مقالهای در مورد جمعیت با ترجمه احمد آرام

خلاصه : “در تاریخ بشر چهار نقطهٔ عطف عمده قابل بازشناختن است: حادثهٔ ساخته شدن افزاز کار به دست آدمی که بیش از یک میلیون سال پیش اتفاق افتاد، انقلاب کشاورزی در حدود 8000 تا 10000 سال پیش از میلاد مسیح که در نتیجهٔ آنجامعههای ماندگار بشری پیدا شد سبب آن بود که مردمان توانستند ما زاد مواد غذایی خود را ذخیره کنند، انقلاب علمی که در قرنهای شانزدهم و هفدهم آغاز شد و با سرعت رو به افزایشی تا زمان حاضر ادامه دارد، و انقلاب (تصویرتصویر) یکی از خیابانهای نیویورک در آغاز سدهٔ بیستم. هر دستگاه و نظام کونترول انرژی که به وجود آمده بر باروری فردی افزوده و بهرهدهی محیط را بیشتر کرده و در نتیجهٔ افزایش مقدار خوراکی که از واحد مساحت کشاورزی به دست میآید قابلیت زمین را برای نگاهداری از افراد زیادتر کرده است در دو مرحلهٔ اول که دورهٔ درازی از زمان را فرامیگیرد، منحنی رشد جمعیت حالت افقی داشته است، و این کیفیت محتملا بدان جهت بود که قابلیت تأمین حیات محیط به حد اعلای خود رسیده بوده است. با آنچه با مرگ از دست میرود با ولادتهایی به همان اندازه، و احیانا با جذب از سرزمینهای خارجی، جبران میشود، عوامل متعددی ممکن است در این نرخ رشد تأثیر داشته باشد، ولی از جمعیت در حال رشد کنونی زمین چنین برمیآید که نوع بشر دیگر در معرض جلوگیری و ایجاد تعادل از طرف آن نیروهای درونی و بیرونی نیست که سبب محدودیت رشد دیگر انواع جانوری میشوند.”
کتاب”تاریخ طبیعی انسان”نوشته کارل پ.سونسن 1 استاد دانشگاه ماساچوستس، امهرست، از کتابهای خـوبی اسـت کـه چهار سال پیش در سفر امریکا به دست من رسید و از دوستی که بیش از من صلاحیت تـرجمهٔ آن را داشت خواستم که آن را به فارسی برگرداند و این توفیق نصیب او و من نشد. از ده فصل ایـن کتاب که بیشتر از لحـاظ تـکامل و زیست- شناسی دربارهٔ هستی انسان بحث شده، فصل آخر به گفتگو دربارهٔ جمعیت و خوراک و منافع انرژی و آلودگی محیط زیست اختصاص دارد و آنچه به عنوان”جمعیت”پس از این میآید ترجمهای از همین فصل است.
احـمد آرام
داروین در میان زیستشناسان نخستین کسی است که به اهمیت واقعیتها و پیامدها و لزوم جلوگیری از افزایش جمعیت زمین توجه پیدا کرد و این امر مهم را در نظریه خود دربارهٔ تکامل از طریق انتخاب طبیعی وارد ساخت. وی در کتاب”اصـل انـواع”خود چنین آورده است:”در مشاهده و ملاحظهٔ طبیعت ضروریترین مسئله فراموش نکردن این حقیقت است که هر موجود تنهای آلی حد اعلای تلاش را میکند که از لحاظ شماره افزایش پیدا کند”. نیم قرن پیـش از وی مـالتوس نیز چنین نظری را ابراز کرده بود و شاید بتوان گفت که داروین نظر خود را کاملا از او گرفته بوده است، ولی این واقعیت برجای خود باقی است که شمارهٔ نسلهای تازهای که از تـقریبا هـمهٔ انواع به وجود میآید، در صورتیکه (1)- Carl p.Swanson,The natural history of man, prentice-Hall,Inc.Englewood Cliffs,New Jersey,1973.
زمان به اندازهٔ کافی در دسترس باشد، بسیار زیاد خواهد شد. و نیز، چون افزایش جمعیت بر نسبت تصاعد هندسی، یعنی به شکل رشتهٔ 2،4،8،16، و…. صورت مـیگیرد، بـا یـک محاسبهٔ ساده معلوم میشود کـه اگـر یـکی از انواع موجودات زنده فرصت آن پیدا کند که بدون مانع به تولید مثل بپردازد، آن نوع در مدتی محدود میتواند سراسر زمین را فـرا گـیرد. ولی چـنین تصاعدی در اوضاع و احوال طبیعی صورتپذیر نمیشود، هرچند افـزایش و کـاهشهای شگفتانگیزی گاه در میان شمارهٔ خرگوشها و موشهای قطبی مشاهده شده است. تمایل عمومی بر آن است که سازوارهها (ارگانیسمها) در محیطی کـه پریـشان نـشده باشد جمعیتی پیدا میکنند که از لحاظ شماره تقریبا ثابت اسـت و تنها نوسانهایی در اطراف یک میانگین پایدار در آنها قابل مشاهده است. چون قابلیت افزایش جمعیت در همه انواع وجود دارد، ایـن مـسئله آشـکار میشود که ناگزیر فرایند تنظیمکنندهای در کار است.
داروین از وجود چنین عـوامل و نـیروها آگاه بود و از چهار عامل مؤثر در جلوگیری از افزایش نامحدود شمارهٔ سازوارهها یاد کرده است. نخستین عامل مـقدار مـواد غـذایی است که در دسترس قرار میگیرد. این امر به صورت مطلق حدی بـرای شـماره فـراهم میآورد، چه هر نوع میبایستی نوع غذای خاص را در اختیار داشته باشد و برای زنده مـاندن روزانـه از مـقدار معینی کالوری برخوردار شود. ولی یک نوع در زادبوم طبیعی خود را بهندرت آن اندازه افزایش شماره پیـدا مـیکند که همهٔ مواد خوراکی موجود در آن محیط را به مصرف برساند، این شماره عـموما پایـینتر از قـابلیت حد اعلای آن محیط زیست است.
دومین عامل داروین شکار شدن افراد یک نـوع تـوسط انواع دیگر است. ارتباط میان انواع شکارچی و شکارشده برای عدهای از انواع مورد مـطالعه قـرار گـرفته و تقریبا در همه موارد وجود یک شبکهٔ پسخوراند منفی 1 یعنی ارتباط معین دستهای از عوامل به اثـبات رسـیده که آخرین آنها عامل بازدارندهٔ در مقابل اولین آنهاست، و از همین طریق است کـه تـعادل دسـتگاه برقرار میماند. مثلا گروه موشها (شکار) و دستهٔ گرگها (شکارچی) در جزیرهٔ رویال واقع بر دریاچهٔ سـویریور بـا یـکدیگر در حال تعادل باقی ماندهاند. گروه گرگان سبب آن است که اندازهٔ شمارهٔ مـوشها را از حـد معین تجاوز نکند. و در مقابل بزرگی (1) پسخوراند در مقابل کلمهٔ انگلیسی فیدبک feedback است، و آن به معنی بازگرداندن فسمتی از بـازداده (output) یـک دستگاه است به در داده (input) آن برای تغییر دادن و کونترول کردن باز داده، همچون در ماشینهای خـودکار و بـعضی از فرایندهای زیستشناختی و روانشناختی و غیره.
گلهٔ گرگها تـوسط شـماره و قـابلیت زیست و در دسترس بودن موشها تنظیم میشود. نـیز مـقدار جوانه و ساقه و برگی که در زمستان میتواند به مصرف خوراک موشها برسد، نقش تـنظیمکننده خـویش را دربارهٔ شماره دارد، و این امری اسـت کـه به عـامل نـخستین دارویـن بستگی پیدا میکند. بنابراین موشها و گـرگها و مـواد خوراکی روی هم رفته دستهای از عوامل وابسته به یکدیگر را تشکیل میدهد کـه در ثـابت نگاه داشتن جمعیت در یک محیط ثـابت مؤثر است.
هنگامی کـه یـک نوع به دلیلی یا بـه دلیـلی دیگر از شر شکار شدن رهایی پیدا کند، افزایش چشمگیری در شمارهٔ افراد و تخریب و لخـت شـدن محیط زیست قابل مشاهده اسـت. و ایـن کـیفیت مخصوصا برای مـحیط تـازه و دست نخورده که در آن هـنوز تـعادلی برقرار نشده بیشتر قابل ملاحظه است. مثلا، عدهای خرگوش را از 1859 از انگلستان به استرالیا وارد کردند، و ایـنجانوران بـه سرعتی شگفتانگیز چندان در محیط تازه افـزایش شـماره پیدا کـردند کـه اقـتصاد کشاورزی استرالیا را در معرض مـخاطره قرار داد، و سبب آن بود که خرگوشها در این محیط دشمنان طبیعی که مانع ازدیاد شمارهٔ آنها شـوند نـداشتند. کیفیت مشابهی با وارد کردن کاکتوس گـلابی خـاردار بـه اسـترالیا پیـش آمد و این گـیاه بـه زودی زمینهای وسیعی را که چراگاه گوسفندان بود مورد حمله قرار داد.
عامل سوم داروین محیط فیزیکی و طبیعی بـود. کـویر یـا سرزمین قطبی، هیچکدام نمیتواند نگاهدارندهٔ زندگی سـازوارههایی بـاشد کـه در دشـتهای خـوب آبـیاری شده و معتدل زندگی میکنند. افراطی بودن درجهٔ حرارت و رطوبت معمولا اثر کاهنده برروی چگالی و تنوع جمعیت دارد.
چهارمین عامل داروین بیماری بود. تأثیر این عامل در صورتی که یـک بیماری تازه به محیط راه پیدا کند یا در آن هنگام که در نتیجهٔ تأثیر عوامل دیگر قابلیت زیست جمعیت کمتر شده باشد، بیشتر آشکار میشود. شاهبلوط امریکایی با یک شپشهٔ گیاهی که از اروپا بـه امـریکا آمده عملا از میان رفت، و طاعون سیاه در قرن چهاردهم تقریبا نیمی از جمعیت اروپا را کشت. در سالهای 1950 و اوایل 1960 یک بیماری ویروسی بسیاری از خرگوشهای فرانسه و انگلستان را کشت، در صورتی که این بیماری در میان خرگوشهای بـرزیلی وجـود دارد و چنین کشتاری نمیکند. چون خرگوشهای اروپایی پیش از آن در معرض این بیماری قرار نگرفته بودند، نمیتوانستند در مقابل آن مقاومت از خود نشان دهند. همین بیماری ویروسی را در 1950 بـه غـمد به استرالیا انتقال دادند تـا بـا بلای افزایش شمارهٔ خرگوشهای این سرزمین مبارزه کند، ولی با وجود آنکه در آغاز امر سبب کشتار فراوان خرگوشها شد، آنها که مقاومت ورزیدند و باقی مـاندند، در نـتیجهٔ نبودن عامل شکارکنندهٔ خـرگوشها، بـار دیگر سبب افزایش چگالی جمعیت اینجانور شدند.
بدین ترتیب داروین جمعیت هر نوع را همچون تعادلی میان تمایل درونی آن نوع به تولید مثل فزاینده و منابع و نیروهای خارجی موجود در محیط زیـست مـیدانست که سبب محدود کردن شمارهٔ افرادی میشود که قابل ادامهٔ زندگی هستند. اگر همهٔ داستان همین میبود، میتوانستیم چشم آن داشته باشیم که هر نوع از انواع محیطی از زیست را با حد اعـلای قـابلیت خود پرکـند و عوامل خارجی مسئولیت نوسانهای خفیف در جمعیت را برعهده داشته باشند. ولی چنین وضعی بهندرت قابل مشاهده است. ایـن بدان معنی نیست که عوامل داروین غیر مهم است، ولی محققان در بـومشناسی (اکـولوژی) و رفـتار جانوری به تازگی ثابت کردهاند که این عوامل اهمیت درجهٔ دوم دارند و مانع اصلی و اساسی برای افزایش چـگالی انـواع بومی در درون خود جمعیت است و وابستهٔ به بازدارنده- های خارجی نیست. دستگاههای خود تـنظیمکننده بـر مـیزان تولید مثل و بقای موجود زنده حکومت دارد، و این دستگاهها در میان انواعی که درجهٔ عالی ساختمانی دارنـد و بالخاصه رفتار آنها پیچیدگی بیشتر دارد، آشکارتر و برجستهتر است. این عوامل، پیش از- خوراک و شـکار یا بیماری، سطح چـگالی را بـسیار پایینتر از حدی نگاه میدارد که به نابودی کامل یا ویرانی محیط بیانجامد.
دستگاههای خود تنظیمکننده اصولا بر دو گونه است، یکی آنها که شماره افراد بالغ مجاز برای تولید مثل را محدود مـیکند، و دیگری آنها که شماره بچههای قابل زیستن را که از هر جفت به وجود میآید محدود میسازد. هریک از اینها میتواند به صورت جداگانه عمل کند یا باهم در یک نوع وجود داشته باشد. در حـالت اخـیر این دو دسته از دستگاهها یکدیگر را تقویت میکند. در میان انواع جانوری، این هر دو سازوکار (مکانیسم) با ملازمات اجتماعی همراه است، و هر دو وابستهٔ به رقابتهای درون نوعی است، و هر دو با پسخوراند به عـنوان عـنصری ضروری در دستگاه عمل میکند.
از این موضوعات لازم نیست که در اینجا به تفصیل یاد کنیم، چه در مطبوعات عمومی توسط نویسندگان همچون رابرت اردوی در کتابهایش”فرمان سرزمین”و”قرار- داد اجتماعی”1 و کونراد لانز در”انگشتری حـضرت سـلیمان”و”تهاجم”2 مورد بحث قرار گرفته است. نظامهای سرزمین پرندگان و پستانداران گوناگون و محدودیت (1)- Robet Ardrey,The Tessitorial,Impeative and The Social Contract.
فضای زادوولد کردن و بچه پر و امکانات تهیهٔ لانه و نظایر اینها، چه در میان پرندگان و چه در میان بوزینگان، همه از عواملی اسـت کـه در درون یـک نوع حق غذا خوردن و بـچه آوردن را بـه آن افـراد محدود میسازد که بتوانند از رقابتهای موجود در داخل یک نوع پیروز بیرون بیایند. نتیجه آن است که غذای در دسترس و فرصت برای بچه آوردن و فـضای مـوجود بـرای پرورش یافتن نوزادان، در زادبوم یک نوع توزیع میشود و بـدین تـرتیب از افزایش جمعیت جلوگیری به عمل میآید. افراد مسلط تسلط خود را با قابلیت تهاجم خود حفظ میکنند و افراد ضعیف را بـه خـارج سـرزمین خود میرانند و به آنها اجازهٔ زندگی میدهند ولی وضع چنان نـیست که این دورافتادگان بتوانند تولید مثل کنند و به ازدیاد نسل مدد رسانند. تنها امید این مستضعفان به آنـ اسـت کـه بتوانند به محلهای تازه مهاجرت کنند و بارقابتهای تازه روبهرو شوند.
ایـن سـیماهای کونترول جمعیت و زادبوم مبتنی بر رقابت، وی.سی.وین ادوارد، 3 زیستشناس و بومشناس انگلیسی را بر آن داشته که چـنین اظـهار نـظر کنند: یک جامعه سازمانی از افراد است که میتواند رقابت قراردادی میان اعـضای آنـجامعه فـراهم آورد”. اصطلاح”قراردادی”از آن جهت به کار رفته است که دستگاههای رفتاری خاصی حالت سنتی پیـدا کـردهاند و بـیش از آنکه به خونریزی و مرگ که به بقای نوع آزار می رساند بینجامند، سبب تهدید بـه اعـمال زور و الگوهای خاص وضع و حرکت میشوند. بنابراین، سازمانهای اجتماعی موجود از طریق نیروهای گزینش طـبیعی تـکاملیافته و بـه وضع کنونی خود رسیدهاند و برای هر نوع شکل خاص پیدا کردهاند. جالب توجه اسـت کـه رقابت، لا اقل در مراحل نمایشی آن، مبتنی بر عمل متقابل میان دو جنس نر صـورت مـیگیرد، در صـورتی که ایجاد پیوندی میان نر و ماده پس از آنچنان است که قابلیت تولید زاد چندان بالا باشد کـه ادامـهٔ نوع امکانپذیر شود. بر این پایه، خودنمائیهای صوتی انواع مختلف جانوران و تـفاوت رنـگهای جـنسی و راه و روشهایی برای حفظ زادبوم عواملی هستند که در ارتباط میان نرها پیش از فصل جفتگیری مؤثر مـیافتد، مـنظور از آنـها جلب نظر کردن مادهها نیست.
با آنکه عوامل داروین مؤثرند و این تـأثیر غـالبا دربارهٔ اندازهٔ جمعیت مهم است، محدودیت بیشتر نوزادهایی که از یک جفت پدید میآید یک نمود رفـتاری-هـورمونی است که به فشارهای اجتماعی حاصل از افزایش جمعیت و رقابت بستگی دارد، تحقیق در مـهره داران کـه از انواع پست آنها آغاز شود، کاهش ثـابتی را در شـمارهٔ نـوزادانی که ممکن است (3)- V.C.Wynne-Edwards
رابطهٔ نزدیک مـیان مـادر و فرزندان در دوران رشد پستانداران از عواملی است که تعداد نوزادان را محدود میسازد. عاملهای رفتاری زیـادی مـوجب میشود تا جمعیت جانوری بـرحسب ظـرفیت محیط زیـست و اصـل تـنازع بقا محدود گردد.
در هر فصل جـفتگیری بـه وجود آید، نشان میدهد، مخصوصا در گروه پستانداران که ارتباط نزدیکی میان مـادر و نـوزادانش در دوران شیرخوراگی برقرار است. باوجود این، در داخـل این گروه گستردهٔ مـهرهداران، شـرایط سختی که سبب فعالیت دسـتگاه غـدههای درونتراو میشود به آن میانجامد که از شمارهءزادههای از یک شکم ماده بکاهد و بر مرگ و مـیر داخـل زهدان افزوده شود و مادران بـعضی از نـوزادان خـود را رها کنند و زمـان بـلوغ جنسی به تأخیر افـتد و رشـد متوقف ماند و از مقاومت در مقابل گرسنگی و بیماری مخصوصا در میان نسل جوان کاسته شود. علاوه بـر ایـن، اینگونه پاسخگوییها به سختی زندگی در افـراد تـحت استیلای یـک گـروه اجـتماعی محسوستر از آن است کـه در میان افراد مستولی همین گروه دیده میشود. بنابراین رفتار و تولید مثل با یکدیگر پیوستگی نـزدیک دارنـد و در نتیجه شمارهٔ جمعیت گروه به حـدود قـابلیتهای مـحیطی و نـگاهداری افـرادی در گروه محدود مـیماند کـه بتوانند در برابر رقابتهای اجتماعی ایستادگی کنند.
اکنون این سؤال پیش میآید که این مطالب چه ارتـباطی بـا مـسائل مربوط به افزایش جمعیت بشری دارد؟ این پرسش از آن جـهت امـروز حـایز اهـمیت خـاص اسـت که هریک از جنبههای بحران محیطی کنونی، بدون استثناء، از یک جمعیت در حال شکوفایی سرچشمه میگیرد یا به آن وابسته است که بر قابلیت تحمل محیط زیست می چربد و مـایهٔ نگرانی میشود. در نتیجه شبح آیندهای مصیبتبار نوع بشر را تهدید میکند مگر اینکه چنان شود که خواستههای نوع از لحاظ شماره و نیازمندیها و بلندپروازیها با منابع محدود در دسترس این نوع حالت موازنه و تـعادل داشـته باشد. بنابراین اهمیت حق دسترسی یافتن به غذا یا حق انتخاب جفت در نوع بشر بیش از آنکه به زمینهٔ گزینش طبیعی بستگی داشته باشد، به زمینهٔ فرهنگی وابسته است کـه در آن نـیروهای بیهدف تکامل و تحول جای خود را به داوریهای ارزشی ذهنی و شخصی داده است. این داوریها مورد توجه و عمل جامعههای مستولی و نیز افراد مستولی بر یـک جـامعه است، و ناگزیر اوضاع رقابتی بـقا گـسترش پیدا کرده است. وین-ادواردر این مسئله را بدینگونه بیان کرده است:
“رقابت قراردادی جزئی جداناشدنی از جوهر جامعهٔ بشری در تراز محدود محلی و ملی و بین الملی اسـت. هـدایت کردن آن به راههای حـکیمانه و قـابل قبول بدون شک یکی از انگیزههای بزرگ رفتار متمدنانه است، ولی این که تصور کنیم میتوانیم آن را حذف کنیم پنداری بیهوده است.”چون مسئله را از دیدگاههای دیگر در نظر بگیریم، میتوانیم بگوییم که یـک دسـتگاه اجتماعی استقرار یافته نتیجهای است از تعادل میان درجات نظم و بینظمی در نظام بشری، با آن اندازه نظم کافی که از متلاشی شدن جلوگیری کند، ولی نیز با آن اندازه بینظمی کافی که مانع رکود شـود و تـنوعی به وجـود آورد که از آن عناصر تازهای از نظم برگزیده شود تا با محیطی که خود دستخوش تغییر شده سازگاری پیدا کـند.
اکنون نقشهای نسبی نیروهای درونی و بیرونی را در محدود نگاه داشتن جمعیت در داخـل ظـرفیتهای مـحیطی با یکدیگر مقایسه کنیم-یعنی نقشهای نسبی چهار عامل داروینی و نقشهای عواملی که سبب کونترول کردن بـچه آوردن و تـولید مثل میشوند.
چنان به نظر میرسد که در میان مهرهداران عالیتر جز انسان عـوامل دارویـنی غـیر قابل کونترول و بنابراین به صورت نیروهایی هستند که دربارهٔ آنها نمیتوان پیشگویی کرد. این نـیروها میتوانند انحرافاتی در اطراف میانگین جمعیت پدید آورند، ولی، در درازمدت، اهمیت آنها نسبت به نـیروهای درونی که جمعیت را در زیـر حـد اعلای قابلیت نگاهداری محیط زیست نگاه میدارد، اهمیت درجهٔ دوم است. عوامل داروینی بیشتر قابل تطبیق با جهان گیاهان و انواع پستتر جانوران است و کمتر با طبقات بالای مهرهداران سازگار درمیآید. در انـسان، حتی عوامل درونی نیز چنان مینماید که نقش خود را که روزی مهم بوده از دست دادهاند، و باید به جای آنها عوامل دیگری را در نظر گرفت که از آگاهی فرهنگی بر پیامدهای تولید مثل بیش از انـدازه پیـدا شده است.
حدود 000،10 سال پیش از این، در آغاز انقلاب کشاورزی که با آن ماندگار شدن جمعیتهای بشری در یک محل آغاز شد، ربع مسکون زمین محل سکونت 10 میلیون نفر از موجودات بشری بود. چـنین اسـتدلال شده است که این اندازه جمعیت عدد ثابتی است که منعکسکنندهٔ قابلیت محیط زیست را برای جمعیتی نمایش میدهد که اسباب معاش خود را از شکار و گردآوری خوراک فراهم میآورده و از درجهٔ مـحدودی از قـابلیت تحرک و مقدار محدودی منبع انرژی خارجی به شکل آتش و افزارهای سنگی برخوردار بوده است. این گروههای بشر قدیمی بدون شک از حیث شماره بسیار کوچک و به احتمال قوی با گـرسنگی دسـت در گـریبان بوده است. دست یافتن بـه انـرژی اضـافی از طریق روشهای کشاوزری و افزایش ما زاد قابل ذخیره کردن مواد خوراکی در پهنههای محدودی از مناطق معتدل سبب گسترش و ازدیاد جمعیت شده بوده اسـت. از آن پس زمـین هـم از لحاظ جمعیت کره زمین چندان افزایش یافت کـه انـدازه آن را از 250 تا 300 میلیون تخمین زدهاند. در 1650 جمعیت، با وجود جنگها و قحطیها و بیماریهای نابودکننده، به دو برابر افزایش یافته و به 500 میلیون رسیده بـود. جـمعیت زمـین در 1850 به 5/1 بلیون، در 1925 به 2 بلیون، در 1950 به 5/2 بلیون، در 1960 به 3 بلیون و در 1968 به 5/3 بـلیون رسید. با بیش راندن این نرخ افزایش جمعیت به آینده، جمعیت زمین در سال 2000 برابر با 7 بلیون، در 2018 برابر بـا 10 بـلیون، در 2068 بـرابر با 20 بلیون، و در 3068 برابر با 358 بلیون نفر یعنی 27 نفر در هر هکتار از 33 بـلیون و ثـلث بلیون، و هکتار از سطح زمین خواهد شد. آنچه گفتیم البته به بازی کردن با ارقام آینده شـباهت دارد، چـه آخـرین رقم چنان است که در آن صورت انسانها به زحمت جای ایستادن بر پای خـود پیـدا مـیکنند، ولی این ارقام همچنین معلوم میدارند که چرا اصطلاحات”بومب جمعیت” و”انفجار جمعیت”تنها خـیالبافی نـیروی تـخلیل محض نیست و در حقیقت واقعیاتی را مجسم میسازد.
راههای دیگری نیز برای در نظر گرفتن اینگونه افـزایش جـمعیت وجود دارد. کوچکتر شدن متوالی زمانهای دو برابر شدن جمعیت، این گفتهٔ مالتوس را ثابت مـیکند کـه افـزایش جمعیت نه به شکل تصاعد حسابی بلکه به شکل تصاعد هندسی صورت میگیرد. نـخستین نـرخ افزایش جمعیت از زمان پیدایش آدمیزاد تا آغاز انقلاب کشاورزی که صدها هزار سـال طـول کـشید، در هر 1000 سال برابر با 2 درصد بود. امروز این نرخ افزایش برابر با 2 درصد در هر سـال اسـت که در واقع هزار برابر آن نرخ افزایش قدیمی است. با یکی از خیابانهای نیویورک در آغاز سدهٔ بیستم.
صنعتی که در قرن هجدهم در اروپا شروع شد. انـقلاب صـنعتی نیز همچون انقلاب علمی در زمان حـاضر بـانرخ شـتابندهای جـریان دارد. مـراحل سوم و چهارم مـبتنی بـر فهم رو به افزایش طبیعت و بهرهبرداری از سوختهای سنگوارهای و هستهای و تبدیل کردن انرژی به صورت برق برای تـوزیع گـستردهٔ آن و یـک فناوری (تکنولوژی) بسیار پیشرفته همراه با آن بـوده اسـت. هـر دسـتگاه و نـظام کـونترول انرژی که به وجود آمده بر باروری فردی افزوده و بهرهدهی محیط را بیشتر کرده و در نتیجهٔ افزایش مقدار خوراکی که از واحد مساحت کشاورزی به دست میآید قابلیت زمین را بـرای نگاهداری از افراد زیادتر کرده است در دو مرحلهٔ اول که دورهٔ درازی از زمان را فرامیگیرد، منحنی رشد جمعیت حالت افقی داشته است، و این کیفیت محتملا بدان جهت بود که قابلیت تأمین حیات محیط به حـد اعـلای خود رسیده بوده است. در دو مرحلهٔ اخیر که تا زمان حاضر ادامه پیدا کرده، نشانهای از کاهش رشد جمعیت مشاهده نمیشود و در عین حال نوع بشر به جانب یک آیندهٔ نامطمئن در حـرکت اسـت. ولی یک چیز مسلم است، زمین محدود است، منابع آن بیپایان نیست، و سطح قابل زیست آن نیز چنین است. با در نظر گرفتن دانش علمی و هوشمندی فـناورانه بـشر، در این شک نیست که زمـین مـیتواند وسیلهٔ زندگی جمعیتی را فراهم آورد که شمارهٔ یکی از مراکز تنظیم خانواده در هند. برروی دیوار آگهی”فرزند کمتر، زنـدگی بهتر” دیده میشود.
ناهمواری رشد جمعیت هم جغرافیائی است و هم زمانی. از توزیع جـمعیت در دوران ما قبل تاریخ اطـلاع فـروان در دست نیست، ولی امروز با کمال تأسف و به صورت معمائی بالاترین نرخ رشد مخصوص سرزمینهائی است که راحتیها و خوشیهای زندگی کمتر از همه جای دیگر در دسترس است و زندگی در پائینترین سطح خود قـرار دارد و وفور نعمت و پیشرفت فناوری با کمترین نرخ رشد جمعیت قرین است نه با بیشترین آن. مثلا در ظرف مدت 10 سال اخیر حدود 600 میلیون نفر به جمعیت جهان افزوده شده و از هر پنج نـفر ایـن افزایش جمعیت چهار نفر به آن نواحی اختصاص داشته که با معیارهای غربی”فقیر”و”توسعه نایافته”خوانده میشود: امریکای مرکزی و جنوبی، پورتوریکو، هندوستان، کشور- های جنوب شرقی آسیا و از جمله آنها تـایوان. رشـد جمعیت به صورتی بوده است که، علیرغم پیدایش روشهای فناوررانه برای افزودن بارآوری غذایی سرزمینها، جمعیت سریعتر از قابلیت تولید افزایش یافته، و این وضعی است که بدی تغذیه و انحطاط فـرهنگی را گـسترش بیشتر داده است. و این امر ظاهرا آدمی را به این فکر میاندازد که میان کمی کالوری غذایی و باروری جنسی ارتباط مثبتی باید وجود داشته باشد، ولی همهٔ شواهد و دلایل فیزیولوژیایی گواه بـرعکس ایـن تـصورات. نرخهای بالاتری تولید مثل مـیبایستی بـه عـوامل دیگر ارتباط داشته باشد و این عوامل بیشتر جنبهٔ فرهنگی دارند.
در جمعیتی که ثابت بماند، نرخ رشد صفر است. با آنچه بـا مـرگ از دسـت میرود با ولادتهایی به همان اندازه، و احیانا بـا جـذب از سرزمینهای خارجی، جبران میشود، عوامل متعددی ممکن است در این نرخ رشد تأثیر داشته باشد، ولی از جمعیت در حال رشد کـنونی زمـین چـنین برمیآید که نوع بشر دیگر در معرض جلوگیری و ایجاد تعادل از طـرف آن نیروهای درونی و بیرونی نیست که سبب محدودیت رشد دیگر انواع جانوری میشوند. جنگها و قحطیها و بیماریها در طول دوران تاریخ مـدون و مـحتملا پیـش از آن خراجهای هولناکی از جان افراد بشر گرفته است، ولی در درازمدت همهٔ این عـوامل تـنها عنوان موانع موقتی برای رشد بوده و نتوانستهاند از نرخ مثبت رشد جلوگیری کنند. نوع بشر همچنین از فـشار نـیروهای تـکاملیافتهٔ درونی، یا به صورت درستتر نیروهای رقابت نربانر گریخته و آن را مجاری دیگر و دور از نـقش تـولید مـثلی آن هدایت کرده است. نرخهای باروری بستری در قرن حاضر در شرایطی از فشار و زیادی جمعیت بالا بـاقی مـانده اسـت که انواع دیگر جانوری و نیز انسانهای دوران پیش از انقلاب کشاورزی ناگزیر در چنین شرایط نمیتوانستهاند چـنین نـرخ رشد بالائی را داشته باشند. انسان توانسته است زمین را به صورت محل سکونت بـارآورتری درآورد. بـنابراین جـنبههای فرهنگی بر زیستشناسی انسان تسلط پیدا کرده است. اگر بنا باشد نرخهای باروری بـشری چـنان تحت کونترول قرار گیرد که سطح جمعیت در حد شایستهای بماند، این کونترولها بـیش از آنـکه جـنبهٔ زیستشناختی داشته باشد جنبهٔ فرهنگی خواهد داشت.
تغییرات جمعیت، با استثناهای اندک، به صورت عـمده وابـستهٔ به تعادل میان نرخهای زادن و مردن است. رشد سریع جمعیت را در قرن حاضر مـیتوان نـتیجه کـاهش نرخ مرگ دانست بیآنکه تغییری در نرخ ولادت صورت گرفته باشد. در رسالهٔ”رشد جمعیت جهان که از طـرف فـرهنگستان مـلی علوم امریکا انتشار یافته، علت این امر بیان شده است.
در 1800 در اروپای غربی مـیانگین عـمر 35 سال یا کمتر بود و نرخ ولادت 35 در هزار و نرخ مرگ از 25 تا 30 در هزار، و زنان به صورت میانگین، پنج فـرزند بـه دنیا میآوردند اکنون میانگین عمر نزدیک 70 سال است و نرخ ولادت از 14 تا 20 در هزار و نـرخ مـرگ از 7 تا 11 در هزار و میانگین فرزندانی که هر زن مـیآورد از 2 تـا 3 اسـت. نرخ ولادت و مرگ هر دو کاهش یافته، ولی کاهش نـرخ مـرگ بسیار چشمگیرتر است و آن را میتوان نتیجهٔ مجموعهای از تغییراتی دانست که در جامعه صورت گرفته اسـت و تـغذیهٔ بهتر و بهداشت و پیشرفت پزشکی کـه از مـرگومیر کودکان جـلوگیری مـیکند از آن جـمله است. کاهش نرخ ولادت نتیجهٔ خودداری زنـان از بـاردار شدن است که وسایل متعددی برای آن در دسترس قرار گرفته است.
کـاهش مـرگومیر و کودکان پیامدهای مهمی داشته است. شـمارهٔ افراد که میتوانند بـه سـنین تولید مثل برسند افزایش یـافته، و عـمر میانگین جمعیت جوانتر شده، و نسبت مصرف کنندگانی که از تولید خوراک یا کالا نـاتوانند زیـاد شده است. برخلاف، نقصان نـرخ ولادت مـیتواند شـماره کسانی را که بـه سـن تولید مثل میرسند کـاهش دهـد و سبب افزایش سن میانگین جمعیت شود. در نتیجه، نرخ مرگومیر افزایش پیدا خواهد کرد، و سـبب ایـن امر آن است که نسبت پیران در جـمعیت بـیشتر شده اسـت.
در کـشورهای کـمتر توسعهیافته که تعلیم و تـربیت کمتر است و صنعتی شدن گسترش و شدت ندارد، نرخ ولادت بالا میماند در صورتی که نرخ مرگومیر بـه شـدت سقوط کرده است. اوضاع و احوال اقـتصادی و اجـتماعی مـمکن اسـت در ایـن پهنههای با مـحرومیت نـسبی کمتر تغییر یافته باشد، ولی ورود راه و روشهای بهداشت کم خرج سبب افزایش جمعیت شده است. هم خردسالان و هـم سـالخوردگان بـه نسبت بیشتری زنده میمانند، ولی بقای جـوانان صـورت چـشمگیرتر دارد. بـدین تـرتیب نـسبت بزرگی از جمعیت عبارت از مردم جوانی است که چون در سنین زودتر ازدواج میکنند و جلوگیری از فرزند آوردن و باردار شدن به سبب ملاحظات اجتماعی یا دینی رواج ندارد، فرزندان بیشتری پیدا میکنند. بـنابراین حرکت این نواحی به طرف نوین شدن فرهنگی تأخیر پیدا میکند و در پارهای از موارد از آن جلو- گیری به عمل میآید، چه افزایش جمعیت چندان زیاد است که قابلیت توزیع سرانهٔ کالوری غـذایی پایـین میافتد.
منبع:
مجله هدهد
نویسنده: کارل پ. سونسن؛
مترجم: احمد آرام
خرداد 1358 – شماره 1