چیزی را که عاشقش هستی پیدا کن و خودت را با آن بکش! سودمندیها و زیانهای کمالگرایی از نظر روانپزشکی
استیو جابز، مایکل جکسون یا لئوناردو داوینچی، چه چیز مشترکی داشتند؟!
گذشته از استعدادهای ویژه آنها در زمینه کاریشان، هر سه آنها کمالگرایی داشتند.
همین مطلب را ما میتوانیم در مورد هنرمندان و ورزشکاران نامی خودمان هم بگوییم. یعنی صرفنظر از اینکه آدمهای مشهور نابغه در دانش، تجارت یا هنر درخشیده باشند، هیچ کدام از آنها تنها به استعداد ذاتی خود تکیه نکردهاند. آنها خودشان را به صورت کامل و توأم با وسواس، وقف استعدادشان کردهاند.
قسمتی از عنوان این پست نقل قولی است از چارلز بوکوفسکی:
«عشقات را پیدا کن و اجازه بده، عشق تو را بکشد.»
ترس از نقص یا باخت
روانشناسان دهههاست که ویژگی کمالگرایی رو مورد بررسی قرار دادهاند و به سودمندیها یا آثار تخریبی آن توجه کردهاند.
شاید در هیچ ویژگی شخصیتی مثل کمالگرایی اینقدر مرز بین طبیعی بودن یا طبیعی نبودن، اینقدر ظریف و باریک نباشد.
یک جنبه که در مورد کمالگرایی ممکن است تا حالا با آن نیاندیشیده باشیم، نیروی محرکه کمالگرایی است. جالب است که ترس و نفرت از نقص یا باخت، یک نیروی محرکه کمالگرایی است. کمالگراها دوست دارند به چیزهایی برسند که دیگران نتوانستهاند به آنها دست یابند.
در کتابهای عامهپسند والایش و ارتقای سطح کاری و موفقیت، گاهی به ما توصیه میشود که به خود تلقین کنیم، اصلا چیزی به نام باخت وجود ندارد و اصلا نباید حتی به باختن فکر کنیم و تحت تنش ناشی از این تفکرات قرار بگیریم.
در صورتی که در عالم واقع و در دستهای از آدمها که همان کمالگراها باشند، این ترس و واهمه میتواند نقش مثبتی بازی کند.
سندرم ایمپاستر مثبت در کمالگراها
در «یک پزشک»، پیش از این در مورد سندرم ایمپاستر برای شما نوشته بودم. به صورت خلاصه این سندرم در آدمهای موفق مشاهده میشود. برخی از آدمهای موفق تصور میکنند که موفقیتهای خوب آنها، اصولا دستاورد آنچنان برجستهای نبوده و یا اصلا حاصل بخت و اقبال و شرایط زمانه بوده است.
روانپزشکان تصور میکنند که شکل تطابقی سندرم ایمپاستر در کمالگراها، میتواند موتور محرکه آنها باشد.
یعنی شما به عنوان یک آدم کمالگرا اصلا تصور نمیکنید که به آن نقطه اوج رسیدهاید و وقت و انرژی بیشتری در زمینه تخصصی خود میگذارید.
آلفرد آدلر و فریدریش نیچه از این مطلب به عنوان عقده حقارت بزرگان یاد میکنند. به عبارتی در پشت سر هر موفقیت و دستاورد بزرگی، در نهانخانه ذهن بزرگان، نوعی شکگرایی و احساس عدم امنیت دردناک وجود داشته است و موفقیت، پادزهر موقت این احساسات ناخوشایند بوده است.
کمالگرایی منفی
اما کمالگرایی همیشه مثبت نیست و منجر نمیشود همه کمالگراها تبدیل به هنرمندان برجسته یا رهبران کاریزماتیک شوند.
همان تنشها و تردیدهایی که در قسمت قبل از آنها یاد کردم، میتواند در آدمی که در مورد ظاهر خود کمالگرا است، منجر به پیدایش شخصی با اختلالات روانی تغذیه بشود. به عبارتی به جای اینکه فرد یک ورزشکار یا مدل خوشاندام شود، تبدیل به یک بیمار نحیف نیازمند درمان فیزیکی و روانی میشود.
یک فاکتور مهم وجود دارد که با توجه به آن میتوانید بگویید کمالگرای مثبب یا منفی هستید:
اگر شما آدم کمالگرایی هستید و تردید دارید که این کمالگرایی شما بیمارگونه هست یا در آینده از شما فرد متمایزی خواهد ساخت، توجه کنید که وقتی میخواهید در مقابل دیگران هنر خود را بروز بدهید، چطور هستید.
اگر همه تلاش شما این باشد که تا جایی که ممکن است برای دیگران مأیوسکننده نباشید، به احتمال زیاد به کمالگرایی منفی نزدیکتر هستید. اما اگر پیوسته تلاش میکنید که با معیارهایی دقیق از خودتان جلو بزنید و صرفنظر از قضاوتهای زودگذر دیگران، عملکرد بهتری داشته باشید، در این صورت به کمالگرایی مثبت نزدیکتر هستید
کمالگراهای خودآگاه بهتر روی کار خود تمرکز میکنند، تنشهای و اضطرابهای اجتماعی خود را کنترل میکنند و کمتر حواسپرت میشوند.
یک نویسنده را در نظر بگیرید، اگر او هنگام نوشتن مقالات و یا یک اثر ادبی، همواره منتقدان و خوانندگان رادر نظر بگیرد و بخواهد مطابق سلیقه متغیر و زودگذر آنها عمل کند، معمولا به جایی نمیرسد. اما اگر کمالگرایی باشد که به معیارهای والا متعهد باشد، تبدیل به یک نویسنده بزرگ میشود.
کمالگراهای در دنیای مملو از نقص و آدمهای عادی
اما در این میان رابطه یک آدم کمالگرا با دوستان و خانواده و مردم چطور میتواند باشد؟
لازمه کمالگرایی وقف کردن ساعات متعدد زندگی، تمرکز، تجربه کردن شکستهای متعدد و تلاش برای بهتر شدن است و طبیعی است که دیگرانی که این دغدغهها را درک نمیکنند، از یک آدم کمالگرا بسیار رنجیدهخاطر میشوند.
آنها معیارها و شوق و این همه جوش و خروش یک آدم کمالگرا را درک نمیکنند و گاهی از این مطلب چیزهایی عجیبی استنباط میکنند. آنها تصور میکنند که یک آدم کمالگرا شاید از آنها متنفر باشد، شاید از نظر روانی نمیتواند یا نمیخواهد آداب معاشرت را به جا آورد، شاید آدم بیادبی است، شاید آدم ابلهی است که این همه بیهوده آب در هاون میکوبد!
کمالگراها بسیار تلاش میکنند که دیگران را به استانداردهای خود نزدیک کنند. به هنگام الهام و موفقیت با هیجان در مورد تجارب و ابتکارهای خود توضیح میدهند، اما کمتر پیش میآید که گوش شنوایی پیدا کنند.
دست آخر اگر باهوش باشند، درمییابند که در دنیا تقریبا تنها هستند و شاید تنها در مراحل انتهایی موفقیت باشد که کسی عملا آنها را درک کند و برای آنها کف بزند. به جز این مرحله، آنها باید خود، عامل انگیزش و تشویق خود باشند.
گاهی احساس نرمال نبودن حتی به خود کمالگراها دست میدهد. اصولا تعریف نرمال یا غیرنرمال بودن خیلی ساده است: شبیه بودن به بیشتر مردم.
کمالگراها واقعا آدمهای عادیای نیستند. منتها به گاه یأس آنها تصور میکنند که به آدمهای متفاوت روانپریش نزدیکتر هستند تا نابغههای استثنایی.
اما همان طور که اشاره کردم دستهای از کمالگراها به تدریج با این احساس متناقض طرد و تنهایی و اضطراب و تمناهای داخلی کنترل نشدنی خود برای کمالگرایی کنار میآیند و تبدیل به استثناهای دنیا میشوند.
آنها به جایی میرسند که خود تبدیل به متر و معیار دنیا میشوند و خودشان برای دنیا معیار و حتی نیاز تعریف میکنند.
سلام هر موقع پست های شمارا میخونم واقعاَ حس خوبی بهم دست میده و دید باز تری رو در اختیارم میزارید در کل اینکه مرسی که هستی
به نظرم بهترین معادل ارائهشده برای perfectionism کمالپرستی است، چراکه کمالطلبی یا کمالگرایی یا کمالخواهی میل مثبتی است و بار منفیِ کمالپرستی را ندارد و بسیار هم خواستنی است و اغلبِ مردم دوست دارند به کمال برسند و به کمال گرایش دارند ولی نه در حد پرستیدن کمال.
موضوع بعدی تفاوت عادیبودن با درستبودن است. norm یا هنجارْ چیزی است که در جامعهای رواج دارد (normal یا عادی) و لزوماً به معنای درستبودن یا استانداردبودن نیست.
ممنون
مرسی عالی بود.