معرفی کتابی در مورد لرتا هایراپتیان: بردی از یادم- نوشته زاون قوکاسیان
درآمد
پنج ساله بودم یا شش ساله، درست نمی دانم. دایی مادرم مهمان ما بود. مادرم دایی اش را بسیار دوست می داشت و با او از هر دری سخن می گفت. یکی از صحبت های مورد علاقه آنها سینما و تئاتر بود. در این مکالمات اغلب نام لُرتا و نوشین بر زبان می آمد. از همان جا بود که با نام لُرتا آشنا شدم. لُرتا در نظر من جرقه ای بود برای آشنایی با عالم تئاتر که برایم بسیار جذاب و خیال انگیز می نمود. چهره مادرم و دایی نیز وقتی از لُرتا می گفتند خندان اما جدی بود.
سینما را نیز با مادرم شناختم، با ستاره هایی که او آنها را بسیار دوست می داشت: تیرون پاور، ماریا شل، آدری هیپورن، گاری کوپر و… آنها برای من هم ستارگانی محبوب و دست نیافتنی بودند.
به یاد دارم وقتی که برگ های خزان (۱) را با بازی جون کرافورد دیدم، از مادر پرسیدم آیا جون کرافورد بهتر از لُرتاست؟ یا لُرتا بهتر از جون کرافورد نیست؟
کم کم بزرگ می شدم. مادرم هفته ای سه چهار مجله می خرید که من مطالب صفحات سینما و تئاترِ آن را می بلعیدم. بقیه مجله ها را هم روی دکه روزنامه فروشی ها پیدا می کردم و اخبار فرهنگی همه آنها را می خواندم.
یادم هست در اوایل سال های دهه چهل مرسوم بود که آگهی برنامه های تئاتر را در مطبوعات منتشر می کردند. یک روز ناگهان نام لُرتا را در روزنامه دیدم. لُرتا در تئاتر کسری (کاباره کیت کات سابق) نمایش گناهکاران بی گناه، اثر آستروفسکی را اجرا می کرد. در واقع لُرتا پس از سال ها دوباره به روی صحنه تئاتر ظاهر شده بود. پس از آن در چند فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی (۶ فیلم و یک سریال) بازی کرد.
اما من، برای اولین بار لُرتا را در سال ۱۳۵۱ در دفتر کارگاه نمایش دیدم. در کنار زنده یادان رضا ژیان و عباس نعلبندیان نشسته بود و داشت کتاب می خواند. با اشتیاق بسیار به او سلام کردم.
پس از آن در هر پیسی که لُرتا بازی می کرد، آن نمایش را از دست نمی دادم، ضمن آنکه در تمام این سال ها به دلیل شیفتگی خاص مادرم به او و جایگاهی که او در آسمان تئاتر ایران داشت، کارهای او را دنبال می کردم. در سال ۱۳۵۶ آربی اُوانسیان و گروه تئاتر چهارسو (سوسن تسلیمی، صدرالدین زاهد و…) به خاطر پنجاه سال فعالیت تئاتری لُرتا اجرای «خلوت خفتگان» نوشتهٔ پیتر گیل را به او تقدیم کردند. لُرتا در «خلوت خفتگان» بازی درخشانی از خود ارائه داد که در خاطره ها به یادگار گذاشت. سرنوشت این گونه بود که «خلوت خفتگان» آخرین کار نمایشی لُرتا باشد، چرا که نمایشنامه «در دوردست» نوشته ژان پُل ونزل به کارگردانی آربی اُوانسیان که وی در آن بازی می کرد و قرار بود در پاییز ۱۳۵۷ به روی صحنه برود، به دلیل همزمانی با اعتصاب های زمان انقلاب هیچ گاه اجرا نشد. لُرتا پس از انقلاب به وین رفت و در کنار فرزندش کاوه، زندگی دیگری را آغاز کرد. در یکی از سفرهای هر ساله ام به وین، خاله ام کلارا از لُرتا گفت. او گفت که لُرتا را همیشه می بیند. به همراه کلارا به دیدن لُرتا رفتم. پس از سال ها، دیدار دوبارهٔ او برایم شوق انگیز بود. هیجان زده بودم. همان جا بود که با لُرتا اولین گفتگویم را انجام دادم (پاییز ۱۳۷۱).
دیدن لُرتا، دیگر بخشی از سفرهایم به وین بود. دیدار ما فراتر از یک مراسم ساده شده بود؛ نوعی نیاز، رشته ای که مرا به دنیاهای گوناگون می برد، رشته ای که به گذشته های رنگین تئاتر ایران می رسید. بنابراین سعی می کردم هر بار با ضبط صوتی که همراه داشتم حرف هایش را ضبط کنم.
بخش بزرگی از کارهای تئاتری لُرتا به همکاری او با استاد بزرگ تئاتر ایران، همسرش، عبدالحسین نوشین بازمی گردد.
زندگی مشترک لُرتا و نوشین هر چند سرانجام خوشی برای لُرتا نداشت اما او هیچ گاه از این زندگی با گلایه و شکایت سخن نگفت، بلکه همواره از نوشین به نیکی و احترام یاد می کرد. او درباره دوره اقامتشان در اتحاد جماهیر شوروی هیچ گاه کلامی بر زبان نیاورد. بعد از مرگ لُرتا، حدود ۲ سال پیش، در کتاب «از دیدار با خویشتن»، شرح کوتاهی را از آن دوران و درباره نوشین خواندم:
… بعدها از همسر تمام عمریِ خود لُرتا گسیخت و با بانویی که همکارش بود پیوند یافت که به نظر ما ایرانیان پیوندی موفق نبود. بانوی دوم [،] خانم ایزولدا که از یهودیان ضدرژیم شوروی بود، در نوشین تأثیرهایی باقی گذاشت…(۲)
اگرچه لُرتا به هیچ گروه و حزب و دسته ای تعلق نداشت و فقط نمایش برای او از اهمیت بسیاری برخوردار بود، اما عده ای در همان سال ها تلاش کردند از او چهره ای مخدوش و وابسته ترسیم کنند. این اندک بینی تا آنجا ادامه پیدا کرد که حتی در کتاب «پیشکسوتان ۵۰ سال تئاتر ارامنه ایران»(۳) (۱۹۳۵ ـ ۱۹۸۵) که از انتشارات یک گروه سیاسی ـ فرهنگیِ ارمنی بود و در سال ۱۹۸۵ در تهران به چاپ رسید، نام لُرتا به عنوان هنرمند ارمنی و بزرگْ بانوی تئاتر ایران کوردلانه حذف شد که البته این امر از جایگاه والای لُرتا ذرّه ای نکاسته و نمی کاهد. لُرتا همیشه می گفت که من اَجرم را از مردم گرفته ام. مردم بافرهنگی که مرا در هنگام اجرا در صحنه مکرر مورد تشویق قرار داده اند.
در پاییز سال ۱۳۷۶ هم به دیدن لُرتا رفتم. اما دیگر او نبود و کسی درِ خانه را به رویم نگشود. در سفر پیش از آن، لُرتا را دیگر آن لُرتای همیشگی نیافتم. بی حوصلگی و فراموشی سراغش آمده بود، و او سعی می کرد آن را پنهان کند. نمی دانستم آن پاییز و آن دیدار، آخرین است. به همین دلیل در سفر سال ۱۳۷۷ به دیدارش شتافتم. دَرِ خانه بر رویم گشوده نشد. به این امید که شاید این خواب، پایانی خوش پیدا کند. به پارک شهر (Stald Park) رفتم. پارکی که لُرتا عادت داشت بعدازظهرها به آنجا برود و مجموعه گل های زیبا و مجسمه معروف اشتراوس را که در آنجا بود تماشا کند و ساعتی را نیز در آنجا بماند. اما لُرتا نبود. به پارک فولکس Volks Garten (پارک مردم) رفتم که مملو از گل های سرخ بود ــ لُرتا گل سرخ را دوست می داشت. اما باز هم لُرتا نبود. مجددا به خانه لُرتا مراجعه کردم. همسایه ها خبر تلخ مرگ او را دادند.
اندوهگین به گورستان Friedhof Zentral وین رفتم. بر مزار لُرتا شاخه گل سرخی بود که بعدها شنیدم هر روز صبح شاخه گل سرخی بر مزارش می گذارند.
لُرتا بانویی میهمان نواز بود. دوست داشت تا زنده است برای هر کس که می تواند در غربت کاری انجام دهد. برای ایرانیانی که دلتنگ بودند او پناه امنی بود. به همین خاطر «بنیاد پژوهش های زنان ایران در وین» در سال ۱۹۷۴، در مراسم سالانه خود، بزرگداشتی برای لُرتا هم زمان با مراسم سالانه شان برپا کرد که تجلیلی گرانمایه از هنرمندی جاودانه در تئاتر ایران بود.
من هم پس از چندی، به سهم خود کوشیدم یادنامه «بردی از یادم» را درباره لُرتا و مجموع فعالیت های هنری او فراهم کنم. پس علاوه بر چند مصاحبه ای که با او کرده بودم، برای گردآوری مطالب مورد نیازم که می بایست دربرگیرنده زوایای پنهان و آشکار زندگی لُرتا و فعالیت های هنری او باشد، دست به کوشش وسیعی زدم و تقریبا با بیشتر کسانی که با این بانوی هنرمند آشنایی یا درباره اش اطلاعاتی داشتند یا با او کار کرده بودند تماس گرفتم. در این میان بیشتر کسانی که با او رابطه دیرینه تری داشتند و اطلاعات جامع تری در اختیارشان بود، مانند شادروان علی اصغر گرمسیری و محمدعلی جعفری و… به سرای دیگر شتافته بودند. با این حال کتاب حاضر، از منابع موجود تا آنجا که میسر بود بی بهره نمانده و من با بسیاری از کسانی که از نحوه بازیگری لُرتا و مجموعه کارهایش اطلاعاتی داشتند و یا با او در نمایشنامه هایی همبازی بودند یا نمایشنامه هایی با شرکت او را کارگردانی کرده بودند گفتگو کردم و امیدوارم در چاپ های بعدی هم بتوانم از یافته های تازه تر کمک بگیرم و آن را کامل تر کنم. در ضمن به خاطر حفظ دستاوردهای تاریخی، سه نقدِ انتشار یافته در سه مقطع زمانیِ متفاوت را در اینجا آورده ام تا وجه مقایسه ای فراهم کرده باشم. توالی مطالب و تنوع آنها نیز از همین چگونگی برخوردار است. ضمنا در انتهای کتاب دو داستان کوتاه چاپ نشده در مورد شخصیت لُرتا آورده شده که ویژه این کتاب نوشته شده است.
از تمام عزیزانی که مرا در تألیف این کتاب یاری کردند صمیمانه سپاسگزاری می کنم.
تشکر ویژه ای نیز از همکاری و همراهی خانم اعظم معتمدی دارم که در تدوین و پژوهش نقدها و شناسنامه کاری خانم لرتا مساعدت فراوانی کردند.
زاون قوکاسیان
۲. چشماندازهایی بر زندگی لُرتا هایراپتیان
لُرتا هایراپتیان ــ نوشین ــ در سال ۱۲۹۰ شمسی (۱۹۱۱ میلادی) در تهران در باغ ییلاقی پدربزرگش (در زرگنده) به دنیا آمد. اما خیلی زود پدرش، هامبارسون هایراپتیان را که از ارامنه قرهباغ و از تجار بزرگ بود، از دست داد. مادرش، ماری ترز، فرزند ماکسیم دلاروکا دکتر داروساز ایتالیایی شهروند جزیره مالت مردی هنرمند و هنرشناس بود. با موسیقی آشنایی داشت و ساز هم مینواخت.
لُرتا تحصیلات ابتدایی را در مدرسه فرانسویها، که بعدا به «ژاندارک» موسوم شد، آغاز کرد. در این زمان، برادرش به مدرسه روسها میرفت. در این مدرسه برنامههای هنری از جمله تئاتر وجود داشت. به همین جهت لُرتا که فضای هنری را لمس کرده و مجذوب آن شده بود، پس از سه سال، به اصرار، خودش را به مدرسه روسها منتقل کرد و دیپلمش را نیز از همین مدرسه گرفت. طی این سالها، رئیس بانک شوروی که در ضمن کارگردان خیلی خوبی هم بود، با گروه تئاتر مدرسه کار میکرد و سالی یکی دو بار به مناسبت جشنهای سال نو و یا پایان سال تحصیلی، برنامه هنری اجرا میکرد. در این برنامهها که گروه رقص و کر نیز وجود داشت، لُرتا نقشهای اصلی را به عهده داشت، ضمن آنکه سولیست گروه کر نیز بود. البته برنامههای تئاتری مدرسه به زبان روسی اجرا میشد.
در این زمان مادام آقابایف که تحصیلکرده رشته آواز از کنسرواتوار برلن بود، گاهگاهی کنسرت میداد قطعههای تئاتر موزیکال هم برگزار میکرد. ایشان اولین بار لُرتا را که در آن موقع ۱۰ یا ۱۱ سال داشت برای بازی در یک قطعه موزیکال در خارج از مدرسه به روی صحنه برد. لُرتا همواره با لبخندی شیرین در مورد آغاز مرحله جدیدی از زندگی هنری خود فروتنانه، با لبخندی شیرین میگفت: «من گل خشخاش بودم.»
همه این تئاترهای موزیکال به زبان فارسی اجرا میشد.
آقای «هایک کاراکاش» که مدیر روزنامههای ارمنیزبان بوبوخ (به معنی لولوخُرخُره) و ورازنون (به معنی تولدی دیگر) بود و پیسهایی، از جمله از مولیر از زبان فرانسه، به فارسی ترجمه و اجرا کرده بود، با دیدن استعداد بانو لُرتا، در صحنههای تئاترِ مدرسه، او را برای بازی در چندین نمایشنامه دعوت کرد. در این نمایشنامهها که بیشتر کمدیهای مولیر بود، خانم کاراکاش و خانم برسابه (۴) و آقای دریابیگی (۵) نیز همکاری داشتند. در این زمان لُرتا حدود ۱۴ یا ۱۵ سال داشت. زمانی که لُرتا فعالیت هنری خود را آغاز کرد، بانوان ایرانی اجازه ورود به صحنه تئاتر را نداشتند و نقش آنها را مردانی که بهصورت زن گریم میشدند ایفا میکردند. لُرتا با اتکا به صداقت و نجابت ذاتی خود و جسارتی که از توانایی و استعداد هنریاش مایه میگرفت، روی صحنه تئاتر ظاهر شد و همراه چند تن از بانوان دیگر، از جمله خانم «ملوک حسینی» راه را برای هنرنمایی بانوان ایرانی هموار ساخت.
در آن زمان، که حدودِ سال ۱۳۰۵/ ۱۹۲۶ بود، هنوز تئاترِ حرفهای و متشکل وجود نداشت و اجرای پیسها به این ترتیب بود که شخصی هنردوست، پولی در میان میگذاشت و سالنی را اجاره میکرد و از چند نفر برای بازی و کارگردانی دعوت به عمل میآورد. تنها سالن تئاتر آن زمان سالن گراندهتل بود. گاهی هم از شوروی و یا از تبریز و باکو گروههای تئاتری میآمدند و قطعاتی مثل لیلی و مجنون و اصلی و کرَم را اجرا میکردند.
یکی از اولین گروههای متشکل تئاتر، «گروه کمدی اخوان» بود که اعضایش افراد غیرحرفهای و صاحب مشاغل مختلف دولتی و غیردولتی (نظیر وکیل یا دکتر و غیره) بودند. رل زنها را هم بازی میکردند. سرپرست گروه آقای محمود ظهیرالدینی هنرمندی آگاه و باتجربه بود. او در مدرسه کمالالملک، مجسمهسازی آموخته بود، اما در تئاتر هنرمندی بااستعداد شمرده میشد. متأسفانه مبتلا به بیماری سل بود و قیافهای بسیار تراژیک داشت. لُرتا همواره با تحسین از این شخص یاد میکرد و برایش احترام زیادی قائل بود.
گروه متشکل دیگر، «تئاتر ارباب افلاطون کیخسرو» بود. پدر ایشان، ارباب کیخسرو نماینده زرتشتیان در مجلس شورای ملی بود. ارباب افلاطون کیخسرو سالن گراندهتل را اجاره کرده بود و چند بار با آقای حسین خیرخواه (۶) و گروه ظهیرالدینی برنامههایی هم اجرا کرده بودند. این اولین گروهی بود که بانو لُرتا با آن به طور جدی همکاری کرد و در نمایشنامه تاجر ونیزی اثر شکسپیر بازی کرد. گروه دیگر، جامعه باربَد بود که در آن آقای اسماعیل مهرتاش (۷) موسیقی مینوشت و تار مینواخت آقای قدرت منصور، شاعر بود و قطعاتی نیز برای صحنه مینوشت. لُرتا پیوسته در پیسهای جامعه باربَد ــ که به صورت موزیکال اجرا میشد ــ بازی میکرد. از جمله در لیلی و مجنون و یوسف و زلیخا و خسرو و شیرین و نمایشهایی که آقای قدرت منصور مینوشت.
در تمام این قطعات، لُرتا که در آن زمان ۱۷ ساله بود ــ رلهای اول را به عهده داشت. در سال ۱۳۰۷/ ۱۹۲۸، از پیس یوسف و زلیخا که لُرتا نقش زلیخا را در آن بر عهده داشت، و ارکستر مهرتاش آن را همراهی میکرد، استقبال فراوانی شد و مردم حتی از شهرستانها برای دیدن آن به تهران میآمدند. از این برنامه صفحهای نیز تهیه شده و نوار کوتاهی از آن، از توفان روزگار سالم باقی مانده است.
مادر لُرتا مخالف فعالیت هنری دخترش در شرایط آن دوره بود. شرایط کار و محیط اجتماعی آن زمان برای زنان به قدری سخت و بد بود که همکاران لُرتا به او تذکر میدادند که با بعضی خانمهایی که در سایر تئاترها، جسته گریخته کار میکردند و چندان خوشنام نبودند، رفت و آمد نکند.
لُرتا در این دوره به گفته خودش، بعد از گریم و پوشیدن لباسِ صحنه، در خانهاش، چادر به سر کرده و در درشکه کروک کشیده به سالن نمایش میرفت. و در آنجا نیز با روی پوشیده از میان مردم میگذشت و روی صحنه میرفت. امکانات پشت صحنه بسیار ناقص بود. از جمله یک اتاق رختکن بیشتر وجود نداشت.
یکی از وقایع مهم زندگی هنری لُرتا آشنایی او با «واهرام پاپازیان»(۸) است.
پاپازیان هنرپیشه متبحر تئاتر و متخصص نمایشنامههای شکسپیر در شوروی بود، و به دعوت سازمان شیر و خورشید سرخ برای یک ماه به ایران آمده بود. این هنرمند از ارامنه ترکیه بود و در ارمنستان شوروی کار و زندگی داشت. نخستین بار نمایشنامه اتللو در تهران توسط او به زبان ارمنی به روی صحنه رفت. در این پیس خانم دکتر داویدیان رل «دزدمونا» را به عهده داشت. در همین زمان آقای «استپانیان» هنرمند بازیگر تئاتر که او نیز از ارامنه ترکیه بود و در ایران زندگی میکرد، لُرتا را در «هتل پالاس» به «پاپازیان» معرفی کرد. پاپازیان به لُرتا پیشنهاد کرد که از روز بعد ــ و در طول اقامتش در ایران ــ نقشهای اصلی را بازی کند. اگرچه لُرتا در این زمان، با جامعه باربَد قرارداد کاری داشت، اما همکاری با شخص هنرمندی نظیر پاپازیان، موقعیتی بود که دیگر به آسانی به دست نمیآمد.
بنابراین لُرتا به مدت یک ماه و به طور دائم با این بازیگر معروف آن زمان، همکاری کرد. در این زمان پاپازیان تصمیم گرفت که اتللو را یک شب به زبان فارسی، روی صحنه ببرد و لُرتا هم بازیگران فارسیزبان از جمله: معزدیوان فکری (۹)، علیاصغر گرمسیری، نصرتالله محتشم و مریم نوری را به ایشان معرفی نمود. در یکی از این شبها آقای پاپازیان نقش «اتللو» را به زبان فرانسه و لُرتا و دیگران به زبان فارسی اجرا کردند. این اجرا که از نوادر تاریخ تئاتر بود، با تحسین و توجه فراوانی روبرو شد که نشانگر مهارت آقای پاپازیان و لُرتا بود.
در طی این یک ماه، لُرتا رلهای «افلیا» و نقشهای اول پیسهای گیتی و مرد آهنین و نمایشنامههایی از مولیر را به عهده گرفت. این نمایشها همه به زبان ارمنی اجرا شد. پاپازیان قبل از اتمام مدت اقامت خود در ایران، آنقدر تحت تأثیر استعداد لُرتا قرار گرفت که به مادر ایشان پیشنهاد کرد اجازه بدهد تا لُرتا را با خود به شوروی برده و امکانات پیشرفت در اختیارش قرار دهد.
لُرتا که در آن موقع ۲۱ یا ۲۲ سال داشت و تازه با نوشین آشنا شده بود، قبول نکرد. سالها بعد، زمانی که لُرتا در مسکو و در دانشکده تئاتر هنری تحصیل میکرد، همکلاسیهایش کتاب خاطرات آقای پاپازیان را از سفر ایران، با تحسین بسیار به او نشان دادند. در این کتاب، عکس دستهجمعی گروه بازیگران ایرانی نمایشنامه اتللو چاپ شده بود که لُرتا را در کنار پاپازیان و گروه تئاتر ایرانی نشان میداد.
پس از بازگشت پاپازیان به شوروی، لُرتا مجددا به همکاری خود با گروه جامعه باربَد ادامه داد. از جمله فعالیتهای این جامعه در آن زمان دعوت از آقای کرمانشاهی است.
او (کرمانشاهی) از مهاجران باکو بود و در ایران زندگی میکرد و قطعه لیلی و مجنون را روی صحنه برد و لُرتا بار دیگر رل «لیلی» را در این قطعه اجرا کرد. از آن پس لُرتا در سالن تابستانی که در محل «سینما ایران» و متعلق به خانم دکتر گوهر خاکپور متخصص زنان بود، همراه با آقایان: خیرخواه، ظهیرالدینی، معزدیوان فکری، بایگان، نعمتالله شیبانی و علیاصغر گرمسیری نمایشنامههای متعددی اجرا کرد.
با بازگشت نوشین از فرانسه و ورود او به صحنه تئاتر، صفحه جدیدی در تاریخ هنر تئاتر ایران گشوده شد.
نوشین از اولین دانشجویان اعزامی دولت ایران به فرانسه بود و قرار بود در رشته تاریخ و جغرافیا تحصیل کند، اما از آنجا که از نوجوانی عاشق تئاتر بود، پس از مدتی، همزمان به تحصیل در رشته تئاتر نیز پرداخت. وقتی سرپرستی نمایندگی ایران از این موضوع آگاه شد، بورس تحصیلی او را قطع کرد. همدورههای ایشان چنان به او و کارش علاقه و ایمان داشتند که هرکدام مقداری از بورس تحصیلی خود را در اختیار او گذاشتند تا او بتواند به تحصیل خود در رشته مورد علاقهاش، یعنی تئاتر ادامه دهد. نوشین در سال ۱۳۱۰/ ۱۹۳۱، به ایران بازگشت تا از طریق اجرای نمایش، علاوه بر تهیه مخارج تحصیلیاش، امکانات و وضعیت هنر تئاتر را در ایران ارزیابی کند.
نوشین نمایشنامه زن وظیفهشناس را که نوشته خودش بود برای این منظور انتخاب کرد و در جستجوی هنرپیشه اول این نمایش بود که توسط مهرتاش با لُرتا آشنا شد و از او دعوت کرد که نقش اول این نمایشنامه را بهعهده بگیرد. این پیس در سالن تابستانی [«سینما ایران»] خانم دکتر خاکپور روی صحنه رفت و با استقبال خوبی روبرو شد. پس از آن نوشین برای خاتمه تحصیلات خود به فرانسه بازگشت. و بعد، از کنسرواتوار شهر تولوز فرانسه در رشتههای کمدی و تراژدی، با موفقیت فارغالتحصیل شد و به ایران بازگشت تا فعالیت پربار هنری خود را آغاز کند.
به قول لُرتا: «تئاتر جدّی با نوشین شروع شد.»
در جریان فعالیتهای هنری بود که لُرتا با نوشین بیشتر آشنا شد و او را جوانی تحصیلکرده یافت که فارغالتحصیل در رشته تئاتر، آشنا به زبان و ادبیات فارسی و برخوردار از استعدادهای سرشار است و هدف پرشوری را دنبال میکند. لُرتا در سال ۱۳۱۲/ ۱۹۳۳، با نوشین ازدواج کرد.
نوشین اولین بار نمایشنامه توپاز اثر مارسل پانیول را که با نام مردم اقتباس و آماده کرده بود با شرکت زندهیادان حسین خیرخواه و نصرتالله محتشم روی صحنه برد. نقش اول بازیگر زن را لُرتا و نقش اول بازیگر مرد را خود نوشین به عهده گرفت. این نمایشنامه اول در سالن گراندهتل و بعد تئاتر نکویی در محل سینما هما واقع در خیابان فردوسی به روی صحنه رفت. سپس نوشین به مناسبت «کنگره هزاره فردوسی» در سال ۱۳۱۳/ ۱۹۳۴ سه تابلو از داستانهای شاهنامه فردوسی را با همکاری ذکاءالملک فروغی و مجتبی مینوی تنظیم کرد و در سالن گراندهتل روی صحنه برد. موسیقی این تابلوها را غلامحسین مینباشیان ساخته بود. این برنامه که در حضور شرقشناسان جهان اجرا شد، با تحسین و تشویق شرکتکنندگان در کنگره روبرو شد. در این برنامه نیز لُرتا اجرای تمام رلهای اول را به عهده گرفت. در سال ۱۳۱۵/ ۱۹۳۶ لُرتا و نوشین برای شرکت در فستیوال تئاتر مسکو به شوروی دعوت شدند. پس از پایان فستیوال با هم به فرانسه رفته و پس از یک سال به ایران بازگشتند.
در سال ۱۳۲۳/ ۱۹۴۴، تئاتر فرهنگ افتتاح شد.
زندهیاد عبدالحسین نوشین که در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۲ /۱۹۴۱ تا ۱۹۴۳، در هنرستان هنرپیشگی، فنّ بیان تدریس میکرد، عدهای از شاگردان بااستعداد کلاسش را برای تشکیل یک گروه تئاتری دعوت به همکاری کرد. کسانی که دعوت او را پذیرفتند عبارت بودند از: صادق بهرامی، رضا رخشانی، مصطفی اسکوئی، محمدتقی کهنمویی و نصرت کریمی. مرحوم محمدعلی جعفری چون با تئاتر ایران قرارداد داشت، نتوانست در این گروه شرکت کند. اما هسته اصلی گروه از زندهیاد حسین خیرخواه، حسن خاشع و صادق بهرامی که از همکاران قدیمتر شادروان نوشین بودند، همچنین لُرتا که همسر ایشان بود، تشکیل شد. خانم توران مهرزاد که دوشیزهای نوجوان بود به اتفاق رضا درخشانی و مصطفی اسکوئی و نصرت کریمی با آنها همکاری داشت.
در چند ماهه آخر سال ۱۳۲۲/ ۱۹۴۳، که سالن تئاتر فرهنگ ساخته میشد، زندهیاد نوشین در اتاق دفتر تئاتر پیس «وُلپون» اثر بن جانسن را با افراد گروه تمرین میکرد. لُرتا چون حامله بود در این تمرینها نقش گلبهار را با مهارت بهاجرا درآورد. فرزندشان کاوه، یادگار این دوره از زندگی هنری آنهاست (اکتبر ۱۹۴۳).
لُرتا به زبانهای روسی، فرانسه، ارمنی و فارسی تکلم میکرد و در کنار زندهیاد نوشین که از روشنفکران طراز اول دهه ۱۳۱۰ شمسی به بعد محسوب میشد، معاشرانی مثل صادق هدایت، سعید نفیسی، مسعود فرزاد، بزرگ علوی و پرویز ناتل خانلری داشت. سطح بازیگری لُرتا با سایر بازیگران بسیار فاصله داشت. او همتراز بازیگران اروپایی اجرای نقش میکرد. در راه رفتن و حرکات روی صحنه مبانی استتیک را رعایت میکرد، در حُسن بیان، با اینکه کمی لهجه ارمنی داشت ولی تحت تعلیمات نوشین، مهارت فوقالعادهای به دست آورده بود. او بانویی مهربان، دور از تکبّر و نخوت، انساندوست، عدالتخواه و بشّاش بود. در مدت هشت سال همکاری در تئاترهای فرهنگ، فردوسی و سعدی هرگز رفتار ناهنجاری از او دیده نشد و کسی سخن هجو و مبتذل از او نشنید.
وقتی همراه زندهیاد نوشین وارد مجلسی میشد، احترام همگی را برمیانگیخت. هرگز دیرتر از موعد مقرر در تمرینها حاضر نشد، و یکی از اولین بازیگرانی بود که در جلسات تمرین احتیاج به سوفلور نداشت.
لُرتا حافظهای چنان قوی داشت که تمامی متن هر نقش را در عرض حداکثر دو یا سه روز به طور کامل حفظ میشد. لُرتا به گریم و آرایش مو مسلط بود و احتیاج به گریمور نداشت… در لباس پوشیدن و انتخاب رنگها سلیقهای در سطح یک طراح حرفهای داشت. او تمایل چندانی به جواهرات گرانقیمت نداشت.
لُرتا چنان با تمام وجود در نقش خویش غوطهور میشد که گویی تمام سلولهای وجودش غرق در شخصیت بازی شده است. اگر از اجرای او فیلم میگرفتند، هر کادر فیلم زیبا و گویا بود. لُرتا در نقشهای گوناگون ظاهر میشد، از زن بورژوای فرانسوی در نمایش توپاز اثر مارسل پانیول گرفته، تا «ننه تاریکی» در پرنده آبی اثر موریس مترلینگ.
در سال ۱۳۲۵/ ۱۹۴۶ نوشین با گروه خود، تئاتر فردوسی را افتتاح کرد. در این تئاتر که با کوشش و همراهی لُرتا کار خود را آغاز کرد، در سال اول، نمایشنامههای مستنطق اثر پریستلی و «وُلپون» اثر بن جانسن و مردم یا همان توپاز اثر مارسل پانیول و رزماری یا سرگذشت اثر کلماتسن بارکلی را به روی صحنه برد.
تمام این نمایشنامهها توسط زندهیاد نوشین ترجمه و یا اقتباس شده و برای صحنه آماده گردیده بود. در تمام آنها نوشین علاوه بر کارگردانی، بازی هم میکرد و لُرتا رل اول زن را عهدهدار بود. در سال دوم فعالیت تئاتر فردوسی نوشین و لُرتا نمایشنامه پرنده آبی اثر موریس مترلینگ را روی صحنه بردند که با تحسین همگان حتی سفیران کشورهای اروپایی روبرو شد. لُرتا در این نمایشنامه نقش «ننه تاریکی» را با توانایی بینظیری اجرا کرد و در آماده کردن دو کودک خردسال بازیگر نقشهای «اتیل» و «میتیل» که نقشهای اصلی و کلیدی نمایشنامه بود، کوشش خستگیناپذیری از خود نشان داد. متأسفانه پس از اجرای نمایشنامه چراغ گاز، تئاتر فردوسی به علت جریانات سیاسی روز تعطیل شد… و بعد در سال ۱۳۲۸، بانو لُرتا مجددا با گروه تئاتر نوشین در تئاتر سعدی شروع به کار کرد. سرپرستی این تئاتر به عهده لُرتا و آقای حسین خیرخواه بود.
در این زمان، آقای عموئی که یکی از سهامداران تئاتر فرهنگ بود. از آنجا جدا شد و در تئاتر سعدی سرمایهگذاری کرد. این شخص که یکی از بازاریان معتبر تهران بود به فرهنگ و هنر علاقه بخصوصی داشت و از نظر مالی یکی از پشتیبانان اصلی گروه به حساب میآمد. لباسهای صحنه را در این دوره، مادام ژاسمن که طراح و خیاط معروف این دوره بود آماده میکرد و آقای عموئی مخارج آن را عهدهدار میشد.
در این زمان، در تئاتر سعدی، بانو لُرتا کارگردانی نمایشنامههای بادبزن خانم ویندرمیر اثر اسکار وایلد، شنل قرمز اثر اوژن بریو و چراغ گاز را عهدهدار گردید. در این نمایشنامهها لُرتا علاوه بر کارگردانی، نقشهای اصلی را ایفا میکرد. بازیگران این تئاتر با تشکیل کلاسهای مختلف و انتشار نشریههای هنری خدمات ارزندهای به تئاتر ایران کردند. تئاترهای: فردوسی و سعدی نمونههایی از تئاتر واقعی بود که در آن کارگردان، بازیگران و سایر کارکنان بهصورت یک خانواده صمیمی و سالم با هم همکاری داشتند. نحوه اداره آنها، در تئاتر ایران بسیار مؤثر بود و تأثیر نمایشنامههایی که در آنها اجرا میشد، هنوز در خاطره مردم ایران باقی است.
نوشین کتاب هنر تئاتر خود را که تنها کتاب فارسی است که بهطور کامل در زمینه تئاتر بحث میکند، با این جمله به لُرتا تقدیم کرده است: «تقدیم به همسر و همکارم که با تحمل رنج فراوان به پیشرفت هنر تئاتر کمک بسزا نموده است. نوشین.»
در سال ۱۳۳۲/ ۱۹۵۲، بانو لُرتا برای دیدار همسرش و تحصیل در رشته تئاتر به قصد سفر به شوروی از ایران خارج شد و پس از تحمل مشکلات بسیار از طریق پاریس و سپس وین یک سال در تاجیکستان ماند و سپس به مسکو رفت و چهار سال به عنوان دانشجوی مستمع آزاد دانشکده تئاتر هنری مسکو کسب تجربه کرد. او در سال ۱۳۴۳/ ۱۹۶۵ از طریق پاریس به ایران بازگشت درحالی که اجازه کار نداشت. دو سال بعد به اتفاق چند نفر از همکاران قدیمی یک گروه تئاتری تشکیل داد. افراد این گروه عبارت بودند از: محمدعلی جعفری، توران مهرزاد، پرویز فنیزاده، عزیزالله بهادری، تقی مینا، رضا عبدی، رقیه چهرهآزاد، جمیله ندائی، نصرت کریمی و خودش.
در سال ۱۳۴۵/ ۱۹۶۶ در تئاتر کسری نمایشنامه گناهکاران بیگناه اثر «آستروفسکی» را روی صحنه برد. همچنین نمایشنامههای ماجرای شبانه و گربه روی شیروانی داغ را به اجرا درآورد.
گروه مذکور نتوانست پایدار بماند. علت چه بود؟ چندان معلوم نیست و هرچه باشد، اینگونه ازهمپاشیدنها در گروههای تئاتری چندان غیرمعمول نبود و نیست. ولی مرور برخی حوادث آن دوره نشان میدهد که تشکیل چنین گروهی و با چنین ترکیبی میتوانست مخالفان بسیاری در جبهههای مختلف برانگیزد.
سال ۱۳۴۸ موج جدیدی در عرصه تئاتر ایران ایجاد شد. کارگاه نمایش با حمایت «سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران» شروع به کار کرد. از آن پس این مرکز، بسیاری را با امکانات مادی و معنویای که داشت جذب و دعوت به کار کرد. از این میان لُرتا نیز به دعوت ایرج انور و کارگاه نمایش پاسخ مثبت داد. همکاری لُرتا با کارگاه نمایش برای شماری از دوستان قدیمی و همراهان گذشتهاش عجیب به نظر میآمد. اما تنهایی، علاقه به ادامه کار تئاتر و دعوت کارگاه نمایش از لُرتا و حضور کارگردانانی مانند ایرج انور، بیژن مفید، آربی اُوانسیان و… که مجموعه کارگاه نمایش را شکل میدادند، موجب شد که لُرتا با آنها همکاری کند. این همکاری تا سال ۱۳۵۷ ادامه یافت.
بحران زندگی مادّی، لرتا را بر آن داشت که به سوی تلویزیون و سینما نیز رو کند! هفت فیلم و یک سریال حاصل این تمایل اجباری است: فیلم اسرار گنج درّه جنی اثر ابراهیم گلستان و شب اعدام به کارگردانی داوود ملاپور و خسرومیرزای دوم سریال تلویزیونی، به کارگردانی دوست و همکار سابقش نصرت کریمی و و و و.
در مجموع، سالهای ۵۰، دوره افول لُرتا از باورها و علایق سابق و عاقبت کنارهگیری وی از فعالیتهای پیگیر نمایشی است. اما او هنوز بازیگری توانا بود و این را یک بار دیگر، آن هم برای آخرین بار، در نمایشنامه خلوت خفتگان به معرض نمایش گذاشت. وی که روزی کار نمایش را به معنای جدی آن از گراندهتل آغاز کرده بود، در سال ۱۳۵۶ بیآنکه خود بخواهد، در تئاتر چهارسو، به پایان رساند.
لُرتا پس از پنجاه سال کار مداوم در صحنه و عاقبت بیآنکه از وی قدردانی شده باشد، کشورش را ترک کرد و در سال ۱۳۵۸ برای نگهداری از نوهاش و زندگی در کنار تنها فرزندش که در اتریش زندگی میکرد به اتریش سفر کرد و دیگر هرگز به ایران بازنگشت. اکنون دومین دور زندگی او در غربت آغاز شده بود. و عاقبت مرگ به مهاجرت بیست ساله وی خاتمه داد.
مرگ لُرتا در نهم فروردین ۱۳۷۷ در وین، یک بار دیگر نام و جایگاه وی را در ذهن و خاطرهها زنده کرد. یک بار دیگر نام نخستین «دزدمونا» ی تئاتر ما در زبانها جاری شد.
افسوس که زمانه ما یاد و ارزش آدمی را تنها به هنگام مرگ زنده میکند و در زندگی فراموش!
وی پیوسته یادآور میشد که: «من در صحنه تئاتر زندگی میکردم، من عاشق تئاتر بودم.»
از هیچکس طلبکار نبود. در آن روزگارِ دور از وطن، در حالی که برف پیری بر سرش نشسته بود، هر وقت به گذشته نگاه میکرد، میگفت: من اجر خودم را از مردم گرفتهام.
یادش همواره گرامی باد.
بردی از یادم : مروری بر زندگی لرتا هایراپتیان (نوشین) : نگین انگشتر تئاتر ایران
نویسنده : زاون قوکاسیان
ناشر: انتشارات خجسته
تعداد صفحات : ۳۵۲ صفحه