چگونه بتوانیم در هر موقعیتی سر صحبت را باز کنیم؟
هنر گپوگفت
۱: اهمیت گپوگفت در چیست؟
با اتومبیلتان وارد پارکینگ میشوید، اتومبیل را خاموش میکنید، کمی تأمل میکنید و با تصور ساعتهایی که درپیش دارید، ترس به جانتان میافتد. یکی از مشتریهای مهمتان به مناسبت افتتاح دفتر جدیدش در مرکز شهر مهمانیای ترتیب داده و از شما نیز دعوت کرده است. شما از این جور برنامهها بیزارید. نمیدانید در چنین مواقعی باید دربارهٔ چه چیزی صحبت کنید، کسی را هم جز همان صاحب مجلس نمیشناسید، احساس میکنید که باید مدام در تلاش باشید که دیگران نفهمند که خودتان را باختهاید. به همین دلیل، تمام وقت به خوردن و نوشیدن میپردازید تا سرگرم به نظر بیایید. بالاخره باید وارد مجلس شوید ـ در اینکه شکی نیست ـ اما باز هم بیشتر در صندلی اتومبیل فرو میروید و با این فکر کلنجار میروید که چهقدر آنجا بمانید. آیا اگر فقط نیمساعت سری به مهمانی بزنید کلک خوبی است یا نوعی توهین به میزبان تلقی میشود؟ دنبال بهانهای میگردید که زود مهمانی را ترک کنید. مثلاً کسی میتواند سر ساعت معینی به شما زنگ بزند و به بهانهٔ یک کار اضطراری شما را از آنجا بیرون بکشد؛ مثلاً بگوید که برای یکی از بچهها اتفاقی افتادهاست. یا اینکه میتوانید بمانید و بگذارید که اضطراب شما را تا مرز بیماری بکشاند.
گپهای معمولی هر روز بارها پیش میآیدـ در راه که به محل کارتان میروید، وقتی فرزندتان را از کلاس ورزش برمیدارید، وقتی همکارتان شما را به خانه میرساند، زمانی که با مادرشوهرتان تلفنی صحبت میکنید، در یک جلسهٔ کاری، هنگام خوردن غذا با مشتریای که به نهار دعوتش کردهاید، یا حین یک مصاحبهٔ کاری ـ نمونههایی از این دست بسیار است! با اینحال، برای برخی از ما، بودن این تعداد موارد در زندگی روزمره از دشواری آن نمیکاهد. چنین مواردی حتی باعث میشود که اضطراب در بعضی افراد بالا بگیرد و در آنها هراسی دائم از رویدادهای اجتماعی، مهمانیهای کاری، و روبهرو شدن با همسایهها ایجاد کند. متأسفانه، در حالیکه ما با دغدغههای خود دستوپنجه نرم میکنیم، همسایهها و آشنایانمان ما را آدمی سرد، کمحرف و دیرجوش توصیف میکنند.
صحنهای از نمایش معروف شهر ما، اثر تورتون وایلدر را بهخاطر بیاورید. آنجا که فرانک گیبز، پزشک مهربان و مردمدار، صبح روز بعد از عروسی پسرش، به همسرش اعتراف کرد که روزهای اول عروسی خودشان، بزرگترین نگرانیاش این بوده که با همسر جوانش دربارهٔ چه مسائلی حرف بزند. «من میترسیدم مبادا اگر چند هفتهای بگذرد، دیگر هیچ حرفی برای زدن نداشته باشیم.» چنانکه میبینیم تلاش برای کسب مهارت در گپوگفت منحصر به دنیای امروز نیست.
اگر بهمحض شروع به صحبت حرفتان تمام میشود، یا اگر از شرکت در گردهماییهای اجتماعی و کاری اکراه دارید، جای درستی آمدهاید. این کتاب به شما کمک میکند که مهارتهای لازم را به دست آورید تا در هر شرایطی آرام و قرار داشته باشید. اگر بتوانید روشهایی را که در اینجا شرح داده شده عملی کنید، هفتخوان گپوگفت را پشت سر میگذارید.
• با هر کسی وارد گپوگفتی معنیدار شوید
• آتش مکالمهای را که در حال فروکشی است از نو روشن کنید
• موضوع صحبت را تغییر دهید
• در دایرهٔ دوستان، در مهمانیها، یا وقت پذیرایی از دیگران، در کمال آسودگی باشید
• دوستیهای کاریتان را گسترش دهید
• برای کنار کشیدن از گفتوگو، با ظرافت عمل کنید
وارد عمل شوید
معمولاً، گپوگفت تا حد فرزندخواندهٔ صغیری برای گفتوگوی واقعی، کوچک انگاشته میشود؛ با اینحال، از نقش بسیار مهمی برخوردار است. بدون کمک آن، بهندرت میتوانید وارد گفتوگوی واقعی شوید. گپوگفت راه را برای صحبتهای صمیمانه باز میکند و آن را بر پایههای استوارتری مبتنی میسازد. مردمی که در گپوگفت مستعدترند میتوانند به دیگران حس معتبر بودن، باارزش بودن و راحتی را القا کنند؛ این توانایی میتواند در پیشبرد روابط کاری، بستن قراردادی تجاری، ایجاد پیوندی عاشقانه، و دوستیابی، بسیار مؤثر باشد.
نکتهٔ امیدبخشی که در زمینهٔ مهارتهای گفتوشنید وجود دارد این است که هر کسی میتواند آنها را فرابگیرد. این تصور اشتباه را نکنید که آنهایی که میگویند و میخندند و با جماعت گرم میگیرند، بهطور مادرزاد با چنین ویژگیای به دنیا آمدهاند. البته بعضی افراد بهطور مادرزاد حرّافاند، اما اغلب چنین افرادی روی این توانایی خود کار کردهاند. آنها تمرین کردهاند، در سمینارهایی شرکت کردهاند، مربی خصوصی گرفتهاند، و مطالعه کردهاند. شما این-طور فکر نمیکنید؟ باور کنید، من خبر دارم. من یک مهندس درونگرای سربهزیر بودم، کسی را سراغ ندارم که در این مهارتها از آنچه من بودم بدتر باشد. من با فراگیری و تمرین در این مهارتها به استادی رسیدم. بههمین سادگی است.
اولین قدم این است که این فکر را از سر به در کنیم که همهٔ ما باید بهنوعی آگاه باشیم چگونه باید با غریبه و آشنا اختلاط کنیم. این فکر درست نیست. ما برای این کار آموزش ندیدهایم، هیچ راهکار زیستشناختیای نیز وجود ندارد که وقتی در یک گفتوگو به مخمصه میافتیم، بهخودیخود وارد عمل شود.
مارک مککورمک، وکیلی که در زمینهٔ مدیریت ورزشی در ایالات متحد از مدیران برجسته بهشمار میآید، گفته است: «در شرایطی کاملاً برابر، مردم معمولاً خرید از یک دوست را ترجیح میدهند. در شرایطی نهچندان برابر، مردم همچنان خرید از یک دوست را ترجیح میدهند.» بهعبارتی دیگر یعنی: این گسترش دوستیهاست که به نفع شماست و نه فقط جمع کردن کارت ویزیت از شرکتهای مختلف.
هنر گفتوگو دستخوش تجدد شدهاست. بیست سال پیش جان نیسبیت، در کتاب خود با عنوان ابرگرایشها، در توصیف دنیای آینده گفته است که دنیا تمام توجه خود را بر علم و فناوری متمرکز کردهاست، در حالیکه تشنهٔ ایجاد تماس و یاوری است. دنیای پیشرفتهٔ امروزی ما را از ارتباط با خانوادهٔ خود دور کردهاست؛ با دستاوردهایی همچون فاکس، ایمیل و تلفنهای همراه، ما را از داشتن ارتباطی رودررو با همکاران و دوستانمان محروم کرده است. وقتی دربهای اتوماتیک پارکینگمان را از راه دور باز میکنیم و دیگر نیازی به پیاده شدن و باز و بسته کردن درها نداریم، دیگر امکان اختلاط با همسایهها را هم از دست میدهیم. سبک جدید زندگی، کار، و رفتوآمد ما جایی برای گپوگفت با دیگران باقی نگذاشتهاست.
ما امروز همان نمونههای پیشبینیشدهٔ نیسبیت هستیم که در سلول انفرادی خود، در سبک زندگیمان، منزوی مانده-ایم. عضویت در انجمنهای شهری، مذهبی، و کاری، دیگر کمتر مرسوم است چرا که توانایی ارتباط را از دست دادهایم. بعد از واقعهٔ ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱، ما غربیها نهتنها در تجربهٔ عظمت فناوری خود شریکیم، بلکه اکنون بیش از قبل، به گفتوگو با یکدیگر دربارهٔ تروریسم، جنگ، و در مواقعی، گفتوگو دربارهٔ هر چیز به جز این دو مورد محتاجیم. وقتی پس از ۱۱ سپتامبر، خلبانهای هواپیماهای مسافربری مجبورند به سرنشینان آموزش بدهند که در طول سفر بغلدستیهای خود را بشناسند و خود را به آنها معرفی کنند، بدان معناست که ما حقیقتاً در زندگی خود از هنر گپوگفت بیبهرهایم. در زندگی امروز، این عرف تلقی میشود که به حریم یکدیگر احترام بگذاریم ـ یا از اینکه دیگران ما را پس بزنند هراس داشته باشیم ـ تا بهحدی که نمیتوانیم با غریبهها سرصحبت را باز کنیم، چه رسد به اینکه با آنها گپ بزنیم. با اینحال، بهدلیل نیاز شدید به فناوری پیشرفته، و در پس تجربهٔ مصیبتی مشترک، نیاز به تماس با دیگران، موجب شکوفا شدن هنر گپوگفت خواهد شد.
با تعیین دو هدف اولیه، ما در گپزنی حرفهایتر خواهیم شد. هدف اول: به استقبال خطر بروید. این برعهدهٔ شماست که با یک ناشناس سر صحبت را باز کنید. نمیتوانیم منتظر بنشینیم که دیگران به سراغمان بیایند؛ حتی اگر خجالت بکشیم، باز هم باید پا پیش بگذاریم. همهٔ ما تا حدی از اینکه دیگران روی خوش نشانمان ندهند میترسیم. فقط به این مسئله فکر کنید که در زندگی عواقبی در انتظارمان است که به مراتب وخیمتر از آن است که در یک مهمانی، رویدادی اجتماعی، ضیافت بازگشایی سال تحصیلی، یا نشست یک انجمن، پس زده شویم. هدف دوم: مسئول پیشبرد گفتوگو باشیم. این مسئولیت به عهدهٔ ماست که از پس یافتن موضوعهایی برای گفتوگو برآییم. برعهدهٔ ماست که اسم اشخاص را بهخاطر بسپریم و آنها را به دیگران معرفی کنیم، بر عهدهٔ ماست که از دشواری لحظههای سنگین بکاهیم و وقفهها را پر کنیم. بیشتر افراد این کارها را بر دوش دیگران میاندازند، درحالیکه برعهدهٔ ماست که مایهٔ راحتی دیگران را فراهم کنیم. اگر دیگران در حضور ما راحت باشند، از برقراری ارتباط کاری و نشست و برخاست با ما، احساس خوشایندی خواهند داشت.
گپ زدن کار ناچیز… اما پرارزشی است
گپوگفت برای خلق و تقویت رابطههای کاری ضروری است. همیشه گفتوگوهای کاری خود را با گپزدنهای معمولی آغاز کنید و با همان به پایان ببرید تا شکلی دوستانهتر بیابد. افرادی که میخواهند سرمایهٔ خود را به دست یک کارگزار مالی بدهند، تنها درایت و حرفهای بودن او معیار انتخابشان نیست، بلکه توانایی فرد کارگزار را در اطمینان و آسودگی بخشیدن نیز مهم میدانند. آرایشگران معمولاً بهترین هنرمندان گپزنی به شمار میآیند. آنها بهخوبی درک می-کنند که یک مشتری وقتی میتواند یک ساعت یا بیشتر روی صندلی و زیر قیچی بّرنده بنشینند که احساس آسودگی کند.
گپوگفت بهروشی غیرمستقیم ولی ارزشمند، با معیارهای افراد یا مؤسسهها برای پول خرج کردن، ارتباط پیدا میکند. در کل، مردم و سازمانها به دو دلیل هزینهای را تقبل میکنند:
کفش تنه نزنید.
برای آنکه گرهای از کار خود بگشایند یا نیازی را برآورده سازند. مثلاً برای خوردن غذا به رستوران میروید تا وقت خود را صرف درست کردن غذا و بستهبندی و نگهداری باقیماندهٔ آن نکنید. پرستار بچه استخدام میکنید تا فرصتی به -دست آورید شبی را تا دیروقت بیرون از منزل بگذرانید. به یک مؤسسهٔ باغبانی پول میدهید تا چمن حیاطتان را بزند و شما در این فرصت به کار مورد علاقهتان برسید و از عوارض آلرژی هم در امان بمانید.
برای به دست آوردن احساسهای خوب و مثبت.
سوزان، همسایهٔ ما، با وجود اینکه بانکهای دیگری وجود دارد که سود بیشتری به سرمایهگذاری او میدهند، ولی همچنان با بانک قدیمی خود کار میکند؛ دلیلش این است که کارمندان آن بانک به دلش مینشینند. دوستم، وینسی، با اینکه به آن سر شهر نقل مکان کرده، هنوز سگش را پیش دامپزشکی در این محل میآورد. گرچه او و دامپزشک با هم رفاقتی ندارند، ولی او میگوید که فقط از همین یکی خوشش میآید.
کسی که به هنر گپوگفت آگاه است در مردم احساسات خوشایندی را برمیانگیزد که مردم آرزوی آن را دارند؛ و واقعیت این است که انتخاب مردم هنگام خرید، بسیار متأثر از بودن یا نبودن تفاهم و ارتباط است. گپوگفت نقش مهمی دارد چرا که سهم قابلتوجهی در برقراری این تفاهم دارد. قبل از شروع یک جلسه، والدین و مربیان با یکدیگر گپی میزنند تا انس و الفتی برقرار کنند. کارگزاران سرمایهگذاری، مثلاً شرکتهای بیمه یا بنگاههای معاملات ملکی و مشتریان آنها برای تقویت و گسترش روابط خود، ابتدا به گفتوشنید میپردازند. حتی مدت کوتاهی گپ زدن با یک مشتری بالقوه، یاد شما را چنان در خاطر او حک میکند که در وقت لازم، میتواند شما را بهتر از هر رقیب دیگری به یاد بیاورد.
دنیای سخت و پرسرعتی داریم. رسانهها بیشتر خبرهای بد میدهند تا خبرهای خوش. مردم از گفتوشنیدی احساس رضایت میکنند که در اثنای آن، طرف مقابل حرف آنها را تصدیق میکند، به حرفهایشان گوش فرا میدهد، و برایشان اهمیت قایل است. گرچه به نظر میرسد که مردم چنین مزایایی را در همصحبتی با دوستان خود جستوجو میکنند، اما این امر نیز واقعیت دارد که آنها هنگام خرید کالاها یا خدمات، افرادی را ترجیح میدهند که رفتاری گرم، پذیرا، و دلسوزانه داشته باشند. از مدیر اجرایی یک شرکت بزرگ گرفته، تا مادری که میخواهد چند قلم جنس از مغازه بردارد، تا نمایندگی فروشی که (برای ارسال کالای خود برای مشتریان) پیک خبر میکند، و خلاصه، هر کسی که در صدد اتخاذ تصمیم برای خرید باشد، از میزان همدلی طرف مقابل تأثیر میپذیرد.
با یک گپ کوتاه معاملهٔ بزرگی را جوش بدهید
مدیران اثرگذار پیش از هر نشستی، گپی کوتاه را پیش میکشند تا بحث را کوک کنند و آن را به سوی گفتوگویی پرمعنا و احتمالاً سنگین پیش ببرند. گپهای معمولی و حرفهایی غیررسمی ِمجلسگرمکن، فرصتی را برای ایجاد همدلی، تشکیل تیمی منسجم، و افزایش موفقیت، به دست میدهد.
با بهبود مهارتهای خود در گپ زدن میتوانید با فرزندانتان هم رابطهٔ بهتری داشته باشید. متوجه شدهاید که پربسامدترین سؤال والدین از بچهها ـ امروز در مدرسه چه کردی؟ ـ نوعی آفت گفتوگوست. میتوانید از گرفتن جواب یککلمهای ـ بله ـ حذر کنید و بهجای آن، به گپی طولانی دامن بزنید. راهی وجود دارد که بتوانید بفهمید که آنها چه چیزهایی یاد گرفتهاند و با چه کسانی دوستاند.
یک گپ کوچک چیز کوچکی نیست. بلکه ریسمان باارزشی است که در زندگی شخصی و شغلی، افراد را به هم پیوند میدهد. قدم اول آن است که به ارزشمندی این گپوگفتها باور بیاوریم. با پی بردن به چنین ارزشی، بیشتر به فراگیری مهارتهای آن گرایش پیدا میکنید. اگر فکر میکنید منظور از هنر گپوگفت همان زبانبازی دلالهای اتومبیلهای دست دوم است، در اشتباهید. سر صحبت را باز کردن درست مثل اولین مهرهٔ بازی دومینو میماند: با حرکت آن سلسلههای از واکنشها با ارمغانهای گوناگون برای زندگیتان، بهسوی شما سرازیر میشود.
این کتاب سرشار است از روشها و نکتههایی است که به کمک آنها میتوانید از بالا رفتن کیفیت گفتوشنیدهای خود لذت ببرید. چنین نیز نخواهد شد که سخت دلباختهٔ شرکت در شبنشینیها و گردهماییهای دوستانه شوید، اما مهارت موفق بودن در چنین مجامعی را میآموزید. شاید نهایتاً شما هم مثل من بیشتر مایل باشید که در خانه بمانید و کتاب بخوانید تا به مهمانیای بروید که در آن کسی را نمیشناسید. باید تصدیق کرد که کار سختی است که آدم در ضیافتی پر از مهمانهای ناشناس شرکت کند و بهراحتی با بقیه گرم بگیرد. با اینحال، این را هم باید تصدیق کنیم که تعداد مجامعی که مجبوریم در آنها شرکت کنیم هم کم نیست. با این حساب، منطقی به نظر میرسد که بخواهیم از فرصتهای خود حداکثر استفاده را بکنیم، و این کار از طریق افزایش مهارتهای گفتوشنید ممکن است. وقتی این کتاب را به آخر برسانید، اطلاعات و امکاناتی را در اختیار خواهید داشت که از شما، در هر مجلسی که باشید، یک استاد گفتو شنید میسازد. ارتقای مهارتهایتان در صحبت کردن با دیگران، تواناییهای شما را در رهبری دیگران میافزاید، از اضطراب شما در موقعیتهای اجتماعی میکاهد، اعتمادبهنفس شما را بالا میبرد، او دوستیهای جدیدی برای شما به ارمغان میآورد. خواهید دید که تا بجنبید، از گپ زدن خوشتان هم آمده است.
۲: خود را پایبند پندهای قدیمی نکنید
شکی نیست که بسیاری از ما در زمینهٔ گفتوگو از مهارت کافی برخوردار نیستیم. در خاطرات کودکی ما نکاتی وجود دارد که هنوز در بزرگسالی گریبانگیرمان است. تربیت اولیهٔ ما موجب شده که از آغاز کردن گفتوگو خودداری کنیم. وقتی که کودکانی تأثیرپذیر بودیم والدینمان به ما یاد دادند که:
هر کسی صبر کند ز غوره حلوا سازد.
سکوت طلاست.
تا درست معرفی نشدهاید حرف نزنید.
با غریبهها حرف نزنید.
بچه که بودیم این پیغامها به کارمان میآمدند؛ این نصایح به ما کمک میکرد که امنیتمان حفظ شود و آداب معاشرت بیاموزیم. اما اکنون که بزرگسالیم، با ملاقات آدمهای جدید امنیتمان به خطر نمیافتد و آداب معاشرت را هم دیگر خوب آموختهایم. وقت آن رسیده است که آن پندهای قدیمی را با نصایح درخورتری جایگزین کنیم. در زیر به این موارد اشاره شده است:
صحبت کردن با غریبهها را از یاد نبرید
برای آنکه حلقهٔ دوستان و همکاران خود را گستردهتر کنید، باید به سراغ افراد ناشناس و کمشناس هم بروید. راه دیگری نیست. ناشناسها این توان بالقوه را دارند که برایتان دوستانی خوب، مشتریانی درازمدت، شرکایی ارزشمند، و پلی به سوی تجربههای جدید و ٱشنایی با افراد دیگر باشند. سعی کنید پس از این به غریبهها به چشم مردمی نگاه کنید که میتوانند ابعاد جدیدی به زندگی شما اضافه کنند، نه کسانی که باید از آنها ترس داشت.
خود را معرفی کنید
آخرین باری که کسی شما را به دیگران رسماً معرفی کرد کِی بود؟ درست که فکر کنید میبینید در یک مهمانی، میزبان بهندرت وقت میگذارد تا مهمانان خود را بهنحوی درخور به دیگران معرفی کند. خودتان نیز حتماً چنین تجربهای داشتهاید. در یکی از تعطیلات، به مهمانی یکی از مشتریان مهم خود میروید. میزبان به شما خوشامد میگوید، پالتوتان را از دستتان میگیرد، کمی با شما میماند، و بعد شما را به سمت میز پذیرایی راهنمایی میکند. در همین موقع، مهمان دیگری میرسد و میزبانتان از شما جدا میشود و به پیشواز او میرود، و شما میمانید با خوراکیها، بدون اینکه حتی یک نفر را بشناسید. اگر بخواهید منتظر بمانید تا بالاخره میزبان بیاید و شما را به چند نفری معرفی کند، احتمالاً دست آخر تنها فرصت آشنایی با همان خوراکیها را مییابید و بس.
زمانه عوض شدهاست. مردم انتظار دارند شما خودتان با دیگران بجوشید، خود را معرفی کنید، و برای آشنا شدن با دیگران سر صحبت را باز کنید. به قول بازیکن معروف بیسبال، باب روث، «نگذارید ترس شما از اینکه ضربهتان توپ را به خارج از زمین بیندازد، مانعی بشود بر سر راهتان.» به یاد بیاورید که حتی دوست صمیمیتان زمانی یک غریبه محسوب میشد. سراغ کسی بروید و خود را به او معرفی کنید. دست خود را به سویش دراز کنید، به چشمانش نگاه کنید، و با لبخند بگویید: «سلام، اسم من دب فاین است. باعث خوشحالی است که با شما آشنا بشوم.» اگر عضو یک گروه هستید، مثلا اتاق بازرگانی، کلیسا یا انجمن خیریه، حتماً میدانید که این گروهها بسیار تمایل دارند تا عضویت افراد را حفظ کنند. قصد شخصی ما از عضویت دراین مؤسسهها ایجاد دوستی است؛ معمولاً زمانی چنین مجامعی را رها میکنیم که از ایجاد ارتباط ناامید شده باشیم. و علاوه بر آن، احساس کنیم دیگران با یکدیگر گروههایی تشکیل دادهاند و ما را به خود راه نمیدهند.
دفعهٔ بعدی که این فرصت را یافتید که در یک مهمانی افتتاحیه، یا یک عروسی، یا در زنگ تفریح یک دورهٔ آموزشی در میان دیگران باشید، به همه نگاه کنید. افرادی را بیابید که میتوانید به آنها نزدیک شوید و با آنها گپ بزنید. خوشبختانه، همیشه کسانی هستند که بهاندازهٔ شما احساس تنهایی میکنند.
سکوت خلاف ادب است
کمی تلاش به خرج دهید و این پند را که سکوت طلاست از ذهن خود پاک کنید. من زمانی فهمیدم این پند کاملاً برعکس است که بهعنوان مهندس در کنار کسی کار میکردم که او نیز همرشته و همردهٔ خودم بود و کیفیت کار یکسانی داشتیم. ما در هر زمینهای یکسان ارزیابی میشدیم. با این تفاوت که همکارم فردی برونگرا و اجتماعی بود. کارکنان قسمت بازاریابی، کارگزینی، کنترل کیفیت، و همچنین مدیران دفتر مرکزی او را به نام میشناختند. سرپرست مستقیم ما متوجه کارهای او بود و خیلی وقتها از کارش تعریف میکرد. وقتی زمان ارتقای کارمندان فرا رسید، او ارتقا گرفت و من ماندم. دلیل سادهای داشت من مانند او به چشم نمیآمدم، چون ساکت بودم.
مدتها گذشت و من درس دیگری از ساکت بودن گرفتم. دوستم جونی که مدیر منطقهای شرکت معتبری بود مرا هم به همهٔ مهمانیهای شرکتشان دعوت میکرد. رئیس او، باب، نایبرئیس ارشد شرکت بود و او هم در این مهمانیها شرکت میکرد. من از لطف و متانتش خوشم میآمد، او بهراحتی با هر کسی گپ میزد. من چنان مرعوب اعتماد به نفس او شده بودم که بهرغم احترامی که برای او قایل بودم، کمتر در حضور او صحبتی میکردم. حتی وقتی به طرف من میآمد چنان مضطرب میشدم که دیگر چندان حرفی نمیزدم.
وقتی در کارم به قسمت فروش منتقل شدم، یک بار با او تماس گرفتم و خود را مجدداً معرفی کردمـ با این قصد که خدمات جدید شرکتمان را به اطلاع او برسانم. او امان نداد تا من معرفی خود را به آخر برسانم و گفت: «باور نمیکنم این تویی که با من تماس گرفتهای، ما بارها با هم در مهمانیها بودیم و تو هیچ وقت به من محل نمیگذاشتی. تا حالا آدمی افادهای مثل تو ندیده بودم. هیچ علاقهای ندارم که با کسی مثل تو معاملهای بکنم.» دیگر معلوم است که من با چنین واکنشی از طرف او به چه حالی افتادم. تا حالا پیش نیامده بود که کسی خجالتی بودنم را به حساب غرورم بگذارد. با اینکه کمرویی و مغرور بودن دو مقولهٔ جداگانهاند، اما جلوهٔ بیرونی هر یک از آنها میتواند یکسان باشد. معمولاً مردم وقتی بین این دو مقوله دچار تردید میشوند، گزینهٔ بدتر را در نظر میگیرند. مراقب باشید تا با سکوت خود، خطر متهم شدن به غرور و پرمدعایی را به جان نخرید. ممکن است این سوءظن برایتان گران تمام شود. با دیگران وارد صحبت شوید و بگذارید که از شخصیت شما سر در بیاورند. ببینید که چهطور قدردان کسانی هستید که برای پیشبرد گفتوگو تلاش میکنند. خودتان هم چنین تلاشی را به نمایش بگذارید. برخلاف آنچه بزرگترها سفارشتان کردهاند، سکوت اصلاً از طلا نیست.
چیزهای بهتر گیر کسانی میآید که برای گرفتن آنها پا پیش میگذارند
انتظار فقط زمان را به باد میدهد. باید پا پیش بگذارید. این فکر را از سرتان بیرون بکنید که اگر صبر کنید، افرادی جالب با پای خودشان به سراغتان خواهند آمد. چنین اتفاقی هرگز نمیافتد. ما معمولاً، از سر عادت، راحتتریم که به دنبال کسی باشیم که او را از قبل میشناسیم ـ یک همکار، یک دوست، حتی یک رقیب. علت این است که این افراد معمولاً در چنین مجامعی شرکت میکنند، زبان ما را بهتر میفهمند، و هدفشان رسیدن به همان افراد تصمیمگیرندهای است که ما نیز به دنبالشانیم. چنین میشود که کلی زمان و پول خرج میکنیم و به یک مهمانی یا گردهمایی میرویم تا در آنجا آدمهایی را ببینیم که پیشتر هم آنها را میشناختیم، فقط به این خاطر که کار بیدردسرتری است. در حالیکه قصد ما از گرد هم آمدن ایجاد تماسهای جدید بوده است.
جایی که توقع داریم افراد حتماً بیشتر با یکدیگر گرم بگیرند گردهمایی جوانان است. ولی در اینطور مجامع هم میبینیم که آنها چندان عرض اندام نمیکنند. در چنین گردهماییهایی، جوانان مجردـ از جمله خودم در زمانی که مجرد بودم ـ بیشتر وقت خود را به پرسه زدن و زیرنظر گرفتن جمعیت برای دیدن یک آشنا میگذرانند. وقتی یک دوست از راه میرسد، دیگر باقی شب را دوشادوش یکدیگر میگذرانند. اگر قرار بود که فقط با هم باشند، آیا بهتر نبود که خودشان دونفری با هم بیرون بروند؟ اگر نخواستهاند که با هم تنها باشند، پس چرا حالا دارند چنین وقتشان را با هم میگذرانند. آن-ها دارند با هم گپ میزنند. خوب بله، این کار امنتر، راحتتر و بیدردسرتر است، اما، با این روش نه با فرد جدیدی آشنا میشوند، نه هیچ ماجرای عاشقانهٔ تازهای برایشان رقم میخورد.
موقعیتهای خوب گیر کسانی میآید که دست به کار میشوند و برای خلق این خوبیها قدمی برمیدارند. ویل راجرز، هنرپیشه، مفسر، و شخصیتی محبوب بین امریکاییها، میگوید «از درخت بالا برو. آنجاست که مملو از میوه است.» اگرچه شاید بالا رفتن از درخت نسبت به ماندن در پای آن پرخطرتر است، اما با ماندن بهندرت میوهٔ شیرین به کف میآید.
وظیفهٔ شماست که سر صحبت را باز کنید
میدانید در غرب بزرگترین ترس اجتماعی از چیست؟ صحبت کردن در حضور عموم. و میدانید دومین مورد کدام است؟ ترس از اینکه سر صحبت را با یک غریبه باز کنیم. بنابراین، بهخاطر بسپارید که وقتی شما وارد یک مهمانی شلوغ میشوید، اغلب مردم از اینکه با شما اختلاط کنند بیمناکاند. بیشتر ما از اینکه طرف مقابل روی خوش نشانمان ندهد اصولاً از آغاز صحبت سرباز میزنیم، اما احتمال چنین واکنشی زیاد نیست. در مواقع نادری که طرف مقابل از تلاش شما برای سرگرفتن صحبت استقبالی نمیکند، این نکته را بهخاطر داشته باشید که شاید دیگر هیچوقت آن فرد را نبینید. اگر شما آغازگر باشید، این شمایید که قهرمان ماجرا شدهاید. اگر بتوانید گفتوگو را ادامه بدهید، این شمایید که اعتبار، احترام، و همدلی را از آن خود میکنید. تقریباً همیشه، مردم به این کار شما اقبال نشان میدهند و از پیشگامی و صمیمیت شما قدردانی میکنند.
وظیفهٔ شماست که بار گفتوگو را به دوش بکشید
اگر شما از آن افرادی هستید که معمولاً منتظرند تا دیگری سر صحبت را باز کند، آدم خودخواهی هستید. درست فهمیدید! خودخواهید، چون راحتی خود را بیش از راحتی دیگران خواستهاید. شما از زیر آن قسمتی از کار که به عهدهٔ شماست، شانه خالی کردهاید. اگر تا به حال بههنگام گفتوگو به تعهدات خود عمل نکردهاید، دیگر وقت آن است که سررشتهٔ کار را به دست خود بگیرید. نمیتوانید به امید طرف مقابل باشید که گفتوشنیدتان را برای شما پیش ببرد ـ تکگویی کار سخت و خستهکنندهای است. ضمناً اینکه گاهی فقط یک جواب یککلمهای به طرف مقابل بدهید هم بهمعنای این نیست که کار خودتان را کردهاید.
اولین قدم در راه حرفهای شدن در گفتوشنید این است که برای این کار سرمایهگذاری کنید و فعالانه برای تأمین آسودگی طرف مقابلتان بکوشید. مواردی که میتوان بهکمک آنها سر صحبت را باز کرد در صفحهٔ بعد فهرست شده است؛ نگاهی به آنها بیندازید و خود را موظف کنید که دفعهٔ بعد که در موقعیت گفتوشنید قرار میگیرید از چهار مورد از آنها استفاده کنید. اگر فکر میکنید که ممکن است این موارد را فراموش کنید، آنها را یادداشت کنید و توی جیبتان بگذارید و قبل از اینکه وارد جمعی بشوید آن را مرور کنید. اگر باز هم یادتان رفت، به بهانهٔ رفتن به دستشویی از دیگران عذر بخواهید و بروید و نگاهی به یادداشت خود بیندازید. معروفترین و قدیمیترین جملهٔ ممکن برای آنکه سر صحبت را با کسی باز کنید، این است که در چه زمینهای کار میکنید؟ این جمله آنقدر تکراری شده که من دیگر آن را در فهرست خودم به حساب نیاوردم. آنچه من آوردهام راههای متفاوتی است برای اینکه بهروشی خوشایند موضوع صحبت را از حرفهای معمول کاری بهسوی دیگر بکشانیم. و شرایط را برای مکالمهای دوسویه فراهم کنیم، بهنحوی که طرف مقابل در جواب سؤالات ما راغب به حرف زدن باشد.
هنر گفت و گو (چگونه بتوانیم در هر موقعیتی سر صحبت را باز کنیم)
نویسنده : دبرا فاین
مترجم : مرجان مهدیپور
ناشر: نشر قطره
تعداد صفحات : ۱۸۰ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید