کتاب «داستان دو شهر»، نوشته چارلز دیکنز

کتاب اول. زندگی دوباره

۱. روزگار

بهترین روزگار و بدترین روزگار بود. دوران خرد و روزهای بی‌خردی، بهار امید و زمستان ناامیدی. پیش روی‌مان همه چیز بود و هیچ چیز نبود، همه به سوی بهشت می‌رفتیم و همه از آن دور می‌شدیم.

پادشاهی با فک بزرگ و ملکه‌ای نه چندان زیبا بر انگلیس سلطنت می‌کردند. پادشاهی با فک بزرگ و ملکه‌ای زیبا هم بر فرانسه حکومت می‌کردند.

سال ۱۷۷۵ پس از میلاد بود.

فرانسه به سرعت در سراشیبی سقوط می‌غلتید، فرانسوی‌ها پول‌های کاغذی می‌ساختند و خرج می‌کردند. به علاوه، با رهبری روحانیان مسیحی‌شان به چنان مرتبه‌ای از انسانیت رسیده بودند که دستان جوانی را می‌بریدند، زبانش را با گازانبر بیرون می‌کشیدند و او را زنده‌زنده می‌سوزاندند فقط به این گناه که در روزی بارانی در مقابل دسته‌ای راهب چرک، زانو نزده و به آن‌ها احترام نگذاشته است. به احتمال زیاد، هم‌زمان با قتل این رنج‌کش، در جنگل‌های فرانسه و نروژ درختانی می‌روییدند که چشم هیزم‌شکنِ سرنوشت، آن‌ها را نشان کرده بود تا بیفتند و اره شوند و از تخته‌های‌شان چهارچوب ویژهٔ قابل حملی با تیغه و کیسه بسازند که دستگاه ترسناک تاریخ باشد. هم‌چنین به احتمال زیاد، برزگر مرگ گاری‌های زمختی را از قبل انتخاب کرده بود و برای محافظت از هوای آن روز، در انبارهای کشاورزانِ زمین‌های سختِ اطراف پاریس جا می‌داد تا ارابه‌های انقلابش باشند.

حتی در پایتخت انگلستان، هر شب مردان مسلح، بی‌پروا دزدی می‌کردند و راهزنی رواج داشت؛ به خانواده‌ها آشکارا هشدار داده بودند که تا وقتی وسایل خود را به انبارهای امن نسپرده‌اند از شهر خارج نشوند؛ دزدان در سالن‌های پذیرایی دربار صلیب‌های الماس‌نشان را از گردن اشراف می‌زدند؛ تفنگچی‌ها دنبال جنس‌های دزدی به کلیسای سنت جایلز(۱) می‌رفتند، دزدها به تفنگچی‌ها شلیک می‌کردند و تفنگچی‌ها دار و دستهٔ دزدها را به آتش می‌بستند؛ و این اتفاق‌ها برای همه عادی بود.

همهٔ این اتفاق‌ها و هزاران اتفاق مثل این‌ها در اواخر سال ۱۷۷۵ میلادی رخ می‌دادند. در همین حال، هیزم‌شکن و برزگر بدون جلب توجه به کار خود مشغول بودند، و آن دو پادشاه با فک‌های بزرگ و ملکه‌های زیبا و نه چندان زیبا هیاهو کنان راه خودشان را می‌رفتند و از حقوق الهی‌شان بی‌چون و چرا استفاده می‌کردند. این چنین بود که سال ۱۷۷۵، بزرگ‌زادگان و هزاران موجود فرومایه‌ای را که شرح‌شان در این داستان آمده است در جادهٔ سرنوشت پیش می‌راند.


داستان دو شهر

داستان دو شهر
نویسنده : چارلز دیکنز
مترجم : نوشین ابراهیمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]