آیا پدر و مادر هم بد و سمی هم داریم؟! چگونه با آنها برخورد کنیم؟

مقدمه

«خب، بله، پدرم گاهی من را کتم می‌زد اما این فقط به‌خاطر تربیت خودم بود چون دلش نمی‌خواست که من هیچ‌وقت از مسیر درست خارج شوم. درسته که درحال‌حاضر من در ازدواجم و رابطهٔ با همسرم دچار مشکل شده‌ام ولی فکر نمی‌کنم ارتباطی بین رفتارهای پدرم و مشکلات خانوادگی امروز من وجود داشته باشد.»

اینها صحبت‌های گوردون(۱) در نخستین جلسهٔ درمان بود.

او سی‌وهشت ساله، جراحی موفق و متخصص ارتوپدی بود و دلیل مراجعه‌اش این بود که همسرش بعد از شش سال زندگی مشترک او را رها کرده و از خانه رفته بود. گوردون برای برگرداندن همسرش تلاش بسیار کرده بود اما او گفته بود که به‌هیچ‌وجه حاضر به ادامهٔ زندگی مشترک نیست مگر اینکه گوردون برای درمان عصبانیت‌ها و رفتارهای پرخاشگرانه‌اش روان‌درمانی را شروع کند. همسر گوردون از رفتارهای خشونت‌آمیز و عیب‌جویی‌های بیش از حد او که دائما مانند آتشفشان فوران می‌کرد، خسته شده بود. گوردون خود می‌دانست که عصبانی و بداخلاق است اما با وجود این، باورش نمی‌شد که همسرش به‌دلیل این رفتارها او را ترک کند.

ابتدا از گوردون خواستم کمی راجع به گذشته و دوران کودکی‌اش بگوید و زمانی‌که دربارهٔ والدینش پرسیدم، لبخندی زد و تصویری درخشان از والدین خود، به‌خصوص پدرش برایم ترسیم کرد. پدر گوردون پزشک متخصص قلب بود و فردی سرشناس و مطرح در آن ناحیه به حساب می‌آمد. گوردون در تمجید از پدرش گفت که اگر تشویق‌های او نبود، وی هیچ‌وقت پزشک نمی‌شد و اضافه کرد: «او آدم فوق‌العاده‌ای است. همهٔ مریض‌هایش به چشم فرشته به او نگاه می‌کنند.»

وقتی از او دربارهٔ روابطش با پدرش پرسیدم، در جواب سعی کرد که خونسرد باشد و لبخند بزند اما باز نمی‌توانست اضطراب را در چهره‌اش پنهان کند. قدری خود را جمع‌وجور کرد و پاسخ داد: «همه چیز بین ما خوب بود تا اینکه سه ماه پیش به او گفتم که تصمیم گرفته‌ام تحصیلاتم را در رشتهٔ طب سنتی ادامه بدهم، اما انگار به او گفته بودم که می‌خواهم آدم بُکشم. از آن زمان به بعد هر وقت با هم صحبت می‌کنیم به من سرکوفت می‌زند و می‌گوید مرا به دانشکدهٔ پزشکی نفرستاد تا طب سنتی بخوانم. تا اینکه دیروز بین ما بحث بالا گرفت و با عصبانیت به من گفت اگر وارد رشتهٔ طب سنتی شوم باید برای همیشه دور خانواده را خط بکشم. این حرف پدرم خیلی برایم سنگین بود، ولی خوب، شاید هم حق با او باشد و طب سنتی تصمیم چندان درستی نباشد.»

زمانی‌که گوردون دربارهٔ پدرش حرف می‌زد دلش می‌خواست دیگران خیال کنند که پدرش آدم فوق‌العاده‌ای است اما من می‌دیدم که درحین صحبت دربارهٔ او، دست‌ها و انگشت‌هایش در یکدیگر قفل می‌شدند، که نشانهٔ اضطرابش در ارتباط با پدرش بود و زمانی‌که متوجه حرکات دست‌هایش می‌شد، به‌سرعت سعی می‌کرد گره انگشتانش را از یکدیگر باز کند و با حالتی آرام بر روی صندلی بنشیند، یعنی با حالتی نظیر استادان دانشگاه، و من حدس می‌زدم که این حرکت را نیز ناخودآگاه از پدرش تقلید می‌کند.

از گوردون پرسیدم آیا پدرش همیشه در مقابل او آن‌قدر مستبد و زورگو بوده است؟

پاسخ داد: «نه، به‌هیچ‌وجه.»

و اضافه کرد: «البته زیاد سر من داد می‌کشید و گاهی هم مرا کتک می‌زد، مانند همهٔ پدرهای دیگر، ولی من اصلاً او را بابت این کارها پدر مستبدی نمی‌دانم.»

زمانی‌که گوردون به تنبیه بدنی توسط پدرش اشاره کرد، تغییر آهنگ صدایش را حس کردم، که توجه مرا کاملاً جلب کرد و بنابراین دربارهٔ تنبیه بدنی که پدرش دربارهٔ او اعمال می‌کرد، بیشتر کنجکاوی کردم و فهمیدم که پدرش هفته‌ای دو سه بار به بهانه‌های مختلف او را با کمربند کتک می‌زده و فاصلهٔ زمانی بین این تنبیهات به‌قدری کوتاه بوده که اغلب پیش از اینکه جراحت یا درد ناشی از تنبیه قبلی کاملاً برطرف شده باشد، تنبیه بعدی صورت می‌گرفته است. او برایم گفت که اغلب دلیل این تنبیهات ممکن بود نمرهٔ پایینی باشد که او در مدرسه آورده بود یا کلامی که در دفاع از خود گفته بود یا فراموش کردن انجام کاری که از او خواسته شده بود. پدرش در هنگام تنبیه او توجهی نمی‌کرد که کمربند بر کجای بدن فرزندش فرود می‌آید. او ضربه‌هایش را پی‌درپی بر پشت، پاها، دست‌ها و جاهای دیگر بدن گوردون فرود می‌آورد. سپس از او دربارهٔ شدت ضربات وارد توسط پدرش پرسیدم.

گفت: «ضربه‌ها آن‌طوری نبود که باعث خونریزی شود. من همیشه جان سالم به در می‌بردم. پدرم این کار را می‌کرد تا من را به وظایفم آشنا کند، تا کمتر دچار اشتباه شوم و تلاشم را در مدرسه بیشتر کنم.»

گفتم: «اما تو به من می‌گویی که خیلی از پدرت وحشت داشتی.»

گفت: «بله. من تا سرحد مرگ از او می‌ترسیدم ولی درستش هم همین است دیگر. بچه‌ها باید از پدر و مادرشان حساب ببرند.»

پرسیدم: «گوردون، به من بگو آیا دوست داری بچه‌هایت از تو وحشت داشته باشند؟»

سعی کرد نگاهش را از من بدزدد. می‌دانستم که طرز نگاهم او را اذیت می‌کند. صندلی‌ام را به او نزدیک‌تر کردم و ادامه دادم: «همسر تو پزشک متخصص کودکان است. آیا اگر بچه‌ای را به مطب او بیاورند که آثار زخم و کبودی شبیه همان‌هایی که تنبیهات پدرت بر روی بدن تو بر جا می‌گذاشت روی بدنش باشد، آیا از نظر قانونی مکلف به گزارش آن مورد به پلیس نیست؟»

گوردون مجبور نبود پاسخی به من بدهد چرا که ما هر دو پاسخ را می‌دانستیم. درعوض، چشمانش مملو از اشک شد و با صدایی فروخورده گفت: «نگاه شما به این مسئله مانند مشت محکمی است که کسی بر سر من فرود بیاورد.»

بعد از این سؤال، دیگر از دفاع از پدرش دست برداشت. جلسهٔ نخست قدری برایش سخت و سنگین بود زیرا ناچار شده بود از زخمی که همیشه از همه پنهانش کرده بود، پرده بردارد و این زخم در اصل ریشهٔ همهٔ رفتارهای خشمناک و عصبانیت‌های خارج از کنترلش بود. در جلسهٔ اول ملاقاتمان متوجه شد که به‌دلیل تنبیهات و ترس از پدرش آتشفشانی خفته در درون او شکل گرفته و هرگاه که فشار یا استرسی به او وارد شود، این آتشفشان ناگهان به خروش درمی‌آید و بر سر اولین کسی که در مسیرش قرار گیرد، فوران می‌کند، که اغلب این فرد کسی نبود جز همسرش. حالا در این جلسات کاری که ما می‌بایست انجام می‌دادیم این بود که نخست وجود پسرک کتک‌خوردهٔ درونش را بپذیریم و سپس به التیام زخم‌های آن پسرک بپردازیم.

آن شب زمانی‌که به منزل رسیدم، هنوز در فکر گوردون و رفتارهای پدرش با او بودم. آن روز گوردون با اعتراف به اینکه پدرش با او بسیار بدرفتاری می‌کرد، بارها چشمانش از اشک پرشده بود. بعد از آن جلسه، هزاران زن و مردی را در نظر آوردم که تا آن روز با آنها کار کرده بودم، بزرگسالانی که رفتارهای کنونی روزمره‌شان متأثر از الگوهای بیمارگونه‌ای بود که والدین سمی‌شان از کودکی در آنها به یادگار گذاشته بودند.

می‌دانیم که میلیون‌ها انسان دیگر نظیر گوردون در این کرهٔ خاکی زندگی می‌کنند که در رفتار یا تصمیم‌گیری‌شان، شیوه‌های درست و سالمی ندارند، در زندگی سرگشته‌اند و هیچ‌گاه شاد و راضی نیستند. اغلب آنها نمی‌دانند به کمک و روان‌درمانی نیاز دارند و به این ترتیب تعداد زیاد این دسته از مراجعین، نقطهٔ عطفی برای نگارش این کتاب شد.

اهمیت بررسی گذشته

واقعیت زندگی گوردون هرچند تلخ و گزنده است، اما متأسفانه در جوامع گوناگون با نمونه‌های بسیاری از این قبیل برخورد می‌کنیم. من در طول هجده سال کار روان‌درمانی با هزاران نفر از این افراد، چه به‌صورت انفرادی و چه به‌صورت گروه درمانی، کار کرده‌ام. این‌گونه افراد اغلب از احساس بی‌لیاقتی رنج می‌برند زیرا در طول رشد خود از والد یا والدینشان کتک خورده‌اند یا مورد آزار و تحقیر قرار گرفته‌اند و به آنها گفته شده که چقدر ناتوان، احمق یا زشت هستند، یا آن‌قدر بد هستند که باید کتک بخورند، یا به آنها در زمینه‌های مختلف احساس گناه داده شده است و برخی از این بزرگسالان در جلسات درمان می‌گویند که در کودکی توسط یکی از والدینشان مورد آزار و اذیت جسمی یا حتی جنسی قرار گرفته‌اند. یا برخی در کودکی به دلیل بار زیاد مسئولیت یا فشاری که از سوی والدین بر عهدهٔ آنها گذشته شده بود، کودکی را تجربه نکرده و در دوران بزرگسالی دچار بحران‌های روحی شده‌اند. در مواردی نیز می‌بینیم که والدین به‌دلیل وابستگی یا علاقهٔ بیش از حد یا سلطه‌جویی زیاد، فرزندشان را مورد حمایت و محافظت افراطی قرار داده‌اند و این امر بعدها موجب احساس بی‌کفایتی و اعتمادبه‌نفس پایین در این افراد در انجام امور و تصمیم‌گیری‌ها شده است.

بسیاری از بزرگسالان مانند گوردون از ارتباط بین رفتار والدینشان با آنها در دوران کودکی و مشکلات شخصیتی کنونی‌شان آگاه نیستند و این نقطهٔ به‌اصطلاح کور، ویژگی مشترک بیشتر این افراد است.

بسیاری از روش‌های درمانی که قبلاً از آنها استفاده می‌شد، همواره بر تجزیه و تحلیل دوران کودکی و گذشتهٔ فرد تأکید داشتند. اما اکنون آنها اکثرا جای خود را به روش‌های درمانی جدیدتر داده‌اند. در روش‌های درمانی جدید بر حل مشکلات زمان حال فرد تمرکز می‌شود. در این روش‌ها به جای کندوکاو در دوران کودکی و گذشتهٔ فرد، بر ایجاد تغییر در الگوی رفتارهای مخرب فعلی او تأکید می‌شود. از محاسن دیگر روش‌های درمانی جدیدتر، کوتاه‌مدت بودن و سرعت آنها در رسیدن به نتیجهٔ مطلوب است.

به نظر می‌آید که دلیل تغییر در روش‌های درمانی به این دلیل بوده که روش‌های قدیمی بسیار زمان‌بَر و پرهزینه بودند، یعنی گاهی به چند سال جلسات درمان و صرف هزینهٔ بالا می‌انجامید و چه‌بسا نتیجهٔ چندان مطلوبی نیز حاصل نمی‌شد.

من نیز به‌شخصه به روش‌های درمانی کوتاه‌مدت معتقدم، یعنی روش‌هایی که در آنها تأکید بر ایجاد تغییر در رفتارهای مخرب کنونی فرد است. اما تجربیات در زمینهٔ آسیب‌های وارد از جانب والدین سمی به من نشان داده که برای درمان فرزندان لازم است به ریشه‌های این مشکلات نیز توجه کافی شود. اگر در مسیر درمان بر هر دو عامل مشکل‌زا، یعنی هم ریشه و هم رفتار غلط کنونی فرد تمرکز شود، فرد به نتیجه‌ای بهتر و پایدارتر دست خواهد یافت.

در مثال ما، گوردون مشکل کنترل خشم داشت و برای ایجاد تغییری اساسی در این رفتار ناچار بود از ریشه‌های این خشم که در کودکی‌اش شکل گرفته بود، آگاهی پیدا کند تا درمان مناسب آن را پیگیری کنیم.

والدین از بدو تولد بذرهای عواطف و احساسات را در درون ما می‌کارند که حاصلش در بزرگسالی رفتارهای ما را تشکیل می‌دهد. در بعضی خانواده‌ها این بذرها دانه‌های عشق و احترام و استقلال هستند اما در برخی دیگر بذر ترس، نفرت یا احساس گناه است.

اگر شما در خانواده‌ای از نوع دوم پرورش یافته‌اید، این کتاب برای‌تان مفید خواهد بود زیرا همچنان‌که رشد می‌کنیم، این بذرها در ما به علف‌هایی هرز تبدیل می‌شود که روح و روانمان را دربرمی‌گیرد و در اعتمادبه‌نفس، شغل و همچنین روابطمان با همسر، فرزندان و اطرافیانمان تأثیر مخرب دارد. هدف از نگارش این کتاب این است که به شما کمک شود تا بتوانید این علف‌های هرز را شناسایی و ریشه‌کن کنید.

به چه کسی می‌گوییم والد یا والدین سمی

به‌طور طبیعی همهٔ پدرها و مادرها گاه‌به‌گاه ناکارآمدی‌هایی دارند. خود من نیز در مورد فرزندم اشتباهاتی کرده‌ام که تأثیر بدی در او و حتی خود من داشته است. واقعیت این است که برای والدین ممکن نیست همیشه و در همهٔ لحظات زندگی از هر لحاظ برای فرزندانشان کامل‌ترین و بی‌نقص‌ترین باشند. به‌طور طبیعی هر پدر و مادری گاهی بر سر فرزندشان فریاد می‌کشند و با آنان تند برخورد می‌کنند یا می‌خواهند رفتارها و تصمیمات فرزندانشان را کنترل کنند، و چه بسیار پدران و مادرانی بوده‌اند که حتی فرزندشان را تنبیه بدنی کرده‌اند. اما آیا دراین‌صورت می‌توانیم این پدرها و مادرها را ظالم، بد یا سمی بنامیم؟ البته که نه.

پدرها و مادرها خود انسانند و مانند اغلب انسان‌های دیگر دارای محرومیت‌ها، کمبودها، شکست‌ها و ناکامی‌های خود بوده‌اند و اگر عشق و اعتماد و توجه بین والد و فرزند وجود داشته باشد، فرزندان می‌توانند بدون اینکه آسیبی جدی ببینند، با رفتارهای ناخوشایند و گاه‌به‌گاه والدین خود کنار بیایند.

اما چه بسیار والدینی که رفتارهای غلط و خشونت‌بارشان با فرزندانشان دائمی و پیوسته است، به‌طوری که روح و روانِ کودک را به‌شکلی جدی دچار آسیب‌های ماندگار می‌کنند. ما این دسته از پدر و مادرها را والدین بدرفتار یا سمی می‌نامیم. اینها مانند ماده‌ای شیمیایی وجود کودک را مسموم می‌کنند و همچنان که کودک رو به بزرگسالی می‌رود، این آسیب را با خود حمل می‌کند.

چه کلمه‌ای بهتر از سمی می‌تواند والدینی را توصیف کند که به دلیل نادانی، بی‌مسئولیتی، خودخواهی و خودشیفتگی، فرزندشان را دچار مشکلات روحی و روانی می‌کنند؟ آسیب‌هایی که عواقب ناشی از آنها گاه تا آخرین روز زندگی فرد همراهش باقی می‌ماند. بسیاری از این آسیب‌ها همچون آتش زیر خاکستر همواره سوزان و فعال باقی می‌مانند و در آرامش درونی و تصمیم‌گیری‌های فرد تأثیری جدی باقی می‌گذارند.

گاهی حتی دیده می‌شود که این آسیب‌ها نه‌تنها به شکل آزارهای کلامی و تنبیهات بدنی، بلکه به‌صورت آزار جنسی در مورد فرزند اعمال می‌شود که حتی یک بار نیز کافی است تا آسیب روحی ناشی از آن برای همیشه بر فرد باقی بماند.

والدینی که با تنبیهات بدنی و کتک زدن یا تحقیر کردن فرزندان خود را تربیت می‌کنند، یا والدینی که فرزندان خود را مورد آزار و سوءاستفادهٔ جنسی قرار می‌دهند، در اصل افرادی به جامعه تحویل می‌دهند که نه به درد خودشان می‌خورند و نه به درد اجتماع، و چه‌بسا مخل سلامت فردای اجتماع نیز باشند.

والدین ما اغلب شیوه‌های تربیتی خود را از کسانی آموخته‌اند که دانش و آگاهی بسیار ناچیزی نسبت به امر آموزش و پرورش کودک داشته‌اند، یعنی از گذشتگانشان، و بسیاری از باورهای تربیتی رایج در گذشته و حال، گاه قرن‌ها نسل به نسل گشته و به امروز رسیده که اصول و باورهایی مبتنی بر جهل و خرافات و نادانی بوده است. نوع بشر تاکنون دیگر باید به این نتیجهٔ آشکار رسیده باشد که تا وقتی زنان و مردان به شعور و دانش کافی برای ایفای نقش والدینی مبتنی بر علم و آگاهی نرسند، جامعه به سلامت روانی نخواهد رسید.

والدین سمی چه بلایی بر سر کودکان خود می‌آورند؟

فرقی نمی‌کند که فرزندان والدین سمی در دوران کودکی کتک خورده‌اند، مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفته‌اند، مورد تحقیر و توهین واقع شده‌اند، به آنها احساس گناه داده شده است یا حتی بیش از حد لازم مورد حمایت والدین قرار گرفته‌اند، چرا که درهرحال بسیاری از آنها در دوران بزرگسالی آسیب‌های روانی و شخصیتی تقریبا مشابهی از خود نشان می‌دهند که بیشتر شامل عدم اعتمادبه‌نفس و گمگشتگی است.

توجه داشته باشید که والدین سمی آنچنان حس بی‌کفایتی و بی‌لیاقتی را در کودکان خود به‌وجود می‌آورند که اغلب این بچه‌ها بی‌اختیار خود را سرزنش و محکوم می‌کنند و بابت تنبیهات والدین مقصر می‌دانند، که این فرآیند به‌تدریج در آنان به چرخه‌ای معیوب تبدیل می‌شود که در بزرگسالی عزت‌نفس آنها را تخریب می‌کند. برای یک کودک بی‌دفاع در طی دوران رشد باور اینکه پدرش فردی نادان، سمی و گاه خطرناک است، سخت است و ترجیح می‌دهد تصور کند که پدرش خوب است و اشکال از اوست و او خود مقصر تنبیه‌شدنش است. بدین منوال زمانی‌که این کودکان به بزرگسالی می‌رسند، از قبل شخصیتی منفی با نگرش خود کم‌بینی در وجودشان شکل گرفته است.

روان‌شناس خود شوید

تشخیص اینکه آیا پدر و مادری سمی هستند یا خیر، کار ساده‌ای نیست. بسیاری از افراد در ارتباط با پدر و مادرشان مشکل دارند، که البته این به‌خودی‌خود نمی‌تواند به این معنا باشد که آن والدین سمی بوده‌اند یا هستند. در گفتگو با بسیاری از این افراد می‌بینیم آنها خیلی هم مطمئن نیستند که آیا پدر و مادرشان در کودکی واقعا با آنها بدرفتار بوده‌اند یا اینکه آنها بیش از حد حساس هستند.

در جهت کمک به حل این تعارض، در اینجا پرسشنامه‌ای در اختیارتان می‌گذارم تا با پاسخگویی به آن بتوانید دریابید که آیا والدین شما بدرفتار یا سمی بوده‌اند یا خیر. احتمالاً برخی سؤالات این پرسشنامه شما را مضطرب و ناراحت خواهد کرد، زیرا همواره برای فرزندان دشوار است با این واقعیت روبه‌رو شوند که والدینی داشته‌اند که با آنها ظالمانه رفتار کرده‌اند.

برای سهولت این پرسشنامه، والدین را در اینجا به‌صورت جمع در نظر گرفته‌ایم.

۱. رابطهٔ شما با والدینتان در زمان کودکی:

*آیا والدینتان برای تنبیه شما از تنبیهات بدنی سخت استفاده می‌کردند؟ آیا آنها شما را با کمربند یا سایر اشیا کتک می‌زدند؟

*آیا والدین شما الکل یا مواد مخدر استفاده می‌کردند؟ آیا این کار آنها باعث احساس ناامنی، ترس، ناراحتی و خجالت در شما می‌شد؟

*آیا والدینتان به دلیل داشتن افسردگی شدید یا انواع مشکلات روحی و روانی دیگر، اغلب در زندگی شما نقشی خنثی و یا منفی داشتند؟

*آیا آنها دارای مشکلات و گرفتاری‌هایی بودند که شما اغلب ناچار به نگهداری از آنها بودید؟

*آیا والدینتان کارهایی با شما می‌کردند که ترجیح می‌دادید آن را کاملاً از دیگران پنهان نگه دارید؟ آیا آنها از لحاظ جنسی شما را مورد سوءاستفاده یا آزار قرار می‌دادند؟

*آیا از والدینتان ترس و وحشت زیادی داشتید؟

*آیا از اینکه خشم و اعتراضتان را به والدینتان نشان دهید، واهمه داشتید؟

*آیا شما متوجه فضای مخرب و آسیب‌زنندهٔ رابطهٔ میان خود و والدینتان بودید؟

*آیا آنها دائما با کلام یا رفتارشان به شما می‌گفتند که بد و بی‌ارزش هستید؟ آیا شما را با نام‌هایی تحقیرآمیز صدا می‌کردند؟ آیا پیوسته شما را مورد انتقاد قرار می‌دادند؟ یا شما را بی‌عرضه، بی‌خاصیت و نظایر آن خطاب می‌کردند؟

۲. زندگی بزرگسالی شما:

*آیا شما اغلب خود را در رابطه‌های غلط یا روابطی قرار می‌دهید که در آن مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرید؟

*آیا بر این باورید که اگر به کسی نزدیک شوید آن فرد نهایتا به شما آسیب می‌زند یا ترکتان می‌کند؟

*آیا نگاه شما به زندگی و آدم‌ها به‌طور کلی نگاهی منفی است و همواره انتظار بدترین اتفاق را دارید؟

*آیا همواره در درک اینکه کیستید، چه می‌خواهید و چه احساسی دارید، سردرگم و نامطمئنید؟

*آیا همواره ترس از این دارید که اگر دیگران به هویت واقعی شما پی ببرند دیگر دوست‌تان نداشته باشند؟

*آیا زمانی‌که به موفقیتی دست می‌یابید، اضطراب دارید که دیگران در مورد موفقیت‌تان چگونه می‌اندیشند؟

*آیا بدون دلیل مشخص یا موجهی عصبانی یا افسرده می‌شوید؟

*آیا شما فردی کمال‌گرا هستید؟

*آیا برای‌تان سخت است که آرامش داشته باشید و از زندگی لذت ببرید؟

*آیا علی‌رغم میلتان، بی‌اختیار مانند والدینتان رفتار می‌کنید؟

۳. رابطهٔ شما در سنین بزرگسالی با والدینتان:

*آیا والدینتان با شما مانند یک بچه رفتار می‌کنند؟

*آیا بسیاری از تصمیم‌گیری‌های شما منوط به تأیید یا عدم تأیید والدینتان است؟

*آیا هر بار بعد از دیدار والدینتان احساس خستگی، افسردگی و ناراحتی می‌کنید؟

*آیا از اینکه با نظر والدینتان مخالفت کنید، وحشت دارید؟

*آیا والدینتان با تهدید یا ایجاد احساس گناه شما را به بازی می‌گیرند؟

*آیا والدینتان با پولشان شما را به بازی می‌گیرند؟

*آیا گمان می‌کنید که شما مسئول احساسات والدینتان هستید؟ آیا وظیفهٔ شماست که آنها را خوشحال کنید؟ اگر ناراحت باشند خود را مقصر می‌دانید؟

*آیا هر کاری برای والدینتان می‌کنید باز هم ناراضی هستند؟

*آیا امیدوارید که زمانی به دلایلی والدین شما مهربان‌تر و منطقی‌تر شوند؟

 

اگر پاسخ شما به یک سوم پرسش‌های بالا مثبت باشد به این معناست که این کتاب کمک بزرگی به شما در جهت بازیابی خویشتن و برقراری رابطه‌ای سالم‌تر با پدر و مادرتان خواهد کرد. توجه کنید که حتی اگر بعضی از فصول این کتاب شامل حال و شرایط شما نباشد، از آنجا که عموما والدین سمی آسیب‌های مشابهی به فرزند خود وارد می‌آورند، باز هم مطالعهٔ تمام فصول این کتاب را به شما توصیه می‌کنم.

به‌عنوان مثال، ممکن است والدین شما به الکل یا موادمخدر معتاد نبوده باشند اما بی‌ثباتی، هرج‌ومرج و استرسی که در خانواده‌ای الکلی و معتاد وجود دارد، بسیار مشابه شرایطی است که سایر والدین سمی در خانواده‌شان ایجاد می‌کنند.

اصول و روش‌های درمانی موجود در این کتاب تقریبا به‌طور یکسان برای همهٔ فرزندان والدین سمی قابل استفاده است. پس توصیه می‌کنم که از هیچ یک از فصل‌های این کتاب مطالعه نکرده عبور نکنید.

خود را از میراث نفرین‌شدهٔ آسیب‌های گذشته آزاد کنید

اگر شما در کودکی تحت فشارهای روانی و آزار ناشی از بدرفتاری‌های والدین بوده‌اید، باید بدانید که مجبور نیستید این کاسهٔ زهر به ارث رسیده از والدینتان را همواره در درونتان نگه دارید و آن را با خود حمل کنید، بلکه راهبردهای متعددی برای رهایی از این میراث شوم وجود دارد که در طول این کتاب شما را با آنها آشنا خواهم کرد.

در ابتدا لازم است بگویم تمرکز این کتاب نه بر والدین، بلکه بر خود شماست و آنچه در این کتاب به آن می‌پردازیم این امید واهی نیست که والدین شما به‌گونه‌ای معجزه‌آسا تغییر خواهند کرد، بلکه هدف تغییر در نگرش شما و آگاه کردنتان از این واقعیت مهم است که می‌توانید خود را از بند اسارت تأثیر و نفوذ قدرت این میراث تلخ و آثار آن برهانید. برای این کار همهٔ آنچه احتیاج دارید، تصمیم و اراده است و دیگر اینکه نسبت به مشکلتان بینش کافی داشته باشید.

من در طول این مسیر قدم به قدم با شما خواهم بود تا نخست تأثیر این آسیب مخرب و میزان آن را در خود شناسایی کنید و سپس به راه‌های مواجهه با آن و خنثی کردنش می‌پردازیم.

ممکن است هم‌اکنون شما با والدین خود قطع ارتباط کرده باشید یا ظاهرا ارتباطی محدود و به ظاهر محترمانه با آنان داشته باشید یا حتی دیگر آنها در قید حیات نباشند، ولی تأثیر و نفوذ همهٔ سال‌های کودکی، رنج‌ها و آسیب‌ها، خشم و نفرت، باورها و آموخته‌های غلط یا احساس بی‌کفایتی و بی‌ارزشی و کمبود اعتمادبه‌نفس شما را رها نکرده باشد. همهٔ آنچه در این کتاب خواهید آموخت راه‌های بی‌اثر کردن و بریدن این بندناف نامیمون و کم‌رنگ کردن تأثیر آن در زندگی شماست.

آنچه به‌سختی می‌توان باورش کرد این است که بسیاری از رفتارهای آدمی حتی پس از فوت والدین همچنان از طریق آنها کنترل می‌شود. ارواحی که هنوز ما را تحت تسلط خود دارند؛ والدینی که هرچند جسما دیگر وجود ندارند اما تأثیر رفتارشان همواره از لحاظ روانی، رفتاری و احساسی در فرزندشان قابل تشخیص است.

شاید شما خودتان هم به نقطه‌ای در زندگی رسیده باشید که تشخیص دهید سرمنشأ و ریشهٔ مشکلاتتان از کجاست و به فکر رهایی از آن هستید. یا شاید والدینتان را مستقیما بابت نقشی که در آشفتگی‌های شما داشته‌اند، ملامت کرده و حتی رفتارهای سمی‌شان را به آنها گوشزد کرده باشید.

یکی از مراجعان من در کمال اطمینان می‌گفت: «من از والدینم متنفرم. خودشان این را می‌دانند و هیچ تأثیر و نفوذی هم در من و زندگی‌ام ندارند!» تا اینکه بالأخره متوجه شد همان خشمِ از آنان در اصل مانند موتوری قوی، تأثیرات مخرب والدینش را همچنان پایدار نگه می‌دارد و والدینش با خشمگین نگه داشتن او پیوسته وی را به بازی می‌گیرند و از طرفی نفرتی که او به همراه این خشم به این رابطه وارد می‌کند، در اصل او را از سایر جنبه‌های مثبت زندگی‌اش خالی و وازده کرده است.

قدم اول برای رهایی از این نفوذ مخرب، رویارویی و مقابله با آن است. اما باید مواظب باشیم که این امر همراه با شعله‌های سوزندهٔ خشم و نفرت نباشد، چرا که در این صورت آسیبی بس مخرب‌تر بر خود فرد خواهد زد.

آیا شما مقصر هستید؟

احتمالاً در بسیاری از کتاب‌ها خوانده‌اید که «ما نمی‌توانیم دیگران را بابت مشکلاتمان سرزنش کنیم.» باید بگویم که من این حرف را در زمینهٔ تعلیم و تربیت بی‌اساس و غلط می‌دانم. والدین مسئول مستقیم پرورش کودک هستند. آنها هستند که در نحوهٔ شکل‌گیری سلامت روانی کودک و رفتارهای آیندهٔ او مهم‌ترین نقش را ایفا می‌کنند. مسلما آدم‌های بزرگسال مسئول رفتارهای خود هستند اما این رفتارها در زمانی شکل گرفته است که فرد به‌عنوان کودک بدون داشتن اختیار و کنترل تحت تربیت والدین بوده است. پس می‌گوییم:

 

شما مقصر بدرفتاری‌های والدینتان نیستید.

اما اکنون مسئول هستید که اقداماتی مؤثر و مثبت در جهت اصلاح نقایص تربیتی و درنتیجه اصلاح رفتارهای خود و بازسازی سلامت روانی‌تان صورت دهید. مسئولیت شما شناخت و درمان خودتان است.

 

کمک این کتاب به شما

در این کتاب ما با یکدیگر سفر مهمی را آغاز می‌کنیم. با چراغی در دست عازم سفری می‌شویم که هدف آن آگاهی از این است که بر شما چه گذشته است. سفری در جهت تحلیل واقع‌بینانهٔ وقایعی که در گذشته برای‌تان رخ داده و چگونگی حل و برطرف کردن مشکلات روحی ناشی از آنها. شما تا پایان این کتاب به این بینش خواهید رسید که چگونه از تأثیر رفتارهای بد و غلط والدین ناآگاهتان رها شوید و چطور اعتمادبه‌نفس مختل شده‌تان را احیا کنید. منظورم این نیست که تا پایان این کتاب همهٔ مشکلاتتان به شکلی معجزه‌آسا محو و ناپدید می‌شود. خیر، بلکه اگر شهامت و توان این را دارید که مطالب این کتاب را به‌دقت بخوانید و با آن روبه‌رو شوید، قادر خواهید بود تأثیر گذشته در روح و روان خود را بی‌اثر سازید و شأن و منزلت خود را به‌عنوان انسانی که دیگر در بند کنترل وقایع گذشته نیست، زنده کنید.

متوجه باشید که همگام با مطالعهٔ این کتاب و کنار گذاشتن حالت دفاعی خودتان احتمال اینکه بروز خشم، اضطراب، نفرت، سردرگمی، درد و افسوس را در خود مشاهده کنید، بسیار است. اینها همه طبیعی است و چه‌بسا لازمهٔ به خاک سپردن تجربیات و تأثیرات آن مقطع از زندگی شما باشد.

توصیهٔ من به شما این است که این کتاب را نه از سر عجله، بلکه در زمان مناسبی مطالعه کنید که تنها هستید و اوقات فراغت‌تان است. اگر انجام بعضی تمرینات این کتاب شما را به هم می‌ریزد، به خود زمان بدهید. مهم پیشرفت در رسیدن به هدفتان است، نه سرعت آن.

برای اینکه بتوان به بهترین نحو مسیر و هدف را به شما نشان داد و مفاهیم را به تصویر کشید، در سراسر این کتاب از مثال‌ها و نمونه‌های واقعی استفاده شده است بدون اینکه در شرح وقایع اغراقی صورت گرفته باشد. ممکن است بسیاری از این مثال‌ها شما را متأثر کند. اما در مقام روان‌شناسی که روزانه با بسیاری از این نمونه‌ها سروکار دارد، می‌گویم که متأسفانه این نمونه‌ها در اطراف ما فراوان است و بخشی از زندگی روزمرهٔ بسیاری از آدم‌های اجتماع را تشکیل می‌دهد.

این کتاب به دو بخش عمده تقسیم می‌شود. در بخش اول به بررسی این مطلب می‌پردازیم که انواع والدین سمی به چه صورت‌هایی رفتار می‌کنند. در این بخش به بررسی رفتارهایی می‌پردازیم که والدین سمی به فرزندانشان در کودکی آسیب رسانده‌اند یا هنوز هم به آنان در بزرگسالی صدمه می‌زنند. مطالعهٔ این بخش به شما کمک می‌کند که برای درک بخش دوم آمادگی بیشتری داشته باشید. در بخش دوم شیوه‌هایی رفتاری را خواهید آموخت که شما را قادر به برقراری رابطه‌ای متعادل با والد یا والدین سمی‌تان می‌کند که در آن شما خود هدایت‌کنندهٔ رفتارها و احساساتتان هستید، نه آسیب‌های ناشی از رفتارهای آنان.

فرآیند کاهش دادن یا خنثی‌سازی تأثیرات منفی والدین سمی، فرآیندی تدریجی و مستلزم اراده و پایداری است. اما تلاش و ارادهٔ شما به‌مرور نیروهای درونی‌تان را از بند عادت آزاد می‌کند و خودِ اصیل شما و واقعیت وجودی‌تان که در طول تمام این سال‌ها همواره در سایهٔ آسیب‌های ناشی از رفتاری‌های والدینتان از شما پنهان مانده بود، کم‌کم آشکار می‌شود.


والدین سمی

والدین سمی
نویسنده : سوزان فوروارد
مترجم : مینا فتحی
ناشر: انتشارات درسا
تعداد صفحات : ۲۷۱ صفحه


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]