کتابهایی که دنیا را تغییر دادند- قسمت دوم: «نبرد من» از آدولف هیتلر
نبرد من آدولف هیتلر بیشک یکی از کتابهای پرفروش در بازار ایران است. انتشارات مختلف این کتاب را پیوسته تجدید چاپ میکنند و کمتر کتابفروشی است که آن را نداشته باشد و بیشتر سایتهای دانلود کتاب پرمخاطب هم این کتاب را برای دانلود رایگان گذاشتهاند.
با این همه کمتر پیش آمده که نقدی در مورد این کتاب را در وب فارسی ملاحظه کنیم. در اینجا من یک نقد تقریبا مفصل در مورد نبرد من هیتلر را درج میکنم.
تودهی هیزمی که بقایای فناناپذیر آدولف هیتلر و اوا براون را در سیام آوریل 1945 در زیرزمین دفتر صدراعظم در برلین طعمهی آتش کرد، اوج نمایشی بود که شاید اپرانویس مورد علاقهی هیتلر یعنی ریشارد واگنر میتوانست برای تصنیف «شفق خدایان» دیگری آن را در اندیشه بپروراند. این صحنه ملودرام وسیعی را به پایان رساند که در یک نسل قبل در زمانیکه «فورر» آینده در طلب قدرت گام برمیداشت آغاز گشته بود.
هنگامیکه حزب نازی در سال 1933 پس از بیش از ده سال آشوب و خشونت زمام امور دولت آلمان را به رهبری هیتلر در دست گرفت، جهان از عملیات آن به وحشت افتاد زیرا رژیم مزبور برای استقرار حکومت خود به اقدامات بیرحمانهای دست زد و تمام آثار حکومت دموکراسی را از بین برد و با شدت با عقاید مخالفت به مبارزه برخاست و فعالیت کلیساها و سازمانهای اخوت و اتحادیههای کارگری را محدود ساخت و یا به عبارت دیگر با روش حزب نازی «هماهنگ» کرد و یهودیان را دستهدسته قتلعام کرد و بر ضد حاکمیت ارضی ملل همجوار که بهطور آشکار اظهار دوستی میکردند تبلیغات وسیع بهراه انداخت.
معذلک اگر افرادی که آلمانی نبودند زحمت آن را بهخود میدادند که کتاب کلانی بهنام «نبرد من» را مطالعه کنند، درمییافتند که تمام برنامهی حزب نازی با جزئیات وحشتآورش در این کتاب درج شده. «نبرد من» را بحق «شاهکار تبلیغاتی دوران معاصر» خواندهاند و اگر از نظر قاضی محکمه به مندرجات این کتاب توجه کنیم کتاب مزبور را «افتراآمیزترین کتاب قرن بیستم» خواهیم یافت. یک ملت بزرگ و متحدینش درصدد برآمدند آرمانهای تعصبآمیز کتاب مزبور را مورد اجرا قرار دهند و چون جنگ جهانی دوم درگرفت تنها در آلمان 11،500،000 نسخه از این کتاب توزیع گشت.
هیتلر در نتیجهی پرورش یافتن در وین (همانطور که یک مرد وینی دیگر یعنی زیکموند فروید، ممکن بود پیشبینی کند) از دوران طفولیت تحت تأثیر تعصبات و نفرتها و تأثیرات خاصی بود که در سراسر زندگانی آیندهاش مؤثر واقع شد – تعصبات و تأثراتی که در کتاب «نبرد من» تماماً ذکر گردیده است.
فصل اول این کتاب شرحی موجز ولی مهم از دوران طفولیت هیتلر دربردارد. وی در سال 1889 در براوناو که در آنطرف رودخانه بین مرز اطریش و آلمان قرار دارد به دنیا آمد. با اینکه اطریشی بود خود را بیشتر یک نفر آلمانی میانگاشت و مخصوصاً مردم سهلانگار وین را بهچشم حقارت مینگریست. برطبق شرحی که خود نوشته است، سالهای اولیهی حیات او مملو از محرومیت و رنج و ناکامی و ناسازگاری با محیط بود. تحصیلات رسمی مدرسهای او در 12 سالگی متوقف گشت و در همان اوقات هم پدر و هم مادر خود را از دست داد. تلاشهای وی در وین برای هنرمند و بعد مهندس شدن، هر دو در نتیجهی نداشتن تحصیلات کافی و استعداد وافی منجر به شکست شد.
هیتلر ادعا میکند که در دورانی که در وین زندگی میکرده است مطالعاتش، علیالخصوص مطالعات تاریخیاش، وسیع و دامنهدار بوده است. عقاید او مخصوصاً تحت تأثیر کتابی که راجع به جنگ فرانسه و روسیه نوشته شده، قرار گرفت و در او غرور پرحرارتی در مورد نژاد آلمانی برانگیخت و از سرنوشتی که خداوند برای این نژاد مقدر کرده بود آگاهش ساخت. در همان اوان هیتلر نفرت شدیدی نسبت به یهودیان و تحقیر کاملی نسبت به اسلاوها و سایر اقوام غیرآریایی در خود احساس میکرد. در نظر او یهودی قبل از هر چیز یک مالاندوز و استثمارچی بیوطن بود که غالباً یا سوسیالیست یا کمونیست میباشد و قوم اسلاو را یک نژاد پست میدانست که فرهنگی مخصوص به خود ندارد. در اثر حشر و نشر با سوسیال دموکراتها، تبلیغات سوسیالیستی و کمونیستی نفرتی در هیتلر ایجاد کرد و با اینکه در تقلید روشهای احزاب دست چپ قابلیت شایان توجهی نشان داد، نفرت او از مارکسیسم تا پایان عمر باقی ماند. با اینکه در مطالعه حریص بود، هیچ دلیلی وجود ندارد که وی کتاب «سرمایه»ی کارلمارکس راحتی یکبار باز کرده باشد. نفرت او از دموکراسی و مؤسسات دموکراتیک هیچ کمتر نبود و این نفرت از وقتی ایجاد شد که وی در جلسات پارلمان اتریش در شهر وین حضور یافت و بیکفایتی دموکراسی را ملاحظه کرد.
بالاخره چون مایل نبود در محیط «بینالمللی و نفرتانگیز» وین زندگی کند، در سال 1912 در مونیخ که آن را یک شهر کاملاً آلمانی میخواند اقامت گزید. دو سال بعد جنگ جهانی شروع شد و هیتلر را غرق وجد و طرب ساخت. وی در یک هنگ باویری نامنویسی کرد و قبل از اینکه جنگ پایان یابد زخمی شده و با گاز مسموم شد و دو بار مدال گرفته و به درجهی سرجوخگی ارتقا یافته بود. شکست آلمان هم افسردهاش کرد و هم خشمگین. به عقیدهی او یهودیان و مارکسیستها و صلحطلبان موجبات شکست آلمان را فراهم کردند. همچنین از تأسیس یک دولت دموکراتیک آلمانی بهدنبال جنگ جهانی خیلی ناراحت بود. در آن هنگام بود که هیتلر تصمیم گرفت به سیاست بپردازد. دخالت او در سیاست بعد از مراجعتاش به مونیخ آغاز گردید. مدتی بهعنوان جاسوس سیاسی ارتش خدمت کرد. سپس در یک دستهی کوچک موسوم به حزب کارگران آلمانی که به زودی «حزب ناسیونالیست کارگران آلمان» نام گرفت به عضویت پذیرفته شد. همین حزب هستهی حزب مرکزی نازی را تشکیل داد. در عرض مدتی کوتاه هیتلر به وسیله مانورهای داخلی تمام سازمان حزب را تحت اختیار خود گرفت و عمل «احمقانهی» اتخاذ تصمیمات حزبی بهوسیلهی رأی اعضا را موقوف ساخت. هدف برنامهی حزب آنطور که در زمان تصدی هیتلر تکمیل شد، تحصیل همدردی طبقات کارگر و ریشهکن ساختن «مسمومکنندگان بینالمللی» و الغای هیئتهای متنفذ و استقرار اصل کور و بیچون و چرای اطاعت از یک پیشوا و یا «فورر» بود.
در سال 1923 با در اختیار داشتن 27000 اعضا و پشتیبانی یکدستهی نظامی به رهبری ژنرال لودندورف و آن هم در هنگامیکه دولت اشترهزمان متزلزل بهنظر میرسید، هیتلر تصور کرد موقع آن رسیده است که زمام امور آلمان را در دست بگیرد. وی پیروان خود را برانگیخت تا شورش معروف تالار آبجو را در مونیخ بهراه بیندازند. کوشش و تلاش او با شکست روبرو شد و شانزده تن از پیروانش در خیابانها به قتل رسیدند. خود او هم توقیف و به پنج سال حبس محکوم گردید. ولی بعداً دورهی محکومیتش به یک سال حبس تخفیف یافت.
هنگامیکه هیتلر در یک قلعهی باواری در لاندسبرگ محبوس بود، برای نخستینبار فرصت آن را پیدا کرد که شرححال خود را بنویسد. در حقیقت «نبرد من» نوشته نشده، بلکه دیکته گشته است. به این معنی که شاگرد باوفایش رودلف هس که با او هم محبس بود همانطور که هیتلر جلد اول کتاب را دیکته میکرد بهوسیلهی ماشین تحریر آنرا مینوشت. کتاب «نبرد من» که به 16 نفر از نازیهایی که در شورش مونیخ جان سپردند اهدا شد، در اصل دارای این عنوان بود: «چهار سال و نیم مبارزه بر ضد دروغ، بلاهتت و جبن». جلد دوم در سال 1926 در برشتسگادن به پایان رسید.
او تو تولیشوس محتویات کتاب «نبرد من» را «ده درصد اتوبیوگرافی و 90 درصد جزییات و صددرصد تبلیغات» خوانده است. و این تحلیل عادلانهای است. خیلی باورنکردنی بهنظر میرسد که یکچنین کتاب خام پر از اطناب و تکرار مکررات و مغشوش و پر ضد و نقیض توانسته باشد احساسات یک ملت فوقالعاده بافرهنگ و متمدن را بهسوی خود جذب کند. ولی گویی زمانه برای رونق و محبوبیت این کتاب بسیار مناسب بود. توضیحات لودویگلور بر این مسأله روشنایی میافکند:
مردم آلمان در سال 1933 در وضعی بهسر میبردند که بهطور خطرناک برای ابتلای به باسیل فاشیسم مستعد گشته بودند. آنها راهی برای بهدست آوردن زندگی سالم و عزتنفس ملی جستجو میکردند. ولی راه را از تعصب و سوءتفاهم کور مسدود یافتند. ملل بزرگ فقط علاقه به تحصیل غرامت جنگ داشتند. احزاب کارگری آلمان هم که میتوانست کاری بکند، به چندین دسته مخالف تقسیم شده و به جان هم افتاده بودند. تمام این کارها با یک قرن وطنپرستی پرشور و نیرومند ملیت مردم آلمان تناقض داشت و ملت آلمان به نقطهای رسیده بود که نظم و امنیت برای آن مهمتر از آزادی سیاسی (که مترادف با جار و جنجال و خونریزی شده بود) گشته بود. هیتلر به این راز پی برده بود و به کمک استعدادی که در سازمان دادن و تبلیغات داشت با استفاده از آمادگی صنایع بزرگ آلمان برای تأمین احتیاجات مالی مبارزههای او، برای پیش بردن مقاصد خود از این فرصت استفاده کرد. همینکه حکومت او مستقر گردید، احترامی که فرد آلمانی فطرتاً برای قدرت قائل بود موجب گردید که رهبری فاشیسم را گردن نهد.
تم اصلی «نبرد من» که مکرر تکرار میشود عبارت است از نژاد – پاکی نژاد و برتری نژاد – اگرچه در هیچ کجا هیتلر نژاد را تعریف نمیکند. وی میگوید انسانها سه دستهاند: آفرینندگان فرهنگ و تمدن که نمونهی آن یکی بیش نیست و آن نژاد آریا (مخصوصاً قوم آلمان) میباشد؛ کسبکنندگان فرهنگ، مانند ژاپونیها و ویرانکنندگان فرهنگ، مانند یهودیان و سیاهان. هیتلر ادعا میکرد در طبیعت هرگز نژادها مساوی خلق نشدهاند، همچنانکه افراد مساوی خلق نشدهاند. برخی نژادها بر سایر نژادها برتری دارند و آلمانیها بهعنوان برترین نژاد جهان باید بر «نژادهای پستتر» فرمانروایی کنند.
بعضی قسمتهای برجستهی «نبرد من» عقاید هیتلر را دربارهی «نژادهای پست» روشن میکند:
هیتلر در هنگام صحبت از امپراطوری اتریش مینویسد:
اجتماع نژادها در پایتخت اتریش توی ذوقم زد. از این آش شلهقلمکار چک و لهستانی و مجار و صربی و کروآتی و از این قارچ ابدی نوع بشر، یعنی قوم یهود احساس بیزاری و نفرت میکردم.
و دربارهی آفریقاییها میگوید:
… جنونی است جنایتآمیز که ما فردی را که نیمهمیمون بهدنیا آمده است چنان تربیت کنیم که مردم تصور کنند از او یک قانوندان بهوجود توان آورد، درحالیکه میلیونها نفر از نژاد عالیترین تمدنها باید در پستترین مراتب همچنان باقی بمانند… اینها گناهی است در برابر ارادهی الهی که صدها هزار تن از بااستعدادترین افراد در باتلاق پرولتاریای فعلی فرو بروند و آنگاه هوتنتوتها و کافرهای زولو برای مشاغل دفاعی تربیت بشوند.
افراد ملت هند همیشه وراجان قلمبهگویی به نظرم رسیدهاند که حرفهایشان مبتنی بر واقعیت نبوده است. لهستانیها، چکاسلواکیها، یهودیان، زنگیها و آسیاییها محققاً لیافت تابعیت آلمان را ندارند ولو اینکه در آلمان بهدنیا آمده باشند و بتوانند به زبان آلمانی گفتگو کنند.
و از فرانسه با تحقیر خاص یاد میشود:
… از نظر نژادی، فرانسه چنان در «زنگیگرایی» پیشرفت کرده است که میتوان فرانسه را یک دولت زنگی در خاک اروپا انگاشت. سیاست استعماری فرانسهی کنونی قابل مقایسه با سیاست سابق آلمان نمیباشد. اگر تا سیصد سال دیگر وضع فرانسه بدین منوال باقی بماند آخرین بقایای خوننژاد فرانسوی در دولت دو رگ اروپایی و آفریقایی که در حال پیشرفت است، محو و نابود خواهد گردید.
در حمله به یهودیان تعصب نژادی هیتلر به اوج جنونآمیزی میرسد:
افکار یهودیان در این مورد کاملاً روشن است. منظور از بولشویک کردن آلمان – یعنی از بین بردن روشنفکران ملی یهودی برای امکان دادن به طبقهی کارگر آلمان که زیر یوغ دنیای مالی یهودی جان بکنند – این است که قدمهای اولیه برای تمایل یهودی به جهانگشایی برداشته شود. همانطور که در تاریخ غالباً اتفاق افتاده، آلمان محور بزرگ اینگونه مبارزات بوده است و اگر مردم و دولت ما طعمهی این مستبدین خونخوار و حریص یهودی بشوند سراسر جهان در دامهای این ماهی هشتسر گرفتار خواهد شد. اگر آلمان خود را از شر یهودیان آزاد کند این بزرگترین خطری که متوجه ملل جهان است نابود خواهد شد.
بهطورکلی یهودیان همیشه در لباسهای ملی مختلف با سلاحهایی که مناسب با وضع روحی ملل مزبور است و نوید بزرگترین موفقیت را میدهد مبارزه میکنند. از آنجا که ما عموماً از خونریزی بیزاریم، یهودیان آرمانهایی که جنبههای بینالمللی دارد و ایدئولوژیهای صلحطلبانه میپرورانند. کوتاه سخن آنکه در مبارزه برای تحصیل قدرت، یهودیان از تمایلات بینالمللی استفاده میکنند… تایک دولت را بهدنبال دولت دیگر ساقط کنند و به اشیای اسقاط و بیارزش تبدیل نمایند و روی هم بریزند و سپس بر این ویرانهها سلطنت ابدی یهودی را برقرار سازند.
برای محفوظ نگاهداشتن پاکی اولیهی خون آریایی، یعنی برای پاک نگاهداشتن نژاد آلمان، باید از «حرام-زادگی» محصول آمیزش با نژادهای پستتر جلوگیری شود. هیتلر میگفت سقوط و انحطاط ملل بزرگ سابق بلااستثنا نتیجهی آمیختگی خون و از دست رفتن اصالت نژادی بوده است. برای جلوگیری از چنین بدبختی وظیفهی دولت است که مداخله کند ولو «اشخاص جبون و ضعیف» اعتراض کنند که به حقوق آنها تخطی شده است. دولت باید «مواظب باشد که خون ملت پاک نگه داشته شود تا انسانیت به عالی-ترین ذروهی رشد و تکامل برسد. دولت باید ازدواج را از ورطهی شرمنژادی بیرون آورده و بهعنوان وسیله-ای برای تولید افراد به صورت خدا، تقدیس نماید. ازدواج نباید وسیلهای برای پیدایش هیولاهایی که از آمیزش میمونها و انسانها بهوجود آمدهاند باشد.» هیتلر که اعتقاد تعصبآمیزی به برتری ذاتی نژاد آریا بر سایر نژادها داشت، موعظه میکرد که وظیفه و حق نژاد برتر این است که به تصرف و استثمار و تملک بپردازد، حتی اگر برای حفظ منافع خود هم شده، سایر نژادها را از بین ببرد. چون آلمان پرجمعیت بود و احتیاج به فضای حیاتی بیشتری داشت حق او بود بهعنوان یک قدرت بزرگ اسکندیناوی سرزمین اسلاوها را به تصرف خود درآورد و اسلاوها را از آنجا کوچانیده آلمانها را ساکن اراضی تسخیر شده بنماید. با توسعه یافتن محل سکونت عالیترین نژاد و متحد شدن ملل آلمانی زیر یک پرچم حتی نوع بشر منتفع میشود. «فقط سرزمینی که به اندازهی کافی وسیع است آزادی حیات یک ملت را تأمین میکند. یا باید آلمان یک قدرت جهانی باشد و یا اینکه باید آلمانی اصلاً وجود نداشته باشد.»
این توسعهی عظیم موردنظر، تنها به بهای حیات روسیه تحققپذیر تواند بود. هیتلر نگاه حسرتباری به شرق افکنده فکر میکرد: «چنانچه اورال با مواد خام بیپایانش و اوکراین با مزارع غیرقابل قیاسش بهدست آلمان بیفتد» چه کارها که نمیتوان کرد. وظیفهی آلمان بود که مردم روسیه را از شر پیشوایان بلشویک رهایی بدهد. هیتلر ادامه میدهد: «اگر امروز از سرزمینی در اروپا صحبت میکنم قبل از همه روسیه و دول تابع همجوارش را در نظر دارم. در اینجا خود تقدیر گویی مایل است به ما اشارهای بکند زیرا با در اختیار گذاشتن روسیه در دست بلشویزم ملت روسیه از روشنفکرانی که قبلاً وجود داشتند محروم شد و وجود بلشویزم بهعنوان یک حکومت تضمین گردید… موقع انهدام این امپراتوری عظیم شرقی فرا رسیده است.»
هیتلر اعتقاد داشت که زور و قدرت، حمله و تجاوز را توجیه میکند. «سرحدات یک کشور بهوسیلهی انسان تعیین و بهوسیلهی انسان عوض میشود. این حقیقت که ملتی توانسته است سرزمین پهناوری را به تصرف خود درآورد، تعهد بزرگترین برای شناخته شدن آن اراضی بهعنوان ملکطلق و ابدی آن ملت فراهم نمیکند. حداکثر کاری که ملت میتواند بکند این است که قدرت فاتحین خود و ضعف ملل دیگر را به اثبات برساند. و در این میان حق فقط در کف دست قدرت نهفته است.»
هیتلر پی برده بود که راههای دیگری غیر از توسعهی ارضی برای حل مشکل افزایش سریع جمعیت آلمان وجود دارد. یکی از این راهها محدود کردن میزان توالد و تناسل است، ولی این راه قابل قبول او واقع نشد زیرا با نظریهی برتری نژادی مباینت داشت. راه دیگر که فرمانروایان قبل از جنگ آلمان در پیش گرفته بودند توسعه میزان تولید کارخانهها برای صدور به بازارهای جهان بود.
این راه هم مورد قبول هیتلر واقع نگشت، زیرا وی میخواست آلمان برپای خود بایستد و خودش خود را تغذیه کند. بهعلاوه هیتلر با ایجاد یک پرولتاریای عظیم و طبقهی کارگر انبوه که زاییدهی سیستم دامنه-دار کارخانه است، بهشدت مخالف بود. راه سوم این بود که بر میزان حاصلخیزی سرزمینی که در اختیار بود افزوده شود. ولی این راهحل بهنظر هیتلر جنبهی موقتی داشت و مشکل را کاملاً حل نمیکرد. بنابراین یگانه چاره این بود که آلمان فراتر از مرزهای فعلی خود پیش برود و اراضی جدیدی تصرف کند تا آلمان-های بیشتری بتوانند در آن سکونت کنند.
هدفهای دور و دراز هیتلر دربارهی جمعیت و اراضی در این قسمت خلاصه شده است:
… امروز جمعیت ما آلمانها در اروپا 80 میلیون نفر است این سیاست خارجی را فقط وقتی میتوان صحیح انگاشت که پس از صد سال 250 میلیون روی این قاره زندگی کنند ولی نه مانند باربران کارخانه که در جایی محدود محبوس شده و برای سایر مردم دنیا جان بکنند، بلکه چون دهقانان و کارگرانی که معاش یکدیگر را بهوسیلهی کار تأمین کنند.
خلاصه هیتلر پیشبینی میکرد جمعیت آلمان در عرض صدسال آینده بیش از سه برابر خواهد شد و هر نفر بیش از دو برابر جای فعلی در اختیار خواهد داشت. نظریهی جمعیت پراکنده در سرزمین وسیع به-علل نظامی و جغرافیایی نیز جلب توجه هیتلر را کرده بود، زیرا ملتی که در سرزمین وسیع زندگی می-کند در برابر هجوم دشمن مصونیت بیشتری خواهد داشت. (در این نظریه سایههایی ازمکیندر و هاوس-هوفر دیده میشود.)
برای وصول به هدفهایی که جاهطلبی بلندپروازش منظور نظر قرار داده بود، هیتلر استفاده از سه طریقه را پیشنهاد کرد که عبارتند از تبلیغات، دیپلماسی و اعمال زور. در هیچ کجای «نبرد من» هیتلر خود و تاکتیکهای خود را بهتر از جایی که دربارهی تکنیکهای تبلیغات صحبت میکند، نشان نداده است. وی بهدرستی دریافته بود که تبلیغات یکی از مؤثرترین و مخوفترین سلاحهای نهایی است.
مارکسلرنر هیتلر را «یکی از بزرگترین استادان تبلیغات و تشکیلات در تاریخ عصر حاضر» خوانده اضافه میکند: «برای پیدا کردن نظایر او باید به «لویولا» و یسوعیان (ژزوئیتها) عطف توجه کنیم.» هیتلر برای تکمیل هنر خودش در فن تبلیغات روشهای تبلیغاتی مارکسیستها، سازمان و شیوههای کلیسای کاتولیک، تبلیغات انگلیسها در جنگ بینالملل اول و طریقهی اعلانات در آمریکا و روانشناسی فروید را مورد مطالعه قرار داد. خودش مینویسد:
کار تبلیغات سنجیدن حقوق مردم گوناگون نیست، بلکه منحصراً تأکید و تثبیت یگانه حقی است که مورد بحث میباشد. وظیفهی تبلیغات مطالعهی واقعبینانهی حقیقت، تا جاییکه به نفع دشمن باشد، و سپس قرار دادن آن در برابر تودهها با یک نوع انصاف دانشگاهی، نمیباشد. وظیفهی آن همیشه و بهطور ثابت جلوهدادن حقیقت بهطرزی است که از حق ما جانبداری کند. مورد مطالعه قرار دادن گناه جنگ فقط از نظر اینکه تنها آلمان مسؤل پیدایش این بدبختی نبود، اشتباه محض بود. کار درستتر این میبود که تمام تقصیر به گردن دشمن انداخته شود ولو این امر با حقیقت واقع کاملاً وفق ندهد… هدف تبلیغات این نیست که وسایل تفریح جالب توجه برای جوانان ملول فراهم کنیم، بلکه این است که طرف را متقاعد سازیم و منظور من از طرف تودهها هستند.
اهمیت تمرکز توجه و تکرار تأکید گشته است:
قوهی درک و انتقال قسمت اعظم افراد مردم محدود و هوشیاریشان کم است ولی قوهی فراموشکاری در آنها خیلی زیاد میباشد. در نتیجهی این حقایق تمام تبلیغات باید به چند نکته محدود بشود و باید روی محور همین چند شعار مکرر بچرخد تا اینکه آخرین فرد اجتماع از شعار شما منظوری را که در نظر دارید درک کند. به مجرد اینکه شما این شعار را قربانی کردید سعی کنید از چندین نظر مسأله را مطرح کنید، تأثیر و نفوذ آن رو به کاهش میگذارد زیرا توده نمیتواند چنین مطالب را هضم کند و در خود نگاه دارد. به این طریق نتیجه ضعیفتر میشود و سرانجام کاملاً بلااثر میگردد.
ایمان هیتلر به تبلیغات از روی این گفتهی او معلوم میشود:
بهوسیله پروپاگاند زیرکانه و پیگیر میتوان مردم را معتقد ساخت که بهشت جهنم و جهنم بهشت است. برای تحصیل بزرگترین قوهی تأثیر و نفوذ پروپاگاند باید متناسب با هوش و فهم بسیار محدود باشد و همیشه باید قبل از هرچیز عواطف را هدف قرار بدهد و خیلی کم به عقل کذایی مردم توجه داشته باشد. پروپاگاند هیچ ارتباط بهدقت علمی ندارد همچنانکه یک اعلان دیواری ارتباطی با هنر ندارد… اگر بخواهیم تودهی مردم هرچه بیشتر تحت تأثیر قرار گیرند سطح تبلیغات را باید هرچه بیشتر پایین برد.
همچنین بعضی از نیرنگهای معرفتالروحی به درد تبلیغات میخورد. مثلاً مبلغ نباید سعی کند عقیدهی گروهی از مردم را دفعتاً واحده در هنگام صبح دگرگون سازد. روشناییهای خفیفتر مفیدترند، و در هنگام غروب که مردم خستهاند و قدرت مقاومت آنها رو به کاهش نهاده «تسلیم کامل عاطفی آنها» آسانتر امکانپذیر میشود. افزار نیرومند دیگر تلقین تودهها بههنگامی است که برای شرکت در رژهها و تظاهرات نمایشی میآیند و این امری است که از خصوصیات رژیم نازی است… هیتلر درینباره مینویسد:
… تظاهرات عظیم تودهای. این رژههای صد هزار نفری که در دل فرد زبون و کوچک این عقیدهی غرورآمیز را شعلهور میسازد که اگرچه وی کرم حقیری بیش نیست، ولی جزوی از یک اژدهای عظیمی است که روزی دنیای نفرتانگیز بورژوازی را به دم سوزان خود آتش میزند و سرانجام دیکتاتوری پرولتاریا پیروزی نهایی خود را جشن خواهد گرفت…
تحقیر فوقالعادهی هیتلر در مورد تودهها مکرر در تعبیراتی از قبیل «رمهای از گوسفندان تهیمغز» و «تجسم بلاهت» ظاهر میشود. مکرر گوشزد میکند که انسانها بهصورت تودهی تنبل و جبون و زنصفت و احساساتی و فاقد نیروی خردند.
هدف نهایی در فن تبلیغات هیتلری اصل دروغ بزرگ است. به عقیدهی او «همین بزرگی دروغ عاملی است در وادار کردن طرف به باور کردن آن… سادگی ابتدایی که در تودهها وجود دارد باعث میشود که یک دروغ بزرگ خیلی مؤثرتر از دروغ کوچک واقع گردد، زیرا تودهها غالباً در موضوعات کوچک بههم دروغ میگویند و خجالت میکشند دروغ بزرگ بگویند. بنابراین هیچگاه به دروغ بزرگ سوءظن نخواهند برد، و برای آنها امری باورنکردنی است که در کسی چنان گستاخی دوزخی وجود داشته باشد که حقیقت را تا این اندازه تحریف کند.» خلاصه هرچه دروغ گندهتر باشد احتمال بیشتری دارد که تودههای باور کنند.
اصل اساسی دیگر در تبلیغ، خلق یک اهریمن واحد است. میگوید نگذارید مردم در آن واحد با چند دشمن کینهور شوند زیرا این امر ذهن آنها را مغشوش میکند. تمام توجه خود را بر یک دشمن واحد متمرکز سازید و نفرت مردم را علیه این دشمن واحد برانگیزید. البته برای هیتلر، یهودی سپر بلا و وجه-المصالحه شد. در آن حال که هیتلر بر علیه دموکراسی، مارکسیسم، معاهدهی ورسای، فرانسه، یا هدفی دیگر سخنپردازی میکرد، صرفنظر از این کارها، به عقیدهی او یهودی همیشه و همهجا حضور داشت، و در جمیع موارد مشغول دسیسه و توطئه بود، و با وسایل اهریمنی سعی میکرد فرهنگ آریایی آلمان را از بنیان برکند. نمونهی طغیان دیوانهوار هیتلر گفتار زیر میباشد»
… فرانسه وحشتناکترین دشمن بوده و هست. مردم این سرزمین که اساساً بیش از پیش زنگی میشوند، در اثر پیروی از هدفهای فرمانروایی بر جهان که یهودیان در سر میپرورانند خطری پایدار برای نژاد سفید در اروپا شدهاند زیرا آلودگی با خون زنگیان در راین، که قلب اروپاست، و عطش سادیستی این دشمن موروثی مردم آلمان به گرفتن انتقام است که با حسابگری خونسردانهای به حرامزاده کردن قلب اروپا شروع کرده است و میخواهد بدینوسیله در نتیجهی آلوده کردن نژاد سفید با خون انسانهای پستتر، این نژاد را از پایهگذاری یک وجود مستقل محروم کند.
هیتلر میگوید کار تبلیغچی بهوسیله نظارت دولت بر تعلیم و تربیت آسانتر میشود. کتابخواندن و دانا شدن به میزان زیاد، اشتباه است. تربیت جسمی و بهداشت روحی باید مقام اول را حائز شود نه رتبهی دوم را. رشد سجایا، مخصوصاً صفات نظامی از قبیل اطاعت، وفاداری، قدرت اراده، خویشتنداری، استعداد فداکاری و قبول مسئولیت با افتخار و طیبخاطر در درجهی دوم است. مقام سوم به فعالیت دماغی داده شده. و اما دختران باید برای انجام وظایف مادری تربیت گردند. نظریهی تعلیم و تربیت عمومی برای هیتلر کراهتآور بود و میگوید این نوع تربیت سم تجزیهکنندهای است که بهوسیلهی آزادیخواهان برای از بین بردن وجود خود اختراع شده است. به هر طبقه و هر جزو تابع یک طبقه، باید یک نوع تعلیم و تربیت داده شود. به عقیدهی او قسمت اعظم مردم باید از نعمت بیسوادی برخوردار باشند.
برای دستهی اخیر تعلیم و تربیت باید محدود شود به تلقین «عقایدی کلی که بهوسیلهی تکرار مستمر در قلب و حافظهی مردم جای گیرد» اصل راهنما همیشه این است که طفل به دولت تعلق دارد، و هدف اصلی تعلیم و تربیت افراد برای دولت است.
عقاید هیتلر برای تعلیم و تربیت عمومی با عقیدهی او دربارهی دموکراسی بهطور کلی هماهنگ است. هر فرصتی که به دستش میافتاد وسیلهای میشد برای مسخره کردن اثربخش بودن حکومت دموکراسی:
دموکراسی غرب در عصر حاضر پیشرو مارکسیسم است. بدون مارکسیسم این دموکراسی غیرقابل تصور است. دموکراسی معاصر برای این طاعون جهانگیر فرهنگی تدارک کرده است که میکربهای این آفت در آن نشو و نما میکند و منتشر میشود. حکومت پارلمان در افراطیون شکل خود «هیولایی ازنجاست و آتش» بهوجود آورده است که متأسفانه بهنظر من آتشش در حال حاضر رو به خاموشی نهاده… زیرا این حقیقت را نباید هرگز فراموش کنیم: در این قسمت نیز اکثریت نمیتواند جایگزین «مرد» شود. اکثریت نهتنها نمایندهی بلاهت بلکه نماینده جبن هم هست. و همانطور که یکصد کلهپوک نمیتوانند مرد عاقلی بهوجود آورند، یک تصمیم قهرمانانه از میان یکصد آدم جبون بهوجود نتواند آمد.
هیتلر دموکراسی را «نظریهی فریبندهای میدانست که یهود بهوجود آورده تا ادعا کند که همه برابر خلق شدهاند.» و حال آنکه هر عقیده مربوط به حق رأی عمومی و حقوق مساوی «مضر و مخرب» است.
هیتلر اصل پیشوایی را جایگزین دموکراسی کرد و پیشوایانی را در رأس تودهها قرار داد و گفت تودهها باید بدون چون و چرا اوامر آنها را اجرا کند. بالاتر از همه «فورر» بود که برای همهی کارهایی که میکرد و یا همهی کارهایی که در آنها شکست میخورد مسؤولیت کامل به گردن میگرفت.
هیتلر پس از تدارک این طرح برای آلمان و جهان در کتاب «نبرد من» با وفاداری از آن پیروی کرد، جز اینکه یک انحراف موقتی ولی مهم پیدا کرد و آن انعقاد قرارداد با شوروی به سال 1939 بود. اینکه چقدر برای هیتلر مشکل بود که قرارداد روسیه را هضم کند در این انتقاد تلخ او که در «نبرد من» ذکر گردیده آشکار میشود:
هرگز فراموش مکن که فرمانروایان فعلی روسیه جنایتکاران خونآلود متعارفی بیش نیستند: هرگز از یاد مبر که این پسماندههای انسانیت فقط در اثر حسن تصادف دولت بزرگی را در یک لحظهی پرمصیبت بر باد دادند و به کشتار پرداختند و هزاران نفر از روشنفکران بزرگ آن را در طی یک خونریزی وحشیانه نابود کردند.
با اینکه هیتلر سالها قبل از رویکار آمدن، و آن هم بیش از ده سال قبل از جنگ جهانی دوم با این صراحت مقاصد خود را آشکار کرد، باید دید چرا سیاستمداران جهان اینقدر به پیام او بیاعتنایی کردند؟ یک دلیل آنکه در آن هنگام اوضاع و احوال کلی به فرونشاندن آشفتگیها گرایش داشت و سیاستمداران میکوشیدند به هر قیمت شده صلح را پایدار نگاه دارند. یک عامل دیگر داستان شگفتانگیز سانسور بینالمللی بود. به این معنی که هیتلر مایل نبود یک ترجمهی کامل از «نبرد من» به چاپ برسد و تا سال 1939 فقط یک ترجمهی ملخص به انگلیسی در دسترس قرار گرفت. در سال 1939 موقعیکه دنیا در آستانهی جنگ جهانی بود، دو ناشر آمریکایی یکی با اجازهی هیتلر و دیگری بدون اجازهی او چاپهایی از کتاب سانسور نشدهی نبرد من را انتشار دادند. در فرانسه هم به سال 1936 هیتلر به توسط ناشر خود به اعتراض پرداخت و مانع گردید ترجمهی کامل از «نبرد من» به زبان فرانسه چاپ شود. در مجلد ملخص که در لندن منتشر شد قسمتهایی را که در آن به فرانسه حمله شده بود حذف کردند و قسمتی هم که جنگ را توجیه میکرد از بین بردند و بدینترتیب لحن کتاب چنان ملایم گردید که فریبنده و گمراهکننده شد.
در همین اوقات میلیونها نسخه از کتاب کامل «نبرد من» در آلمان به فروش میرفت. به هر زن و مردی که تازه ازدواج میکردند یک نسخه از این کتاب مجاناً داده میشد، و از هر عضو حزب نازی انتظار میرفت که نسخهای از کتاب مزبور در اختیار داشته باشد. در چاپهای بعدی این کتاب در آلمان، هیتلر برای پنهان داشتن مقاصد خود و برای خواب کردن دشمنان نیرومند خویش، دستور داد قسمتهایی را که در آن حملاتی به روسیه و فرانسه شده بود حذف کنند. اگر «نبرد من» با عطف نظر به گذشته مورد مطالعه قرار گیرد، مورخین اینطور اظهار عقیده خواهند کرد که هیتلر قادر به درک تاریخ نبود و نژادشناسان خواهند گفت که نظریات نژادی هیتلر چرند بود و مربیان خواهند گفت که نظریات او دربارهی تعلیم و تربیت رویهمرفته قرون وسطایی و ارتجاعی بود و دانشمندان سیاسی هم نسبت به اصول عقاید دیکتاتوری او
دربارهی دولت و بدجلوه دادن دموکراسی اعتراض خواهند کرد و متخصصین ادبی اظهار عقیده خواهند کرد که هیتلر نمیتوانست چیز بنویسد و حتی یک فصل را مرتب بکند. وایگرت این نکات را بدینسان خلاصه کرده است»
هیتلر نیمهدرس خوانده تحت تأثیر نفوذهای گوناگون زیر بود: سیاست غیراخلاقی ماکیاولی، وطنپرستی و خیالپردازی عرفانی واگنر، نظریهی تکامل و تطور موجودات زندهی داروین، نژادپرستی مبالغهآمیز کنت-گوبینو و هوستون استوارت چمبرلین ، عقیدهی انتظار مسیح فیخته و هگل، لافهای نظامی ترایچکه و برنهاردی و توطئههای طبقهی اشراف پروسی … هوشوفر وسیلهای برای ایجاد وحدت بین عمل و تئوری بود.
با وجود چنین نقایص برجسته، «نبرد من» چنانکه یکی از بیرحمترین نقادانش هندریک ویلم وانلون توصیف کرده است «یکی از فوقالعادهترین اسناد تاریخی تمام ادوار تاریخ است.» نرمال کازینز دربارهی این کتاب مینویسد: «یکی از مؤثرترین کتابهای قرن بیستم است… زیرا برای هر کلمهی «نبرد من» 125 جان و برای هر صفحه 4،700 جان و برای هر فصل بیش از 1،200،000 جان تلف شدهاند.» قدرت این کتاب محصول این بود که انجیل سیاسی مردم آلمان بهشمار میرفت و سیاست «رایش سوم» را از 1933 تا پایان جنگ جهانی دوم رهبری میکرد.
یکی از بدبختیهای جهان است که عقاید هیتلر با خود او به گور نرفت، هنوز هیتلر پیروان بیشماری در آلمان دارد و دولتهای کمونیستی هم از پارهای از عقاید او پیروی میکنند. دیکتاتورها در همهجا برای انجام نیات سوء خود از «نبرد من» الهام خواهند گرفت همچنانکه در چهار قرن اخیر از ماکیاولی الهام میگرفتند.
منبع: کتاب «کتابهایی که دنیا را تغییر دادند»- انتشارات جیبی- ۱۳۴۸
ترجمه این بخش: مهرداد مهرین
ممنون از پست خوبتان.
آقای دکتر پیشنهاد میکنم اگر تا کنون سریال Genius تولید شبکهNational Geographic را ندیده اید، تماشا بفرمایید.
فصل اول سریال ، نگاه نسبتا جامع و کاملی، با چاشنی درام، به زندگی آلبرت انشتین از کودکی تا مرگ می باشد.
سریال جدید است که قسمت آخر آن حدود 10 روز پیش پخش شد.
در تمام سریال شبح آلمان نازی و بخشی از تفکرات آن سیستم مخصوصا در خصوص یهودیان و ایده نژاد برتر به خوبی به تصویر کشیده شده است.
از نکات جالب این مجموعه این است که دوراهی هایی خیر/شر را در مقابل برخی از بزرگترین دانشندان قرن پیش به خوبی نشان میدهد و این پیام را به خوبی میرساند که گاهی عملی که به نیت خیر انجام میشود تا چه اندازه میتواند تاثیر مخرب، در سطح کلان داشته باشد.
همچینن که یک دوره کوتاه آشنایی با فیزیک نوین و بزرگان این رشته چون پییر و مادام کوری، ماکس پلانک ،هابر، رادرفورد، بور، شرودینگر و … میباشد!
علاو بر آن سریال نگاه کوتاهی بر زندگی خصوصی برخی از آنان، علاوه بر شخص انیشتین ، داشته است که در بسیاری از موارد برخلاف اینکه از نظر علمی در قله نشسته اند ، به جرئت میتوان گفت شاید در قعر اخلاق و پر از مشکلات شدیدی بوده اند.
در کل به نظرم از دیدن آن لذت میبرید.
ممنونم. این سریال در لیست مشاهده من بود. متأسفانه این روزها، معمولا پیشنهادات سریالی سایتها و نیز دوستان اصلا خوب نیست و گاهی باعث میشود بعد از دیدن یک سیزن از یک سریال پاپ کورنی متوجه بشویم که 15 ساعتی از عمر خود را کاملا تلف کردهایم.
بعد از این همه سال شما هم رو آوردید به استراتژی فید ناقص و کشوندن خواننده به وبلاگ
این راهبرد جدید ماست و در مورد مطالب طولانی دیگر فید کامل نمیدهیم. خوانندهای که واقعا مشتاق خواندن مطلب باشد، میتواند در سایت با فونت مناسب، مطالب را با دقت بیشتری بخواند. خوانندگانی هم گذری هستند و این سالها فقط مطالب اسکن را میکردند، میتوانند به همان اندک قناعت کنند.
سلام
پست بسیار خوب و جامعی بود.خسته نباشید
در مورد قالب جدید سایت هم تبریک میگم بهتون فقط ای کاش کمی بیشتر در انتخاب قالب تامل میکردید.یکی دو قالب اخیری که استفاده کرده و میکنید اصلا اصلا قالب های چشم نواز و مدرنی نیستند. بر خلاف قالبی که آقای کابلی طراحی ش رو به عهده داشتند که هم زیبا و کارا بود و هم مطابق با اصول گرافیک وب ساخته شده بود.امیدوارم این نقد رو از من به عنوان یک خواننده پر و پا قرص یک پزشک بپذیرید که قالب فعلی اگرچه ساده و کارامده ولی هیچ جذابیت بصری نداره و اصلا در حد یک پزشک نیست
موفق باشید
محصول آقای کابلی هم در بدو و هم در حین استفاده مورد انتقاد شدید قرار گرفت و از نظر لود و ریسپانسیو بودن و انعطاف پذیری مسلما مشکلاتی داشت. مهم خوانایی مطالب و سهولت استفاده است وگرنه انجام هزینههای بسیار گزاف و صرف وقت زیاد برای تغییر قالب کاملا بی مورد است. قالب باید تا حد امکان ساده باشد. روی همین قالب هم کم وقت نگذاشتیم.
مطلب بسیار جامع و کامل و مفیدی بود خیلی ممنون دکتر جان
جناب مجیدی
دلمان تنگ پستهای سینمایی است.
سریالی مستندی نقدی لطفا.
سلام خیلی دوست دارم نظر شما در مورد کتاب جز از کل بدونم
این چرندیاتی که نوشتی نظر شخصی خودت بود
نه حقیقت ، و آنچه که بوده
یکی تو خوبی ، یک هم خامنه ای
به این فکرکن
که چرا لاک پشت ها صدها سال عمر میکنند ؟!
خواندن این کتاب که یجورایی انجیل و تورات برای حزب نازی بود توی لیست مطالعه من قرار داره.به علاوه ی چند مستند راجع به دوران جنگ جهانی