چگونه سریع مطالعه کنم و سرعت مطالعه خود را بالا ببرم؟
مطالعهٔ سریع
یک روز، در هیئت تحریریهای که مـن کـار مـیکردم، مدیر تازهای پیدا شد. دربارهٔ او شایعههای گوناگونی وجود داشت. رفیق من، نخستین کسی بود کـه به دفتر رییس رفت. وقتی که برگشت، پریشان خاطر بود.
-کار خراب اسـت؛ مدیر تازه، وقتی کـه مـطالعه میکند، لبهایش تکان میخورد. ما متاثر شدیم. «وقتی که مطالعه میکند، لبهایش تکان میخورد»، خصلتی که برای روزنامهنویسها، خطرناک است. یعنی، او در تمام زندگی نتوانسته است به تند خواندن پیش خود عـادت کند. یعنی، وقتی که میخواند، مثل این است که بدون صدا حرف میزد و بنابراین پیش خود با همان سرعتی مطالعه میکند، که میتواند به صدای بلند حرف بزند: سی صفحه در سـاعت و نـه بیشتر. برای کار در روزنامه، که روی هر دقیقهٔ آن باید حساب کرد، چنین سرعتی قابل قبول نیست. کپهای از نامهها و پاسخهای آنها، روی میز مدیر جدید جمع شده است، مقالههایی که آماده شـده اسـت-و در انتظار اظهار نظر او به سر میبرند-و کوهی از کتابها در برابر او قد برافراشته است.
«وقتی که مطالعه میکند، لبهایش میجنبد»، یعنی نه تنها امروز چنین است، بلکه همیشه به کندی چـیز مـیخوانده است و در نتیجه، در زندگی خود، نتوانسته است چیزهای زیادی بخواند. وقتی که کسی با این روش مطالعه میکند، نه تنها دربارهٔ آهنگ کار او، بلکه دربارهٔ ذخیرهٔ دانش او هم، میتوان قضاوت کـرد. در واقـع، ایـن ذخیرهٔ علمی، نمیتواند خیلی زیـاد بـاشد.
یـکی با دلسوزی گفت:
-او گناهی ندارد که اینطور میخواند!
ولی بعد از مدتی بحث، ما به این نتیجه رسیدیم که گناه از خود اوسـت. گـناه او، شـبیه گناه هر متخصصی است که راه درست نوشتن را بـلد نـیست.
در سالهای بیست، تازه در کشور ما، کار سوادآموزی را آغاز کردند. برای آن زمان، این مطلب مفهوم بود که بعضیها نتوانند خـیلی زود عـادت تـند خواندن را به دست آورند. آنها عادت کرده بودند که ضـمن مطالعه، لبهای خود را تکان دهند و این، یادآور دشواری روش آموزشی بود که برای این افراد مورد استفاده قرار گـرفته بـود.
ولی مـدیر ما، همهٔ امکانهای لازم را برای یادگیری درست خواندن در اختیار داشته است، و مـعلوم نـبود که چرا از آنها استفاده نکرده است. جراح مدتها روی گره زدن کار میکند، موسیقیدان بیاندازه تمرین میکند؛ هـنرپیشه دائمـا حـرکتهای فنی را انجام میدهد و در جلد افراد مختلف میرود و لحن سخن آنها را یاد مـیگیرد. هـر مـتخصصی که کار خود را دوست دارد، باید چنان به حرفهٔ خود عادت کند که بتواند هـمهٔ کـارها را بـه خودی خود انجام دهد. در مورد مطالعه هم، همینطور است.
وقتی که یک روزنامهنویس بـاتجربه چـیزی را میخواند، مثل این است که چشمهایش از روی سطرهای مقاله میلغزد و جلو میرود. ولی این سـرعت کـار، مـوجب اشتباه نمیشود: او در کنار واژههای نامأنوس علامت سؤال میگذارد، ویرگولهای اضافی را خط میزند، مسیر اسـتدلالی را کـه مقاله دنبال کرده است، میفهمد و تجزیه و تحلیل میکند. یک روزنامهنویس حرفهای، هر جـا کـه لازم اسـت تند میخواند، جای دیگر مکث میکند یا یواش میخواند و یا در جایی با سرعت خیلی زیـاد جـلو میرود. او سرعت مطالعهٔ خود را، همچون استادی که روی یک وسیلهٔ دقیق کار مـیکند، تـنظیم مـیکند.
قدرت انتخاب و تغییر سرعت مطالعه، یکی از عادتهای مهم کار ذهنی و شرط لازم سروکار داشتن بـا کـتاب اسـت.
تا همین چندی پیش، کمتر کسی از مطالعهٔ سریع یا مطالعهٔ پرتحرک اطـلاع داشـت، کمتر کسی از روشهایی آگاه بود که میتوان سرعت مطالعه را دو تا سه بار و حتی در بعضی موارد تـا پنـج بار، نسبت به کسانی که این روشها را به کار نمیبرند، بالا بـرد. هـنوز هم در این زمینه مقالههای کمی نوشته شـده ات و تـنها در گـروههایی که اینجا و آنجا دربارهٔ مطالعهٔ سریع تـشکیل مـیشود، بحثهایی در این زمینه انجام میگیرد.
در مورد مطالعهٔ سریع، اصطلاحهایی خاص خودش پیدا شـده اسـت. حالتی از مطالعهٔ سریع، «مطالعهٔ لغـزنده» اسـت. در مطالعهٔ لغـزنده، چـشم بـه سرعت روی متن میلغزد و دستکم به یـک سـطر، و در صورت لزوم، به دو یا سه سطر دست مییابد. (با توجه به تـجربهٔ چـند سالهٔ شخصی من، فکر میکنم کـه سه سطر را باید تـقریبا بـه عنوان مرز به حساب آورد.) حـالت دیـگر مطالعهٔ سریع، «مهمخوانی» است. در «مهمخوانی»، نگاه مهمترین واژهها و اساسیترین سطرها را میقاپد و همهٔ آنـچه را کـه در درجهٔ دوم قرار دارد، رها میکند، درسـت مـثل ایـنکه، بهطور ذهنی، تـمامی مـتن را به سرعت خلاصه کـند.
ضـمنا، معرفت شهودی هم کار میکند. معرفت شهودی است که مهمترینهای متن را معلوم میکند و بـعد، تـکههای انتخاب شده، با روش مطالعهٔ سریع خـوانده مـیشود. «مهمخوانی» حـد اکـثر سـرعت را به دست میدهد، ولی شـاید بهتر باشد که به آن «مطالعه»، به مفهومی که میشناسیم، نگوییم؛ این «از نظر گذراندن» متن اسـت. ایـن را هم اضافه کنیم که «مهمخوانی» یـا «مـطالعهٔ سـریع مـطالب مـهم»، به قصد آشـنایی بـا موضوع کتاب، انجام میگیرد.
من در اینجا به شرح جزئیات این موضوع، چه از لحاظ تاریخی و چه از لحـاظ نـظری، نـمیپردازم و تنها بعضی از ملاحظههای سادهٔ آن را شرح میدهم.
مـطالعهٔ سـریع، از هـمان سـالهای تـحصیل، نـظر مرا جلب کرده بود، در زمان دانشجویی میتوانستم خیلی سریع بخوانم و با کمال میل، نتیجهٔ مطالعهٔ سریع خود را به علاقمندان کنجکاو نشان میدادم. ولی یکبار، در جایی شرمنده شدم کـه کمتر از هر جای دیگر، میخواستم شرمنده شوم. من مهمان کنستانتین گئورگیویچ پائوستوسکی بودم. او با تردید گفت:
-شما هستید که میگویند کتابی را در یک لحظه میخوانید؟
من پاسخ دادم:
-در یک لحظه که نه، ولی تـند مـیخوانم. اگر مایل باشید، میتوانم ثابت کنم. خواهش میکنم کتابی را که من نخواندهام، به من بدهید.
پائوستوسکی شمارهٔ تازهٔ مجلهٔ کلفتی را به من داد. من مجله را باز کردم و بستم و دو سطری تـعریف کـردم.
چهرهٔ کنستانتین گئورگیویچ، چنان حالتی به خود گرفت که تا آن موقع ندیده بودم.
-ادامه بدهید!
من متوجه نشدم که پیشنهاد او، لحنی ملالآور داشـت. او شـمارهٔ دوم مجله را نشان داد.
من به سـرعت مـجله را ورق میزدم، روی هر صفحه، چند ثانیه مکث میکردم -همین کافی بود تا خطهای کلی موضوع را و اینکه جریان در کجا اتفاق افتاده و چه کسی در آن شرکت داشته اسـت، بـفهمم. بعد از ده دقیقه گفتم:
-آمـادهام!
-دربـارهٔ چی؟
-میتوانم دربارهٔ این کتاب صحبت کنم. دربارهٔ نثر شاعرانهٔ آن، دربارهٔ محل حادثههای آن…و از این قبیل!
و کار من تا چه حد با عدم موفقیت همراه بود! داستانی که در مجله چاپ شده بـود و مـن به سرعت آن را ورق زده بودم، اثر تازهٔ کنستانتین گئورگیویچ بود. من در سبک آن، نشانههایی شبیه دیگر نوشتههای او احساس کردم، ولی در شتابی که به خرج داده بودم، به این مطلب توجه نکردم. پائوستوسکی روی این داستان زحـمت زیـادی کشیده بـود. بعضی از دوستان نویسنده، این داستان را ضعیف دانسته بودند. و وقتی که من طرح سادهٔ داستان را برای او بازگو کـردم، نارسایی آن به صورت روشنتری نمایان شد.
پائوستوسکی فقط گفت:
-وحشتناک اسـت!
مـن نـفهمیدم که موضوع از چه قرار است، ولی حدس زدم که بهتر است چیزی نپرسم. از آن به بعد دیگر هرگز، مطالعهٔ سـریع خـود را در برابر نویسندگان آزمایش نکردم.
ولی، مطالعهٔ سریع، نه برای نمایش و خودنمایی، بلکه برای کـارهای جـدیتری لازم اسـت. عادت به مطالعهٔ سریع و درک فوری مضمون متن، در زندگی خیلی به درد من خورده است: در سالهای تـحصیلی، و در سالهای جنگ، وقتی که راه ترجمههای جنگی را یاد میگرفتم و خودم در جبهه مترجم بـودم.
معمولا میپرسند:
«شما بـا چـه سرعتی میخوانید؟» به این پرسش نمیتوان پاسخ قاطعی داد. سرعت مطالعه، به اینکه در چه ساعتی از روز باشد، به اندازهٔ روشنایی، به نوع کتاب، به قطع آن و به نوع چاپ و حروفچینی آن، مربوط است. اگر دشواری کـتاب عادی باشد، قطع متوسط داشته باشد، حروفچینی آن عادی باشد و خود من هم سر حال باشم، میتوانم با سرعتی در حدود 240 تا 250 صفحه در ساعت بخوانم. در مطالعهٔ سریع، حروفچینی یک ستونی برای مـن راحـتتر از دو ستونی آن است. به خصوص، اگر در روزنامه، به چاپ منفی برخورد کنم-یعنی به جای اینکه در زمینهٔ سفید با مرکب سیاه چاپ شده باشد، نوشتههای سفید در متن سیاه جا میگیرد-نـمیتوانم تـندخوانی بکنم.
پرسش دوم:
«آیا از مطالعهٔ سریع خود لذت میبرید؟»
وقتی که مطالعهٔ کتاب حرفهٔ شما باشد، دیگر تنها مسئلهٔ لذت مطرح نیست. آنجا که با کتاب زیبایی سروکار دارید، مطالعهٔ آرام، بیشتر شما را خـوشحال مـیکند. آنجا که کتاب را به زبانی که مسلط نیستید، میخوانید، مطالعهٔ آرام جبری است. آنجا که با کتاب دشواری سروکار دارید، مطالعهٔ آرام لازم است. (البته در اینجاها هم، این «آرامی مطالعه»، نسبی اسـت.) بـه جـز اینها، به نظر من، جـاهایی از کـتاب وجـود دارد که شایستگی آرام خواندن را دارد و یا جاهایی که لازم است، مطالب قبلی کتاب را به یاد آورد. سخن را کوتاه کنم. مطالعهٔ سریع، به این خـاطر لازم اسـت کـه کمک بیشتری برای کسب آگاهیها باشد. البته چـه بـهتر که ضمن توجه به این هدف، بتوان به حالت رضایت و لذت هم رسید.
بنابر آگاهیهایی که به ما رسـیده اسـت، پوشـکین، چرنیشفسکی، روسو، بالزاک و گورکی، خیلی سریع چیز میخواندهاند. ن.آ.روباکین (1862-1946) -روشـنفکر مشهور روس-در زندگی خود، بیش از 200 هزار کتاب خوانده است. اگر فرض کنیم که 70 سال از 84 سال زندگی خود را به کـتاب خـواندن مـیگذرانده است، به معنی آنست که بهطور متوسط، سای 2750 کتاب را مطالعه مـیکرده اسـت. بر بسیاری از این کتابها تقریظ نوشته است و یا کوتاه شدهٔ آنها را یادداشت کرده است، و این، جـز بـا «مـطالعهٔ سریع» ممکن نبوده است.
نه روسو، نه ناپلئون، نه گورکی و نه روبـاکین، کـه مـطالب را خیلی تند میخواندهاند، روشن نکردهاند چگونه این کار را انجام میدادهاند.
از زمانی که به بـررسی عـلمی ایـن روشها پرداختهاند، خیلی نمیگذرد. و همانطور که غالبا چنین است، کار با یک شگفتی آغـاز شـد. و.ایستومین روزنامهنویس اینطور تعریف میکند («دنیای کتاب» شمارهٔ 6 سال 1972). خانم وود معلمه، میخواست نـظر پروفـسور لیـسه، دانشمند مشهور را در مورد نوشتهٔ خودش بداند. پروفسور نگاه تندی به دستنویس انداخت و آن را کنار گـذاشت. قـلب مراجعهکننده، فرو ریخت-روشن بود که پروفسور، هیچ علاقهای به نوشتهٔ او ندارد! ولی پروفـسور،
بـا هـمین ورق زدن دستنویس، به تفصیل دربارهٔ ارزش این اثر و کاستیهای آن، برای نویسنده صحبت کرد. خانم وود ممکن بـود بـرنجد، ولی او ابتدا به سختی شگفتزده شد و بعد تصمیم گرفت، آنچه را که مـوجب شـگفتی او شـده است، یاد بگیرد. او اول روش مطالعهٔ پروفسور لیسه را تجزیه و تحلیل کرد و بعد به سراغ پنجاه نـفر از کـسانی رفـت که تندتر از دیگران کتاب میخواندند و با روش آنها آشنا شد. خانم وود علاوه بـر دقـت و کنجکاوی خود، بیاندازه جدی و پیگیر بود. خیلی زود، انستیتویی درست کرد و طرح آموزش مطالعهٔ سریع را پایه گـذاشت.
و.ایـستومین ادامه میدهد:
«در هاروارد و بعضی دیگر از دانشگاهها، دورههای تخصصی به وجود آمد کـه بـیش از نیم میلیون نفر آن را تمام کردند…
در اتـحاد شـوروی، مـسئلهٔ مطالعهٔ سریع از سال 1966 مطرح شد. گروهی از عـلاقمندان در انـستیتوی الکتروتکنیک اودسا، بررسیهای لازم را انجام دادند و نمونهٔ تازه و بکر دستگاهی را ساختند که با نـوع خـارجی آن متفاوت بود و برای آموزش مـطالعهٔ سـریع و ورزیدهتر کـردن آن، مـورد اسـتفاده قرار میگیرد.
امروز در اتحاد شوروی، گـروههای مـشابه زیادی وجود دارند که با علاقهمندی بررسیهای تجربی خود را ادامه میدهند».
آمـوزش بـه طریقههای مختلف انجام میگیرد. بعضی از گـروهها، بهطور ساده روشن مـیکنند کـه مطالعهٔ سریع با مطالعهٔ مـعمولی مـتفاوت است. تجربه نشان داده است که خود همین توضیح توانسته است برای بسیاری از دانـشآموزان مـوفقیتآمیز باشد. بعضی دیگر، با یـک رشـته تـمرین و حتی ابزارهای خـاص، عـمل میکنند. روی پرده، در ابتدا واژهها بـه طـور جداگانه، بعد مجموعههایی از چند واژه، سپس سطرها و سر آخر قطعههای کامل، پشت سر هم ظـاهر مـیشود. تمامی قسمت متن، با هم ظـاهر و یـکباره ناپدید مـیشود. زمـانی کـه در فاصلهٔ آن، میتوان متن را روی پرده دیـد، زیاد نیست، در تمرینهای متوالی، این زمان مرتبا کوتاهتر میشود و به ناچار باید متن را سریعتر و سـریعتر مـطالعه کرد.
تا آنجا که من مـیدانم، امـروزه از ایـن دسـتگاه بـهندرت استفاده میکنند و بـه جـای آن، اوضاع و احوال و شرایط مطالعه را تغییر میدهند. عادت کردن به مطالعهٔ سریع، دشوار است و به سادگی بـه دسـت نـمیآید. ولی بهترین راه رسیدن به آن، تمرین است، آن هـم تـمرین دایـم و بـدون وقـفه.
ایـنکه من چگونه توانستم این ورزیدگی را پیدا کنم، به سادگی نمیتوانم روشن کنم، حتی تقریبا برایم غیر ممکن است. آنچه را که در اینجا خواهم گفت، به هیچوجه برای یـادگیری مطالعهٔ سریع نیست، بلکه تنها حاوی بعضی آگاهیهای اساسی است.
وقتی که ما چیزی را مطالعه میکنیم، چشمهایمان بهطور پیوسته حرکت نمیکند، بلکه حرکت آن همراه با جهشها و مکثهای لحظهای است. و بـه خـصوص در همین لحظههای مکث است که چشمها، متن را جذب میکنند. نگاه مطالعهکنندهٔ ناآزموده، حروف را میبیند و از روی هم گذاشتن آنها، واژه را میسازد، درحالیکه نگاه آدم آزموده و پرتجربه، یکباره یکی دو واژه را باهم میبیند.
برای ورزیـده شـدن، مهم این است که زاویهٔ دید را وسیع کنیم. باید بکوشیم که تمامی سطر را یکباره و باهم ببینیم، از نخستین واژه تا آخرین آن. کمکم عادت خواهید کـرد کـه نگاه خود را، به جای ایـنکه از واژهـای به واژهٔ بعدی منتقل کنید، یکباره تمامی سطر را از ابتدا تا انتها، ببینید و درک کنید.
کسی که میخواهد به تندخوانی عادت کند، باید در همان لحظهٔ مـکث، تـمامی سطر را ببیند. نگاه او در رویـ صـفحه با جهش حرکت کند، ولی روی یک سطر در دو یا سه جا متوقف نشود، بلکه با یک توقف کوتاه روی سطر، تمامی آن را بهطور کامل جذب کند.
در تمرین بعدی، باید زاویهٔ دید را نه تـنها بـه صورت افقی، بلکه به صورت قائم هم گسترش دهد. در این صورت، به جای اینکه چشم در طول سطر حرکت کند، از بالا به پایین میرود و در لحظههای مکث، نه یک سطر، بلکه دو یـا سـه سطر را دربـرمیگیرد.
در آغاز تمرین، به احتمال قوی، دشواریهایی برای تازهکاران پیش میآید و وقتی که نگاه از بالا به پایین مـیلغزد، واژههایی را جذب میکند که تنها در وسط سطرها قرار دارند. ابتدا و انـتهای سـطرها از دیـد دور میمانند، درست مثل عکسی که اطراف آن نور دیده باشد. مثلا به این ترتیب دیده میشود:
…بـه احـتمال قوی دشواریهایی…
…که نگاه از بالا به پایین میلغزد…
…که تنها در وسط سطرها…
…دور مـیزنند، درسـت مـثل…
…نور دیده باشد…
گاهی میتوان با همین سطرهای ناکامل، موضوع را حدس زد.ولی، چه بسا که حـدس ما اشتباه باشد. ممکن است واژهای که خوانده نشده و ما به جای آنـ چیزی را حدس زدهایم، یـک واژهـء کلیدی باشد که تغییر آن، موجب تغییر مفهوم تمامی جمله بشود. بنابراین، باشد تلاش کرد که زاویهٔ دید بتواند تمامی سطر یا سطرها را در بر بگیرد و انتها و ابتدای سطرها هم، مثل واژههای وسـط آنها، درک شود.
عادتی که از خواندن به صدای بلند و تلفظ مطلب، درما وجود دارد، بیش از همه مانع مطالعهٔ سریع میشود. کسی که پیش خود میخواند، اغلب لبهایش تکان میخورد و حتی گاهی زمزمه مـیکند.
روشـهای مختلفی برای از بین بردن این عادت وجود دارد که در برخورد اول غیرمنتظره و حتی خندهدار به نظر میآید. بعضی ازاینروشها در مقالهٔ و.ایستومین (که قبلا از آن یاد کردیم) آمده است. توصیه میشود که ضمن مـطالعه، آرام و پشـت سر هم به میز ضربه بزنید و به این طریق از تمایل به تلفظ ذهنی متن جلوگیری کنید، زبانتان را مرتبا گاز بگیرید تا نتواند بجنبد، یا آدامس بجوید، یا حتی بـا دهـان باز بخوانید.
دربارهٔ این روشها، به سادگی نمیتوان داوری کرد. من الزامی به استفاده از آنها پیدا نکردهام.بلکه مهارت در مطالعهٔ سریع را، از کودکی و براساس کار سخت و طولانی مطالعهٔ پیش خـود بـه دسـت آوردهام.در واقع، تنها یک نـوع تـمرین داشـتهام- مطالعه! شاید بتوان گفت که برای تند خواندن، باید زیاد خواند.
تنها وسیلهای که برای تمرین وجود دارد: قسمتی از وسط مقوایی را طـوری بـبرید کـه بتواند دو یا سه سطر را نشان دهد. آن را روی صـفحه حـرکت دهید و به تدریج سرعت حرکت را زیاد کنید و کوشش کنید که بتوانید تمامی متنی را که دیده میشود، بلافاصله درک کـنید، بـه جـز کتاب، روی تابلوها و اعلانها هم تمرین کنید. وقتی که بـه سینما میروید و روی پرده، نوشتههایی ظاهر میشود، سعی کنید به سرعت و با یک سطر همهٔ مطلب را بخوانید. بهطور خلاصه، هـر جـا و بـا هر نوشتهای روبرو میشوید، به فکر تمرین خود باشید. امیدوارم کـه مـوفق شوید!
(تکهای از «کتابی دربارهٔ کتاب»)
سرگی لهوو
ترجمهٔ پرویز شهریاری
منبع: هدهد، آبان 1358 – شماره 6