سراب چیست و چگونه تشکیل میشود؟

در یکی از داستانهای گوگول، کشاورز پیری به نام پلانکو لو روکی Planko le Rouki چـنین حـکایت مـیکند: «در بیرون. کیف معجزهٔ بیسابقهای رخ داد. ناگهان در فاصلهای بسیار دور، تالابی Lagune پدیدار گردید و در آنطرف آن، آبهای دریای سیاه دیـده میشد. مردم همیشه کریمه را با کوههایی که از دریا سر بر افراشتهاند و باتلاقهای سـیواش Sivash میشناختند. در طرف راست نـیز زمـینهای گالیچ Galitch را میشد تشخیص داد.
جمعیت در حال نشان دادن شکلهای سفید و خاکستری رنگ شبحی که در دور دست، در آسمان پدیدار شده بود و به ابر شباهت داشتند، از یکدیگر میپرسیدند:
-اینها چه هستند؟
آنهایی که قدیمیتر بودند میگفتند:
-ایـنها کوههای کارپات هستند!…..»
اما داستان پلانکو لو روکی آیا واقعا نتیجه قوه وهم و تصور او بوده است؟ اینک آنچه را که برای خود من پیشآمد کرده است شرح میدهم:
من در سیبری بودم. در ناحیهای دور دست، استپ بـیپایان وجـود داشت که از دید چشم دو بود. خورشید خیرهکنندهٔ صبحگاهی روز گرم و سوزانی را وعده میداد.
دو ساعت از زمانی که من از ترن، در ایستگاه کـوچک ماوراء سیبری پیاده شده بودم میگذشت که بطرف روستایی در استپ باختری حرکت کردم. ایستگاه مزبور را در سپیدهدم در سوز سـرمایی کـه هـنوز خاطرهاش برای من باقی مانده است، ترک کردیم. زمین که هـنگام شـب سرد گردیده بود شروع به گرم شدن کرده و پرتوهای خورشید را حریصانه جذب میکرد. افق بخوبی واضـح و روشـن نـبود. گردبادهای گرمی به طرف آسمان بالا میرفت جادهٔ پوشیده از سبزه که در آن حـرکت مـیکردیم در افـق از نظر ناپدید میشد. چنین به نظر میرسید تیرهای تلگرافی که در کنار جاده قرار داشـتند تـغییر شـکل پیدا کرده و خدنگ بودن خود را از دست میدهند و دقیقهبهدقیقه تغییر شکل پیدا میکنند…
ناگهان، در کـمی زودتـر، آئینه دریاچهٔ بزرگی نمودار گردید. این دریاچه بصورت پهنهٔ بزرگی در درازای افق گسترش یـافته بـود و آنـرا تیرهای تلگراف پیچوخمدار و درختان غانی که بندرت در استپ یافته میشوند، پوشانیده بود.
فورا از رویـهٔ آب ایـن دریاچه پرندهٔ بزرگی برخاست و در برابر چشم ما به پرواز درآمد و به سرعت قد پرنـده روبـه کـاهش نهاد و بزودی پرنده و دریاچه محو و ناپدید گردیدند…
سورچی من سکوت را شکست و گفت:
-این سراب اسـت. هـوا بسیار سنگین شده است. امروز عصر صدای تندر را خواهیم شنید…
بدین تـرتیب مـا بـخوبی ناظر یک سراب-یکی از پدیدههای اسرارآمیز شناخته شده از زمانهای بسیار قدیم-بودهایم.
دیودور دو سیسیل Diodore de Sicile مـورخ یـونانی-یـکی از این سرابها را که اغلب در افریقا دیده میشود، چنین شرح داده است: «بعضی مـوقعهای سـال-بویژه هنگامی که بهیچوجه باد نمیورزد-ممکن است در آسمان، جانوران وحشی گوناگون بیجنبش یا باجنبش را تـشخیص داد. گـاهی بهنظر میآید که اینجانوران از نظر تماشاچی دور میشوند و گاهی نیز او را دنبال و تعقبب مـیکنند. هـنگامی که به شما می- رسند بنظرتان مـیآید کـه پیـرامون بدن شما را مه سردی پوشانیده است. در حـالیکه بـرای مسافران تازه وارد ایجاد ترس مینماید، توجه بومیان را بهیچوجه بسوی خود جلب نمیکند».
ایـنگونه شـبحهای هوایی در بیابانهای افریقای شمالی بـسیار زیـاد مشاهده مـیشوند. کـسانیکه از ایـن بیابانها عبور کردهاند حکایت میکنند کـه چـگونه فورا در افق، دریاچهای بزرگ، واحههای آباد و یا تصور یک شهر کامل بـا بـاغها و گلدستههای سفیدش ناگهان پدیدار میگردند.
انـسان براثر گرمای شدید درمـانده و خـسته و ناتوان میشود و نمیتواند تصور کـند کـه آنچه میبیند، حقیقت و واقعیت ندارند، زیرا تصویرها بسیار واضح و دقیق و مشخص هستند. ولیـ درچـند دقیقه بعد روشنی این تـصویرها از مـیان رفـته و ناپدید میگردند. از ایـن پدیـدهٔ بسیار شگفتانگیز فیلم نـیز تـهیه شده است. تهیهکننده نمایش-شنیدروف V.Shnidrov چنین شرح میدهد:
«در پائیز سال 1957 در حال عبور بوسیلهٔ اتـومبیل از بـیابان جونگار Jorgar سراب بسیار واضح و روشنی را مـشاهده کـردیم. در حاشیه افـق، دریـاچهٔ کـبود رنگی با دستههای نـی که سر از آب بیرون آورده بودند و تپههای کوچک قهوهای رنگی، گسترش یافته بود. ما بر آن شدیم کـه از ایـن پرده شگفتانگیز فیلم تهیه کنیم.
میزان کـردن دوربـین فـیلمبرداری بـا تـله اوبز کتیف بـه سـرعت انجام گرفت، زیرا میترسیدیم که سراب ناپدید شود. نخستین تصویرها خراب شدند ولی پدیدهٔ شگفتآور هنوز پایـان نـیافته بـود. در این موقع ما تصمیم گرفتیم که آزمـایشی انـجام دهـیم: دسـتگاههای فـیلمبرداری را بـر جای گذاشتیم و 3 دستگاه اوتومبیل را روانهٔ منطقه سراب-در جایی که در آنجا بنظر ما دریاچهای کبود رنگ گسترش یافته بود-کردیم.
اما با شگفتی زیاد مشاهده کردیم که سـراب درست با ستون خودروها منطبق گردیده است. و خودروهای ما در بالای آبی که وجود خارجی نداشت حرکت میکردند. ما این منظرهٔ شگفتانگیز را بر روی پردهٔ سینما آوردیم و برای این فیلم نام: زیـر آسـمان بیابانهای دیرین را انتخاب کردیم.»
امروز دیدن سراب دریاچه، در جلو خودرو، در روزهای بسیار گرم، بر روی جادههای آسفالت شده چیزی عادی است. این سراب بشکل پهنهٔ بزرگی از آب-مانند اینکه چند لحـظه پیـش باران آمده باشد-از جلو چشم فرار میکند. در اینگونه سراب، ابرها و آسمان کبودرنگ منعکس میشوند….
سرابهای عجیب دیگری نیز مشاهده شدهاند. «مسافری نقل مـیکند کـه در تابستان سال 1847-در یک روز گرم مـاه ژوئیـه-من و یکی از دوستانم تصمیم گرفتیم که در الجزیره، سوار بر اسب، در محلی در نزدیکی دریا گردش کنیم. در ساعت یک بعدازظهر، همانطور که داشتیم به آرامی از جـاده تـنگی میگذشتیم، در سر یک پیـچ بـا شگفتی زیاد بر اثر دیدن منظرهای غیرعادی متوقف گردیدیم. در جلو ما، در ماسههایی که شیب آنها به طرف دریا بود، شهر بسیار بزرگی با بناهای سر بر آسمان کشیده، برافراشته شـده بـود. اشتباه چشمی به اندازهای زیاد بود که اگر دلیل منطقی وجود حقیقی آنرا رد نمیکرد، نمیشد خیالی بودن آنرا باور نمود. ما خوب میدانستیم که در این محل، شهری وجود ندارد؛ زیـرا چـند روز پیش از ایـن، وارد این ناحیه بیابانی شده بودیم، زیبایی این منظره مدت نیم ساعت ما را به تماشا واداشت.»
بیشک شـگفتانگیزترین سرابها آنهایی هستند که دارای جنبش میباشند. اینگونه سرابها از زمانهای قدیم، بـرفراز تـنگهٔ مـسین Mesine در ایتالیای جنوبی مشاهده شده است. هنگام صبح، موقع برخاستن آفتاب، بر فراز دریا، در فرازای زیاد در آسمان، کـاخهای بـسیار عالی، قصرهای سدههای میانی، باغها، شبحهای غولآسا و درختان بزرگ پدیدار میشوند…تصویرها پیـوسته دگـرگون مـیشوند. این شبحهای هوایی، تصویرهای منعکس شده از بناها و مردم و درختانی هستند که بر روی کرانهٔ دیگر تـنگه قرار گرفتهاند.
در بخشی از کتاب نویسندهٔ روس سرافیموویچ A.Serafimovich به نام «شهری در استپ دربارهٔ سرابهایی کـه در حوزهٔ دونتز Donetz تولید مـیشوند، چـنین نوشته شده است:
«در آنجا حاشیهای از زمین به آرامی جدا شد و باریکهای از آب به شکل جویباری آغاز به درخشیدن کرد. در بالای این جویبار، شبحهای کبود رنگی از درختان بید، آسیابهای بادی و بام خانهها پدیـدار گردیدند. همهٔ آنها زنده و با جنبش بوده ولی قابل لمس کردن نیستند…بیدهای کبودرنگ، آسیابهای بادی و سقفها برای لحظهای بر جای خود مانده و سپس کمرنگ گردیده و از زمین جدا میشوند و مدتی در هوا بـر جـای باقی میمانند و بعد خیلی به آرامی، بیآنکه از خود اثری باقی بگذارند در گرمای شدید میگدازند و ناپدید میگردند….»
سرابها تنها در ناحیههای گرم نمایان نمیگردند. آنها را در میان یخهای دوردست ناحیههای شمال نیز دیـدهاند. «یـکی از کشفکنندگان، به نام م.پاولوف M.Pavlov گزارش میدهد: هنگامی که در دهها میل فاصله از گروئنلند بودیم، دیدیم کشتیای که زیاد از ما دور نبود، بر روی آب حرکت میکند. کشی مزبور فورا آغاز به دراز شدن کـرد و بـخش جلوش از بخش عقب جدا گردید. بخش جلو آنکه جدا شده بود، به تنهایی رو به جلو حرکت میکرد، در صورتیکه بخش عقبی آن بر جای خود باقی مانده بود. پس از 10 دقیقه تصویرهای دو بـخش کـشتی بـیکدیگر ملحق شده و کشتی شکل طـبیعی خـود را پیـدا کرد.»
وودوپیانوف Vodopianov هوانورد مشهور شمالگان Arctic در کتاب خود به نام «با هواپیما بر فراز زمین فرانسواژزف» نوشته است که پس از یک فرود آمـدن اجـباری در یـکی از جزیرههای غیرمسکونی این مجمع الجزایر با دوربین خـود ایـن سرزمین ناشناخته را بررسی کرده است. او هنگامی این بررسی را آغاز نمود که از دور شئی بزرگ سیاه رنگی را که بخش زیرین آن از بـرف پوشـیده شـده بود، مشاهده کرد. «وودوپیانوف مینویسد که من با دقت بـررسی و مراقبت میکردم و با خود می- گفتم که آیا این یک خانه است؟ بلی، این دارای حالت یک محل مسکونی است! در هـر حـال یـک ساختمان یا یک نهشتهٔ نامشخص میباشد. منظرهای دلگرمکننده و نیروبخش است. در کـنار هـر ساختمان منفردی که بوسیلهٔ دست انسان در شمالگان ساخته شده است، الزاما تودهای از سنگ یافته میشود کـه در پنـاه آنـها یک بطری را با پیامی قرار دادهاند. در این بطری کاغذی که بر رویـ آن مـختصات دقـیق محل و همچنین آگهیهایی دربارهٔ نخستین انسانی که به آنجا رسیده و تاریخ این پیام را نـوشتهاند، قـرار دارد.
بـیآنکه خوشحالی خود را پنهان کنم دوستانم را صدا زدم آنها یعنی ایوانوف Ivanov و باسئین Bassein مدتی بوسیلهٔ دوربـین، خـانه کوچکی را که خیلی نزدیک بود نگاه کردند و فرضهای مرا تأیید نمودند.
ایوانوف بـا اطـمینان گـفت: بیشک این یک خانه است و زیاد از ما دور نیست و بیش از 2 تا 3 کیلومتر فاصله ندارد.
مـن بـا خوشحالی گفتم:
-بحث کافی است، اقدام باید کرد! سپس من با یک تـفنگ کـوتاه (کـارابین) برای مقابله با ارباب موسفید اینگونه محلها (مقصود خرس سفید است) خود را مسلح ساختم و بـا گـامهای بلند بطرف خانهٔ کوچک پیش رفتم».
هنگامی که وودوپیانوف، به آنچه تـصور کـرده بـود یک خانه است، رسید متوجه شد که در مقابل سنگ سادهای که خیلی هم بزرگ نـیست قـرار دارد.
پیـش از این، پدیدههای شگفتآوری که زائیده بازیهای پرتو در وایسپهر (جو) است موجب تـقویت اعـتقاد به نیروهای فوق طبیعی میگردید. اشخاص موهومپرست، تصور میکردند که سرابها مربوط به شیطنت روحهایی اسـت کـه در هوا پراکندهاند. هنگامیکه اینگونه اشخاص، پدیدار شدن تصویری زیبا و باور نکردنی را مـیدیدند، تـصور مینمودند که تصویری از بهشت را میبینند.
پس از گـذشت زمـان بـسیار، دیگر امروز سرابها برای دانش، بعنوان یـک راز بـه شمار نمیآیند.
سطح هموار آب بیجنبش، تصویر اشیایی را مانند یک آئینه منعکس میکند. از درخـتی کـه در کنارهٔ یک تالاب روئیده اسـت، پرتـوهای روشنایی بـه دو شـکل بـه چشم ما میرسند. عدهای از پرتوها بـطور مـستقیم از هوا گذشته و درخت را به ما نشان میدهند. عدهای دیگر پس از انعکاس در آئینه تـالاب، تـصویر دیگری را که معکوس تصویر اول است، نـمایان میسازند.
سرابها نیز تـصویرهای مـنعکس شده میباشند، ولی در اینجا آئینه از شـیشه و یـا آب نیست، بلکه آئینه، خود هوا میباشد.
ما معمولا پذیرفتهایم که پرتوهای روشـنایی در هـوا با راستای مستقیم انتشار مـییابند. ولی در عـمل ایـنطور نبوده، زیرا بـخوبی آشـکار شده است که هـوای پیـرامن ما همگن نیست و از لایههایی که چگالی (وزن مخصوص) آنها تغییر میکند، تشکیل گردیده است. بـه ایـن علت است که فروغ نمیتواند در راسـتای یـک خط راسـت انـتشار پیـدا کند؛ زیرا قانونهای اپتـیک چنین حکم میکنند.
انتهای قاشقی که در لیوانی از آب فرو برده باشند، در مرز میان دو محیط- هوا و آب-بـنظر شـکسته میآید. علت آن است که میان هـوا و آب اخـتلاف چـگالی وجـود دارد. پرتـو روشنایی اگر از هـوا (چـگالی کمتر) وارد آب (چگالی بیشتر) شود به سوی محیطی که چگالی آن بیشتر است کج میگردد (در این مثال لیـوان آبـ).
چـه رابطهای میان سرابها و این آزمایش وجود دارد؟ پرتو روشـنایی در وایـسپهر (جـو)، از لایـههایی کـه چـگالی آنها فرق دارد میگذرد. هربار که یک پرتو روشنایی از یک لایهٔ هوا وارد لایهٔ دیگری که چگالی آنها باهم یکسان نیست بشود. اندکی کج میگردد. به این پدیده شـکست میگویند. ستارگان بعلت این پدیده شکست است (تصویر آنها پس از گذشتن از خلاء وارد وایسپهر میشود و سپس به ما میرسد) که به نظر میآیند کمی بالاتر از محلی هستند که درواقع در آن قرار دارند. مـا در شـامگاهان، خورشید را چند دقیقه پس از آنکه غروب کرده است، هنوز در افق میبینیم.
چگالی لایههای وایسپهر همیشه متفاوت است و پرتوهایی که از اشیاء کمی دور دست به ما میرسند، کما بیش شکسته میباشند. ولی بـیشتر وقـتها، شکست کماهمیت است و زیاد موجب تغییر شکل اشیاء نمیگردد.
اما اگر اختلاف چگالی میان چندین لایهٔ هوا زیاد باشد، زاویهٔ شکست نیز زیـادتر مـیشود. در تابستان، هنگامی که آفتاب زمـین را بـه شدت گرم میکند، لایههای زیرین هوا بنوبه خود بوسیلهٔ زمین گرم میشوند و در نتیجه چگالی آنها کمتر میگردد. پرتوهای روشنایی که از یک شیء بیایند، در آنـها-مـانند رویهٔ آب-منعکس میگردند و سـپس بـه سوی بالا کج شده، به چشم شخص ناظر میرسند. درست در این لحظه است که یک «دریاچه» یا بهتر بگوئیم یک «سراب زیرین» را میبینیم.
اکنون کوشش میکنیم که دربارهٔ این پدیـده تـوضیح بیشتری بدهیم…
شترها یا «کشتیهای بیابان» بر روی تلماسههایی که تا چشم کار میکند موج میزنند، به آهستگی حرکت میکنند. ماسهها و سنگها مانند تنوری سوزان هستند و هوا بیجنبش است. گـرد و غـباری سرخرنگ آسـمان را پوشانیده و افق را پنهان ساخته است. این هوای غبارآلود، خورشید را نیز از نظر پنهان میدارد. اما در کمی دور دست پهـنهٔ بزرگ درخشانی پدیدار میباشد. باد ملایمی بر رویهٔ زمین میوزد و در آن ایـجاد چـنین و شـکنهایی میکند. آیا این یک دریاچه است؟ نه، بطور ساده یک اشتباه چشمی است. در این موقع آینهٔ هوا در نـزدیکی زمـین قرار گرفته است (به این جهت است که آنرا سراب زیرین مینامند).
مـاسههای سـوزان بـیابان موجب گردیده است که هوا در پائینترین لایههای وایسپهر (جو) به شدت گرم و بطور محسوسی رقـیق شود. اما بخش بالای هوا کمتر گرم میشود و در نتیجه چگالی آن بیشتر اسـت.
این وضع، اغلب وقـتها در نـخستین نیمهٔ روز-هنگامی که لایههای مماس با زمین هنوز گرم و لایههای زبرین (بالایی) هنوز سرد هستند-رخ میدهد. چگالی هوا در دو لایهٔ مجاور ممکن است بطور آشکاری باهم فرق داشته باشد. در این شرایط اسـت که در افق-در جلو کاروان-شبح دریاچهای که در نتیجهٔ انعکاس آسمان در آینهٔ وایسپهری زیرین است، پدیدار میشود.
برای اینکه این موضوع بهتر درک شود، چگونگی انعکاس تصویر یک شیء غیر مشخص را-مثلا یـک سـوا را-در این اینه بررسی میکنیم.
ما این سوار را در نقطهای دور دست، در افق میبینیم. پرتوهایی که به این سوار میرسند، در همهٔ راستاها منعکس میشوند. بخشی از آنها بطور عادی در امتداد خط مستقیم به چـشم مـیرسند، و در نتیجه مردی را که بر اسب سوار است میبینیم. اما تنها این پرتوها نیستند که به چشم ما میرسند. پرتوهای منعکس شده بطرف پائین نیز به چشم ما میرسند. و گـذشتن از لایـههای زبرین هوای سنگینتر و سپس وارد شده به لایههای زیرین سبکتر، موجب شکست آنها میشود. و بطوری که ما آنرا میبینیم، این کج شدن (انحراف) در جهت لایهٔ سنگینتر است. در نتیجه پرتوهای روشـنایی مـنعکس شـده بوسیلهٔ اسب و سوار از لایهٔ هـوای زیـرین بـسیار گرم و بسیار رقیق، مانند یک آینه منعکس شدهاند. فروغ برگشته به طرف بالا به چشمان شخص ناظر میرسد. و بدین ترتیب، مـا پرتـوهای روشـنایی را که بطرف پائین منعکس شدهاند-بطوری که شـکل مـقابل نشان میدهد-دریافت میکنیم.
اما چرا در تصویر سوار، ما سوار را در پائین میبینیم؟ این امر خیلی ساده است، زیرا چشمان ما کـجی (انـحراف) پرتـوهای روشنایی را دوباره راست و مستقیم نمیکنند. تصویر دوم در محلی تشکیل میشود کـه در آنجا خط مستقیم مفروض از چشم ناظر تا آینهٔ هوایی-جایی که تصویر منعکس شده است-پایان میپذیرد.
ایـن پدیـدهای اسـت شبیه پدیدهای که بر رویهٔ آب مشاهده میگردد و همه به آن آشـنایی دارنـد: در کنارهٔ تالابی درخت بیدی قرار دارد، شخص ناظر دو تصویر از آن دریافت میکند. یکی طبیعی و دیگری معکوس که از رویـهٔ آب مـنعکس گـردیده است.
آینهٔ مزبور در بسیاری از وقتها تنها، علفها، بوتهها و درختان را منعکس نمیکند، بـلکه گـاهی بـخشی از آسمان را نیز منعکس میسازد که از دور شبیه رویهای از آب درخشان است. نوسانهای اندک لایهٔ هوای (زیـرا وایـسپهر هـرگز بحال آرام نمیباشد) منعکسکننده، شبحی از چین و شکنج بر رویهٔ آب ایجاد میکند.
در افریقای شمالی اینگونه دریـاچهها در بـیابان پدیدهای عادی هستند. براثر تابش خورشید و ایجاد گرمای بسیار شدید در نزدیکیهای عصر، ایـن سـرزمین بـه شکل پهنههایی از زمین زیر آب رفته به نظر میآید. هر ناحیهای بفاصلهٔ 3 یا 4 کیلومتر، بـه نـظر میرسد که در زیر آب غرق شده است. روستاها شبیه به جزیرههایی میشوند که در مـیان دریـاچهٔ بـزرگی قرار گرفتهاند. به تدریج که به آنها نزدیک میشویم، کرانه دریاچهٔ خیالی از نظر دور میگردد و نـوار آبـی که ما را از روستا جدا میسازد، کمکم باریکتر شده تا آنکه کاملا مـحو و نـاپدید شـود. اما دریاچه-بدون تغییر-منتها در ناحیهای کمی دورتر همیشه دست نیافتنی باقی است.
بخشی از کـتاب: «پدیـدههای شـگفتانگیز در هوا و بر روی زمین» نوشته: V.Menzentsov
منبع:
هدهد , سال اول، تیر 1358 – شماره 2
نویسنده: v. menzentsov؛
ترجمهٔ دکتر عبد الکریم قریب