدهاند؟»
و بعد بخش اصلی پرسشنامه آغاز میشد (به ضمیمه رجوع کنید). این بخش ۵۴ جمله داشت، مانند: «وقتی با… هستم، انرژی بیشتری دارم.» «وقتی صدای… را پشت تلفن میشنوم، قلبم تندتر میزند.» و «وقتی در کلاس یا سر کار هستم، بیاختیار به… فکر میکنم.» طراحی تمام این سؤالها انعکاسدهنده خصوصیاتی بودند که عموما به عشق رمانتیک نسبت میدهند. از آزموندهندگان خواسته میشد که در مقیاسی با هفت مرحله، از «کاملاً مخالف» تا «کاملاً موافق»، نشان دهند که با هر جمله تا چه حد موافق یا مخالفند. مجموعا ۴۳۷ آمریکایی و ۴۰۲ ژاپنی پرسشنامه را پر کردند. بعد مکگرگور سوزوکی و تونی اولیوا، متخصصان آمار، تمام این دادهها را جمعآوری و به لحاظ آماری تحلیل کردند.
نتایج حیرتانگیز بود. سن، جنسیت، علقههای مذهبی، گروههای قومیتی: هیچ یک از این متغیرهای انسانی در پاسخها تغییر عمدهای ایجاد نمیکرد.
برای مثال، گروههای مختلف سنی در برابر ۸۲ درصد از سؤالها، بدون تفاوتهای قابل ملاحظه آماری، پاسخهای کم و بیش مشابهی داده بودند. افراد بالای ۴۵ سال در پاسخهای خود نسبت به محبوبشان همان شور و عشقی را بروز داده بودند که در پاسخهای افراد زیر ۲۵ سال مشهود بود. در مورد ۸۷ درصد از سؤالها، مردها و زنهای آمریکایی عملاً پاسخهای مشابهی داده بودند؛ در پاسخهای زنان و مردان تفاوت چندانی دیده نمیشد. «سفیدپوستان» و «دیگر اقوام» آمریکایی در ۸۲ درصد موارد پاسخهای مشابهی داده بودند: در شور و عشق رمانتیک، نژاد هیچ نقشی ندارد. کاتولیکها و پروتستانها نیز در ۸۹ درصد موارد بدون تفاوتهای چشمگیر به سؤالها پاسخ داده بودند: وابستگی به کلیسا نیز عامل تعیینکنندهای نیست. تنها تفاوتی که در پاسخهای این گروهها وجود داشت و «به لحاظ آماری مهم» محسوب میشد، این بود که بعضیهاشان شور و عشق مضاعفی بروز میدادند.
عمدهترین تفاوتها میان آمریکاییها و ژاپنیها مشهود بود. در اکثر ۴۳ سؤالی که این دو گروه تفاوتهای آماری چشمگیری با هم داشتند، یکی از این دو ملیت صرفا شور و عشق رمانتیک شدیدتری نشان میداد. در مورد دوازده سؤالی هم که پاسخهای دو گروه به آنها تفاوتهای فاحشی داشت، مسائل فرهنگی عامل تفاوت بودند. برای مثال، از آمریکاییها فقط ۲۴ درصد به این جمله جواب مثبت داده بودند: «وقتی با… حرف میزنم، اغلب میترسم که حرف نادرستی بزنم»، حال آنکه از میان ژاپنیها، ۶۵ درصد با این جمله موافق بودند. به گمان من، دلیل این تفاوت خاص این است که جوانان ژاپنی در مقایسه با آمریکاییها، با جنس مخالف خود حشر و نشر کمتر و رسمیتری دارند. به این ترتیب، با در نظر گرفتن تمام جوانب، میان این دو جامعه بسیار متفاوت، مردان و زنان در مورد عشق رمانتیک احساساتی بسیار مشابه داشتند.
عشق رمانتیک، عشق مرضی، عشق پرشور، شیدایی؛ اسمش را هر چه میخواهید بگذارید، این قدرت مقاومتناپذیر مردان و زنانِ همه اعصار و فرهنگها را «مسحور، آزرده و حیران» کرده است. عاشق بودن میان ابنای بشر امری مشترک و خصلتی ذاتی است.(۹)
«معنای خاص»
یکی از نخستین اتفاقاتی که بعد از عاشق شدن رخ میدهد، تغییر شدید در خودآگاهی انسان است: «محبوب» شما به قول روانشناسان «معنایی خاص» پیدا میکند، و به موجودی بدیع، منحصر به فرد و بسیار مهم بدل میشود. به قول یکی از مردان دلباخته: «تمام دنیایم تغییر یافته و محور جدیدی پیدا کرده بود به نام مریلین.»(۱۰) توصیف رومئوی شکسپیر از محبوبش موجزتر و پربارتر است: «ژولیت خورشید است.»
ممکن است قبل از تبدیل یک رابطه به عشق رمانتیک، انسان جذب چندین و چند نفر شود و توجهش به نوبت به اشخاص متعدد جلب شود. اما عاقبت شورِ عشقِ انسان تنها متوجه یک شخص خواهد شد. امیلی دیکینسون این جهان شخصی را «حیطه تو» نامیده است.
این پدیده به ویژگی ذاتی انسان مربوط میشود، اینکه نمیتواند همزمان به بیش از یک نفر احساسی رمانتیک پیدا کند. در تحقیقات من، ۷۹ درصد از مردها و ۸۷ درصد از زنها گفتند که وقتی محبوب واقعیشان از آنها دور باشد، با کس دیگری قرار ملاقات نمیگذارند (ضمیمه، شماره ۱۹).
متمرکز شدن توجه
کسی که تمام وجودش پر از عشق رمانتیک شده باشد، تمام توجهش را بر محبوبش متمرکز میکند، و این کارش اغلب به تخریب همه چیز و همه کس منجر میشود، از جمله کار، خانواده و دوستان. اورتگا ای گاست،(۱۴) فیلسوف اسپانیایی، این حالت را چنین توصیف میکند: «توجهی غیرمعمول که در ذهن انسانی معمول شکل میگیرد.» این توجهِ متمرکزشده محور اصلی عشق رمانتیک است.
مردان و زنان شیدا و شیفته ذهن خود را بر تمامی حوادث، آوازها، نامهها و دیگر مسائل جزئی، که آنها را مربوط به محبوب خود میدانند، متمرکز میکنند. زمانی که فرد در پارک میایستد تا شکوفهای بهاری را به محبوبش نشان دهد؛ عصری که شخص حین درست کردن شربت، چند لیمو برای عاشق خود میاندازد: برای کسی که وجودش مالامال از عشق است، این لحظاتِ آنی پنداری زندهاند و نفس میکشند. ۷۳ درصد مردان و ۸۵ درصد زنان در تحقیق من، حرفها و اعمال جزئی محبوبشان را به یاد داشتند (ضمیمه، شماره ۴۶). ۸۳ درصد مردان و نود درصد زنان این حوادث را حین اندیشیدن به محبوبشان در ذهن مرور میکردند (ضمیمه، شماره ۵۲).
احتمالاً میلیاردها عاشق دیگر نیز با فکر کردن به لحظاتی که با محبوبشان گذراندهاند، در وجود خود موجی از مهر و عطوفت احساس کردهاند. نمونه تأثیرگذار و آسیایی این حالت را میتوان در یکی از اشعار قرن نهمی چین یافت، شعری به نام «حصیر بامبو» به قلم یوآن چِن. (۱۵) چِن با غم و درد مینویسد: «آن حصیر بامبوی خواب/ توان دور انداختنش را ندارم:/ آن شب تو را به خانه آوردم/ و بر آن حصیر خفتی.»(۱۱) در نظر چِن، یک شیء دمدستی و معمولی قدرتی نمادین یافته است.
داستانِ قرنِ دوازدهمی لانسلوت،(۱۶)به قلم کرتین دو تروا،(۱۷) همین بُعد از عشق رمانتیک را توصیف میکند. در این شعر حماسی، لانسلوت شانه ملکه گینیویر(۱۸) را در جادهای که ملکه و ملازمانش از آن عبور کردهاند مییابد. چند تار موی طلاییرنگ ملکه نیز در دندانههای شانه گیر کردهاند. آنگونه که دو تروا مینویسد: «او غرق تحسین و ستایش موها شد؛ صد هزار بار موها را به چشمان، دهان، پیشانی و گونههای خود مالید.»(۱۲)
بزرگنمایی معشوق
انسان عاشق و شیدا ابعاد جزئی وجود محبوب خود را بزرگ مینمایاند و در موردش مبالغه میکند. اگر به عشاق اصرار کنید، تقریباً تمامی آنها از خصوصیاتی که در محبوب خود دوست ندارند، فهرستی ارائه خواهند داد. اما این مشاهدات خود را به حساب نمیآورند یا حتی خود را متقاعد میکنند که این ضعفها بسیار منحصر به فرد و جذابند. مولیر در این باب سروده: «معشوق یکسر کسر و کاستیست/ عاشق به نقصش نیز راضیست.» دقیقاً همینطور است. بعضیها حتی محبوبشان را به خاطر ضعف و تقصیرهایش میستایند.
عشاق دلبسته ویژگیهای مثبت محبوبشان میشوند و آشکارا واقعیت را نادیده میگیرند.(۱۳) این احساس مثل نگاه کردن به اشیاء از پشت شیشهای سرخرنگ است، این وضعیت را روانشناسان «جلوه لنز صورتی» مینامند. ویرجینیا وولف(۱۹) این نگرش عاری از بصیرت و واقعبینی را به وضوح توصیف میکند و میگوید: «اما عشق… فقط توهم است. داستانی است که انسانی در ذهنش در مورد انسانی دیگر میسازد و همیشه میداند که این داستان حقیقت ندارد. البته که میداند؛ [ در غیر این صورت] چرا همیشه مراقب است که این توهم را خراب نکند؟»
نمونه ما در مورد افراد آمریکایی و ژاپنی مسلماً این جلوه لنز صورتی را به خوبی توجیه میکند. حدوداً ۶۵ درصد مردان و ۵۵ درصد زنان در تحقیق ما پذیرفتند که «محبوبم ایرادهایی دارد، اما ایرادهایش مرا ناراحت نمیکند» (ضمیمه، شماره ۳). ۶۴ درصد مردها و ۶۱ درصد زنها نیز پذیرفتند که: «من به همه خصوصیات محبوبم عشق میورزم» (ضمیمه، شماره ۱۰). ببینید چگونه وقتی که عاشق میشویم، خود را فریب میدهیم. حق با چاوسر(۲۰) بوده: «عشق کور است.»
«افکار مزاحم»
یکی از علائم اولیه عشق رمانتیک تعمق و تفکر بیش از حد در مورد معشوق است. روانشناسان از این موضوع با عنوان «افکار مزاحم» یاد میکنند. نمیتوانید محبوبتان را لحظهای از ذهنتان بیرون کنید.
ادبیات جهان آکنده است از نمونههای این افکار مزاحم. دزو یه،(۲۱) شاعر چینی قرن چهاردهم، مینویسد: «چطور میتوانم به تو فکر نکنم…»(۱۴) شاعر ژاپنی ناشناس دیگری در قرن هشتم مینالد: «شعله اشتیاق من خاموشی ندارد.» ژیرو دو بورنی،(۲۲) شاعر و نوازنده دورهگرد فرانسوی در قرن دوازدهم، به آواز میگوید: «از فرط عشق… افکارم بلای جانم شدهاند.»(۱۵) یکی از بومیان مائوری نیوزلند رنج و درد خود را این گونه توصیف میکند: «در شب ابدی، بیدار دراز میکشم/ تا عشق در خفا پاره پارهام کند.»
اما شاید حیرتانگیزترین نمونه افکار مزاحم در شاهکار قرون وسطایی ولفرام فون اشنباخ(۲۳) به نام پارسیفال(۲۴) یافتنی باشد. در این داستان، پارسیفال با نریانش مشغول تاخت است که ناگهان در دل برف زمستانی سه قطره خون میبیند، خون مرغابیای وحشی که به چنگال شاهینی زخمی شده است. این صحنه او را یاد چهره سرخ و سفید همسرش، کوندویرامورس، میاندازد. پارسیفال، مات و متحیر، میخشده بر رکاب، به تعمق مینشیند. «و چنین میاندیشد، غرق در افکارش، تا وقتی حواسش به تمامی از کف رفت. عشقِ قویپنجه او را اسیر کرده بود.»(۱۶)
متأسفانه، پارسیفال نیزهاش را صاف و بالا نگه داشته بود ـــ نشانه سلحشورانه جنگ. خیلی زود دو شوالیه که همان نزدیکی اردو زده و در مرغزاری کنار شاه آرتور بودند متوجه شدند و به تاخت به سوی او یورش آوردند. تازه وقتی یکی از مریدان پارسیفال روی لکههای خون دستمالی زردرنگ انداخت، پارسیفال از خلسه عشق خارج شد، نوک سلاحش را پایین آورد و نبردی مرگبار را موقتاً به تأخیر انداخت.
عشق بسیار قدرتمند است. عجیب نیست که ۷۹ درصد مردان و ۷۸ درصد زنان در تحقیق من، گزارش دادند که وقتی در کلاس یا سر کارشان هستند، فکرشان به کرات و بارها و بارها متوجه محبوبشان میشود (ضمیمه، شماره ۲۴). ۴۷ درصد مردان و ۵۰ درصد زنان نیز گفتهاند که «صرفنظر از نقطه آغاز راه، در نهایت ذهنشان همیشه متوجه محبوبشان میشود» (ضمیمه، شماره ۳۶). تحقیقات دیگر نیز مؤید یافتههایی مشابهند. بنا بر گزارش شرکتکنندگان در تحقیق، آنها ۸۵ درصد از ساعات کاریشان را در فکر «محبوبشان» هستند.(۱۷)
همین است که میلتون در بهشت گمشده از زبان حوّا خطاب به آدم میگوید: «وقتی تو سخن میگویی، زمان را یکسره به فراموشی میسپارم.»
شعله احساس
از مجموع ۸۳۹ آمریکایی و ژاپنی در تحقیق من در مورد عشق رمانتیک، هشتاد درصد مردان و ۷۹ درصد زنان پذیرفتند که «وقتی مطمئن میشوم محبوبم به من عشق میورزد، احساس میکنم از هوا هم سبکتر شدهام» (ضمیمه، شماره ۳۲).
در نظر فرد شیدا هیچ بُعدی از «عاشق بودن» آشناتر از احساسات شدیدی که به فکر و ذهن فرد عاشق هجوم میآورند نیست. بعضی از آنها در حضور محبوب خود به شدت خجالتی یا دست و پا چلفتی میشوند. رنگ بعضیها میپرد. بعضیها سرخ میشوند. بعضیها میلرزند. بعضیها تلوتلو میخورند. بعضیها عرق میکنند. زانوی بعضیها سست میشود، احساس گیجی میکنند، یا «دلشان تاپ تاپ میکند». بعضیها گفتهاند که در این موقعیت ضرباهنگ تنفسشان تند میشود. بسیاری نیز گزارش دادهاند که پنداری دلشان آتش میگیرد.
مسلماً کاتولوس،(۲۵) شاعر رومی، مغلوب عشق شده بود.
چرا عاشق میشویم؟: ماهیت و فرایند عشق رمانتیک
نویسنده : هلن فیشر
مترجم : سهیل سمّی